سرانجام مرگست، ازو چاره نیست
به منبر بدین جایِ پیغاره نیست
پیغاره: سرزنش، طعنه، ملامت
شاهنامه فردوسی
@vir486
به منبر بدین جایِ پیغاره نیست
پیغاره: سرزنش، طعنه، ملامت
شاهنامه فردوسی
@vir486
سرانجام خانوادهی زال
زال غیر از رستم و شغاد پسری دیگر بنام زواره داشت که او نیز از پهلوانان بزرگ بود. از رستم فرامرز و سهراب و جهانگیر و گشسببانو و زربانو پدید آمدند. سهراب بدست پدر کشته شد اما از و فرزندی برزو نام و از برزو پسری بنام شهریار ماند. فرامرز را بهمن بکین پدر خود اسفندیار بکشت و آذربرزین پسر فرامرز را با زربانو و گشسپبانو و زال و دو پسر زواره فرهاد و تخار (يا تخاره - تخوار - تخواره) پس از جنگهای عظیم دستگیر کرد و سرانجام همه را باشارت عم خود پشوتن بخشید مگر آذربرزین را که با خود سوی بلخ برد اما رستم تورکیلی او را در راه از بند بهمن برهاند و آذربرزین پس از رهایی جنگهای بزرگ با بهمن کرد و او را محاصره نمود و آخر کار صلح کردند و آذربرزین جهان پهلوان بهمن گشت. اما جهانگیر مانند سهراب جنگی با ایرانیان و برادر خود فرامرز و پدر خویش رستم کرد منتهی شناخته شد و از مرگ رست اما آخر کار دیوی او را از کوه پرتاب کرد و کشت.
حماسهسرایی در ایران
نگارش ذبیحالله صفا
@vir486
زال غیر از رستم و شغاد پسری دیگر بنام زواره داشت که او نیز از پهلوانان بزرگ بود. از رستم فرامرز و سهراب و جهانگیر و گشسببانو و زربانو پدید آمدند. سهراب بدست پدر کشته شد اما از و فرزندی برزو نام و از برزو پسری بنام شهریار ماند. فرامرز را بهمن بکین پدر خود اسفندیار بکشت و آذربرزین پسر فرامرز را با زربانو و گشسپبانو و زال و دو پسر زواره فرهاد و تخار (يا تخاره - تخوار - تخواره) پس از جنگهای عظیم دستگیر کرد و سرانجام همه را باشارت عم خود پشوتن بخشید مگر آذربرزین را که با خود سوی بلخ برد اما رستم تورکیلی او را در راه از بند بهمن برهاند و آذربرزین پس از رهایی جنگهای بزرگ با بهمن کرد و او را محاصره نمود و آخر کار صلح کردند و آذربرزین جهان پهلوان بهمن گشت. اما جهانگیر مانند سهراب جنگی با ایرانیان و برادر خود فرامرز و پدر خویش رستم کرد منتهی شناخته شد و از مرگ رست اما آخر کار دیوی او را از کوه پرتاب کرد و کشت.
حماسهسرایی در ایران
نگارش ذبیحالله صفا
@vir486
سخن گفتن از باده و مستی میان شاعران امری رایج بوده و هست نهایت در زبان عرفای بزرگی چون سنائی و عطار و جلالالدين وجه تعبیر و وسیله ایست برای ادای معانی دیگر اما خیام برخلاف آنان از باده باده میخواهد و در حافظ به هر دو صورت آمده گاهی وجه تعبیر است و برای بیان مقاصد دیگری بکار رفته و گاهی حقیقت آنرا میخواهد.
سعدی کمتر از بادهگساری دم زده و آنچه در این باب گفته گوئی قصد انشائی در کار نبوده، صورتی ظاهر و قالبی است برای بیان شور عشق اما میان قصیدهسرایان توصیف مجالس بزم و ستایش باده خیلی متداول هم زمینهایست برای رسیدن بمدح و هم از میل غریزی خود دم میزنند. باده سنائی رودکی، فرخی، منوچهری حاکی از رندی و طبع مایل بخوشی آنانست قرینه و امارتی موجود نیست که جز آنچه گفتهاند خواسته باشند. خاقانی نیز چنین بوده وصفهای دقیق و گوناگون او از باده ستودن بادهگساری با مدادی بحدیکه صبوحی و صبح مکررترین موضوعی است که از زبان وی جاری شده او را شیفته باده نشان میدهد ولی با این تفاوت قابل تأمل و ملاحظه که از این حیث به خیام و حافظ نزدیک میشود تنها عیاشی او را به باده گساری نمیکشاند آنرا گناه مرتکب نمیشود نوعی اباحه فکری از آن استشمام میشود و غرابت از اینجا سرچشمه میگیرد زیرا اوچون خیام و حافظ پا را از خط بیرون ننهاده و در دائره مقررات شرعی محصور مانده است.
خاقانی( شاعری دیرآشنا)
علی دشتی
ص ۱۹۸
@vir486
سعدی کمتر از بادهگساری دم زده و آنچه در این باب گفته گوئی قصد انشائی در کار نبوده، صورتی ظاهر و قالبی است برای بیان شور عشق اما میان قصیدهسرایان توصیف مجالس بزم و ستایش باده خیلی متداول هم زمینهایست برای رسیدن بمدح و هم از میل غریزی خود دم میزنند. باده سنائی رودکی، فرخی، منوچهری حاکی از رندی و طبع مایل بخوشی آنانست قرینه و امارتی موجود نیست که جز آنچه گفتهاند خواسته باشند. خاقانی نیز چنین بوده وصفهای دقیق و گوناگون او از باده ستودن بادهگساری با مدادی بحدیکه صبوحی و صبح مکررترین موضوعی است که از زبان وی جاری شده او را شیفته باده نشان میدهد ولی با این تفاوت قابل تأمل و ملاحظه که از این حیث به خیام و حافظ نزدیک میشود تنها عیاشی او را به باده گساری نمیکشاند آنرا گناه مرتکب نمیشود نوعی اباحه فکری از آن استشمام میشود و غرابت از اینجا سرچشمه میگیرد زیرا اوچون خیام و حافظ پا را از خط بیرون ننهاده و در دائره مقررات شرعی محصور مانده است.
خاقانی( شاعری دیرآشنا)
علی دشتی
ص ۱۹۸
@vir486
وفای به عهد نزد ایرانیان بسیار مهم و فضیلت اخلاقی به حساب میآمد. پیرانویسه، فرمانده و پهلوان تورانیان در جنگ با ایران به لشکر خود چنین میگوید:
ز پیمان نگردند ایرانیان
ازین در کنون نیست بیمِ زیان
شاهنامه فردوسی
@vir486
ز پیمان نگردند ایرانیان
ازین در کنون نیست بیمِ زیان
شاهنامه فردوسی
@vir486
وُ لیکن سُتودان مرا از گریز
به آید، چو گیرم به کاری ستیز
سُتودان: گورخانهی گبران که مردگان آنجا و آن را دخمه نیز گویند. گورستان گبران و مغان . فقیر مؤلف گوید ستودان مخفف استودان است و آن دخمه و گورستان مغان است که مردگان خود را در آنجا گذارند تا استخوان ایشان در آنجا جمع شود و بنابراین استودان و ستودان مخفف استخواندان باشد.
شاهنامه فردوسی
@vir486
به آید، چو گیرم به کاری ستیز
سُتودان: گورخانهی گبران که مردگان آنجا و آن را دخمه نیز گویند. گورستان گبران و مغان . فقیر مؤلف گوید ستودان مخفف استودان است و آن دخمه و گورستان مغان است که مردگان خود را در آنجا گذارند تا استخوان ایشان در آنجا جمع شود و بنابراین استودان و ستودان مخفف استخواندان باشد.
شاهنامه فردوسی
@vir486
مولانا بیش از هرکس ولوله و شور در فکرِ ایرانی نهاده و فضای خروشانی بر او عرضه کرده که در این فضا، چون نیروی فَوَران کنندهای که در شاخههای بهاری است، معنی میخواهد لفظ را بشکافد؛
هنگام خواندن "مثنوی" و نیز "غزلیّات" این احساس به ما دست میدهد که قالبِ تن، گنجایشِ روحِ برجهنده را ندارد، و این تنها کتابی است که میشناسیم که چنین خاصیّتی داشته باشد.
محمّدعلی اسلامی نُدوشن
@vir486
هنگام خواندن "مثنوی" و نیز "غزلیّات" این احساس به ما دست میدهد که قالبِ تن، گنجایشِ روحِ برجهنده را ندارد، و این تنها کتابی است که میشناسیم که چنین خاصیّتی داشته باشد.
محمّدعلی اسلامی نُدوشن
@vir486
«قلم را آن زبان نَبوَد که سرِّ عشق گوید باز
ورایِ حد تقریر است شرحِ آرزومندی»!
در اندیشهی لاکان آنچه بهگفتهی حافظ «ورای حد تقریر» است، «امر واقع» نام گرفته است. امر واقع علیرغم اینکه «ناگفتنی» است، امّا ناگزیر و مایهی انسجام همان «زبانِ قلم» است. بدین معنی که قلم و زبانش هرچند از تقریر امر واقع عاجز است، فارغ از این عجز نیز این زبان خود از اساس وجود نمیداشت. مجموعهی تاویلها، بین سطور، بدخوانشیها، چندمعناییها و تعویقِ مادامالعمری که در دیوان خواجه مییابید همه و همه مشمول امر واقع لاکانیاند و این خود باز نشأتگرفته از همین «قلم و زبان» شعرِ اویند. فقدانْ ایجادکنندهی میل است (فروید) و اگر این میل به پُر کردن حفرهی پرناشدنیِ امر واقع نبود اصولاً زبان شکل نمیگرفت، ما میگوییم تا خودمان را خالی کنیم و وقتی گفتیم تازه «خالیها» خودشان را به ما عیان میکنند. پس «خالیگاه»، قبل و بعد از «زبان» بهقدرت استوار و نازدودنی است! و با شرح و تقریر و بیان نیز گویی هیچچیز گفته نشده است! مفهوم آزادی چیزی بهجز در راه بودن، تعویق و صیرورت و شدن نیست! قلم را اگر آن زبانی بود که بتوانست روزی شرح آرزومندی را تمام و کمال تقریر کند، دیگر قلم نبود..
«دکتر اسد آبشیرینی»
استاد دانشگاه چمران اهواز
@vir486
ورایِ حد تقریر است شرحِ آرزومندی»!
در اندیشهی لاکان آنچه بهگفتهی حافظ «ورای حد تقریر» است، «امر واقع» نام گرفته است. امر واقع علیرغم اینکه «ناگفتنی» است، امّا ناگزیر و مایهی انسجام همان «زبانِ قلم» است. بدین معنی که قلم و زبانش هرچند از تقریر امر واقع عاجز است، فارغ از این عجز نیز این زبان خود از اساس وجود نمیداشت. مجموعهی تاویلها، بین سطور، بدخوانشیها، چندمعناییها و تعویقِ مادامالعمری که در دیوان خواجه مییابید همه و همه مشمول امر واقع لاکانیاند و این خود باز نشأتگرفته از همین «قلم و زبان» شعرِ اویند. فقدانْ ایجادکنندهی میل است (فروید) و اگر این میل به پُر کردن حفرهی پرناشدنیِ امر واقع نبود اصولاً زبان شکل نمیگرفت، ما میگوییم تا خودمان را خالی کنیم و وقتی گفتیم تازه «خالیها» خودشان را به ما عیان میکنند. پس «خالیگاه»، قبل و بعد از «زبان» بهقدرت استوار و نازدودنی است! و با شرح و تقریر و بیان نیز گویی هیچچیز گفته نشده است! مفهوم آزادی چیزی بهجز در راه بودن، تعویق و صیرورت و شدن نیست! قلم را اگر آن زبانی بود که بتوانست روزی شرح آرزومندی را تمام و کمال تقریر کند، دیگر قلم نبود..
«دکتر اسد آبشیرینی»
استاد دانشگاه چمران اهواز
@vir486
جمشید اگر جامِ جَمَش را بفروشد!
مجنون، لقبِ مُحتَرمش را بفروشد!
آدم برود محضرِ جبریلِ امین و
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش را بفروشد!
بعد از سفری با دم کوتاه خروسش
عباس بیاید قَسَمَش را بفروشد!
شاعر بنشیند لبِ اندوهِ خیابان
چای و غزلِ تازه دَمَش را بفروشد!
قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش را بفروشد!
درویش، تبرزین بزند بر دلِ کشکول
در کوچه خیابان، کَرَمَش را بفروشد!
من میخرم اینها که فروشیست، ولیکن
لعنت به کسی که قَلَمَش را بفروشد ................ . «حسینضمیری» شاعر، نویسنده و پژوهشگر حوزه فرهنگ عامه در استان گلستان
@vir486
مجنون، لقبِ مُحتَرمش را بفروشد!
آدم برود محضرِ جبریلِ امین و
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش را بفروشد!
بعد از سفری با دم کوتاه خروسش
عباس بیاید قَسَمَش را بفروشد!
شاعر بنشیند لبِ اندوهِ خیابان
چای و غزلِ تازه دَمَش را بفروشد!
قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش را بفروشد!
درویش، تبرزین بزند بر دلِ کشکول
در کوچه خیابان، کَرَمَش را بفروشد!
من میخرم اینها که فروشیست، ولیکن
لعنت به کسی که قَلَمَش را بفروشد ................ . «حسینضمیری» شاعر، نویسنده و پژوهشگر حوزه فرهنگ عامه در استان گلستان
@vir486
شعر جالب و خواندنی که بر سنگ مزار ایرجمیرزا نقش بستهاست.
ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم
مدفن عشق جهانست اینجا
یک جهان عشق نهانست اینجا
عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بُوَد مدفن من
آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طَرَب و مستی بود
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زندهی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بیشما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود
بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم
گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید !
@vir486
ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم
مدفن عشق جهانست اینجا
یک جهان عشق نهانست اینجا
عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بُوَد مدفن من
آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طَرَب و مستی بود
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زندهی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بیشما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود
بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم
گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید !
@vir486
چند نکته در باب کلیله و دمنه
این کتاب چنانکه در مقدمه کلیله و دمنه عربی و فارسی مندرج است از کتب خزینگی ملوك هند بوده است، و در زمان انوشیروان، طبیب دانائی، برزویه نام بامر شاهنشاه آن کتاب را از هند به ایران آورد و بزبان پهلوی ترجمه کرد و درخواست کرد تا بزرگمهر بختگان حكيم و مشاور دربار، يك باب بر آن بنام باب «برزویه» برافزاید و او نیز چنین کرد.
نام اصلی کتاب بزبان سنسکریت «کرتکا دمنکا » بودهاست و در زبان پهلوی کلیگ و دمنگ گفتند، و در زبان دری که کافهای اواخر کلمات بهاء غير ملفوظ بدل میشود «کلیله و دمنه» شدهاست و هنوز هم در هندوستان ابوابی از این کتاب در ادبیات سنسکریت باقی است و نیز در کتب متفرقه هنود بابهائی جداجدا از آن کتاب دیده میشود.
این کتاب از عهد قدیم مورد توجه ملوك و بزرگان ایران و عرب بوده است وقتی جاسوسی از لشکر گاه بهرام چوبین پس از آنکه با هرمزد خلاف آشکار کرده بود، بعد این بازگشت شاهنشاه از وی در ضمن سؤالها پرسید که بهرام اوقات فراغت را چگونه میگذراند. آن مرد گفت: بهرام هنگام فراغت در خرگاه بخواندن کلیله و دمنه وقت میگذارد. و نیز مامون از خلفای بنیالعباس باین کتاب توجه فراوان داشت و آنرا در خزانه نهاده بود. و نیز گویند فضلبنسهل از آن پیش که اسلام آورد روزی قرآن میخواند، یکی از دوستان با او گفت چون یافتی قرآنرا ؟ فضل گفت: خوش چون کلیله و دمنه .... و نیز برامکه، شاعرِ خود ابانبنعبدالحميد اللاحقى را بنظم کلیله امر کردند برای آنکه بتوانند آنرا بسهولت از بر کنند.
سبکشناسی
محمدتقی بهار
جلد دوم
ص ۲۵۱
@vir486
این کتاب چنانکه در مقدمه کلیله و دمنه عربی و فارسی مندرج است از کتب خزینگی ملوك هند بوده است، و در زمان انوشیروان، طبیب دانائی، برزویه نام بامر شاهنشاه آن کتاب را از هند به ایران آورد و بزبان پهلوی ترجمه کرد و درخواست کرد تا بزرگمهر بختگان حكيم و مشاور دربار، يك باب بر آن بنام باب «برزویه» برافزاید و او نیز چنین کرد.
نام اصلی کتاب بزبان سنسکریت «کرتکا دمنکا » بودهاست و در زبان پهلوی کلیگ و دمنگ گفتند، و در زبان دری که کافهای اواخر کلمات بهاء غير ملفوظ بدل میشود «کلیله و دمنه» شدهاست و هنوز هم در هندوستان ابوابی از این کتاب در ادبیات سنسکریت باقی است و نیز در کتب متفرقه هنود بابهائی جداجدا از آن کتاب دیده میشود.
این کتاب از عهد قدیم مورد توجه ملوك و بزرگان ایران و عرب بوده است وقتی جاسوسی از لشکر گاه بهرام چوبین پس از آنکه با هرمزد خلاف آشکار کرده بود، بعد این بازگشت شاهنشاه از وی در ضمن سؤالها پرسید که بهرام اوقات فراغت را چگونه میگذراند. آن مرد گفت: بهرام هنگام فراغت در خرگاه بخواندن کلیله و دمنه وقت میگذارد. و نیز مامون از خلفای بنیالعباس باین کتاب توجه فراوان داشت و آنرا در خزانه نهاده بود. و نیز گویند فضلبنسهل از آن پیش که اسلام آورد روزی قرآن میخواند، یکی از دوستان با او گفت چون یافتی قرآنرا ؟ فضل گفت: خوش چون کلیله و دمنه .... و نیز برامکه، شاعرِ خود ابانبنعبدالحميد اللاحقى را بنظم کلیله امر کردند برای آنکه بتوانند آنرا بسهولت از بر کنند.
سبکشناسی
محمدتقی بهار
جلد دوم
ص ۲۵۱
@vir486