Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
2231 - Telegram Web
Telegram Web
مارا بخر به خاطر این چند قطره اشک
کاری به غیرِ گریه بلد نیستیم"یا الله!"💔
7
اگر جایگاهشان را در قلبمان می‌دانستند از رفتارشان خجالت می‌کشیدند
👍2
‏᷂أستـ؏۬ـفرآللہُ
4
🤍

لحظه شماری برای دیدارت یا رب 🌙💚
7
-
‏"أتيتُكَ بما تبقَّى منَّي
‏فأعِنَّي يا رب !"🥀


با آنچه که ازم باقی مانده به سویت آمده ام،
پس مرا یاری کن یارب ...
2😢2
همه مان روزی غروب خواهیم کرد کاش آن غروب رابنویسند شهادت..!
4❤‍🔥1
,
گفتم : شاید خیر همین باشد؛ بعدش گریه کردم!
1👍1
من باشم و من باشم و خدای من...
👍3

انسان های قوی در تهجد اشک میریزند!
9
أنا مُتعبٌ يالله فأعني على تجاوز أيامي الصعبة

خسته ام یاالله ، کمکم کن بتوانم این روزهای سخت رو پشت سر بگذارم ...
💔9

-یارب
- ازشدت‌گناه،رهایی‌ام‌بخش!
6

معبود من به من قلبی ببخش
که با بال اشتیاق بسوی تو پر بکشد
7
#خدایا!
سجده میڪنم دربرابرت ڪه
#اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری
9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
أنت ڪل ـوجودي یا کلام ربي...!»
لهم الدنیا ولنا القرآن🌷🤍!"
🕊2
نشيد رباه اني قد وهبت حياتي | رائع |
<unknown>
یا اﷲ نه به این خاطر که من
شایسته‌ام، بلکه به این خاطر
ڪه تو مهربـٰانـۍ🥹..❤️‍🔥◜𖨥

ياﷲليس‌لأني‌أستحق‌بل‌لأنك‌رحيم
#𝐍𝐚𝐬𝐡𝐢𝐝📼
3
بهتر است خیلی حرف ها زده نشوند
خیلی درد ها در سکوت بمانند!
اینگونه ارزششان بیشتر است.
👍2
کلمات را یکی پس از دیگری همانند ترکش های یک انفجارِ درون مکعب شیشه ای به سمت قلبش روانه میکرد ، همه ی کلماتش زخم و بریدگی داشت ، او دیگر نمیدانست چگونه قرار است زخم هایش التیام یابند! مرهم زخم هایش بود که چنین بی رحمانه بند بندِ روحش را خونین مینمود
1
سختیِ راه را با جمله ی "انی کنت من الظالمین"
قبول میکنم ...
2
گله؟ شکایت؟
خیلی کم پیش می‌آمد زبان به شکوه باز کند، غم‌ها، غصه‌ها، و فراز و نشیبِ دنیا را در چهره و سیمایش به وضوح می‌شد مشاهده کرد، اما آیا زبان به گِله و شکایت باز می‌کرد؟ خیر! هرگز.

نمی‌دانم چه معادلاتی در قلبش اتفاق می‌افتاد که زبانش به شکایت نمی‌چرخید، انگار اصلا واژه‌ای به نامِ «شکایت» در فرهنگ واژگانش وجود نداشت. و کاملا با این خصلت غریبه بود، کاملا غریبه.

مادامی که هجوم حادثه‌ای بر شانه‌هایش سنگینی می‌کرد با نمازی در دلِ شب، سنگینیِ بارِ آن اتفاق را از شانه‌هایش می‌زدود و با قطره اشکی که از گوشه‌ی چشمِ مبارکش می‌غلتید قلبِ طوفان زده‌اش بر ساحل آرامش تکیه می‌زد.
به او غبطه می‌خوردم. چطور می‌شود دلت، قلبت از فرطِ تمامِ نامهربانی‌های این سرا به درد آید و به مرز انفجار و متلاشی شدن برسد اما آن را کتمان کنی و حتی قسمتی از آن را بازگو نکنی...
انگار عهدی خیلی محکم و پولادی بینِ خود و رب خود بسته بود که زبان به گِله و شکوه پیشِ هیچ زمینی‌ای باز نکند و تمامش را بگذارد برای لحظه‌ی دیدار، دیدار با الله...
😭3
لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَظِيمُ‌الْحَلِيمُ،
لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ‌الْعَظِيمِ،
لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌رَبُّ‌السَّمَوَاتِ‌وَرَبُّ‌الْأَرْضِ،
وَرَبُّ الْعَرْشِ‌الْكَرِيمِ...🕊

‍‌‎‌‹ ⃟
🕊32
2025/07/14 07:08:55
Back to Top
HTML Embed Code: