tgoop.com/wain_s/118456
Last Update:
دیشب فکر کردم خوب است گلدانی برای خانه بگیرم. یک موجود زنده، که در خانه با هم زندگی کنیم، حرف بزنیم و از پنجرهی کوچک احمقانهی خانه به بالای توچال نگاه کنیم، تنها قسمتی از کوه که از اینجا معلوم است. بعد به خودم یادآوری کردم گلدان را یک هفته تحمل میکنم و بعد میبرم خانه مامان. چون میترسم خشک شود و بیمیلی به سبزبودن به او سرایت کند.
صبح که در کوه با سگ خستهی گرسنه صبحانه میخوردیم، از او پرسیدم نظرش دربارهی زنها چیست. با تعجب نگاهم کرد و لقمهاش را برداشت و رفت. وقتی برمیگشتم، زن زیبایی داشت نوازشش میکرد. حواسش به من نبود، ولی من دیدمش و برایش خوشحال شدم.
سالهاست هر شب انگار یک روز هزارساله را گذراندهام. مثل امروز، بلند و کسل با تکههای روشن نور، مثل دیروز با خوشی بودن در جمع دلخواه و ناخوشی مرگ و اعدام. اینبار اگر سگ قهوهای کوه را ببینم، برایش توضیح میدهم زن نوعی گیاه خوشایند است. البته همه مردها گلدانهای مناسبی نیستند، اما اگر شانس بیاوری و گیاه برازنده تو پیدا شود، زن بلد است بغضت را آب کند، یا طوری نوازشت کند که ترس کتکخوردن در آبخوری مدرسه از کلاس پنجمیها را بالاخره فراموش کنی. و به او خواهمگفت حرف مرا بپذیرد، مرا که هرگز گلدان مناسبی نبودهام، و در سراشیب کوهستان دنبال زنی بگردد که بوسیدن گردنش به دلچسبی گریهی زیر باران باشد.
ابری روی گردنم شنا میکند، و قرصها قرار است خوابم کنند اما فقط تشنهام. ای بادهی خوشایند دور که شعرها را عاشقت کردم، آیا کسی که تو را مینوشد از کیفیت خوشبختی خودش خبر دارد؟
و به سلامتی تو، قرص بعدی و گیجی.
#حمیدسلیمی
BY ▵ نیاز▵
Share with your friend now:
tgoop.com/wain_s/118456