Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
2165 - Telegram Web
Telegram Web
#غلط_ننویسیم

گذاشتن نشانه‌ی تشدید بر روی حرفی که دوبار تلفّظ نمی‌شود، درست نیست، مانند:

بنویسیم          ننویسیم

بررسی            بررّسی
سررسید         سررّسید

@vir486
درود دوستان. جهت تبلیغ و تبادل در دو کانال «شعر پارسی» و «ویر (از رودکی تا نیما)» می‌توانید با آیدی زیر در ارتباط باشید:

@Rodin66
@Rodin66
هزار و یک‌ حکایت

دلقك را حق تعالی فرزندی داد، سلطان از او پرسید که نوزاد از چه جنس است؟
گفت: از چه جنس می خواستید باشد؟ از فقیران چه آید غیر از پسری یا دختری؟
سلطان گفت: مردک می‌گویی از فقیران پسری یا دختری آید! مگر از بزرگان چه آید؟
دلقك گفت: ظالمی، ناسازگاری، بدفعلی، خانه براندازی، فاسقی، بدکرداری، فاجری، ستمکاری، پلیدی، شقاوت آثاری، خونریزی، ناهنجاری!
سلطان گفت: کافی است دیگر حرف نزن. خفه شو!
@vir486
باران نه رگبار
#اسلامی_نُدوشن

با آنکه صد سال از عمر مشروطه می‌گذرد، و به تولّای آن مردم می‌خواستند سرنوشتِ خود را از دستِ یک خانواده و گروه بیرون آورند و خود آن را در دست گیرند، با این حال باید نتیجه‌ی کار را از عارف قزوینی و میرزاده عشقی و ملک الشّعرا بهار و نسیم شمال پرسید، و نیما هم می‌گفت: «به کجای این شبِ تیره بیاویزم قبای ژنده‌ی خود را؟».
ایرانی از «مشروطه» به این سو، آزمایش‌های گوناگون کرده است و این امید را در خود پرورانده که به سکونی برسد. به زندگی‌ای دست یابد که متناسب با استعداد و تاریخ و اعتبار و منابعِ این کشور باشد، زندگی‌ای که اجازه بدهد که استعدادها راهِ رشد در پیش گیرند، و آرزوها اگر در حدّ معقول بودند، سرشان به سنگ نخورد. به نحوِ آگاه یا نا‌آگاه هدف از مشروطه‌خواهی این بود که مردم از «رعیّت بودن» بیرون آیند و قدری «شهروند» بشوند. این نبود که چند شِبْه به جای اصل گذارده شود و کار را انجام شده بشناسند.

               
@vir486
#پژمان_بختیاری

اگر ایران به جز ویرانسرا نیست
من این ویرانسرا را دوست دارم

اگر تاریخ ما افسانه رنگ است
من این افسانه‌ها را دوست دارم

نوای نای ما گر جان گداز است    
من این نای و نوا را دوست دارم

اگر آب و هوایش دلنشین نیست    
من این آب و هوا را دوست دارم

به شوق خار صحراهای خشکش    
من این فرسوده پا را دوست دارم

من این دلکش زمین را خواهم از جان
من این روشن سما را دوست دارم

اگر بر من ز ایرانی رود زور
من این زور آزما را دوست دارم

اگر آلوده دامانید ، اگر پاک
من ای مردم! شما را دوست دارم



@vir486
واعظي بالای منبر از اوصاف بهشت می‌گفت و از جهنم حرفی نمی‌زد. يکی از حاضرين پاي منبر خواست مزه‌ای بيندازد گفت:ای آقا،شـما هميشه از بهشت تعريف می‌کنيد، يک بار هم از جهنم بگوييد. واعظ کـه حاضر جواب بود گفت: آنجا را کـه خودتان مي‌رويد و مي‌بينيد. بهشت اسـت کـه چون نمی‌رويد لااقل بايد وصفش را بشنويد.


کانال ادبی ویر

@vir486
#عرفی

از باغ جهان رخت ببستیم و گذشتیم
شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم

 دامن کش ما بود فریب غم ناموس
زین کشمکش بیهُده رَستیم و گذشتیم

 هر گه که به ما راحتیان راه گرفتند
لَختی دل آن طایفه جُستیم و گذشتیم

 پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت
خود را به دل سوخته بستیم و گذشتیم

 گفتند که از کعبه گذشتن نه ز هوش است
گفتیم که ما مردم مستیم و گذشتیم

 صد جا به کمند آمده بودیم در این راه
چون برق ز بند همه جَستیم و گذشتیم

 هر گاه که چشم من و “عرفی” به هم افتاد
در هم نگرستیم و گِرستیم و گذشتیم


@vir486
#سعدی

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی‌طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد

در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش
ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد

با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش
مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد

هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد

صاحب نظران این نفس گرم چو آتش
دانند که در خرمن من بیشتر افتاد

نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع
کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد

سعدی نه حریف غم او بود ولیکن
با رستم دستان بزند هر که درافتاد



@vir486
#حمید_مصدق درگذشته ۷ آذر ۱۳۷۷

شعر دشت ارغوان که از مجموعه سال‌های صبوری گزیده شده است:
«آه چه شام تیره‌ای، از چه سحر نمی‌شود»
«دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی‌شود؟»
«سقف سیاه آسمان سوده شده ز اختران.»
«ماه چه، ماه آهنی، این که قمر نمی‌شود»
«وای ز دشت ارغوان، ریخته خون هر جوان»
«چشم یکی به ماتم این‌همه تر نمی‌شودا»
«مادر داغدار من، طعنه تهنیت شنو»
«بهر تو طعن و تسلیت، گر چه پسر نمی‌شود»
«کودک بینوای من، گریه مکن برای من»
«باغ ز گل تهی شده، بلبل زار را بگو:»
«از چه ز بانگ زاغها، گوش تو کر نمی‌شود»
«ای تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من»
«بی‌همگان به‌سر شود، بی‌تو به‌ سر نمی‌شود"


کانال ادبی ویر

@vir486
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
در کلمه‌های فارسی و عربی رایج در فارسی، همزه فقط در اول قرار می‌گیرد؛ بنابراین باید از آوردن همزه یا نوشتن «ی» به صورت «ئ» در وسط یا آخر کلمه‌ها پرهیز شود یا حذف گردد، مانند: استثنا، املا، انشا و...؛ و نیز به جای تلفّظ همزه با «ی» تلفّظ شود، مانند:

بنویسیم          ننویسیم

آیین                آئین
پاییز               پائیز
آیینه               آئینه
بها                  بهاء
موبد               مؤبد
دانایی             دانائی
رویین تن         روئین تن
روییدن            روئیدن

در قدیم همزه‌ی آخر به «واو» تبدیل می‌شد، مانند: جزء، به جای جزو.



@vir486
#مولانا

من دی نگفتم مر تو را کای بی‌نظیر خوش لقا
ای قدِ مه از رشک تو چون آسمان گشته دوتا

امروز صد چندان شدی حاجب بُدی سلطان شدی
هم یوسف کنعان شدی هم فرِّ نور مصطفی

امشب ستایمت ای پری فردا ز گفتن بگذری
فردا زمین و آسمان در شرح تو باشد فنا

امشب غنیمت دارمت باشم غلام و چاکرت
فردا ملک بی‌هُش شود هم عرش بشکافد قبا

ناگه برآید صرصری نی بام ماند نه دری
زین پشگان پر کی زند چونک ندارد پیل پا

باز از میان صرصرش درتابد آن حسن و فرَّش
هر ذره‌ای خندان شود در فر آن شمس الضُحی

تعلیم گیرد ذره‌ها زان آفتاب خوش لقا
صد ذرگی دلربا کان‌ها نبودش ز ابتدا



کانال ادبی ویر
 @vir486
زندگانی مسعود سعد سلمان

مسعود سعد را بحق باید یکی از سخن‌سرایان بزرگ زبان فارسی به شمار آورد که بیرون از مرزهای ایران درخشیدن گرفته و دفتر شعر و ادب را مایه و رونق بخشیده است.

سال‌ها پیش از آنکه شاعر دیده به جهان بگشاید یکی از اجدادش از شهر همدان به غزنین رفته و به دربار غزنویان راه یافته بود، مسعود خود از این سابقه یاد کرده و گفته است:

که بنده زاده این دولتم به هفت تبار

ظاهراً سالیانی چند خانواده او در حمایت دولت غزنوی زیسته بودند که سعد سلمان پدر شاعر نیز در این دستگاه صاحب نام و عنوان شد و از عاملان دولت غزنوی به شمار آمد شاعر از این گذشته طولانی پدر چنین یاد می‌کند:

شصت سال تمام خدمت کرد
پدر بنده سعد بن سلمان
گه به اطراف بودی از عمال
گه به درگاه بودی از اعیان


در سال ٤٢٧ هجری که سلطان مسعود غزنوی پسرش مجدود را به فرمانروایی هندوستان فرستاد سعد سلمان، که مردی سرشناس بود و از فضل و ادب نیز بهره کافی داشت به شغل مستوفی‌گری، دیوان همراه مجدود راهی سفر هند شد و در آنجا ماندگار گردید، پدر شاعر سال‌های زیادی زیسته به طوری که شصت و پنج سال بعد از این تاریخ در زمان پادشاهی علاء الدوله مسعود از پیری این پدر سخن گفته است:

چون به هندوستان شدم ساکن
بر ضیاع و عقار پیر پدر


همچنین مسعود دودمان خود را به فضل و دانش ستوده و از بزرگی آنان سخن رانده‌است:

اگر رئیس نیم یا عمیدزاده نیم
ستوده نسبت و اصلم زدوده فضلاست


جای دیگر می گوید:

گر چه اسلاف من بزرگانند
هر یک اندر همه هنر استاد

نسبت از خویشتن کنم چو گھر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد



غلامحسین یوسفی
گزیده‌ی سخن پارسی
مسعود سعد سلمان
ص ۱۰ و ۱۱

@vir486
۸ آذر زادروز بانو آذر پژوهش از گویندگان و پیشکسوتان رادیو و تلویزیون.

شعر‌خوانی و معرفی شیخ اجل سعدی شیرازی توسط بانو آذر پژوهش ...


کانال ادبی ویر


@vir486
اسرار‌التوحید
محمدبن منوّر


روزی بر زبان استاد امام (ابوالقاسم قشیری) رفت که بیش از این نیست که بوسعید حق تعالی را دوست می‌دارد و حق تعالی ما را دوست می‌دارد. فرق این است که ما در این راه پیلیم و بوسعید پشه!
این خبر را نزدیک شیخ ما آوردند. شیخ آن کس را گفت برو پیش استاد امام و بگو که: آن پشه هم تویی، ما هیچ نیستیم، و ما خود در این میان نیستیم.

کانال ادبی ویر
@vir486
جنازه‌ای را بر راهی می‌بردند. درویشی با پسر برسر راه ایستاده‌بودند.

پسر از پدر پرسید کـه بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی

گفت کجایش می‌برند؟

گفت: بـه جایی کـه نه خوردنی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم . نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا . نه گلیم.

گفت: بابا مگر بـه خانه ما می‌برندش؟!!


کانال ادبی ویر

@vir486
#بابافغانی


هرگز به رخت سیر نگاهی نتوان کرد
وز بیم کسان پیش تو آهی نتوان کرد

روزی که به نادیدن رویت گذرانم
شرح غم آن روز، به ماهی نتوان کرد


کانال ادبی ویر

@vir486
سرو سایه‌فکن
#اسلامی_ندوشن

دو شیوه‌ی «مقاومت» و "رضا" در شاهنامه که یکی در «رستم و پهلوانانِ کینه‌کش» نمود می‌کند، و دیگری در "شاهزادگانِ عارف‌منشی چون ایرج و سیاوش"، نشان دهنده‌ی دو رُویه طبیعتِ انسان است که برای بر کرسی نشاندنِ «خوبی» به هر دری می‌زند، درشتی و نرمی، قهر و مسالمت. در ترسیمِ این دو حالت، شاهنامه همه‌ی تجربه‌ها، همه‌ی ذخائرِ روح انسانی را به کار گرفته و بدین گونه از صورتِ یک اثرِ داستانیِ صِرف درمی‌گذرد؛ و تراژدی، فلسفه، اخلاق و روان‌شناسی نیز در آن سرمایه‌ی خود را به کار می‌گیرند.
کسی که یک عنصرِ متعادل است و «رزمندگی» و «روح عرفانی» هر دو را در خود جمع دارد کیخسرو است. کیخسرو مانند منوچهر باید کینِ پدر را بجوید، و این مستلزمِ جنگ با نیای مادریِ خود است. خونِ بی‌گناه را باید بازجُست، نزدِ هرکس و هر جا باشد.

                
کانال ادبی ویر


@vir486
2024/12/03 00:45:21
Back to Top
HTML Embed Code: