Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
435 - Telegram Web
Telegram Web
چین روز به روز دارد نقش مثبت‌تری در نظام بین‌ الملل پیدا می‌کند. به نظرم اگر همین نقش را ادامه دهد می‌تواند در بعضی مناطق جانشین خوبی برای آمریکا باشد. مشکل سیاست خارجی آمریکا این است که بسیار ایدئولوژیک است و مدام جهان را به خوب‌ها و بدها تقسیم می‌کند. بر عکس چین خیلی واقع‌بینانه دارد نقش برادر بزرگتر را ایفاء می‌کند. عجیب است که چین در نظام داخلی‌اش هنوز تا حدی ایدئولوژیک است و بسیار اقتدارگرا ولی در سیاست خارجی خالی از ایدئولوژی و مصلحت‌گرا. چین اگر همین نقش را حفظ کند به نظرم می‌تواند تاثیر بسیار مثبتی بر نظم جهانی بگذارد و در دراز مدت شاید رفتار دیگر بازیگران و از جمله آمریکا را نیز تعدیل کند.
طبق برآورد نهادهای اطلاعاتی آمریکا تنها بین ۲۰ تا ۳۰ درصد نیروهای حماس از بین رفته است. این یعنی بخش عمده حماس پس از سه ماه جنگ و ۲۵ هزار کشته هنوز باقی مانده است. از طرفی اسرائيل هنوز نتوانسته گروگان‌ها را آزاد کند. برای از میان رفتن حماس احتمالاً سه تا چهار ماه دیگر جنگ و هزاران کشته دیگر لازم است. تازه این فقط مربوط است به سازمان رزم حماس، ایدئولوژی حماس سر جایش هست. در کرانه باختری در ماه‌های اخیر حماس محبوبیت بسیاری به دست آورده است. نگران‌کننده‌ترین جنبه این وضعیت خشم و کینه توده‌های مسلمان از فاجعه غزه است. آمریکا یک طرفه در این دوران از عملیات اسرائيل حمایت کرد. عملیاتی که حتی در هفته‌های اول تنها به قصد انتقام‌گیری بود و کشتن بیشتر و بس. دقیقاً همان روش حماس در حمله ۷ اکتبر. آمریکا اگر نتواند به عنوان برادر بزرگ‌تر در منازعات بین المللی نقش ایفاء کند، نیروی مؤثری در حفظ صلح و ثبات نخواهد بود. جوانان مسلمانی که می‌بینند هم‌کیشانشان به راحتی قتل عام می‌شوند و آمریکا از این فاجعه حمایت می‌کند قطعاً تصویر دل‌انگیزی از آمریکا و ارزش‌های آمریکایی پیدا نمی‌کنند. نتیجه نهایی فاجعه غزه تروریسم اسلامی بیشتر و نفرت عمیق‌تر مردم مسلمان از آمریکا و غرب است. به عنوان کسی که خودش را دوستدار آمریکا می‌داند اینها را می‌نویسم. آمریکای امروز فرسنگ‌ها از خرد و روشن‌بینی پدران بنیان‌گذارش دور است. یک دموکراسی مریض در درون دارد و سیاست خارجی‌ای مشکل‌زا در بیرون.
چند مصاحبه از امانوئل تود تاریخ‌دان و انسان‌شناس خواندم درباره کتاب اخیرش به نام «شکست غرب». امانوئل تود یکی از کسانی بود که در اواخر دهه هفتاد میلادی سقوط شوروی را پیش‌بینی کرده بود. این بار در این کتاب اخیر به سراغ آمریکا می‌آيد و نشان می‌دهد چگونه آمریکا هم از دهه هشتاد میلادی رو به افول بوده است و امروز این افول شدت گرفته است. نکته جالب این است که مبنای نظری کتاب ایده مشهور وبری درباره نسبت میان پروتستانتیسم و سرمایه‌داری است: اگر خاستگاه سرمایه‌داری در اخلاقیات پروتستانتیسم است، امروز با افول پروتستانتیسم عملاً سرمایه‌داری هم رو به افول است. کاهش توان صنعتی آمریکا، افول اخلاق و انضباط کاری، دورسپاری وسیع و در یک کلام افول «کار» و هاله قدسی‌اش در مذهب پروتستان یکی از ریشه‌های سقوط آمریکا است. افول آمریکا تقریباً امری واضح است اما بحث بر سر دلایلش جریان دارد. این تز به نظرم بسیار جالب و نو بود. رژیم اجتماعی هر جامعه‌ای در ژرف‌ترین ساختارهای خود نسبتی با دین مسلط آن جامعه دارد، افول دین - اگر جانشینی نیابد - به زوال اجتماعی و سیاسی می‌انجامد.
درباره The Closing of the American Mind

در ادامه بحث امانوئل تود توجه به کتاب الن بلوم (که نمی‌دانم باید در فارسی به چه ترجمه شود) نیز می‌تواند مفید باشد. نکته جالب این است که بلوم این کتاب را در ۱۹۸۷ نوشت یعنی در آغاز فرایندی که امروز در اوج آن هستیم، بنابراین از جهاتی کتاب بلوم پیشگویانه است. کتاب به سرعت بست‌سلر شد و در سرتاسر آمریکا خوانده شد و به همین دلیل بلوم را یک شبه پول‌دار کرد! بلوم یکی از برجسته‌ترین شاگردان لئو اشترواس بود و از مهمترین فیلسوفان سیاسی نیمه دوم قرن بیستم در آمریکا. کتاب بلوم در واقع مشاهده زوال فرهنگ و دانشگاه در آمریکا است. در کنار آن به زوال خانواده و مذهب نیز اشاره می‌کند. بلوم صراحتاً اشاره می‌کند زوال مسیحیت در آمریکا چه پروتستانتیسم و چه مذهب کاتولیک باعث می‌شود جوانان بیش از پیش به «مذهب پیشرفت» روی بیاورند. چیزی که امروز در شکل «ووکیسم» می‌بینیم و سیطره‌اش در آمریکا بحران بزرگی به وجود آورده است. بلوم که در فرانسه نیز تحصیل کرده است می‌گوید دانشجویان فرانسوی و اروپایی در کل ذوق بیشتری برای خواندن آثار بزرگ فرهنگ غرب دارند، اما دانشجویان آمریکایی بیش از پیش این ذوق و علاقه را از دست داده‌اند. توکویل در قرن نوزدهم هم این معضل را در آمریکا دیده بود: کشوری که پیشرفت اقتصادی و سیاسی سریعی داشته اما پایه ملیتش را نتوانسته بر اساس فرهنگ بنا کند. اما آنچه بلوم توضیح می‌دهد چیزی فراتر از این است: نوعی اِعراض از فرهنگ و جا افتادن نسبی‌گرایی در میان دانشجویان و جوانان. بلوم می‌گوید هر دانشجویی که وارد دانشگاه می‌شود این پیش‌فرض را دارد که همه چیز نسبی است! این دقیقاً روحیه‌ای است که امروز فراگیر شده است و به خارج از مرزهای آمریکا نیز رسیده است.

نکته‌ای که امروز باید افزود این است که اروپا هم دیگر اروپای دهه شصت و هفتاد نیست. اروپا هم متأسفانه تا حدی «آمریکایی» شده است و می‌توان از زوال فرهنگ در اروپا نیز صحبت کرد. اگر چه برخی از کشورهای اروپایی خصوصاً آلمان و فرانسه به فرهنگ اهمیت می‌دهند اما وضعیت بسیار ناامیدکننده است. زوال فرهنگ در کشورهای غربی مصادف است با خالی شدن این کشورها از هویت ملی و عناصر وحدت‌بخش آن. بحران سیاسی که در پی آن می‌آيد روشن است. برای ما که در آستانه عصری تازه هستیم این بحث‌ها بسیار مهم است. بدون هیجان‌زدگی باید دل به تحولات بسپاریم و از این مخاطرات آگاه شویم.
درباره یک نکته بامزه!


«اسرائیل با همه معایبش و با همه تضادهایی که در درون نهفته دارد، مبنای قدرتی است و قدم اول است به عنوان نوید آینده‌ای که دیگر نه چندان دور است.»

«من شرقی غیرعرب فراوان چوب اعراب را خورده‌ام و هنوز هم می‌خورم. با همه باری که از اسلام به دوش من بوده است و هنوز هست، ایشان مرا عجم می‌دانند. رافضی هم می‌دانند...»

«منی که از این اعراب بی‌اصالت چنین چوب‌ها خورده است اکنون از حضور اسرائيل در شرق شاد است. از حضور اسرائيل که می‌توان لوله نفت شیوخ را ببرد و نطفه طلب حق و انصاف را در دل هر عرب بدوی بنشاند و سرخرها بسازد برای حکومت‌های ‌بی‌قانون عهد دقیانوسی ایشان.»

تصور می‌کنید این عبارات از کیست؟ از فلان فعال توییتری «راست»؟ خیر. این عبارات نوشته جلال آل‌احمد است در سفرنامه‌اش به اسرائيل! آل‌احمد اگرچه انتقاداتی به اسرائيل می‌کند اما کم و بیش آن را آرمان‌شهری می‌داند که باید از آن الهام گرفت. برای من بسیار جالب است که نوشته‌هایم درباره جنگ غزه با اعتراض دوستان «راست» مواجه می‌شوند و آن نوشته‌ها را منتسب به چپ می‌کنند. هنوز فعالان راستی که کمی سواد داشته باشند و اندکی تاریخ بدانند نادر است. هنوز باید صبر کنیم که «فعالان راست ایرانی» اندکی فرهیخته شوند. واقعیت این است که بخش مهمی از چپ ایرانی شیفته اسرائيل بوده است. خلیل ملکی، داریوش آشوری نوشته‌های مشابهی در این باره دارند. همانطور که می‌بینید حتی برخی از استدلال‌های آل‌احمد در دفاع از اسرائیل مشابه استدلال‌های فعالان راست ایرانی امروز است: «اعراب با ما دشمن‌اند ولی اسرائيل دوست ماست!» من فعلاً قضاوتی درباره این نگاه ندارم. درباره‌اش می‌توان بحث کرد. ولی انتساب هرگونه انتقاد از اسرائيل به چپ برای من خنده‌دار است. چنین حرف‌های بی‌مبنایی حاصل ‌بی‌سوادی تاریخی و سیاسی است. نه چپ‌ها همه ضد اسرائیل بوده‌اند و نه راست‌ها همه طرفدار اسرائیل و نه اصولاً مساله اسرائيل – فلسطین قابل تقلیل به مجادله چپ و راست است! برای مقابله با «چپ» اول باید بفهمید چپ چیست و چه تاریخی داشته است.
پیشنهاد می‌کنم برای آشنایی با «محافظه‌کاری» و این که چه هست و چه نیست گفت‌وگوی امین نایب‌پور با هاروی منسفیلد را که در مجله «جهان اشراقی» منتشر شده است بخوانید. ضمناً در این گفت‌وگو منسفیلد از اعتدال در سیاست خارجی آمریکا می‌گوید که در دهه‌های اخیر گم شده است. او هم توهم صدور دموکراسی با بمب و تجارت و هم انزواطلبی را در سیاست خارجی آمریکا رد می‌کند.

وجود آمریکا برای نظم جهانی ضروری است، آمریکا «باید» در نظم جهانی نقش ایفاء کند، اما نقشش نباید صدور دموکراسی با لشکرکشی‌های بی‌ثمر باشد. هم به خودش ضرر می‌زند هم به دیگران. همچنین ایدئولوژیک شدن سیاست خارجی آمریکا نقش ثبات‌بخش آن را به مخاطره می‌اندازد. مداخله باید هوشمندانه و در جهت صلح و ثبات باشد. مثال: حمله اخیر به حوثی‌ها. مداخله‌ای درست برای برقراری امنیت مسیرهای دریایی در برابر مشتی تروریست بدوی. تغییر رژیم‌های سیاسی درون کشورها کار آمریکا نیست. براندازی هیتلر و موسولینی استثناء بود نه قاعده.
https://www.youtube.com/watch?v=eQmaFVs9ffo

شهریار زرشناس، این هایدگرِ مناطقِ محروم، این نیچه جهان اسلام، این فردیدِ صفرِ مرزی می‌گوید ما در شبه‌مدرنیته‌ایم و هر چه فریاد دارید بر سر مدرنیته و غرب بکشید. اصلاً به رویش نمی‌آورد که ادعای انقلاب اسلامی این بود که «بومی» شویم و «خودی» شویم و «غرب چرک است» و ما خوبیم و غیره. دقیقاً عین همین حرف‌هایی که ایشان می‌زند. بزرگوار! بزرگترین پروژه بومی‌گرایان در ایران همین جمهوری اسلامی بود که با مغز به زمین خورد. شما در جایگاه متهمی نه دادستان!

مهمترین سوال از بومی‌گرایان این است؛ چرا این امر بومی خوب است؟ چرا چیزی که «خودمان» داشتیم ضرورتاً چیز خوبی است؟ چرا ما به ادعای شما اینقدر خوبیم؟ چرا باید قربون خودمان برویم؟ بر اساس چه معیاری؟

واقعیت این است که بسی چیزها داشته‌ایم که درخشان است و بسی چیزها داشته‌ایم که مزخرف و مایه شرم‌ساری است.
شاه، کاشفِ صبورِ منافعِ ملیِ ایران



اکنون که به سیاست خارجی شاه نگاه می‌کنم، به این میراثِ پردرخشش که همچون گنجی گران پیش روی ماست، یک چیز بیشتر توجهم را جلب می‌کند و آن کوشش و صبر او برای کشف منافع واقعی ایران است. شاه کاشفِ صبورِ منافعِ ملیِ ایران در منطقه و جهان بود. چرا می‌گویم «کشف»؟ چون فهم منافع واقعی یک کشور کار آسانی نیست و نیاز به خِرد، حُسن‌نیت، شجاعت، تجربه و اطلاعات، وسعت نظر و پایداری دارد. شاه در طی سال‌ها درک نسبتاً درستی از «ایران» و موقعیت‌اش در آن روزگار پیدا کرد و بر این اساس کشتیِ سیاستِ خارجی را به سوی سعادت ایران هدایت کرد. کشف منافع ملی نیاز به ایستادن فراسوی ایدئولوژی‌های راست و چپ دارد، نیاز به وسعت نظر و درک غیرجزمی و غیراحساسی از وضعیت و توان واقعی کشور دارد. عظمت‌طلبی بی‌پایه یا برعکس انزواطلبی و بی‌میلی به قدرت می‌تواند منافع یک کشور را به خطر بیاندازد. تشخیص منافع ملی عرصه‌ای است که ایدئولوژی‌ها تمام می‌شوند و واقعیت در لُخت‌ترین حالتش خود را می‌نمایاند. تنها کاشفِ صبورِ واقعیت است که می‌تواند منافع یک کشور را تشخیص دهد. شاه چنین بود. من همیشه از حکم‌های مطلق بیزارم، نمی‌خواهم بگویم شاه در تمام موارد منافع ایران را درست تشخیص داده بود یا هر چه کرد عین صلاح و رستگاری بود. حرفم این است: او همچون محققی سخت‌کوش مدام در جستجوی کشف منافع واقعی ایران بود و در این راه‌ موفقیت‌های بزرگی به دست آورد. روش نگاه او، وسعت نظر او، خرد و حسن‌نیت او و البته ایران‌دوستی عمیقش امروز می‌تواند الهام‌بخش ما باشد.
درباره حسین نصر و سیاست فرهنگی پهلوی


یکی از انتقاداتی که مخالفان پهلوی از سیاستِ فرهنگیِ حکومتِ پهلوی می‌کنند این است که چرا این حکومت به کسانی مثل سید حسین نصر پروبال داد. دیده‌ام این نقد را برخی از روشنفکران چپ سابق تا آنجا پیش برده‌اند که تلویحاً ریشه فکری انقلاب اسلامی را به خود دستگاه پهلوی برمی‌گردانند. عجیب این جاست که برخی موافقان پهلوی نیز عیناً این نقد را تکرار می‌کنند. به نظرم این نقد ریشه در عدم شناخت جریان سنت‌گرای دینی دارد. نصر، کربن و امثال او را معمولاً سنت‌گرایان دینی می‌خوانند. از تشیع سنت‌گرایان هر چیزی در می‌آید الا انقلاب اسلامی!

نصر و حلقه هانری کربن در ایران اگر چه از نظر فلسفی تجددستیز بودند اما از نظر سیاسی محافظه‌کار بودند. تجددستیزی فلسفی آنان بسیار نخبه‌گرا بود و اصولاً ربط مستقیمی به سیاست نداشت و از نظر فکری و سیاسی درست در نقطه مقابل اسلامِ علی شریعتی یا روح الله خمینی قرار داشت. آراء نصر و حلقه اطراف او خاستگاه فکری انقلاب نبود و تاثیری در انقلاب نداشت. سنت‌گرایان دینی اگر چه تجددستیزند اما خوبی‌شان این است که کاری هم به سیاست ندارند، بر اساس آراء ایشان نمی‌شود انقلاب کرد. از قضا اسلام‌گرایان ممکن است از برخی جهات «مدرن» باشند (چنانکه مثلاً علی شریعتی، مجاهدین خلق و یا حتی روح الله خمینی بودند.) اما اندیشه‌شان وجوه انقلابی و ستیزه‌جویانه دارد. خطر اصلی از قضا این ترکیب غریب اسلام و سنتِ انقلابی‌گریِ مدرن است.

اگر انتقادی به جایگاه نصر و امثال او در دستگاه فرهنگی پهلوی هست، از زاویه‌ای دیگر است. امثال نصر به دلیل رویکرد سنتی خود نمی‌توانستند خطرات ایدئولوژیکی را که نظام پهلوی را تهدید می‌کرد درست تشخیص دهند. آنها دیده‌بانان خوبی برای حکومت پهلوی نبودند. به نظر من عالمانِ علوم اجتماعی و سیاسی که معرفت ژرف‌تری نسبت به جامعه مدرن داشتند باید سکان فرهنگی کشور را به دست می‌گرفتند. کسانی مثل غلامحسین صدیقی. نصر و همفکرانش مدافعان خوبی نبودند، اما انقلاب اسلامی مطلقاً ربطی به آنان ندارد. آبشخور فکری این انقلاب جایی دیگر بود.
Forwarded from مهدی نصیری
🔰بررسی علل و ریشه های انقلاب ۵۷

📌گپ و گفت مهدی نصیری و بابک مینا، پژوهشگر فلسفه سیاسی مقیم فرانسه
دوشنبه ها ساعت ۲۱ زنده در اینستاگرام در همین صفحه/اولین برنامه امشب ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
https://www.instagram.com/p/C29jsbnNN47/?igsh=YWkzaHdoYzYzZnN0
چرا بر مفهوم «ایران» و «ملت ایران» تأکید می‌کنیم؟

زمانه‌ای شده است که تأکید بر مفهوم ایران و ملت ایران برای بسیاری اگر نگوییم عجیب اما بی‌اهمیت جلوه می‌کند. در عوض مفاهیمی مثل دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، حقوق اقلیت‌ها و غیره حوزه عمومی را پُر کرده است. وقتی می‌گوییم «ایران» بنیاد است، عاقل اندر سفیه می‌نگرند و می‌گویند آیا نباید آزادی و عدالت و دموکراسی و حقوق بشر بنیاد باشد؟ گویی با دیوار سخن می‌گوییم و با باد می‌رقصیم و بر آب می‌نگاریم. تأکید بر مفهوم «کشور» در علم سیاست از ابتدائیات است و آنچه عجیب است نشناختن این مفهوم پایه‌ای است.

سیاست، امری جمعی است، یعنی بالضروره در «جمع» رخ می‌دهد و حاصل کنش متقابل افراد است. این جمع را «واحد سیاسی» نام می‌دهیم. واحدهای سیاسی در تاریخ فرم‌های محدودی داشته است: دولت‌شهر، امپراتوری، خلافت، پادشاهی و دولت - ملت. فرمی که در دوران ما واحدِ سیاستِ مدرن را ساخته است دولت - ملت نام دارد. واحد سیاسی، جمعی است که بر اساس آن مفهوم مصلحت عمومی و خیر عمومی را می‌توان تعریف کرد. مصلحت عمومی ضرورتاً «خاص» است نه عام، یعنی هر واحد سیاسی مصلحت عمومی خود را دارد که لزوماً با مصلحت عمومی واحد دیگر یکی نیست. به این دلیل سیاست اساساً وجهی خاص و نه جهان‌شمول دارد. وقتی می‌گوییم دموکراسی غربی لزوماً مدل خوبی برای ما نیست، معنی‌اش این نیست که دموکراسی نظام بدی است، منظور این است که دموکراسی باید منطبق بر مصالح ملی واحدی سیاسی که «ایران» نام دارد باشد و از دل ملاحظات ملی زاده شود، در غیر این صورت نقشی بر باد خواهد بود و زحمت‌افزا.

در سیاست به جستجوی جزم‌های مطلق جهان‌شمول نباشید، از قضا سیاست جایِ امرِ خاص است: باید کشف کنیم مصلحت عمومی ایران چیست و برای کشف آن باید بپرسیم «ایران» چیست و چه چیزی خیر آن را تضمین می‌کند. برای ساختن یک ساختمان باید شناخت دقیقی از زمینی که می‌خواهید بر روی آن ساختمان را بسازید داشته باشد. ایران، زمین است، بنیاد است، باید بنیاد را بشناسید و بدانید که هر ساختمانی را نمی‌توان روی این زمین ساخت. چیزی که مصلحت ایران است شاید مصلحت آمریکا یا کانادا نباشد و برعکس. پرسش از ایران و خیر ایران بنیادی‌ترین پرسش سیاست است.
رساله «هیرون» گرنفون یکی از نخستین تأملات کلاسیک در فلسفه سیاسی بر پدیده جباریت است. روزی سیمونیدس شاعر و خردمند به درباره هیرونِ جبار می‌رود و از او درباره زندگی جباران می‌پرسد و به این ترتیب گفت‌وگویی ژرف میان آنان درباره پدیده جباریت شکل می‌گیرد.

قطعاتی در این رساله هست که دقیقاً حال و روز امروز ایران را شرح می‌دهد. بسی چیزها در تاریخ تغییر می‌کند ولی بنیاد روابط انسانی ثابت باقی می‌ماند. به این قطعه توجه کنید:

«سیمونیدس از نو به تو از عسرتی می‌گویم که تاب آوردن آن برای جباران دشوار است. در حقیقت جباران کمتر از اشخاص عادی مردمانی بی‌باک، کاردان و دادگر نمی‌شناسد، اما به جای اینکه آنان را احترام کنند، از ایشان می‌هراسند. بی‌باکان دلیرانه می‌توانند آزادی را یاری دهند، کاردانان دسیسه‌ای بچینند، و مردم می‌توانند امید داشته باشند که دادگران آنان را رهبری کنند. ترس جباران باعث می‌شود که چنین افرادی را کنار بگذارند، و در این هنگام، چه کسانی برای به خدمت گرفتن می‌مانند مگر جنایت‌پیشگان، فاسدان و بردگان؟ جنایت‌پیشگان به جباران اعتماد می‌کنند چرا که آنان نیز می‌هراسند که اگر روزی کشور آزاد شود در امان نخواهند بود. فاسدان به خاطر اجازهٔ موقتی که به دست می‌آورند به جباران اعتماد می‌کنند، و بردگان از این رو که طالب آزادی نیستند [به جباران می‌پیوندند]. و باز در نظر من این عسرتی سخت است که افرادی نیک را بشناسیم اما ناگزیر باشیم کسانی دیگر را به خدمت بگیریم.»
در برنامه اخیر تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی با عنوان «۴۵ سال پس از انقلاب: آیا ایران در شرایط انقلابی دیگر است؟» با اجرای فرناز قاضی‌زاده، خانم ناهید بهمنی همسر عبدالله مهتدی گفت دلیل شکست ائتلاف مهسا پادشاهی‌خواهان افراطی بودند. خانم بهمنی! من به عنوان کسی که سرسختانه با آن ائتلاف مخالف بودم افتخار می‌کنم که سهمی در به هم زدن آن داشتم! بسیار جالب است افرادی که سابقه مارکسیست – لنینیست داشته‌اند و هنوز اسلحه به دست در کوه و کمر کمین کرده‌اند و همین چند ماه پیش در درگیری مسلحانه چند تن از ‌هم‌حزبی‌‌های مخالف‌شان را کشته‌اند به پادشاهی‌خواهان می‌گویند افراطی! پادشاهی‌خواهان گُل بی‌عیب نیستند ولی حتماً آن که افراطی است شمایید نه آنها. حتماً خواهید گفت برخی پادشاهی‌خواهان در فضای مجازی هتاکی می‌کنند. بله می‌کنند، من هم از این رفتار به تندی انتقاد کرده‌ام اما بی‌ادبی و کم‌تحملی ضرورتاً افراطی‌گری نیست. بسیاری از دیکتاتورها و گانگسترها افراد مودبی بوده‌اند! همین آلن دلون خودمان را در فیلم‌هایش در نظر بگیرید: مودب، شیک، کم‌حرف، صبور و حرفه‌ای آدم می‌کشت. بله، برخی پادشاهی‌خواهان باید سروصدایشان را کم کنند و صبورتر و مودب‌تر باشند ولی آن که اسلحه در دست دارد صحبت از میانه‌روی نکند بهتر است!
یک انقلاب محافظه‌کار

«بورژوازی رعشه‌های روحانی ناشی از جذبه مذهبی، شور و هیجان شوالیه‌مآبانه و تاثرات احساساتی عامیانه را در آب یخ حسابگری خودخواهانه غرق ساخت.»

مانیفست، مارکس و انگلس، از ترجمه محمد پورهرمزان

هر زمانی این جملات جادویی مارکس را در مانیفست می‌خوانم به یاد انقلاب ۵۷ می‌افتم. انقلاب اسلامی ایران کوششی بود، در میان ده‌ها کوشش دیگر در جهان مدرن، برای بازگرداندن «رعشه‌های روحانی ناشی از جذبه مذهبی، شور و هیجان شوالیه‌مآبانه». من با نگاهی به ماکس وبر به جای بورژوازی می‌گذارم «عصر جدید» و جامعه‌ای که در آن عقلانیت ابزاری و نگاه افسون‌زدوده به جهان جایگزینِ متافیزیکِ کهن شده است. در هر جامعه‌ای که در آن فرایند مدرن‌سازی آغاز می‌شود، اخلاقیات تجاری فراگیر می‌شود، علم جدید آن گنبد مینای قدیم را که انسان سنتی در آن می‌زیست ویران می‌کند و امر قدسی روز به روز دورتر می‌نمایاند. تنها نسیمی ضعیف از فرایند مدرن‌سازی در جامعه ایران کافی بود تا انسانِ سنتیِ ایرانی با بحرانِ معنویِ بزرگی مواجه شود. این بحران به هیچ عنوان خاص ایران نیست، درست از همان آغاز تجدد، شورش علیه آن به نام ارزش‌های پیشامدرن وجود داشته است. این شورش در هر کشوری بنا به سنت‌ها و فرهنگ آن کشور شکل و شمایلی محلی به خود گرفته است، اما انگیزه اولیه در همه این واکنش‌ها یکی است: بازگشت به ارزش‌های متعالی کهن و نوسازی آنها.

انقلاب ایران انقلابی محافظه‌کار بود. انقلاب‌های محافظه‌کار پدیده‌هایی متناقض و عجیب هستند. از یک سو به دنبال بازگشت به گذشته و حفظ ارزش‌های کهن هستند و از سویی دیگر روحیه انقلابی‌گری مدرن، شوق برای تخریب همه چیز و جایگزین کردنش با چیزی نو در آنها قوی است. انقلاب‌های محافظه‌کار به نام ارزش‌های کهن در برابر جامعه مدرن شورش می‌کنند، اما عمیقاً تحت تأثیر سنت‌های انقلابی مدرن، خصوصاً سنت‌های انقلابی چپ هستند. مهمترین مثال انقلابی محافظه‌کار در عرصه فکر و فرهنگ و سیاست در در جمهوری وایمار در آلمان پس از جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. این جنبش نهایتاً با پیروزی هیتلر تحت الشعاع جنبش نازی قرار گرفت، اما خطا است اگر فکر کنیم تنها خروجی این جنبش، نازیسم بود. محافظه‌کاری انقلابی در آلمان جنبشی وسیع بود که نازیسم تنها شکل میان‌مایه و تنزل‌یافته آن بود. انقلاب ۵۷ به نظر من بزرگترین انقلاب محافظه‌کار و بازگشت‌گرای جهان بود.
🔰گپ و گفت زنده اینستاگرامی مهدی نصیری و دکتر بابک مینا پژوهشگر سیاسی مقیم فرانسه، پیرامون علل و ریشه های انقلاب ۵۷، دوشنبه ها ساعت ۲۱ / جلسه دوم / دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱در صفحه اینستاگرام مهدی نصیری 👇
http://www.instagram.com/mahdin6142

لینک فایل تصویری جلسه اول👇
https://youtu.be/OiOUSeVh9qw?si=V33JBnoWjmSjii6s

لینک فایل صوتی جلسه اول 👇
https://www.tgoop.com/lranazadabad/9770
ویدئوی گپ و گفت مهدی نصیری و دکتر بابک مینا پیرامون علل و ریشه های انقلاب ۵۷، برنامه دوم، ۲۳ بهمن ۱۴۰۲ در کانال یوتیوب مهدی نصیری 👇

https://youtu.be/ktP0BrHUvxo?si=FPUZcPt4t_aV3Rqb
تأسیس یا واسازی؟

مسأله اساسی پیش رو در ایران «تأسیس» است. مبنای نظری چپ جدید درست برعکس است: «واسازی»، به عبارتی دیگر تخریب آنچه تأسیس شده است. مساله ما به زبان این چپ، از قضا «تأسیسِ مرکز» است، یعنی تأسیس نهادهای پایه‌ای و اصلی جامعه سیاسی، دغدغه چپ درست بر خلاف این است: تخریب نهادهای مسلط و پایه‌ای جامعه. در نگاه تأسیسی آنچه مهم است امر عام و مشترک میان ایرانیان است، در نگاهِ واسازنده آنچه مهم است برجسته کردن امر خاص و نامشترک و پررنگ کردن خطوطِ تضاد است. چپ نگاه تأسیسی ندارد و مدام فرایند تأسیس را تخریب می‌کند.
https://www.instagram.com/babakmina1360/

آدرس صفحه اینستاگرام من.
من از بسیاری جهات منتقد رفتار برخی پادشاهی‌خواهان هستم. پیشتر نوشته‌ام، صریح و تند. اما یک چیز را باید بگویم: به عنوان شاهد صحنه سیاست شهادت می‌دهم که جنگ داخلی اپوزیسیون را در سال گذشته پادشاهی‌خواهان آغاز نکردند. ملی‌گرایان و پادشاهی‌خواهان به آقای اسماعیلیون اعتماد کردند و سال گذشته مشتاقانه در تجمع برلین شرکت کردند. شما دریایی از پرچم‌های شیر و خورشید را در آنجا دیدید. اما ملی‌گرایان و پادشاهی‌خواهان حتی یک نماینده در میان سخنرانان آن روز نداشتند. در عوض به تجزیه‌طلبان تریبون داده شد. پس از آن آقای اسماعیلیون با تفرعن گفت «بروند تجمع خودشان را برگزار کنند». پس از آن در شورای مهسا مقاومتی سرسختانه کردند که پادشاهی‌خواهان نماینده‌ای نداشته باشند. طبیعی است وقتی برخورد این است طرف مقابل هم صبرش تمام می‌شود و حمله می‌کند.

هر اجماعی برای آینده ایران باید پادشاهی‌خواهان و ملی‌گرایان، چپ‌ها و نیروهای مذهبی بریده از حکومت (پسااصلاح‌طلبان، ملی‌-مذهبی و دیگران) را در خود داشته باشد.این سه، چهار خانواده سیاسی ایران چاره‌ای جز همکاری ندارند.
2025/07/14 18:42:34
Back to Top
HTML Embed Code: