Telegram Web
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار دوازدهم : جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 2ـ آمدن بیوکخان و سختی جنگ و تاراج


روزهای یکشنبه و دوشنبه (گویا) بآرامش گذشت. روز سه‌شنبه نهم‌ تیرماه (یکم جمادی‌الاخری) باز جنگ درگرفت ، و در گرماگرم گلوله‌ریزی سواران پیشتر آمده بخانه‌های اجلال‌الملک و معین‌الرعایا و امین‌التجار ، که هر سه از نمایندگان دارالشورا می‌بودند دست یافته بتاراج پرداختند ، (1) و در اندک زمانی هر سه را از کالا و کاچال تهی گردانیدند. سپس از خانه‌ی امین‌التجار به «سرای آقا» که یکی از سراهای بزرگ و آباد بازار تبریز و پر از کالاهای بازرگانی می‌بود ، راه باز کرده حجره‌های بازرگانی را با جاروب تاراج رُفتند و جز در حجره‌های خود اسلامیه‌نشینان چیزی را بازنگزاردند. در این سرا بیش از همه فرشهای کرمانی می‌بود و بخشی از آنها به شجاع‌نظام رسید که بار کرده به مرند فرستاد.

چون این آگاهی در شهر پراکنده گردید مردم دانستند که سواران به هر کجا که دست یابند تاراج خواهند کرد ، و بازاریان و بازرگانان حجره‌ها و دکانهای خود را تهی گردانیده کالاها را بخانه‌های خود کشیدند ، و آنان که نتوانستند بیمناک ماندند.

چنانکه گفتیم ملایان مشروطه‌خواهان را «بابی» خوانده بسواران می‌گفتند : «جان و مال ایشان حلالست» ، و اینبود سواران هیچ باکی از تاراج و کشتار نمی‌کردند. در همان روزها شجاع‌نظام ، ‌میرزا ‌ابوالحسن ‌پزشک را که اندک آگاهی از دانشهای اروپایی می‌داشت و در دوچی می‌نشست ، چون از هواخواهان مشروطه می‌بود شجاع‌نظام دستگیر گردانیده بنام آنکه بابیست نابودش گردانید. چون تلگرافی که او بشاه فرستاده نمونه‌ی نیکی از بی‌باکی دولتیان در کشتن مشروطه‌خواهانست آن را در پایین می‌آوریم :
طهران توسط حضرت مستطاب اشرف سپهسالار اعظم وزیر جنگ بخاک پای مبارک بندگان اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری ارواح ‌العالمین‌ فداه میرزا ‌ابوالحسن ‌حکیم‌ نواده‌ی میرزا‌سلمان ‌حکیم رئیس و مدرس تمام بابیها بوده گرفته دادم تیرباران نمودند. غلام‌ خانه‌زاد شکرالله

بابیان (که همان بهائیان خواسته می‌شود) ، در جنبش مشروطه در آشکار بی‌یکسویی می‌نمودند و در نهان هواخواه محمد‌علی‌میرزا می‌بودند ، و ملایان نام آنان را بمشروطه‌خواهان گزارده بدینسان خونهاشان می‌ریختند.

همان روز نهم تیرماه بیوکخان پسر رحیمخان با هفتصد ‌تن از سواره و سرباز قره‌داغ ، بیاری دولتیان بکنار شهر رسید. چنانکه دیدیم رحیمخان از تهران گریخته به تبریز آمده ، و در اینجا مشروطه‌خواهی از خود نموده سوگند خورد ، و از انجمن توپ و قورخانه و پول گرفت که به قره‌داغ رفته در آنجا لشکری آراید و بسر شاهسونان رود. نیز دیده‌ایم که در کشاکش بازپسین مجلس با محمد‌علی‌میرزا تلگراف همدردی بمجلس فرستاد. ولی اینها همه دروغ و فریب می‌بود. رحیمخان با محمد‌علی‌میرزا نهشهایی می‌داشت و برای چنین روزی آماده می‌گردید.

چون جنگ تبریز بزودی پایان نپذیرفت شاه تلگراف باو فرستاد که بسر این شهر بیاید. ولی رحیمخان کار را کوچکتر از آن دانسته خود در اهر نشسته پسرش را فرستاد ، و اینکه یکی از دشمنان بنام مشروطه می‌بود ، همینکه رسید و در باغ صاحب‌دیوان (در شرق شهر) جا گرفت ، دست براهزنی و تاراج باز کرده جلو آمد ‌و ‌شد را بست ، و از هر باره در شهر سختی پدید آمد.

فردای آن روز بیوکخان آماده‌ی جنگ گردیده از راه خیابان بشهر تاخت. باقرخان سنگری درمیان خیابان پدید آورده دسته‌ای از مجاهدان را با توپی در پشت آن جا داده بود ، و چون سواران بیوکخان بتاخت پرداختند چندان ایستادند که تا به تیررس رسیدند ، و این هنگام با توپ و تفنگ بشلیک برخاسته دسته‌ای را از ایشان بخاک انداختند. سواران روی ‌برتافته گریختند و مجاهدان دنبالشان کرده باز بسیاری را کشتند. از هفتاد تا هشتاد تن سوار کشته گردید و بیوکخان شرمنده و سرافکنده بباغ صاحب‌دیوان بازگشته بازار تاراج و راهزنی را گرمتر گردانید.

این روز که باقرخان و خیابانیان با این جنگ سرگرم می‌بودند ، سواران دوچی فرصت یافته باز بجنگ و فشار برخاستند ، و پیش آمده از دم توپخانه تا گوی‌مسجد همه‌ی مغازه‌ها و دکانها را تاراج کرده کالای انبوهی بردند. این خود زیان بزرگی برای تبریزیان بود و چند صد خاندان را بیچیز گردانید.

👇
فردای آن روز بیوکخان با سواران خود ، بامدادان به باغمیشه تاختند و در آنجا دست بتاراج گشادند. چنانکه گفتیم باغمیشه یکی از کویهای هواخواه دولت می‌بود و تفنگداران آنجا در دوچی همدوش دیگران با مشروطه‌خواهان جنگ می‌کردند و اینست گمان گزند و زیان از سوی سواران بآنجا نمی‌رفت. لیکن بیوکخان که کارش تاراجگری می‌بود جدایی میانه‌ی دوست و دشمن نمی‌گزاشت ، و چون دیروز به خیابان دست یافتن نتوانسته بود امروز کینه‌‌ی آن را از باغمیشه می‌جست. مردم تازه از خواب بیدار شده و از همه ‌جا ناآگاه نشسته بودند که ناگهان آواز شلیک تفنگ برخاست ، و بیکبار سواران بخانه‌ها ریخته بی‌باک و بی‌پروا بتاراج پرداختند. مردم بیش از آن نتوانستند که دست زنان و فرزندان خود گرفته بباغها گریزند. سواران هرچه یافتند برداشتند و همه را بار چهارپایان کرده با کسانی که برای همین خواست همراه آورده بودند به قره‌داغ فرستادند.

در همین روزها از تهران آگاهی رسید که محمد‌علی‌میرزا ، مخبرالسلطنه را از والیگری آذربایجان برداشته و عین‌الدوله را که دشمن بزرگ و بنام مشروطه می‌بود بوالیگری اینجا برگزیده و او با شتاب روانه گردیده.

مخبرالسلطنه از روزی که به تبریز رسیده بود با مشروطه‌خواهان بنیکی راه می‌رفت و اینبود نزد آنان ارجی پیدا کرد ، و پس از بهم‌ خوردن شهر و پیش ‌آمدن جنگ او خود را بکنار کشیده در خانه‌ی یکی از اعیانها می‌زیست. ولی چون این آگاهی رسید دیگر نمانده از راه جلفا روانه‌ی اروپا گردید. از آنسوی محمد‌علی‌میرزا ، مقتدرالدوله را (همان کسی که خود را بمیان آزادیخواهان انداخته بود ، و این هنگام در دوچی می‌زیست) بجانشینی والی برگزیده کارهای شهر را باو سپرد.

باز در همان روزها فوج ملایر که محمد‌علی‌میرزا از تهران فرستاده بوده به بیرون شهر رسیدند.


🔹 پانوشت :

1ـ کسانی گفته‌‌اند : این تاراجگری سواران پیش از داستان تاراج خانه‌ی حاجی‌میرزا‌ حسن بود و آن سواران بودند که آغاز به تاراج کردند نه مجاهدان ، ولی در یادداشتها همینست که ما نوشته‌ایم.


🌸
باغ صاحب‌دیوان تبریز
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار دوازدهم : جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 3ـ رسیدن رحیمخان به بیرون شهر


چنانکه گفتیم رحیمخان کار شهر را بسیار کوچک می‌شمرد ، و از اینرو خود در اهر نشسته نخست ضرغام و ارشد ، و سپس پسرش را فرستاد. برای آنکه دانسته شود ، رحیمخان با چه نگاهی بایستادگی مجاهدان می‌نگریست تلگراف او را که روز چهاردهم تیر (6 جمادی‌الاخری) به پسرش بیوکخان و به ضرغام کرده است در پایین می‌آوریم :

جناب نصر‌الممالک و ضرغام‌نظام با وجود شما محمد‌قلی (1) و ستار و باقر گرفتار نشود جای تعجب است حتماً گرفتار نمایید بقیه‌ی سوار الآن روانه می‌شود درگاه‌بیک را روانه نمایید البته سیصد‌ نفر مأمور نمایید هر جا باشد حکماً و حتماً بگیرید منتهی ده ‌‌نفر کشته شود درباره‌ی آنها بهیچ‌وجه توسط قبول نکرده فردا اگر خبر مرده یا زنده‌ی آنها بمن نرسد تمام خدمات شما ناقص است در این باب حرف قبول نخواهد کرد باز هم تأکید می‌کنم بطور سخت اگر یک نفر از سوار باحدی از فقرا و ضعفا متعرض شود مؤاخذه‌ی سخت از شما خواهم نمود. سردار نصرة

نه ‌تنها رحیمخان کار شهر را باین کوچکی می‌پنداشت ، دیگران نیز همین پندار را می‌داشتند. همان روز عین‌الدوله ، مقتدر‌الدوله را بتلگرافخانه خواسته درمیان سخنان خود چنین می‌گفت : «این ستار چه قابل است در مقابل اینهمه استعداد در ولایت ایستاده است؟!..»

هرچه بود ، چون جنگ بدرازی کشید ، و از بیوکخان و سواران او جز تاراجگری و راهزنی کاری دیده نشد ، روز شانزدهم تیرماه (8 جمادی‌الاخری) مقتدرالدوله ناچار شده رحیمخان را بتلگرافخانه خواست و ازو خواستار گردید که خود او به تبریز آید. گویا همان روز بود که رحیمخان پسرش را به اهر خواست ، و فردا خود او با سواره و سرباز انبوهی که بگرد سر خود می‌داشت ، و با توپهایی که از انجمن ایالتی گرفته با خود برده بود ، با شکوه و دبدبه‌ی بسیار به تبریز رسید ، و در باغ صاحب‌دیوان فرود آمد ، و از آمدن او دشمنان مشروطه به پشتگرمی افزودند.

اکنون هجده ‌روز بود که در تبریز جنگ برخاسته و همچنان می‌رفت. در این چندگاه آزادیخواهان و مجاهدان آنچه می‌توانستند و می‌یارَستند کوشیده و ایستادگی و شکیب نشان‌ داده بودند. لیکن روز بروز دشمن نیرومندتر گردیده بسختی کار می‌افزود ، و این بدتر که روزنه‌ی امیدی باز نمی‌بود.

باید فراموش نکرد که مشروطه از سراسر ایران برچیده شده ، و در همه‌ جا ایرانیان بار دیگر گردن به یوغ خودکامگی گزارده ، و این تنها تبریز می‌بود که ایستادگی می‌نمود. در همین شهر نیز گذشته از اینکه یک‌نیم مردم بسوی دولت گراییده با آزادیخواهان می‌جنگیدند ، درمیان آن نیم‌ دیگر نیز دسته‌های انبوهی ارجی بمشروطه نگزارده ، و یا آن را از میان برخاسته می‌پنداشتند ، از اینرو بایستادگیهای دلیرانه‌ی مجاهدان معنایی نمی‌دادند ، و نتیجه‌ی آن را جز از بهم‌ زدن آرامش و ایمنی شهر و بسختی انداختن خاندانها نمی‌دانستند ، و از اینرو اینان نیز فشار بمجاهدان می‌آوردند ، و زبان از ریشخند و نکوهش بازنمی‌داشتند.

پس از همه‌ی اینها برخی از بستگان روس که چون قفقازی و مسلمان می‌بودند با تبریزیان همه ‌گونه آمیزش می‌داشتند ، با دستور کنسول روس (پاخیتانوف) ، بمیان مردم افتاده ، بنام آنکه ایستادگی در برابر دولت سودی نخواهد داشت ، آنان را باین می‌خواندند که دست بهم داده بکار برخیزند و جنرال ‌کنسول روس را میانجی گردانیده از شاه آمرزش و زینهار تلبند ، تا از زیان و آسیب در ایمنی باشند.

ببینید درمیان چه سختیهایی پافشاری می‌نمودند. راستی را باید بجوانمردی آنان «آفرین» خوانیم. بویژه اگر بیاد آوریم که سرجنبانان و نمایندگان انجمن ، بیشترشان مشروطه را پایان‌یافته پنداشته از روز دوم ‌تیرماه که داستان تهران را شنیدند خود را بکنار کشیدند ، و برخی از ایشان بکنسولخانه‌ها پناهیدند ، و تنها این مجاهدان و چند ‌تن از سردستگان می‌بودند که مردانه پا می‌فشاردند.

👇
👍2
باری چون رحیمخان به بیرون شهر رسید ، و آوازه از آمدن او و از انبوهی سپاه و افزارش در شهر افتاد ، ترس مردم بیشتر و فشار آنان بمجاهدان فزونتر گردید. همچنین کارکنان کنسولخانه‌ی روس که چند تن از آنان بازرگانان بنامی ـ از حاجی‌ حبیب ‌لک و حاجی‌ محمد‌رضا ‌شکویی و حاجی ‌ابراهیم ‌صراف و حسن‌آقا ‌تاجرباشی و دیگران ـ می‌بودند بکوشش افزودند. بویژه حسن‌آقا‌ تاجرباشی که در خیابان می‌نشست ، و چون مرد دارایی می‌بود روضه‌خوانیها برپا می‌گردانید و بدینسان درمیان مردم آن کوی جایگاهی می‌داشت ، و از اینرو در این هنگام بمیان افتاده با ملا حمزه که (یکی از سردستگان خیابان و خود روضه‌خوان می‌بود) و دیگران گفتگو می‌کرد ، در نتیجه‌ی کوششهای این بود که ملا حمزه و دیگران خرسندی دادند که دست از جنگ کشیده تفنگ و افزار دیگری را به رحیمخان سپارند و راه درآمدن بشهر را بروی او باز گزارند ، و کنسول ‌روس نوید داد که بهمگی آنان زینهار داده شود ، و از کسی بازخواستی نرود. باقرخان و میرهاشم‌خان باین ‌کار خرسندی نمی‌دادند. ولی چون کارها شوریده و ترس بمیان مردم افتاده بود سخن ایشان پیش ‌نرفت. باقرخان ناچار شد بخانه‌ی میرهاشم‌خان پناهید که در آنجا دسته‌ای باشند و خود را نگه دارند.

بدینسان رخنه در کار مجاهدان پیدا شد و رشته‌ از هم گسیخت. کنسول روس بیرقی به خیابان فرستاد که در میدان افراشته شد. از آنسوی ملایان اسلامیه‌نشین که خود را فیروز ، و مردم را در چنگ خود می‌دیدند بفرمانروایی پرداختند. چون محمد‌علی‌میرزا رشته‌ی کارهای شهر را به رحیمخان سپرده بود ، حاجی‌میرزا‌ حسن ‌مجتهد و امامجمعه نیز از سوی خود رشته‌ را باو سپاردند ، و نوشته‌ای که در این باره نوشته‌اند چون در دست ماست در پایین می‌آوریم :

هو الله چون شهر تبریز و اطراف خیلی بی‌نظم شده و اشرار در هرزگی طغیان نموده و از برای احدی از وضیع و شریف امنیت نمانده و نظم شهر و اعاده‌ی امنیت بجهت قوت ماده‌ی فساد صعوبت بهم ‌رسانیده و در تأخیر آن مخاطرات عظیمه مترقب بود و بالفعل شخص با عزمی که بتواند این امر مهم را انجام دهد در این شهر نبود مگر جناب ‌جلالتمآب ‌اجل آقای‌ سردار ‌نصرت ‌زید ‌اجلاله که دارای استعداد کامل و کفایت و کاردانی او در این موقع کراراً مجرب شده بود لهذا چنانچه اعلیحضرت قدر قدرت اقدس شهریاری خلد‌الله ‌سلطانه بموجب دستخطهای مبارکه‌ی متعدده نظم شهر و دفع ‌‌اشرار و مفسدین را بعهده‌ی کفایت جناب معزی‌الیه مفوض فرموده‌اند داعیان نیز جداً از آن جناب خواستار شدیم که صرف همت کرده باقدامات مجدانه دفع اشرار و قلع‌ و ‌قمع فساد نماید که هم خدمت محوله از ولی‌نعمت خود انجام داده و هم بجهت تحصیل اسباب آسودگی مسلمین رفع اضلال مضلین نزد خداوند جل‌ و‌ علا حائز مثوبات اخرویه و نایل درجات رفیعه بوده باشد هر نحو رأی شریف آن جناب در اتمام این امر اقتضا کند مختار است کسی را حق بحث و اعتراض نیست.
تحریراً فی 12 شهر جمادی‌الثانی 1326.
مهر حاجی‌میرزا‌ حسن‌ و مهر حاجی‌میرزا‌ کریم.


این ملایان خونخوار می‌پنداشتند (و آرزو می‌داشتند) که سرباز و سواره در شهر دست بکشتار خواهند گشاد ، و اینبود جاهایی را از خانه‌های ملایان و دیگران برمی‌گزیدند که بیرق سفیدی بنام بیرق اسلام ، در آنجاها زده شود ، و کسانی که بآنجا پناهند در زینهار باشند. نیز از اسلامیه بیرقهای سفید کوچکی باین و آن می‌فرستادند که بالای در خانه‌اش گمارد و در زینهار باشد. چون یکی از نامه‌هایی که در این زمینه‌ها نوشته شده در دست است آن را در پایین می‌آوریم :

بر عموم محلات اعلان و اخبار داده شده چون رأی مبارک اعلیحضرت اقدس شهریاری ادام‌الله ‌سلطانه بر عفو و اغماض اهالیست و نمی‌توان راضی بر صدمه‌ی مخلوق خدا شد و از برای دفع شر اشرار که چند نفر معدودی هستند نباید عموم اهالی متزلزل بشوند بخصوص اشخاصی که تسلیم شده‌اند در زیر بیدق اسلام سایه داده شده و در امان هستند در منزل جناب‌ مستطاب ‌آقا‌میرزا‌ صادق‌آقا‌ سلمهم‌الله هم که بیدق اسلام و امان زده می‌شود هرکس در سایه‌ی آن بیدق رفت و تسلیم شد ابداً کسی را حق تعرض و مزاحمت نیست.
مهر اسلامیه مهر ‌حاجی‌میرزا ‌حسن.


👇
👍1
از روز دوازدهم و روزهای پس از آن یکایک آگاهی نیست. آنچه می‌دانیم جنگ همچنان برپا می‌بود. لوتیان دوچی و سواران دولتی هر زمان که فرصت می‌یافتند ، رو به یک سویی آورده دست بتاراج می‌گشادند. در این روزها بود که بامدادان چند دسته از آنان ، از چند سو ببازارچه‌ی صفی و راسته‌کوچه که عمارت انجمن ‌ایالتی و خانه‌ی‌ حاجی ‌مهدی‌آقا در آنجاها می‌بود رو ‌آوردند و جنگ‌کنان پیش‌آمدند ، از خانه‌ی حاجی ‌مهدی‌آقا ، پسرش ‌حاجی حسن‌آقا با چند تفنگچی بجنگ و جلوگیری پرداختند. نیز پاشابیک که از مجاهدان دلیر می‌بود از آن نزدیکیها بجنگ برخاست. ولی از سوی انجمن چون کسی برای جلوگیری نمی‌بود بآن درآمده بتاراج پرداختند و هرچه یافتند بردند. لیکن در آن میان به ستارخان و دیگران آگاهی رسید ، و ستارخان از یک سو ، و اصغر‌ سسکین (1) با مجاهدان ویجویه از سوی دیگر بجنگ‌گاه شتافتند ، و لوتیان و سواران را پس ‌راندند.

نیز در این روزها بود که با دستور اسلامیه‌نشینان فتح‌الله ‌آسیابان که یکی از لوتیان دوچی می‌بود به بیرون شهر رفته آبها را از آسیابها بازگردانید و بدینسان نان در شهر نایاب گردیده سختی بیشتر شد.


🔹 پانوشتها :

1ـ این محمد‌قلی که نامش پیش از ستارخان و باقرخان برده می‌شود محمد‌قلیخان ‌آغبُلاغیست که از زیردستان رحیمخان می‌بوده و بشهر ‌آمده بآزادیخواهان پیوسته بود.

2ـ یکی از سران مجاهدان می‌بود و باین نام خوانده می‌شد.


🌸
👍1
پ36ـ پیکره‌ی 36 نشان می‌دهد حیاط ارگ را با توپها و مجاهدان

(آن که از دست چپ در جلو توپ ایستاده خلیل‌خانست که سردسته‌ی مجاهدان ارگ و خود مرد دلیری می‌بود و اکنون در تبریز زنده می‌باشد.)
👍2
پ37ـ ایلدرم‌خان

(یکی از توپچیان ارگ)
👍2
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار دوازدهم : جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 4ـ درآمدن رحیمخان بشهر


شگفتتر آنکه رحیمخان از نافهمی باین پیشامد خرسندی نمی‌داد و چنین می‌خواست که به خیابان تاخته با جنگ بشهر درآید و آن را کاری آسان می‌شمرد ، و چون کنسول که بکارهای ایران دست می‌یازید چنین بهانه می‌آورد : «در تبریز بستگان روس بسیارند و اگر شهر با جنگ گرفته شود بآنان نیز گزند خواهد رسید» ، رحیمخان پیشنهاد می‌کرد که بستگان روس از خیابان بیرون روند. اینبود کنسول همان روز بیستم تیرماه (12 جمادی‌الاخری) نامه‌ای باو نوشته و با زبان «دیپلماسی» دستور باو داده ، و چون همان نامه اکنون در دست ماست (1) آن را در پایین می‌آوریم :

12 جمادی‌الاخری 1326
جناب ‌جلالتمآب ‌اجل دوستان استظهارا مشفق مکرما
مقصود دوستدار که در این چند روزه متحمل زحمات شدم این بود که تبعه‌ی روس را در محله‌ی خیابان که چندین خانوار در نقاط مختلفه‌ی خیابان اقامت دارند محافظه نمایم و بیرقی که دادم برای این است تبعه‌ی روس در نشانه‌ی همان بیرق از حمله و قتل و غارت محفوظ بمانند در این ضمن کلیه‌ی اهل خیابان بدوستدار قول دادند که تماماً اطاعت کرده و تسلیم سردار خواهند شد حالا هم در اطاعت و تسلیم باقی هستند و در تسلیم اسلحه ابداً حرفی ندارند توپ هم که در خیابان مانده است بدون عذر تسلیم حکومت خواهند کرد بعقیده‌ی دوستدار مطلب را بجنابعالی اشتباه گفته‌اند در عالم خیر‌خواهی که دوستدار شخصاً به بندگان اعلیحضرت شهریاری خلد‌الله ‌‌ملکه ‌و ‌سلطانه دارم و بملاحظه‌ی دوستی که با جنابعالی دارم لازم دیده زحمت می‌دهم اگر بخواهید باینطورها در خیابان رفتار نمایید و در حالت اطاعت و تسلیم به خیابانیها سخت بگیرید تمام مردم مضطرب شده و خدا نکرده نتیجه‌ی بد بظهور رسیده انجام مأموریت جنابعالی دچار اشکالات عمده خواهد شد دوستدار در کارهای داخله ابداً مداخله ندارم ولی در عالم خیرخواهی اظهار می‌دارم که در این موقع مهم باید از روی نهایت احتیاط رفتار فرمائید محله‌ی خیابان که اظهار اطاعت می‌نمایند چرا مجبور می‌فرمائید که مجدداً بمقام شورش برآیند اسکات شورش خیلی اشکال دارد با تجربه‌ای که دارید باظهارات دوستدار بخوبی ملتفت باشید دوستدار یقین دارم که از اهل محله‌ی خیابان حرکت بی‌قاعده‌ای ظاهر نخواهند شد و در تسلیم توپ و اسلحه حاضر هستند احتیاط در موقع جنگ وظیفه‌ی نظامی سردار اردو است اینکه اظهار فرموده‌اید تا یک ساعت دوستدار اتباع روس را از خیابان خارج نمایم خودتان می‌دانید در محله‌ی‌ خیابان اتباع روس زیاد هستند و بیرون کردن آنها در یک ساعت امکان ندارد لازم است جنابعالی در این کار خیلی احتیاط فرمائید که زحمات بهدر نرفته و اسباب تکدر خاطر مبارک همایونی فراهم نیاید چیزی که بآسانی ممکن است بموقع اجرا گذاشت شخص عاقل چرا باید خود را دچار اشکالات نماید در خصوص مسئله‌ی معهوده که اشاره فرموده بودید جواب آن را هم در موقع ارسال می‌نمایم مختصراً اظهار می‌دارم خیابانیها سنگرها را برداشته‌اند و غیر از تسلیم خیال دیگر ندارند تبعه‌ی‌ روس هم که چندین خانوار با اهل و عیال در خیابان اقامت دارند ممکن نیست در یک ساعت خارج شوند و اگر دوستدار حکم نمایم که اتباع روس از خیابان بیرون روند آشوب بزرگ حاصل و برای جنابعالی زحمت فوق‌العاده فراهم خواهد شد و همین سرهنگ را هم که حامل مراسله است مأمور فرمائید توپ را تحویل بگیرد تاجرباشی هم حضوراً تفصیل را عرض خواهد نمود.
زیاده چه زحمت‌افزا شود (2)


«مسئله‌ی معهوده» که در این نامه نام می‌برد ، همانا فشنگ دادن است که در تلگرافهای شجاع‌نظام و دیگران نیز یاد شده. چون در تبریز در دست دولتیان فشنگ کم ‌می‌بود از کنسولخانه‌ی روس بآنان فشنگ داده می‌شد.

کوتاه‌سخن : مجاهدان خیابان ، و به پیروی از آنان مجاهدان مارالان و نوبر ، تفنگ بزمین گزارده راه خیابان را بروی دولتیان باز کردند. روز دوشنبه بیست‌و‌دوم تیرماه (13 جمادی‌الاخری) رحیمخان با همه‌ی سواران و سرباز قره‌داغ با دبدبه و شکوه از خیابان گذشته بشهر درآمد. رحیمخان در باغ‌شمال که درمیان شهر و دارای عمارتهای دولتی بود نشیمن گرفت. از فردا سه‌شنبه در نوبر و آن پیرامونها ، در سر گذرها و کوچه‌ها ، نگهبانان از سواره و پیاده گماردند ، و دست بکار زده بگرفتن تفنگ و افزار‌های دیگر از مردم پرداختند. خانه‌ی‌ شادروان ‌علی‌مسیو را که در نوبر می‌بود ، تاراج کردند. مردم از ترس آنکه خانه‌هاشان بتاراج رود بسردر بیرقهای سفید زدند. از مجاهدان هر کسی در آن نزدیکیها می‌بود خود را نهان گردانید. پیداست که رحیمخان و دیگران مژده‌ی این فیروزی را به تهران فرستادند ، چون تلگرافی از مقتدرالدوله جانشین والی در دست است که روز بیست[‌و]‌سوم تیرماه بشاه فرستاده آن را در اینجا می‌آوریم :

👇
طهران ـ عرض جواب بخاک پای جواهر‌آسای ‌اقدس ‌اعلی ‌ارواحنا فداه تصدق خاک پای جواهر‌آسای ‌اقدس ‌همایونت شوم دستخط جهان‌ مطاع ‌مبارک زیارت شد راپرت از دیروز که دوشنبه بود طرف عصر سردار نصرت آمده وارد باغ‌شمال شد و این غلام جان‌نثار باتفاق سهام‌الدوله رفته با او ملاقات و تا دو ساعت از شب گذشته در آنجا بترتیب اجرای اوامر مقدسه مشغول بود همان‌طور که مقرر فرموده بشکل نظامی بکوچه‌ها و گذارها سوار گذاشته شد که هر کس با اسلحه هستند گرفتار و اسلحه را ضبط نمایند و از تصادفات حسنه است که دیشب پسر ‌میر‌نصیر دچار سوارها شده از طرفین تیراندازی کرده مشارالیه تیر خورده بدرک واصل گشته (3) چون مسجد صمصام‌خان در حدود ارمنستان و بقونسولخانه نزدیک است هنوز صلاح نشده که قوه‌ی قهریه در منع اجتماعات آنجا در همان نقطه استعمال شود ولی در گذرگاههای آن مسجد سوار و استعداد گذاشته شد و تا این ساعت که ظهر سه‌شنبه است کسی بمسجد آنجا جمع نشده یک ساعت قبل برادر و پسر ‌علی‌مسیو هم گرفتار و محبوس شدند و انشاء‌الله از اقبال بی‌زوال اعلیحضرت ‌قوی شوکت ‌شاهنشاهی ‌ارواحناه‌ فداه موجبات دفع اشرار و انتظام شهر بزودی فراهم خواهد شد فعلا این غلام در دیوانخانه‌ شب و روز با اجزاء کار بانجام اوامر مقدس مشغول و سردار نصرت در باغ مواظب اجراء مأموریت خود و آنی از همدیگر غفلت نداشته همگی جان در کف گرفته بجان‌نثاری اشتغال داریم چیزی که اسباب نکس کارها و اختلال امر خبازخانه و غیره شده بی‌پولی است آن ده‌هزار ‌تومان حواله‌ی گمرگ هم هنوز نرسیده حاجی‌ابراهیم هم بواسطه‌ی بستن بازار پول ندارد هرگاه معجلاً وجهی مرحمت می‌شد کار خوب پیشرفت می‌کرد همان‌طور که دیروز بعرض خاک پای مقدس رسانده باز هم تذکاراً جسارت می‌نماید که اجتماعات در مسجد صمصام و بعضی مفاسد دیگر تماماً ناشی از تحصن بصیر‌السلطنه و اجلال‌الملک در قونسولخانه است (4) و تا دفع آنها از آنجا نشود ریشه‌ی فساد قطع نخواهد شد امر فرمایند به هر طور هست بدفع و تبعید آنها از کجا پرداخته شود. غلام ‌جان‌نثار (منوچهر)



🔹 پانوشتها :

1ـ پس از کشتن رحیمخان (در سال 1289) کاغذهای او بدست آقای ‌بلوری افتاده بود و ازو بمن رسیده است.

2ـ در پشت ‌نامه و روی پاکت مهر چهارگوشی «پاخیتانوف» زده شده.

3ـ میر‌علی‌اکبر پسر میر‌نصیر سالها زنده و پس از این پیشامدها که مجاهدان فیروزی یافتند او یکی از سرکمیسران می‌بود.
نمی‌دانم میرنصیر پسر دیگری میانه‌ی مجاهدان می‌داشته یا مقتدرالدوله راپورت دروغ داده.

4ـ اجلال‌الملک و بصیر‌السلطنه چون در دربار نیز شناختگی می‌داشتند و این زمان که در کنسولگری روس می‌نشستند بیم آن می‌رفت شاه یکی از ایشان را بجانشینی والی تبریز بگمارد از این راه است که مقتدرالدوله ریشه‌ی آنان را می‌کند وگرنه ایشان را در این هنگام ، دستی در کارها نمی‌بوده.


🌸
پ38ـ پیکره‌ی 38 نشان می‌دهد ستارخان را با یک دسته از پیرامونیان خود.

(این پیکره در همان روزهایی که ستارخان تنها بود برداشته شده و او را با بیشتری از کسانی که بگرد سرش بازمانده بودند نشان می‌دهد. در دست راست ستارخان مشهدی محمدعلیخان و پس ازو حسینخان باغبانست. در دست چپ او پاشابیک است.)
👍5
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار دوازدهم : جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 5ـ پافشاری گُردانه‌‌ی ستارخان


دولتیان با این فیروزی کار را پایان‌یافته می‌شماردند ولی نه چنین می‌بود. راستست که در نتیجه‌ی این پیشامدها انبوه مجاهدان نومید گردیده تفنگهای خود را بزمین گزاردند ، ولی ستارخان که از سالها در تبریز بدلیری شناخته بوده ، و در این جنگهای بازپسین کاردانی و مردانگی بسیار ازو سر زده بود ، با دسته‌ی کوچکی از پیرامونیان خود می‌ایستاد ، و پروایی از این پیشامدها نمی‌داشت. در این دوروزه که دیگر کویها دست از جنگ کشیدند و دولتیان بشهر درآمدند مجاهدان قفقازی و برخی از دلیران بنام ـ از حسین ‌باغبان و دیگران ، که سر فروآوردن بدولتیان نمی‌خواستند به امیرخیز پناهیده در نزد او می‌بودند. اینان با همه‌ی اندکی استوار می‌ایستادند. از آنسوی ارگ را که خود یک سنگر بسیار استوار و جایگاه قورخانه می‌بود ، چند تنی از مجاهدان نگه می‌داشتند ، و از همدستان ستارخان می‌بودند. همچنین شادروانان حاجی‌شیخ ‌علی‌اصغر و میر‌کریم در این چند روزه مسجد صمصام‌خان را جایگاه گرفته ، برخی از مردم پراکنده را بآنجا می‌خواندند ، و بنام مشروطه‌خواهی گفتارها می‌راندند ، و این یک پشتیبانی از ستارخان شمرده می‌شد.

دولتیان باین ارج نمی‌گزاردند ، و هر کسی می‌پنداشت ستارخان یا دستگیر می‌گردد و یا گریخته جان بدر می‌برد. هیچ ‌کس گمان نمی‌برد که او در برابر آنهمه دشمنان خواهد ایستاد و فیروز هم خواهد گردید.

راستی هم این ایستادگی گُردانه‌ی ستارخان یک کار بزرگی می‌باشد. در تاریخ مشروطه‌ی ایران هیچ‌ کاری باین بزرگی و ارجداری نیست. این مرد عامی از یکسو اندازه‌ی دلیری و کاردانی خود را نشان داد ، و از یکسو مشروطه را به ایران بازگردانید. مشروطه از همه‌ی شهرهای ایران برخاسته تنها در تبریز بازمی‌ماند. از تبریز هم برخاسته تنها در کوی کوچک امیرخیز بازپسین ایستادگی را می‌نمود. در سایه‌ی دلیری و کاردانی ستارخان بار دیگر بهمه‌‌ی کویهای تبریز بازگشته ، سپس نیز بهمه‌ی شهرهای ایران بازگردید. آن لکه‌ی سیاهی که در نتیجه‌ی زبونی و کارندانی نمایندگان پارلمان و شکست آزادیخواهان تهران بدامن تاریخ ایران نشسته بود ، این مرد با جانبازیهای خود آن را پاک گردانید. بی‌شُوَند نیست که ما در این تاریخ بآن مرد ارج بیشتر می‌گزاریم. ستارخان نه ‌تنها مشروطه را به ایران بازگردانید ، صدها کسان را از کشته ‌شدن و از گزند و آسیب رهانید. ملایان با آن تشنگی که بکشتن و آزردن مشروطه‌خواهان می‌داشتند ، و محمد‌علی‌میرزا و درباریان با آن کینه‌ای که از تبریزیان در دل می‌پروردند ، اگر فیروز درآمدندی بکارهای بسیار برخاستندی.

از کسانی که در آن روزها در نزد ستارخان پشتیبان او بوده‌اند ، گذشته از مجاهدان که یاد کردیم ، ما نامهای علی‌مسیو و حاجی‌میرزا‌ علینقی ‌گنجه‌ای و حاجی ‌محمد ‌بالا و کربلایی ‌حسین ‌فشنگچی را شنیده‌ایم.

باری ستارخان ایستادگی می‌نمود و با تفنگداران و سواران که در دوچی گرد آمده بودند پیاپی جنگ می‌رفت. روز چهارشنبه بیست‌و‌چهارم تیرماه (16 جمادی‌الاخری) که بار دیگر دولتیان به امیرخیز تاخته بسنگرهای ستارخان فشار می‌آوردند و گلوله‌باران سختی می‌بود ، چون از پیشرفت نومید گردیدند بتوپ‌اندازی پرداختند. این نخست‌بار بود که دولتیان توپ بکار بردند ، و چون تبریزیان تا آن ‌هنگام نام توپ را شنیده و چنین پنداشتندی که با یک شلیک و دو شلیک یک ‌شهری را ویران توان کرد ، از این توپ‌اندازی ترس بی‌اندازه در دلها پدید آمد. لیکن از این جنگ نیز نتیجه بدست نیامد ، و هنگام شام هر دو گروه بجای خود نشستند.

👇
👍2
فردا آرامش بود. گویا در این روز یا فردایش بود که پاخیتانوف آگاهی داد که به امیرخیز خواهد آمد. ستارخان بسیج پذیرایی کرده کسانی را از سردستگان نیز برای بودن و گفتگو کردن خواند. کنسول چون درآمد پس از نشستن و حال پرسیدن چنین آغاز سخن کرد : «امروز به خیابان رفتم و به دوچی رفتم و اکنون نیز باینجا آمدم که از شما پیمان گیرم که بجنگ پیشدستی نکنید تا پیشامد با گفتگو پایان پذیرد». ستارخان پاسخی ساده داده گفت : «ما هیچگاه بجنگ پیشدستی نمی‌کنیم و همیشه از آن‌ سوی بما می‌تازند و ما جلوشان می‌گیریم». سپس حاجی‌شیخ ‌علی‌اصغر و دیگران نیز سخنانی راندند. کنسول به ستارخان پیشنهاد کرد که بیرقی از کنسولخانه فرستاده شود و او بدر خانه‌ی خود زده و در زینهار دولت روس باشد ، و نوید می‌داد که سرقره‌سورانی آذربایجان [را] از دولت ایران برای او بگیرد. ستارخان چنین گفت : «جنرال کنسول ، من می‌خواهم هفت دولت بزیر بیرق ایران بیاید. من زیر بیرق بیگانه نروم». کنسول که این پاسخ را نبیوسیده بود خیره ماند ، و چون برخاست برود ستارخان هفت ‌تن از سواران قره‌داغ را که در جنگها دستگیر کرده بودند باو سپرد که همراه نوکران خود به دوچی رساند. کنسول از این رفتار بسیار شادمان گردید.

از ستارخان در آن روزها کارهای ارجدار و شگفتی سر زده که بر سر زبانهاست. یکی اینکه عباسعلی ‌نامی را از نوکران او ، دوچیان فریب می‌دهند که ناآگاهان او را بزند و خود را به دوچی رساند و او فرصتی بدست آورده در جایی که ستارخان تنها می‌بوده گلوله‌ای باو زده خود می‌گریزد. گلوله کشنده نبوده ولی زخمی باز می‌کند. ستارخان زخم را بسته برای آنکه مایه‌ی دلشکستگی نشود از یاران خود پنهان می‌دارد.


🌸
👍3
پ39ـ باقرخان
👍3
ستارخان
👍3
🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار دوازدهم : جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 6ـ بازشورانیدن ستارخان تبریز را


فردای آن روز که آرامش می‌بود ، ستارخان به یک‌ کار ارجدار دیگری برخاست. کاری که فهم و کاردانی او را با دلیری و مردانگیش در یکجا نشان می‌داد. آن روز ستارخان با پیرامونیان خود در خانه‌ی حاجی ‌مهدی‌آقا می‌بود. هنگام پسین بیرون آمده بخوابانیدن بیرقهای سفید پرداخت. حاجی‌ حسن‌آقا (پسر حاجی‌ مهدی‌آقا) در این باره نامه‌ای به نویسنده‌ی این تاریخ فرستاده چنین می‌نویسد :

«آن روز ستارخان با جمعی مجاهد بخانه‌ی ما آمد و تفصیل کنسول روس و پیشنهاد او را گفت. چون ناهار خوردیم گفت : می‌خواهم امروز بروم و بیرقهای سفید را بخوابانم. در آن میان که ما گفتگو می‌کردیم و مجاهدان گرداگرد اتاق نشسته بودند حسین‌بیک ‌نام ، مجاهد قره‌داغی ، فشنگ را فراموش کرده از لوله درنیاورده بوده ، و چون می‌خواست تفنگ را پاک کند ناگهان گلوله دررفت و بسقف اتاق خورد. اینکه درمیان آنهمه جمعیت گلوله بهیچ کس نخورد ستارخان آن را بفال نیک گرفته گفت : حتماً بیرقها را خواهیم خوابانید. این گفته با مجاهدان بیرون رفت ، و چون در بازارچه‌ی ‌صفی خانه‌ی محمد‌رضا‌ شکویی می‌بود و او بیرق روس افراشته بود ستارخان با گلوله زده آن را پایین انداخت. سپس به بیرقهای سفید پرداخته یکایک سرنگون گردانید ...»

چنانکه گفتیم از اسلامیه برای خانه‌هایی بیرق فرستاده ، و بسیاری نیز خودشان بیرق ساخته بالای در افراشته بودند. در بسیاری از کوچه‌ها یک دری بی‌بیرق نمی‌بود. بستگان روس بیرق دولت خود را زده بودند. ستارخان می‌خواست با خوابانیدن آنها مردم را دوباره بشوراند و این یکی از شاهکارهای او بود. چنانکه گفتیم مجاهدان بگرد سر او کم می‌بودند ، و بیگمان شماره‌شان به بیست ‌تن نمی‌رسید ، و با این دسته‌ی اندک بیرون آمدن او بکوچه‌ها جز بی‌باکی شمرده نشدی. زیرا چنانکه گفتیم سواران و سربازان در شهر می‌‌بودند ، و دولتیان برای گرفتن او به هر کوشش برخاستندی. جای خشنودی بود که با سواران و سربازان برخوردی رخ نداد. از آنسوی همینکه او در کوچه نمودار گردید و مردم خواست او را دانستند بانبوهی پی او را گرفتند و آواز به زنده‌باد بلند گردانیدند ، و یک هیاهوی بزرگی پدید آوردند. بدینسان بیرق‌خوابانان تا دم عالی‌قاپو پیش رفته از آنجا کسی را با پیام بنزد باقرخان فرستاد و خود بازگردید.

نتیجه‌ی این کار آن بود که مردم دوباره بتکان آمدند ، و گرد نومیدی را از خود فشانده برای کوشش آماده گردیدند. در آن دو سه‌ روز سربازان ملایر و سواران‌ قره‌داغ مردم را بسیار آزرده ، بنام جستجوی تپانچه و افزار جنگ جیب و کیسه‌ی هر کسی را تهی گردانیده بودند. از این دُژرفتاری مردم بیاد زمان خودکامگی و بدیهای آن افتاده در بیشتر دلها آرزوی بازگشت مشروطه نیرو گرفته بود. این‌ کار دلیرانه‌ی ستارخان با آرزوهای آنان سازگار افتاد و بسیار هنایید.

همچنین پیامی که ستارخان به باقرخان فرستاد بسیار بجا افتاد ، و مجاهدان خیابان که از کرده‌ی خود پشیمان می‌بودند دوباره تفنگها را برداشته آماده‌ی جنگ و کوشش شدند.

فردا روز آدینه بیست‌و‌ششم تیر (18 جمادی‌الاخری) یک داستان بهتر دیگری رخ داد. امروز باز در مسجد صمصام‌خان گروهی فراهم آمده سخنها رانده می‌شد. برخی از مردم از کار دیروزی ستارخان دلیر گردیده شور‌ و ‌خروش می‌نمودند و از دُژ‌رفتاریهای سوار و سرباز می‌نالیدند. سپس چنین نهادند که با همان انبوهی به خیابان بنزد باقرخان روند. شادروان میرکریم جلو افتاده با آن گروه روانه گردیدند ، و در راه هر که را دیدند با خود بازگردانیدند ، و بدینسان از نوبر گذشته تا به خیابان رسیدند و در آنجا بشادروان باقرخان چنین گفتند : «ما آمده‌ایم که با سواران و سربازان جنگ کنیم که یا کشته شویم و یا بکشیم». باقرخان بآنان دلداری داده مهربانی نمود. در همان هنگام یک داستانی رخ داد ، و آن اینکه پنج تن از سواران رحیمخان به خیابان آمده بوده‌اند. مردم می‌خواهند آنها را بگیرند. سواران دست بتفنگ برده بجنگ می‌ایستند. ولی مجاهدان فرصت نداده دستگیرشان می‌کنند ، که چهار تن را کشته و یک تن زنده‌اش را بنزد باقرخان آوردند. می‌گویند : آن یک تن با زبان لابه چنین می‌گفت : «مرا نکشید ، من هم بابی شدم». ولی باین لابه‌ی او نیز گوش ندادند و او را هم کشتند.

این پیشامد نشانه‌ی آن بود که خیابانیان برای جنگ رحیمخان آماده‌اند ، و اینبود اندکی نگذشت مجاهدان از خیابان و نوبر و دیگر جاها بتکان آمدند و همگی رو بباغ‌شمال آورده گرد آنجا را فراگرفتند ، و بیکبار بجنگ و شلیک پرداختند.

👇
👍1
رحیمخان در باغ نشسته ، تو گفتیی از هیچ ‌جا آگاهی نمی‌داشت ، و همینکه آواز شلیک برخاست سواران بهم برآمده ندانستند چه کنند. اندکی این ‌سو و آن سو دویدند ، و سرانجام چاره جز گریختن ندیدند. چون باغ‌شمال از سوی جنوب به بیابان می‌پیوست ، از آنجا خود را بیرون انداخته جان بدر بردند. رحیمخان و سرکردگان نیز همین رفتار را کردند. مجاهدان هنگامی که بباغ درآمدند دیگهای ناهار را بروی اجاقها ، و سماورها را در حال جوش ، و چادرها را افراشته دیدند.

بدینسان رحیمخان و لشکریانش از شهر بیرون رفتند. بدینسان خیابانیان شکسته‌ی خود را بازبستند. بدینسان کوششهای پاخیتانوف بیکبار بیهوده گردید.


🌸
👍1
عالی‌قاپو یا شمس‌العماره (تبریز)
👍1
پ40ـ ستارخان با کلاه فدایی
👍1
2025/07/13 20:40:09
Back to Top
HTML Embed Code: