تکنوازی سه تار /نیما شهبازی
<unknown>
#کانون_شعروادب
نوازنده: نیما شهبازی nimashahbazi_
مستی عشق تو را چند نهان باید داشت
بشنود گو همه کس بوی شراب از دهنم
رهبری کرد به کوی تو و برد از راهم
عشق هم راهبر من شد و هم راهزنم
#فروغی_بسطامی🌱
🕊@uma_poem🕊
نوازنده: نیما شهبازی nimashahbazi_
مستی عشق تو را چند نهان باید داشت
بشنود گو همه کس بوی شراب از دهنم
رهبری کرد به کوی تو و برد از راهم
عشق هم راهبر من شد و هم راهزنم
#فروغی_بسطامی🌱
🕊@uma_poem🕊
التفاتِ بیغَرَض سَررشتهی تسخیرِ ماست
صیدِ ما خواهی، بُرونِ دام باید دانه ریخت!
#کانون_شعروادب
#بیدل_دهلوی🌱
🕊@uma_poem🕊
صیدِ ما خواهی، بُرونِ دام باید دانه ریخت!
#کانون_شعروادب
#بیدل_دهلوی🌱
🕊@uma_poem🕊
Forwarded from تخت طاقدیس، علی احمدی راد
✨️هفتادساله والد پیر✨️
#صائب_تبریزی درخشانترین چهرهی #سبک_هندی در #تاریخ_ادبیات_فارسی است.
مشهور است که صائب در اوایل دورهی شاعری خود سفری به #هند کرده و به دربار ظفرخان احسن (حاکم برخی از ولایات شمال غربی هند) راه یافته است.
ظفرخان که مرید شعر و شخصیت صائب بوده با احترام او را پذیرفته در دربارش موقعیت ممتازی برای او ایجاد کرده است.
شش سال پس از اقامت صائب در هند، پدرش میرزا عبدالرحیم که به سنین پیری رسیده بوده، سفری به هند میکند تا پسرش را با خود به ایران بازگرداند.
صائب وقتی خبر آمدن پدرش به هند را میشنود، دلش به هوای وطن پر میزند و تصمیم میگیرد که با پدر راهی ایران شود. اما وقتی از ظفرخان درخواست میکند که به او اجازهی بازگشت بدهد، ظفرخان به دلیل علاقهای که به نگهداشتن صائب در دربار خود داشته، با خشم و ناراحتی درخواست وی را رد میکند.
در نتیجه صائب راه چاره را در این میبیند که قصیدهی بلندبالایی در مدح پدر ظفرخان یعنی خواجه ابوالحسن تربتی بسُراید و از او اجازهی بازگشت بگیرد.
در ادامه بخشی از فراز انتهایی این #قصیده را بخوانید:
هفتاد ساله والد پیریاست بنده را
کَز تربیت بُوَد به مَنَش حقِّ بیشمار
آورده است جَذبهیِ گستاخِ شوقِ من
از اصفهان، به اَگره و لاهورش اشکبار
زان پیشتر کز اَگره به مَعمورهیِ دَکَن
آیَد عِنانگسستهتر از سیلِ نوبهار
وین راهِ دور را زِ سرِ شوق طی کند
با قامت خمیده و با پیکر نزار
دارم امیدِ رحمتی از آستانِ تو
ای آستانت، کعبهیِ امّیدِ روزگار
مقصود چون ز آمدنش بُردنِ مناست
لب را به حرفِ رُخصتِ من کن گُهرنثار
با جبههای گُشادهتر از آفتابِ صبح
دستِ دعا به بدرقهی راهِ من بر آر!
زبان فخيم و آراسته و درعین حال ساده و روان صائب در ضمن اشاراتی که به پدر سالخوردهاش کرده، باعث شدهاند تا این قصیده هم به لحاظ فنی و هم از جهت عاطفی جالب توجه باشد.
در نهایت این قصیده راه بازگشت صائب به وطن را هموار کرده، اجازهی ظفرخان را نصیب وی میکند.
#علی_احمدی_راد
#تخت_طاقدیس
www.tgoop.com/takhte_tagdis
#صائب_تبریزی درخشانترین چهرهی #سبک_هندی در #تاریخ_ادبیات_فارسی است.
مشهور است که صائب در اوایل دورهی شاعری خود سفری به #هند کرده و به دربار ظفرخان احسن (حاکم برخی از ولایات شمال غربی هند) راه یافته است.
ظفرخان که مرید شعر و شخصیت صائب بوده با احترام او را پذیرفته در دربارش موقعیت ممتازی برای او ایجاد کرده است.
شش سال پس از اقامت صائب در هند، پدرش میرزا عبدالرحیم که به سنین پیری رسیده بوده، سفری به هند میکند تا پسرش را با خود به ایران بازگرداند.
صائب وقتی خبر آمدن پدرش به هند را میشنود، دلش به هوای وطن پر میزند و تصمیم میگیرد که با پدر راهی ایران شود. اما وقتی از ظفرخان درخواست میکند که به او اجازهی بازگشت بدهد، ظفرخان به دلیل علاقهای که به نگهداشتن صائب در دربار خود داشته، با خشم و ناراحتی درخواست وی را رد میکند.
در نتیجه صائب راه چاره را در این میبیند که قصیدهی بلندبالایی در مدح پدر ظفرخان یعنی خواجه ابوالحسن تربتی بسُراید و از او اجازهی بازگشت بگیرد.
در ادامه بخشی از فراز انتهایی این #قصیده را بخوانید:
هفتاد ساله والد پیریاست بنده را
کَز تربیت بُوَد به مَنَش حقِّ بیشمار
آورده است جَذبهیِ گستاخِ شوقِ من
از اصفهان، به اَگره و لاهورش اشکبار
زان پیشتر کز اَگره به مَعمورهیِ دَکَن
آیَد عِنانگسستهتر از سیلِ نوبهار
وین راهِ دور را زِ سرِ شوق طی کند
با قامت خمیده و با پیکر نزار
دارم امیدِ رحمتی از آستانِ تو
ای آستانت، کعبهیِ امّیدِ روزگار
مقصود چون ز آمدنش بُردنِ مناست
لب را به حرفِ رُخصتِ من کن گُهرنثار
با جبههای گُشادهتر از آفتابِ صبح
دستِ دعا به بدرقهی راهِ من بر آر!
زبان فخيم و آراسته و درعین حال ساده و روان صائب در ضمن اشاراتی که به پدر سالخوردهاش کرده، باعث شدهاند تا این قصیده هم به لحاظ فنی و هم از جهت عاطفی جالب توجه باشد.
در نهایت این قصیده راه بازگشت صائب به وطن را هموار کرده، اجازهی ظفرخان را نصیب وی میکند.
#علی_احمدی_راد
#تخت_طاقدیس
www.tgoop.com/takhte_tagdis
Telegram
تخت طاقدیس، علی احمدی راد
هر که در این سَرا درآید «شعرش» دهید و از ایمانش مَپرسید!
گر همین سوز رود با من مسکین در گور
خاک اگر باز کنی، سوخته یابی کفنم!
#کانون_شعروادب
#سعدی 🌱
🕊@uma_poem🕊
خاک اگر باز کنی، سوخته یابی کفنم!
#کانون_شعروادب
#سعدی 🌱
🕊@uma_poem🕊
من از هوایِ دَوات و قلم چه بنویسم
از این دو بیخبر از حالِ هم چه بنویسم
دَرِ دَوات که بست و دلِ قلم که شکست؟!
از این زمانهیِ نامحترم چه بنویسم
#کانون_شعروادب
#محمد_سلمانی🌱
🕊@uma_poem🕊
از این دو بیخبر از حالِ هم چه بنویسم
دَرِ دَوات که بست و دلِ قلم که شکست؟!
از این زمانهیِ نامحترم چه بنویسم
#کانون_شعروادب
#محمد_سلمانی🌱
🕊@uma_poem🕊
#تیکه_کتاب
دیگری: نه سِنِمّار؛ بدیت این نیست!
تو بسیاری را سیر کردهای بدین خشتها که میزنند؛
ولی پاسخ تو چیست چون خُوَرنَق تمام شد؟
مشتی را که سیری آموختند بار دیگر رها میکنی در بادیه؟
فردای آنان چه؟
پیشتر از این، گرسنگی آسانتر بود بر گرسنگان، تا پس از آن که سیری را شناختند.
نمایشنامهیِ #مجلس_قربانی_سنمار
اثر #بهرام_بیضایی 🌱
🕊@uma_poem🕊
دیگری: نه سِنِمّار؛ بدیت این نیست!
تو بسیاری را سیر کردهای بدین خشتها که میزنند؛
ولی پاسخ تو چیست چون خُوَرنَق تمام شد؟
مشتی را که سیری آموختند بار دیگر رها میکنی در بادیه؟
فردای آنان چه؟
پیشتر از این، گرسنگی آسانتر بود بر گرسنگان، تا پس از آن که سیری را شناختند.
نمایشنامهیِ #مجلس_قربانی_سنمار
اثر #بهرام_بیضایی 🌱
🕊@uma_poem🕊
Forwarded from Hossein_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چندان پُرَم که گر دهنم را رها کنند
باید که خلق در سخنِ من شنا کنند!
یارب! بگو که سینه شکافند از سخن،
وین عقده از زبانِ نترسیده وا کنند!
یارب! شراب در قلمم ریز تا لغات،
بیهوش، مدحِ بیصلهی مرتضا کنند!
ترسم بریز گرچه قرار است کافران،
در شاَنِ خویش، پاسخِ مدحم هَجا کنند!
ترسم بریز گرچه قرار است مُفتیان،
از حرفِ راستین، دهنِ گَنده وا کنند!
دستم بگیر و خود بنویس آنچه شاَن اوست،
مگذار تا بنینِ من از خط، خطا کنند!
مُهرِ اثر به سکهی حرفم بزن که راست،
مدحِ علی کنم که فقیران صفا کنند!
مدحِ علی کنم که بدانند "اصل" کیست
باشد که این علیچهپرستان حیا کنند!
ایوانِ بوتُراب نمایم چنانکه هست،
تا این دخیلِ هرزه که بستند وا کنند!
تا من بگویم از همه عالم که صفدر است؟
شاید که صف زِ جرگهی دونان جدا کنند!
نفسِ علی میانِ غبار است تا که خلق،
بیمعرفت قیاسِ خطا در عبا کنند!
نان در علیست اینک و خیلِ گرسنگان،
قوتِ ریا مخواه که آسان رها کنند!
ما با همان "علی" به سرِ بیعتیم هان!
تا آنزمان که پرده بر اُفتد چهها کنند...
#حسین_جنتی
@h_jannati
.
باید که خلق در سخنِ من شنا کنند!
یارب! بگو که سینه شکافند از سخن،
وین عقده از زبانِ نترسیده وا کنند!
یارب! شراب در قلمم ریز تا لغات،
بیهوش، مدحِ بیصلهی مرتضا کنند!
ترسم بریز گرچه قرار است کافران،
در شاَنِ خویش، پاسخِ مدحم هَجا کنند!
ترسم بریز گرچه قرار است مُفتیان،
از حرفِ راستین، دهنِ گَنده وا کنند!
دستم بگیر و خود بنویس آنچه شاَن اوست،
مگذار تا بنینِ من از خط، خطا کنند!
مُهرِ اثر به سکهی حرفم بزن که راست،
مدحِ علی کنم که فقیران صفا کنند!
مدحِ علی کنم که بدانند "اصل" کیست
باشد که این علیچهپرستان حیا کنند!
ایوانِ بوتُراب نمایم چنانکه هست،
تا این دخیلِ هرزه که بستند وا کنند!
تا من بگویم از همه عالم که صفدر است؟
شاید که صف زِ جرگهی دونان جدا کنند!
نفسِ علی میانِ غبار است تا که خلق،
بیمعرفت قیاسِ خطا در عبا کنند!
نان در علیست اینک و خیلِ گرسنگان،
قوتِ ریا مخواه که آسان رها کنند!
ما با همان "علی" به سرِ بیعتیم هان!
تا آنزمان که پرده بر اُفتد چهها کنند...
#حسین_جنتی
@h_jannati
.
Forwarded from Hossein_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
شگفتی روزگاری شد... مرا از عقل دود آمد!
مسلمانزاده دیدم دست در دست جُهود آمد!
سخن آیینهی عقل است، شادا وضعِ خاموشان...
که بسیاری دهان دیدیم کز وی بوی کود آمد!
تو گویی هرچه نادانیست ابری شد به تاریکی
سپس بادِ سفاهت هو زد و بر ما فرود آمد!
ندانستیم اینک ناقهی عقل است پِی کردیم
بلاهت صیحهای شد راست بر قومِ ثمود آمد!
«دروغ و خشکسال و دشمن» آوخ! آن دعا را باش...
یکی آمین نگفتی اهرمن با هرچه بود آمد!
کتاب از دستمان افتاد... پر زد روی رفها رفت
چنین آخرزمان را دیر میدیدیم، زود آمد!
.
.
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
.
شگفتی روزگاری شد... مرا از عقل دود آمد!
مسلمانزاده دیدم دست در دست جُهود آمد!
سخن آیینهی عقل است، شادا وضعِ خاموشان...
که بسیاری دهان دیدیم کز وی بوی کود آمد!
تو گویی هرچه نادانیست ابری شد به تاریکی
سپس بادِ سفاهت هو زد و بر ما فرود آمد!
ندانستیم اینک ناقهی عقل است پِی کردیم
بلاهت صیحهای شد راست بر قومِ ثمود آمد!
«دروغ و خشکسال و دشمن» آوخ! آن دعا را باش...
یکی آمین نگفتی اهرمن با هرچه بود آمد!
کتاب از دستمان افتاد... پر زد روی رفها رفت
چنین آخرزمان را دیر میدیدیم، زود آمد!
.
.
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
.
✅ نتایج نهایی انتخابات کانون های فرهنگی، هنری و اجتماعی دانشگاه محقق اردبیلی
🪧کانون تئاتر/ مریم کامرانیراد 🪧کانون مهارت افزایی/ آیدا شیـخی
🪧کانون رسانه/ مهدی عبدالهپور حور 🪧کانون کتاب و اندیشه/حسین یوسفیکیا 🪧کانون صنایع دستی/ زهرا قانع 🪧کانون هنرهای تجسمی/ مبینا سید موسوی 🪧کانون کارآفرینی/ گیتی پورایرانی 🪧 کانون هلال احمر/ علی نجاری 🪧 کانون محیط زیست/ یاشار رشیدی 🪧کانون آسیب های اجتماعی/سید حسن رضوی 🪧 کانون شعر و ادب/ امیر محمد جودی ثمرین 🪧 کانون گردشگری/دانیال پایبست 🪧 کانون فیلم و عکس/نسرین برزگری 🪧کانون فن بیان/زینب ناصری 🪧 کانون همیاری/حدیث شاهی
🔰پایگاه اطلاع رسانی کانون های فرهنگی و هنری
➡️@kanoon_uma ➡️http://instagram.com/kanoon9898
🪧کانون تئاتر/ مریم کامرانیراد 🪧کانون مهارت افزایی/ آیدا شیـخی
🪧کانون رسانه/ مهدی عبدالهپور حور 🪧کانون کتاب و اندیشه/حسین یوسفیکیا 🪧کانون صنایع دستی/ زهرا قانع 🪧کانون هنرهای تجسمی/ مبینا سید موسوی 🪧کانون کارآفرینی/ گیتی پورایرانی 🪧 کانون هلال احمر/ علی نجاری 🪧 کانون محیط زیست/ یاشار رشیدی 🪧کانون آسیب های اجتماعی/سید حسن رضوی 🪧 کانون شعر و ادب/ امیر محمد جودی ثمرین 🪧 کانون گردشگری/دانیال پایبست 🪧 کانون فیلم و عکس/نسرین برزگری 🪧کانون فن بیان/زینب ناصری 🪧 کانون همیاری/حدیث شاهی
🔰پایگاه اطلاع رسانی کانون های فرهنگی و هنری
➡️@kanoon_uma ➡️http://instagram.com/kanoon9898
#تیکه_کتاب
نالهها و اشکها و قصههای مادر، خوابهای رنگین و بیداریهای تلخ، غمهای سوزندهتر از آتش و شادیهای گریزندهتر از دود، و بازی پرهیاهوی زندگی دیگران، اینها ما را میساختند و میپرداختند و ما بیخبر بودیم. خیال میکردیم تماشا میکنیم حال آنکه نقاشی میکردیم، حکاکی میکردیم: روی کاغذ و مرمر روح کوچکمان، تصویرها و نقشهای آشفته، چیزی از شکنجه، چیزی از حسرت، چیزی از بدبختی. حالا که میخواهیم به روحمان نگاه کنیم، چیزی پیدا نیست. میبینیم پرشده، سیاه شده، مسخ شده، از بس لایههای چرک و خون و اشک روی آن نشسته، از بس روی آن خطهای کج و معوج هست. خودمان را گم کردیم، خودمان را به باد دادیم. حالا فقط مشق سیاه اجتماعيم.
#غصه_ای_و_قصه_ای
اثر #محمود_کیانوش🌱
🕊@uma_poem🕊
نالهها و اشکها و قصههای مادر، خوابهای رنگین و بیداریهای تلخ، غمهای سوزندهتر از آتش و شادیهای گریزندهتر از دود، و بازی پرهیاهوی زندگی دیگران، اینها ما را میساختند و میپرداختند و ما بیخبر بودیم. خیال میکردیم تماشا میکنیم حال آنکه نقاشی میکردیم، حکاکی میکردیم: روی کاغذ و مرمر روح کوچکمان، تصویرها و نقشهای آشفته، چیزی از شکنجه، چیزی از حسرت، چیزی از بدبختی. حالا که میخواهیم به روحمان نگاه کنیم، چیزی پیدا نیست. میبینیم پرشده، سیاه شده، مسخ شده، از بس لایههای چرک و خون و اشک روی آن نشسته، از بس روی آن خطهای کج و معوج هست. خودمان را گم کردیم، خودمان را به باد دادیم. حالا فقط مشق سیاه اجتماعيم.
#غصه_ای_و_قصه_ای
اثر #محمود_کیانوش🌱
🕊@uma_poem🕊
میترسم ای رفیق! تو هم مثل خاک سرد
وقتی مرا به دل بسپاری که مردهام
#کانون_شعروادب
#میلاد_عرفان_پور🌱
🕊@uma_poem🕊
وقتی مرا به دل بسپاری که مردهام
#کانون_شعروادب
#میلاد_عرفان_پور🌱
🕊@uma_poem🕊
Forwarded from تخت طاقدیس، علی احمدی راد
✨️شعرهایم روی دستم مانده است✨️
آخر این گنجشک رنجور از پریدن خسته شد
دل شبیه تکهسنگی، از طپیدن خسته شد
از عتاب از طعنه از پند از ملامت فارغم!
فارغم دیگر! که گوشم از شنیدن خسته شد
هر گُلی را خواستم من، فرصت چیدن نبود
با که گویم؟ دست و بالم از نچیدن خسته شد
دل به هر صورت که دادم روزگار آن را گرفت
چشمم از اینقَدر روز خوش ندیدن خسته شد
روزگاری سینهام کانونِ آتش بود و حال،
شعلهای ناچیز گشت از سرکشیدن خسته شد
در شگفتم، شعرهایم روی دستم مانده است!
آنکه روزی مشتری بود از خریدن خسته شد
#علی_احمدی_راد
#تخت_طاقدیس #غزل
www.tgoop.com/takhte_tagdis
آخر این گنجشک رنجور از پریدن خسته شد
دل شبیه تکهسنگی، از طپیدن خسته شد
از عتاب از طعنه از پند از ملامت فارغم!
فارغم دیگر! که گوشم از شنیدن خسته شد
هر گُلی را خواستم من، فرصت چیدن نبود
با که گویم؟ دست و بالم از نچیدن خسته شد
دل به هر صورت که دادم روزگار آن را گرفت
چشمم از اینقَدر روز خوش ندیدن خسته شد
روزگاری سینهام کانونِ آتش بود و حال،
شعلهای ناچیز گشت از سرکشیدن خسته شد
در شگفتم، شعرهایم روی دستم مانده است!
آنکه روزی مشتری بود از خریدن خسته شد
#علی_احمدی_راد
#تخت_طاقدیس #غزل
www.tgoop.com/takhte_tagdis
Forwarded from Hossein_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
غیر از حسین، هیچکس اینسان نشد حسین
آسان مگیر کار، که آسان نشد حسین!
کشتند هرکه بود به یک روز و ای عجب
دستی به ریش برد و پریشان نشد حسین!
بود اختیارِ ظاهر و باطن به دستِ او
ای جانِ من فداش که پنهان نشد حسین!
بلوای تیر بود و چکاچاکِ تیغ و سنگ
پا سفت کرد و دست به دامان نشد حسین!
گفتند: سر بدزد که پیمانه پُر شدهست...
سر، باز کرد و از سرِ پیمان نشد حسین!
سر، باز کرد و تاخت به میدان و گُل شکفت
چون دیگران معطلِ چوگان نشد حسین!
اسلام اگر که این و مسلمان اگر منم
شکرِ خدا که هیچ مسلمان نشد حسین!
.
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
غیر از حسین، هیچکس اینسان نشد حسین
آسان مگیر کار، که آسان نشد حسین!
کشتند هرکه بود به یک روز و ای عجب
دستی به ریش برد و پریشان نشد حسین!
بود اختیارِ ظاهر و باطن به دستِ او
ای جانِ من فداش که پنهان نشد حسین!
بلوای تیر بود و چکاچاکِ تیغ و سنگ
پا سفت کرد و دست به دامان نشد حسین!
گفتند: سر بدزد که پیمانه پُر شدهست...
سر، باز کرد و از سرِ پیمان نشد حسین!
سر، باز کرد و تاخت به میدان و گُل شکفت
چون دیگران معطلِ چوگان نشد حسین!
اسلام اگر که این و مسلمان اگر منم
شکرِ خدا که هیچ مسلمان نشد حسین!
.
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
Forwarded from تخت طاقدیس، علی احمدی راد
✨️شاعری که مخاطبانش را دیوانه میکند✨️
استادی میگفت: باوری کهن در افغانستان وجود دارد که؛ اگر کسی پیش از رسیدن به چهل سالگی اشعار بیدل را بخواند دیوانه میشود!!!
#بیدل_دهلوی (قرن دوازده) در میان فارسیزبانان افغانستان و شِبهقارهی هند همان مقامی را دارد که حافظ در ایران.
حتی شاید از آن هم فراتر!!!
در نوجوانی وقتی برای بار اول آن باور کهن افغانستانی را شنیدم به نظرم اغراق و غلوّی آمد ناشی از احترام خارقالعادهی مردمان آن دیار به بیدل...
اما بعدها که سراغ شعر او رفتم به درستی آن باور پی بردم.
بیاغراق بگویم: هر نوبت به دیوان بیدل مراجعه کردهام، بیشتر از یکی دو غزل نتوانستهام بخوانم!!!
دریافت چنین مضامین و هنرمندیهایی در قلمرو زبان و اندیشه، با چنین حجم گستردهای کاسهی سرم را تا حد انفجار پُر میکند!!!
همین یک بیتش را برای مثال ببینید:
ز دردِ یأس ندانم کجا کنم فریاد
قفس شکستهام و آشیان نمانده به یاد!!!
حالِ پرندهای را تصور کنید که او را میگیرند و در قفسی میاندازند. پرنده آنقدر در قفس میماند و میماند و میماند که وقتی قفس را شکست و بیرون آمد، لانهاش را به یاد ندارد. درماندگی محض است نه؟
و شاعر (بیدل) حالت یأسآلود خود را به حال آن پرنده مانند کرده است!
چنین مضامین تازهای نسبت به آثار گذشتگان در شعر بیدل فراوان است.
اما او از کجا به آنها دست پیدا کرده؟؟؟
#علی_احمدی_راد
#تخت_طاقدیس
استادی میگفت: باوری کهن در افغانستان وجود دارد که؛ اگر کسی پیش از رسیدن به چهل سالگی اشعار بیدل را بخواند دیوانه میشود!!!
#بیدل_دهلوی (قرن دوازده) در میان فارسیزبانان افغانستان و شِبهقارهی هند همان مقامی را دارد که حافظ در ایران.
حتی شاید از آن هم فراتر!!!
در نوجوانی وقتی برای بار اول آن باور کهن افغانستانی را شنیدم به نظرم اغراق و غلوّی آمد ناشی از احترام خارقالعادهی مردمان آن دیار به بیدل...
اما بعدها که سراغ شعر او رفتم به درستی آن باور پی بردم.
بیاغراق بگویم: هر نوبت به دیوان بیدل مراجعه کردهام، بیشتر از یکی دو غزل نتوانستهام بخوانم!!!
دریافت چنین مضامین و هنرمندیهایی در قلمرو زبان و اندیشه، با چنین حجم گستردهای کاسهی سرم را تا حد انفجار پُر میکند!!!
همین یک بیتش را برای مثال ببینید:
ز دردِ یأس ندانم کجا کنم فریاد
قفس شکستهام و آشیان نمانده به یاد!!!
حالِ پرندهای را تصور کنید که او را میگیرند و در قفسی میاندازند. پرنده آنقدر در قفس میماند و میماند و میماند که وقتی قفس را شکست و بیرون آمد، لانهاش را به یاد ندارد. درماندگی محض است نه؟
و شاعر (بیدل) حالت یأسآلود خود را به حال آن پرنده مانند کرده است!
چنین مضامین تازهای نسبت به آثار گذشتگان در شعر بیدل فراوان است.
اما او از کجا به آنها دست پیدا کرده؟؟؟
#علی_احمدی_راد
#تخت_طاقدیس
Forwarded from برترینهای سینما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️مرگ حق است؛ اما مردن به دست شما حقیقتا مشکل است! فقط شوق رفتن از میان شماست که مرگ را آسان میکند.
▫️بخشی از فیلم «سلطان صاحبقران» به نویسندگی و کارگردانی علی حاتمی
@Nazariyeh_Cinema
▫️بخشی از فیلم «سلطان صاحبقران» به نویسندگی و کارگردانی علی حاتمی
@Nazariyeh_Cinema
مزاج فقر ما با گرم و سرد الفت نمیگیرد
هوایی نیست بیدل سرزمین بیکلاهان را
#کانون_شعروادب
#بیدل_دهلوی 🌱
🕊@uma_poem🕊
هوایی نیست بیدل سرزمین بیکلاهان را
#کانون_شعروادب
#بیدل_دهلوی 🌱
🕊@uma_poem🕊
Forwarded from تخت طاقدیس، علی احمدی راد
✨️ذخیرهی خدا✨️
یوسفعلی میرشکاک جایی گفته بود: بیدل ذخیرهی خداست برای شاعران آخرالزمان!
به واقع نیز سخن قابل تأملیاست. در دیوان #بیدل_دهلوی مضامین بکر و بدیع وَ ترکیبات و استعارات خاص با چنان بسامدی به مخاطب عرضه میشود که میتواند برای تقلید یا الهام گرفتن یک شاعر منبعی پُربار باشد.
در این چمن به چه وحشت شکستهای دامن؟
که میروی تو و رنگِ پریده میماند...!
اگر از شما بخواهند معنای بیت بالا را بنویسید، چطور معنیاش میکنید؟
این بیت در عین حال که مفهوم سادهای دارد، بهخاطر قرار گرفتن در چارچوب بلاغی خاص بیدل صورتی پیچیده یافته است؛ به نحوی که استاد بیدلشناسی مانند محمدکاظم کاظمی را هم به اشتباه انداخته!!! و اگر شرح صوتی ایشان از این غزل را بشنوید، خواهید دید که این بیت را به صورتی اشتباه معنی میکنند!
مفهوم این بیت بر یک کلمه استوار است و آن《وحشت》است. اما بر عکس تصورتان، وحشت در اینجا به معنی ترس، هراس، خوف، بیم یا اینطور مفاهیم نیست! کلمهی وحشت یک معنی دیگر دارد که کلید حل این معماست. وحشت یعنی: توهم
بیدل میگوید:
در این چمن (این جهان ناپایدار) با چه توهمی (وحشتی) دامن شکستهای؟
دامن شکستن کنایه از ماندگار شدن، وابسته شدن و رحل اقامت دائم افکندن است. این عبارت (دامن شکستن) تصویر جالبی را هم در ذهن متبادر میکند؛ چون فردی که ایستاده است دامنِ لباس او صاف است، اما وقتی مینشیند و ماندگار میشود گویی دامنش میشکند!!!
که به زودی خواهد رسید زمانی که این توهم (زندگی این جهان) به پایان برسد و از آن رنگِ پریدهای بیش باقی نماند!
نکتهای دربارهی چمن:
گذشتگان آسمان را سبز میدانستند. و شاعرانِ سبکهای خراسانی و عراقی عموماََ برای اشاره به گذرا بودن و بیهودگی این جهان و بازیهای چرخ گردون، با توجه به همین سبز بودن از عباراتی مثل: گنبد خَضرا یا فلک زنگاری (خضرا و زنگاری=سبز) استفاده میکردند.
در دورهی سبک هندی که سوژههای شعر تا حد زیادی از فضای روحانی و عرفانی سبک عراقی خارج گشت و شعر به زمین و میان زندگی عادی مردم کشیده شد، گذرایی و بیهودگی جهان هم به جای استعارات مربوط به آسمان، با صورتهای زمینی بیان شد. بر همین اساس است که در شعر سبک هندی، بسیار با عبارتهایی مثل: صحرای امکان و صحن غَبراء (مجازاََ به معنی این جهان، روزگار و...) روبهرو میشویم!
بیدل در اینجا هم به عبارات همیشگی پیشینیان قانع نبوده، مضمون و تصویر دیگری را با توجه به سبزی فلک (مجازاََ روزگار) بهکار میبَرَد: چمن...
#علی_احمدی_راد
#تخت_طاقدیس
www.tgoop.com/takhte_tagdis
یوسفعلی میرشکاک جایی گفته بود: بیدل ذخیرهی خداست برای شاعران آخرالزمان!
به واقع نیز سخن قابل تأملیاست. در دیوان #بیدل_دهلوی مضامین بکر و بدیع وَ ترکیبات و استعارات خاص با چنان بسامدی به مخاطب عرضه میشود که میتواند برای تقلید یا الهام گرفتن یک شاعر منبعی پُربار باشد.
در این چمن به چه وحشت شکستهای دامن؟
که میروی تو و رنگِ پریده میماند...!
اگر از شما بخواهند معنای بیت بالا را بنویسید، چطور معنیاش میکنید؟
این بیت در عین حال که مفهوم سادهای دارد، بهخاطر قرار گرفتن در چارچوب بلاغی خاص بیدل صورتی پیچیده یافته است؛ به نحوی که استاد بیدلشناسی مانند محمدکاظم کاظمی را هم به اشتباه انداخته!!! و اگر شرح صوتی ایشان از این غزل را بشنوید، خواهید دید که این بیت را به صورتی اشتباه معنی میکنند!
مفهوم این بیت بر یک کلمه استوار است و آن《وحشت》است. اما بر عکس تصورتان، وحشت در اینجا به معنی ترس، هراس، خوف، بیم یا اینطور مفاهیم نیست! کلمهی وحشت یک معنی دیگر دارد که کلید حل این معماست. وحشت یعنی: توهم
بیدل میگوید:
در این چمن (این جهان ناپایدار) با چه توهمی (وحشتی) دامن شکستهای؟
دامن شکستن کنایه از ماندگار شدن، وابسته شدن و رحل اقامت دائم افکندن است. این عبارت (دامن شکستن) تصویر جالبی را هم در ذهن متبادر میکند؛ چون فردی که ایستاده است دامنِ لباس او صاف است، اما وقتی مینشیند و ماندگار میشود گویی دامنش میشکند!!!
که به زودی خواهد رسید زمانی که این توهم (زندگی این جهان) به پایان برسد و از آن رنگِ پریدهای بیش باقی نماند!
نکتهای دربارهی چمن:
گذشتگان آسمان را سبز میدانستند. و شاعرانِ سبکهای خراسانی و عراقی عموماََ برای اشاره به گذرا بودن و بیهودگی این جهان و بازیهای چرخ گردون، با توجه به همین سبز بودن از عباراتی مثل: گنبد خَضرا یا فلک زنگاری (خضرا و زنگاری=سبز) استفاده میکردند.
در دورهی سبک هندی که سوژههای شعر تا حد زیادی از فضای روحانی و عرفانی سبک عراقی خارج گشت و شعر به زمین و میان زندگی عادی مردم کشیده شد، گذرایی و بیهودگی جهان هم به جای استعارات مربوط به آسمان، با صورتهای زمینی بیان شد. بر همین اساس است که در شعر سبک هندی، بسیار با عبارتهایی مثل: صحرای امکان و صحن غَبراء (مجازاََ به معنی این جهان، روزگار و...) روبهرو میشویم!
بیدل در اینجا هم به عبارات همیشگی پیشینیان قانع نبوده، مضمون و تصویر دیگری را با توجه به سبزی فلک (مجازاََ روزگار) بهکار میبَرَد: چمن...
#علی_احمدی_راد
#تخت_طاقدیس
www.tgoop.com/takhte_tagdis
Telegram
تخت طاقدیس، علی احمدی راد
هر که در این سَرا درآید «شعرش» دهید و از ایمانش مَپرسید!
رجعت سرخ🚩
<unknown>
قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنهجوش
چشم میر کاروان، بیدار روی نیزه ها...
◼️اثری ارزشمند از: محمدعلی مجاهدی
◼️گوینده: زهراقانع
#کانون_شعروادب
#رجعت_سرخ🚩
🕊@uma_poem🕊
چشم میر کاروان، بیدار روی نیزه ها...
◼️اثری ارزشمند از: محمدعلی مجاهدی
◼️گوینده: زهراقانع
#کانون_شعروادب
#رجعت_سرخ🚩
🕊@uma_poem🕊
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#معرفی_کتاب
#کانون_شعروادب 🌱
کتاب «کآشوب: بیست و سه روایت از روضههایی که زندگی میکنیم» به همت نفیسه مرشدزاده جمعآوری شده، و در نشر اطراف به چاپ رسیده است.
◾️نویسنده متن: امیرمحمد جودی
◾️گوینده: زهرا قانع
🕊@uma_poem🕊
#کانون_شعروادب 🌱
کتاب «کآشوب: بیست و سه روایت از روضههایی که زندگی میکنیم» به همت نفیسه مرشدزاده جمعآوری شده، و در نشر اطراف به چاپ رسیده است.
◾️نویسنده متن: امیرمحمد جودی
◾️گوینده: زهرا قانع
🕊@uma_poem🕊