Telegram Web
🌿• شهر شعر •🌿
می‌بوسمت وقتی سلاح از دست‌ها افتاد می‌بوسمت وقتی که تهران دست ما افتاد امیررضا وکیلی برای امیرمحمد خالقی که کمک خواست و کسی صدایش نشنید؛ برای او که روز اول کارش بود؛ برای او که لپ‌تاپ وسیله کارش بود؛ برای او‌ که با قلب پاره می‌دوید…
منم در شهر غریب دانشجو بودم
روزانه تقریبا با اعضای خانواده تماس داشتم؛
یک سالی تقریبا خوابگاه بودم و بعد خونه گرفتم؛
زمانی که خونه گرفتم فارغ از هر ویژگی که داشت،
فوبیای این رو داشتم که اگه بمیرم
کی و چطوری قراره این خبر رو به خانوادم برسونه؟!
در مورد امیرمحمد داشتم می‌خوندم که انگار
با خانوادش تماس گرفتند که آپاندیسش پاره شد
اما وقتی رسیدند با پیکر بی‌جان مواجه شدند؛
اما لطفا به مُرده زخم نزنید
که اگر بیخیال لپ‌تاپ می‌شد
الان زنده بود…
رفقا من یه موردی رو به صورت جدی عرض کنم؛
با من یا این چنل مشکل دارید؟!
هر پستی که‌ می‌ذارم آبکی و کشکی نیست
گشتم چرخیدم پرسیدم تا پیدا کردم
باب میلتون نیست؟!
ندید بگیرید
به مذاقتون خوش نیومده؟!
چشم بپوشونید
اشتباه داشتم؟!
به دیده منت بگذرید
اما دیگه اینقدر بی‌شرف نباشید…
چنل فیک می‌زنید،
ناشناسم رو با ناسزا و تهدید مزین می‌کنید،
مقداری هم وجدان خوبه واقعا؛
منتی نیست برای حال خودمم شده فعالیت ‌می‌کنم
اما دیگه اینقدر حق به جا‌نب نباشید
نه تعامل کنید نه گفتمان کنید
خواستید اصلا میوت کنید یا لفت بدید
نخواستید لفت بدید هم بیاید نگاه بندازید و برید؛
اما سر سوزنی احترام قائل بشید.
داد یک بوسه به صد عشوه مرا جانانی
گر چه جانم به لب آمد، به لب آمد جانی

نقیب
شرم بوده است یا شوق؟! نمی‌دانم شیخ
دکمه‌ای باز شد و سر به گریبان بردم…

حسین زحمتکش
از لب سرخابی‌اش گیلاس هم جا می‌زند
تازه او کم رژ به لب از ترس بابا می‌زند..

کنعان محمدی
سپر انداخته تسلیم توام، بسم‌الله
رسم جنگ است که بازنده اسیری برود

سیدشهرام علیزاده
میان این همه دلبر که پخش بازارند
نبوده هیچ کسی ذره‌ای همانندت…

علی زعبیم
مرده‌ام؛ این نفس تازهٔ من فلسفه دارد
روی پا بودن این برجِ کهن فلسفه دارد

سنگ این است که من فکر کنم قسمتم این بود
تیشه بر سر زدن «سنگ‌شکن» فلسفه دارد

دوستی با تو میسّر که نشد نقشه کشیدم
با رفیقان شما دوست شدن فلسفه دارد

گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی
حیف و همین حیف خودش مطمئناً فلسفه دارد

آمدی بر سر قبرم، نشد از قبر در آیم
تازه فهمیده‌ام این بند کفن فلسفه دارد

کاظم بهمنی
Forwarded from • خُزَعْبَل‌ نِویسِ یاوِه سُرا • (- MohamadMahdi)
ببین چه قشنگ گفته:

شَبَکی بِه کُنجِ خَلوَت، اَگَرَم دَهی اِجازَت
بِمَکَم چُنان لَبَت را، کِه دَرو سُخَن نَمانَد
رژ به لب مالیدن او آخر بیهودگی‌ست
فکر کن دیوانه‌ای شکر به خرما می‌زند

کنعان محمدی
توصیف تو در شأن کسی نیست به جز من
توصیف شراب از دهن مست قبول است…

امیرعلی سلیمانی
به حدی دوستت دارم که می‌دانم خدا روزی
سؤالش از تو این باشد، چه کردی او پرستیدت؟!

حسین فروتن
لبت را با زبانت قبل بوسیدن کمی تر کن
که باید قبل کشتن «ذبح» را آبی بنوشانی

احمد قورچیان
در بین بوسه، گاز گرفتی دوباره تو؟!
بانو چرا ثواب و کبابت یکی شده؟!

سیدمهدی وزیری
یک بوسه بر لب تو نشسته، تکان نخور
تا از لب تو با لبم آن را جدا کنم…

احسان پرسا
زندگی یعنی ببوسی دست مادر را فقط
گر چه لب‌های تو هم بدجور، اصلا بگذریم

مصطفی نصیری
در تمام شعرها می‌بوسمت، اما نترس
بوسه را ارشاد قبل از چاپ سانسور می‌کند

فرامرز عرب‌ عامری
از کنارم رد شدی بی اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی، امّا مرا نشناختی

در تمام خاله بازی‌های عهد کودکی
همسرت بودم همیشه بی‌وفا، نشناختی؟!

لی‌له بازِ کوچهٔ مجنون صفت‌ها، فکر کن
جنب مسجد، خانهٔ آجرنما، نشناختی؟!

دختر همسایه، یاد جر زنی‌هایت بخیر
این منم تک تاز گرگم بر هوا، نشناختی؟!

اسمِ من آقاست، امّا سال‌ها پیش این نبود
ماه بانو، یادت آمد؟ مشتبا، نشناختی؟!

کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است؟!
آه، آری تازه فهمیدم چرا نشناختی…

مجتبی سپید
می‌سپارم کشور دل را به دستانت ولی
خواهشاً مانند مسئولان ایرانی نباش…

احمدرضا حسینی
در آینه بوسید خودش را و نفهمید
آن لب که هدر داد، مرا خرج دو سال است

محمد سهرابی
2025/02/20 17:12:37
Back to Top
HTML Embed Code: