Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
مانند ریگ‌های روان

مگذار دست بر دل اندوهمندمان
بگذار و بگذر از چه و از چون و چندمان

از چشم‌زخم حادثه پیداست کز نخست
بیهوده می‌تپید بر آتش سپندمان

گفتی که همچو بیشۀ آتش‌گرفته‌ای
یکباره سوختیم بگو سوختندمان

دستی به آشناییِ دستان باغبان
با مهربانی آمد و از جای کندمان

کوتاه چون کشیدنِ گه‌گاهِ آه بود
پرواز شادمانۀ بخت بلندمان

از هم گسست بر در و دیوار زندگی
چندین هزار خاطرهٔ ارجمندمان

تا بعد از این زمانه چه نقشی برآورد
اکنون و پیش از این که نیامد پسندمان

تصویر طعم واقعی لحظه‌های ماست
در عکس دسته‌جمعی‌مان زهرخندمان

نیزار نیستیم ولی می‌رسد به گوش
هر دم صدای سوختن از بندبندمان

در حبس مانده‌ایم، به دیدارمان بیا
میدان و کوچه است و گذر نامِ بندمان

چون آب‌های هرزه که در شوره می‌روند
رفتیم و ناامید شدیم از روندمان

از هر کجا که بود به هر ناکجا که شد
مانند ریگ‌های روان می‌برندمان

آسوده باش و از گل و بلبل سخن بگو
منگر به ما و چهرهٔ زرد و نژندمان

رنج‌آور است گوش سپردن به حرف تلخ
با ما مجوش و دور بمان از گزندمان

ما نامه‌های پرده‌درِ سرگشاده‌ایم
تا دردسر زیاده نگردد ببندمان


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
یک اشکال قافیه در چاپ‌های شاهنامه

در پایان داستان جمشید بیتی است که مصراع دومش در اغلب چاپ‌های شاهنامه به صورت نادرست آمده است، از جمله در ویراست نخستِ دکتر خالقی مطلق:

بدو شاد باشی و نازی بدوی
همه راز دل را گشایی بدوی
(دفتر ۱، ص ۵۲)

این نویسش را که از نظر قافیه اشکال دارد، در چاپ مسکو (ج ۱، ص ۱۵۰) و چاپ مهندس جیحونی (ج ۱، ص ۴۳) نیز می‌بینیم.

تحریف‌شده‌ترین روایت مصراع دوم بیت مورد نظر را در چاپ دکتر کزّازی می‌بینیم، با قافیهٔ درست ولی نااصیل:

بیفزایدت سرفرازی بدوی
(نامهٔ باستان، ج ۱، ص ۳۸)

پس از نامهٔ باستان، دگرگشته‌ترین روایت مصراع دوم را در پیرایش نهایی دکتر خالقی مطلق می‌توان دید، باز با قافیهٔ درست ولی بی‌اصالت:

همه راز دل برفرازی بدوی (ج ۱، ص ۲۸).

توضیحات یادداشت‌های شاهنامه نیز راه به جایی نمی‌برد و گرهی را نمی‌گشاید و این حدس نادرست را پیش می‌آورد که شاید شاعر «نازی» را با «گشاذی» قافیه کرده و تن به عیب اِکفا داده باشد (بخش یکم، ص ۶۹)

رسیدن به نویسش اصیل در گرو خوانش درست نسخهٔ فلورانس است که ضبط اغلب نسخه‌ها (بدوی) بدان سخت نزدیک است:
همه راز دل را گشایی بروی (= به روی).

این خوانش درست را در چاپ دکتر جوینی (ج ۱، ص ۳۰۹) و چاپ شادروان کاظم برگ‌نیسی (ص ۹۹) می‌بینیم.
تا کنون بدین دو ویراست به ویژه دومی که با درگذشت مؤلّف فرهیخته‌اش ناتمام ماند و در همان جلد اوّل متوقّف شد، کمتر توجّه شده است.
از شاهنامه‌شناس برجسته، دکتر سجّاد آیدنلو که این جانب را به کتاب اخیر و اهمّیت آن توجه دادند، سپاسگزارم.


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
سکستن/ سگستن

یکی از پاره‌های سجع‌آمیز نثر خواجه عبداللّه انصاری جملهٔ زیر است که در تصحیح آن باید بازنگری کرد:

تا به مهر تو پیوستم صبر از من بگسست، تخمِ آرام کشتم بی‌قراری رست (در هرگز و همیشهٔ انسان، ص ۱۸۲)

از آنجا که سجع دوم باید به صورت «رُست» خوانده شود، میان آن و سجع نخست ناهماهنگی پیش می‌آید، زیرا هجای دوم «گسست» را نمی‌توان با ضمّه خواند.
به نظر نگارنده صورت درست «سکُست»/ «سگست» است از مصدر «سکُستن»/ «سگُستن» به معنای گسستن و گسیختن که در ناحیه‌های شرقی زبان فارسی رواج داشته‌ است و در شعر مولوی بلخی با «درست» و «سست» و «نخُست» قافیه شده. بنگرید به لغتنامهٔ دهخدا، مدخل‌های سکستن و سگستن.


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
استاد

کی جزوِ خواص شد عوامی که تویی
بدنامیِ عام، زشت‌نامی‌ که تویی
بر چهره‌‌ی فرهنگ، جذامی که تویی
استاد‌تمامِ ناتمامی که تویی

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
شب‌زده

در کوچه‌های سرد زمستانی
در پایتخت وحشت و ویرانی
تاریکی فشرده‌ی طولانی
خو کرده با گرفتن قربانی

ای جعبهٔ شکستهٔ آیینه
با من بگو که بازی بعدی چیست
با من بگو که تا به چه هنگامی
با خشم و درد و دلهره باید زیست

بدرود ای مسافر خاک‌آلود
بدرود ای غریبهٔ غم‌فرسود
آغاز ماجرای تو دردآور
پایان ماجرای تو خونین بود


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
ماه‌روهای جعلی

«ماه‌رو» در نخستین دوره‌های فارسی دری به صورت «ماه‌روی» متداول بوده است. در متن‌های دوره‌های نخست، هر جا که به «ماهرو» برمی‌خوریم، باید در درستی آن شک کنیم و ببینیم که ضبط نسخه‌ها و سندهای معتبر و کهن چیست. در اینجا به سه مورد از دگرگشتگی‌های مربوط به «ماهرو» اشاره می‌کنم:

در مدخل «ماهرو» از لغت‌نامه‌ی دهخدا بیتی با نام فرّخی سیستانی آمده است که با توجّه به نظم تاریخی شاهدهای این فرهنگ، کهن‌ترین شاهد کاربرد «ماهرو» در منبع یادشده تلقّی می‌شود:

بتان ماهرو با ساقیان سیمتن خواند
پری‌رویان شنگ و مطربان رودزن خواند

امّا این بیت از بیت‌های برافزوده‌ی کاتبان است و در دیوان فرّخی سیستانی به درستی به پانویس برده شده و در متن نیامده، زیرا در مجمع القصاید که کهن‌ترین سند سروده‌های فرّخی سیستانی است، موجود نبوده است (بنگرید به دیوان فرخی سیستانی، پانویس ص ۴۰۷)

دومین «ماهرو» از «ماهرو»های جعلی در بیت زیر از دیوان منوچهری، تصحیح دکتر دبیرسیاقی (ص ۱۲) دیده می‌شود:

خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین ماهرو ما را غلام است

با مراجعه به تصحیح جدید دیوان منوچهری دامغانی درمی‌یابیم که در سندهای معتبرتر و قدیمی‌تر، به جای «ماهرو» کلمه‌ی دیگری ضبط شده است:

خوشا جام میا خوشّا صبوحی
خوشا کین شعری شهره غلام است
(تصحیح دکتر راضیه آبادیان، ص ۱۶۰؛ نیز بنگرید به تعلیقات کتاب، ص ۶۱۰)

سومین «ماهرو»ی جعلی در بیت مشهور زیر از رودکی دیده می‌شود که درست تصحیح نشده است:

تو رودکی را ای ماهرو کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که این‌چنینان بود
(سروده‌های رودکی، ص ۵)

با توجّه به نسخه‌بدل‌های «مغ» و «رافع» در چاپ سعید نفیسی (احوال و اشعار رودکی، ج ۳، ص ۹۸۰)، صورت درست به دست می‌آید:

تو رودکی را ای فغ کنون همی یابی
بدان زمانه ندیدی که این‌چنینان بود

«فغ» به معنای «بت» است.
بنگرید به مقاله‌ی «درنگی بر رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی»، ص ۱۸ و کتاب تلفظ در شعر کهن فارسی، ویراست دوم، ص ۲۴۶.

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
کلمه‌ی خدا در شعر فرخی سیستانی

اینکه ریشه‌شناسان حرف «ی» را در پایان «خدای» الحاق‌شده می‌دانند و میان لغت مورد نظر و کلمه‌هایی چون «پای» و «سرای» که «ی» در آنها اصلی است، فرق می‌گذارند (اطّلاع از دکتر احمدرضا قائم‌مقامی)، نباید در بررسی دیوان‌های کهن، بی چون و چرا دخالت داده شود و حساسیت پژوهشگر تاریخ زبان را به حذف «ی» در برخی از شاهدهای شعری قدیمی بکاهد، زیرا صورت متعارف و متداول و معمول کلمه‌ی مورد بحث در دوره‌های نخست شعر فارسی «خدای» است نه «خدا» و باید در شاهدهای کاربرد «خدا» در چنین متن‌هایی شک کرد، مگر آنکه با بسامد انکارناپذیر در کهن‌ترین و معتبرترین سندها دیده شود. وگرنه نباید حذف «ی» از پایان «خدای» را در شعر دوره‌های نخست اصیل شمرد.
بیت زیر از فرّخی سیستانی نمونه‌ی خوبی است برای بحث ما:

گرچه بوَد وزارت او حشمت بزرگ
این حشمت وزارت او حشمت خداست
(چاپ دکتر دبیرسیاقی، ص ۲۴)

نخستین دلیل بر بی‌اصالتی «خدا» در این بیت این است که فرخی سیستانی در قافیه‌ی دیگر شعرهای خود، کلمه‌ی مورد نظر را با کلمه‌هایی چون «پای» و «سرای» و «رای» هماهنگ کرده است (همان، صص ۳۶۷، ۳۷۲، ۳۸۴) و آن را در قصیده‌هایی با قافیه‌هایی چون «بلا»، «گوا» و «چرا» به کار نبرده است (همان، صص ۳، ۱۹، ۲۱، ص ۲۷).
دلیل دیگر این است که در مجمع القصاید، قافیه‌ی بیت مورد بحث «جدا» است نه «خدا» (برگ ۳۶، رو).
بنابراین بیت مورد نظر را بدین گونه اصلاح می‌کنیم:

گرچه بوَد وزارت او حشمت بزرگ
این حشمت وزارت او حشمت جداست

تا آنجا که نگارنده دیده است، اغلب شاهدهای «خدا» بر اثر سهو کاتبان پدید آمده است و معمولاً وزن شعر به خواننده اجازه می‌دهد که در بیت‌های تحریف‌شده، کلمه‌ی مورد نظر را به «خدای» اصلاح کند. از جمله در بیت زیر می‌توان و باید به پایان «خدا» حرف «ی» را افزود و همین امکان افزایش بدون بر هم خوردن وزن گواهی است بر اینکه باید در اصیل شمردن کاربرد «خدا» در چنین شاهدهایی احتیاط کرد:

نیکویی را ثواب هفتاد است
از خدا و برین رسول گواست
(چاپ دبیرسیاقی، ص ۲۵)

در حالی که اگر به شعر سده‌های ششم و هفتم بنگریم، چندین و چند شاهد خواهیم یافت که «خدا» در آنها بدون امکان افزایش «ی» به کار رفته است. اما در شعر سده‌ی پنجم و پیش از آن (برای نمونه در شاهنامه) کاربرد «خدا» نامحتمل است و اگر باشد، با همه‌ی تحریف‌شدگی، معمولاً از نظر وزنی، قابل اصلاح به «خدای» است، مگر در بیت‌هایی چون بیت زیر:

ولی چون روی او بیند فزون سازد خدا عمرش
وگرچه زین جهان تا آن جهانش یک زمان باشد
(چاپ دبیرسیاقی، ص ۳۱)

اما این بیت در مجمع القصاید (برگ ۳۷، پشت) به گونه‌ای آمده است که اصلاح «خدا» به «خدای» در آن وزن را بر هم نمی‌زند:

عدو چون تیغ او بیند خدا افزون کند عمرش
وگرنه زین جهان تا آن جهانش یک زمان باشد

همچنین بیت زیر را نیز باید تحریف‌شده دانست:

این خلعت وزارت و این اعتماد شاه
فرخنده باد و باد مر او را خدا نصیر
(چاپ دبیرسیاقی، ص ۱۹۱)

با توجّه به نسخه‌بدل «نچ» اشکال زبانی مورد نظر برطرف می‌شود:

فرخنده باد و ایزد او را بود نصیر

البته ممکن است «ایزد» هم ضبط اصیلی نباشد، زیرا مجمع القصاید نخست «مر او را بدان نصیر» داشته است و سپس کسی روی آن خط کشیده‌ است و «خدا» را به جای «بدان» نشانده‌ (برگ ۶۸، پ)


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
مَیوه
(درباره‌ی /ē/ و /ay/)

از کلماتی که هم با یای مجهول هم با مصوّت مرکّب تلفظ می‌شده‌اند، «میوه» را می‌توان نام برد که یزدی‌ها به آن «مَیوه» می‌گفته‌اند (سبک‌شناسی بهار، ج ۱، ص ۱۹۴).
این تلفظ در افغانستان و به طور مشخص در غزنه همچنان وجود دارد (اطلاع از دوستان افغانستانی) و در برخی از سروده‌های کهن، دست‌مایه‌ی ساخت جناس میان «می» و «میوه» شده است، مانند این بیت اسدی:

می و میوه و رودسازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش
(گرشاسب‌نامه، ص ۲۴)

البته نمی‌توان با اطمینان گفت که در شعر شاعران ناحیه‌های غربی یا مرکزی نیز چنین جناس‌پردازی‌هایی الزاماً نشان‌دهنده‌ی مصوّت مرکّب است. در این بیت هفت‌پیکر میان «مَی» و «میوه» و «می» استمراری، هم‌آوایی برقرار شده است، امّا اینکه نظامی گنجوی هجای «می» را در این سه کلمه دقیقاً چگونه تلفّظ می‌کرده است و چه خوانشی را مبنای جناس مورد نظر قرار داده بود است، دانسته نیست:

تا شب آنجا نشاط می‌کردند
گاه می گاه میوه می‌خوردند
(هفت‌پیکر، چاپ وحید، ص ۲۳۶)


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
ایم و اید (شناسه)

فایده‌ی آوردن شاهد در فرهنگ این است که کاربرد لغت را روشن کند، وگرنه تنها حجم فرهنگ را می‌افزاید. در فرهنگ‌واره‌ای چون واج‌شناسی شاهنامه که به تعیین تلفظ کلمه‌ها در این متن گران‌سنگ اختصاص دارد، افزون بر اینکه بسیاری از مدخل‌ها قابل حذف بوده است و بسیاری از اطلاعات از روی فرهنگ وُلف بازنویسی شده است، بسیاری از شاهدها نیز گویایی و روشنگری و کارایی لازم را ندارد و از نظر فرهنگ‌نویسی، به معنای دقیق کلمه شاهد به شمار نمی‌رود.
از این جمله است دو بیتی که در بخش یای تاریک (مجهول) برای مدخل «اید» (شناسه‌ی دوم‌شخص جمع) آمده است:

چه گویید و این را چه پاسخ دهید
همه یکسره رای فرّخ نهید

بدانید و هر پنج آگاه بید
همه ساله با بخت همراه بید
(واج‌شناسی شاهنامه، ص ۵۷۷)

از قافیه شدن «دهید» با «نهید» و از ردیف شدن فعل امر «بید» چگونگی تلفظ «اید» به دست نمی‌آید، چون در هر دو بیت «اید» تکرار شده است. برای نشان دادن مجهول بودن «ی» در «اید» باید شاهدی یافت که در آن شناسه‌ی یادشده با کلمه‌ای که یای مجهول دارد قافیه شده باشد، مانند « امید» در این بیت‌:

که این داستان گر ز من بشنوید
شودتان دل از جان من ناامید
(شاهنامه، تصحیح خالقی مطلق، جلد ۱، ص ۵۹)

در بیت دوقافیه‌ای زیر نیز هماهنگی «جاوید» (با یای مجهول) و «پناهید» (فعل امر با شناسه‌ی دوم‌شخص جمع) خواننده را به وجود مصوت یکسان در دو کلمه‌ی یادشده رهنمون می‌شود و این مصوت یای مجهول است:

نماند بر این خاک جاوید کس
ز هر بد به یزدان پناهید و بس
(شاهنامه، تصحیح خالقی مطلق، با همکاری خطیبی، ج ۷، ص ۱۶)

باری، بهره‌گیری از شاهدهای شعری در فرهنگ‌واره‌های تلفظی نیازمند آن است که چگونگی تلفظ هم‌قافیه‌های هر کلمه در نظر گرفته شود و نگاه تسامح‌اندیش کنار گذاشته شود، وگرنه در صورت گویایی و روشنی شاهدها نیز به نتیجه‌ی درستی نخواهیم رسید، چنانکه در مدخل «نشیم» (آشیانه‌ی پرنده) در واج‌شناسی شاهنامه می‌توان دید. در این مدخل که بر خلاف فرهنگ ولف، به درستی با یای مجهول آوانگاری شده است، شاهد خوب و گویای زیر آمده است، ولی به جای آنکه از قافیه شدن «نشیم» با «برکشیم» در آن، نتیجه بگیرند که «ایم» نیز مانند «نشیم» یای مجهول دارد، آسان‌گیری در قافیه پردازی را به فردوسی نسبت داده‌اند و «ایم» را همچون وُلف به نادرست دارای یای معروف دانسته‌اند (واج‌شناسی شاهنامه، ص ۵۷۰)
در مدخل «ایم» لغت مورد نظر را همچون وُلف به صورت /īm/ آوانگاری کرده‌اند و از اینکه در فارسی میانه شناسه‌ی مورد نظر به صورت/ēm/ ادا می‌شده است، پی به نادرستی آوانگاری /īm/ نبرده‌اند (همان، ص ۶۳۸)


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
عیدگاه pinned Deleted message
نسیمی وزیدن گرفته‌ست

نسیمی وزیدن گرفته‌ست
و در مقدمش سبزه از نو دمیدن گرفته‌ست
و دل‌ها تپیدن گرفته‌ست
و خون در رگ آشیان‌ها دویدن گرفته‌ست
و گنجشکِ خشنود با جفتِ خرسند، گل گفتن و گل شنیدن گرفته‌ست
و شبنم که باور ندارد که این حرف‌ها راست باشد
و این شادمانی همانی که می‌خواست باشد
رسانده‌ست خود را به لرزان‌ترین برگ شاخه
و تصمیم خود را برای پریدن گرفته‌ست

نسیمی وزیدن گرفته‌ست
و هر جا گلی بر سر راه خود دیده چیدن گرفته‌ست
و خون از جگرها چکیدن گرفته‌ست
و هرجا چکیده‌ست خون، داس دهقان مکیدن گرفته‌ست
و در هر تنی زهرِ سرما خزیدن گرفته‌ست
و گِزگِزکنان پیش رفته‌ست و اندام‌ها را گَزیدن گرفته‌ست
و هر ساقه بعد از کمی قد کشیدن خمیدن گرفته‌ست
و هر بوته چون خارپشتی هراسیده خود را به هم درکشیدن گرفته‌ست
و سر برده در بالِ خود هر پرنده
دل از هرچه آواز و پرواز کنده
و در گوشه‌ای آرمیدن گرفته‌ست
و چیزی نمانده‌ست دیگر که چیزی نمانَد
که فرصت به پایان رسیدن گرفته‌ست
و هر کس شنیده‌ست، غمگین شده‌ست از شنیدن
و هر کس که دیده‌ست، دیده‌ست و دیگر ندیدن گرفته‌ست
نسیمی وزیدن گرفته‌ست


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
گدازه

بگذار تا بسوزم و دم برنیاورم
دود از گدازه‌ای که شدم برنیاورم

چون ابر دل‌گرفته‌ی آکنده از سراب
در خود فرو بریزم و نم برنیاورم

بر ابروان خیس عرق زیر بار درد
با شانه‌های خم‌شده خم برنیاورم

در پای نردبانِ دژِ پوچِ نام و ننگ
باز ایستم قدم ز قدم برنیاورم

در فرصتی که تلخ‌تر از شام آخر است
لب از لب پیاله‌ی سم برنیاورم

زنجیره‌‌ی گداخته‌ی خون و آه را
زین تنگنای پُر خم‌و‌چم برنیاورم

دستم قلم شد و قلم افتاد بر زمین
تا دست بعد از این به قلم برنیاورم

بگذار تا به خواب عدم سر فرو برم
بگذار سر ز خواب عدم برنیاورم

#در_زیر_ابرهای_نبارنده

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
وفاق
(غزلی از حافظ با چند تصرّف)

زبانِ خامه ندارد سرِ بیان وفاق
وگرنه شرح دهم با تو داستان وفاق

دریغ مدّت عمرم که بر امیدِ عبث
به سر رسید و نیامد به سر زمان وفاق

سری که بر سرِ گردون به فخر می‌سودم
به راستان که نهادم بر آستان وفاق

چگونه باز کنم بال در هوای امید
که ریخت مرغِ دلم پَر در آشیان وفاق

کنون چه چاره که در بَحرِ غم به گردابی
فتاد زورقِ صبرم ز بادبان وفاق

بسی نماند که کشتیّ عمر غرقه شود
ز موج سعی تو در بحرِ بی‌کران وفاق

اگر به دستِ من اُفتد، وفاق را بکُشم
که روزِ صبر سیَه باد و خان و مانِ وفاق

اسیر دامِ رقیبیم و هم‌نشین شکیب
قرینِ آتشِ حرمان و هم‌قِرانِ وفاق

ز سوزِ درد دلم شد کباب و ناله‌کنان
مدام خونِ جگر می‌خورم ز خوانِ وفاق

فلک چو دید سرم را اسیرِ چنبر جهل
ببست گردنِ صبرم به ریسمانِ وفاق

به پایِ عقل گر این رَه به سر شدی حافظ
به دستِ خصم ندادی کسی عِنان وفاق


 @vahididgah
باده

باده صرف عمر می‌کنیم عمر صرف باده می‌کنیم
عاشقیم و از فراق یار سوء استفاده می‌کنیم

عشق را به باد داده‌ایم درد را به باده می‌دهیم
آه را سوار کرده‌ایم اشک را پیاده می‌کنیم

گاه بی‌پناه اگر شویم زیر سقف باده می‌رویم
باده با اراده می‌زنیم گریه بی اراده می‌کنیم

می‌دهندمان و می‌زنیم می‌زنیم و می‌دهندمان
در کم از نفس کشیدنی داده را نداده می‌کنیم

خارچین دشت حسرتیم سخت‌کوش و ناتوان ولی
عاقبت به لطف گردباد کار خویش ساده می‌کنیم

داغ و درد ما به زور آه سینه را رها نمی‌کند
می‌زنیم خنجری به خویش راه را گشاده می‌کنیم

گرچه بستگان محبسیم خستگان راه ناتمام
تا نسیمی از رهی وزد باز یاد جاده می‌کنیم

#در_زیر_ابرهای_نبارنده

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
سنجش دو تصحیح دیوان قطران.pdf
1.5 MB
مقالهٔ «سنجش دو تصحیح دیوان قطران تبریزی»، مجلهٔ نامهٔ فرهنگستان (تحقیقات ادبی)، آذر و دی ۱۴۰۳، وحید عیدگاه طرقبه‌ای

در این مقاله، برخی از مسائل اصلی تصحیح دیوان قطران تبریزی، در نگاهی به دو ویراست موجود از این متن بررسی شده است و ضمن اشاره به برخی از تحریفات صورت‌گرفته در شعر قطران، بدین پرداخته شده است که چگونه و با توجّه به کدام نشانه‌های زبانی، می‌توان تحریف‌شدگی برخی از بیت‌ها یا شعرهای کهن را تشخیص داد. بررسی زبانی بیت‌های الحاقی، بررسی ضبط‌های آسان‌شده، اصلاح چند بیت از شاهنامه با توجّه به فعل پخسیدن و تصحیح دو بیت از گرشاسب‌نامه با توجه به کاربرد لغت نفاغ در شعر قطران، بازنگری در چند مدخل از لغت‌نامهٔ دهخدا، لزوم تصحیح قیاسی و ضرورت توجّه به هماهنگی‌های بدیعی در تصحیح شعر قطران و چند نکتهٔ آوایی و نحوی زبان قطران و یک کاربرد مشترک در زبان قطران و فردوسی از دیگر مطالب این مقاله است.
نویسنده بر آن است که با به کار بستن برخی از مسائل یادشده در این مقاله، می‌توان به تصحیحی بهتر و پیراسته‌تر از سروده‌های قطران تبریزی، دست یافت.

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
اختیارات منظوم، در نجوم احکامی
مقدّمه، پژوهش و تصحیح محمّدحسین سلیمانی، ۱۴۰۳
کتابی است خواندنی و ارزشمند از سراینده‌ای خوش‌سلیقه و تا اندازه‌ای شوخ‌طبع، مشتمل بر سیصدونودوچهار قطعهٔ چهاربیتی ناهم‌وزن و معمولاً خوش‌ساخت و خوش‌قافیه دربارهٔ اینکه در چه وضعیت‌های نجومی‌ای انجام دادن چه کارهایی شگون دارد یا ندارد. متن از روی نسخه‌ای کهن که عکس آن به پایان کتاب پیوست شده است، واو به واو حرکت‌گذاری شده. بدین ترتیب خوانندهٔ کتاب با تلفّظ‌های قدیمی بسیاری از لغت‌‌ها آشنا می‌شود.


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
صائب چه می‌گوید؟

کیست که نداند که صائب تبریزی بیت‌های زیبا و شگفت‌آور و تحسین‌برانگیز فراوان سروده است؟ اما کار شاعری همه آن نیست. اینکه شاعر چه می‌گوید هم مهم است. به ویژه اینکه چه حالت روحی و عاطفی‌ای او را به سرودن وا داشته است نیز مهم است. اینکه چه دردی داشته است نیز مهم است. اینکه به خواننده چه پیامی را می‌رساند نیز مهم است. ببینید این مطلع را از او:

سبزهٔ خط می‌دمد از لعل جانان غم مخور
می‌شود سیراب خضر از آب حیوان غم مخور

مقایسه‌اش کنید با سرمشقش که این مطلع از حافظ باشد:

یوسف گم‌گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبهٔ احزان شود روزی گلستان غم مخور

ببینید صائب چه مژده‌ای به خواننده می‌دهد، حافظ چه مژده‌ای به خواننده می‌دهد. با کدام یک می‌توان همدلی کرد؟ اولی نه تنها برانگیزندهٔ همدلی نیست بلکه مهمل هم هست. می‌گوید «نگران نباش معشوق ریش و سبیل درمی‌آورد». آخر چه کسی نگران است که معشوقش ریش و سبیل درنیاورد؟ این چه حرفی است؟ چه دلداری‌ای است؟ وانگهی اگر خضر (معادل سبیل معشوق) به آب حیوان (معادل لب معشوق سبیل‌دار) دست یابد و از آن سیراب شود، باز هم به خواننده چه ربطی دارد؟ قرار است چه حالی را در خواننده برانگیزد؟ اصلاً خواننده چرا باید این شعر را بخواند؟
واقعیت این است که صائب چندهزار بیت فقط دربارهٔ ریش و سبیل معشوق دارد و در آنها با کلمهٔ «خط» (موی روییده بر صورت) انواع تناسب‌ها را ساخته، بی آنکه در خواننده عاطفه و احساسی را برانگیزد، بی آنکه اصلاً حرف مهمی برای گفتن داشته باشد. کمتر شاعری توانسته مانند صائب، هنرمندی و توانایی خود را چنین هدر بدهد و این‌همه بیت بی‌درد بسازد.
حافظ هم استاد ساختن تناسب‌های ادبی بود و با خط و خال سر و کار داشت، ولی همهٔ استعدادش را به پای این‌گونه مضمون‌‌پردازی‌ها و تناسب‌سازی‌ها نریخت و از لحظات و حالات عاطفی و انسانی غافل نشد. یک «ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی» کم‌تناسب می‌ارزد به کلی از آن بیت‌های پرتناسب اما بی‌درد.
فراموش نشود که همهٔ شاعران سبک هندی چنین نیستند که دیوان خود را از شعرهای بی‌حس‌وحال پر کرده باشند. از جملهٔ شاعران باحس‌و‌حال باید از طالب آملی یاد کرد که عواطف انسانی در شعرهایش نمودی آشکار دارد. دربارهٔ او در آینده خواهم نوشت.

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
بادبادک

زیرِ گنبدِ کبود
هیچ گاه کارمان چنین گره نخورده بود
چون پرندگانِ کنده‌بال
در هوا رها شدیم
راهیانِ ناکجا شدیم
 
بادبادکِ بزرگ ما
با سه چار خرده‌ریز و خرت و پرت
از قبیل تیر و تخته و پلاس و پاره‌چوب
-مانده روی هم به زورِ میخ‌های نیم‌کوب-
با گره‌نخورده ریسمانِ سست
-رفته‌رفته سست‌تر از آنچه بود در نخست-
راهی از زمین به آسمان گشوده است
راهی از کجا به ناکجا
با مسافرانِ ناگزیری از قبیلِ ما
بی‌پناه و لنگ‌در‌هوا
 
این ابوقراضه‌ گرچه بیش‌ از این فرا نمی‌رود
ارتفاعش از زمینِ پست و صخره‌های سخت
هر چه هست، کافی است 
تا پس از فرودِ ناگزیرِ نام دیگرش سقوط
خُرد گردد استخوانمان و در سه سوت
هر کداممان جنازه‌ای شویم
بر گرانشِ زمین گواهِ تازه‌‌ای شویم
 
بادبادک بزرگ ما ولی
هیچش اعتنا به چون و چند نیست
مغزِ بادکرده‌اش دچارِ موج
در سرش هوای اوج
بیمش از زیان و از گزند نیست
اختیارمان به دستِ او
اختیارِ او به دستِ باد
زیرِ پایمان تهی
دستمان به هیچ چیز بند نیست


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
Forwarded from وحید عیدگاه طرقبه ای
خلاصه‌ای از شعر استاد شفیعی کدکنی در ستایش فردوسی بزرگ

بزرگا، جاود‌ان مرد‌ا، هُشيواری و د‌انایی

نه د‌يروزی، كه امروزی، نه امروزی، كه فرد‌ایی 

چو زينجا بنگرم زان سوی دَه قرنت همی‌بينم

كه می‌گویی و می‌رویی و می‌بالی و می‌آیی

به گِرد‌ت شاعران انبوه و هر يك قلّه‌ای بشكوه

تو امّا د‌ر ميان گویی د‌ماوند‌ی كه تنهایی

سر اند‌ر ابر اسطوره، به ژرفاژرفِ اند‌يشه

به زيرِ پرتوِ خورشيد‌ِ د‌انایی چه زيبایی

هزاران ماه و كوكب از مد‌ار جان تو تابان

كه د‌ر منظومهٔ ايران، تو خورشيد‌ی و یکتایی

گهی د‌ر گونهٔ ابر و گهی د‌ر گونهٔ باران

همه از تو به تو پويند‌ جوباران، كه د‌ريایی

اگر سهراب، اگر رستم، اگر اسفند‌يارِ يل

به هيجا و هجومِ هر يكی‌شان صحنه‌آرایی

اگر آن جاود‌انان د‌ر غبارِ كوچِ تاريخ‌اند‌

توشان د‌ر كالبد‌ جانی كه سُتواری و برجایی

ز بهر خيزش ميهن د‌ميد‌ی جانشان د‌ر تن

همه چون عازَرند‌ آنان و تو همچون مسيحایی

اگر جاويدی ايران به گیتی د‌ر، معمایی‌ست

مرا بگذار تا گويم كه رمز اين معمایی

اگر خوزی، اگر رازی، وگر آتورپاتانيم

تویی آن كيميای جان كه د‌ر تركيب اجزایی

طخارستان و خوارزم و خراسان و ری و گيلان

به يك پيكر همه عضويم و تو اند‌يشهٔ مایی

تو گویی قصّه بهر كود‌ك كرد‌ و بلوچ و لر

گر از كاووس می‌گویی ور از سهراب فرمایی

یکی كاخ از زمين افراشته د‌ر آسمان‌ها سر

گزند‌ از باد‌ و از باران ند‌اری كوه خارایی

اگر د‌ر غارت غزها، وگر د‌ر فتنهٔ تاتار

وگر د‌ر عصر تيمور و اگر د‌ر عهد‌ اينهایی،

هماره از تو گرم و روشنيم ای پير فرزانه

اگر د‌ر صبح خرد‌اد‌ و اگر د‌ر شام يلد‌ایی

حكيمان گفته‌اند‌: آنجا كه زيبایی‌ست، بشكوهی‌ست

چو د‌انستم تو را، د‌يد‌م كه بشكوهی كه زيبایی

چو از د‌انایی و د‌اد‌ و خرد‌ د‌اد‌ِ سخن د‌اد‌ی

مرنج ار د‌ر چنين عهد‌ی فراموشِ بعمد‌ایی

ند‌انيم و ند‌انستند‌ قد‌رت را و می‌د‌انند‌،

هنرسنجان فرد‌اها، كه تو فرد‌ی و فرد‌ایی

بزرگا! بخرد‌ا! راد‌ا! به د‌انايی كه می‌شايد‌

اگر بر ناتوانی‌های اين خرد‌ان ببخشایی

م. سرشک

@vahididgah
2025/07/08 01:03:45
Back to Top
HTML Embed Code: