Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
قسمت ما نیست از صبح وطن جز تیرگی
چشم ما از سرمه‌ی شام غریبان روشن است

صائب تبریزی”



@vir486
صدرالدین الهی: «برای رفع خستگی، آیا در این اواخر شعری خوانده‌اید که به معنی واقعی از آن لذت برده باشید؟»

دکتر پرویز ناتل خانلری: «یکی از دوستان، دستنویس شعری را به من داد که شاید هنوز چاپ نشده و شاعر آن را هم تازگی‌ها ندیده‌ام. اما یکی از بهترین شعرهایی است که معنای وطن را در ذهن و جان آدمی جا می‌دهد. شاعر علاوه بر شاعری، محققی دانشمند و مورد احترام من است. آقای محمدرضا شفیعی کدکنی. شعری گفته درباره‌ی جعبه‌های بنفشه‌ی فرنگی که اوایل بهار در کوچه و بازار می‌فروشند. گوش کنید:


در روزهای آخر اسفند کوچ بنفشه‌های مهاجر
زيباست
در نيم‌روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد
در اطلس شميم بهاران
با خاک و ريشه
ميهن سيارشان
از جعبه‌های کوچک و چوبی
در گوشه‌ی خيابان می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:
ای کاش
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
يک روز می‌توانست
هم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک




@vir486
من آزمودم مدتی بی‌تو ندارم لذتی
کی عمر را لذت بود بی‌ملح بی‌پایان تو



مولانا


@vir486
منطقه‌ای که امروز شامل سه استان آذربایجان‌غربی، شرقی و اردبیل می‌شود، در ایران قدیم به‌خصوص در دورهٔ ساسانی، یکی از مراکز مهم تمدن ایرانی بوده است. وقتی که پادشاهان ساسانی به حکومت می‌رسیدند و بر تخت پادشاهی می‌نشستند، برای شکرگزاری، با پای پیاده از مدائن به آذربایجان می‌آمدند، در آتشکدهٔ آذرگشنسب که الان بقایای آن در آذربایجان هست شکرگزاری می‌کردند به خاطر اینکه به سلطنت رسیده‌اند. یا وقتی که به جنگ می‌رفتند، اول می‌آمدند در آذربایجان در آتشکدهٔ آذرگشنسب دعا می‌خواندند و شکرگزاری می‌کردند و بعد به جنگ می‌رفتند.بهرام گور وقتی به جنگ خزران در کنار دریای خزر می‌رفت، ابتدا در آذربایجان در آتشکده آذرگشسب شکرگزاری و نیایش کرد و بعد رفت و اتفاقاً فاتح هم شد. زبان آذربایجان در قدیم زبان آذری بوده است. زبان آذری یکی از زبان‌های ایرانی است؛ مثل زبان کُردی، زبان گیلکی و زبان لُری. از شاخه‌های زبان ایرانی است، ولی به علت هجوم امپراتوری عثمانی و ماندن آن‌ها برای مدتی در اینجا، زبان تُرکی آن‌ها معمول شد ولی در زیربنا همان زبان فارسی است.

حسن انوری



@vir486
همان نام بهتر که ماند بلند
چو مرگ افگند سوی مابر کمند

شاهنامه فردوسی


@vir486
سرانجام مرگست، ازو چاره نیست
به من‌بر بدین جایِ پیغاره نیست

پیغاره: سرزنش، طعنه، ملامت


شاهنامه فردوسی


@vir486
سرانجام خانواده‌ی زال



زال غیر از رستم و شغاد پسری دیگر بنام زواره داشت که او نیز از پهلوانان بزرگ بود. از رستم فرامرز و سهراب و جهانگیر و گشسب‌بانو و زربانو پدید آمدند. سهراب بدست پدر کشته شد اما از و فرزندی برزو نام و از برزو پسری بنام شهریار ماند. فرامرز را بهمن بکین پدر خود اسفندیار بکشت و آذربرزین پسر فرامرز را با زربانو و گشسپ‌بانو و زال و دو پسر زواره فرهاد و تخار (يا تخاره - تخوار - تخواره) پس از جنگ‌های عظیم دستگیر کرد و سرانجام همه را باشارت عم خود پشوتن بخشید مگر آذربرزین را که با خود سوی بلخ برد اما رستم تورکیلی او را در راه از بند بهمن برهاند و آذربرزین پس از رهایی جنگ‌های بزرگ با بهمن کرد و او را محاصره نمود و آخر کار صلح کردند و آذربرزین جهان پهلوان بهمن گشت. اما جهانگیر مانند سهراب جنگی با ایرانیان و برادر خود فرامرز و پدر خویش رستم کرد منتهی شناخته شد و از مرگ رست اما آخر کار دیوی او را از کوه پرتاب کرد و کشت.

حماسه‌سرایی در ایران
نگارش ذبیح‌الله صفا


@vir486
Audio
مثنوی‌خوانی


شرح دفتر نخست مثنوی، جلسه بیست و چهارم:
شرح بیت‌های ۴۷۷←۵۲۷.


شرح دکتر پورمختار


@vir486
که چون کاهلی پیشه گیرد جوان
بماند منش‌پست و تیره‌روان


فردوسی


@vir486
سخن گفتن از باده و مستی میان شاعران امری رایج بوده و هست نهایت در زبان عرفای بزرگی چون سنائی و عطار و جلال‌الدين وجه تعبیر و وسیله ایست برای ادای معانی دیگر اما خیام برخلاف آنان از باده باده می‌خواهد و در حافظ به هر دو صورت آمده گاهی وجه تعبیر است و برای بیان مقاصد دیگری بکار رفته و گاهی حقیقت آنرا می‌خواهد.

سعدی کمتر از باده‌گساری دم زده و آنچه در این باب گفته گوئی قصد انشائی در کار نبوده، صورتی ظاهر و قالبی است برای بیان شور عشق اما میان قصیده‌سرایان توصیف مجالس بزم و ستایش باده خیلی متداول هم زمینه‌ایست برای رسیدن بمدح و هم از میل غریزی خود دم می‌زنند. باده سنائی رودکی، فرخی، منوچهری حاکی از رندی و طبع مایل بخوشی آنانست قرینه و امارتی موجود نیست که جز آنچه گفته‌اند خواسته باشند. خاقانی نیز چنین بوده وصف‌های دقیق و گوناگون او از باده ستودن باده‌گساری با مدادی  بحدی‌که صبوحی و صبح مکررترین موضوعی است که از زبان وی جاری شده او را شیفته باده نشان می‌دهد ولی با این تفاوت قابل تأمل و ملاحظه که از این حیث به خیام و حافظ نزدیک می‌شود تنها عیاشی او را به باده گساری نمی‌کشاند آنرا گناه مرتکب نمی‌شود نوعی اباحه فکری از آن استشمام می‌شود و غرابت از اینجا سرچشمه می‌گیرد زیرا اوچون خیام و حافظ پا را از خط بیرون ننهاده و در دائره مقررات شرعی محصور مانده است.


خاقانی( شاعری دیرآشنا)
علی دشتی
ص ۱۹۸


@vir486
وفای به عهد نزد ایرانیان بسیار مهم و فضیلت اخلاقی به حساب می‌آمد. پیران‌ویسه، فرمانده و پهلوان تورانیان در جنگ با ایران به لشکر خود چنین می‌گوید:

ز پیمان نگردند ایرانیان
ازین در کنون نیست بیمِ زیان

شاهنامه فردوسی

@vir486
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود

مولوی

@vir486
وُ لیکن سُتودان مرا از گریز
به آید، چو گیرم به کاری ستیز


سُتودان: گورخانه‌ی گبران که مردگان آنجا و آن را دخمه نیز گویند. گورستان گبران و مغان . فقیر مؤلف گوید ستودان مخفف استودان است و آن دخمه و گورستان مغان است که مردگان خود را در آنجا گذارند تا استخوان ایشان در آنجا جمع شود و بنابراین استودان و ستودان مخفف استخوان‌دان باشد.


شاهنامه فردوسی

@vir486
مولانا بیش از هرکس ولوله و شور در فکرِ ایرانی نهاده و فضای خروشانی بر او عرضه کرده که در این فضا، چون نیروی فَوَران کننده‌ای که در شاخه‌های بهاری است، معنی می‌خواهد لفظ را بشکافد؛
هنگام خواندن "مثنوی" و نیز "غزلیّات" این احساس به ما دست می‌دهد که قالبِ تن، گنجایشِ روحِ برجهنده را ندارد، و این تنها کتابی است که می‌شناسیم که چنین خاصیّتی داشته باشد.



محمّد‌علی اسلامی‌ نُدوشن

@vir486
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست


@vir486
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نذر کردم گر ازین غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم

#حافظ
#محمدرضا_شجریان




@vir486
«قلم را آن زبان نَبوَد که سرِّ عشق گوید باز
ورایِ حد تقریر است شرحِ آرزومندی»!


در اندیشه‌ی لاکان آنچه به‌گفته‌ی حافظ «ورای حد تقریر» است، «امر واقع» نام گرفته است. امر واقع علی‌رغم این‌که «ناگفتنی» است، امّا ناگزیر و مایه‌ی انسجام همان «زبانِ قلم» است. بدین معنی که قلم و زبانش هرچند از تقریر امر واقع عاجز است، فارغ از این عجز نیز این زبان خود از اساس وجود نمی‌داشت. مجموعه‌ی تاویل‌ها، بین سطور، بدخوانشی‌ها، چندمعنایی‌ها و تعویقِ مادام‌العمری که در دیوان خواجه می‌یابید همه و همه مشمول امر واقع لاکانی‌اند و این خود باز نشأت‌گرفته از همین «قلم و زبان» شعرِ اویند. فقدانْ ایجادکننده‌ی میل است (فروید) و اگر این میل به پُر کردن حفره‌ی پرناشدنیِ امر واقع نبود اصولاً زبان شکل نمی‌گرفت، ما می‌گوییم تا خودمان را خالی کنیم و وقتی گفتیم تازه «خالی‌ها» خودشان را به ما عیان می‌کنند. پس «خالی‌گاه»، قبل و بعد از «زبان» به‌قدرت استوار و نازدودنی است! و با شرح و تقریر و بیان نیز گویی هیچ‌چیز گفته نشده است! مفهوم آزادی چیزی به‌جز در راه بودن، تعویق و صیرورت و شدن نیست! قلم را اگر آن زبانی بود که بتوانست روزی شرح آرزومندی را تمام و کمال تقریر کند، دیگر قلم نبود..



«دکتر اسد آبشیرینی»
استاد دانشگاه چمران اهواز


@vir486
جمشید اگر جامِ جَمَش را بفروشد!
مجنون، لقبِ مُحتَرمش را بفروشد!

آدم برود محضرِ جبریلِ امین و
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش را بفروشد!

بعد از سفری با دم کوتاه خروسش
عباس بیاید قَسَمَش را بفروشد!

شاعر بنشیند لبِ اندوهِ خیابان
چای و غزلِ تازه دَمَش را بفروشد!

قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش را بفروشد!

درویش، تبرزین بزند بر دلِ کشکول
در کوچه خیابان، کَرَمَش را بفروشد!

من می‌خرم این‌ها که فروشی‌ست، ولیکن
لعنت به کسی که قَلَمَش را بفروشد                                                                                                                                                    ................                                                                                                           .                                                «حسین‌ضمیری» شاعر، نویسنده و پژوهشگر حوزه فرهنگ عامه در استان گلستان

@vir486
2025/07/07 00:00:43
Back to Top
HTML Embed Code: