چون موج سر به صخرهی غم کوفتم ز درد
دور از تو ای که گوهرِ یکدانهی منی
یکی از ویژگیهای شعر شفیعی در مضامین آن است. شاعر در شعرش واسوخت گلهمندی از معشوق ندارد چون به نظر نمیرسد که معشوق زمینی باشد. خود شاعر هم میداند که قالب غزل دستهای او را بسته است چون غزل به تنهایی توانایی حمل این همه بار گران مضامین را ندارد. شاعر میداند که محتوای غزل امروز باید تا حدودی رابطهها و ضابطههای غزل قدیم را کنار بگذارد و غزل بیخوابی تصاویر گوش نواز و موسیقی و وزن آهنگین دارد که با مفاهیم فرحبخش یک جا کلید خورده است. در واقع شاعر دارای غوغا و غریو و رقص و شور و دست افشانی و پایکوبیهای مولانایی است و نازک خیالی و مضمون پردازی سبک هندی را دارد و جولانگاهی گسترده برای فریادهای آزادانه و صمیمانهی انسان امروز ایجاد کردهاست.
خواب پرید از سرم بر لب مهتابیام
میبرد از خویشتن این افق آبیم
شعرِ زمانِ ما(شفیعی کدکنی)
#فیض_شریفی
ص۲۴
@vir486
دور از تو ای که گوهرِ یکدانهی منی
یکی از ویژگیهای شعر شفیعی در مضامین آن است. شاعر در شعرش واسوخت گلهمندی از معشوق ندارد چون به نظر نمیرسد که معشوق زمینی باشد. خود شاعر هم میداند که قالب غزل دستهای او را بسته است چون غزل به تنهایی توانایی حمل این همه بار گران مضامین را ندارد. شاعر میداند که محتوای غزل امروز باید تا حدودی رابطهها و ضابطههای غزل قدیم را کنار بگذارد و غزل بیخوابی تصاویر گوش نواز و موسیقی و وزن آهنگین دارد که با مفاهیم فرحبخش یک جا کلید خورده است. در واقع شاعر دارای غوغا و غریو و رقص و شور و دست افشانی و پایکوبیهای مولانایی است و نازک خیالی و مضمون پردازی سبک هندی را دارد و جولانگاهی گسترده برای فریادهای آزادانه و صمیمانهی انسان امروز ایجاد کردهاست.
خواب پرید از سرم بر لب مهتابیام
میبرد از خویشتن این افق آبیم
شعرِ زمانِ ما(شفیعی کدکنی)
#فیض_شریفی
ص۲۴
@vir486
فرم چیست؟
بخش هفتم
به همین دلیل اشکالی از گذشته که در گذشته مدفون مانده باشند و اشکالی از حال که فقط متعلق به زمان حال باشند و با گذشته در هی چوضعی ارتباط پیدا نکنند به درد ما نمیخورند. ما مجبور به حفظ و تغییر و دگرگون کردن گذشته هستیم و در عین حال مجبور به نوآوری، و تجدد حیات فرهنگی هستیم. سرنوشت فرهنگی ما حاصلِجمع ادامه سنت، تغییر سنت و ساختن سنت جدید است.
نیمایوشیج سنتی از گذشته را گرفت و تغییر داد و شکل جدید شعری را در ادامه شکلهای سابق به وجود آورد. كوشش نیما، يك کوشش کاملا دیالکتیکی بود و کاملا منطبق با تصویرها و بینشهای جدید جهان از هنر و فرهنگ و تاریخ آن خط عمودی که حرفش را به میان کشیدم موقعیت ديناميك و جاندار اوضاع معاصر را نشان میدهد و آن خط افقی، وضع افقی، زمانی و تا حدی ایستای سنتها را. کوشش نیما حاصلِجمع دیالکتیکی گذشته و حال است. و هر موجود زنده امروز اگر بخواهد واقعاً زندگی کند و به معنای واقعی زنده باشد، باید در ارکان زندگی گذشته دست ببرد و نیما منتهای کوشش خود را به کار برد تا موجودی جاندار، زنده و پرتحرک باشد و همیشه هم همانطور بماند.
طلا در مس
#رضا_براهنی
جلد نخست
@vir486
بخش هفتم
به همین دلیل اشکالی از گذشته که در گذشته مدفون مانده باشند و اشکالی از حال که فقط متعلق به زمان حال باشند و با گذشته در هی چوضعی ارتباط پیدا نکنند به درد ما نمیخورند. ما مجبور به حفظ و تغییر و دگرگون کردن گذشته هستیم و در عین حال مجبور به نوآوری، و تجدد حیات فرهنگی هستیم. سرنوشت فرهنگی ما حاصلِجمع ادامه سنت، تغییر سنت و ساختن سنت جدید است.
نیمایوشیج سنتی از گذشته را گرفت و تغییر داد و شکل جدید شعری را در ادامه شکلهای سابق به وجود آورد. كوشش نیما، يك کوشش کاملا دیالکتیکی بود و کاملا منطبق با تصویرها و بینشهای جدید جهان از هنر و فرهنگ و تاریخ آن خط عمودی که حرفش را به میان کشیدم موقعیت ديناميك و جاندار اوضاع معاصر را نشان میدهد و آن خط افقی، وضع افقی، زمانی و تا حدی ایستای سنتها را. کوشش نیما حاصلِجمع دیالکتیکی گذشته و حال است. و هر موجود زنده امروز اگر بخواهد واقعاً زندگی کند و به معنای واقعی زنده باشد، باید در ارکان زندگی گذشته دست ببرد و نیما منتهای کوشش خود را به کار برد تا موجودی جاندار، زنده و پرتحرک باشد و همیشه هم همانطور بماند.
طلا در مس
#رضا_براهنی
جلد نخست
@vir486
#عماد_خراسانی
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار
جز ماهتاب وُ باده وُ آغوشِ یار نیست
فصلِ بهار، فصل جُنون است و این سه ماه
هرکس که مَست نیست یقین هُوشیار نیست...
@vir486
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار
جز ماهتاب وُ باده وُ آغوشِ یار نیست
فصلِ بهار، فصل جُنون است و این سه ماه
هرکس که مَست نیست یقین هُوشیار نیست...
@vir486
شاعر عصر جدید:
عبدالعلی دستغیب
هنر امروز دیگر هنری درباری، وابسته به کلیساها، تزیینی نیست و حکایت کنندۀ صحنههای دگرگون شونده امروز است. طرفه اینجاست که بسیاری از شاعران و هنرمندان عصر جدید در این صحنهها بازیگرند نه تماشاگر.
«آپولینر» به علت زخمی که در میدان جنگ بر او وارد آمد جان سپرد. «بلز ساندرار» در جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۵ در صحنه نبرد بود و دست راستش از بازو قطع شد. «لورکا» در نبرد با فاشیسم اسپانیا از پای درآمد. «گورکی»، «بلوک»، «مایاکوفسکی» در انقلابهای روسیه شرکت فعّال داشتند. «آراگون»، «سارتر»، «کامو»، «الوار»، «سن اگزوپری» در فرانسه به نهضت آزادی پیوستند و با فاشیسم هیتلری به نبرد برخاستند. در ایران نیز شاعرانی مانند: «دهخدا»، «ملک الشعراء بهار»، «شاملو»، «اخوان»، «کسرائی» و... وارد مبارزههای سیاسی شدند و با جنبشهای پیشرو همگام بودند.
همان «بلز ساندرار» -که شعر او حتی آپولینر را شگفت زده کرد- باور داشت که شعر باید به کلّی آزاد باشد و میگفت که شاعر باید منبع الهام خود را در زندگانی واقعی امروزی جستجو کند.
کانال ادبی ویر
@vir486
عبدالعلی دستغیب
هنر امروز دیگر هنری درباری، وابسته به کلیساها، تزیینی نیست و حکایت کنندۀ صحنههای دگرگون شونده امروز است. طرفه اینجاست که بسیاری از شاعران و هنرمندان عصر جدید در این صحنهها بازیگرند نه تماشاگر.
«آپولینر» به علت زخمی که در میدان جنگ بر او وارد آمد جان سپرد. «بلز ساندرار» در جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۵ در صحنه نبرد بود و دست راستش از بازو قطع شد. «لورکا» در نبرد با فاشیسم اسپانیا از پای درآمد. «گورکی»، «بلوک»، «مایاکوفسکی» در انقلابهای روسیه شرکت فعّال داشتند. «آراگون»، «سارتر»، «کامو»، «الوار»، «سن اگزوپری» در فرانسه به نهضت آزادی پیوستند و با فاشیسم هیتلری به نبرد برخاستند. در ایران نیز شاعرانی مانند: «دهخدا»، «ملک الشعراء بهار»، «شاملو»، «اخوان»، «کسرائی» و... وارد مبارزههای سیاسی شدند و با جنبشهای پیشرو همگام بودند.
همان «بلز ساندرار» -که شعر او حتی آپولینر را شگفت زده کرد- باور داشت که شعر باید به کلّی آزاد باشد و میگفت که شاعر باید منبع الهام خود را در زندگانی واقعی امروزی جستجو کند.
کانال ادبی ویر
@vir486
پیروی از سنتها و عرفها به این معنی نیست که «مردگان» زندهاند، بلکه به این معنی است که «زندگان» مردهاند!
#ابن_خلدون
@vir486
#ابن_خلدون
@vir486
#فیض_کاشانی
گفتم رخت ندیدم گفتا ندیده باشی
گفتم ز غم خمیدم گفتا خمیده باشی
گفتم ز گلستانت گفتا که بوی بردی
گفتم گلی نچیدم گفتا نچیده باشی
گفتم ز خود بریدم آن باده تا چشیدم
گفتا چه زان چشیدی از خود بریده باشی
گفتم لباس تقوی در عشق خود بریدم
گفتا به نیک نامی جامه دریده باشی
گفتم که در فراقت بس خون دل که خوردم
گفتا که سهل باشد جورم کشیده باشی
گفتم جفات تا کی گفتا همیشه باشد
از ما وفا نیاید شاید شنیده باشی
گفتم شراب لطفت آیا چه طعم دارد
گفتا گهی ز قهرم شاید مزیده باشی
گفتم که طعم آن لب گفتا ز حسرت آن
جان بر لبت چه آید شاید چشیده باشی
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
خود را اگر نه بینی از وصل گل بچینی
کار تو فیض اینست خود را ندیده باشی
@vir486
گفتم رخت ندیدم گفتا ندیده باشی
گفتم ز غم خمیدم گفتا خمیده باشی
گفتم ز گلستانت گفتا که بوی بردی
گفتم گلی نچیدم گفتا نچیده باشی
گفتم ز خود بریدم آن باده تا چشیدم
گفتا چه زان چشیدی از خود بریده باشی
گفتم لباس تقوی در عشق خود بریدم
گفتا به نیک نامی جامه دریده باشی
گفتم که در فراقت بس خون دل که خوردم
گفتا که سهل باشد جورم کشیده باشی
گفتم جفات تا کی گفتا همیشه باشد
از ما وفا نیاید شاید شنیده باشی
گفتم شراب لطفت آیا چه طعم دارد
گفتا گهی ز قهرم شاید مزیده باشی
گفتم که طعم آن لب گفتا ز حسرت آن
جان بر لبت چه آید شاید چشیده باشی
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
خود را اگر نه بینی از وصل گل بچینی
کار تو فیض اینست خود را ندیده باشی
@vir486
فرمچیست؟
بخش هشتم
اکنون عده.ای هستند که کمابیش با تغییرات کمی و کیفی و عمومی و خصوصی در راهی که نیما گشوده است پیش میروند. این بدان معنی نیست که همه مثل نیما شعر میگویند و تا ابد هم باید مثل نیما شعر بگویند هرگز! بلکه به آن معنی است که آنها روح تحول نیمایی را در خود زنده نگاه میدارند و همیشه مثل خود نیما به دنبال ظرفیتهای جدید شکلی و محتوایی هستند و میخواهند اشکال ذهنی و عینی جدیدی را وارد ادبیات کنند.
اگر آنهایی که اکنون شعر میگویند چیزی تازه به وجود بیاورند که در عین معاصر بودن و جاندار بودن، قسمتی از سنن تغییر یافتهی گذشته را نیز در خود حفظ کند خود به خود شعرشان اصالت لازم را خواهد داشت و بر آنهایی که به دنبال شعر اصیل میگردند اثر خواهد گذاشت. ولی اگر عدهای از روح متحول مشروطیت و پیش از مشروطیت از خاصیت تصویرسازی دوران صائب و قبل از او در شعر حافظ و مولوی و منوچهری و رودکی به کلی جدایی گرفته باشند نمیتوانند روحیه معاصر داشته باشند به دلیل اینکه معاصر کسی است: که نه گذشته را فدای حال کند و نه حال را فدای گذشته بلکه گذشته را به خاطر حال تغییر دهد و حال را با تغییر گذشته بیآفریند.
طلا در مس
#رضا_براهنی
جلد نخست
@vir486
بخش هشتم
اکنون عده.ای هستند که کمابیش با تغییرات کمی و کیفی و عمومی و خصوصی در راهی که نیما گشوده است پیش میروند. این بدان معنی نیست که همه مثل نیما شعر میگویند و تا ابد هم باید مثل نیما شعر بگویند هرگز! بلکه به آن معنی است که آنها روح تحول نیمایی را در خود زنده نگاه میدارند و همیشه مثل خود نیما به دنبال ظرفیتهای جدید شکلی و محتوایی هستند و میخواهند اشکال ذهنی و عینی جدیدی را وارد ادبیات کنند.
اگر آنهایی که اکنون شعر میگویند چیزی تازه به وجود بیاورند که در عین معاصر بودن و جاندار بودن، قسمتی از سنن تغییر یافتهی گذشته را نیز در خود حفظ کند خود به خود شعرشان اصالت لازم را خواهد داشت و بر آنهایی که به دنبال شعر اصیل میگردند اثر خواهد گذاشت. ولی اگر عدهای از روح متحول مشروطیت و پیش از مشروطیت از خاصیت تصویرسازی دوران صائب و قبل از او در شعر حافظ و مولوی و منوچهری و رودکی به کلی جدایی گرفته باشند نمیتوانند روحیه معاصر داشته باشند به دلیل اینکه معاصر کسی است: که نه گذشته را فدای حال کند و نه حال را فدای گذشته بلکه گذشته را به خاطر حال تغییر دهد و حال را با تغییر گذشته بیآفریند.
طلا در مس
#رضا_براهنی
جلد نخست
@vir486
#انوری
سهل میگیرم چو با ما کردهای
گرچه میگیرم که عمدا کردهای
من خود از سودای تو سرگشتهام
هر زمان با من چه صفرا کردهای
کشتی صبرم شکسته از غمت
چشمم از خونابه دریا کردهای
جان نخواهم برد امروز از تو من
وصل را چون وعده فردا کردهای
ناز دیگر میکنی هر ساعتی
شادباش احسنت زیبا کردهای
روی خوبت را بسی پشتی ز موست
این دلیریها از آنجا کردهای
انوری چون در سر کار تو شد
بر سر خلقش چه رسوا کردهای
@vir486
سهل میگیرم چو با ما کردهای
گرچه میگیرم که عمدا کردهای
من خود از سودای تو سرگشتهام
هر زمان با من چه صفرا کردهای
کشتی صبرم شکسته از غمت
چشمم از خونابه دریا کردهای
جان نخواهم برد امروز از تو من
وصل را چون وعده فردا کردهای
ناز دیگر میکنی هر ساعتی
شادباش احسنت زیبا کردهای
روی خوبت را بسی پشتی ز موست
این دلیریها از آنجا کردهای
انوری چون در سر کار تو شد
بر سر خلقش چه رسوا کردهای
@vir486
جام جم در شعر حافظ
اگر در این زبان رمزی، حافظ از معرفت تعبیر به جام جم میکند از آن روست که جام جم رمز مستی اوست و آن معرفت که عارف جویای آن است امری است که اگر حصولش ممکن باشد طریقی که دارد چیزی است که جز به مستی از آن تعبیر نمیتوان کرد چون لازمه آن گونه معرفت آن است که انسان خودی خود را که بین او و حقیقت حجاب است کنار نهد و معرفت خالص را بیرون از سودگراییهای خودپرستانهای که اهل نظر و اهل عمل دارند فقط در نفی خود جستجو کند و چنین معرفت را جز جام جم که رمز بیخودی و از خود رهایی است کدام امر دیگری میتواند به انسان عرضه کند؟!
به علاوه، جز با جام جم که حس و عقل را در حجاب فراموشی و بیخودی میاندازد و آن اتکاء را که اهل استدلال بر داده های حسی دارند و به همین سبب غالباً جز در آنچه بر حس مبتنی است در همه چیز دیگر شک میکنند از بین میبرد نمیتوان از محدوديت يك ذهن خویشتن گرای رهایی یافت و البته چون این از خودرهایی آنچه را مانع از ادراک دنیای ماورای حس است از پیش بر میدارد انسان را با معرفت مخصوص اهل عرفان که عبارت از شناخت دنیای ماورای خودی است آشنا میکند و با این وضع اگر مستی جام جم رمز آن است در نزد عارف نشان معرفت تلقی شود نباید مایه شگفتی باشد.
ازین گذشته جام جم در افسانهها که گاه با جام کیخسرو یکی است و این جام که به موجب روایات شاهنامه به این پادشاه افسانهها فرصت داد تا بیژن را درون چاه افراسیاب پیدا کند خود رمزی است از معرفت کامل و جامع که همه چیز را در بر میگیرد و البته هیچ چیز از دایرهٔ آن بیرون نمیماند.
#زرین کوب
از کوچهٔ رندان
ص۹۴
@vir486
اگر در این زبان رمزی، حافظ از معرفت تعبیر به جام جم میکند از آن روست که جام جم رمز مستی اوست و آن معرفت که عارف جویای آن است امری است که اگر حصولش ممکن باشد طریقی که دارد چیزی است که جز به مستی از آن تعبیر نمیتوان کرد چون لازمه آن گونه معرفت آن است که انسان خودی خود را که بین او و حقیقت حجاب است کنار نهد و معرفت خالص را بیرون از سودگراییهای خودپرستانهای که اهل نظر و اهل عمل دارند فقط در نفی خود جستجو کند و چنین معرفت را جز جام جم که رمز بیخودی و از خود رهایی است کدام امر دیگری میتواند به انسان عرضه کند؟!
به علاوه، جز با جام جم که حس و عقل را در حجاب فراموشی و بیخودی میاندازد و آن اتکاء را که اهل استدلال بر داده های حسی دارند و به همین سبب غالباً جز در آنچه بر حس مبتنی است در همه چیز دیگر شک میکنند از بین میبرد نمیتوان از محدوديت يك ذهن خویشتن گرای رهایی یافت و البته چون این از خودرهایی آنچه را مانع از ادراک دنیای ماورای حس است از پیش بر میدارد انسان را با معرفت مخصوص اهل عرفان که عبارت از شناخت دنیای ماورای خودی است آشنا میکند و با این وضع اگر مستی جام جم رمز آن است در نزد عارف نشان معرفت تلقی شود نباید مایه شگفتی باشد.
ازین گذشته جام جم در افسانهها که گاه با جام کیخسرو یکی است و این جام که به موجب روایات شاهنامه به این پادشاه افسانهها فرصت داد تا بیژن را درون چاه افراسیاب پیدا کند خود رمزی است از معرفت کامل و جامع که همه چیز را در بر میگیرد و البته هیچ چیز از دایرهٔ آن بیرون نمیماند.
#زرین کوب
از کوچهٔ رندان
ص۹۴
@vir486
عارف قزوینی
دیوان اشعار
غزل ۱۴ (شرمسار دیده)
خسته از دست روزگار شدم
ماندم آنقدر تا ز کار شدم
خون دل آنقدر بدامن ریخت
که من از دیده شرمسار شدم
تن و جان خسته، بار هجر گران
به عجب زحمتی دچار شدم
به امید گل رخت چندان
ماندم ای سرو قد که خوار شدم
نخورد کس شراب عشق که من
خوردم این باده و خمار شدم
به سر زلف گو قراری گیر
که ز اندازه بیقرار شدم
دیدمش یک نگاه و جان دادم
خوب از این قید رستگار شدم
شبِ وصل است من به رغم رقیب
به خر خویشتن سوار شدم
گفت عارف از این خوشم که دگر
با غم یار یار غار شدم
@vir486
دیوان اشعار
غزل ۱۴ (شرمسار دیده)
خسته از دست روزگار شدم
ماندم آنقدر تا ز کار شدم
خون دل آنقدر بدامن ریخت
که من از دیده شرمسار شدم
تن و جان خسته، بار هجر گران
به عجب زحمتی دچار شدم
به امید گل رخت چندان
ماندم ای سرو قد که خوار شدم
نخورد کس شراب عشق که من
خوردم این باده و خمار شدم
به سر زلف گو قراری گیر
که ز اندازه بیقرار شدم
دیدمش یک نگاه و جان دادم
خوب از این قید رستگار شدم
شبِ وصل است من به رغم رقیب
به خر خویشتن سوار شدم
گفت عارف از این خوشم که دگر
با غم یار یار غار شدم
@vir486
دل نیست کبوتر که چو برخاست، نشیند
ما از لب بامی که پریدیم، پریدیم....!!
#وحشی_بافقی
مرغِ دلم از گوشهٔ بامِ تو چو برخاست
مشکل که در آن گوشه دگر بار نشیند....!!
#فرصت_شیرازی
@vir486
ما از لب بامی که پریدیم، پریدیم....!!
#وحشی_بافقی
مرغِ دلم از گوشهٔ بامِ تو چو برخاست
مشکل که در آن گوشه دگر بار نشیند....!!
#فرصت_شیرازی
@vir486
فرم چیست؟
بخش نهم
نابود کردن مطلق ،گذشته کار احمقانهای بیش نیست و فرمهای من درآوردی خلق کردن کاری است عبث. در عین حال، حفظ گذشته بدون دخالت در ماهیت آن عملی است یاوه و قصیده به شکل قدیم گفتن عملی است لغو و حال را فدای گذشته و گذشتگان کردن است.
باید غزل و قصیده را تغییر داد همانطور که نیما تغییر دادهاست، و ماخاولا و مرغ آمین را آفریده است. و نیز نمیتوان بدون در نظرگرفتن شکل غزل و قصیده و شکل شعر نیمایی، دست به تجدد ادبی زد، چرا که این کار سُرنا را از سر گشاد زدن است و به همین دلیل من در گذشته گفتهام که چیزی به اسم موج نو وجود نخواهد داشت ، مگر اینکه شاعران یا متشاعران این موج زبان فارسی، ترکیبات هجایی خصائص تصویری شکلهای بیان و تدبیرهای انتقال معانی در زبان شعر و نثر فارسی را یاد بگیرند و متأسفانه اینها اغلب عاری از ابتداییترین معلومات زبانی هستند و دوست دارند هر هجو و حماقتی را به صورت شعر بقبولانند، بدون آنکه دلیلی برای وجود شعر به این صورت ابلهانه ارائه داده باشند.
طلا در مس
#رضا_براهنی
جلد نخست
@vir486
بخش نهم
نابود کردن مطلق ،گذشته کار احمقانهای بیش نیست و فرمهای من درآوردی خلق کردن کاری است عبث. در عین حال، حفظ گذشته بدون دخالت در ماهیت آن عملی است یاوه و قصیده به شکل قدیم گفتن عملی است لغو و حال را فدای گذشته و گذشتگان کردن است.
باید غزل و قصیده را تغییر داد همانطور که نیما تغییر دادهاست، و ماخاولا و مرغ آمین را آفریده است. و نیز نمیتوان بدون در نظرگرفتن شکل غزل و قصیده و شکل شعر نیمایی، دست به تجدد ادبی زد، چرا که این کار سُرنا را از سر گشاد زدن است و به همین دلیل من در گذشته گفتهام که چیزی به اسم موج نو وجود نخواهد داشت ، مگر اینکه شاعران یا متشاعران این موج زبان فارسی، ترکیبات هجایی خصائص تصویری شکلهای بیان و تدبیرهای انتقال معانی در زبان شعر و نثر فارسی را یاد بگیرند و متأسفانه اینها اغلب عاری از ابتداییترین معلومات زبانی هستند و دوست دارند هر هجو و حماقتی را به صورت شعر بقبولانند، بدون آنکه دلیلی برای وجود شعر به این صورت ابلهانه ارائه داده باشند.
طلا در مس
#رضا_براهنی
جلد نخست
@vir486
ایرج میرزا برای پسرش
دریاب سحر کنارِ جو را
پاکیزه بشوی دست و رو را
صابونت اگر بُوَد میسّر
بر شستن دست و رو چه بهتر
با هوله پاک خشک کن رو
پس شانه بزن به موی و ابرو
کن پاک و تمیز گوش و گردن
کاین کار ضرورت است کردن
تا آن که به پهلویت نشینند
چرکِ کَل و گوشِ تو نبینند
در پاکیِ دست کوش کز دست
دانند ترا چه مرتبت هست
چرکین مگذار بیخِ دندان
کان وقتِ سخن شود نمایان
پیراهنِ خویش کن گزیده
هم شسته و هم اطو کشیده
کن کفش و کلاه با بروس پاک
نیکو بِستُر ز جامهات خاک
در آینه خویش را نظر کن
پاکیزه لباسِ خود به بر کن
#ایرج_میرزا
@vir486
دریاب سحر کنارِ جو را
پاکیزه بشوی دست و رو را
صابونت اگر بُوَد میسّر
بر شستن دست و رو چه بهتر
با هوله پاک خشک کن رو
پس شانه بزن به موی و ابرو
کن پاک و تمیز گوش و گردن
کاین کار ضرورت است کردن
تا آن که به پهلویت نشینند
چرکِ کَل و گوشِ تو نبینند
در پاکیِ دست کوش کز دست
دانند ترا چه مرتبت هست
چرکین مگذار بیخِ دندان
کان وقتِ سخن شود نمایان
پیراهنِ خویش کن گزیده
هم شسته و هم اطو کشیده
کن کفش و کلاه با بروس پاک
نیکو بِستُر ز جامهات خاک
در آینه خویش را نظر کن
پاکیزه لباسِ خود به بر کن
#ایرج_میرزا
@vir486