به منظور رونمایی از کتاب «تاریخنگار زوال» در خدمت سرورانم در شهر کرمانشاه خواهم بود. این جلسه به لطف و همت دوستان عزیزم در شهرکتاب کرمانشاه در روز چهارشنبه، بیستوششم اردیبهشت، در ساعت هجده برگزار خواهد شد.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
قابل توجه دوستانی که از نمایشگاه کتاب تهران دیدار میکنند، جمعه عصر، بیستوهشتم اردیبهشت، در غرفۀ نشر کتاب پارسه، حضور خواهم داشت.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«سکان قفلشده»
به همین دلیل است که عادت دارم وقتی دربارۀ آینده ــ حتی فردا ــ صحبت میکنم، بگویم «اگر عمری باشد...» سیدابراهیم رئیسی چشم از جهانی فروبست که هم قاضیالقضاتش بود و هم رئیس جمهورش ــ و البته تنها کسی بود که ردای ریاست این دو قوه را بر تن کرد.
میخواهم پیشبینیام را بگویم ــ همانطور که روز اول جنگ اوکراین و روز اول جنگ غزه پیشبینیام را گفتم. از اینکه خطا کنم باکی ندارم، زیرا پیشبینی در برهههای بحرانی بهترین محک برای سنجش درک آدمی از واقعیات است. والاترین هنر این جهان درک واقعیت است؛ همین سادهترین کاری که سختترین است! از یافتن الماس در دل صخرۀ خارا سختتر.
بُهت سقوط پریده و همه یک به یک به خود میآیند. غبار حیرت که فرومینشیند، فکر بیدار میشود. گمانهزنیها آغاز شده است. یکی از فلان دسیسه میگوید و دیگری از فلان توطئه؛ از چرخش به سوی اصلاحطلبان تا گشایش دریچۀ بایدن. تاریخ انتخابات هم مشخص شده است — هشتم تیر — و میدانم این حدس و گمانها در روزهای آتی فوران خواهد کرد و ایدههای عجیبی خواهیم شنید.
حدس قریببهیقین من اما این است که این سکان روی مسیر ثابتی قفل شده است. هیچ نشانهای از اینکه تغییری، حتی دو درجهای، در مسیر رخ دهد، وجود ندارد. همان سختونرمافزاری که بر انتخابات ۱۴۰۰ حاکم بود و در انتخابات مجلسِ ۴۰۲ تشدید شد، هشتم تیر را هم رقم خواهد زد. نه رنگی و نه لعابی؛ نه شوری و نه تحرکی. همان سیاستهایی که در سه سال اخیر پیاده شد، با همان فرمان و با جدیتی بیشتر پی گرفته خواهد شد. گزینۀ متفاوتی از کابینه سیزدهم نخواهد آمد. اصلاحطلبان حتی برای گرم کردن تنور به بازی گرفته نخواهند شد. البته وقتی هنوز ثبتنام نامزدها هم صورت نگرفته، پیشبینی اینکه چه کسی رئیسجمهور خواهد شد مضحک است، اما باز حدس قریببهیقینم این است که یکی از اعضا یا نزدیکان همین دولت رئیس بعدی خواهد شد. چه بسا همین آقای مخبر.
برای اینکه همهچیز به روال کنونی برسد، بیپروا سنگینترین هزینهها داده شده است. برای تغییر این روال زمینههایی لازم است که چنین زمینههایی دیگر وجود خارجی ندارد؛ معنای «سکان قفلشده» همین است. نه افراد و نه نهادهایی وجود دارند که اراده، انگیزه، توان و قابلیت تغییر مسیر را داشته باشند. تیمِ بزرگِ پیدا-ناپیدایی که دولت سیزدهم را چید، قویتر از قبل سر جایش است و فقط باید دوباره رئیسجمهوری برگزیند ــ و هر چه شبیهتر به رئیسی فقید باشد، راضیتر است. ما هم به کناری در سایهای نشستهایم و نظارهگرِ آمدوشدِ خسروانی که صلاح کار خویش...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
به همین دلیل است که عادت دارم وقتی دربارۀ آینده ــ حتی فردا ــ صحبت میکنم، بگویم «اگر عمری باشد...» سیدابراهیم رئیسی چشم از جهانی فروبست که هم قاضیالقضاتش بود و هم رئیس جمهورش ــ و البته تنها کسی بود که ردای ریاست این دو قوه را بر تن کرد.
میخواهم پیشبینیام را بگویم ــ همانطور که روز اول جنگ اوکراین و روز اول جنگ غزه پیشبینیام را گفتم. از اینکه خطا کنم باکی ندارم، زیرا پیشبینی در برهههای بحرانی بهترین محک برای سنجش درک آدمی از واقعیات است. والاترین هنر این جهان درک واقعیت است؛ همین سادهترین کاری که سختترین است! از یافتن الماس در دل صخرۀ خارا سختتر.
بُهت سقوط پریده و همه یک به یک به خود میآیند. غبار حیرت که فرومینشیند، فکر بیدار میشود. گمانهزنیها آغاز شده است. یکی از فلان دسیسه میگوید و دیگری از فلان توطئه؛ از چرخش به سوی اصلاحطلبان تا گشایش دریچۀ بایدن. تاریخ انتخابات هم مشخص شده است — هشتم تیر — و میدانم این حدس و گمانها در روزهای آتی فوران خواهد کرد و ایدههای عجیبی خواهیم شنید.
حدس قریببهیقین من اما این است که این سکان روی مسیر ثابتی قفل شده است. هیچ نشانهای از اینکه تغییری، حتی دو درجهای، در مسیر رخ دهد، وجود ندارد. همان سختونرمافزاری که بر انتخابات ۱۴۰۰ حاکم بود و در انتخابات مجلسِ ۴۰۲ تشدید شد، هشتم تیر را هم رقم خواهد زد. نه رنگی و نه لعابی؛ نه شوری و نه تحرکی. همان سیاستهایی که در سه سال اخیر پیاده شد، با همان فرمان و با جدیتی بیشتر پی گرفته خواهد شد. گزینۀ متفاوتی از کابینه سیزدهم نخواهد آمد. اصلاحطلبان حتی برای گرم کردن تنور به بازی گرفته نخواهند شد. البته وقتی هنوز ثبتنام نامزدها هم صورت نگرفته، پیشبینی اینکه چه کسی رئیسجمهور خواهد شد مضحک است، اما باز حدس قریببهیقینم این است که یکی از اعضا یا نزدیکان همین دولت رئیس بعدی خواهد شد. چه بسا همین آقای مخبر.
برای اینکه همهچیز به روال کنونی برسد، بیپروا سنگینترین هزینهها داده شده است. برای تغییر این روال زمینههایی لازم است که چنین زمینههایی دیگر وجود خارجی ندارد؛ معنای «سکان قفلشده» همین است. نه افراد و نه نهادهایی وجود دارند که اراده، انگیزه، توان و قابلیت تغییر مسیر را داشته باشند. تیمِ بزرگِ پیدا-ناپیدایی که دولت سیزدهم را چید، قویتر از قبل سر جایش است و فقط باید دوباره رئیسجمهوری برگزیند ــ و هر چه شبیهتر به رئیسی فقید باشد، راضیتر است. ما هم به کناری در سایهای نشستهایم و نظارهگرِ آمدوشدِ خسروانی که صلاح کار خویش...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یا توجه به اتمام نامنویسی نامزدها، نظر کلی شما دربارهٔ رأی دادن یا فرد مورد نظر شما کدام است؟ البته به فرض محالِ تایید صلاحیت همه این افراد (به دلیل محدود بودن گزینهها، برخی افراد نزدیک رو در یک گزینه قرار دادم)
Anonymous Poll
6%
جلیلی
10%
احمدینژاد
4%
جهانگیری یا همتی
0%
اسماعیلی یا بذرپاش
2%
قالیباف
0%
زاکانی
5%
لاریجانی
1%
محمود صادقی
3%
یکی از نامزدهای ثبتنامکرده دیگر
69%
کلاً رأی نمیدهم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«زمینلرزۀ بوئینزهرا ــ شهریور ۱۳۴۱»
در این ویدئو گزارش مفصلی ببینید از کمکهای آمریکا به زلزلهزدگان بوئینزهرا؛ یکی از بدترین زمینلرزههای تاریخ معاصر.
گزارش چند بخش دارد:
ابتدا وضعیت فاجعهزده را نشان میدهد (که حاوی صحنههای دلخراشی است) و از بینندگان درخواست میکند کمکهای خود را حتی در کمترین حد به شیروخورشید سرخ (هلالاحمر امروزی) تحویل دهند. سپس کمکهای بنیاد «کاره» و دولت آمریکا را نشان میدهد که با هواپیماهای نظامی به ایران تحویل میشد. دکتر باهری، معاون نخستوزیر، و دکتر خطیبی، مدیر عامل شیروخورشید سرخ کمکهای آمریکا را از هولمز، سفیر کبیر آمریکا در ایران تحویل میگیرند. ویدئو در ادامه بیمارستان صحرایی آمریکاییها را نشان میدهد و در نهایت به سراغ زنان آمریکایی ساکن تهران میرود که چند کامیون کمک جمعآوری میکنند و همراه با کامیونها به مناطق آسیبدیده میروند.
ویدئو پر از نکات جالب است؛ و البته گاه صحنههایی دلخراش که نشان میدهد زلزلۀ بوئینزهرا چه فاجعۀ بزرگی را رقم زده بود. چنانکه میدانید بالغ بر دوازده هزار نفر در این مصیبت جان باختند.
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این ویدئو گزارش مفصلی ببینید از کمکهای آمریکا به زلزلهزدگان بوئینزهرا؛ یکی از بدترین زمینلرزههای تاریخ معاصر.
گزارش چند بخش دارد:
ابتدا وضعیت فاجعهزده را نشان میدهد (که حاوی صحنههای دلخراشی است) و از بینندگان درخواست میکند کمکهای خود را حتی در کمترین حد به شیروخورشید سرخ (هلالاحمر امروزی) تحویل دهند. سپس کمکهای بنیاد «کاره» و دولت آمریکا را نشان میدهد که با هواپیماهای نظامی به ایران تحویل میشد. دکتر باهری، معاون نخستوزیر، و دکتر خطیبی، مدیر عامل شیروخورشید سرخ کمکهای آمریکا را از هولمز، سفیر کبیر آمریکا در ایران تحویل میگیرند. ویدئو در ادامه بیمارستان صحرایی آمریکاییها را نشان میدهد و در نهایت به سراغ زنان آمریکایی ساکن تهران میرود که چند کامیون کمک جمعآوری میکنند و همراه با کامیونها به مناطق آسیبدیده میروند.
ویدئو پر از نکات جالب است؛ و البته گاه صحنههایی دلخراش که نشان میدهد زلزلۀ بوئینزهرا چه فاجعۀ بزرگی را رقم زده بود. چنانکه میدانید بالغ بر دوازده هزار نفر در این مصیبت جان باختند.
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«پروژۀ محمود»
شاید زندهترین خاطراتی که از محمود در ذهن ما ایرانیان مانده باشد، «خس و خاشاک» باشد، یا «کاغذپاره» خواندن تحریمها ــ «تحریم اصلاً نمَنهدی» ــ یا دختری که در زیرزمین خانهشان انرژی هستهای تولید میکرد... تصاویری هم در ذهنها مانده است؛ مثل نگاهِ متأسف آقای جوای آملی به احمدینژاد، وقتی تعریف میکرد در سازمان ملل هالهای گشوده شده و او را در بر گرفته بود ــ و در نهایت شاید، اشتیاق وافر احمدینژاد برای اینکه از مردمی که زیر آفتاب یا در سرمای زمستان در ورزشگاهی جمع شده بودند بپرسد: «از ساعت چند اومدید اینجا؟» و بعد همسُراییِ طنازانه میان او و مردم که ساعت به ساعت عقب میرفت تا مشخص شود مردم ساعتها انتظار آمدن او را کشیدهاند و ترجیعبند محبوب او: «کی خستهست؟» و طبعاً تنها گزینۀ مردم این است که بگویند «دشمن!» اما شبی که پروندهزیربغل و با شعار «بگم؟ بگم؟» و آن نگاه تهدیدآمیز و نفرتآلود به مناظره با موسوی نشست، کبریتی در مادۀ اشتعالزای جامعه انداخت تا به اهدافش برسد... «پسران آقای هاشمی...»، «پسران آقای ناطق...»
این خاطرات که برای برخی دلخنککننده و برای برخی دیگر مشمئزکننده است، نمای بیرونی دوران محمود است؛ نمایی چنان جنجالی که نمیگذارد فکر به لایههای عمیقتر برود. میخواهم در این متن از این جنجالها بگذریم و حال که دوران محمود به راستی «تاریخ» شده است ببینیم محمود چه بود و چه کرد؛ «پروژۀ محمود» چه بود. اما در عین حال از زیادهگویی هم پرهیز میکنم و فقط جان کلام را میگویم؛ دربارۀ دولتمردی که با سرعتی نامنتظره، از شهرداری تهران سر درآورد و در آنجا تختۀ پرشی برای ریاستجمهوری یافت.
محمود آمده بود تا «جنبش اجتماعی» ایجاد کند (و به بیان دقیقتر «ضدجنبشی اجتماعی»؛ دقیقاً همان چیزی که اصولگرایان به آن نیاز داشتند و اما از ایجاد آن ناتوان بودند. پیشزمینۀ تاریخِ محمود از ۷۶ آغاز میشود. تغییراتی در جامعۀ ایران از ۵۷ تا ۷۶ رخ داده بود. بخش جوان و پیشروی جامعه میل وافری به تغییر داشت و جدیترین نیروی تحولخواه از قضا نه دولتمردان و سیاستمداران موجود (که همگی میراثداران انقلاب ۵۷ بودند و در خلوص پنجاهوهفتی از هم پیشی میگرفتند)، بلکه درون جامعه بود: جوانان ــ دو نسل جدیدی که میکوشید دستکم در تیپ و ظاهرش تمایز خود را با آن شهروندِ سربهراهِ مطلوب حکومت نشان دهد. همین نسل جوان در حالی که حتی خوشبینترین اطرافیان خاتمی هم انتظارش را نداشت، پیروزی قاطعی برای خاتمی رقم زدند. «سیب ناچیدهای» به دامان خاتمی و کادر اطراف او افتاده بود که حتی از کنترل و ادارۀ آن عاجز بودند. آنها بارانی نمنمک خواسته بودند، سیل آمده بود. ریشۀ سوءتفاهم بزرگ اصلاحطلبان هم در اینجاست که از همان روز اول نفهمیدند این رأی «وام» است؛ «عاریت» است؛ خودشان آن را پدید نیاوردهاند؛ سرمایۀ خودشان نیست، بلکه جامعه این امید را به آنها بسته است ــ و ممکن است روزی این وام را پس بگیرد.
دو جناح سیاسی روشن در سیاست ایران صف آراستند (البته جایی هم برای غیر این دو گروه نبود). آن جنبشِ اجتماعیِ قدیمی و مطلوبِ اصولگرایان که انقلاب ۵۷ را رقم زده بود، متلاشی شده بود؛ چپها همان ابتدا به دشمن تبدیل شدند و جمهوریخواهان میانهروتر هم حتی زودتر از چپها از جنبش ۵۷ جدا/حذف شده بودند (بدون اینکه دلبستگیشان را به ۵۷ از دست بدهند). اینک در میانۀ دهۀ ۱۳۷۰ جنبشی جدید سر برآورده بود و «ائتلافی نانوشته» میان این جنبش و گروهی از سیاستمداران که خود را اصلاحطلب مینامیدند شکل گرفت. از این پس یک چیز محرز شده بود: یک نیروی اجتماعی قدرتمند وجود داشت که هر انتخاباتی را میتوانست ببرد. رأیش را هم به کسانی میداد که ادعا میکردند توان اصلاح و تحول گامبهگام را دارند. معضل بزرگی برای محافظهکاران (اصولگرایان) ایجاد شد. نیروی تندرویِ آنها هم گاه و بیگاه خامی میکردند و با اقداماتشان جامعه را فقط بیش از پیش علیه اصولگرایان تحریک میکردند (مثل ترور حجاریان یا حادثۀ کوی دانشگاه). باید چارهاندیشی میشد، با چند روزنامه و کمک صداوسیما نمیشد جلوی این جنبش اجتماعی را گرفت. اصولگرایان از اصلاحطلبان خشمگین بودند و تصور میکردند اصلاحطلبان جماعتی فرصتطلبند که روی موج تحولخواهیِ مردمی لیبرالشده سوار شدهاند و برای رسیدن به کرسیها حاضرند به آرمانهای قدیمی خودشان پشت کنند (بیراه هم نمیگفتند؛ به هر حال عموم اصلاحطلبان تندروترین جناح انقلاب ۵۷ بودند).
هر سلاحی را فقط با سلاحی مانند خود آن میتوان خنثی کرد. اسلحۀ اصطلاحطلبان این بود که سوار جنبشی اجتماعی شده بودند، پس به جنبشی اجتماعی نیاز بود تا این جنبش را خنثی کند. فلسفۀ ظهور احمدینژاد همین بود. اما یک مشکل بزرگ وجود داشت!
(ادامه در پست بعد)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
شاید زندهترین خاطراتی که از محمود در ذهن ما ایرانیان مانده باشد، «خس و خاشاک» باشد، یا «کاغذپاره» خواندن تحریمها ــ «تحریم اصلاً نمَنهدی» ــ یا دختری که در زیرزمین خانهشان انرژی هستهای تولید میکرد... تصاویری هم در ذهنها مانده است؛ مثل نگاهِ متأسف آقای جوای آملی به احمدینژاد، وقتی تعریف میکرد در سازمان ملل هالهای گشوده شده و او را در بر گرفته بود ــ و در نهایت شاید، اشتیاق وافر احمدینژاد برای اینکه از مردمی که زیر آفتاب یا در سرمای زمستان در ورزشگاهی جمع شده بودند بپرسد: «از ساعت چند اومدید اینجا؟» و بعد همسُراییِ طنازانه میان او و مردم که ساعت به ساعت عقب میرفت تا مشخص شود مردم ساعتها انتظار آمدن او را کشیدهاند و ترجیعبند محبوب او: «کی خستهست؟» و طبعاً تنها گزینۀ مردم این است که بگویند «دشمن!» اما شبی که پروندهزیربغل و با شعار «بگم؟ بگم؟» و آن نگاه تهدیدآمیز و نفرتآلود به مناظره با موسوی نشست، کبریتی در مادۀ اشتعالزای جامعه انداخت تا به اهدافش برسد... «پسران آقای هاشمی...»، «پسران آقای ناطق...»
این خاطرات که برای برخی دلخنککننده و برای برخی دیگر مشمئزکننده است، نمای بیرونی دوران محمود است؛ نمایی چنان جنجالی که نمیگذارد فکر به لایههای عمیقتر برود. میخواهم در این متن از این جنجالها بگذریم و حال که دوران محمود به راستی «تاریخ» شده است ببینیم محمود چه بود و چه کرد؛ «پروژۀ محمود» چه بود. اما در عین حال از زیادهگویی هم پرهیز میکنم و فقط جان کلام را میگویم؛ دربارۀ دولتمردی که با سرعتی نامنتظره، از شهرداری تهران سر درآورد و در آنجا تختۀ پرشی برای ریاستجمهوری یافت.
محمود آمده بود تا «جنبش اجتماعی» ایجاد کند (و به بیان دقیقتر «ضدجنبشی اجتماعی»؛ دقیقاً همان چیزی که اصولگرایان به آن نیاز داشتند و اما از ایجاد آن ناتوان بودند. پیشزمینۀ تاریخِ محمود از ۷۶ آغاز میشود. تغییراتی در جامعۀ ایران از ۵۷ تا ۷۶ رخ داده بود. بخش جوان و پیشروی جامعه میل وافری به تغییر داشت و جدیترین نیروی تحولخواه از قضا نه دولتمردان و سیاستمداران موجود (که همگی میراثداران انقلاب ۵۷ بودند و در خلوص پنجاهوهفتی از هم پیشی میگرفتند)، بلکه درون جامعه بود: جوانان ــ دو نسل جدیدی که میکوشید دستکم در تیپ و ظاهرش تمایز خود را با آن شهروندِ سربهراهِ مطلوب حکومت نشان دهد. همین نسل جوان در حالی که حتی خوشبینترین اطرافیان خاتمی هم انتظارش را نداشت، پیروزی قاطعی برای خاتمی رقم زدند. «سیب ناچیدهای» به دامان خاتمی و کادر اطراف او افتاده بود که حتی از کنترل و ادارۀ آن عاجز بودند. آنها بارانی نمنمک خواسته بودند، سیل آمده بود. ریشۀ سوءتفاهم بزرگ اصلاحطلبان هم در اینجاست که از همان روز اول نفهمیدند این رأی «وام» است؛ «عاریت» است؛ خودشان آن را پدید نیاوردهاند؛ سرمایۀ خودشان نیست، بلکه جامعه این امید را به آنها بسته است ــ و ممکن است روزی این وام را پس بگیرد.
دو جناح سیاسی روشن در سیاست ایران صف آراستند (البته جایی هم برای غیر این دو گروه نبود). آن جنبشِ اجتماعیِ قدیمی و مطلوبِ اصولگرایان که انقلاب ۵۷ را رقم زده بود، متلاشی شده بود؛ چپها همان ابتدا به دشمن تبدیل شدند و جمهوریخواهان میانهروتر هم حتی زودتر از چپها از جنبش ۵۷ جدا/حذف شده بودند (بدون اینکه دلبستگیشان را به ۵۷ از دست بدهند). اینک در میانۀ دهۀ ۱۳۷۰ جنبشی جدید سر برآورده بود و «ائتلافی نانوشته» میان این جنبش و گروهی از سیاستمداران که خود را اصلاحطلب مینامیدند شکل گرفت. از این پس یک چیز محرز شده بود: یک نیروی اجتماعی قدرتمند وجود داشت که هر انتخاباتی را میتوانست ببرد. رأیش را هم به کسانی میداد که ادعا میکردند توان اصلاح و تحول گامبهگام را دارند. معضل بزرگی برای محافظهکاران (اصولگرایان) ایجاد شد. نیروی تندرویِ آنها هم گاه و بیگاه خامی میکردند و با اقداماتشان جامعه را فقط بیش از پیش علیه اصولگرایان تحریک میکردند (مثل ترور حجاریان یا حادثۀ کوی دانشگاه). باید چارهاندیشی میشد، با چند روزنامه و کمک صداوسیما نمیشد جلوی این جنبش اجتماعی را گرفت. اصولگرایان از اصلاحطلبان خشمگین بودند و تصور میکردند اصلاحطلبان جماعتی فرصتطلبند که روی موج تحولخواهیِ مردمی لیبرالشده سوار شدهاند و برای رسیدن به کرسیها حاضرند به آرمانهای قدیمی خودشان پشت کنند (بیراه هم نمیگفتند؛ به هر حال عموم اصلاحطلبان تندروترین جناح انقلاب ۵۷ بودند).
هر سلاحی را فقط با سلاحی مانند خود آن میتوان خنثی کرد. اسلحۀ اصطلاحطلبان این بود که سوار جنبشی اجتماعی شده بودند، پس به جنبشی اجتماعی نیاز بود تا این جنبش را خنثی کند. فلسفۀ ظهور احمدینژاد همین بود. اما یک مشکل بزرگ وجود داشت!
(ادامه در پست بعد)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
(ادامه از پست قبل)
جنبش اجتماعی گیاه آپارتمانی و گلخانهای نیست که بتوان آن را در گلدان و آزمایشگاه پدید آورد. نمیتوانید با ادبیات محافظهکارانه و با ستایش حکومت و ترویج آرمانهای تکراری جنبش اجتماعی ایجاد کنید. اگر توده میخواهید باید زبان و کنش تودهای داشته باشید. این مشکل دیرینۀ «محافظهکاران» در همهجای دنیاست که سرشتشان اجازه نمیدهد تودهها را جذب کنند. توده زبان انقلابی را میپسندد، نه زبان محافظهکارانه. اما سرشت «محافظهکار» در نامش پیداست: «محافظتکننده»؛ از حکومت در برابر انقلاب/تحول. پس محافظهکاران مجبورند لژیونری به خدمت بگیرند تا بتواند نوعی رفتار ضدمحافظهکارانۀ کنترلشده را انجام دهد. محمود دقیقاً همین لژیونر بود.
عجیب نبود که محمود به نیروهای محافظهکار به تندی میتاخت؟ از هاشمی و ناطق تا اصلاحطلبان. این کاری بود که یک اصولگرای سنتی نمیتوانست انجام بدهد، بلکه به پدیدهای نیاز بود که میتوان آن را «محافظهکار انقلابی» نامید؛ تعبیری تناقضآمیز که البته توصیف درستی است؛ محمود هم پدیدۀ متناقضی بود و رسالتی هم که برای آن تعریف شده بود چنین تناقضی را ایجاب میکرد.
جنبشسازی محمود آغاز شد. مخاطبان محمود خواب بودند؛ باید آنها را بیدار میکرد. طبقۀ متوسط شهری، جامعۀ تحصیلکرده و بدنۀ بوروکراتیک از قضا همان نیرویی را تشکیل میدادند که جنبش اصلاحی را پدید آورده بود. پس محمود نمیتوانست روی این اقشار حساب کند. در واقع، نه تنها این اقشار مخاطب محمود نبودند، بلکه اصلاً محمود آمده بود جنبشِ این اقشار را مسدود و متوقف کند (این همان چیزی است که در دانش سیاسی به آن «بُناپارتیسم» میگویند). پس سفرهای استانی خارقالعادۀ او شروع شد. پدیدۀ سفر استانی سابقۀ دیرینهای دارد و دولت اقبال (۱۳۳۶-۱۳۳۹) مبدأ آن بود؛ هیئت دولت به یک شهرستان میرفت و جلسات خود را ضمن بازدید در نقاط مختلف آن استان برگزار میکرد. اما محمود سفر استانی را به «کار روتین دولت» بدل کرد و کارنامهاش خیرهکننده بود! به بیش از هزار شهر و روستا رفت. مردمی که فرصت دیدار با یک مدیرکل را نداشتند، رودررو رئیسجمهور را میدیدند. به این ترتیب آن قشرِ همیشهخواب، آن قشر غیرسیاسی، بیدار شد؛ بیدار به معنای «امیدوار» و حاضر به «کنش سیاسی».
محمود در پایان چهار سال نخست خود میتوانست ادعا کند جنبش اجتماعی خود را پدید آورده است. ریشۀ هشتادوهشت هم در اینجا بود؛ در هشتادوهشت باید با کمک این «جنبش اجتماعیِ محمودی» آن «جنبش اجتماعی تحولخواه» پیشین شکست میخورد. اما از قضا آن جنبش قدیمی مقاومت سرسختانهای از خود نشان داد، ایستاد و کشتههای زیادی داد ــ و البته باز هم نیروی پیشران اصلی خود جامعه بود، گرچه طبیعی است چوب آن را چهرههای شاخص اصلاحطلب میخوردند، زیرا یک جنبش اجتماعی را نمیتوان در مشت گرفت، اما ده بیست سیاستمدار را به سادگی میتوان؛ اما آن سران اصلاحات بازداشتشده، سر این جنبش نبودند، جزئی از آن بودند. سر در جامعه پراکنده بود.
به این ترتیب، احمدینژاد «ضدجنبشی» را پدید آورده بود و وقتی در سال ۱۳۹۰ رفتهرفته آخرین تکانههای ۸۸ هم فرونشست و گردوغبار خوابید، طبیعی بود که میخواست به همگان، به ویژه به اصولگرایان، بفهماند کت تن اوست و صاحب و بانی این «ضدجنبش» اوست. در اینجا هم حق با او بود و هم نبود. محمود از یک جهت راست میگفت و از یک جهت بیراه میگفت: از این جهت که «فقط او» میتوانست چنین گردوخاکی کند، راست میگفت؛ این کار از عهدۀ اصولگرایان خارج بود. اما از این جهت بیراه میگفت که تمام این گردوخاک و بولدوزورسواریِ او با حمایت تبلیغاتی و لجستیکی اصولگرایان و چراغ سبز آنها میسر شده بود، وگرنه او در نهایت میتوانست فرماندار شهر کوچکی باشد، نه رئیسجمهوری که تمام رسانههای حکومت شبانهروز از او دفاع کنند.
این تقلای محمود برای استقلال محکوم به شکست بود. ماجراجوییِ ازپیشباختهای بود که نتیجهاش را هم دیدیم. محمود رفت... تهماندهای ضعیف از جنبش تحولخواه سال ۹۲ پای صندوق آمد و پیروز شد. عصر محمود سپری شد. ضدجنبشی هم که ساخته بود کارکردش را انجام داد و مثل مونوریلهای پرهزینهاش نیمهکاره رها شد؛ از هم فروپاشید... و نتیجهاش در ۹۶ و ۹۸ دیده شد. محمود سکوت پیشه کرد و فکر کرد. دیگری چیزی دربارۀ اسرائیل نمیگفت. گاهی تلنگری میزد و باز میرفت. تا اینکه دوباره آمده نامزد شده است، گرچه مانند دور قبل به احتمال زیاد رد صلاحیت خواهد شد. مردی که نمیخواهد بپذیرد دورهاش گذشته است، دستبردار نیست. اما شاید عجیبترین اتفاق این باشد که محمود بدش نمیآید اینبار یا در آینده صدای همان جنبش تحولخواهی باشد که زمانی خود در خاموش کردنش نقش اصلی را داشت. به هر روی، چه در این نقش و چه در نقش پیشین، عصر محمود به گمان من گذشته است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
جنبش اجتماعی گیاه آپارتمانی و گلخانهای نیست که بتوان آن را در گلدان و آزمایشگاه پدید آورد. نمیتوانید با ادبیات محافظهکارانه و با ستایش حکومت و ترویج آرمانهای تکراری جنبش اجتماعی ایجاد کنید. اگر توده میخواهید باید زبان و کنش تودهای داشته باشید. این مشکل دیرینۀ «محافظهکاران» در همهجای دنیاست که سرشتشان اجازه نمیدهد تودهها را جذب کنند. توده زبان انقلابی را میپسندد، نه زبان محافظهکارانه. اما سرشت «محافظهکار» در نامش پیداست: «محافظتکننده»؛ از حکومت در برابر انقلاب/تحول. پس محافظهکاران مجبورند لژیونری به خدمت بگیرند تا بتواند نوعی رفتار ضدمحافظهکارانۀ کنترلشده را انجام دهد. محمود دقیقاً همین لژیونر بود.
عجیب نبود که محمود به نیروهای محافظهکار به تندی میتاخت؟ از هاشمی و ناطق تا اصلاحطلبان. این کاری بود که یک اصولگرای سنتی نمیتوانست انجام بدهد، بلکه به پدیدهای نیاز بود که میتوان آن را «محافظهکار انقلابی» نامید؛ تعبیری تناقضآمیز که البته توصیف درستی است؛ محمود هم پدیدۀ متناقضی بود و رسالتی هم که برای آن تعریف شده بود چنین تناقضی را ایجاب میکرد.
جنبشسازی محمود آغاز شد. مخاطبان محمود خواب بودند؛ باید آنها را بیدار میکرد. طبقۀ متوسط شهری، جامعۀ تحصیلکرده و بدنۀ بوروکراتیک از قضا همان نیرویی را تشکیل میدادند که جنبش اصلاحی را پدید آورده بود. پس محمود نمیتوانست روی این اقشار حساب کند. در واقع، نه تنها این اقشار مخاطب محمود نبودند، بلکه اصلاً محمود آمده بود جنبشِ این اقشار را مسدود و متوقف کند (این همان چیزی است که در دانش سیاسی به آن «بُناپارتیسم» میگویند). پس سفرهای استانی خارقالعادۀ او شروع شد. پدیدۀ سفر استانی سابقۀ دیرینهای دارد و دولت اقبال (۱۳۳۶-۱۳۳۹) مبدأ آن بود؛ هیئت دولت به یک شهرستان میرفت و جلسات خود را ضمن بازدید در نقاط مختلف آن استان برگزار میکرد. اما محمود سفر استانی را به «کار روتین دولت» بدل کرد و کارنامهاش خیرهکننده بود! به بیش از هزار شهر و روستا رفت. مردمی که فرصت دیدار با یک مدیرکل را نداشتند، رودررو رئیسجمهور را میدیدند. به این ترتیب آن قشرِ همیشهخواب، آن قشر غیرسیاسی، بیدار شد؛ بیدار به معنای «امیدوار» و حاضر به «کنش سیاسی».
محمود در پایان چهار سال نخست خود میتوانست ادعا کند جنبش اجتماعی خود را پدید آورده است. ریشۀ هشتادوهشت هم در اینجا بود؛ در هشتادوهشت باید با کمک این «جنبش اجتماعیِ محمودی» آن «جنبش اجتماعی تحولخواه» پیشین شکست میخورد. اما از قضا آن جنبش قدیمی مقاومت سرسختانهای از خود نشان داد، ایستاد و کشتههای زیادی داد ــ و البته باز هم نیروی پیشران اصلی خود جامعه بود، گرچه طبیعی است چوب آن را چهرههای شاخص اصلاحطلب میخوردند، زیرا یک جنبش اجتماعی را نمیتوان در مشت گرفت، اما ده بیست سیاستمدار را به سادگی میتوان؛ اما آن سران اصلاحات بازداشتشده، سر این جنبش نبودند، جزئی از آن بودند. سر در جامعه پراکنده بود.
به این ترتیب، احمدینژاد «ضدجنبشی» را پدید آورده بود و وقتی در سال ۱۳۹۰ رفتهرفته آخرین تکانههای ۸۸ هم فرونشست و گردوغبار خوابید، طبیعی بود که میخواست به همگان، به ویژه به اصولگرایان، بفهماند کت تن اوست و صاحب و بانی این «ضدجنبش» اوست. در اینجا هم حق با او بود و هم نبود. محمود از یک جهت راست میگفت و از یک جهت بیراه میگفت: از این جهت که «فقط او» میتوانست چنین گردوخاکی کند، راست میگفت؛ این کار از عهدۀ اصولگرایان خارج بود. اما از این جهت بیراه میگفت که تمام این گردوخاک و بولدوزورسواریِ او با حمایت تبلیغاتی و لجستیکی اصولگرایان و چراغ سبز آنها میسر شده بود، وگرنه او در نهایت میتوانست فرماندار شهر کوچکی باشد، نه رئیسجمهوری که تمام رسانههای حکومت شبانهروز از او دفاع کنند.
این تقلای محمود برای استقلال محکوم به شکست بود. ماجراجوییِ ازپیشباختهای بود که نتیجهاش را هم دیدیم. محمود رفت... تهماندهای ضعیف از جنبش تحولخواه سال ۹۲ پای صندوق آمد و پیروز شد. عصر محمود سپری شد. ضدجنبشی هم که ساخته بود کارکردش را انجام داد و مثل مونوریلهای پرهزینهاش نیمهکاره رها شد؛ از هم فروپاشید... و نتیجهاش در ۹۶ و ۹۸ دیده شد. محمود سکوت پیشه کرد و فکر کرد. دیگری چیزی دربارۀ اسرائیل نمیگفت. گاهی تلنگری میزد و باز میرفت. تا اینکه دوباره آمده نامزد شده است، گرچه مانند دور قبل به احتمال زیاد رد صلاحیت خواهد شد. مردی که نمیخواهد بپذیرد دورهاش گذشته است، دستبردار نیست. اما شاید عجیبترین اتفاق این باشد که محمود بدش نمیآید اینبار یا در آینده صدای همان جنبش تحولخواهی باشد که زمانی خود در خاموش کردنش نقش اصلی را داشت. به هر روی، چه در این نقش و چه در نقش پیشین، عصر محمود به گمان من گذشته است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
با توجه به اعلام نامزدهای تأییدصلاحیتشده رأی و نظر کلی شما کدام گزینه است؟ اسامی به ترتیب الفبا
Anonymous Poll
20%
پزشکیان
0%
پورمحمدی
5%
جلیلی
0%
زاکانی
0%
قاضیزاده هاشمی
11%
قالیباف
6%
هنوز تصمیم نگرفتهام
58%
رأی نمیدهم
جمعه، بیستوپنجم خرداد، افتخار دارم در مشهد در جلسهای در خدمت دوستان و سرورانم باشم. مشتاق و بیتاب دیدار...
ساعت ۱۰:۰۰ صبح به صورت حضوری در پردیس کتاب (مشهد بین ابن سینای ۴و۶) و لایو در اینستاگرام پردیس کتاب
@Pardis_Ketab_Media
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
ساعت ۱۰:۰۰ صبح به صورت حضوری در پردیس کتاب (مشهد بین ابن سینای ۴و۶) و لایو در اینستاگرام پردیس کتاب
@Pardis_Ketab_Media
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اصلاحطلبان گرامی!
کدام یک از مبانی قدرت مادی و معنوی شما در دهۀ اخیر تقویت شده است؟ چه ابزار جدیدی به ابزارهای ناکارآمد قبلی خود افزودهاید؟ هیچ یک از داشتههای پیشین شما تقویت که نشده، آشکارا دچار زوال و کهنگی هم شده است. شما همهچیز را به «نیت» فروکاستهاید، در حالی که بارها به چشم دیدهاید و به جسم و جانِ یک ملت چشاندهاید که «نیت» کافی نیست (تازه اگر بپذیریم این نیت اصلاً خیر باشد). تمام مبانی قدرت شما تضعیف شده و تمام مبانی قدرت حریفتان تقویت شده است. امید بازیچه نیست که آن را سرمایۀ قمار خود کنید. امید مرواریدی در دل آدمهاست، به جای اینکه با این امید مسئولانه رفتار کنید، مانند صیادان مروارید رفتار میکنید. امید را خرج لوکوموتیوی میکنید که ریلی ندارد. قافلهسالار سراب نشوید.
یادتان هست مردمی را که هنوز چشم امیدی به تحلیل شما داشتند مشغول حذف «مثلث جیم» کردید؟! امروز حاضرید پاسخ دهید حذف آن مثلث چه رهاوردی برای مردم داشت؟ یادتان هست چک سفید امضا به روحانی دادید و در دور دوم نه گوش شنوایی در دولت داشتید و نه آبرویی در جامعه؟ دوباره چک سفید امضا کردید؟ دوباره «بریم ببینیم چه میشود» را جایگزین درک واقعیتها کردید؟ کاری که شما با صندوق رأی میکنید، فقط مکمل کار اصولگرایان است، نه ناقض آن.
شما قافلهسالاری هستید که فقط شروع مسیر را بلد است. برای پس از آن نه برنامهای دارید، نه قدرتی، نه ایدهای. وقتی جنبش اجتماعی عظیمی حاضر به کمک کردن به شما بود، در گردنهها گم شدید، امروز که خبری از آن نیروی عظیم نیست، فقط به تصادفات و حوادث دل خوش کردهاید. خسروان صلاح کار خویش میدانند که شما را به کار میگمارند، اما شما رعایای خودخسروپنداری شدهاید که حتی صلاح کار خویش نمیدانید، چه رسد به صلاح کار ما. اینها را را هم گفتیم تا فقط به موقعش گفته باشیم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کدام یک از مبانی قدرت مادی و معنوی شما در دهۀ اخیر تقویت شده است؟ چه ابزار جدیدی به ابزارهای ناکارآمد قبلی خود افزودهاید؟ هیچ یک از داشتههای پیشین شما تقویت که نشده، آشکارا دچار زوال و کهنگی هم شده است. شما همهچیز را به «نیت» فروکاستهاید، در حالی که بارها به چشم دیدهاید و به جسم و جانِ یک ملت چشاندهاید که «نیت» کافی نیست (تازه اگر بپذیریم این نیت اصلاً خیر باشد). تمام مبانی قدرت شما تضعیف شده و تمام مبانی قدرت حریفتان تقویت شده است. امید بازیچه نیست که آن را سرمایۀ قمار خود کنید. امید مرواریدی در دل آدمهاست، به جای اینکه با این امید مسئولانه رفتار کنید، مانند صیادان مروارید رفتار میکنید. امید را خرج لوکوموتیوی میکنید که ریلی ندارد. قافلهسالار سراب نشوید.
یادتان هست مردمی را که هنوز چشم امیدی به تحلیل شما داشتند مشغول حذف «مثلث جیم» کردید؟! امروز حاضرید پاسخ دهید حذف آن مثلث چه رهاوردی برای مردم داشت؟ یادتان هست چک سفید امضا به روحانی دادید و در دور دوم نه گوش شنوایی در دولت داشتید و نه آبرویی در جامعه؟ دوباره چک سفید امضا کردید؟ دوباره «بریم ببینیم چه میشود» را جایگزین درک واقعیتها کردید؟ کاری که شما با صندوق رأی میکنید، فقط مکمل کار اصولگرایان است، نه ناقض آن.
شما قافلهسالاری هستید که فقط شروع مسیر را بلد است. برای پس از آن نه برنامهای دارید، نه قدرتی، نه ایدهای. وقتی جنبش اجتماعی عظیمی حاضر به کمک کردن به شما بود، در گردنهها گم شدید، امروز که خبری از آن نیروی عظیم نیست، فقط به تصادفات و حوادث دل خوش کردهاید. خسروان صلاح کار خویش میدانند که شما را به کار میگمارند، اما شما رعایای خودخسروپنداری شدهاید که حتی صلاح کار خویش نمیدانید، چه رسد به صلاح کار ما. اینها را را هم گفتیم تا فقط به موقعش گفته باشیم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
«اصلاحطلبان و امید به پزشکیان»
با کمال بیمیلی این مطلب را مینویسم و به خودم قول دادهام این واپسین نوشتهام دربارۀ انتخابات باشد؛ اما حقیقتاً نگفتن این حرفها به روانم فشار میآورد. برخی حرفها را هم در زمانش باید گفت و بیانش در آینده هیچ ارزشی ندارد.
متحیرم که اصلاحطلبان در حال ارتکاب همان اشتباه دوران روحانی به شکل حادتریاند. اصلاحطلبان در دور دوم روحانی به معنای واقعی کلمه آچمز شده بودند؛ نه راه پس داشتند نه راه پیش؛ نه در بالا گوش شنوایی داشتند و نه در پایین چشمی حاضر به دیدنشان بود و مقصر این وضع هم بیشتر خودشان بودند. آنها بدون هیچ تضمینی چک سفیدی به روحانی داده بودند و حالا هیچ فشاری نمیتوانستند به روحانی بیاورند، جز اینکه نظارهگر اقدامات دولت باشند. این بیعملی اصلاحطلبان بدنۀ رأیدهندهشان را سال به سال عصبانیتر میکرد، اما کاری نمیتوانستند بکنند، چون هیچ پیوند ارگانیک و سیستماتیکی میان روحانی و اصلاحطلبان وجود نداشت. بر اساس مصالح موقت انتخاباتی ائتلافی شفاهی میان افرادی شکل گرفته بود و دیگر هیچ! نتیجه این شده بود که تعدادی از اصلاحطلبان به کرسیهای اداری میانرتبه رسیده بودند و اگر هم جامعه غر میزد و مطالبهای داشت میگفتند هیس! روحانی هر کاری بتواند میکند.
دوباره همان آرایش پرهزینه و بیفایده در حال تکرار است: هیچ پیوند ارگانیکی میان پزشکیان و اصلاحطلبان وجود ندارد. دوباره چک سفیدی تحویل نامزدی میدهند و فردا آن نامزد هر چرخشی بخواهد میکند و دلیلی هم برای پاسخگویی ندارد. فردای پیروزی در انتخابات، اصلاحطلبان هیچ سازوکاری برای مشارکت در تصمیمها و اِعمال نظرات خود درون دولت نخواهند داشت، جز اینکه دوباره شماری از اعضای منتسب به اصلاحات اینجا و آنجا مشغول کار شوند و دوباره جامعه لب فرو ببندد تا دولت کارش را بکند. اینکه شما یک اشتباه مهلک را دوبار میکنید تقصیر زور زیاد حکومت نیست، تقصیر ندانمکاری خود شماست.
از دیگر سو، میبینم امید بستهاند که برخی از هموطنان عزیز ترکمان به دلیل همذاتپنداری و علاقۀ زبانی یا ولایتی به آقای پزشکیان رأی دهند. متر و معیاری ندارم که این عامل چقدر مؤثر است. اینکه هموطن عزیزی بخواهد به این دلایل به آقای پزشکیان رأی بدهد صاحباختیار است و نظرش محترم ــ گرچه نظر مرا بخواهید، معیار قرار دادن چنین چیزهایی حرکت رو به جلو به شمار نمیآید؛ ترقی نیست؛ پسرفت است.
اما اینکه اصلاحطلبان چشمشان را به روی این واقعیت بستهاند یا اینکه بسیار بدتر، به چنین احتمالی دل بستهاند، سراسر تناقض است. اصلاحطلبی یک پروژۀ ملیــاجتماعی است (البته وجه اجتماعی بودن آن به مراتب بیشتر است). یعنی یک بدنۀ اجتماعی نیرومند باید وجود داشته باشد که با اهداف مدنی یکسان پشت یک کادر همصدا و قوی باشد تا بتوان رَه به جایی برد. اینکه عزیز هموطنی به دلایل زبانی و ولایتی به آقای پزشکیان رأی بدهد ارتباطی با ایدههای پروژۀ اصلاحطلبی ندارد. این یعنی اصلاحطلبان خیال میکنند میتوانند با اسب دیگران به نبرد بروند.
راهبرد اصلی اصلاحطلبان ــ روزگاری که در اوج بودند، نه در دورانِ بلاتکلیف و بیبخار روحانی ــ خلاصه شده بود در تئوریِ «چانهزنی از بالا ــ فشار از پایین». وقتی بخش بزرگی از بدنۀ رأیدهنده به جناب پزشکیان تابع دغدغههایی متفاوت از اصلاحطلبان رأی داده باشد، یعنی آرمان مشترکی وجود ندارد. چگونه ممکن است فردای انتخابات این بدنۀ مردمیِ ناهمگن به اصلاحطلبان در جهت تحقق ایدههایشان کمک کند وقتی اصلاً دغدغهها مشترک نیست!؟ این یعنی «پایۀ راهبرد شما میلنگد». اگر این لنگی را نمیبینید که وای بر شما، اگر میبینید و به روی خود نمیآورید که وای بر همۀ ما!
در دوران روحانی فشار از پایین وجود داشت و چانهزنی در بالا نبود، در این دوره نه فشار از پایین خواهد بود (فشار مورد نظر اصلاحطلبان... شاید فشارهای دیگری باشد که خدا میداند چیست) و نه چانهزنی در بالا! این نمایی از رویکرد نسنجیدۀ اصلاحطلبان است. اینک که ۲۷ سال پس از خرداد ۷۶ با سواد سیاسی و تاریخی ناچیزی به عقب مینگرم این حرکات هیجانی و نسنجیده را در رفتار کلی آنها میبینم ــ گرچه هرگز منکر تلاشهای صادقانۀ برخی از آنها و لطماتی که متحمل شدهاند نیستم.
اگر کسی در این برهه دغدغۀ اصلاح و بهبود وضع موجود را دارد، باید منتقد این سازوکار انتخاباتی باشد، باید بپرسد چه شد که این تأیید شد و آن نشد... داستان چیست، ما کجای کاریم و شما چه کارهاید؟ نه اینکه نسنجیده جفت پا بپرد در هر به زعم خودش روزنهای. وقتی در روزنه گیر کردید و راهکاری نداشتید، یا سطح فهم جامعه را زیر سوال میبرید یا با مظلومنمایی از پاسخگویی میگریزید.
اما چنانکه گفتم این آخرین حرف من با شما و کلاً آخرین حرف من در این انتخابات است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
با کمال بیمیلی این مطلب را مینویسم و به خودم قول دادهام این واپسین نوشتهام دربارۀ انتخابات باشد؛ اما حقیقتاً نگفتن این حرفها به روانم فشار میآورد. برخی حرفها را هم در زمانش باید گفت و بیانش در آینده هیچ ارزشی ندارد.
متحیرم که اصلاحطلبان در حال ارتکاب همان اشتباه دوران روحانی به شکل حادتریاند. اصلاحطلبان در دور دوم روحانی به معنای واقعی کلمه آچمز شده بودند؛ نه راه پس داشتند نه راه پیش؛ نه در بالا گوش شنوایی داشتند و نه در پایین چشمی حاضر به دیدنشان بود و مقصر این وضع هم بیشتر خودشان بودند. آنها بدون هیچ تضمینی چک سفیدی به روحانی داده بودند و حالا هیچ فشاری نمیتوانستند به روحانی بیاورند، جز اینکه نظارهگر اقدامات دولت باشند. این بیعملی اصلاحطلبان بدنۀ رأیدهندهشان را سال به سال عصبانیتر میکرد، اما کاری نمیتوانستند بکنند، چون هیچ پیوند ارگانیک و سیستماتیکی میان روحانی و اصلاحطلبان وجود نداشت. بر اساس مصالح موقت انتخاباتی ائتلافی شفاهی میان افرادی شکل گرفته بود و دیگر هیچ! نتیجه این شده بود که تعدادی از اصلاحطلبان به کرسیهای اداری میانرتبه رسیده بودند و اگر هم جامعه غر میزد و مطالبهای داشت میگفتند هیس! روحانی هر کاری بتواند میکند.
دوباره همان آرایش پرهزینه و بیفایده در حال تکرار است: هیچ پیوند ارگانیکی میان پزشکیان و اصلاحطلبان وجود ندارد. دوباره چک سفیدی تحویل نامزدی میدهند و فردا آن نامزد هر چرخشی بخواهد میکند و دلیلی هم برای پاسخگویی ندارد. فردای پیروزی در انتخابات، اصلاحطلبان هیچ سازوکاری برای مشارکت در تصمیمها و اِعمال نظرات خود درون دولت نخواهند داشت، جز اینکه دوباره شماری از اعضای منتسب به اصلاحات اینجا و آنجا مشغول کار شوند و دوباره جامعه لب فرو ببندد تا دولت کارش را بکند. اینکه شما یک اشتباه مهلک را دوبار میکنید تقصیر زور زیاد حکومت نیست، تقصیر ندانمکاری خود شماست.
از دیگر سو، میبینم امید بستهاند که برخی از هموطنان عزیز ترکمان به دلیل همذاتپنداری و علاقۀ زبانی یا ولایتی به آقای پزشکیان رأی دهند. متر و معیاری ندارم که این عامل چقدر مؤثر است. اینکه هموطن عزیزی بخواهد به این دلایل به آقای پزشکیان رأی بدهد صاحباختیار است و نظرش محترم ــ گرچه نظر مرا بخواهید، معیار قرار دادن چنین چیزهایی حرکت رو به جلو به شمار نمیآید؛ ترقی نیست؛ پسرفت است.
اما اینکه اصلاحطلبان چشمشان را به روی این واقعیت بستهاند یا اینکه بسیار بدتر، به چنین احتمالی دل بستهاند، سراسر تناقض است. اصلاحطلبی یک پروژۀ ملیــاجتماعی است (البته وجه اجتماعی بودن آن به مراتب بیشتر است). یعنی یک بدنۀ اجتماعی نیرومند باید وجود داشته باشد که با اهداف مدنی یکسان پشت یک کادر همصدا و قوی باشد تا بتوان رَه به جایی برد. اینکه عزیز هموطنی به دلایل زبانی و ولایتی به آقای پزشکیان رأی بدهد ارتباطی با ایدههای پروژۀ اصلاحطلبی ندارد. این یعنی اصلاحطلبان خیال میکنند میتوانند با اسب دیگران به نبرد بروند.
راهبرد اصلی اصلاحطلبان ــ روزگاری که در اوج بودند، نه در دورانِ بلاتکلیف و بیبخار روحانی ــ خلاصه شده بود در تئوریِ «چانهزنی از بالا ــ فشار از پایین». وقتی بخش بزرگی از بدنۀ رأیدهنده به جناب پزشکیان تابع دغدغههایی متفاوت از اصلاحطلبان رأی داده باشد، یعنی آرمان مشترکی وجود ندارد. چگونه ممکن است فردای انتخابات این بدنۀ مردمیِ ناهمگن به اصلاحطلبان در جهت تحقق ایدههایشان کمک کند وقتی اصلاً دغدغهها مشترک نیست!؟ این یعنی «پایۀ راهبرد شما میلنگد». اگر این لنگی را نمیبینید که وای بر شما، اگر میبینید و به روی خود نمیآورید که وای بر همۀ ما!
در دوران روحانی فشار از پایین وجود داشت و چانهزنی در بالا نبود، در این دوره نه فشار از پایین خواهد بود (فشار مورد نظر اصلاحطلبان... شاید فشارهای دیگری باشد که خدا میداند چیست) و نه چانهزنی در بالا! این نمایی از رویکرد نسنجیدۀ اصلاحطلبان است. اینک که ۲۷ سال پس از خرداد ۷۶ با سواد سیاسی و تاریخی ناچیزی به عقب مینگرم این حرکات هیجانی و نسنجیده را در رفتار کلی آنها میبینم ــ گرچه هرگز منکر تلاشهای صادقانۀ برخی از آنها و لطماتی که متحمل شدهاند نیستم.
اگر کسی در این برهه دغدغۀ اصلاح و بهبود وضع موجود را دارد، باید منتقد این سازوکار انتخاباتی باشد، باید بپرسد چه شد که این تأیید شد و آن نشد... داستان چیست، ما کجای کاریم و شما چه کارهاید؟ نه اینکه نسنجیده جفت پا بپرد در هر به زعم خودش روزنهای. وقتی در روزنه گیر کردید و راهکاری نداشتید، یا سطح فهم جامعه را زیر سوال میبرید یا با مظلومنمایی از پاسخگویی میگریزید.
اما چنانکه گفتم این آخرین حرف من با شما و کلاً آخرین حرف من در این انتخابات است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«شرّ عدالت اجتماعی»
چیزی شبیه معجزه در آرژانتین رخ داده است و تورم ماهانه که در همین دسامبر موقع آمدن خاویر میلی به ۲۵ درصد رسیده بود، در ماه مه به زیر پنج درصد رسید و آرژانتین پس از سی سال اولین هفتۀ بدون تورم خود را تجربه کرد.
همهچیز وقتی دیدنی میشود که بدانید مردم آرژانتین در واقع با رأی به خاویر میلی علیه مفهوم «عدالت اجتماعی» به پا خاستند. زیباترین و گیراترین شعار مخالفان لیبرالیسم همین «عدالت اجتماعی» است. در مقابل، لیبرالیسم کلاسیک معتقد است عدالت اجتماعی بدون محدود کردن آزادی میسر نیست و عواقب بدی در پی دارد: ناعدالتی، بسط بوروکراسی، کُند شدن پیشرفت و کاهش درآمد و ثروت ملی که به زیان همه است. در حالت حاد نیز ممکن است — به تعبیر من — شهروندان گرفتار نوعی «حبس بوروکراتیک» شوند؛ چنانکه از نظر من ما ایرانیها گرفتار حبس بوروکراتیک شدهایم؛ بوروکراسی چنان گسترش یافته که کل زندگی ما را رقم میزند و همه اسیر آنیم.
مردمی که از اغوای دولتگرایی برهند، مزد روشنبینی و عقلانیت خود را زود میستانند. شاید مردم ما هم روزی پذیرفتند عدالت اجتماعی ایدهای ناعادلانه است.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
چیزی شبیه معجزه در آرژانتین رخ داده است و تورم ماهانه که در همین دسامبر موقع آمدن خاویر میلی به ۲۵ درصد رسیده بود، در ماه مه به زیر پنج درصد رسید و آرژانتین پس از سی سال اولین هفتۀ بدون تورم خود را تجربه کرد.
همهچیز وقتی دیدنی میشود که بدانید مردم آرژانتین در واقع با رأی به خاویر میلی علیه مفهوم «عدالت اجتماعی» به پا خاستند. زیباترین و گیراترین شعار مخالفان لیبرالیسم همین «عدالت اجتماعی» است. در مقابل، لیبرالیسم کلاسیک معتقد است عدالت اجتماعی بدون محدود کردن آزادی میسر نیست و عواقب بدی در پی دارد: ناعدالتی، بسط بوروکراسی، کُند شدن پیشرفت و کاهش درآمد و ثروت ملی که به زیان همه است. در حالت حاد نیز ممکن است — به تعبیر من — شهروندان گرفتار نوعی «حبس بوروکراتیک» شوند؛ چنانکه از نظر من ما ایرانیها گرفتار حبس بوروکراتیک شدهایم؛ بوروکراسی چنان گسترش یافته که کل زندگی ما را رقم میزند و همه اسیر آنیم.
مردمی که از اغوای دولتگرایی برهند، مزد روشنبینی و عقلانیت خود را زود میستانند. شاید مردم ما هم روزی پذیرفتند عدالت اجتماعی ایدهای ناعادلانه است.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«شرّ عدالت اجتماعی» چیزی شبیه معجزه در آرژانتین رخ داده است و تورم ماهانه که در همین دسامبر موقع آمدن خاویر میلی به ۲۵ درصد رسیده بود، در ماه مه به زیر پنج درصد رسید و آرژانتین پس از سی سال اولین هفتۀ بدون تورم خود را تجربه کرد. همهچیز وقتی دیدنی میشود…
دوستان عزیزم
این ویدئو یکی از پستهای صفحۀ اینستاگرامم بود که به درخواست برخی از دوستان در اینجا هم قرار دادم. در کانال کمحرف و سربهزیرم و همۀ شرارتهام رو گذاشتهم برای اینستاگرام. اگر صفحۀ اینستاگرامم رو ندارید لینکش اینه 👇 اونجا بسیار فعالترم و هر آتیشی دارم اونجا میسوزونم. خلاصهش این میشه که من اصلاً این آدم محترمی که اینجا میبینید نیستم 😁
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/tarikhandishii
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
این ویدئو یکی از پستهای صفحۀ اینستاگرامم بود که به درخواست برخی از دوستان در اینجا هم قرار دادم. در کانال کمحرف و سربهزیرم و همۀ شرارتهام رو گذاشتهم برای اینستاگرام. اگر صفحۀ اینستاگرامم رو ندارید لینکش اینه 👇 اونجا بسیار فعالترم و هر آتیشی دارم اونجا میسوزونم. خلاصهش این میشه که من اصلاً این آدم محترمی که اینجا میبینید نیستم 😁
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/tarikhandishii
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
Forwarded from لیبراسیون/لیبرالیسم
نقد به انتخابات - مهدی تدینی.pdf
9.9 MB
⚫️طنز؛ نقد به انتخابات
🗽مهدی تدینی
مهدی تدینی، مترجم پرکار آثار ارنست نولته و هانا آرنت و فاشیسمپژوه، در ۱۲ استوری منتخب به نقد طنازانهی انتخابات میپردازد
@cafe_andishe95
🗽مهدی تدینی
مهدی تدینی، مترجم پرکار آثار ارنست نولته و هانا آرنت و فاشیسمپژوه، در ۱۲ استوری منتخب به نقد طنازانهی انتخابات میپردازد
@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«بیستوهشتم مرداد، در فراز و فرود روزگار»
از بعد از بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۲ تا پیش از انقلاب، هر سال در این روز جشنی ملی برگزار میشد و با عناوین «قیام ملی» و «رستاخیز ملی» از آن یاد میشد. در این ویدئو دو نمونه از این گزارشها را که متعلق به بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۸ است، میتوانید ببینید.
احتمالاً چیزی که در این گزارشها بیش از هر چیز جلبتوجه میکند «تفاوت لحن و روایت» با چیزی است که معمولاً دربارۀ رخدادهای ۲۸ مرداد شنیدهایم. به هر روی، این هم آن روی سکه... به عبارتی، این هم نقطۀ مقابلِ آن روایت یکسویۀ مصدقدوستان است.
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
از بعد از بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۲ تا پیش از انقلاب، هر سال در این روز جشنی ملی برگزار میشد و با عناوین «قیام ملی» و «رستاخیز ملی» از آن یاد میشد. در این ویدئو دو نمونه از این گزارشها را که متعلق به بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۸ است، میتوانید ببینید.
احتمالاً چیزی که در این گزارشها بیش از هر چیز جلبتوجه میکند «تفاوت لحن و روایت» با چیزی است که معمولاً دربارۀ رخدادهای ۲۸ مرداد شنیدهایم. به هر روی، این هم آن روی سکه... به عبارتی، این هم نقطۀ مقابلِ آن روایت یکسویۀ مصدقدوستان است.
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«زاهدی ــ مصدق: از دوستی تا دشمنی»
همۀ روایتهای ضدونقیض دربارۀ سرنگونی مصدق و ۲۸ مرداد (حتی راویت رسمی پیش از انقلاب) در یک چیز اشتراک دارند: ناچیزانگاری نقش زاهدی. این مسئله را باید مفصل بشکافم که چرا روایتهای مختلف طبق منافع خاص خود کوشیدهاند نقش زاهدی را ناچیز نشان دهند؟ نقش زاهدی قطعاً مهمتر و اساسیتر از آن چیزی است که در همۀ روایتها ترسیم میشود.
اما حتی شخصیت زاهدی هم در این روایات وارونه ترسیم شده. زمانی میتوانیم سقوط دولت مصدق را بفهمیم که توضیح دهیم چرا ائتلاف بزرگی که حول او شکل گرفته بود متلاشی شد؟ یکی از مهمترین شخصیتها در این میان زاهدی بود. مگر زاهدی کسی نبود که مصدق را «امیرکبیر زمانه» میدانست و صمیمانه به او وفادار بود؟! پس چرا چنین شد؟
دقیقاً مسئله همین است! برای توضیح سقوط مصدق باید توضیح داد چرا متحدان مصدق که هر یک نمایندۀ بخشی از جامعه و الیت بودند از او جدا شدند؟ چنین روایتی میتواند منصفانه، غیرسیاسی و غیرایدئولوژیک باشد.
در این ویدئو، از مجموعه استوریهای صفحۀ اینستاگرامم، با دو شاهد مطمئن، نگاه آغازین زاهدی به مصدق را نشان دادهام.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
همۀ روایتهای ضدونقیض دربارۀ سرنگونی مصدق و ۲۸ مرداد (حتی راویت رسمی پیش از انقلاب) در یک چیز اشتراک دارند: ناچیزانگاری نقش زاهدی. این مسئله را باید مفصل بشکافم که چرا روایتهای مختلف طبق منافع خاص خود کوشیدهاند نقش زاهدی را ناچیز نشان دهند؟ نقش زاهدی قطعاً مهمتر و اساسیتر از آن چیزی است که در همۀ روایتها ترسیم میشود.
اما حتی شخصیت زاهدی هم در این روایات وارونه ترسیم شده. زمانی میتوانیم سقوط دولت مصدق را بفهمیم که توضیح دهیم چرا ائتلاف بزرگی که حول او شکل گرفته بود متلاشی شد؟ یکی از مهمترین شخصیتها در این میان زاهدی بود. مگر زاهدی کسی نبود که مصدق را «امیرکبیر زمانه» میدانست و صمیمانه به او وفادار بود؟! پس چرا چنین شد؟
دقیقاً مسئله همین است! برای توضیح سقوط مصدق باید توضیح داد چرا متحدان مصدق که هر یک نمایندۀ بخشی از جامعه و الیت بودند از او جدا شدند؟ چنین روایتی میتواند منصفانه، غیرسیاسی و غیرایدئولوژیک باشد.
در این ویدئو، از مجموعه استوریهای صفحۀ اینستاگرامم، با دو شاهد مطمئن، نگاه آغازین زاهدی به مصدق را نشان دادهام.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«مصدق و انحلال پارلمان»
یکی از مناقشهبرانگیزترین تصمیمات مصدق انحلال مجلس بود. در این چند دقیقه یکی از وفادارترین یاران مصدق، کریم سنجابی، توضیح میدهد چرا این تصمیم غلط بود. فکر نمیکنم نیازی باشد جایگاه سنجابی را در جبهۀ ملی توضیح دهم.
انتخابات این مجلس (هفدهم) را دولت خود مصدق برگزار کرده بود، اما روزبهروز مخالفتها با او در این مجلس شدیدتر میشد. برخی از همرزمان و یاران قدیمی او در این مجلس به مخالفان سازشناپذیرش تبدیل شدند؛ از جمله حسین مکی و مظفر بقایی که طرح استیضاح دولت را هم در مجلس مطرح کردند. در این زمان بود که مصدق تصمیم گرفت با رفراندوم مجلس را تعطیل کند.
برخی از نزدیکترین یاران مصدق ــ مثل سنجابی که اینجا میشنوید یا دکتر معظمی ــ با این تصمیم او مخالف بودند و به او هشدار دادند این تصمیم غلط است. سنجابی شرح میدهد که برای مصدق توضیح میداده با تعطیلی مجلس زیر پای خود را خالی میکند. اما مصدق به سنجابی میگوید: «چرس کشیدی؟» (یعنی حشیش کشیدی؟). صحبتهای او گویاست و شرح بیشتری نیاز ندارد.
منبع: تاریخ شفاهی هاروارد، گفتگو با کریم سنجابی، نوار یازدهم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از مناقشهبرانگیزترین تصمیمات مصدق انحلال مجلس بود. در این چند دقیقه یکی از وفادارترین یاران مصدق، کریم سنجابی، توضیح میدهد چرا این تصمیم غلط بود. فکر نمیکنم نیازی باشد جایگاه سنجابی را در جبهۀ ملی توضیح دهم.
انتخابات این مجلس (هفدهم) را دولت خود مصدق برگزار کرده بود، اما روزبهروز مخالفتها با او در این مجلس شدیدتر میشد. برخی از همرزمان و یاران قدیمی او در این مجلس به مخالفان سازشناپذیرش تبدیل شدند؛ از جمله حسین مکی و مظفر بقایی که طرح استیضاح دولت را هم در مجلس مطرح کردند. در این زمان بود که مصدق تصمیم گرفت با رفراندوم مجلس را تعطیل کند.
برخی از نزدیکترین یاران مصدق ــ مثل سنجابی که اینجا میشنوید یا دکتر معظمی ــ با این تصمیم او مخالف بودند و به او هشدار دادند این تصمیم غلط است. سنجابی شرح میدهد که برای مصدق توضیح میداده با تعطیلی مجلس زیر پای خود را خالی میکند. اما مصدق به سنجابی میگوید: «چرس کشیدی؟» (یعنی حشیش کشیدی؟). صحبتهای او گویاست و شرح بیشتری نیاز ندارد.
منبع: تاریخ شفاهی هاروارد، گفتگو با کریم سنجابی، نوار یازدهم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
«یازده سپتامبرِ هفت اکتبر»
آیا زمان آن نرسیده است که ما هم اجازه داشته باشیم دربارۀ عملیات هفتم اکتبر سؤال کنیم؟ آیا زمان آن نرسیده است بپرسیم عملیات هفتم اکتبر را دقیقاً چه کسانی با چه انگیزهای برنامهریزی و اجرا کردند؟ فقط یک هفته به سالگرد عملیات هفت اکتبر مانده و هیچ یک از فرماندهان حماس و حزبالله بر کرسی فرماندهی خود نماندهاند. فضای رسمی حاکم بر کشور، جو مطلقاً تبلیغاتی رسانههای رسمی و تکصدایی محض موجود در مسئلۀ فلسطین چنان بلند است که هیچ صدای دیگری نه مجال شنیده شدن دارد و نه اجازۀ طرح و بحث. اما دقیقهای هم به ما فرصت دهید حرفی بزنیم!
اسرائیل محل دقیق اقامت هنیه در تهران را میدانست (از مباحث عملیاتی سر درنمیآورم که نظر دهم). مکان و ساعت جلسۀ فرماندهان ایرانی در کنسولگری ایران در دمشق را میدانسته است. دربارۀ پیجرها فقط انگشت حیرت به دهان گرفتهایم که سطح نفوذ تا چه حد میتوانسته است باشد که چنین محالی ممکن شود. علاوه بر نمونههای متعدد دیگر ــ مانند حمله به جلسۀ فرماندهان رضوان ــ که میتوان ذکر کرد، در آخرین و بزرگترین مورد، اسرائیل میدانسته است سیدحسن نصرالله چه ساعتی کجا حضور مییابد. اجازه داریم دست از دهان عقل سلیم برداریم و بپرسیم چطور ممکن بوده است نهادهای امنیتی اسرائیل که چنین اطلاعات دقیقی را در امنیتیترین سطح میتوانستهاند کسب کنند، از قضا از عملیات هفتم اکتبر هیچ چیز نمیدانستهاند؟!
دقیقهای از تبلیغ ــ که بخش طبیعی هر جنگی است، اما آفت تحلیل است ــ فاصله بگیرید، و خود قضاوت کنید آیا این تناقض عقل را نمیآزارد؟ عملیات هفتم اکتبر بسیاری چون مرا بهتزده کرده بود، چون دقیقاً پرسشم این بود که «خب! فردا چه؟» یک سال گذشت و دیدیم چه فرداهایی در پیش بود. شخصاً اعتقاد داشتم ــ و هنوز اعتقاد دارم ــ طراحان و مجریان عملیات هفتم اکتبر نه حزبالله و نه جمهوری اسلامی را در جریان عملیاتشان قرار داده بودند و یقین دارم اگر هر یک از این دو مطلع بودند مانع آن میشدند، زیرا آشکار بود این عملیات تلهای میشود برای حزبالله (و طبعاً حزبالله هم تلهای برای به واکنش کشاندن جمهوری اسلامی). سالها بود که درگیری حزبالله و اسرائیل در چنین ابعادی به احتمالی بسیار کمرنگ بدل شده بود. فقط چیزی چون هفتم اکتبر و واکنش اسرائیل ــ که همان صبح هفتم اکتبر هم انتظار آن میرفت ــ میتوانست چنین تنشی میان حزبالله و اسرائیل پدید آورد.
چه حزبالله و چه جمهوری اسلامی آشکارا «جنگپرهیزی» پیشه کرده بودند. حزبالله بیشتر قصد داشت نشان دهد بیتفاوت نیست، اما قصد جنگ هم نداشت. در آخرین سخنرانی نصرالله مسجل شد حزبالله قصد جنگ ندارد (آن هم با وضعیت پساپیجری) و فقط گفت اگر حملۀ زمینی صورت گیرد جنگ خواهند کرد و گفت تا زمانی که غزه درگیر است، به حملات راکتی ادامه خواهند داد. اما این «جنگپرهیزی» نصرالله دقیقاً همان پیامی بود که اسرائیل منتظر شنیدنش بود و وارد شدیدترین فاز حملات خود شد. اما حقیقت این است که کار دیگری هم نمیشد کرد؛ حزبالله یک سازمان قومیـمذهبی است و پاسخگویی به دیگر بخشهای مردم لبنان ــ که جنگ دامان آنها را هم میگیرد ــ برایش از جنگ با اسرائیل سختتر است.
خلاصه اینکه فقط چیزی چون «هفت اکتبر» میتوانست چنین زنجیرهای از حوادث را رقم بزند. من هیچ جوابی برای پرسشم ندارم. فقط میپرسم آیا طراحان و مجریان عملیات هفت اکتبر، که با دوربینهای روشن روی پیشانی راهی آن عملیات شدند، حساب فردا و فرداها را کرده بودند؟ حساب کرده بودند چه زنجیرهای از حوادث مهارناشدنی را به جریان میاندازند؟ آیا طرفشان را نمیشناختند، نظم جهانی را نمیشناختند، نمیدانستند غزه محاصره است و چه بلایی سر ساکنان غزه میآید ــ با توجه به رفتاری که از اسرائیل سراغ داشتیم و امکان بازدارندهای هم در برابر آن نبود. نفوذ در میان نیروهای حماس و تصمیمگیرندگانشان از نفوذ به پیجرهای حزبالله سختتر است؟
در همان هفتم اکتبر این عملیات را نوعی «عملیات انتحاری» توصیف کردم؛ یعنی عملیاتی که فرد خود را آگاهانه به کشتن میدهد تا دشمنش را هم بکشد. اما عملیات انتحاری هم منطقی دارد و منطقش این است که فرد فقط خود را به کشتن میدهد. اسرائیل از همه چیز باخبر بوده است، مگر از اینکه قرار است چند صد رزمنده صبح از خواب بیدار شوند و با دوربینهای روشن به جشنوارۀ موسیقی که از ملیتهای مختلف در آن حضور داشتهاند، حمله کنند؟
از این بیشتر نه میدانم و نه اگر بدانم میلی دارم دربارهاش بنویسم. فقط ای کاش چنین تکصدایی محضی دربارۀ این مسئله وجود نداشت تا تبلیغ دستمایۀ تحلیل نشود.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
آیا زمان آن نرسیده است که ما هم اجازه داشته باشیم دربارۀ عملیات هفتم اکتبر سؤال کنیم؟ آیا زمان آن نرسیده است بپرسیم عملیات هفتم اکتبر را دقیقاً چه کسانی با چه انگیزهای برنامهریزی و اجرا کردند؟ فقط یک هفته به سالگرد عملیات هفت اکتبر مانده و هیچ یک از فرماندهان حماس و حزبالله بر کرسی فرماندهی خود نماندهاند. فضای رسمی حاکم بر کشور، جو مطلقاً تبلیغاتی رسانههای رسمی و تکصدایی محض موجود در مسئلۀ فلسطین چنان بلند است که هیچ صدای دیگری نه مجال شنیده شدن دارد و نه اجازۀ طرح و بحث. اما دقیقهای هم به ما فرصت دهید حرفی بزنیم!
اسرائیل محل دقیق اقامت هنیه در تهران را میدانست (از مباحث عملیاتی سر درنمیآورم که نظر دهم). مکان و ساعت جلسۀ فرماندهان ایرانی در کنسولگری ایران در دمشق را میدانسته است. دربارۀ پیجرها فقط انگشت حیرت به دهان گرفتهایم که سطح نفوذ تا چه حد میتوانسته است باشد که چنین محالی ممکن شود. علاوه بر نمونههای متعدد دیگر ــ مانند حمله به جلسۀ فرماندهان رضوان ــ که میتوان ذکر کرد، در آخرین و بزرگترین مورد، اسرائیل میدانسته است سیدحسن نصرالله چه ساعتی کجا حضور مییابد. اجازه داریم دست از دهان عقل سلیم برداریم و بپرسیم چطور ممکن بوده است نهادهای امنیتی اسرائیل که چنین اطلاعات دقیقی را در امنیتیترین سطح میتوانستهاند کسب کنند، از قضا از عملیات هفتم اکتبر هیچ چیز نمیدانستهاند؟!
دقیقهای از تبلیغ ــ که بخش طبیعی هر جنگی است، اما آفت تحلیل است ــ فاصله بگیرید، و خود قضاوت کنید آیا این تناقض عقل را نمیآزارد؟ عملیات هفتم اکتبر بسیاری چون مرا بهتزده کرده بود، چون دقیقاً پرسشم این بود که «خب! فردا چه؟» یک سال گذشت و دیدیم چه فرداهایی در پیش بود. شخصاً اعتقاد داشتم ــ و هنوز اعتقاد دارم ــ طراحان و مجریان عملیات هفتم اکتبر نه حزبالله و نه جمهوری اسلامی را در جریان عملیاتشان قرار داده بودند و یقین دارم اگر هر یک از این دو مطلع بودند مانع آن میشدند، زیرا آشکار بود این عملیات تلهای میشود برای حزبالله (و طبعاً حزبالله هم تلهای برای به واکنش کشاندن جمهوری اسلامی). سالها بود که درگیری حزبالله و اسرائیل در چنین ابعادی به احتمالی بسیار کمرنگ بدل شده بود. فقط چیزی چون هفتم اکتبر و واکنش اسرائیل ــ که همان صبح هفتم اکتبر هم انتظار آن میرفت ــ میتوانست چنین تنشی میان حزبالله و اسرائیل پدید آورد.
چه حزبالله و چه جمهوری اسلامی آشکارا «جنگپرهیزی» پیشه کرده بودند. حزبالله بیشتر قصد داشت نشان دهد بیتفاوت نیست، اما قصد جنگ هم نداشت. در آخرین سخنرانی نصرالله مسجل شد حزبالله قصد جنگ ندارد (آن هم با وضعیت پساپیجری) و فقط گفت اگر حملۀ زمینی صورت گیرد جنگ خواهند کرد و گفت تا زمانی که غزه درگیر است، به حملات راکتی ادامه خواهند داد. اما این «جنگپرهیزی» نصرالله دقیقاً همان پیامی بود که اسرائیل منتظر شنیدنش بود و وارد شدیدترین فاز حملات خود شد. اما حقیقت این است که کار دیگری هم نمیشد کرد؛ حزبالله یک سازمان قومیـمذهبی است و پاسخگویی به دیگر بخشهای مردم لبنان ــ که جنگ دامان آنها را هم میگیرد ــ برایش از جنگ با اسرائیل سختتر است.
خلاصه اینکه فقط چیزی چون «هفت اکتبر» میتوانست چنین زنجیرهای از حوادث را رقم بزند. من هیچ جوابی برای پرسشم ندارم. فقط میپرسم آیا طراحان و مجریان عملیات هفت اکتبر، که با دوربینهای روشن روی پیشانی راهی آن عملیات شدند، حساب فردا و فرداها را کرده بودند؟ حساب کرده بودند چه زنجیرهای از حوادث مهارناشدنی را به جریان میاندازند؟ آیا طرفشان را نمیشناختند، نظم جهانی را نمیشناختند، نمیدانستند غزه محاصره است و چه بلایی سر ساکنان غزه میآید ــ با توجه به رفتاری که از اسرائیل سراغ داشتیم و امکان بازدارندهای هم در برابر آن نبود. نفوذ در میان نیروهای حماس و تصمیمگیرندگانشان از نفوذ به پیجرهای حزبالله سختتر است؟
در همان هفتم اکتبر این عملیات را نوعی «عملیات انتحاری» توصیف کردم؛ یعنی عملیاتی که فرد خود را آگاهانه به کشتن میدهد تا دشمنش را هم بکشد. اما عملیات انتحاری هم منطقی دارد و منطقش این است که فرد فقط خود را به کشتن میدهد. اسرائیل از همه چیز باخبر بوده است، مگر از اینکه قرار است چند صد رزمنده صبح از خواب بیدار شوند و با دوربینهای روشن به جشنوارۀ موسیقی که از ملیتهای مختلف در آن حضور داشتهاند، حمله کنند؟
از این بیشتر نه میدانم و نه اگر بدانم میلی دارم دربارهاش بنویسم. فقط ای کاش چنین تکصدایی محضی دربارۀ این مسئله وجود نداشت تا تبلیغ دستمایۀ تحلیل نشود.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii