Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
من یاد گرفته ام
چگونه زخم هایم را
مثل پیراهنم بدوزم

من یاد گرفته ام
چگونه  استخوانم را
مثل لولای در جا بیاندازم  !

  گروس عبدالملکیان

@taranom_ordibehesht
جنگ ستارگان


به نام  واژه‌ی دل نه ، به اسم بانیِ دق
که ریخت توی گلوها هلاهل هق هق

نه سیب، جاذبه دارد نه نان گندم؛ عطر
امان از آدم و حوای ظاهرا عاشق !

بهشت را به بلاهت به نیم جو دادند
زمین ، امانت انسان شده‌ست از سابق

برادرانه، گلاویزِ ارث باباییم
رسیده خاک به دست وحوش نالایق

عزای حضرت خورشید ، اتفاق افتاد
غروب سرخ غریبانه جانب مشرق

پر از جنازه شده سرسرای افکارم
کسی چکانده به مغزم تپانچه‌ی منطق

پرنده‌های اسیری میان فنس قفس
مقیمِ عالم جعلی، از آسمان ، فارغ

هنوز جنگ میان ستارگان برپاست
چرا که کودک انسان  نمی‌شود بالغ


مهنازمحمودی

@taranom_ordibehesht
 
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر
از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر

تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر

عیب کنندم که چند در پی خوبان روی
چون نرود بنده‌وار هر که برندش اسیر

بسته زنجیر زلف زود نیابد خلاص
دیر برآید به جهد هر که فرو شد به قیر

چون تو بتی بگذرد سروقد سیم ساق
هر که در او ننگرد مرده بود یا ضریر

گر نبرم ناز دوست کیست که مانند اوست
کبر کند بی خلاف هر که بود بی‌نظیر

قامت زیبای سرو کاین همه وصفش کنند
هست به صورت بلند لیک به معنی قصیر

هر که طلبکار توست روی نتابد ز تیغ
وان که هوادار توست بازنگردد به تیر

بوسه دهم بنده‌وار بر قدمت ور سرم
در سر این می‌رود بی سر و پایی مگیر

سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ اینت بهایی حقیر

گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز
ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر

  سعدی

درود نازنینان،  زیبا دلان آزاد اندیش
طلوع هستی بخش مهر بر یکایک شما عاشقان زیبا اندیش فرخنده و خجسته باد

@taranom_ordibehesht
چند تکه لباس و دارو
شناسنامه و پول
دیگر چه باید در ساک بگذارم؟

داریم از خانه می‌رویم
خانه‌ را رها می‌کنیم؟
البته که نه!
می‌رویم که سه چهار روزه برگردیم

ولی مگر آن‌ها
که خانه‌هایشان را ترک کردند
و از خوزستان بیرون شدند،
خیال برگشتن نداشتند؟

من از رفتن می‌ترسم
می‌ترسم کلید خانه
یادگاری عزیز شود بعد از این
آویخته به زنجیری بر گردنم

کاش بتوانم تصمیم دیگری بگیرم

مثلا تنیده شوم در تار و پود قالی
نقشی از فرش باشم تا همیشه
میان گل‌ها و گره‌ها
و در خانه بمانم.
تصویری مات باشم در آینه
سنگریزهٔ سفیدی روی خاک نمناک گلدان
قاشق چای‌خوری کوچکی میان قاشق‌ها و چنگال‌ها
و در خانه بمانم.

در این کابوس
که سیاستمداران
نمی‌خواهند تصمیمی برای صلح بگیرند
من باید تصمیم بگیرم...

ساغر شفیعی
۱۴۰۴/۳/۲۶

@taranom_ordibehesht
از زمین و آسمان پیغام‌های اَبری دادن
تمام شبکه‌ها را اشغال کردند
 که تهران را ترک کن ،
 و من مجبور شدم
 تهرانک زخمی و عزیزم ،
 تمام خانه، کاشانه و کارم آنجا.
اکنون به سمت خانه پدری ،
با یک چمدان کوچک و دو تا پیراهن چهار خانه،
امروز تمام راه را آرام آرام گریستم ،
 چهل صندلی آدم خسته مثل من ...

   نرگس دوست

@taranom_ordibehesht
نه چشم سرمه‌کشیده، نه موی رنگ‌زده
چه رفته بر سرم آیینه‌های زنگ‌زده!؟

زنی که شکل خودم نیست با رُوبان سیاه
گلی به گوشه‌ی عکسی پریده‌رنگ زده

نواخته‌ست مرا آنکه برده است مرا
میان پیرهنم توی تشت چنگ زده

چقدر کشته شوم تا کمی شهید شوم؟!
مرا پناه دهید ای زنان جنگ‌زده!

کبری موسوی قهفرخی

@taranom_ordibehesht
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر
کز دست می‌رود سرم ای دوست دست گیر

شرط است دستگیری درمندگان و من
هر روز ناتوان ترم ای دوست دست گیر

پایاب نیست بحر غمت را و من غریق
خواهم که سر برآورم ای دوست دست گیر

سر می‌نهم که پای برآرم ز دام عشق
وین کی شود میسرم ای دوست دست گیر

دل جان همی‌سپارد و فریاد می‌کند
کآخر به کار تو درم ای دوست دست گیر

راضی شدم به یک نظر اکنون که وصل نیست
آخر بدین محقرم ای دوست دست گیر

از دامن تو دست ندارم که دست نیست
بر دستگیر دیگرم ای دوست دست گیر

سعدی نه بارها به تو برداشت دست عجز
یک بارش از سر کرم ای دوست دست گیر

  سعدی

درود به شما اهالی مهر و وفا،  زیبا دلان آزاد اندیش
صبح عشق و زندگی بر شما فرخنده و خجسته باد
با مهر یاریگر هم باشیم

@taranom_ordibehesht
می‌آیی
و شرقِ نارنجی بر نقشه‌های جهان می‌تابد
اسب‌ها گه‌واره‌های نوازش
آب‌ها بلورهای قدیم‌ْنباریده ناگهانْ‌بارش

می‌روی
و اثاثِ خانه شکلِ یک سؤال بدونِ جواب را می‌سازند
آیا خواهد آمد باز؟

نبودی
برایم یک لباسِ سرخ آوردند که «بپوش و بسوز و چیزی نگو»
پیداست طلوعِ شرقِ نارنجی بر نقشه‌های جهان راستی تابیده
اسب‌ها راستی
آب‌ها راستی
دورِ دشت‌های جهان دویده باریده

برای خواب‌های پابرهنه‌ام
کفش آورده بودی اگر
لباسِ سرخ اندازه‌ام نبود

می‌روی
و گنجشککی از جوجه‌های رنگ‌کرده‌ی شهر می‌پرسد
آیا خواهد آمد باز؟

  شیوا ارسطویی

@taranom_ordibehesht
دیروز مگر چند عروسک کشتی؟
چند آرزوی بزرگ و کوچک کشتی؟
امروز گلوله کم نیاوردی که؟!
ای جنگ! بگو چقدر کودک کشتی؟

  جلیل صفربیگی

@taranom_ordibehesht
به مرگ فکر می کنم
وقتی جسدم را چند گرم سبک می کند
و چند شعرم را ناتمام می گذارد،
به باد می گوید گوشهُ شیروانی را بکنَد 
صورتم را نشان بدهد
و زن ها را دیوانه کند

به مرگ فکر کردم
به اینکه همیشه دوست داشتم
در زبان دیگری اتفاق بیفتد
و مرا به سمتی از خیابان هل بدهد
که با من مهربان تر بود .

جواد گنجعلی
کتاب بی تفاوتی در نورِ زرد
انتشارات نگاه

@taranom_ordibehesht
در روُیا های من کلاهی است
با پرِ سیمرغان عطار
سِحر می کند هرآنچه را که به عطر شما آغشته است .

در روُیا های من پاسبانی  است
با دو عقاب کودک
در جیب های راست و چپش
که نمی گذارند شب پره ها
خانه تان را آشیانه‌ُ تاریکی کنند .

میل به سرقت شادی
چنان پر و بالم می دهد
که از فرود دوباره در محله های شما می ترسم .

هیچ کس دو بار به دنیا نمی آید
مگر از اندوهی جانکاه به سلامت جسته باشد .

در روُیا های من جادوگر خردسالی است
که خوابش را باور می کند
خوابش را زندگی می کند
و نمی داند صلح چه کم دارد
که زندگی مان را می فروشیم
و ویرانی می خریم .

  شمس لنگرودی
  کتاب درون شدم از دری که نیست
  انتشارات مروارید

@taranom_ordibehesht
ترنم اردیبهشت pinned «در روُیا های من کلاهی است با پرِ سیمرغان عطار سِحر می کند هرآنچه را که به عطر شما آغشته است . در روُیا های من پاسبانی  است با دو عقاب کودک در جیب های راست و چپش که نمی گذارند شب پره ها خانه تان را آشیانه‌ُ تاریکی کنند . میل به سرقت شادی چنان پر و بالم…»
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
 
    سعدی

درودی جانانه همراه با مهر دل پیشکش شما جانان دل
طلوع مهر بر یکایک شما نازنینان، عاشقان زیبا اندیش فرخنده و خجسته باد

@taranom_ordibehesht
اگر گلوله کمانه کرد
من
پیشمرگِ کلمات
خواهم شد .

من
گردابِ هول آورِِ تخیل ام،
خلوتم بگذارید.
تنهایی
عین تکامل من است  ،
خاصه در گفت‌وگو با کلماتی
که ملائکِ ماهُ نشین آورده اند.

اگر گلوله کمانه کرد

من
پشتِ کلماتِ احمد
پروانه ها را هِجا خواهم کرد.

از مایا کوفسکی شنیده ام
بعضی شب ها
همه دورِ هم ...
چه شعر هایی
چه شعر هایی ..‌!

حالا فروغ بخوانید !

سید علی صالحی
کتاب  شادی ما را نجات خواهد داد
انتشارات مروارید

@taranom_ordibehesht
قَفَس

بنگر این قفس چه سخت و سهمگین
آسمانه اش زمان
      کَفَش زمین
                                       □
میله هاش ،
از حقیقت و شریعت و طریقت و
         زبان و تیره و نژاد
در میان فضلهُ سیاست و
       کنارِ چینه دانِ اقتصاد، 
سهم عمر ما
می رور به باد .
                                       □
آسمانه اش زمان کَفَش زمین
بنگر این قفس چه سخت و سهمگین!

  شفیعی کدکنی
کتاب طفلی به نام شادی
نشر سخن

@taranom_ordibehesht
دروغ های یک شاعر

موشی دمش را
از آفتاب به سایه جمع می کند
زندگی عجیب جریان دارد

می توانی بلند شوی
و موهایت را در آینه بریزی
می توانی این سطر ها را
مثل یک گردنبند
به گردن بیندازی وَ تمام پیاده روِ بعد از ظهر را
قدم زنان بروی
در را
پشت سرت ببند !
پنجره را باز گذاشته ام
چقدر به هوا محتاجم
هوا در سُرنگی کوچک

  گروس عبدالملکیان
  گزینه اشعار نشر مروارید

@taranom_ordibehesht
نمی توانم
خرگوش‌ها را غیب کنم
کبوترها را
بیرون بیاورم از کُلاهم
عصایی را
بَدل کنم به دسته گلی
شاعرم
خودنویسم را
پُر می‌کنم از شب
و بیرون می‌آورم از آن
ماه و ستاره‌ها را...!

مهدی مظفری ساوجی

@taranom_ordibehesht
صبح
که خانه را ترک می‌کنم
جوانم
و شب
پیر به خانه باز می‌گردم
با اندوهی هزار ساله!

عباس کیارستمی

@taranom_ordibehesht
بچه که بودم یک بار پسری که چند سال از ما بزرگتر بود و هیکل درشتی هم داشت در حالی که نصف یک توپ پلاستیکی قرمز راه راه را به عنوان کلاه بر سرش گذاشته بود و چوبی در دست داشت با زور بازی ما را خراب کرد. آن روز شاید برای اولین بار از زور متنفر شدم. این تصویر آنقدر در ناخودآگاهم منشأ تصاویر زورگویانه بود که من آن را در یک شعر بلند  اجتماعی به این شکل آوردم:

دیوانگان برآمدند و
دو نیمکره‌ی زمین را
چون توپ پاره‌ای
بر سر نهادند و به هلهله برخاستند
و دنیا مغازه‌ای شد
با ترازوی شکسته
و شاهین‌ها
بال‌هایشان را بر خاک گورستان پهن کردند
تا دفن شوند

در دوازده روز جنگ ایران و اسراییل باز همین تصویر برایم تداعی می‌شد که تنها قانونی که بر جهان حاکم است، زور است.

سینا جهاندیده

@taranom_ordibehesht
وطن ویرانه از یار است یا اغیار، یا هر دو؟
مصیبت از مسلمان هاست یا کفار، یا هر دو؟

همه داد وطن‌خواهی زنند، اما نمی‌دانم
وطن‌خواهی به گفتار است یا کردار، یا هر دو؟

وطن را فتنه‌ی مسند نشینان داد بر دشمن
و یا این مردم بی دانش بازار، یا هر دو؟

کمند بندگی بر گردن بیچارگان محکم
ز بند سبحه شد یا رشته‌ی زنار، یا هر دو؟

وکیل از خدمت ملت تغافل می‌کند عمدا
و یا باشد وزیر از مملکت بیزار، یا هر دو؟

وکیلان و وزیرانند خائن، فاش می‌گویم؛
اگر در زیر تیغم یا به روی دار، یا هر دو!

تو را روزی به کشتن می‌دهد ناچار، (لاهوتی)
زبان راستگو، یا طبع آتشبار، یا هر دو!

«ابوالقاسم لاهوتی»

@taranom_ordibehesht
2025/06/27 10:12:10
Back to Top
HTML Embed Code: