لالایی
|به دکتر محمّد دهقانی|
تو ای سیراب گشتن را شتابان در سرابِستان
امیدت خانهای از جنس یخ در قلب تابستان
گمانت راست رفتن بود و بس، امّا ندانستی
که راهت پیچوواپیچ است و مقصد پیچوتابستان
سرت در بند آزادیست آن هم در اسارتجا
دلت ویران آبادیست امّا در خرابستان
چه آمد بر سرت از طعنههای دوست یا دشمن
چه کاری میکند باران سوزن با حبابستان
مبادا خوش کنی دل را به خوابی خوش که آبی خوش
نخواهد رفت پایین از گلویت در عذابستان
میان پردهپوشان از نهفتن تن زد و سر زد
به رسوایی نگاه بینقابت در نقابستان
به بیهوشان سنگینگوش کم زن بانگ بیداری
که لالاییست فریادت به چرتآباد و خوابستان
زبانم با تو میگوید به ناسازی بساز امّا
دلم میگوید از بیداد داد خویش را بستان
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
#در_زیر_ابرهای_نبارنده
@vahididgah
|به دکتر محمّد دهقانی|
تو ای سیراب گشتن را شتابان در سرابِستان
امیدت خانهای از جنس یخ در قلب تابستان
گمانت راست رفتن بود و بس، امّا ندانستی
که راهت پیچوواپیچ است و مقصد پیچوتابستان
سرت در بند آزادیست آن هم در اسارتجا
دلت ویران آبادیست امّا در خرابستان
چه آمد بر سرت از طعنههای دوست یا دشمن
چه کاری میکند باران سوزن با حبابستان
مبادا خوش کنی دل را به خوابی خوش که آبی خوش
نخواهد رفت پایین از گلویت در عذابستان
میان پردهپوشان از نهفتن تن زد و سر زد
به رسوایی نگاه بینقابت در نقابستان
به بیهوشان سنگینگوش کم زن بانگ بیداری
که لالاییست فریادت به چرتآباد و خوابستان
زبانم با تو میگوید به ناسازی بساز امّا
دلم میگوید از بیداد داد خویش را بستان
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
#در_زیر_ابرهای_نبارنده
@vahididgah
سنگ
سنگیست بر قلّهای ایستاده
سنگین و ستوار و بشکوه بر تارک کوه
تصویر تندیسی از سخت در قاب ساده
تا سینۀ آسمان از سر او بدستی
لیک از بن درّه تا زیر پایش
راهی به فرسنگ
وان ره نپیموده پایی
وانجا نیازیده دستی
هرگز نه سایهی عقابی به رویش فتاده
نه هیچ ابری لبش را یکی بوسه داده
نه آذرخش غضبناک با تازیانهی مهیبش
داغی به شانهی ستبرش نهاده
هرگز نیارست تندر سرودیش در گوش خواندن
یا خاربوتهی لجوجی به رگهاش ریشه دواندن
یا لرزۀ نابهگاهیش از جا تکاندن
کاریش نه جز که همواره ستوار بر جای ماندن
وین سنگ خاره
بالاتر از خویش چیزی ندیدهست
جز مهر و ماه و ستاره
هرگز کس این را ندانست کان شب
لبخند و اخم کدامین ستارهی فسونکار
کرد آنچه کرد و چنین شد گرفتار
اکنون چه در تنگنای دلش روی داده
کاین لالۀ سرخ نورس
با انفجاری ملایم
بگذشته و سینهاش را چنین پارهپاره گشاده
سنگیست بر قلّهای ایستاده
#من_هم_یکی_از_شمایم
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
سنگیست بر قلّهای ایستاده
سنگین و ستوار و بشکوه بر تارک کوه
تصویر تندیسی از سخت در قاب ساده
تا سینۀ آسمان از سر او بدستی
لیک از بن درّه تا زیر پایش
راهی به فرسنگ
وان ره نپیموده پایی
وانجا نیازیده دستی
هرگز نه سایهی عقابی به رویش فتاده
نه هیچ ابری لبش را یکی بوسه داده
نه آذرخش غضبناک با تازیانهی مهیبش
داغی به شانهی ستبرش نهاده
هرگز نیارست تندر سرودیش در گوش خواندن
یا خاربوتهی لجوجی به رگهاش ریشه دواندن
یا لرزۀ نابهگاهیش از جا تکاندن
کاریش نه جز که همواره ستوار بر جای ماندن
وین سنگ خاره
بالاتر از خویش چیزی ندیدهست
جز مهر و ماه و ستاره
هرگز کس این را ندانست کان شب
لبخند و اخم کدامین ستارهی فسونکار
کرد آنچه کرد و چنین شد گرفتار
اکنون چه در تنگنای دلش روی داده
کاین لالۀ سرخ نورس
با انفجاری ملایم
بگذشته و سینهاش را چنین پارهپاره گشاده
سنگیست بر قلّهای ایستاده
#من_هم_یکی_از_شمایم
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah