پیکرهی پ29 نشان میدهد یک دسته از گرفتاران باغشاه را. (چنانکه دیده میشود در خود پیکره شمارههایی گزارده شده و اینک نامهای آنان از روی شمارهها یاد کرده میشود : 1) قاضی ارداقی 2) مدیر روحالقدس 3) میرزا حسین نوکر آقابالاخان سردار 4) شیخ ابراهیم پسرعموی روحالقدس 5) آقامجید سیگارفروش 6) آقاعلی سرباز 7) شریف صحاف 8) میرزا محمدعلیخان مدیر روزنامهی ترقی 9) مشهدی باقر تبریزی 10) حشمتنظام 11) شاهزاده ناصرالممالک 12) میرزا علیاکبرخان معتمد دیوان 13) میرزا محمدعلی پسر حاجی ملکالمتکلمین 14) نایبباقرخان 15) میرزا داوودخان 16) یحیامیرزا 17) میرزا بزرگ تبریزی 18) شیخ ابراهیم طالقانی 19) حاجیخان خیاط 20) علیبیک نوکر مستشارالدوله 21) حاجی محمدتقی بنکدار 22) میرزاعلیاکبرخان برادر قاضی. از این بیست و دو تن آنچه ما میدانیم اکنون 13 و 21 و 22 زندهاند.)
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟
🖌 احمد کسروی
🔸 31ـ رنجش میانهی محمدعلیمیرزا و انگلیسها
این هم اندکی از سرگذشت دستگیرانست. اکنون میباید بداستان بستنشینان پردازیم : در تاریخ مشروطه یکی از کارهای ناستوده پناهیدن بسفارتخانههای بیگانگان بوده. این را در آغاز جنبشْ نخست در تهران کردند ، و سپس در تبریز پیروی نمودند ، و در این پیشامد نیز دستههایی بآن برخاستند. این کار را در آن زمان زشت نمیشماردند. با اینحال مردان گردنفرازی از آن بازمیایستادند ، و ما دیدیم که میرزا جهانگیرخان و همراهانش از رفتن بسفارت انگلیس خودداری نمودند.
چنانکه دیدیم کارکنان دولت روس در برانداختن مشروطه به محمدعلیمیرزا یاوریها میکردند ، و اینْ نتیجه آن را داد که کارکنان انگلیسی نیز بهواداری از آزادیخواهان برخاستند ، و اینبود سفارتخانه را بروی پناهندگی باز گزاردند. بلکه دیدیم که درشکه با غلام سفارت برای آوردن تقیزاده فرستادند. لیاخوف قزاق و سرباز برای جلوگیری گماشت. با اینحال کسانی راه یافته خود را بدرون سفارت میرسانیدند. گذشته از تقیزاده و همراهان او ، از کسان بنام ، بهاءالواعظین و معاضدالسلطنه و صدیقالحرم و میرزا مرتضاقلی (نمایندهی اسپهان) بآنجا پناهیدند. از آنسوی بسیاری از مشروطهخواهان در قلهک که نشیمن تابستانی سفارتست چادر زده نشیمن گرفتند و کمکم بشمارهی آنان بسیار افزود. راستش آنکه کسانی این را مایهی نازش میپنداشتند و با یکدیگر همچشمی مینمودند ، و چون دویست تن یا بیشتر در آنجا فراهم شده بودند بنمایشهایی میپرداختند. بیارجکان در روز جنگ نامردی نموده رو پنهان گردانیده و مایهی شکست مشروطه شده بودند ، و اکنون بیخردانه بخودنماییهای بیهودهای ـ آن نیز در زیر درفش بیگانه ـ میپرداختند.
به هر حال محمدعلیمیرزا و لیاخوف از این رفتار سفارت رنجیدند ، و لیاخوف قزاقانی فرستاد که گرداگرد سفارت را گرفتند و سختگیری بسیار کردند ، و این رفتار او بسفارت گران افتاده سفیر را واداشت که رنجیدگی نماید و از دولت خود داد خواهد. از اینسوی محمدعلیمیرزا نیز تلگرافی بشاه انگلیس فرستاد که در آنجا چنین میگوید : دستهای از آشوبگران را ظلالسلطان برانگیخته میخواستند مرا از تاج و تخت بیبهره گردانند ، و چون من بسرکوفت آنان برخاستم سفارت انگلیس غلامان خود را فرستاده آشوبگران را به پناهیدن بسفارت میخواند ، و این خود دست یازیدن بکارهای ایران میباشد. پادشاه انگلیس پاسخی داد که در آنجا میگوید : بستنشینی در ایران همیشه بوده است ، و آنان که در سفارت تهران میباشند اگر زینهار بآنها داده شود از آنجا بیرون خواهند رفت. ولی اینکه سپاهیان شما گرد سفارتخانه را گرفتهاند و هر کس از آنجا بیرون میآید میگیرند این خود ناپاسداریست که نمیتوان برتافت ، و هرگاه بزودی رفتار دیگری پیش نگیرید دولت من ناچار خواهد بود بکارهایی برخاسته ارج بیرق خود را بازگرداند.
این کشاکش دنبالهی درازی پیدا کرد. انگلیسیان پافشاری نموده میخواستند که دولت ایران از راه رسمی آمرزش خواهد ، و از آنسوی دربارهی پناهندگان گفتگو درمیان میبود و انگلیسیان بکشته شدن ملک و میرزا جهانگیرخان بیهیچ بازپرس و داوری ایراد گرفته میگفتند : با اینحال مردم را سزاست که بجان خود ایمن نباشند و بسفارت پناهند. محمدعلیمیرزا پافشاری مینمود که آنان از سفارت بیرون آیند ، و دربارهی تقیزاده و چند تن دیگری میخواست چند سالی از ایران دور باشند. سفارت ایستادگی میکرد که زمان دور راندگی آنان بسیار بیش نباشد. بدینسان گفتگوها میرفت ، تا سرانجام برخی از پناهندگان خود بدربار میانجی برانگیختند و بیرون رفتند. معاضدالسلطنه بیرون رفته آهنگ اروپا کرد. دربارهی امیرحشمت و چند تن دیگری (از آذربایجانیان) نهاده شد که به آذربایجان بازگردند. دربارهی تقیزاده و دهخدا و بهاءالواعظین و صدیقحرم و مدیر «حبلالمتین» چنین نهاده شد که محمدعلیمیرزا دررفت سفر بپردازد و از ایران بیرون روند ، و جز از تقیزاده که بینیازی نموده پولی نگرفت ، دیگران گرفتند ، (و بلکه بنوشتهی کتاب آبی فزونتر از آن میخواستند) ، و همگی در کالسکههای دولتی نشسته همراه غلامان سفارت از راه گیلان روانهی قفقاز شدند ، و چون به باکو رسیدند هر یکی بسوی دیگری رفتند.
بدینسان سفارت تهی گردید. ولی در قلهک همچنان کسانی میبودند و دربار نیز ارجی نمینهاد. چون راپورت سوم لیاخوف در این زمینه است و خود میرساند که در این رنجش انگلیسیان بازخواستی از لیاخوف رفته است آن را در پایین میآورم :
👇
🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟
🖌 احمد کسروی
🔸 31ـ رنجش میانهی محمدعلیمیرزا و انگلیسها
این هم اندکی از سرگذشت دستگیرانست. اکنون میباید بداستان بستنشینان پردازیم : در تاریخ مشروطه یکی از کارهای ناستوده پناهیدن بسفارتخانههای بیگانگان بوده. این را در آغاز جنبشْ نخست در تهران کردند ، و سپس در تبریز پیروی نمودند ، و در این پیشامد نیز دستههایی بآن برخاستند. این کار را در آن زمان زشت نمیشماردند. با اینحال مردان گردنفرازی از آن بازمیایستادند ، و ما دیدیم که میرزا جهانگیرخان و همراهانش از رفتن بسفارت انگلیس خودداری نمودند.
چنانکه دیدیم کارکنان دولت روس در برانداختن مشروطه به محمدعلیمیرزا یاوریها میکردند ، و اینْ نتیجه آن را داد که کارکنان انگلیسی نیز بهواداری از آزادیخواهان برخاستند ، و اینبود سفارتخانه را بروی پناهندگی باز گزاردند. بلکه دیدیم که درشکه با غلام سفارت برای آوردن تقیزاده فرستادند. لیاخوف قزاق و سرباز برای جلوگیری گماشت. با اینحال کسانی راه یافته خود را بدرون سفارت میرسانیدند. گذشته از تقیزاده و همراهان او ، از کسان بنام ، بهاءالواعظین و معاضدالسلطنه و صدیقالحرم و میرزا مرتضاقلی (نمایندهی اسپهان) بآنجا پناهیدند. از آنسوی بسیاری از مشروطهخواهان در قلهک که نشیمن تابستانی سفارتست چادر زده نشیمن گرفتند و کمکم بشمارهی آنان بسیار افزود. راستش آنکه کسانی این را مایهی نازش میپنداشتند و با یکدیگر همچشمی مینمودند ، و چون دویست تن یا بیشتر در آنجا فراهم شده بودند بنمایشهایی میپرداختند. بیارجکان در روز جنگ نامردی نموده رو پنهان گردانیده و مایهی شکست مشروطه شده بودند ، و اکنون بیخردانه بخودنماییهای بیهودهای ـ آن نیز در زیر درفش بیگانه ـ میپرداختند.
به هر حال محمدعلیمیرزا و لیاخوف از این رفتار سفارت رنجیدند ، و لیاخوف قزاقانی فرستاد که گرداگرد سفارت را گرفتند و سختگیری بسیار کردند ، و این رفتار او بسفارت گران افتاده سفیر را واداشت که رنجیدگی نماید و از دولت خود داد خواهد. از اینسوی محمدعلیمیرزا نیز تلگرافی بشاه انگلیس فرستاد که در آنجا چنین میگوید : دستهای از آشوبگران را ظلالسلطان برانگیخته میخواستند مرا از تاج و تخت بیبهره گردانند ، و چون من بسرکوفت آنان برخاستم سفارت انگلیس غلامان خود را فرستاده آشوبگران را به پناهیدن بسفارت میخواند ، و این خود دست یازیدن بکارهای ایران میباشد. پادشاه انگلیس پاسخی داد که در آنجا میگوید : بستنشینی در ایران همیشه بوده است ، و آنان که در سفارت تهران میباشند اگر زینهار بآنها داده شود از آنجا بیرون خواهند رفت. ولی اینکه سپاهیان شما گرد سفارتخانه را گرفتهاند و هر کس از آنجا بیرون میآید میگیرند این خود ناپاسداریست که نمیتوان برتافت ، و هرگاه بزودی رفتار دیگری پیش نگیرید دولت من ناچار خواهد بود بکارهایی برخاسته ارج بیرق خود را بازگرداند.
این کشاکش دنبالهی درازی پیدا کرد. انگلیسیان پافشاری نموده میخواستند که دولت ایران از راه رسمی آمرزش خواهد ، و از آنسوی دربارهی پناهندگان گفتگو درمیان میبود و انگلیسیان بکشته شدن ملک و میرزا جهانگیرخان بیهیچ بازپرس و داوری ایراد گرفته میگفتند : با اینحال مردم را سزاست که بجان خود ایمن نباشند و بسفارت پناهند. محمدعلیمیرزا پافشاری مینمود که آنان از سفارت بیرون آیند ، و دربارهی تقیزاده و چند تن دیگری میخواست چند سالی از ایران دور باشند. سفارت ایستادگی میکرد که زمان دور راندگی آنان بسیار بیش نباشد. بدینسان گفتگوها میرفت ، تا سرانجام برخی از پناهندگان خود بدربار میانجی برانگیختند و بیرون رفتند. معاضدالسلطنه بیرون رفته آهنگ اروپا کرد. دربارهی امیرحشمت و چند تن دیگری (از آذربایجانیان) نهاده شد که به آذربایجان بازگردند. دربارهی تقیزاده و دهخدا و بهاءالواعظین و صدیقحرم و مدیر «حبلالمتین» چنین نهاده شد که محمدعلیمیرزا دررفت سفر بپردازد و از ایران بیرون روند ، و جز از تقیزاده که بینیازی نموده پولی نگرفت ، دیگران گرفتند ، (و بلکه بنوشتهی کتاب آبی فزونتر از آن میخواستند) ، و همگی در کالسکههای دولتی نشسته همراه غلامان سفارت از راه گیلان روانهی قفقاز شدند ، و چون به باکو رسیدند هر یکی بسوی دیگری رفتند.
بدینسان سفارت تهی گردید. ولی در قلهک همچنان کسانی میبودند و دربار نیز ارجی نمینهاد. چون راپورت سوم لیاخوف در این زمینه است و خود میرساند که در این رنجش انگلیسیان بازخواستی از لیاخوف رفته است آن را در پایین میآورم :
👇
پ32ـ یارمحمدخان با چند تن از بختیاریان
(آن که در جلو شصتتیر نشسته یارمحمدخانست. این پیکره در سال بازپسین زندگانی یارمحمدخان سال 1290 ـ در سفر کرمانشاهان برداشته شده.)
[نامها از راست : سالار بختیاری ، شهابالسلطنهی بختیاری ، میرزا غفارخان قزوینی (سالار منصور) ، یارمحمدخان کرمانشاهی ، محمدتقیخان بختیاری (ضیاءالسلطان).]
(آن که در جلو شصتتیر نشسته یارمحمدخانست. این پیکره در سال بازپسین زندگانی یارمحمدخان سال 1290 ـ در سفر کرمانشاهان برداشته شده.)
[نامها از راست : سالار بختیاری ، شهابالسلطنهی بختیاری ، میرزا غفارخان قزوینی (سالار منصور) ، یارمحمدخان کرمانشاهی ، محمدتقیخان بختیاری (ضیاءالسلطان).]
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟
🖌 احمد کسروی
🔸 33ـ در شهرهای دیگر
در اینجا باید چند سخنی هم از شهرهای دیگر رانیم. چنانکه گفتیم از روزی که محمدعلیمیرزا بباغشاه رفت و درمیان او با مجلس کشاکش برخاست از همهی شهرها تلگراف میآمد ، و همهی آنها نوید ایستادگی و یاوری میدادند. ولی اینها همه رویهکارانه میبود. در آن شهرها (بجز از تبریز و رشت) آمادگی درمیان نمیبود ، که اگرهم خواستندی نتوانستندی ، چه رسد بآنکه نمیخواستند و جز درپی رویهکاری نمیبودند.
همینکه محمدعلیمیرزا در تهران مجلس را برانداخت با دستور او در شهرها حکمرانان دست گشادند و انجمنها را بستند ، و قانون را از میان برداشتند ، بآزادیخواهان آزارها رسانیدند ، دوباره چوب و فلک را بکار انداختند ، دستگاه خودکامگی درچیدند. در هیچ شهری ایستادگی از آزادیخواهان دیده نشد ، مگر در رشت که اندک جنگی نیز رفت و ما داستان آن را در کتاب آبی چنین مییابیم :
«روز 24 ژون آگاهی از کودتای شاه رسید (پس از گذشتن سه روز از تاریخ کودتا) نگهبانان در جلو خانهی حکمران گزارده سه توپی هم در چند جا برگماردند. روز 27 دستور داده شد مردم بازارها را بگشایند. ولی کسی گوش نداد. حکمران یک دسته سرباز فرستاد که ناچارشان گردانند و اینبود جنگی رخ داد که سه تن کشته گردید و چهارده تن زخمی شدند. روز 29 بازارها باز شده آرامش برپا گردید.»
شگفتتر آنکه حکمران گیلان در آن هنگام ظهیرالدوله میبوده که از هواداران مشروطه بشمار میرفت ، و این رفتار ازو بیوسیده نمیشد. به نوشتهی براون یک کشتی جنگی روسی به بندر انزلی آمده بحکمران آگاهی داد که اگر انجمن و آزادیخواهی را برنچیند او خود بکار پرداخته خواهد برچید ، و بدینسان ظهیرالدوله را ناچار گردانید.
اسپهان و شیراز که با انگیزش ظلالسلطان آن تلگرافها را میفرستادند و آن نویدها را میدادند ، کمترین ایستادگی از خود ننمودند ، و همان ظلالسلطان بیش از این نکرد که دست بدامن دولتهای همسایه زده برای جان و داراک خود زینهار خواست.
در شهرهای آذربایجان نیز جز از تبریز همین حال رفت. در همه جا حکمرانان انجمنها را بستند و بآزادیخواهان سخت گرفتند ، بدتر از همه داستان اردبیل میبود. در آنجا امیر معزز گروسی به دُژخوییهایی برخاسته نام زشتی از خود در تاریخ گزاشت. (1)
میرزا محسن پسر میرزا هادی امام که جوانی آزادیخواه میبود دستور داد بینی او را سوراخ کرده ریسمان گذرانیدند و همچون شتر با این مهار در بازارش گردانیدند. سپس او را بچوب بسته چندان زدند که پس از دو روز بدرود زندگی گفت.
ملا امامویردی مشگینی یکی از ملایان غیرتمند و مشروطهخواه آذربایجان میبود در روزهایی که دارالشورا از شهرها یاوری میخواست و در تبریز آن جوش و خروش میرفت ، این مرد که بشهر آمده بود نوید داد که به مشگین رود و از سواران قرهداغ بیاوری آورد و آهنگ آنجا کرد ، ولی چون آگاهی از بمباران مجلس رسید کسانی ، بشیرینکاری در پیش دولتیان ، آن مرد غیرتمند را دستگیر کردند و با دستور امیر معزز به اردبیل آوردند ، و در اینجا با یک رسوایی که کمتر دیده شود در بازارها گردانیده ، سپس در نارینقلعه در پشت بام بدارش زدند. بدینسان دو داستان دلگداز یکی پس از دیگری رخ داد.
در همان روزها میرزا ابراهیم ارباب از آزادیخواهان در زندان میزیست. با دستور امیر معزز خانهی او را تاراج کرده هرچه میداشت سواران و فراشان بردند.
این شهرها نه تنها در این هنگام ایستادگی ننمودند ، تبریز که ایستادگی نمود و یازده ماه در جنگ و کشاکش میبود ، باآنکه از گرجیان و ارمنیان و ترکان و قفقازیان بیاوری آمدند ، از این شهرها کسی نیامد. تنها کسانی که از شهرهای ایران بیاری تبریز آمدند یارمحمدخان کرمانشاهی و همراهان او بودند که چون داستانش به پیشامدهای تهران همبستگی دارد در اینجا مینویسیم :
در آن روزها که مجلس بهمهی شهرها تلگراف فرستاده یاوری میتلبید یارمحمدخان با یک برادر و یک دوست خود که نامهای هر دو حسینخان میبود ، تفنگ و اسب خریدند و با یک نوکر آهنگ تهران کردند که بیاری دارالشورا برسند. ولی چون به قم رسیدند در آنجا از داستان بمباران آگاهی یافته ناگزیر گردیدند که خود را نهان دارند ، ولی چون چند روزی گذشت آوازهی ایستادگیهای تبریز بآنجا رسید ، و اینبود یارمحمدخان و همراهانش مردانه آهنگ تبریز کرده از بیراهه خود را بآنجا رسانیدند ، و تا پایان جنگهای تبریز در آنجا میبودند و همیشه دلیریها و مردانگیها مینمودند.
در پایان گفتار شعرهایی که در همان روزها در تهران بنام ظهیرالدوله پراکنده شده و خود یادگاری از مشروطه و تاریخ آن میباشد در اینجا مینویسیم.
👇
🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟
🖌 احمد کسروی
🔸 33ـ در شهرهای دیگر
در اینجا باید چند سخنی هم از شهرهای دیگر رانیم. چنانکه گفتیم از روزی که محمدعلیمیرزا بباغشاه رفت و درمیان او با مجلس کشاکش برخاست از همهی شهرها تلگراف میآمد ، و همهی آنها نوید ایستادگی و یاوری میدادند. ولی اینها همه رویهکارانه میبود. در آن شهرها (بجز از تبریز و رشت) آمادگی درمیان نمیبود ، که اگرهم خواستندی نتوانستندی ، چه رسد بآنکه نمیخواستند و جز درپی رویهکاری نمیبودند.
همینکه محمدعلیمیرزا در تهران مجلس را برانداخت با دستور او در شهرها حکمرانان دست گشادند و انجمنها را بستند ، و قانون را از میان برداشتند ، بآزادیخواهان آزارها رسانیدند ، دوباره چوب و فلک را بکار انداختند ، دستگاه خودکامگی درچیدند. در هیچ شهری ایستادگی از آزادیخواهان دیده نشد ، مگر در رشت که اندک جنگی نیز رفت و ما داستان آن را در کتاب آبی چنین مییابیم :
«روز 24 ژون آگاهی از کودتای شاه رسید (پس از گذشتن سه روز از تاریخ کودتا) نگهبانان در جلو خانهی حکمران گزارده سه توپی هم در چند جا برگماردند. روز 27 دستور داده شد مردم بازارها را بگشایند. ولی کسی گوش نداد. حکمران یک دسته سرباز فرستاد که ناچارشان گردانند و اینبود جنگی رخ داد که سه تن کشته گردید و چهارده تن زخمی شدند. روز 29 بازارها باز شده آرامش برپا گردید.»
شگفتتر آنکه حکمران گیلان در آن هنگام ظهیرالدوله میبوده که از هواداران مشروطه بشمار میرفت ، و این رفتار ازو بیوسیده نمیشد. به نوشتهی براون یک کشتی جنگی روسی به بندر انزلی آمده بحکمران آگاهی داد که اگر انجمن و آزادیخواهی را برنچیند او خود بکار پرداخته خواهد برچید ، و بدینسان ظهیرالدوله را ناچار گردانید.
اسپهان و شیراز که با انگیزش ظلالسلطان آن تلگرافها را میفرستادند و آن نویدها را میدادند ، کمترین ایستادگی از خود ننمودند ، و همان ظلالسلطان بیش از این نکرد که دست بدامن دولتهای همسایه زده برای جان و داراک خود زینهار خواست.
در شهرهای آذربایجان نیز جز از تبریز همین حال رفت. در همه جا حکمرانان انجمنها را بستند و بآزادیخواهان سخت گرفتند ، بدتر از همه داستان اردبیل میبود. در آنجا امیر معزز گروسی به دُژخوییهایی برخاسته نام زشتی از خود در تاریخ گزاشت. (1)
میرزا محسن پسر میرزا هادی امام که جوانی آزادیخواه میبود دستور داد بینی او را سوراخ کرده ریسمان گذرانیدند و همچون شتر با این مهار در بازارش گردانیدند. سپس او را بچوب بسته چندان زدند که پس از دو روز بدرود زندگی گفت.
ملا امامویردی مشگینی یکی از ملایان غیرتمند و مشروطهخواه آذربایجان میبود در روزهایی که دارالشورا از شهرها یاوری میخواست و در تبریز آن جوش و خروش میرفت ، این مرد که بشهر آمده بود نوید داد که به مشگین رود و از سواران قرهداغ بیاوری آورد و آهنگ آنجا کرد ، ولی چون آگاهی از بمباران مجلس رسید کسانی ، بشیرینکاری در پیش دولتیان ، آن مرد غیرتمند را دستگیر کردند و با دستور امیر معزز به اردبیل آوردند ، و در اینجا با یک رسوایی که کمتر دیده شود در بازارها گردانیده ، سپس در نارینقلعه در پشت بام بدارش زدند. بدینسان دو داستان دلگداز یکی پس از دیگری رخ داد.
در همان روزها میرزا ابراهیم ارباب از آزادیخواهان در زندان میزیست. با دستور امیر معزز خانهی او را تاراج کرده هرچه میداشت سواران و فراشان بردند.
این شهرها نه تنها در این هنگام ایستادگی ننمودند ، تبریز که ایستادگی نمود و یازده ماه در جنگ و کشاکش میبود ، باآنکه از گرجیان و ارمنیان و ترکان و قفقازیان بیاوری آمدند ، از این شهرها کسی نیامد. تنها کسانی که از شهرهای ایران بیاری تبریز آمدند یارمحمدخان کرمانشاهی و همراهان او بودند که چون داستانش به پیشامدهای تهران همبستگی دارد در اینجا مینویسیم :
در آن روزها که مجلس بهمهی شهرها تلگراف فرستاده یاوری میتلبید یارمحمدخان با یک برادر و یک دوست خود که نامهای هر دو حسینخان میبود ، تفنگ و اسب خریدند و با یک نوکر آهنگ تهران کردند که بیاری دارالشورا برسند. ولی چون به قم رسیدند در آنجا از داستان بمباران آگاهی یافته ناگزیر گردیدند که خود را نهان دارند ، ولی چون چند روزی گذشت آوازهی ایستادگیهای تبریز بآنجا رسید ، و اینبود یارمحمدخان و همراهانش مردانه آهنگ تبریز کرده از بیراهه خود را بآنجا رسانیدند ، و تا پایان جنگهای تبریز در آنجا میبودند و همیشه دلیریها و مردانگیها مینمودند.
در پایان گفتار شعرهایی که در همان روزها در تهران بنام ظهیرالدوله پراکنده شده و خود یادگاری از مشروطه و تاریخ آن میباشد در اینجا مینویسیم.
👇
چنانکه گفتیم در تهران پس از بمباران روزنامهها از میان رفت. تنها یک روزنامهی دولتی بچاپ میرسید که جز آگاهیهای درباری را نمینوشت. سپس نیز روزنامهی «اقیانوس» بیرون آمدن آغازید. ولی جز از چند شماره بیرون نیامد. چون در این شهر روزنامهای نمیبود پیشامدها در جایی نوشته نمیشد. ولی چون در تبریز و استانبول و دیگر جاها روزنامهها بیرون میآمد و از تهران نیز آگاهیها برای آنها فرستاده میشد ، از اینرو کارهایی که در تهران رخ میداد پس از اندکی در روزنامههای تبریز و استانبول نوشته میشد. این شعرها نیز در تهران دست بدست پراکنده شده و نسخههای آن به استانبول و تبریز فرستاده شده که در تبریز در نامهی «نالهی ملت» و در استانبول در نامهی «شمس» چاپ یافته است و ما از روی آنها در اینجا میآوریم :
بعرض شاه رسان ای صبا ز قول صفا
که ای شهنشه دوران و جانشین کیان
مگر بعرض حضور تو نارسانده کسی
که گندمی که نمایند زیر خاک نهان
نخست چون که شود سبز لاغر است و تنک
چنانکه مینپسندند زارع و دهقان
نظر بمصلحت دهقنت یله سازد
گله بمزرعهی کدخدای ده چوپان
لگد کنند و چرند آنچه گندم سبز است
چنانکه بایر و دایر شود همه یکسان
چو بگذرد دو سه روزی از آن همان گندم
بروید از نو و سرسبز زو شود بستان
ستبر پنجه زده هفت سنبل آرد بار
چنانکه وعده نموده خدای در قرآن
بکاشت ملت بیچاره تخم آزادی
ز بعد بندگی قرنهای بیپایان
چو سر ز خاک برآورد امر فرمودی
بمردمی همه اهریمنان بیایمان
که خاک مجلس و مسجد همیدهند بباد
کشند مردم مظلوم را ز پیر و جوان
به یک اشاره که از روی خواهش نفسست
بسی خراب بشد خانههای بیگنهان
شها چراندی اگر سبز حاصل ملت
بهوش باش که رویاندش خدای جهان
بسی قویتر و سرسبزتر ز اول بار
اگرچه چند صباحی عقب فتاده است آن
جزای هر عملی مثل آن بود بیشک
که میدهد بسزاوار مجزی منان
خراب کردی اگر خانهای ز بیگنهی
جسارتست شود خانهات اگر ویران
یکی لطیفهی نغز این بود که خانهی ما
هزار زرع بود فیالمثل بحیث مکان
ولی بمملکت ما تو چون شهنشاهی
بود تو را بمثل خانهی ملکت ایران
خراب گردد و ویران تو مرده یا زنده
بقول عام کشیدم برات خط و نشان
زباندرازی شد خسروا ببخش مرا
بکن هرآنچه دلت خواست خانه آبادان
🔹 پانوشت :
1ـ این امیر معزز پدر سرتیپ بایَندُر است که در پیشامد شهریور 1320 در جنوب مردانگیها از خود نمود و کشته گردید. در تاریخ نام نیک پسر و نام زشت پدر هر دو خواهد ماند.
🌸
بعرض شاه رسان ای صبا ز قول صفا
که ای شهنشه دوران و جانشین کیان
مگر بعرض حضور تو نارسانده کسی
که گندمی که نمایند زیر خاک نهان
نخست چون که شود سبز لاغر است و تنک
چنانکه مینپسندند زارع و دهقان
نظر بمصلحت دهقنت یله سازد
گله بمزرعهی کدخدای ده چوپان
لگد کنند و چرند آنچه گندم سبز است
چنانکه بایر و دایر شود همه یکسان
چو بگذرد دو سه روزی از آن همان گندم
بروید از نو و سرسبز زو شود بستان
ستبر پنجه زده هفت سنبل آرد بار
چنانکه وعده نموده خدای در قرآن
بکاشت ملت بیچاره تخم آزادی
ز بعد بندگی قرنهای بیپایان
چو سر ز خاک برآورد امر فرمودی
بمردمی همه اهریمنان بیایمان
که خاک مجلس و مسجد همیدهند بباد
کشند مردم مظلوم را ز پیر و جوان
به یک اشاره که از روی خواهش نفسست
بسی خراب بشد خانههای بیگنهان
شها چراندی اگر سبز حاصل ملت
بهوش باش که رویاندش خدای جهان
بسی قویتر و سرسبزتر ز اول بار
اگرچه چند صباحی عقب فتاده است آن
جزای هر عملی مثل آن بود بیشک
که میدهد بسزاوار مجزی منان
خراب کردی اگر خانهای ز بیگنهی
جسارتست شود خانهات اگر ویران
یکی لطیفهی نغز این بود که خانهی ما
هزار زرع بود فیالمثل بحیث مکان
ولی بمملکت ما تو چون شهنشاهی
بود تو را بمثل خانهی ملکت ایران
خراب گردد و ویران تو مرده یا زنده
بقول عام کشیدم برات خط و نشان
زباندرازی شد خسروا ببخش مرا
بکن هرآنچه دلت خواست خانه آبادان
🔹 پانوشت :
1ـ این امیر معزز پدر سرتیپ بایَندُر است که در پیشامد شهریور 1320 در جنوب مردانگیها از خود نمود و کشته گردید. در تاریخ نام نیک پسر و نام زشت پدر هر دو خواهد ماند.
🌸
در این میان یک گرفتاری دیگری برای آزادیخواهان کوششهای پاخیتانوف کنسول روس میبود ، که بدستیاری تاجرباشی و دیگر بستگان خودشان ، بنام میانجیگری ، آزادیخواهان را بدست کشیدن از جنگ و آمرزش خواستن از محمدعلیشاه میخواندند ، و این فریبکاریهای او مایهی سستی بسیاری از آزادیخواهان میگردید. لیکن مجاهدان باین نیز پروا نمینمودند.
جنگ همچنان پیش میرفت. روزها زد و خورد برخاسته [گلوله] همچون تگرگ میبارید ، و شبها شلیکهای هوایی خواب و آرام از هر کسی میربود. خانههایی که میانهی سنگرها و یا در نزدیکیهای آنها نهاده بود همه تهی گردیده و مردمش بجاهای دیگر میکوچیدند. ترس همگی را فراگرفته کسی نمیدانست پایان این جنگ چه خواهد بود ، و مجاهدان از این ایستادگی چه نتیجه خواهند گرفت.
روز شنبه [1] ششم تیر (27 جمادیالاولی) بار دیگر جنگ با سختی آغاز یافت. در این روز بود که دو سو چند بار یکدیگر را از جا کنده پس راندند و در هر بار کسانی از این سو و از آن سو کشته گردید. خانهی حاجیمیرزا حسن در نزدیکی بازار نهاده و در این هنگام در دست دوچیان میبود. او چون خود در اسلامیه نشسته «فتوا» میداد دستهای از سواران در خانهی او سنگر بسته بنگهداری آنجا میکوشیدند ، و گاهی نیز فرصت یافته بیرون میریختند و در آن پیرامونها دست بتاراج میگشادند. چنانکه روز پیش بخانهی حاجیمیرزا علینقی گنجهای و بپارهای مغازهها ریخته تاراج کرده بودند. امروز مجاهدان خیابان و مارالان برآن بودند که ایشان را از آنجا بیرون رانند. اینست فشار سختی آورده پس از جنگ و خونریزی سخت سواران را از آنجا بیرون کردند ، و برای آنکه دوباره بازنگردند گذشته از تاراج بویرانی نیز کوشیدند. خانههای حاجی ملکالتجار که در آن نزدیکی ، و خود او از بنیادگزاران اسلامیه میبود نیز تاراج گردید.
در آن میان جنگ همچنان پیش میرفت. سواران بار دیگر غیرت نموده بمجاهدان تاختند و آنان را از خانههای حاجیمیرزا حسن بیرون راندند ولی یک ساعت نگذشت که دوباره مجاهدان بازگشته سواران را پس نشاندند و بآنجا دست یافتند. در این رفت و بازگشت گذشته از آنکه کسان بسیاری کشته گردیدند ، یک داستان دلگدازی نیز رخ داد :
چگونگی آنکه سواران چون بازگشته دوباره بخانهی حاجیمیرزا حسن دست یافتند ، خواهرزادهی میرزا آقابالا خیابانی که تازهجوانی دلیر و خود از مجاهدان میبود ، از آنجا گریختن نتوانسته خود را در تنگنا دید ، و چون سواران نزدیک شدند دو تن را با گلوله از پا درآورد ، و خود از ترس جان به بخاری (درون دیوار) پناهیده در آن جا گرفت ، و همانا میخواست به پشت بام راه یابد. ولی سواران رسیده چند تیری زده او را کشتند و سپس به تنش آتش زدند. مجاهدان چون بار دیگر بآنجا دست یافتند و کشتهی او را باین حال دیدند سخت تکان خوردند. میرزا آقابالا و خویشان او از خشم ندانستند چه کنند. همان ساعت تن نیمسوخته را بروی تابوتی نهاده بیرون آوردند ، و برای آنکه دُژرفتاری دولتیان را نشان دهند آن را در کوچهها و بازارها گردانیدند و همچنان بکنسولخانهها بردند. سپس میرزا آقابالاخان و کسان او بهمین دستاویز به یک سیاهکاری برخاستند :
حاجیمیرزا محمد برادر امامجمعه جوان آرام و بیآزاری میبود ، و در این پیشامدها دانسته نیست بهر چه به اسلامیه نرفته و در خانهی خود مانده بوده که مجاهدان او را با دو تن از کسانش که یکی میرزا رضای داشآتانی و دیگری برادر او شیخالاسلام میبودند ، دستگیر گردانیده بدست میرابوالحسن فشنگچی که از سردستگان آزادیخواهان شمرده میشد سپرده بودند و میرابوالحسن آنان را در خانهی خود نگه میداشت ، تا امروز (یا فردای آن) میرزا آقابالا و خویشان او که دیوانهوار باین سو و آن سو میدویدند ، باین شدند که این سه تن را بخون خواهرزادهی خودشان بکشند ، و هر سه را از میرابوالحسن با زور گرفته به خیابان بردند. میرزا رضا از نیمهراه فرصتی یافته بگریخت و جان بدربرد. ولی میرزا محمد جوان و شیخالاسلام پیر بیگناه کشته گردیدند.
این یکی از سیاهکاریهای مشروطهخواهانست. مجاهدان دربارهی تاراج خانههای حاجیمیرزا حسن و ملکالتجار دستاویزها میداشتند ، با اینحال سردستگان بآن خرسندی ندادند و تا توانستند از افزار و کاچال تاراجیافته در انجمن مساوات گرد آوردند که بجای خود بازگردانند ، و در این باره که هیچ دستاویزی نمیبود پیداست که بآن خرسندی نمیدادند. ولی در آن آشوب و نابسامانی جلوگیری نتوانستند. میرزا آقابالا در سایهی همین زشتکاری خود همیشه درمیان آزادیخواهان بدنام میبود.
🔹 پانوشتها :
1ـ سید حمزه بارگاهی و صاحبالامر مسجدیست که هر دو منارههای بلند میدارند.
2ـ اصل : سهشنبه. ـ ویراینده
🌸
جنگ همچنان پیش میرفت. روزها زد و خورد برخاسته [گلوله] همچون تگرگ میبارید ، و شبها شلیکهای هوایی خواب و آرام از هر کسی میربود. خانههایی که میانهی سنگرها و یا در نزدیکیهای آنها نهاده بود همه تهی گردیده و مردمش بجاهای دیگر میکوچیدند. ترس همگی را فراگرفته کسی نمیدانست پایان این جنگ چه خواهد بود ، و مجاهدان از این ایستادگی چه نتیجه خواهند گرفت.
روز شنبه [1] ششم تیر (27 جمادیالاولی) بار دیگر جنگ با سختی آغاز یافت. در این روز بود که دو سو چند بار یکدیگر را از جا کنده پس راندند و در هر بار کسانی از این سو و از آن سو کشته گردید. خانهی حاجیمیرزا حسن در نزدیکی بازار نهاده و در این هنگام در دست دوچیان میبود. او چون خود در اسلامیه نشسته «فتوا» میداد دستهای از سواران در خانهی او سنگر بسته بنگهداری آنجا میکوشیدند ، و گاهی نیز فرصت یافته بیرون میریختند و در آن پیرامونها دست بتاراج میگشادند. چنانکه روز پیش بخانهی حاجیمیرزا علینقی گنجهای و بپارهای مغازهها ریخته تاراج کرده بودند. امروز مجاهدان خیابان و مارالان برآن بودند که ایشان را از آنجا بیرون رانند. اینست فشار سختی آورده پس از جنگ و خونریزی سخت سواران را از آنجا بیرون کردند ، و برای آنکه دوباره بازنگردند گذشته از تاراج بویرانی نیز کوشیدند. خانههای حاجی ملکالتجار که در آن نزدیکی ، و خود او از بنیادگزاران اسلامیه میبود نیز تاراج گردید.
در آن میان جنگ همچنان پیش میرفت. سواران بار دیگر غیرت نموده بمجاهدان تاختند و آنان را از خانههای حاجیمیرزا حسن بیرون راندند ولی یک ساعت نگذشت که دوباره مجاهدان بازگشته سواران را پس نشاندند و بآنجا دست یافتند. در این رفت و بازگشت گذشته از آنکه کسان بسیاری کشته گردیدند ، یک داستان دلگدازی نیز رخ داد :
چگونگی آنکه سواران چون بازگشته دوباره بخانهی حاجیمیرزا حسن دست یافتند ، خواهرزادهی میرزا آقابالا خیابانی که تازهجوانی دلیر و خود از مجاهدان میبود ، از آنجا گریختن نتوانسته خود را در تنگنا دید ، و چون سواران نزدیک شدند دو تن را با گلوله از پا درآورد ، و خود از ترس جان به بخاری (درون دیوار) پناهیده در آن جا گرفت ، و همانا میخواست به پشت بام راه یابد. ولی سواران رسیده چند تیری زده او را کشتند و سپس به تنش آتش زدند. مجاهدان چون بار دیگر بآنجا دست یافتند و کشتهی او را باین حال دیدند سخت تکان خوردند. میرزا آقابالا و خویشان او از خشم ندانستند چه کنند. همان ساعت تن نیمسوخته را بروی تابوتی نهاده بیرون آوردند ، و برای آنکه دُژرفتاری دولتیان را نشان دهند آن را در کوچهها و بازارها گردانیدند و همچنان بکنسولخانهها بردند. سپس میرزا آقابالاخان و کسان او بهمین دستاویز به یک سیاهکاری برخاستند :
حاجیمیرزا محمد برادر امامجمعه جوان آرام و بیآزاری میبود ، و در این پیشامدها دانسته نیست بهر چه به اسلامیه نرفته و در خانهی خود مانده بوده که مجاهدان او را با دو تن از کسانش که یکی میرزا رضای داشآتانی و دیگری برادر او شیخالاسلام میبودند ، دستگیر گردانیده بدست میرابوالحسن فشنگچی که از سردستگان آزادیخواهان شمرده میشد سپرده بودند و میرابوالحسن آنان را در خانهی خود نگه میداشت ، تا امروز (یا فردای آن) میرزا آقابالا و خویشان او که دیوانهوار باین سو و آن سو میدویدند ، باین شدند که این سه تن را بخون خواهرزادهی خودشان بکشند ، و هر سه را از میرابوالحسن با زور گرفته به خیابان بردند. میرزا رضا از نیمهراه فرصتی یافته بگریخت و جان بدربرد. ولی میرزا محمد جوان و شیخالاسلام پیر بیگناه کشته گردیدند.
این یکی از سیاهکاریهای مشروطهخواهانست. مجاهدان دربارهی تاراج خانههای حاجیمیرزا حسن و ملکالتجار دستاویزها میداشتند ، با اینحال سردستگان بآن خرسندی ندادند و تا توانستند از افزار و کاچال تاراجیافته در انجمن مساوات گرد آوردند که بجای خود بازگردانند ، و در این باره که هیچ دستاویزی نمیبود پیداست که بآن خرسندی نمیدادند. ولی در آن آشوب و نابسامانی جلوگیری نتوانستند. میرزا آقابالا در سایهی همین زشتکاری خود همیشه درمیان آزادیخواهان بدنام میبود.
🔹 پانوشتها :
1ـ سید حمزه بارگاهی و صاحبالامر مسجدیست که هر دو منارههای بلند میدارند.
2ـ اصل : سهشنبه. ـ ویراینده
🌸