Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
1709 - Telegram Web
Telegram Web
دوم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۵۰ میلادی، «جورج برنارد شاو» نویسنده و طنزپرداز انگلیسی در گذشت.

«جورج برنارد شاو که به اصرار خود با نام برنارد شاو شناخته می‌شود، نمایشنامه‌نویس، منتقد ادبی، اهل جدل و کنشگر سیاسی اهل ایرلند بود. او ۶۰ نمایشنامه از خود به جای گذاشت و در آثارش، تلفیقی از طنز معاصر و تمثیل تاریخی را به کار می‌برد. او در سال ۱۹۲۵ برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شد. از او به‌عنوان توانمندترین نمایشنامه‌نویس بریتانیایی پس از ویلیام شکسپیر و نافذترین رساله‌نویس پس از جاناتان سوییفت یاد می‌کنند.

او در اواخر دهۀ ۱۹۲۰ به دلیل اعتقاد به فابیانیسم، تدریجاً از نقش اجرایی خود کناره‌گیری کرد و به تحسین دیکتاتورهای چپ و راست از جمله موسولینی و استالین پرداخت. در سال‌های پایانی عمرش بیانیه‌های عمومی کمتری منتشر ساخت، اما تا مدت کمی پیش از مرگ به خلق آثار فراوانش ادامه داد و در ۹۴ سالگی، در حالی که از دریافت تمام نشان‌های ملی - از جمله نشان مریت در سال ۱۹۴۶ - خودداری کرده بود، درگذشت.» [ویکیپیدیا]

برنارد شاو بسی شوخ‌طبع بود و داستان‌های زیادی در این زمینه از وی نقل شده است.

او دوست نخست‌وزیر وینستون چرچیل بود. برنارد شاو بسیار لاغر بود؛ در حالی که چرچیل از چاقی رنج می‌برد. یک روز چرچیل به وی گفت:
کسی که تو را ببیند، فکر می‌کند در انگلستان قحطی آمده است.


برنارد شاو در حال به وی گفت:
اما تو را که ببیند، سبب این قحطی را می‌داند.


برنارد شاو بعد از خود سخنان ماندگاری به یادگار گذاشته است که اینک به پاره‌ای از آن اشاره خواهیم کرد.

اگر مردم فقط از آن‌چه می‌فهمیدند صحبت می‌کردند، سکوت غیرقابل تحمل می‌شد.


افرادی که بیشتر دروغ می‌گویند، کسانی هستند که بیشتر در مورد خودشان صحبت می‌کنند.


یک گاری خالی، بیشتر از یک گاری پر، سروصدا می‌کند.


اگر زنی در جستجوی ویژگی‌های یک مرد مناسب برای ازدواج بسیار دقیق باشد، هرگز ازدواج نخواهد کرد.


مواظب مردی باش که او را زده‌ای و پاسخت را نداده است؛ چون او تو را نمی‌بخشد و نمی‌گذارد خودت هم خود را ببخشی.


زنان باهوش، در حکم‌رانی شرکت نمی‌کنند؛ بلکه قدرت را به مردان واگذار می‌کنند؛ چون تا زمانی که هستند، در واقع خودشان بر مردان حکومت می‌کنند.


خودکشی راهی برای معروف کردن یک فرد بدون داشتن توانایی است.


من یاد گرفته‌ام که با خوک‌ها دعوا نکنم؛ چون کثیف می‌شوم و خوک‌ها هم همین را دوست دارند.


اگر یک فرد احمق بیش از حد کتاب‌های احمقانه بخواند، تبدیل به یک احمق مزاحم، خطرناک و با اعتمادبه‌نفس می‌شود و فاجعه در این‌جا نهفته است.


حتی اگر باد عذرخواهی هم بکند، شاخه شکسته باقی می‌ماند.



#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1👍1
سوم نوامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۰۳ میلادی، «رسول حمزتوف» دیده از دنیا فرو بست.

«رسول حمزتوف شاعر اهل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود.
وی هم‌چنین برندۀ جوایزی هم‌چون نشان لنین و جایزۀ لنین شده است.» [ویکیپیدیا]

رسول حمزاتوف شاعری است که شگفت‌انگیزترین نوشته‌اش نثر بود. «داغستان سرزمین من است!» یکی از شگفت‌انگیزترین رمان‌هایی است که می‌توان خواند.

حمزتوف در نگاهی متفاوت به اشیاء، شخصیتی فوق‌العاده بود؛ حتی از آن شگفت‌انگیزتر این است که پدیده‌های سادۀ زندگی را به مواد ادبی غنی تبدیل می‌کرد و این به نظر من، یکی از مهم‌ترین مهارت‌های یک نویسنده است.

اینک در ذیل، گزیده‌ای از گفته‌های وی را با هم مرور می‌کنیم.

در داغستان می‌گویند: گاو نر که عاشق دعوا است، شاخش را کوتاه می‌کنند و سگی را که گاز می‌گیرد، با زنجیر می‌بندند؛ اگر چنین قاعده‌ای در دنیا وجود ‌می‌داشت، زندگی آسان می‌شد.
این موضوع قابل درک است که برخی از آدم‌ها سیب دوست دارند و برخی هم جوز را می‌پسندند. سیب به هنگام خوردن، پوست کرده می‌شود و جوز را باید شکست. کتاب‌ها هم همین‌طوراند؛ هر کدام به روی‌کردی ویژه نیاز دارد. جوزی را که می‌بایست شکسته شود، نباید با چاقو پوست کَند، و سیبی که باید پوست شود، سنگ برای آن کارساز نیست. هر کسی که کتابی می‌خواند، عیب‌های خویش را در آن می‌بیند. خوب، این‌همه را برای چه گفتم؟ برای این‌که می‌گویند: حتی دختر ملا هم خالی از عیب و ایراد نیست؛ پس کتاب‌های من که نگو و نپرس!
دقیق‌ترین تیرها، تیرهای اقوام من است؛ زیرا آن‌ها از هر کسی بهتر می‌دانند کی و کجا شلیک کنند.

همان سوزنی که لباس عروس را می‌دوزد، کفن را هم می‌دوزد.

ما هم به عنوان مسلمان باید انسانیت را بپذیریم.

اسلحه‌ای که یک بار به آن نیاز دارید، باید تا آخر عمر با خود داشته باشید!

دو سال طول می‌کشد تا انسان حرف زدن را بیاموزد و شصت سال طول می‌کشد تا سکوت را بیاموزد.

دوچیز در دنیا ارزش کشمکش‌های بزرگ را دارند: وطنی پر محبت و زنی با شکوه.

هر که به دنبال حقیقت برود، خود را محکوم کرده است که همیشه در راه بماند.

خنجری که همیشه در غلافش است، زنگ می‌زند و شوالیه‌ای که همیشه در خانه می‌خوابد، سست و کسل می‌شود.

اگر تفنگ خود را به سمت گذشته شلیک کنید، آینده توپ‌های خود را به سمت شما شلیک خواهد کرد.

شاید عده‌ای زبانی بیگانه را بر زبان مادری‌شان ترجیح دهند؛ اما من نمی‌توانم ترانه‌ام را به آن زبان بسرایم و اگر قرار باشد در فردایی زبان مادری‌ام بمیرد، من حاضرم امروز در دفاع از او به آغوش مرگ روم.

ملتی که زبان مادری‌اش را فراموش کند، مانند فردی است که کلید زندانش را گم کرده باشد.




#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
👍1
چهارم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۷۶ میلادی، اپیدمی انفولانزای خوکی اعلان شد و سپس واکسین آن نیز به بازار عرضه شد.

طی یک ماه پس از اعلان این انفولانزا، ۲۶ نفر جان خود را از دست دادند؛ یک نفر به اثر این بیماری و ۲۵ نفر به دلیل نقص و ناکامی واکسین آن.

در همین سال پزشکان در شهر بوگوتا در کلمبیا برای مدت ۵۲ روز اعتصاب کردند که به جز موارد اورژانسی و آمبولانس، به کسی رسیدگی نکنند. در همین مدت، میزان مرگ‌ومیر ۳۵ درصد کاهش یافت.

هم‌چنان در همان سال پزشکان در شهر لس‌آنجلس آمریکا به مدت ۵ هفته اعتصاب کردند و باعث کاهش ۱۸ درصدی مرگ و میر شدند و با پایان یافتن اعتصاب، میزان مرگ و میر به حالت قبل بازگشت.

البته من این مقاله را ننوشتم تا نقش پزشکان را کوچک جلوه دهم یا آن‌ها را در علت مرگ مردم مقصر بدانم. بلکه برعکس، اگر به این حرفه به عنوان یک رسالت نگاه شود، کارکردی بزرگ و فرشته‌گونه است که فقط کارکرد پیامبران و مادران از آن برتر و بر آن مقدم است.

اشتباهات در همه زمینه‌های زندگی اتفاق می‌افتند؛ از بیمارستان‌ها گرفته تا کارگاه‌های مکانیکی و استدیوم‌های ورزشی و... اما با این تفاوت که اشتباه در تعمیرگاه، سبب مرگ ماشین نمی‌شود؛ حتی اگر برای تعمیراتی که نگرفته‌ایم، هزینه کنیم. هم‌چنان هنگامی که مهاجمِ یک تیم، فرصتی را در حالی که به دروازۀ حریف نزدیک است از دست بدهد، این کار وی سبب مرگ نمی‌شود؛ در حالی که بدترین بازیکن حرفه‌ای لیگ برتر انگلیس، از ماهرترین پزشکان در سرزمین‌های ما درآمدِ بیشتری دارد.

یکی از دوستانِ پرستارم، دربارۀ پزشکانی سخن می‌گفت که برای بیمارانی که نیازی به دارو ندارند نیز دوا تجویز می‌کنند؛ زیرا شرکت داروسازی در ازای هر دارویی که برای مریضان نسخه می‌دهند، برای آن‌ها پول می‌پردازد. در مقابل آن، من جراحی را می شناسم که به مناسبت سال‌گرد ازدواج‌شان همسرش را به رستوران دعوت کرده بود و به علت رسیدگی به مصابین حادثه‌ای که در بین راه اتفاق افتاده بود، با تأخیر به رستوران رسید. او تازه در حال معذرت‌خواهی از همسرش بود که به دلیل شرایط وخیم بیماران، با او تماس گرفتند تا سریع خود را به شفاخانه برساند؛ بنابراین او دوباره از همسرش معذرت خواست و راهی شفاخانه شد.

درود بر دکتوران انسان‌دوست!



#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1
پنجم اکتوبر

در چنین روزی از سال ۲۰۱۵ میلادی، «رومن اوستاریکوف» شهروند ایتالیایی اوکراینی‌تبار به جرم سرقت برخی اقلام از یک سوپر مارکت دستگیر شد.

رومن اوستاریکوف در حالی دست به دزدی زده بود که در حالت گرسنگی خطرناکی به سر می‌برد؛ با آن‌هم پولیس او را گرفت و به محکمه آورد و سرانجام به شش ماه زندان و پرداخت صد یورو جریمه، محکوم شد.

اما هنگامی که پروندۀ وی به مراجع بالاتر رسید، حکمی که علیه وی در محکمۀ ابتدایی صورت گرفته بود، لغو اعلان شد؛ زیرا گفته شده بود او به سبب فشارِ گرسنگی شدید دست به مال دیگران برده و این امر، جرم نیست؛ زیرا حکایت از حالت اضطرار دارد. هم‌چنان، قاضی ضمن صدور حکمی مبنی بر پرداخت غرامت به صاحبِ سوپر مارکت از سوی دولت، گفت:
ما در کشوری متمدن به سر می‌بریم و حق بقا بالاتر از حق مالکیت فردی است. در یک دولت متمدن و پیش‌رفته، نباید کسی از گرسنگی بمیرد؛ حتی بدترین انسان‌ها.



بیش از هزاروچهارصد سال پیش از این حکم، غلامان حاطب بن ابی‌بلتعه شتری از یک مرد از قبیلهٔ مزینه دزدیده و آن را ذبح کردند و از آن خوردند. آن‌ها را نزد حضرت عمر بن خطاب بردند تا به اساس دزدی‌شان دست‌های آنان را قطع کند. وقتی خلیفه به آن‌ها نگاه کرد، آن‌ها را با بدن‌های چروکیده و چهره‌های رنگ‌پریده دید، سپس پرسید:
بادار این برده‌ها کیست؟


گفتند:
حاطب بن ابی‌بلتعه.


فرمود:
وی را به نزد من بیاورید.


هنگامی که حاطب به نزد امیرالمؤمنین حاضر شد، حضرت عمر به وی گفت:
اگر نمی‌دانستم که تو ایشان را گرسنگی داده‌ای و آنان به سبب فشار گرسنگی دست به این کار زده‌اند، ایشان را مجازات می‌کردم؛ اما حالا که چنین است، تو را مجازات خواهم کرد.


سپس حضرت عمر از مرد مزینی پرسید:
قیمت شترت چقدر بود؟


مرد گفت:
چهارصد درهم.


حضرت عمر به حاطب گفت:
هشت‌صد درهم به وی بپرداز.


سپس به غلامان حاطب بن ابی‌بلتعه رو کرد و گفت: بروید و دوباره به چنین کاری دست نزنید.

بدون شک دزدی گناه و جرم است و اگر خداوند متعال از آن نفرت نمی‌داشت، مجازاتی برایش معین نمی‌کرد. اما دزد واقعی کسی نیست که یک نان می‌دزدد تا با آن سد رمق کند و از مرگ برهد؛ بلکه دزد حقیقی ثروتمند حریصی است که نان فقیر را دزدیده و او را مجبور به دست یازیدن به چنین کاری کرده است.

دزدان واقعی کسانی نیستند که راهی جز دست بردن به مال مردم ندارند؛ بدون شک آنان در همین حال هم، کارشان اشتباه است؛ اما اشتباه بزرگتر از آنِ آنانی است که جان و زندگی و معیشت مردم را دزدیده‌اند و فقیران و تهی‌دستان را با پای‌شان لگدمال کرده‌اند؛ به راستی این‌ها سزاوارترین کسانی هستند که می‌بایست دست‌های‌شان بریده شود.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
ششم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۲۴ میلادی، سگ «پیپ» به گربه حمله کرد و او را کشت.

تا این‌جا، این خبری عادی و پیش پا افتاده به نظر می‌رسد؛ اما آن‌چه غیرعادی است این است که گربۀ مقتول از آنِ همسر فرماندار پنسیلوانیا بود و بی‌اهمیت‌تر از آن، این که آن‌ها سگ «پیپ» را به عنوان یک مجرم، به شکل رسمی مورد محاکمه قرار داده و برای وی قاضی و زمانی برای حضور در محکمه تعیین کردند. این ماجرا در رسانه‌های خبری آن زمان پخش شد و سگ پیپ به عنوان قاتل پنسیلوانیا شناخته شد.

قاضی سگ «پیپ» را به انجام یک قتل فجیعِ عمدی متهم کرد و سپس دستور داد تا او را مادام‌العمر به زندان بیندازند.
سگ را به زندان انداختند و با وی به شکل سخت‌گیرانه‌ای تعامل کرده و گفته بودند این سگ هیچ نشانه‌ای از پشیمانی از خود بروز نداده است؛ لذا این امر باعث شد برای او حکمِ شدیدِ حبس ابد، بدون حق آزادی مشروط صادر و اجرا کنیم.

واقعا وقتی این خبر را خواندم، به یاد واقعیت دنیای خودمان افتادم و این‌که مقامات یک دولت تا چه حد می‌توانند قوۀ قضائیۀ یک کشور را به خاطر تشفی خاطر هواداران خویش، به سخره بگیرند.

با این امر، به یاد جوان فقیری افتادم که به اعدام محکوم شده بود. وی بعد از شنیدن حکم، به قاضی گفته بود:
جناب آقای قاضی، به خداوند سوگند من بی‌گناهم!


قاضی گفته بود:
اما تو به جرم خویش اعتراف کرده‌ای!


جوان گفته بود:
جناب قاضی، آن‌قدر برق به من متصل کردند که بتوانم کل کشور را روشن کنم. جناب قاضی من حاضرم شما را به اتاق شکنجه ببرم و به برق متصل کنم تا بیرون بیایید و اعتراف کنید که شما همان کسی هستید که فرعون آنخ‌آمون را کشته‌اید.



موضوع محاکمۀ سگ پیپ، به ما می‌فهماند که قوۀ قضائیه تا چه اندازه می‌تواند همانند انگشتری به زیر سلطۀ حکام و قدرت‌مندان باشد؛ با این حال اگر اهمیت آن را با داستان این مرد جوان که در زیر شکنجه اعتراف کرده و به اساس آن اعدام شده بود، مقایسه کنیم، مسخره و مضحکه به نظر خواهد رسید.



#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
هفتم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۲۴ میلادی، «راندال آدامز» به جرم قتل عمد به زندان افتاد و به بیست‌وپنج سال حبس محکوم شد.

ده سال پس از ورود راندال آدامز به زندان، تهیه‌کننده و کارگردانی به نام «موریس» در مورد داستان آدامز شنید و به بی‌گناهی وی متقاعد شد و فیلمی تأثیرگذار با عنوان «نخ آبی باریک» در بارۀ او تهیه و کارگردانی کرد که تأثیر گسترده‌ای در رهایی وی از زندان داشت.

راندال پس از آزادی از زندان، به جای تشکر از تهیه‌کننده به خاطر فیلمی که منجر به آزادی وی شد، علیه او شکایتی تشکیل داد و به دلیل استفاده از داستان زندگی خود در یک فیلم، از وی خواهان یک میلیون دلار غرامت شد که سرانجام، کارگردان بخشی از درآمد فیلم را به راندال آدامز واگذار کرد.

میزانِ شرارت در خون بعضی انسان‌ها از درصدِ نمک بحر میت هم بیشتر است. انسان‌ها پیچیدگی‌هایی دارند که انسان را شگفت‌زده می‌کند.

راندال آدامز از کمک موریس قدردانی نکرد؛ بلکه در اقدامی نفرت‌انگیز از این موضوع سوءاستفادۀ مالی کرد.

باری به یک جلسۀ مصالحه یا به تعبیری نشست تعیین میزان دیۀ کودکی حضور داشتم که توسط مردی زیر گرفته شده بود. این جلسه درست یک هفته بعد از دفن کودک دایر شده بود. امام محل بلند شد و در مورد احتمال قتل خطا برای همگان، سخن گفت و متذکر شد دیه حق خانوادۀ متوفی است؛ اگر بخواهند، می‌توانند آن را از فرد خاطی بگیرند.
سپس پدر کودک برخاست و مبلغی از جیبش بیرون آورد و برای قاتل پسرش داد و گفت: این بهای انتقال او به شفاخانه است. فرزندم به تقدیر خداوند متعال وفات یافته است و تو به او کمک کرده او را تا شفاخانه برده‌ای؛ اما اگر او را به حال خودش رها کرده و می‌گریختی، همۀ دنیا هم نمی‌توانست تو را از چنگ من رها کند.

خوب بنگریم و ببینیم که تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!

مردی علیه فردی که او را از زندان نجات داده است، شکایت می‌کند و دیگری هزینۀ انتقال پسرش به شفاخانه را برای مردی که او را زیر گرفته است، می‌پردازد و سپس از دیه‌اش هم چشم‌پوشی می‌کند.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1👍1🤔1
هشتم نوامبر

در چنین روزی از سال ۷۵۷ میلادی، «ابراهیم بن سلیمان بن عبدالملک بن مروان» دیده از دنیا فرو بست.

ابراهیم بن سلیمان آن‌قدر عمر کرد که شاهد سقوط خلافت اموی و ظهور دولت عباسی بود. وی از ترس جانِ خویش پنهان شد تا از دست ایادی دولت عباسی در امان بماند. سپس ابوالعباس سفاح به وی امان داد و حضور او را به مجلس خویش گرامی داشته و مورد اکرام و احترام قرار داد. باری ابوالعباس از وی در مورد عجیب‌ترین اتفاقی که در روزهای خفا برایش پیش آمده بود، پرسید.
ابراهیم به پاسخ خلیفه گفت: در حیره، در خانه‌ای مشرف به صحرا پنهان بودم که گروهی را دیدم و با خود اندیشیدم که ایشان در پی من هستند؛ لذا به کوفه گریختم. در کوفه کسی را نمی‌شناختم که به نزد وی پنهان شوم. در کوچه‌های کوفه می‌گشتم و هم‌چنان در حیرت به سر می‌بردم که باری دروازۀ بزرگی دیدم و از آن به سرا داخل شدم و در آنجا مردی خوش‌سیما و مهربان یافتم. به من گفت کیستی و به چه چیزی نیاز داری؟
گفتم: مردی‌ام که بر خون خود می‌ترسم و به تو پناه آورده‌ام.
مرد مرا به خانه‌اش برد و در اتاقی پنهان کرد. مدتی در آن‌جا ماندم و بهترین غذاها را می‌خوردم و بهترین لباس‌ها را می‌پوشیدم و مرد از حالم چیزی نمی‌پرسید و اوضاع عادی بود، جز این‌که سحرگاهان مرد سوار اسبش می شد و تا ظهر بر نمی‌گشت.

روزی به مرد گفتم: می‌بینم هر روز صبح، سواره از خانه می‌روی و تا ظهر بر نمی‌گردی، این برای چیست؟
مرد گفت: ابراهیم بن سلیمان بن عبدالملک پدرم را کشته است، می‌روم و به جستجوی وی می‌گردم تا او را گرفته و انتقام خون پدرم را از وی بگیرم.
هنگامی که این سخن را شنیدم، دنیا به نظرم تیره و تار و تنگ و تاریک شد و با خود گفتم: عجب، خودم را خود را به کشتن‌گاه آورده ام.
سپس از نام مرد و پدرش پرسیدم. نام خود و پدرش را گفت. دانستم که درست می‌گوید و من به راستی پدرش را کشته بودم.

باری به وی گفتم: بنا به حقی که بر من داری، می‌خواهم تو را به گم‌شده‌ات راهنما باشم.
گفت: کجاست؟
گفتم: این‌جا؛ من خودم ابراهیم بن سلیمان بن عبدالملک هستم.
مرد خندید و گفت: آیا به شما کدام آسیب و آزاری رسانده‌ام که مرگ را بر مهمانی من ترجیح می‌دهی؟!
گفتم: به خدا سوگند من ابراهیم هستم و فلان روز و فلان‌جا پدرت را کشته‌ام.
هنگامی که مرد سخنم را شنید و از صداقتم متیقن شد، لحظه‌ای سکوت کرد و سپس گفت: تو روزی با پدرم در محکمۀ عدل الهی ملاقات خواهی کرد، و من عهدم را نمی‌شکنم و به امانی که برایت داده‌ام، خیانت نمی‌کنم؛ اما از نزد من برو و این‌جا نمان؛ زیرا به خود اعتماد کاملی ندارم و ممکن است روزی نتوانم بر خود مسلط باشم و کاری به دستت دهم.

در این روی‌داد، درس بزرگی نهفته است؛ درسی در بخشش و اخلاق و حرمتِ کلام و کلمه. خداوند رحمت کند زمانی را که وقتی یک مرد سخن می‌گفت، تا پای جان در بند سخنش می‌ماند و وعده‌اش را خیانت نمی‌کرد.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
3👍2
نهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۱۴ میلادی، «جان کرایسلر» هکر آلمانی توانست اثر انگشت وزیر دفاع آلمان را تنها از عکسی که در یک کنفرانس مطبوعاتی از وی گرفته شده بود، کپی کند.

وزیر دفاع آلمان در این تصویر در حال سخنرانی، دستش را بلند کرده و با آن اشاره کرده بود. کرایسلر از اثر انگشت وی برای دسترسی به پرونده‌های وزارت دفاع استفاده کرد تا به دولت آلمان ثابت کند که باید بیشتر مراقب همه‌چیز باشد.

هم‌چنان وی تنها ۲۴ ساعت پس از انتشار سیستم اثر انگشت اپل، آن را شکست داد. سیستمی که گمان می‌رفت امن‌ترین سیستم هوشمند در جهان بوده و هک کردن آن غیر ممکن است.

اگر می‌توان وزارت دفاع آلمان را فقط از روی یک عکس هک کرد و سیستم اثر انگشت اپل را به چالش کشید، پس زندگی الکترونیکی ما در دنیای مجازی و شبکه‌های اجتماعی چطور خواهد بود؟ «ما لو رفته‌ایم آقایان!»

«جاناتان جیمز» حساب شبکۀ سازمان فضایی آمریکا، ناسا را هک کرد؛ طوری که ارتباط آن با یکی از ایستگاه‌های بین‌المللی برای مدت 21 روز کامل قطع شد.

«کوین میتنیک» توانست سیستم‌های کامپیوتری موتورولا را هک کند، اسرار آن‌ها را بدزدد و شبکه‌های تلفن را با هم خلط کند. او پس از دستگیری گفته بود، در راه می‌توانستم توسط تلفن عمومی یک جنگ هسته‌ای تمام عیار به راه بیندازم؛ اما این کار را نکردم.

درسی که از این‌همه می‌گیریم، این است که همۀ داده‌ها و تصاویر و فیلم و صوت و صدای ما، بادِ هوا هستند و هر کسی می‌تواند در حالی که در خانه‌اش نشسته است، آن‌ها را دریافت کند. این برای افرادی است که منابع مالی و امکانات بزرگی ندارند و فقط به اساس تلاش و تقلای خود، کاری می‌کنند؛ اما، به نظر شما سرویس‌های اطلاعاتی و استخباراتی‌ای که میلیاردها دالر بودجه دارند و شایسته‌ترین مردان دنیا را در علوم جاسوسی و ارتباطات به کار می‌گیرند، چه چیزهایی می‌توانند به دست بیاورند؟!


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
🤔2
دهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۱۲ میلادی، «دان ریچی استرالیایی» دیده از دنیا فرو بست.

دان ریچی در کنار یکی از دامنه‌های معروف زندگی می‌کرد؛ جایی که افراد زیادی برای خودکشی به آن‌جا می‌آمدند تا از صخره‌های بلندش خود را به پایین بیندازند و به زندگی خویش پایان دهند.

ریچی تصمیم گرفت برای این موضوع، کاری انجام دهد. او به مدت ۴۵ سال همیشه در نزدیکی صخره‌ای که از آن‌جا افراد خود را به پایین می‌انداختند، نشسته بود و در این سال‌ها توانست ۱۶۰ نفر را از ایدۀ خودکشی منصرف ساخته و با روشن ساختن اهمیت زندگی، آنان را به ادامۀ حیات متقاعد سازد.

ساکنان محلی او را «فرشتۀ صخره‌ها» لقب داده بودند. او در سال ۲۰۱۰ «شهروند سالِ استرالیا» انتخاب شد و سال بعد هم جایزۀ «قهرمان محلی» را از آنِ خود کرد.

گاهی اوقات مردم چیزی جز یک لمس لطیف و یک کلمۀ گرم و مهربانانه برای ادامۀ زندگی نمی‌خواهند. مردم آن‌قدر از زندگی متنفر نیستند که از شرایطی که می‌گذرانند متنفرند؛ زیرا این شرایط تبدیل به غولی می‌شود که در شرف بلعیدن آنان است؛ و این‌هم زمانی است که این غول بر یکی از مهم‌ترین غرایز انسان که غریزۀ بقا است، غلبه پیدا می‌کند.

ما همه انسان هستیم و این طبیعی است که گاهی ضعیف شویم. شاید شما حالا به فکر احادیثی از پیامبرمان باشید که در آن رسول خدا به ما فرموده است که فرد خودکشی‌کننده در جهنم است. این احادیث بدون شک صحیح هستند؛ احادیثی که ما را از انتحار و خودکشی به هنگام دشوار شدن زندگی، برحذر می‌دارند.

چه بگوییم از دین و شریعتِ مدارا و مهربانی که ما را به مهرورزی با مردم ترغیب و تشویق می‌کند؟!
پس، بیهوده نیست که یک کلمۀ محبت آمیز صدقه است.
بیهوده نیست که لبخند به روی برادر مسلمان صدقه است.
بهوده نیست که رحم‌کنندگان مورد رحمت خداوند مهربان قرار می‌گیرند.
بیهوده نیست که تسلی خاطرِ دیگران عبادت است.
بیهوده نیست که دور کردن و از بردنِ اذیت و آزار از سرِ راه دلِ دیگران، ثوابش بیشتر و مؤثرتر از رفع آن از سرِ راه قدم‌های آنان است.

با مردم مهربان باشید. هر انسانی در زندگی خویش درگیری‌هایی دارد که کفایتش می‌کند؛ شما و دنیا بارِ دوش وی نشوید.
همۀ ما گاهی خاموش می‌شویم؛ پس خوشا به حال کسی که انسان خاموشی را بیابد و آن را تا روشنی دوباره رها نکند.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1
یازدهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۱۰۵ میلادی، «حافظ ابن‌عساکر» نویسندۀ کتاب مشهور «تاریخ دمشق» دیده به دنیا گشود.

«ابوالقاسم علی بن حسن دمشقی شهرت یافته به ابن‌عساکر محدث برجسته و تاریخ‌نگار شامی در سدۀ ششم هجری بود که در حجاز، شام، خراسان و عراق حدیث آموخت و به «حافظ ابن‌عساکر» شهرت یافت؛ همانند حاکم نیشابوری و خطیب بغدادی، او نیز تاریخی برای دمشق و مشاهیر آن نگاشت.» [ویکیپیدیا]

حافظ ابن‌عساکر تمام عمر خویش را صرف نوشتن تاریخ دمشق کرد تا الگویی برای کسانی باشد که می‌خواهند در مورد تاریخ شهرها کتاب بنویسند.
تاریخ دمشق شاهکاری پر از اخبار شیرین و حکایت‌های زیباست که اینک در ذیل، سطوری از آن مرور می‌کنیم.

- فضیل بن عیاض به مردی گفت: به تو چیزی می‌آموزم که خیر دنیا و آخرت در آن نهفته است. به خداوند سوگند، اگر خداوند در باب تو بداند که قلبت را برای او فارغ کرده‌ای و جایی جز او برای دیگری در آن نیست، آن‌گاه هر چه از او تعالی می‌خواستی، برایت اعطا می‌نمود.

- هند همسر عبیدالله بن زیاد بعد از مرگ وی گفت: «آرزوی آمدنِ قیامت را دارم تا روی او را ببینم.» این گویاترین سخنی است که در شوق دیدار گفته شده است.

- صلت بن بسام نابینا شد. دوستانش در عصر جمعه برایش به دعا نشستند و قبل از غروب، عطسه زد و بینا شد.

- مردی از کثرت عیال و فامیل خویش به نزد ابراهیم بن ادهم شکایت برد. ابراهیم ادهم به وی‌گفت: برادرزاده، برو در بین فامیل خود نگاه کن، هرکدام را که دیدی روزی‌اش بر خدا نیست، به نزد من بفرست.

- حاکمِ ظالمی به امام زاهدی گفت: برایم دعا کن! زاهد گفت: دعای من به نفع تو، چه سودی برایت خواهد داشت؛ در حالی که هزاران نفر به اطرافت وجود دارند که علیه تو دعا می‌کنند.

- ابوالعتاهیه در مجلس مأمون شعری سرود و در آن گفت: «من به سایۀ همنشینی نیاز دارم که اگر بر او ناراحت شدم، او خوش و خرّم شود.» مأمون به وی گفت: چنین دوستی برای من بیاور و همۀ خلافتم را بگیر.

- دزدی به خانۀ عابدی وارد شد و در آن چیزی نیافت. عابد که حضور وی را احساس کرد، به وی گفت: «اگر خواهان خیر هستی، دو رکعت نماز بگذار.» دزد هم دو رکعت نماز گزارد. سپس در مورد وی از عابد پرسیدند، گفت: «او برای دزدی به نزد ما آمده بود و ما او را دزدیدیم.»

- خداوند به حضرت موسی وحی کرد که من روزیِ احمق و نادان را می‌دهم تا عاقل بداند که رزق و روزی به فریب و نیرنگ به دست نمی‌آید.

- ابودرداء همسرش را سفارش کرد و گفت: «هرگاه خشمگین شدم، راضی‌ام کن و هرگاه تو خشمگین شدی، من راضی‌ات می‌کنم؛ و هر گاه چنین چیزی ممکن نبود، از هم جدا خواهیم شد.»



#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
🥰1
دوازدهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۴۷ میلادی، قیام شکلات در کانادا آغاز شد.

پس از پایان جنگ جهانی دوم، قیمت اکثر کالاها در کانادا افزایش یافت؛ از جمله قیمت شکلات که ۶۰ درصد افزایش داشت. سپس همه‌چیز با یک بازی کودکانه آغاز شد؛ جایی که بچه‌های شهر «لیدی اسمیت» شکلات را تحریم کردند و در اعتراضی بر علیه آن، دست به تظاهرات زدند. این خبر در سراسر کانادا پخش شد و بچه‌ها در تمام کانادا شکلات را تحریم کردند.
این تحریم منجر به توقف فروش شکلات شد؛ بنابراین شرکت‌های فروش شکلات در مقابل خواستۀ معترضان تسلیم شدند و قیمت‌ها را به سطح قبلی خود باز گرداندند.

ابونعیم در «الحلیة» آورده است که باری مردم به نزد ابراهیم بن ادهم شکایت بردند که قصاب‌ها قیمت گوشت را بلند برده‌اند.
ابراهیم ادهم به آنان گفت: شما ارزانش کنید.

گفتند: چگونه؛ مگر ما مالک آن هستیم که ارزانش کنیم؟!

فرمود: رهایش کنید و دیگر از آنان گوشت نخرید؛ ارزان خواهد شد.

این ایده از دیرزمانی است که وقتی مصرف‌کنندگان دچار تفرقه باشند، هر یک مانند آهو یا گاومیشی است که شیران او را از گله جدا می‌کنند تا شکارش کنند؛ و هرگاه با هم و متحد باشند، نیروی قوی‌ای خواهند بود که بتوانند شرایط‌شان را تحمیل کنند.

کالا اگر به نزد صاحبش بماند، فاسد می‌شود و اگر فاسد هم نشود، ماندنِ کالا به نزدشان، خود ضرر و خسارتی برای آنان خواهد بود؛ در حالی‌که مصرف‌کنندگان اگر از خرید یک کالا دست بکشند، نمی‌میرند. به عنوان نمونه، ما می‌توانیم برای یک هفته تحریم گوشت یا تخم مرغ را تحمل کنیم؛ اما تاجرانِ گوشت و تخم مرغ را تحمل کرده نمی‌توانند.

ای کاش ما هم جسارت بچه‌های کانادا یا دانشِ ابراهیم بن ادهم را می‌داشتیم تا شرایط و ظروف زندگی ما هم تغییر می‌کرد؛ اما ما به گله و ناله عادت داریم و این دنیا فقط به عمل و جدیت گوش می‌دهد.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
👍2
سیزدهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۸۸۹ میلادی، «ابن‌قتیبه دینوری» نویسندۀ کتاب «عیون‌الأخبار» دیده از دنیا فرو بست.

امام ذهبی رحمه الله در سیر أعلام‌النبلاء در مورد ایشان نوشته است:
«ابن‌قتیبه از ظروف علم، و سرآمد حافظان بود.»


امام ابن‌تیمیه رحمه‌الله در موردشان فرمودند:
«ابن‌قتیبه به نزد اهل سنت مانند جاحظ به نزد معتزلیان است.»


امام ابن‌کثیر رحمه‌الله در کتاب «البدایة و النهایة» در مورد ابن‌قتیبه نوشته است:
«ابن‌قتیبه در علم لغت، سرآمد، و در علم اخبار پیشگامِ دیگران است.»


امام ابن‌حجر رحمه‌الله در موردشان فرموده است:
«ابن‌قتیبه در دین و دانش خویش ثقه و مورد اعتماد است.»



اینک در ذیل پاره‌ای از اخباری که ایشان در عیون‌الأخبار آورده است، مرور خواهیم کرد.

مردی به ابن‌شبرمه گفت: برای فلانی چنین کردم و برای فلانی چنان کردم. ابن‌شبرمه به وی گفت: در امر خیری که برشمرده شود، خیری نیست.

حضرت ابن‌عباس رضی‌الله عنهما فرموده است: «کسی که کار نیک انجام می‌دهد، سقوط نمی‌کند؛ اگر سقوط هم بکند، متکایی خواهد یافت.»

زید یامی فرموده است: «سخنی از ابن‌مسعود بیست سال مرا ساکت کرد؛ وی فرموده بود: هر کسی گفتارش با کردارش موافق نباشد، خودش را سرزنش می‌کند.»

مردی به حذیفه بن یمان گفت: می‌ترسم که منافق شده باشم. حذیفه به وی گفت: اگر منافق می‌بودی، نمی‌ترسیدی.

هنگامی که گنج‌های خسرو پادشاه فارس به نزد حضرت عمر رضی‌الله عنه برده شد، در حالی که آن‌ها را زیر و رو می‌کرد، گفت: مردمی که این‌ها را آورده‌اند، انسان‌های امینی بوده‌اند.
حضرت علی رضی‌الله عنه به وی گفت: ای امیر مؤمنان، تو دستت را از بیت‌المال باز گرفتی، آنان نیز دست‌شان را باز گرفتند؛ [اگر شما به مال بیت‌المال دست می‌بردید، آنان چنین امانت‌دارانه آن را به شما تقدیم نمی‌کردند.]

حضرت علی فرمود: در شگفتم از کسی که هلاک می‌شود در حالی که عامل نجات همراه وی است.
برای‌شان گفتند: عامل نجات چیست؟
فرمود: استغفار.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1
چهاردهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۸۴۰ میلادی، «ثمامه بن اشرس» دیده از دنیا فرو بست.

ثمامه از سران معتزله بود. وی به علم لغت مسلط بود و اخبار را حفظ داشت. جاحظ در کتاب‌های «الحیوان» و «البیان و التبیین» به وفرت از وی روایت کرده است. اغلب می‌گفت: «ثمامه برای ما روایت کرده است. ثمامه به ما خبر داده است. ثمامه فرموده است.»

جاحظ از وی روایت می‌کند که فرمود: باری برای ملاقات با یکی از دوستان، وارد خانه‌اش شدم و الاغم را بیرون دروازه بستم. هنگام بیرون شدن، دیدم پسری بر آن نشسته است. به وی گفتم:
چرا بدون اجازه سوار الاغم شده‌ای؟!


گفت:
ترسیدم که راهش را بگیرد و برود؛ لذا بر آن نشستم تا گم نشود.


گفتم:
اگر می‌رفت و گم می‌شد، برایم بهتر از این بود که اینک تو سوارش شده‌ای.


گفت:
الاغت را بده برای من و فکر کن رفته و گم شده است.


دیگر ندانستم جوابش را چه بدهم.

کودکان را دست کم نگیرید؛ زیرا آنجاست که نبوغ‌ها شکوفا می‌شوند و اولین نشانه‌های زیرکی‌شان ظاهر می‌شود.

اصمعی گفته است:
باری به پسر جوان عرب گفتم: آیا از داشتن صد هزار درهم خوش‌حال می شود؛ با این‌که احمق باشی؟!


گفت:
نه به خدا سوگند.


گفتم:
چرا؟


گفت:
می‌ترسم حماقتم مرا به کاری وادارد که پول از دستم برود و حماقت برایم باقی بماند.


هارون‌الرشید بر پسری چهارساله وارد شد و به وی گفت:
دوست داری چه چیزی برایت بدهم؟


پسر گفت:
حسن‌رأی‌تان را برایم بدهید.


معری با پسربچه‌ای روبه‌رو شد که به معری گفت:
آیا شما این شعر را سروده‌اید: «من اگر چه در زمان اخیر آمده‌ام، اما چیزی با خود می‌آورم که پیشینیان نتوانسته‌اند.»


معری گفت:
بله، من آن را گفته‌ام.


پسر گفت:
پیشینیان بیست‌وهشت حرف الفباء را آورده‌اند، تو حرف جدیدی بیاور.



#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
1
Forwarded from امروز...
ـــــــــــــــــــــــــ
🌷 امروز، هرات...!

امروز (جمعه ۲۳ عقرب)، هراتِ زیبای‌مان شاهد دو روی‌داد مهم فرهنگی بود؛ یکی «همایش فلسطین محور وحدت امت اسلامی» که به بهانۀ اعلان نتایج و توزیع جوایز برندگان مسابقۀ بزرگ «قدس آرمان هر مسلمان» با حضور شخصیت‌ها و فرهیختگان خوب شهرمان به همت کانون علمی-فرهنگی فروغ در تالار بزرگ مولانا برگزار گردیده بود؛ و دیگری همایش با شکوه میزبانی و تقدیر از کادر فنی و بازی‌کنان قهرمان تیم ملی فوتسال (زیر ۱۷ سال) کشور که با حضور اقشار مختلف جامعه اعم از جوانان، نوجوانان، ورزش‌کاران، ورزش‌دوستان و... به همت بنیاد محترم الحاج احمدشاه فقیری در استدیوم ورزشی شهر هرات دایر گردیده بود.

در حقیقت تدویر چنین همایش‌هایی در روزگار کنون، به این معنی است که هرات‌مان زنده است و با اندیشیدن به خود، کشور و امت، هنوز بر فراز قلۀ بلند فرهیختگی سربلندانه ایستاده است و هر اتفاقی که در عالم اسلام بیفتد، برای او مهم است و برای همراهی و همگامی در هر عرصه، هر روی‌دادی را بهانۀ همدلی می‌سازد.

شاد و آباد باد میهن عزیزمان!

✍️ عبدالرحمن عزام
هرات-افغانستان

#امروز...
#یادداشت_های_آزاد
@Em_Roozam
1
پانزدهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۶۶۹ میلادی، «ایاس بن معاویه» دیده به دنیا گشود.

ایاس بن معاویه یکی از باهوش‌ترین افراد جهان و اعجوبه‌ای از عجایب مسند قضاوت بود.

باری وی همراه با چهار قاری قرآن که همه از وی سن و سال بیشتری داشتند، به نزد عبدالملک بن مروان حضور یافت. عبدالملک در آن زمان ولی‌عهد بود و هنوز زمام امور خلافت را به دست نگرفته بود و ایاس نیز در آن زمان پسر جوانی بود که شانزده سال بیشتر نداشت. او پیشاپیش آن چهار نفر قرار داشت، عبدالملک او را تحقیر کرده و به شکل تمسخرآمیزی از وی پرسید:
چند سال سن داری پسر؟ نمی‌شد کسی دیگر جلو می‌آمد؟


ایاس گفت:
خداوند عمر امیر را دراز بدارد، سن من، برابر با سن اسامه بن زید است به هنگامی که پیامبر او را امیر لشکری قرار داد که ابوبکر و عمر نیز در آن حضور داشت.


باری ایاس بن معاویه به هنگام خردسالی خویش، همراه با پیرمردی بر قاضی دمشق وارد شد و گفت:
خداوند حال و احوال حضرت قاضی را بر صلاح و فلاح بدارد، این پیرمرد بر من ظلم کرده است.


قاضی به وی گفت:
با شیخ به نرمی رفتار کن و عجولانه به وی چنین سخنانی روا مدار.


ایاس گفت:
خداوند حضرت قاضی را بر صلاح بدارد، حق از من و از او بزرگ‌تر است.


قاضی به وی گفت:
ساکت باش!


ایاس گفت:
اگر من ساکت باشم، چه کسی خواسته‌ام را مطرح کرده و از حق من دفاع می‌کند؟!


قاضی گفت:
به خدا سوگند، فکر نمی‌کنم سخنِ نیکی بر زبان برانی!


ایاس گفت: لا
اله الا الله، آیا از این، سخن بهتری سراغ دارید؟!


قاضی سکوت کرد و به وی گوش داد.

این حال ایاس در زمان خردسالیِ وی بود، پس حال وی در بزرگ‌سالی چگونه بوده باشد؟

مردم به خاطر عجله در صدور حکم، او را مورد انتقاد قرار داده گروهی به نزد وی آمدند تا موضوع را با وی در میان گذارند.
چون سخنان‌شان را شنید، به نمایندۀ‌شان گفت:
در دست راستت چند انگشت داری؟


مرد گفت:
پنج انگشت.


ایاس به وی گفت:
چرا سریع جواب دادی و درنگ نکردی؟!


مرد گفت:
انسان نباید در آن‌چه به یقین می‌داند، درنگ کند.


ایاس بن معاویه گفت:
به خدا سوگند، من به آن‌چه حکم می‌کنم، از فهم تو نسبت به تعداد انگشتان دست راستت بیشتر می‌دانم.




#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
شانزدهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۸۱۴ میلادی، «ابونواس» دیده از دنیا فرو بست.

«ابونُواس اهوازی با (با نام اصلی حسن بن هانئ حَکَمی) معروف به ابونواس شاعر بلندآوازۀ زبان عرب بود. پدرش هانئ از مردمان دمشق و مادرش از فارسیان اهواز بود.

ابونواس از بزرگان شعر عاشقانۀ عرب است. او در شهر اهواز به دنیا آمد. از او به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین شاعران کلاسیک عربی نام می‌برند. او استاد تمامی شاخه‌های شعر عربی زمان خویش شده بود، اما شهرتش بیشتر به خاطر تصنیف‌های باده‌گساری و ستایش شراب (خمریات) است. از ابونواس در روایت‌های فولکلور نیز یاد شده و یکی از شخصیت‌های کتاب هزار و یک شب نیز می‌باشد.

زیاده‌روی او در خوش‌گذرانی و آوردن شعرهایی در وصف آن سبب شد که وی را شاعرالخمرة لقب دهند. دیوان شعرهایش امروزه در دست است و چندین بار در مصر به چاپ رسیده‌است. وی باورهای شعوبی داشت و به برمکیان نزدیک بود تا آن‌جا که پس از سرنگونی آنان بغداد را ناامن دید و به مصر رفت.» [ویکیپیدیا]

ابونواس که در حقیقت یکی از ستون‌های سدید شعر عربی در طول تاریخ بود و بیشتر در مدح و ستایش شراب شعر می‌سرود، در فرجام توبه کرد و راه درستی در پیش گرفت. از او شعرهای گوارایی در زمینۀ توبه و ندامت از کرده‌هایش نیز نقل شده است. خداوند ما و او را مورد بخشش و آمرزش خویش قرار دهد.

ابونواس باریک‌بین، سبک‌دل و شوخ‌طبع بود و در این زمینه از او سخنان بسیاری حکایت شده است.

باری رقاشیِ شاعر از دارالخلافة بیرون شد و در آستانۀ دروازه، ابونواس را دید و به وی گفت:
مژده باد ابونواس، خلیفه تو را به ولایت یک شهر منصوب کرده است.


ابونواس به وی گفت:
وای بر تو، بر کدام ولایت منصوبم کرده است؟


رقاشی گفت:
بر ولایت خوکان و بوزینگان.


ابونواس به وی گفت:
پس سخنم را گوش کن و از من اطاعت کن.


ابونواس در ذم «فضل» در باب بخالتش سروده بود:
رأیتُ الفضلَ مکتئباً یُناغی الخبز و السمکا

فأسبلَ دمعة لما رآنی قادماً و بکی

فلما حلفتُ له بأنی صائم ضحکا


فضل را در حالی که نان و ماهی می‌خورد، افسرده یافتم

هنگامی که دید من آمدم، از روی ناراحتی اشک ریخت و گریه کرد

اما هنگامی که به وی سوگند یاد کردم که من روزه‌دار هستم، از خرسندی خندید



حکایت شده است که خلیفه مأمون قصیده‌ای سرود و آن را در حضور ندیمان و هم‌نشینان خویش به خوانش گرفت. ابونواس نیز در آن مجلس حضور داشت. همه، خلیفه را به خاطر شعرش ستودند؛ اما ابونواس گفت: بویی از فصاحت از این شعر به مشامم نمی‌رسد.

خلیفه مأمون بر وی خشم گرفت و دستور داد تا یک ماه تمام او را همراه با چهارپایان به اصطبل نگهدارند تا ادب شود.
با سپری شدنِ یک ماه، ابونواس دوباره به مجلس مأمون برگشت. باری مأمون دوباره به سرودنِ قصیده‌اش پرداخت. ابونواس در خلال سرایش خلیفه، راهش را گرفت و رفت.
خلیفه به وی رو کرد و گفت: کجا ابونواس؟


ابونواس گفت:
به سوی اصطبل، سرورم!



اما اشعاری که در مورد توبه‌اش سروده است، به قرار زیر است:

یا رب إن عظمت ذنوبی کثرة فلقد علمتُ أنّ عفوک أعظم

إن کان لا یرجوک إلا محسن فبمن یلوذُ و یستجیرُ المجرمُ؟!


پروردگارا! گناهان من زیاد و بزرگ‌اند؛ اما می‌دانم که عفو و بخشش تو بزرگ‌تر است

اگر جز نیکوکاران کسی بر تو امید ندارد، پس گناهکاران به چه کسی پناه ببرند؟!




#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
Forwarded from الفباء
همراهان گرامی سلام علیکم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ

بسته کانال‌های تلگرامی زیر به‌عنوان کانال‌هایی مفید خدمت‌تان معرفی می‌گردد تا با عضویت به آن‌ها، از دنیای مجازی بهره‌های بهتری ببرید.

👈 کانال الفباء @Alefba99
🔸️ حاوی رهنمودهایی در باب مطالعه، زندگی و نویسندگی

ـــــــــــــــــــــــــــــ

👈 کانال امروز... @Em_Roozam
🔸️ حاوی یادداشت‌هایی مرتبط به نگاه‌ و نگرش به زندگی

ـــــــــــــــــــــــــــــ

👈 کانال ایمن العتوم فارسی @ayman_Alotoom
🔸️ حاوی افکار، اندیشه‌ها، گفت‌وگوها، مطالب و مصاحبه‌های د. ایمن العتوم شاعر و نویسندهٔ اردنی به زبان فارسی

ـــــــــــــــــــــــــــــ

👈 کانال تقویم و تاریخ @taqwimtarikh
🔸️ حاوی بررسی حوادث، اتفاقات و روی‌دادهای هر روز تاریخ

ـــــــــــــــــــــــــــــ

👈 کانال پیام زندگی @Payame_Zendegi
🔸️ حاوی پیام‌هایی در باب راه و رسم زندگی


♥️ ممنون و مهر!


#معرفی_کانال
@Alefba99 | الفباء
3
هفدهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۲۰۱۳ میلادی، خانم «کیتی جانسون آمریکایی» برای سرگرمی دوستش که کارمند اطفائیه (آتش‌نشان) بود و به دلیل نبود آتش، حوصله‌اش سررفته بود، جنگلی را آتش زد.

کیتی قصد داشت یک آتش‌نشان را سرگرم کند؛ اما این سرگرمی شامل تمام آتش‌نشانانِ ایالت اورگان آمریکا شد. جایی که آتش دیوانه‌وار بیداد کرد و هشتاد مایل مربع را کاملا فرا گرفت. آتش‌نشانان به مدت دو هفته به سرگرمی خود ادامه دادند و این سرگرمی هشت میلیون دلار برای دولت هزینه به‌جا گذاشت.

از عشق چه‌ها که نسوخته است؟!

افراد در نحوۀ ابراز عشق با هم تفاوت دارند. برخی بسیار رمانتیک هستند و برای ابراز محبت، شمع روشن می‌کنند؛ زیرا مثل ما زندگی بدون برق را تجربه نکرده‌اند و نبود شمع و روشنی را مایۀ محرومیت می‌دانند. برخی هم به وفرت و کثرت به هر مناسبتی هدیه می‌خرند و مناسبت‌های خاص مانند سالگرد روز ازدواج و... را فراموش نمی‌کنند. مناسبت‌های خاص، برای زنان مهم هستند و آنان بیشتر از مردان به این مناسبت‌ها اهمیت می‌دهند. به عنوان نمونه، روز ازدواج، برای زنان مشابه به روز استقلال برای یک کشور است که هرگز نباید از آن غافل ماند. اما برای اکثر مردان، این مناسبت، مانند یک روز معمولی است که ارزش جشن گرفتن ندارد. اما برخی از مردان برای جلوگیری از تنش‌های خانوادگی و دفع بلای ناشی از جشن نگرفتن، بر اساس قاعدۀ فقهی «ارتکاب أخف الضررین» این روز را جشن می‌گیرند.

برخی از ما خیلی دوست داریم؛ اما نمی‌توانیم آن را به درستی تعبیر کنیم. چگونگی ابراز محبت، نسبت به افراد و حالات و زمان‌ها متفاوت است و هر مکان و موقعیتی، نحوۀ خاص خودش را داراست. مادربزرگ‌های ما با دادن بزرگ‌ترین تکۀ گوشت به هنگام صرف غذا به پدربزرگ، عشق خود را ابراز می‌کنند و این برای آن‌ها مانند قصیدۀ «لیلی اُخیلیه» برای «توبه بن حُمیر» است.

مردان نسل قدیم سخت‌گیر بودند و لطافت خود را جز به شکلی غیرقابل کنترل، نشان نمی‌دادند. وقتی یکی از آن‌ها را می‌بینی که حال زنی را می‌پرسد، گویا «ابن زیدون» است که برای «ولّاده دختر مستکفی» التماس می‌کند.

با این حال، درست است که عشق آن‌ها در ظاهر خشک به نظر می‌رسید، اما واقعی بود و زن حتی اگر از خشکی کلمات و کمبود کلامِ شیرین و توجه رنج می‌برد، اما می‌دانست که در کنار او مردی است که حاضر است تمام دنیا را به خاطر او به آتش بکشد.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
2
هجدهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۴۴ میلادی، «رابرت هانسن» افسر مشهور آمریکایی دیده به دنیا گشود.

رابرت فیلیپ هنسن مأمور ارشد سابق اطلاعاتی اداره تحقیقات فدرال (FBI) بود که پس از سال‌ها تحقیقات دامنه‌دار و مخفی سازمان ضداطلاعات مرکز تحقیقات فدرال مشخص شد که حداقل به مدت ۱۵ سال برای اتحاد جماهیر شوروی و پس از آن دولت فدرال روسیه جاسوسی می‌کرده‌است.
وی در دادگاه فدرال آمریکا با یک درجه تخفیف به حبس ابد، بدون احتمال بخشش محکوم شد. رابرت هانسن، ۲۳ ساعت شبانه‌روز را در سلولی انفرادی در یک زندان فوق امنیتی به نام ندامت‌گاه فدرال فلورانس در شهر فلورانس در ایالت کولورادوی، آمریکا می‌گذراند.
رابرت هانسن در تاریخ ۱۸ فوریه ۲۰۰۱ در پارکی در ایالت ویرجینیا به نام پارک فاکس‌استون دستگیر شد. وی به جرم فروش اطلاعات محرمانه ایالات متحده آمریکا به روسیه برای دریافت بیش از یک میلیون و چهارصد هزار دلار (شامل پول نقد و الماس) در طول پانزده سال، محاکمه شد. نهایتاً در تاریخ ۶ ژوئیه ۲۰۰۱ در دادگاه فدرال آمریکا با قبول تمامی ۱۵ مورد اتهام وارده در قبال تخفیف در مجازات، به زندان ابد محکوم شد. اقدامات وی توسط افراد مرتبط با پرونده، «بدترین فاجعه اطلاعاتی در تاریخ ایالات متحده آمریکا» توصیف شده‌است.
جاسوسی هانسن، تاکنون موضوع ساخت دو فیلم جداگانه دربارۀ وی شده‌است. سرجاسوس: داستان رابرت هانسن که فیلمی بود که برای تلویزیون ساخته شد و نقش هانسن را ویلیام هارت بازی می‌کرد. این فیلم در سال ۲۰۰۲ از شبکه‌های سراسری آمریکا به نمایش درآمد. رخنه نام فیلم دیگری بود که در سال ۲۰۰۷ برپرده سینماهای آمریکا رفت. در این فیلم، بازی در نقش هانسن به عهده کریس کوپر گذاشته شده بود. همچنین در رمز داوینچی از عضویت و ارتباطش با فرقه مسیحی اپوس دئی سخن به میان رفته‌است. [ویکیپیدیا]


هانسن سال‌ها در اداره تحقیقات فدرال (FBI) کار کرد. در سال 1987 م. در اوج جنگ بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، مأمور یافتن جاسوسی از ادارۀ مربوط به خودش شد؛ زیرا رهبران ادارۀ فدرال متیقین بودند که در میان‌شان جاسوسی وجود دارد که برای اتحاد جماهیر شوروی کار می‌کند.
هانسن برای دستگیری جاسوس، مدت مدیدی تلاش کرد؛ اما در سال 2001 م. اداره تحقیقات فدرال متوجه شد که جاسوس، خود هانسن بوده است و شد همان ضرب‌المثلی کدخدا و دزد روستا.

این موضوع مرا به یاد چیزی انداخت که قبلا در مورد یک پلیس در آفریقای جنوبی به نام «آندره استاندر» خوانده بودم.
آندره استاندر در زمان استراحت ظهر، از بانک‌ها و مغازه‌ها دزدی می‌کرد، سپس بعد از ظهر بر می‌گشت تا در مورد عملیات سرقت خودش، تحقیق کند و هر بار از دستگیری توسط خودش نجات می‌یافت.
وقتی افرادِ مسؤولِ مبارزه با فساد، خود فاسد باشند، مشکل بزرگی است. هم‌چنین مشکل بزرگی است که منتظر بمانید تا رسانه‌ها حقایق را به شما بگویند؛ بدون این‌که بدانید بسیاری از مسؤولان و متخصصان رسانه، معاش دریافت می‌کنند تا حقایق را پنهان کنند نه این‌که آن را آشکار سازند.

دکتری که دوستم را از کشیدن سیگار منع کرده بود، خودش همان دم دود سیگارش را به این و آن‌سو پف می‌کرد.
حتی آشپزی که هفتۀ گذشته بر خلاف میل خودم با همسرم دیدم، برنامه‌اش به غذاهای سالم اختصاص داشت، در حالی که وزن خودش بیش از صدوبیست کیلو گرام بود.

آن‌چه از این امر در می‌یابیم، این است که ما نباید بیش‌تر از اندازۀ نیاز، خوب باشیم؛ حتی با وجود آن‌که ایرادی ندارد توصیه‌های خوب را بشنویم؛ اگر چه صاحبان‌شان به آن‌ها پایبندی هم ندارند. مشاور و راهنمای امور خانواده که دیگران را توصیه می‌کرد چگونه مرد با همسرش تعامل داشته باشد تا از بروز طلاق در جامعه جلوگیری شود، سرانجام دیده شد که همسر خود وی به دلیل بدخلقی و عدم تعامل درست، از وی شاکی شده و خواستار طلاق گردیده بود تا دیگر با او زندگی نکند.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
نوزدهم نوامبر

در چنین روزی از سال ۱۹۶۳ میلادی، «گری کریمن» مؤسس و بنیان‌گذار سایت دوست‌یابی «Match» دیده به دنیا گشود.

این سایت به هدف فرصت‌دهی به مردان و زنان برای جستجوی شرکای زندگی‌شان راه‌اندازی شده بود. اما چنان‌چه مصری‌ها در ضرب‌المثلی عامیانه می‌گویند «کسی که زهر می‌پزد، آن را می‌چشد.» گری کریمن نیز در آتشی که روشن کرده بود سوخت و در چاهی که برای دیگران حفر کرده بود، خود افتاد.

هنگامی که گری کریمن سایت خود را راه‌اندازی کرد، از دوستش خواست این سایت را امتحان کند تا نظر خود را در مورد آن به او باز گوید. دوستش در این سایت، با مردی آشنا و به وی علاقمند شد. گری کریمن و سایتش را رها کرد و رفت تا با مرد جدیدی که با وی آشنا شده بود، ازدواج نماید.

نکتۀ جالب و عجیب این‌که گری کریمن برای اظهار نظر در این مورد، کنفرانسی مطبوعاتی برگزار کرد و گفت که اصلا از اتفاقی که با دوستش برایش افتاده است، ناراحت نیست؛ بلکه برعکس، آن‌چه اتفاق افتاد ثابت می‌کند که سایت وی موفق بوده و دیگران را قادر می‌سازد تا مانند دوست وی برای خود همسر پیدا کنند.

من به عنوان یکی از کسانی که به عشق‌های فضای مجازی اعتقادی ندارند، ایدۀ این سایت‌ها را پوچ می‌شمارم و جدی نمی‌دانم. از ده‌ها رابطۀ آشنایی از طریق فضاهای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، روابطی که به ازدواج ختم می‌شوند، از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی‌روند. مردم اغلب برای سرگرمی و گذراندن وقت یا برای جبران شکست در زندگی واقعی، به این سایت‌ها مراجعه می‌کنند.

حتی افرادی را که از نزدیک می‌شناسیم، نباید آن‌ها را به شخصیت‌های مجازی تبدیل کنیم و و دوستی با آن‌ها را به دوستی‌هایی در عالم مجازی مبدل سازیم؛ چون در جلسات مستقیم و نشست‌های حضوری، گرمایی وجود دارد که در هیچ سایت و شبکه و برنامه‌ای نیست.

جالب است عده‌ای صبح بخیر گفتن برای مادرش در واتساپ را به مثابۀ ادای حق مادر می‌دانند. هنگامی که فاصلۀ‌مان از مادران و دوستان‌مان زیاد باشد، لقمۀ الکترونیکی برای سد رمق و رفع گرسنگی دیدار، خوب است؛ اما وقتی فاصلۀ کمی ما را از مادران و پدران و دوستان و خانواده‌های‌مان جدا می‌کند، محبت‌های الکترونیکی و دوستی‌های فضای مجازی نوعی نافرمانی به شمار می‌رود.

یادمان باشد هیچ چیز مانند بوسیدن دست پدر و مادر نیست و هرگز ارتباطات مجازی و پیوندهای شبکه‌های اجتماعی جای حضور و لمس و احساس را نمی‌گیرند.


#تقویم_تاریخ
@taqwimtarikh
2025/12/07 20:30:17
Back to Top
HTML Embed Code: