Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
585 - Telegram Web
Telegram Web
https://www.youtube.com/watch?v=bYbut70hn7E

مناسک رعب‌انگیز تمدن: به بهانه درگذشت لینچ

«جاده مالهالند» را در اوایل جوانی دیدم و مجذوبش شدم. آنچه در این فیلم دوست داشتم تصویر سینمایی بسیار درخشانی بود که از «مناسک متمدنانه سلطه‌گری» به دست می‌داد. چیزی که به تدریج در سال‌های زندگی در غرب تجربه‌اش کردم: نهادها در کمال «ادب» و «زیبایی» به شکلی «متمدنانه» فرد را به انقیاد می‌کشند. در نقدی که از ماکس وبر و کافکا تا آدورنو و فوکو می‌توان بسط آن را دید، چیزی از حقیقت وجود دارد. لینچ سینمایی‌ترین تصویر ممکن از این مناسک رعب‌انگیز قدرت را به ما نشان می‌دهد که نمونه‌اش را در این سکانس می‌بینیم. تیران در جایی متمرکز نیست، او در همه جا هست، به شکلی مؤدب و رنگین. رفتارها، نگاه‌ها و جمله‌های تصنعی و زوری‌ همگی بخشی از مناسک انقیاد است. سینما خود یکی از این نهادهای انقیادگر است که مناسک زیبا و رعب‌انگیز قدرت در آن به ریاکارانه‌ترین شکل ممکن می‌رسد. بی‌جهت نیست فیلم «جاده مالهالند» مثل اغلب فیلم‌های لینچ فیلمی است درباره سینما. من در سال‌های دهه هشتاد شمسی به عنوان جوانکی شیفته چپ انتقادی طبعاً مسحور «جاده مالهالند» شدم. در آن زمان تردیدی درباره فیلم در من بود: فیلم در تحلیل نهایی هجو سینما به عنوان عظیم‌ترین نهاد رؤیاساز بشریت است یا ستایش پنهان آن؟ به نظرم تا حدی هر دو.
ترامپ و احیای سیاست؟

آنچه در دموکراسی‌ها همزمان عامل تلاطم و ثبات است، «انرژی مردمی» است. فراسوی این که مردمی که به ترامپ رأی داده‌اند، خطا کرده‌اند یا نه، باید این نکته را دید که مردم عادی بهتر از نخبگان و فن‌سالاران در دموکراسی‌های موجود لزوم تغییر را درک کرده‌اند. در دموکراسی‌های موجود غربی، عقل سلیمِ مردمی در برابر نخبه‌گرایی فن‌سالار از یک سو و ایدئولوژی‌های چپ از سوی دیگر قرار گرفته است. این «مردم» از هر دو گروه بیزارند و اشاره به آینده‌ای متفاوت می‌کنند. بی‌جهت نیست که ماکیاولی می‌گوید مردم همیشه بهتر از «بزرگان» ضرورت تغییر را می‌فهمند. این به این معنا نیست که مردم همیشه درست فکر می‌کنند یا درباره هر چیزی حق دارند. بحث بر سر امکانی همیشه گشوده در دموکراسی‌ها است. دوره اول ترامپ می‌توانست تصادفی تاریخی تلقی شود، اما اکنون دیگر چنین نیست. ما با مرحله جدیدی در تاریخ غرب مواجه‌ایم: شورش علیه فن‌سالارانی که به هیچ کس پاسخ‌گو نیستند، و همچنین شورشی علیه نخوت گفتمان چپ فرهنگی. در اروپا نیز وضعیتی مشابه حاکم است. آیا این مرحله ما را به سوی آینده‌ای بهتر می‌برد؟ هیچ معلوم نیست. «انرژی مردمی» ضرورت تغییر را فهمید و فرمان را به دست ترامپ داد. این که او با این فرمان چه می‌کند و آن را به کجا می‌برد موضوعی دیگری است. در نهایت این حاکم است که امکان مردمی را در برنامه‌ای واقعی مُتعین می‌کند. او می‌تواند نیروی مردمی را هرز دهد می‌تواند از آن چیزی باشکوه خلق کند. آن چه در این میان در حال احیاء است خود سیاست و مفهوم دولت است، چیزی که دستکم سه دهه بود فراموش شده بود. شخصاً ترجیح می‌دادم سیاستمداری شایسته‌تر و بافضیلت عنوان طلایی «احیاگر سیاست در قرن بیستم و یکم» را از آن خود کند، اما فعلاً این لقب به دونالد ترامپ رسیده است. تاریخ، تاریخ و تاریخ! بی‌تعارف‌ترین موجود دنیا!

پ. ن: آنچه نوشتم البته ناظر به وضعیت غرب و خصوصاً آمریکا بود و ربطی به ما نداشت. عاشقان ایرانی ترامپ طبعاً مصداق این تحلیل نیستند. داستان ما با ترامپ دیگر است.
برای هگل ساختار گذرناپذیر و مطلقاً حقیقی زندگی اجتماعی و سیاسی دولتی است که از نظر سیاسی قوی باشد. این دولت در قالب سلطنت مشروطه ظاهر می‌شود که در آن قانون اساسی در قدرت شاهانه و یا به زبان امروزی در قدرت ریاست‌جمهوری شخصی‌سازی می‌شود. چنین دولتی از نظر اجتماعی – اقتصادی لیبرال است اما همزمان دغدغه حفظ همبستگی اجتماعی را نیز دارد، دولتی که وظایف اساساً سیاسی را با حقوق اساساً اجتماعی پیوند می‌دهد و نیازهای جمع را با نیازهای افراد از طریق مصالحه میان شهروند و انسان هماهنگ می‌کند.

برنارد بورژوا، مساله معنای تاریخ در روزگار ما
https://www.youtube.com/watch?v=boFrtVb1fL0&t=232s

عرفان ثابتی گرامی علاقه به ترامپ و تلویحاً علاقه به «رئال‌پولتیک» و «سیاست امری اخلاقی نیست» را به هنجارهای باطل مسلط بر فرهنگ ایرانی مربوط می‌داند. سوال: از ماکیاولی تا کارل اشمیت، از کاردینال ریشلیو تا بیسمارک، از ترومن که دستور بمباران اتمی دو شهر ژاپن را داد (و دقت کنید که به عنوان یک رئیس‌جمهور هنوز در آمریکا احترام زیادی دارد) کلی مثال داریم از رئال‌پولتیک و این که سیاست اخلاقی نیست. این موارد را باید به کدام فرهنگ منحط ربط داد؟ سهم ما ایرانیان در جنایت‌های قرن بیستم نزدیک به صفر است. فرهنگ بی‌نقصی نداریم، ادعای من این نیست، ولی این که یک عده از جان رالز خوششان نمی‌آيد نشانه انحطاط فرهنگی است؟ این چه معیار عجیبی است شما دارید؟ رالز مورد انتقاد بسیاری از فلاسفه سیاسی قرن بیستم بود از جمله الن بلوم، یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان سیاسی آمریکا. منحط بود؟ هنجارهای باطلی داشت؟ یک نکته البته در حرف‌های ایشان درست است: بخشی از مردم ایران طمع‌کاری و شهوت‌رانی و جاه‌طلبی و بی‌رحمی و بی‌اصولی و بی‌حقیقتی را با «مدرن بودن» و «راست بودن» و «لیبرال بودن» عوضی گرفته‌اند. دو سه تا جمله هم از لیبرتارین‌های آمریکایی یاد گرفته‌اند مدام تکرار می‌کنند. دلیلش همان است که پیمان عارف گفت: روان‌شناسی انسان فرودست جهان سومی که فکر می‌کند هر کاری ایلان ماسک و ایوانکا ترامپ و امثالهم می‌کنند آخرین دستاورد تاریخ بشریت است و محصول پیشرفته‌ترین نژاد انسانی. این روان‌شناسی، چپ و راست، مؤمن و کافر، مرکزنشین و پیرامون‌نشین، نخبه و عامی هم ندارد. دردی عمیق و ریشه‌دار است. اما این را باید به عرفان ثابتی عزیز یادآوری کرد: سیاست واقعی چه خوب چه بد از قضا محصول فرنگ است و تاریخی طولانی در نظریه و عمل سیاسی غربیان دارد!
Forwarded from دین، فرهنگ، جامعه | محسن‌حسام مظاهری (محسن‌حسام مظاهری)
درباره‌ی اسماعیلیه چه بخوانیم؟ ـ ۱

برای مطالعه درباره‌ی تاریخ، عقاید و خصوصیات اسماعیلیه و شیعیان اسماعیلی، در منابع فارسی، می‌توان گفت مهم‌ترین آثار منتشرشده متعلق است به دکتر فرهاد دفتری؛ پژوهشگر ایرانی ـ بریتانیایی متولد ۱۳۱۷ که بیش از سه دهه از عمر خود را صرف تحقیق و نوشتن درباره‌ی اسماعیلیان کرده است. وی سال‌ها در مؤسسه مطالعات اسماعیلی لندن به تحقیق و تدریس مشغول بوده و ریاست آن را برعهده داشته است. اغلب کتاب‌های وی درباره‌ی اسماعیلیان به فارسی ترجمه و منتشر شده است.

البته باید توجه داشت که آثار دفتری، درعین ارزشمندی و غنای علمی، اما درهرحال روایتی از درون اسماعیلیه است و با توجه به انتساب وی به مؤسسه مطالعات اسماعیلی و حمایت و پشتیبانی آقاخان چهارم از وی می‌توان گفت روایت او به نوعی روایت رسمی اسماعیلیه محسوب می‌شود.
همچنین آثار دفتری عمدتاً ناظر به تاریخ،‌ اعتقادات، امامان و سنت‌های اسماعیلیان است و ابعاد دیگر کمتر مورد توجه وی بوده است. این میان، کتاب تاریخ معاصر اسماعیلیان: تداوم و تحول در جماعتی مسلمان متفاوت است و به ابعاد جامعه‌شناختی و مردم‌شناختی توجه کرده است.

@mohsenhesammazaheri
Forwarded from دین، فرهنگ، جامعه | محسن‌حسام مظاهری (محسن‌حسام مظاهری)
درباره‌ی اسماعیلیه چه بخوانیم؟ ـ ۲

به‌رغم جایگاه برجسته‌ی ایران و زبان فارسی در تاریخ و فرهنگ اسماعیلیه، اما به‌جز آثار دکتر دفتری، منابع قابل اعتنا به زبان فارسی که مستقلا درباره‌ی اسماعیلیان باشند، چندان پرشمار نیست و اغلب آن‌ها هم ترجمه است. گزیده‌ای از این منابع را برای پیشنهاد به علاقه‌مندان در تصویر آورده‌ام.

@mohsenhesammazaheri
دوستی به معنی دوستی کامل و حقیقی، با عده‌ای زیاد ممکن نیست همان گونه که یک شخص نمی‌تواند با چندین تن ارتباط عاشقانه داشته باشد زیرا عشق نوعی افراط در دلبستگی است و این گونه دلبستگی را تنها به یک تن می‌توان داشت و به دشواری می‌توان تصور کرد که کسان بسیاری در آن واحد برای یک تن چنان جاذبه‌ای داشته باشند.

ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، 1158a
مائو می‌گفت نه تنها محققان و نویسندگان و هنرمندان را باید به روستاها گسیل کرد تا در نهادهای ویژه یعنی اردوگاه‌های کار اجباری به کار یدی آموزنده بپردازند بلکه می‌گفت که این نکته را باید درک کنیم که کار فکری به راحتی به فساد اخلاقی ره می‌برد و انسان‌ها را باید به هر قیمتی که شده از خواندن کتاب‌های زیاد مانع شد.

لشک کولاکوفسکی، جریان‌های مارکسیسم، جلد سوم
«هیچ کس دو آقا را خدمت نمی‌تواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت دارد و با دیگری محبت، و یا به یکی می‌چسبد و دیگر را حقیر می‌شمارد. محال است که خدا و پول را خدمت کنید.»

انجیل متی
پایان Pax Americana ؟

هگل تصور می‌کرد تاریخ جهان در قلمرو ژرمنی پایان می‌یابد: قلمرویی که بر شکاف میان سوبژکتیو و ابژکتیو، زندگی اخلاقی (Sittlichkeit) و زندگی فردی، جدایی میان امر الهی و امر انسانی غلبه می‌کند. سربرآوردن نازیسم در «قلمرو ژرمنی تاریخ» به نوعی پایان هگل نیز بود، اما بدون شک پایان هگلی‌اندیشی نبود. فوکویاما در دهه نود با ترکیب کم و بیش التقاطی از افلاطون و هگل و نیچه قلمروی آمریکایی را پایان تاریخ اعلام کرد: سرانجام مدل دموکراسی لیبرال آمریکایی، یعنی دولت حداقلی، جامعه مدنی حداکثری با بیشترین آزادی اقتصادی و اجتماعی برای فرد پایان تاریخ است، از این به بعد همه می‌خواهند «آمریکایی» شوند و افقی نمی‌ماند جز حک و اصلاح همین مدل موجود. پس سرانجام روح در «آمریکا» به خانه خویش بازگشت و نه در حوزه آلمانی‌زبان، چرا که روح در آن اقلیم سخت بیمار شد و ظاهراً نشانی منزل اصلی‌اش را گم کرد. ملتی که روح جهان در آن متجسد می‌شود طبعاً حقوق امپریالیستی خود را دارد و می‌تواند بر دیگران سروری کند. اصولاً جنگ علیه عراق و افغانستان در سطح فلسفه تاریخ هگل به راحتی فهمیدنی و توجیه‌پذیر است. اما از حق نباید بگذریم که Pax Americana نسبت به Pax Britannica منصفانه‌تر بود و جایی برای کشورهای «جهان سوم» باز کرد. توسعه بخش بزرگی از «جنوب جهانی» مدیون سروری قلمروی آمریکایی بر جهان است. اما این روزها چه چیزی در حال وقوع است؟

مدلی که پایان تاریخ قلمداد می‌شود دیگر به پایان خود رسیده است. مهاجرت فزاینده و آش‌در‌هم‌جوش فرهنگی در آمریکا بیش از این تداوم‌‌پذیر نیست. در طرف دیگر صنعت‌زدایی و دورسپاری‌های گسترده طبقه کارگر را فقیر و ضعیف کرده است. پایه‌هایی که فرهنگ سیاسی آمریکا را می‌ساختند، جمهوری‌خواهی و مسیحیت، بسیار سُست شده‌اند. آمریکا در چنین وضعی از این به بعد گاو شیر ده نظم جهانی نخواهد بود و فقط منافع ملی خودش را دنبال خواهد کرد. شاید به جز اسرائیل منافع ملی هیچ بخشی از جهان، از جمله متحدان اروپایی، برای آمریکا اهمیت ندارد.
آن چه مدل آمریکایی خوانده می‌شود، دقیقاً چیزی است برخلاف دولت مطلوب هگل: جامعه مدنی پنهاور و دولت کوچک. در واقع – چنان که هگل خود نیز اشاره می‌کند، جامعه مدنی باقی‌مانده وضع طبیعی است، خصوصاً در آمریکا. بی‌جهت نیست آنارکو – کاپیتالیسم نخستین بار در اروپا زاده شد (مثلاً در آثار گوستاو دو مولیناری) اما فقط در آمریکا بود که به جریان فکری – سیاسی نسبتاً مهمی بدل شد. آمریکا سرزمین تن دادن به همه رؤیاهای لیبرالیسم است، سرزمینی لیبرال‌تر از لیبرالیسم! بحران آمریکا در یک کلمه یعنی بحران لیبرالیسم رادیکال در همه ابعاد سیاسی و اقتصادی خود. چنین مدلی دیگر نمی‌تواند سرپا بایستد. یا باید تغییر کند و یا باید منتظر آغاز زوال آن باشیم. ترامپ و ترامپیان آیا می‌توانند بحران درونی آمریکا مهار کنند؟ هنوز نمی‌دانیم. اما ترامپیسم می‌تواند برای نظم جهانی فاجعه باشد. هم اکنون بدیهیاتی که تقریباً در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم پذیرفته شده بود در حال نقض شدن است. اگر Pax Americana تمام شود، جهان خطرناک‌تری خواهیم داشت. جهانی چند قطبی و بسیار مستعد جنگ، چیزی شبیه به نیمه دوم قرن نوزدهم و دهه‌های اول قرن بیستم.
اگر چین ...؟

چین هنوز قدرت اول اقتصادی جهان نیست اگر چه در بعضی از شاخص‌ها از آمریکا پیشی گرفته است. آمریکا هنوز قدرت برتر نظامی جهان است و در دریا و هوا دست بالا را دارد، اما چین نیز در مقام ابرقدرتی نظامی جایگاه خود را تثبیت کرده است. نفوذ فرهنگی چین قابل مقایسه با آمریکا نیست، اگر چه در برخی از مناطق، خصوصاً در آفریقا نفوذ فرهنگی قابل توجهی به دست آورده است، اما همچنان «فرهنگ آمریکایی» برای جهان جذاب‌تر است. بنابراین اگر بخواهیم در سطح فلسفه تاریخ هگل صحبت کنیم، نمی‌توانیم بگوییم «اصل آمریکا» جای خود را به «اصل چین» داده است. اما بیایید تصور کنیم این اتفاق بیافتد، معنای آن در فلسفه تاریخ هگلی چیست؟

قلمرویِ آمریکاییِ تاریخ را از منظری هگلی این طور می‌توان توصیف کرد: گسترش جامعه مدنی و آزادی سوبژکتیو تا سرحد ناممکن کردن هر گونه نظم اندم‌وار، هر گونه مصالحه میان سوبژکتیو و ابژکتیو، دولت و جامعه مدنی، امر فردی و امر جمعی. آزادی در مجردترین شکل خود، دولت در بیرونی‌ترین حالت خود، قلمروی آمریکایی تاریخ ادامه رادیکال و مدرن قلمروی رمی است: قلمروی حداکثر جدایی و بیگانگی. اما اگر اصل چین عصر جدیدی را رقم زند می‌توانیم بگوییم اصلی معکوس آمریکا مسلط شده است: نفی آزادی سوبژکتیو و جامعه مدنی تا سرحد اینهمانی مستبدانه با دولت، ادامه رادیکال استبداد سنتی چینی. هر دو مدل با معیارهای هگلی نوعی واپسروی است، اگر چه روشن است که مدل چینی به مراتب بیشتر.
سرآغازهای تاریخ جهانی


در حالی که معمولاً عادت بر این است که سرآغازی مشخص برای تاریخ در نظر بگیریم، حتی اگر به شیوه یکسانی آن را تعیین نکنیم، اما اکراه داریم که پایانی برای تاریخ در نظر بگیریم، (نامشحص بودن آینده به نظر بسیار بدیهی‌تر می‌آید تا گذشته.) هگل کاملاً برعکس اعلام می‌کند که تاریخ، خواه تاریخ عمومی بشریت یا تاریخ فلسفه، از این پس تمام شده است و آن هم در پایانی کاملاً مشخص، در حالی که با گوش سپردن به وی تاریخ مدام آغاز می‌شود. به این ترتیب او تاریخ فلسفه را وادار می‌کند با طالس، یا بیشتر با پارمنیدس و همچنین حتی بیشتر با هراکلیتوس آغاز شود. در منظر هگل تاریخ عمومی بی‌شک با چین ظاهر می‌شود، اما بیشتر هند نیست که «بلافاصله چونان مردمی در تاریخ جهانی خود را نشان می‌دهد؟ » اما همچنین هگل صراحتاً می‌گوید «چین و هند به نوعی خارج از تاریخ جهانی قرار می‌گیرند» و «تنها با امپراتوری [پارس] است که ما وارد تاریخ جهانی به معنای واقعی می‌شویم » همچنین باید توجه داشت که در امپراتوری پارس تنها مردم عبری نگاهی تاریخی به امور دارند.

برنارد بورژوا
هگل نمونه‌ای عجیب از یک اَبَرروشنفکر است که با این‌ حال، روان‌شناسی‌ای همچون یک سیاستمدار دارد، اقتدارگرا، باصلابت، سختگیر و معمار یک نظام. روح او هیچ شباهتی به افلاطون، دکارت، اسپینوزا یا کانت ندارد. سرشت شخصیت او بیشتر در امتداد خط سزار، دیوکلتیان، چنگیزخان و بارباروسا قرار می‌گیرد. و این‌ طور نیست که او علاوه بر فیلسوف بودن، یکی از این شخصیت‌ها نیز بوده باشد؛ بلکه او دقیقاً به‌عنوان یک فیلسوف چنین بود. فلسفه او امپریال، سزارگونه و چنگیزخانی است. و همین امر باعث شد که سرانجام از کرسی دانشگاهی خود، به‌طور دیکتاتورمآبانه، بر دولت پروس سلطه یابد.

خوزه ارتگا یی گاست
لطفاً برای اطلاعات بیشتر ایمیل بزنید.
درباره ترامپ و بعضی مسائل دیگر

اطوار عوام‌فریبانه ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری بسیار مؤثر بود. این که تشکر کردن مکرر رقیبش را با طعنه تقلید کند، برای رأی‌دهندگان جذاب بود. نشانی از ادب مردان پخته سیاست در او نبود و همین او را برای توده رأی‌دهنده خواستنی‌تر می‌کرد. اما آنچه در داخل آمریکا خیلی خوب جواب داد و ترامپ را برگرداند، در عرصه دیپلماسی به افتضاحی بزرگ بدل شد. آمریکا کشور ادب دیپلماتیک است، ترامپ و ونس با تحقیر زلسنکی و هيأت اوکراینی آمریکا را تحقیر کردند. بعید نیست بسیاری در داخل حزب جمهوری‌خواه هم از این رفتار حیرت‌زده شده باشند.

بسیاری از دیروز می‌گویند حساب کردن روی آمریکا خطا است و تجربه اوکراین درسی است برای اینکه هیچ کشوری برای حفظ امنیتش نباید روی کشورهای دیگر حساب کند. واقعیت این است که نه تنها اوکراین، که الان اروپا هم در معرض خطر است و ترامپ دیگر تمایلی برای حفظ اروپا در برابر تهدید روسیه ندارد. اینجاست که استقلال امر سیاسی را از هویت تمدنی می‌توانیم ببینیم: ضرورتاً هویت یکپارچه‌ای به نام غرب در عرصه سیاست خارجی وجود ندارد مگر و فقط مگر منافع ملی کشورها ایجاب کند. اگر تعریف منافع ملی به سوی دیگری رفت، هویت تمدنی هم پشم می‌شود. اروپائیان در حال دعا و مناجات هستند تا چهار سال دیگر یک دموکراتِ قشنگ رئیس‌جمهور شود و دوباره همه به تنظیم قبلی برگردند. اما این چهار سال را باید با رئيس‌جمهوری بی‌ادب و عجیب‌و‌غریب سر کنند. بله کشورها باید با قدرت‌های بزرگ کار کنند ولی در تحلیل نهایی تأمین امنیت باید بر اساس نیروی درونی و ملی باشد.

گروهی دیگر طعنه به اپوزیسیون زدند که ببینید دخیل به ضریح چه امام‌زاده‌ای بسته‌اید. خوش‌قلبی این گروه قابل ستایش است. واقعیت این است که ترامپ‌دوستان و نتانیاهودوستان ایرانی از دستمال کاغذی بودن لذت می‌برند. دستمال کاغذی ترامپ و نتانیاهو شدن از نظر اینان نوعی ارتقاء درجه است.

در نظر بگیرید «براندازی به کمک بی بی دل‌ها و دونالد شیردل» انجام شده و اکنون حاکمان جدید تهران بحران و خطر جدایی‌طلبی در چند استان را محکوم می‌کنند و از اسرائیل و آمریکا کمک می‌خواهند. دونالد شیردل یا کسی مانند او می‌گوید «تو اصلاً در موقعیتی نیستی که زر بزنی بچه جان، اصلاً ببینم تشکر کردی؟ سر پایین، فقط تشکر، خوب؟ تشکر کن!» مسأله فقط خطرات براندازی و پیامدهای بعد از آن نیست، این اپوزیسیون چنان تا مغز استخوان وابسته شده است که پس از روی کار آمدنش، دولتی به مراتب ضعیف‌تر و وابسته‌تر و توسری‌خورتر از دولت‌های دوران قاجار برپا خواهد کرد.
من هم زمانی ساده‌دلانه می‌خواستم بگویم این اسرائیل‌‌شیفتگی راه به دهی نمی‌برد. خطایم چه بود؟ تصور می‌کردم مشکل آنها کمبود بصیرت و استدلال است، خیر کمبود شرافت و عزت نفس مشکل اصلی بود. تباهی آنها ریشه در اراده فاسدشان دارد نه در ناتوانایی عقل‌شان. از قضا شاید از «عقل‌»شان خوب دارند استفاده می‌کنند!
سکوت‌های طولانی دوبچک ...

[توما] اغلب به نطقی فکر می‌کرد که دوبچک هنگام بازگشت از مسکو در رادیو ایراد کرده بود. اکنون هیچ چیز از آن سخنان به خاطرش نمی‌آمد، ولی هنوز صدای لرزان دوبچک را در گوش داشت و او را به خاطر می‌آورد: سربازان خارجی او را - که رئیس دولتی مستقل بود – دستگیر کرده و ربوده و چهار روز در کوه‌های اوکراین محبوس ساختند و سپس، به او فهماندند که مانند همتای مجاری‌اش «امیره‌ناگی» - که دوازده سال پیش کشته شده بود – تیرباران خواهد شد، آنگاه او را به مسکو بردند و به گرفتن حمام، تراشیدن صورت و بستن کراوات وادار کردند. به او اطمینان دادند که دیگر در برابر جوخه اعدام قرار نخواهد گرفت، امر کردند که خود را مجدداً رئیس دولت به حساب آورد و سرانجام او را در برابر برژنف نشاندند و به مذاکره ناگزیرش ساختند.

او حقیر و دلیل به کشورش بازگشت و برای مردمی حقیر و ذلیل نطق کرد. آنقدر حقارت کشیده بود که یارای سخن گفتن نداشت. ترزا مکث‌های وحشتناک میان جملات او را هرگز فراموش نخواهد کرد. آیا دیگر نیرویی برایش نمانده بود؟ از بیماری رنج می‌برد؟ مواد مخدر به او تزریق کرده بودند؟ یا ناامیدی او را به این روز انداخته بود؟ اگر از دوبچک هیچ چیز نماند، سکوت‌های طولانی وحشتناکش باقی خواهد ماند. در طول این سکوت‌ها، دوبچک توانایی نفس کشیدن نداشت و در برابر تمام ملت که خاموش به تلویزیون می‌نگریست، از نفس افتاده بود. این سکوت‌ها تمامی هول و هراس حاکم بر کشور را نمایان می‌ساخت.

میلان کوندرا، سبکی تحمل‌ناپذیر بار هستی
برای اینکه دادگاه تاریخ بدل به دادگاه جهان شود، ابتدا می‌بایست فلسفه سنتی رد شود، همان فلسفه‌ای که بر فاصله اساسی، فاصله‌ای که غیرممکن است تا ابد به گونه‌ای کامل در این جهان پر شود، میان آنچه انسان‌ها انجام می‌دهند و آنچه انجام می‌دادند اگر خود را با تعلیمات عقل تطبیق می‌دادند، تأکید می‌کرد. فلسفه‌ای که همچنین بر تمایز ماهوی و بنابراین ارزشی و حوزه‌ای میان اندیشه‌ای که قادر به درک «کل» است و آنچه بالاتر از انسان است از یکسو، و کنشی که اسیر محدودیت‌های وضعیت انسانی است از سوی دیگر، پای می‌فشرد. برای اینکه تاریخ جهان به دادگاه جهان بدل شود نخست لازم بود جایگاهی را که فلسفه کلاسیک برای عقل انسانی قائل بود واژگون شود، یعنی جایگاهی میان «عقلی» برتر که عقل انسانی نمی‌تواند آن را در آغوش کشد اما از آن روشنی می‌گیرد، و تحولات عمل و تاریخ که او نمی‌تواند به طور کامل از آنها رهایی یابد، اما این قدرت و وظیفه را دارد که که آنها را بر اساس ملاک‌های عام و جاویدان قضاوت کند. اندیشه سیاسی مدرن در تاریخ‌گرایی به اوج خود می‌رسد و در سرچشمه و حرکت اولیه، انکاری عظیم و ابطالی گسترده را در بر دارد. با این حال این خصلتِ در اصل منفی مانع از این نمی‌شود که این اندیشه در جریان تکاملش به بازسازی‌های مثبت بینجامد و دیدگاه‌هایی جدید و حقیقی پدید آورد.

پی‌یر منان، تولد سیاست مدرن
درباره ماکیاولی

اگر آدمیان واقعاً همان گونه رفتار می‌کنند که متفکر فلورانسی ادعا می‌کند، هیچ خواننده‌ای به خصوص خواننده جاه‌طلب و هوشمند، به این تعلیمات نیاز ندارد، چرا که رفتار وی خود به خود با این تعلیمات هم‌خوانی خواهد داشت. یک کنش‌شناسی علمی و کاملاً دقیق که بتواند قواعد خود را بلافاصله از توصیفات خود استخراج کند، مستلزم جهانی اجتماعی است که در آن هست با باید و اخباری با امری منطبق باشد. این انطباق، کل این تلاش را مضحک، همان‌گو یا متناقض، یا هر طور که دوست دارید آن را بنامید، خواهد کرد. یا بهتر بگوییم، این اقدام تنها در صورتی معنا دارد که نوع جدیدی از امر مطلق (impératif) را شکل دهد، امری که تقلیل‌ناپذیری فاصله میان «هست» و «باید» را رد می‌کند، و خود را همچون تکرار وجه اخباری تعریف می‌کند؛ آنچه در جوهر خود به این امر مطلق جدید شکل می‌دهد، خواستن تکرار وجه اخباری است. آنچه این امر مطلق جدید به آن فرمان می‌دهد، تطابق با وجه اخباری است و هدف آن انطباق «تو باید» و «چنین است» است. این دو گزاره در این جمله به هم می‌پیوندند: «تو نمی‌توانی به گونه‌ای دیگر عمل کنی» یا همچنین «آنچه را که نمی‌توانی از آن اجتناب کنی انجام ده» یعنی «تو نمی‌توانی از انجام آن اجتناب کنی، پس باید انجامش دهی». بنابراین امر مطلق جدید ماکیاولیایی اطاعت از ضرورت است.

پی‌یر منان، تولد سیاست مدرن
2025/07/14 16:25:07
Back to Top
HTML Embed Code: