Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
561 - Telegram Web
Telegram Web
حضور جاوید رحمان «گزارشگر سابق سازمان ملل درباره وضعیت حقوق بشر در ایران» در نشست سازمان مجاهدین خلق مرا متعجب نمی‌کند. او مریم رجوی را «رئیس جمهور منتخب» خواند. واقعیت این است که من هم مثل بسیاری تا سال ۱۴۰۱ تصور می‌کردم سازمان مجاهدین خلق گروهی مرده و منقضی است که اهمیتی ندارد. با کمال تعجب در جریان اعتراضات سال ۱۴۰۱ و پس از آن دیدم این سازمان نفوذ و ارتباطات زیادی دارد، هم در میان اپوزیسیون خارج از کشور و هم در میان کشورهای خارجی. این سازمان جهنمی از مابقی گروه‌های اپوزیسیون در ارتباط‌گیری و نمک‌گیر کردن سیاستمداران کشورهای خارجی و شخصیت‌های بین المللی بسیار جلوتر است. متأسفانه این وضعیت اپوزیسیون خارج است. این‌ها را می‌نویسم برای دوستانی که در داخل هستند و وضعیت خارج را نمی‌شناسند. امید باطل نباید داشت به این اپوزیسیون.
در مواجهه با عرصه تحولات انسانی، نمی‌توان "باید و نباید" به میان آورد!

علی صاحب‌الحواشی

در طب فرنگیِ قرن نوزدهمی آموزه‌ای بود که برای بیمارِ تب‌دار، پایین آوردن تب را مخرب می‌دانست. این تصور وجود داشت که تب، دفاع بدن است و درپی‌اش بهبودی می‌آید (یحتمل از الگوی ذات‌الریه پنوموککی برگرفته شده بود).
پُست آقای مینا مرا یاد آن داوری پزشکی قدیمی انداخت. در این زمينه نکات چندی به نظرم می‌رسد:

۱) براندازی "می‌شود"، نه آن‌ که براندازی"می‌کنند"! لااقل در برابر این نظام هیچ کنشگر حادِ برانداز وجود ندارد، توده‌های میلیونی مردم‌اند که به‌جان آمده‌اند و هیچ نمی‌کنند جز اعتراض و گهگاه انفجارهای خیابانی. مثل زمان شاه نیست که اقسام تشکیلات سازمان‌یافته با نظم تشکیلاتی پولادین و رزمندگانی جان‌برکف باشند برای جنگ‌مسلحانه براندازانه.

۲) نمی‌توان روبه مردم به‌ستوه آمده گفت: :بُزَک نمیر بهار میاد!"، می‌شود گفت ولی اثرش خشم نسبت به گوینده، توسط مخاطبین می‌شود. البته متوجه هستم که آقای مینا "حدیث‌نفس" می‌گویند نه که نسخه بپیچند؛ اما این‌جور نوشته‌ها گهگاه ناگزیر حالت توصیه‌ای هم پیدا می‌کند.

۳) درباره فقدان یک اپوزیسیون قابل، همگان هم‌داستانند. گویا فحاشی هم از لوازم اپوزیسیون بودن است که همه جریانها از جمله پادشاهی خواهان بدان مبتلا هستند.‌

۴) من با این نگاه تلویحی و نیم‌گفته‌ای که در بن یادداشت آقای میناست و "غرب" را انگار دشمن "ایران" می‌داند مخالفم. یک ایرانِ آزاد و سکولار و باثبات قطعا متحد "غرب" خواهد بود: ایرانیان پسامشروطیت غربگرایانند، کم یا بیش؛ آنان روسوفیل نیستند، اعتنا و الفتی هم به آفاق شرق دور ندارند. چشم ایرانیان خیره به "غرب" است، از زمان مشروطیت به این‌سو چنین بوده است. حالا دیگر وارد این بحث جذاب و چالشی نمی‌شوم که "ایران" از زمان هخامنشیان تا امروز به سمت "غرب" نگاه می‌کرده و همواره از روایح غربی نیز تاثیر می‌پذیرفته است، مثلا به کانون تمدن‌هندی‌ در سمت شرق، اعتنای چندانی نداشت.
نکته اینجاست که "غرب" نگران بی‌ثباتی ایرانِ پساجمهوری‌اسلامی است، درست همان‌طور که همه ما هم نگران آن هستیم.
البته یک فرق بین اسرائیل با "غرب" هست: برخلاف "غرب"، اسرائیل، ایرانِ بی‌ثباتِ بدون‌نظام ولایت‌فقیه را به این نظام مستقر ترجیح می‌دهد، در حالی‌که "غرب" درست عکس این را ترجیح می‌دهد.

۴) من با عقیده "اتحاد عقل" آقای مینا کاملا موافقم. اما متاسفانه رو به "طبیعت" نمی‌توان "باید" گفت! منتها با ایشان موافقم که انگاری تحرکاتی به سوی این "اتحاد عقل" در میان نخبگان فکری (که برخی از درونیان نظامند) در حال وقوع است.
با این‌وجود، به نظر می‌رسد که آقای مینا از یک تکه پازل مهم غفلت نمودند و آن تکوین و استقرارِ اولیگارشی‌های تبهکار است که همین حالا هم نقش رانه‌ای‌شان را ایفا می‌کنند. این‌ها را رهبری به‌عنوان "گروه‌های ذینفع" (vested interest groups) برای خودش ساخت تا حمایت‌اش بکنند ولی اینک فشار آن‌ها را روی خودش نیز احساس می‌کند، آنقدر که برای به سلطنت رساندن پسرش باید حمایت آن‌ها را جلب بکند، یا لااقل هراسان از کارشکنی آن‌ها باشد. اینان آن غولی هستند که او ساخت و سپس از چراغ‌جادو رها نمود تا یاریش بکنند ولی دیگر چندان به‌فرمانش نیستند و فردا برای جانشین‌اش "تعیین‌تکلیف" خواهند کرد! نابود کردن این مافیاهای غول‌جادو پروژه‌ای دشوارتر از "اتحاد عقل" آقای میناست.

۵) دست‌آخر انحلال جمهوری‌اسلامی نکبت‌بار، به‌نظر می‌رسد که به فروپاشی اتحادشوروی شبیه‌تر بشود تا به سقوط پهلوی‌ها، یعنی مثل شوروی، این نظام نیز در باتلاق کثافتی که خود برآورده است فروخواهد رفت! منتها در شوروی هم غول‌جادوهای مافیایی تکوین‌یافته در دوران برژنف، کار را دست گرفتند تا فضاحت یلتسین و سپس گانگستریسمِ خونیِ پوتین برآمد.

یک فرق هست! اینتلیجنسیای ایران خیلی پرملات است، اتحاد شوروی در آستانه فروپاشی "اینتلیجنسیا" نداشت که پرملات یا بی‌ملات باشد. اما این‌که چنین اینتلیجنسیایی تا چه‌حد می‌تواند در "اتحاد عقل" پیش‌رو نقش کنشگریِ تاثیرگذار داشته باشد، روشن‌ نیست.

ادامه مطلب اینجاست

کانال نویسنده

لینک مطلب بابک مینا در کانال یادداشت‌های دفتر سیاه
آقای علی صاحب الحواشی نقدی به نقد من به اپوزیسیون نوشته است که در بالا متنش را آوردم. اینک پاسخ من:

اول. آنچه من از واژه براندازی می‌فهم انقلابی سراسری علیه نظام حاکم است نظیر آنچه در سال ۵۷ رخ داد. من چنین چیزی را نه ممکن می‌دانم نه مطلوب. بنده هم فکر کنم اگر تغییری صورت بگیرد کم و بیش مشابه آنچه در شوروی رخ داد خواهد بود. بخش‌هایی از درون سیستم عامل تغییر خواهند شد. شخصیت‌های سیاسی خارج از حکومت نیز باید کمک کنند و در نهایت با توافقاتی وضعیت را به سمت حداقل‌های دموکراتیک هدایت کنند. در این انتقال جمهوری اسلامی حفظ می‌شود یا به کلی تبدیل به حکومتی دیگر خواهد شد؟ بستگی دارد به حوادث و خردمندی خود حکومت اما هر دو حالت امکان دارد. به هر حال حرف من دقیقاً این بود که تغییر در ایران با توافق در بالا انجام خواهد شد و نه براندازی به شکلی که در سال ۵۷ رخ داد.

دوم. غرب واحدی سیاسی نیست که دشمن یا دوست ما باشد. غرب نام یک تمدن است. لابد منظورتان دولت‌های غربی بود. دولت‌های غربی دشمن ما نیستند. اما خوش‌بینی افراطی به سیاست آنها هم خردمندانه نیست. نیروی میهن‌دوست باید سیاست خود را در داخل پیش ببرد و در این راستا به موقعش حتماً مذاکره و مراوده با دولت‌های غربی داشته باشد. اما انتظار آخرالزمانی برای این که آمریکا برای ما براندازی کند طیره عقل است.

سوم. اما صحبت من نه درباره دولت‌های غربی، که درباره اسرائیل بود. دولت اسرائیل دشمن ایران فعلی است و در راستای این دشمنی دارد بخشی از اپوزیسیون را به بازی می‌گیرد. اسرائیل به دنبال بی‌ثباتی در ایران است و این مطلوب من نیست. مطلوب هیچ نیروی واقعاً میهن‌دوستی نیست و نباید باشد. منافع و اهداف اسرائیل با منافع و اهداف ما یکی نیست. من نمی‌توانم به دولتی که افسارش دست بنیادگرایان یهود است اعتماد کنم و فکر کنم اینها خیرخواه ایران هستند. بنیادگرایانی که ایران را «عمالیق» می‌دانند. صهیونیست‌هایی که در خارج تبلیغ می‌کنند تغییر نام ایران از «پرشیا» به «ایران» زیر تاثیر نازیسم بود و لهذا ایران ریشه‌ای فاشیستی دارد (چیزی که به کلی دروغ است). این تبلیغات را من در غرب به دقت دنبال می‌کنم و دارم می‌بینم اسرائیل و مدافعانش چه خطی را دنبال می‌کنند. به هیچ وجه حاضر نیستم در چنین جبهه‌ای قرار بگیرم.

چهارم. در مابقی مطالب فکر کنم اختلافی نباشد. من هم به شدت نگران وضعیتی هستم که روسیه در دهه نود پیدا کرد. به همین دلیل می‌گویم هیجان‌زده نباید باشیم. تصور روس‌های لیبرال این بود که با به آغوش کشیدن آمریکا و دوستی با ناتو به اضافه بازار آزاد در داخل همه مشکلات روسیه حل می‌شود. اما پیامد آن هیجان‌زدگی تضعیف و تحقیر روسیه و بحران اقتصادی در داخل بود که نتیجه‌اش در نهایت تولد پوتین و پوتین‌گرایی در روسیه شد. مشابه این وضعیت در ایران پس از جمهوری اسلامی هم می‌تواند به وجود بیاید. ایران باید رابطه عادی با آمریکا و غرب داشته باشد و در داخل هم باید به نظام بازار آزاد برسد. اما این جراحی و تغییر می‌بایست با تدبیر و دوراندیشی و به دور از هیجان‌زدگی انجام شود.
«بنابراین فرم سیاسی اسلام، امپراتوری است و آخرین شکل محقق‌شده‌اش امپراتوری عثمانی است. تا سال ۱۹۲۴ مسلمانان تصور می‌کردند که جانشینان پیامبر حاضر هستند. اما مصطفی کمال خلافت را منحل کرد و از آن زمان اسلام، امپراتوری‌ای بدون امپراتور است. امپراتوری فرم سنخ‌نمای سیاست کهن است. می‌توانیم بگوییم که «مدرن شدن» به زبان سیاسی یعنی آلترناتیوی برای امپراتوری یافتن.»

Peirre Manent, La raison des nations

سه نکته: ۱. منان در اینجا به طور خاص درباره اسلام سنی صحبت می‌کند. شکست نسبی ملی‌گرایی عرب معنایی جز این ندارد که بخش بزرگی از مسلمانان هنوز در فرم امپراتوری به سیاست فکر می‌کند. ملی شدن اسلام سنی هنوز فرایندی است که باید طی شود. ملی شدن دین بخشی از فرایند مدنی شدن آن است. مسیحیت با خداحافظی با فرم امپراتوری بود که قدم به عصر جدید گذاشت.

۲. می‌توانیم بگوییم تشیع این تفاوت اساسی را با تسنن دارد که تا حدودی زیادی از دوران صفویه به بعد مذهب ملی ایران بوده است. این زمینه را برای پذیرفتن فرم دولت – ملت در این مذهب فراهم کرده است. انقلاب اسلامی زیر تاثیر ایدئولوژی‌های جهان‌وطنی و خصوصاً ایدئولوژی اخوانی این فرایند را مختل کرد از قضا به همین دلیل از تشیع ملی، از «تشیع صفوی» فاصله گرفت. اتفاقی نبود که این مذهب پس از انقلاب از قضا به فرمی سیاسی رسید که سخت به خلافت شبیه بود. مذهب شیعه اگر از تاثیرات اخوانی رها شود می‌تواند بیش از پیش با فرم دولت – ملت در مصالحه باشد. بازگشت به «تشیع ملی» راه حل است.

۳. کسانی که می‌خواهند ایران را به کشوری کثیرالمله بدل کنند در واقع در نوستالژی سیاست کهن هستند و در تمنای بازگشت به دوران امپراتوری. ایران دولت - ملت شده است و این تحول بسیار مهم و اساسی بوده است. امتیاز ایران نسبت به بسیاری از کشورهای مسلمان این است که به گونه‌ای موفق به دولت - ملت بدل شده است. نباید از این دستاورد سرسری بگذریم. هر حق‌خواهی‌ای لاجرم باید در درون چهارچوب دولت - ملت شکل بگیرد. بازگشت به امپراتوری مساوی است با تخریب تجدد سیاسی.
بازگشت به خِرد گفت‌وگومحور

یکی از محاسن دوران دولت اصلاحات در کنار معایب و نقصان‌های غیرقابل انکارش، غنای بحث‌های حوزه عمومی و جا افتادن نوعی اخلاق گفت‌وگو بود. افراد تلاش می‌کردند از اتهام و برچسب‌زنی پرهیز کنند و متمرکز بر استدلال و شواهد بحث خود را پیش ببرند. می‌توان گفت در اواخر دهه هفتاد و در طول دهه هشتاد نخبگان ایرانی آگاهانه می‌کوشیدند از فضای پراتهام و خشن سال‌های انقلاب فاصله بگیرند. در این دوران روزنامه، مجله و کتاب فرم اصلی مباحثه و مجادله بود و این به نظرم حُسن آن دوران بود. متأسفانه در سال‌های اخیر خصوصاً با سیطره فضای مجازی سطح بحث‌های عمومی به شکل اسف‌باری سقوط کرده است. به جای این که افراد با مقاله و متن جواب یکدیگر را بدهند، با چند توییت اتهام می‌زنند و توهین می‌کنند. این وضعیت مانع گفت‌وگوهای جدی شده است و از آن بدتر به کاربران شبکه ایکس و غیره حس کاذبی منتقل می‌کند که گویی مشغول انجام کاری جدی هستند. در صورتی که در این فضای حباب‌گونه جز تخریب و اتهام و پرخاش‌گری چیز دیگری تولید نمی‌شود. شاید فعلاً راه گریزی از فضای مجازی نیست ولی باید بتوانیم در همین فضا گفت‌وگوی جدی، عمیق و مستدل را احیاء کنیم. باید از زوال حوزه عمومی جلوگیری کرد و مجدداً به خرد گفت‌وگومحور دهه هفتاد و هشتاد بازگشت.
مدتی است در میان اپوزیسیون این زمزمه را می‌شنوم که حمله نظامی آمریکا به عراق درست بود و ما باید از حمله مشابهی به ایران حمایت کنیم. چنان که گفتم امید بخش‌هایی از اپوزیسیون این است که اسرائیل به ایران حمله کند و دو کشور وارد جنگی تمام عیار شوند و سپس آمریکا وارد جنگ شود و کار جمهوری اسلامی را یکسره کند. به این موضوع باز می‌گردم اما نخست یادآوری کوتاهی از فاجعه حمله آمریکا به عراق.

طبق برآوردها در سال‌های پس از حمله آمریکا دستکم ۱۵۰ هزار عراقی کشته شدند. این عدد را تا نزدیک یک میلیون هم ذکر می‌کنند. حدود چهار میلیون عراقی آواره و بی‌خانمان شدند. بیش از نیمی از کودکان عراقی دچار مشکلات روانی شدند. زیرساخت‌های اقتصادی عراق نابود شد. حمله آمریکا عراق را بیش از ده سال در آشوب و جنگ داخلی و فرقه‌ای فرو برد. تازه در نظر بگیرید در تمام این مدت ارتش آمریکا در عراق حضور داشت و به اصطلاح «پای کار» ایستاده بود و می‌کوشید وضعیت را آرام کند. آمریکا حدود دو تریلیون دلار در عراق خرج کرد تا عراق دچار فروپاشی کامل نشود. در نهایت نتیجه کشوری کلنگی و تکه‌پاره است که بیست سال بعد از حمله آمریکا اقتصادی نابسامان و رقت‌انگیز دارد. کشوری که به راحتی تمامیت ارضی‌اش توسط همسایگانش نقض می‌شود بدون این که بتواند حتی ناله‌ای بکند.

اما بازگردیم به ایران. روشن است که آمریکا به هیچ عنوان نیروی زمینی در ایران پیاده نمی‌کند. حداکثر اگر درگیری بشود، تهاجم در حد زدن چند نقطه حساس توسط اسرائیل یا آمریکا خواهد بود. فرض کنیم که در اثر این حمله جمهوری اسلامی سقوط کند. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آشوبی به مراتب بدتر از وضعیت عراق حاصل این حمله خواهد بود چرا که دیگر ارتش آمریکایی نداریم که بکوشد وضع را آرام کند. آمریکا دیگر آن آمریکا نیست که حاضر باشد چند تریلیون دلار برای ثبات و امنیت ایران خرج کند. می‌دانیم که آمریکای فعلی حاضر نیست خود را دوباره درگیر مسائل پیچیده خاورمیانه بکند. بنابراین به فرض محال اگر حمله‌ای بکند، چند جا را می‌زند و در می‌رود و می‌گوید دیگر بقیه‌اش به من مربوط نیست!

عراق در نهایت با کمک و نفوذ ایران از شر ناامنی نجات یافت و فعلا وضعیتی آرام دارد. اگر چه همزمان حیاط خلوت ایران شد اما امنیت هم به طور نسبی به عراق بازگشت. ایران را چه کشوری آرام خواهد کرد؟ آیا کشوری هست که حاضر باشد در شرایط آشوب و جنگ داخلی به ایران کمک کند و امنیت و ثبات را به ایران بازگرداند؟ من در میان همسایگان چنین کشوری سراغ ندارم. اگر هم دخالتی کنند بیشتر به قصد تجزیه بخش‌هایی از ایران خواهد بود تا حفظ آرامش و امنیت. پروژه حمله آمریکا به عراق طرحی جنون‌آمیز و خطا بود و عادی‌سازی آن نیز جنون‌آمیز است. بدون چنین ماجراجویی‌های دیوانه‌واری ما می‌توانیم وضعیت را در داخل تغییر دهیم. نیاز به صبر دارد و هم‌گرایی.
https://easytest.ir/3323/%D8%A2%D9%85%D8%A7%D8%B1-%D9%82%D8%A8%D9%88%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D9%87%DA%A9-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AE%D8%AA%D9%84%D9%81-%DA%A9%D9%86%DA%A9%D9%88%D8%B1/

آماری که آقای کباکیان، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره قبولی‌های کنکور ارائه کرده است وضعیتی تکان‌دهنده را نشان می‌دهد. در این آمار ۸۶ درصد قبولی‌ها در رشته پزشکی و دندان‌پزشکی از دهک دهم و نهم و هشتم جامعه هستند و سهم دهک اول کمی بیشتر از ۱ درصد است! در سایر رشته‌های پول‌ساز هم همین وضع برقرار است. آموزش یکی از اصلی‌ترین راه‌های تحرک اجتماعی است. اگر فرزندان بخش‌های کم‌درآمد جامعه را از آموزش خوب محروم کنیم، عملاً امید تحرک اجتماعی را از آنان سلب کرده‌ایم. قبولی در رشته‌ای پول‌ساز هنوز یکی از شریف‌ترین راه‌های تغییر جایگاه اجتماعی است. هر دولتی که در آینده می‌خواهد ایران را اداره کند باید این موضوع را مد نظر قرار دهد که در نهایت جامعه، نظمی اخلاقی است. سلطه منطق تجاری بر همه حوزه‌ها جامعه را به تباهی خواهد کشاند. بازار آزاد یکی از اجزاء اصلی جامعه مدرن است و بدیهی است که منطق برد و باخت بر آن حاکم است. اما جامعه قابل تقلیل به بازار نیست، دولت باید با مداخلاتی هوشمند و کارا تا جایی که ممکن است برخی از حوزه‌ها را از تجاری شدن بیش از حد محافظت کند. حوزه بهداشت و درمان و آموزش و تا حدی فرهنگ از آن جمله است. مطلق شدن سلطه دولت همانقدر خطرناک است که مطلق شدن قدرت پول در همه عرصه‌ها.
موسیقی و امر سیاسی

«نغمه‌های تهذیب‌کننده شادمانی معصومی برای آدمیان به ارمغان می‌آورد.»

ارسطو، رساله «سیاست»

«این علم موسقی بر من چون شهادت است»

مولوی

۱

ارسطو در ابتدای رساله «اخلاق نیکوماخوسی» علم سیاست را علمِ شناختِ غایتِ زندگی عملی آدمی می‌داند. علم سیاست برای ارسطو بسیار وسیع‌تر از چیزی است که امروز به آن علوم سیاسی یا فلسفه سیاسی می‌گوییم. ارسطو می‌گوید هر فنی غایتی دارد، غایت کشتی‌سازی ساختن کشتی است و غایت هنر جنگ، پیروزی و غایت علم اقتصاد، تولید ثروت است. اما هدف از اینها چیست؟ اگر نخواهیم به دام تسلسلی باطل بیفتیم باید بپذیریم که غایت همه غایت‌ها در نهایت خیر اعلاء است و این خیر موضوع علم سیاست است. از این رو است که برای ارسطو سیاست علم برتر است چرا که در آن نه از این یا آن هدف بلکه از هدفِ کلیِ زندگیِ جمعیِ آدمیان بحث می‌شود. علم سیاست در این معنا، و نه در معنایی که امروز متداول است، علمِ کل است.

ارسطو در رساله «سیاست» پولیس را کلی می‌داند که دارای اجزاء مختلف است. حاکمان، نظام قضایی، نظام اجرایی، سپاهیان، بازرگانان، صنعت‌گران و غیره هر کدام اجزاء این کل را تشکیل می‌دهند. علم سیاست باید درباره هر کدام از اینها بحث کند و جایگاه هر کدام را تعیین کند. ماهیت و نوع ترکیب این اجزاء در رژیم‌های مختلف متفاوت است. ارسطو درباره رژیم‌های مختلف در رساله «سیاست» بحث می‌کند و نقاط ضعف و قوت آنها را برمی‌شمارد.

فیلسوف یونانی در پایان رساله «سیاست» پس از بررسی رژیم‌های واقعاً موجود به موضوع رژیم ایده‌آل می‌رسد. اکنون باید این پرسش را طرح کرد که چه رژیمی خوب است؟ اینجاست که ما در بخش هفتم و هشتم رساله «سیاست» از تحلیل واقعیت به سمت بحثی هنجاری حرکت می‌کنیم. ارسطو در این بخش‌ها درباره اینکه اجزاء مختلف پولیس چگونه باید باشند بحث می‌کند.

رساله «سیاست» نهایتاً با بحث مفصلی درباره جایگاه موسیقی و آموزش موسیقی خاتمه می‌یاید. این نکته جالب است که مهمترین رساله «سیاست» در جهان قدیم و یکی از متن‌های بنیادی فلسفه سیاسی با بحثی درباره موسیقی خاتمه می‌یابد. البته باید توجه داشت که به احتمال زیاد رساله ارسطو ناتمام است و در تدوین آن نیز بی‌دقتی‌هایی وجود دارد. بنابراین به احتمال زیاد ختم رساله با بحثی درباره موسیقی، عمدی نیست. اما در هر صورت در متنی که ما امروز در اختیار داریم، موسیقی آخرین موضوعی است که ارسطو درباره آن بحث می‌کند. بر اساس آنچه در آغاز این جستار گفتیم، هنر موسیقی نیز یکی از اجزاء شهر است و غایت آن موضوع علم سیاست است. برای ارسطو هم چون افلاطون موسیقی تا ژرفای روح آدمی نفوذ می‌کند و بنابراین نقش مهمی در تربیت دارد. موسیقی به روح شکل می‌دهد و روحْ موضوع علم سیاست، علم سامان دادن به پولیس است. ارسطو در بحث بسیار جالبی حتی مقام‌های مختلف موسیقی یونانی را بررسی می‌کند و می‌گوید کدامیک برای آموزش جوانان مناسب است. او همچنین به موسیقی‌های عالی و دانی اشاره می‌کند و موسیقی‌هایی که اثراث مضر یا مفید دارند. سامان دادن به شهر، سامان دادن به روح‌ها است و موسیقی هنر سامان ‌بخشیدن یا بی‌سامان کردن روح آدمی است.
۲

موسیقی امروز هم سیاسی است. تربیت زیبایی‌شناسانه آدمی بخشی از وجود و شخصیت او را می‌سازد. کسی که با موسیقی ایرانی بار آماده است متفاوت است از کسی که با موسیقی رپ بار آمده است. اثرات هر موسیقی بر روح متفاوت است. این گفته که هر موسیقی خوب است، در واقع یعنی میان موسیقی که روح را تعالی می‌بخشد و موسیقی که روح را بی‌سامان و پست می‌کند تفاوتی نیست. چنین نگاه زیبایی‌شناسانه‌ای قرینه سیاسی خود را نیز دارد: تمام نظام‌های سیاسی خوب هستند، میان شکل زندگی جمعی در افغانستان و انگلستان فرقی نیست.

مجادلاتی که اکنون درباره موسیقی جریان دارد، همگی خواسته یا ناخواسته صبغه‌ای سیاسی دارند. البته سیاسی در معنای موسعی که شرح دادیم. بنابراین در ایران امروز خوب است ما دوباره این پرسش را از منظری ارسطویی طرح کنیم: چه نوع موسیقی برای جامعه ما خوب است؟ موسیقی‌های موجود چه روحی می‌پروراند و این روح‌ها با چه نظم سیاسی سازگار هستند؟ در ایران ایده‌آل موسیقی چه جایگاهی باید داشته باشد؟ آيا باید به کودکان در مدارس موسیقی آموخت؟ و اگر پاسخ مثبت است باید چه نوع موسیقی به آنان آموزش داد؟ موسیقی، سیاسی است. شهروندان روشن‌اندیش باید مدام از نقش موسیقی در جامعه خویش بپرسند. چه موسیقی چه نظم سیاسی به ما می‌دهد و برعکس؟
۳

در پایان و در راستای بحثی که کردم، اشاره‌ای می‌کنم به اهمیت موسیقی ایرانی. آموزش و ترویج موسیقی ایرانی دستکم از دو جهت بسیار مهم است. نخست این که موسیقی ایرانی نوعی رپرتوار ملی است که در آن شما ردپای اکثر اقوام و خرده‌فرهنگ‌های ایرانی را می‌بینید. از طریق موسیقی ایرانی فرد ایرانی، بزرگسال و خردسال، می‌تواند رابطه‌ای ژر‌فتر با گذشته فرهنگی و هویت ملی خود داشته باشد. موسیقی ایرانی از این جهت در نظم سیاسی ایده‌آل می‌بایست جایگاه مهمی داشته باشد. آموزش موسیقیایی کودکان می‌تواند آنان را به شهروندان بهتری برای ایرانشهر بدل کند. از سوی دیگر خویشاوندی موسیقی ایرانی با موسیقی عربی و ترکی موجب درک ژرف‌تری از خویشاوندی ایران با فرهنگ‌های همسایه می‌شود. دوم این که موسیقی ایرانی اصولاً اثری پالایش‌گر (کاتارسیس) دارد. این موسیقی چه در حالات عرفانی و چه در حالت‌های بزمی‌اش، پالایش‌گر است. موسیقی ایرانی موجب نظم درون می‌شود و شهود زیبایی‌شناسانه فرد را تقویت می‌کند. این البته ویژگی‌ عمومی همه موسیقی‌هایی است که «سنتی» خوانده می‌شوند. مثلاً موسیقی هندی نیز چنین است. درک موسیقی ایرانی می‌تواند مقدمه‌ای برای شناخت انواع دیگری از موسیقی‌های خویشاوند یا نزدیک به موسیقی ایرانی نیز باشد. در واقع شناخت موسیقی ایرانی هم ما را به درک ژرفتری از میراث خودمان می‌رساند و هم می‌تواند تخته‌پرشی باشد برای درک سنت‌های دیگر موسیقی، برای مواجهه با فرهنگ‌های دیگر، اما از جایگاهی «ایرانی».
«... چرا که از نظر فلسفه، وحی چیزی نیست جز یک امکان و اضافه بر این برخلاف آنچه الهی‌دانان ادعا می‌کنند، آدمی می‌تواند همچون یک فیلسوف بزید، یعنی به شیوه‌ای غیرتراژیک.»

لئو اشتراوس، تأثیر متقابل الهیات و فلسفه

«بدون ایمان زندگی آدمی عسرتی بی‌پایان است.» این یکی از آشناترین مدعیات دین است. فلسفه در اصل جنبشی است که ادعایی معکوس دارد: آدمی می‌تواند بدون دین یا بدون سلطه نهایی دین و تنها با تکیه بر فلسفه (علم)، بزید. تمام تلاش پاسکال در «اندیشه‌ها» ابطال چنین ادعایی است. زندگی آدمی تراژیک است و تنها ایمان پاسخ این تراژدی است. آیا آدمی می‌تواند تنها بر تکیه بر دانشی که انسانی است (اشاره سقراط در آپولوژی) عادلانه و شریف بزید؟ پاسخ مؤمن قطعاً منفی است. بر این اساس تصور می‌کنم کل نظریاتی که ریشه بحران‌های سیاسی دوران مدرن را در «سکولارسازی» و «قدسی‌زدایی» می‌دانند، کم و بیش نسخه‌های پیچیده‌تری هستند از همان حرف آشنا : «بدون ایمان زندگی آدمی عسرتی بی‌پایان است.»
پادشاهی‌خواهی، جریانی پر از خالی؟


واقعیت این است که پادشاهی به خودی خود در دوران مدرن هیچ گاه متکی به دستگاه فکری و نظری نبوده است. پادشاهی در طول تاریخ عمدتاً با انواعی از الهیات یا اسطور‌های سیاسی توجیه می‌شده است. البته این سخن یک استثنای بزرگ دارد: هگل بزرگترین فیلسوف سیاسی مدرن پادشاهی‌خواه بود و نظریه‌ای برای پادشاهی‌ مشروطه داشت. اما اگر در فلسفه سیاسی هگل دقت کنیم درمی‌یابیم که پادشاهی برای وی بیش از آن که مدلی انتزاعی برای عمل سیاسی باشد، نظریه‌ای است برای فهم آنچه در حال رخ دادن است. از این‌ها گذشته پادشاهی‌خواهان ایرانی از نظر فکری فقیرتر از آن هستند که بتوانند دستگاه فکری هگل را پشت پروژه پادشاهی‌خواهی بیاورند. بنابراین عملاً پادشاهی‌خواهی ایرانی یک ظرف بزرگ خالی است که محتویات مختلف و حتی متناقضی در آن یافت می‌شود. پادشاهی‌خواهی ایرانی فاقد نظریه است و پروژه سیاسی بدون نظریه نمی‌تواند محقق شود یا اگر بنا به تصادف تاریخی محقق شود نمی‌تواند پایدار بماند. فکرستیزی و نظریه‌ستیزی پادشاهی‌خواهان مانع می‌شود تا این نکته مهم را ببینند. آنها چون نظریه ندارند بنابراین ممکن است به هر نظریه‌ای چنگ بزنند. شما وقتی نظریه نداشته باشید، بی‌نظریه نمی‌شوید، بلکه ممکن است تحت تأثیر هر نظریه‌ای قرار بگیرید حتی بی آنکه بخواهید یا بدانید. وضعیت فعلی جبهه پادشاهی‌خواه چنین است: ما ملغمه‌ای می‌بینیم از لیبرالیسم و گلوبالیسم، گونه‌‌هایی از محافظه‌کاری آمریکای شمالی، شکل‌هایی از فاشیسم و نژادپرستی و حتی در مواردی شکل‌هایی از سوسیال‌دموکراسی. دقت کنید که اینها به شکل ائتلافی آگاهانه از جریان‌های گوناگون جلوه نمی‌کند، بلکه همزمان به شکلی درهم و سرگردان با هم مخلوط شده‌اند. پادشاهی‌خواهان می‌کوشند فقر فکری را با جنگ‌طلبی و پروپاگاندا جبران کنند. تصور می‌کنند با حمله نظامی می‌توانند انقلاب کنند. شوخی با مفهوم انقلاب! پادشاهی‌خواهی متأسفانه بدل شده است به ظرفی خالی که هر چیزی ممکن است از آن دربیاید. از قضا خود شاهزاده بهترین نماد این جریان است: فردی کاملاً بدون ایده و فکرِ راهنما که در هر دوره‌ای به جامه روز در می‌آید. در جنگ ایران و عراق میهن‌دوست می‌شود، در زمان اصلاحات با اصلاحات همدلی نشان می‌دهد، در جنبش سبز دستبند سبز به دست می‌کند، در جنبش ۱۴۰۱ تا پای ائتلاف با تجزیه‌طلبان می‌رود و حالا با اسرائیل متحد می‌شود. پادشاهی‌خواهان تصور کردند چون «ایده‌ها» باعث انقلاب ۵۷ شدند پس باید ایده را کنار گذاشت و دست به «عمل» زد. غافل از این که چنان که گفتم بی‌ایده بودن، باعث می‌شود شما به هر ایده‌ای چنگ بزنید و در واقع بدل به موجودی اسکیزوفرنیک بشوید. کسی که خود را «ملی‌گرا» می‌داند و همزمان خواستار بمباران تاسیسات نفتی و هسته‌ای ایران است.
نیما قاسمی مطلبی در نقد نوشته من به نام «پادشاهی‌خواهی، جریانی پر از خالی؟» نوشته است. اصل حرف نیما این است که من ثابت‌قدم نیستم چون پیرو هر تصمیم و هر موضعی که شاهزاده و مشاوران و هواداران او می‌گیرند، نیستم. بله دقیقاً همین است نیما جان. شاهزاده روزی با تجزیه‌طلبان می‌نشیند روز دیگر خودش و اطرافیانش به ابزار پروپاگاندای جنگی نتانیاهو بدل می‌شود. بالاخره شما با تجزیه مرزبندی دارید یا نه؟ با حمله نظامی مرزبندی دارید یا نه؟ با بمباران زیرساخت‌های کشور مرزبندی دارید یا نه؟ ببخشید این میزان بی‌اصولی برای من قابل تحمل نیست. پادشاهی‌خواهان همین یک سال پیش فریاد می‌زدند علیه مسیح علی‌نژاد که چرا گفته با بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران موافق است. امروز خودشان به اسرائیل می‌گویند زودتر تأسیسات هسته‌ای را بزن! این اسمش ثابت‌قدمی است؟ از قضا من ثابتم شما می‌چرخید! کمی مثل گالیله تلسکوپی در دست بگیرید و جهان را نظاره کنید. اصول من ثابت است: از ایران باید دفاع کرد به نام یا به ننگ. حمله نظامی به تاسیسات هسته‌ای و نفتی کشور همیشه خط قرمز من بوده و است. شما هر چند وقت یک بار خط قرمزهایتان را عوض می‌کنید. کسانی که لیست می‌فرستند به اسرائیل برای حمله به زیرساخت‌های کشور «ایران‌گرا» نیستند. اگر همان اول می‌دانستم که چنین خیالی در سر دارند هرگز همان چند بار هم با ایشان هم‌کلام نمی‌شدم. شما به بوق زدن برای نتانیاهو ادامه بدهید و وقت‌تان را با من تلف نکنید. یکی از «ثابت‌قدم‌ترین» فعالان سیاسی چند دهه اخیر مسعود و مریم رجوی بودند. اگر ثابت‌قدمی این است، خوشحالم که «ثابت‌قدم» نیستم!
https://www.facebook.com/photo?fbid=10162088603024571&set=a.10152449556734571
دوستان می‌پرسند آیا به هیچ عنوان نمی‌شود نظریه‌ای برای مشروعیت پادشاهی پروراند؟ البته که می‌شود. آنچه من از نظریه‌پردازان کلاسیک تجدد سیاسی می‌فهمم بیشتر مشروطه‌سازی پادشاهی‌ است تا نفس پادشاهی. به نظرم نظریه پادشاهی به ما هو پادشاهی را بیشتر باید در انواعی از الهیات یا اسطوره‌‌های سیاسی جُست. با این همه شماری از متفکران مدرن و ماقبل مدرن (مثلاً ارسطو) درباره پادشاهی مشروطه نظریاتی دارند. چنان که گفتم از میان مدرن‌ها هگل مهمترین‌شان است. اما موضوع اصلی ما این نیست. موضوع این است که برای احیاء پادشاهی ایرانی باید به فرهنگ و سنت پادشاهی رجوع کرد. پادشاهی‌خواهیِ فعلی خالی از هر گونه فرهنگی است! پادشاهی ایرانی لاجرم همواره با دین رایج زمان ارتباطی تنگاتنگ داشته است. پادشاهی‌خواهی فعلی عبارت است از جنبشی دین‌ستیز! پادشاهی‌خواهی لاجرم می‌بایست دیدگاهی همدلانه به تاریخ ایران و هویت ملی داشته باشد. پادشاهی‌خواهی ایرانی تاریخ دوران اسلامی را لعن می‌کند و بسیاری‌شان در ستایش آرامش دوستدار انشاء می‌نویسند! در واقع پادشاهی‌خواهی شده است جنبشی سنت‌ستیز! پادشاهی‌خواهی فعلی ایران در یک کلام بیشتر به ژاکوبنیسمِ راست شبیه است نه به جنبشی محافظه‌کار. جنبشی است خواهان زیر و رو کردن کل جامعه ایران. این انقلابی‌گری است نه محافظه‌کاری! البته فعلاً بیشتر جنگ‌طلبی انقلابی‌مآب است. از همه مهمتر این که پادشاهی‌خواهی به عنوان جنبشی محافظه‌کار باید حافظ و مدافع منافع ملی واحدی سیاسی به نام ایران باشد، اما در عمل پادشاهی‌خواهی ایرانی انترناسیونالیست است و حافظ منافع اسرائیل و جناحی سیاسی در آمریکا! چند صفحه دیگر می‌توان به فهرست این اعوجاجات افزود. فعلاً به همین‌ها بسنده می‌کنم. جریانی که هیچ نظریه‌ای برای مشروعیت ندارد، بر اجماعی واقعی، پایدار و اندام‌وار استوار نیست، مجبور است فقط به تبلیغات سیاسی و بمب‌های اسرائیل متکی باشد. «احیاء» باید از درون جامعه و به شکلی اندام‌وار بیاید نه با بمب!
یحیی آیت الهی هم مثل نیما قاسمی حقارت شخصی‌‌اش را در قالب حمله سیاسی می‌ریزد. بار اول که این فحش‌نامه را چند سال پیش نوشت پاسخی ندادم و فقط خصوصی برایش نوشتم یحیی جان متأسفم. پس از مدتی هم خودم رفتم با او آشتی کردم. گفتم شاید در لحظه خشمگین شده و چیزی نوشته. اما دیدم خیر، با موجودی وقیح طرفم. خوشحال است از حمله و تازه طلبکار هم هست. یحیی جان که از طلاب حوزه علمیه بودند ناگهان آتئیست شدند و پس از چندی پادشاهی‌خواه و معتقد بودند و هستند که فقط ایشان و رفقایشان معیار حق و حقیقت‌اند ‌و اگر کسی با ایشان هماهنگ نباشد لابد ریگی به کفش دارد. آخرین باری که با حضرت‌شان هم‌کلام شدم و به دعوا ختم شد چند سال پیش بود. یحیی جان دفاع پرشوری می‌کردند از مجاهدین خلق و این که درباره شرّ اینان اغراق شده و موقع لزوم می‌توانیم با مجاهدین خلق متحد شویم علیه جمهوری اسلامی. من چون با این اراجیف همراه نیستم، «متزلزلم»، اما این عزیزان همچون مسعود خان رجوی بسیار ثابت‌قدم هستند. یحیی جان! مشکل تو این است که می‌خواهی داد بزنی مذهبی نیستی و دیگر آخوند نیستی. از خودت، گذشته‌ات و جد و آبادت متنفری و این نفرت را کشانده‌ای به عرصه سیاست. دردت را بشناس عزیز دلم و درمانش کن. متأسفانه این نفرت از خود بیماری بسیاری از مسلمانان بریده از مذهب است. در تو حالت حادی پیدا کرده. امیدوارم درمان شوی.
https://x.com/AYAyatollahi/status/1844803381832921353
نیما جان که بسیار ثابت‌قدم هستند به عنوان فردی ملی‌گرا می‌گویند خاک مهم نیست! می‌توان بارها ویران کرد و ساخت! بله مثل لگو. هیچ ملی‌گرایی در دنیا چنین چیزی نمی‌گوید. سوال من از شما که ثابت‌قدم هستید این است که از این میزان تناقض و اعوجاج احیاناً جر نمی‌خورید؟ فرق شما با بی‌وطن‌هایی مثل رؤیا حکاکیان که عیناً همین را می‌گوید چیست؟ بله نیما جان من در همراهی با کسانی که اینقدر بی‌اصول هستند و فکرشان در این حد تناقض دارد «ثابت‌قدم» نیستم. منتها برعکس نظر شما و دوستان‌تان از روز اول همه این تناقضات را مشفقانه تذکر دادم و خام‌اندیشانه فکر می‌کردم گوش‌شنوایی هست اما نبود. افسوس. به هر حال مجدداً می‌گویم: وقتت را با من تلف نکن. به زودی چنان که می‌گویید انقلاب سلطنتی – صهیونیستی پس از حمله اسرائیل پیروز می‌شود و شما و یحیی جان و بقیه هم به نان و نوایی می‌رسید. از الان تبریکات من را پذیرا باشید.
درباره دو دوقطبی کاذب

مساله اصلی در ایران نه تضاد پادشاهی و جمهوری که تضاد حکومت قانون با استبداد است. در طرف حکومت قانون، پادشاهی‌ مشروطه و جمهوریِ مشروطه جای گرفته است، و در طرف استبداد، پادشاهی مطلقه و انواع جمهوری‌های استبدادی قرار دارد. کسانی که یک طرفه همه مساله را احیاء نظام پادشاهی در معنای محض و مطلق کلمه می‌بینند، در واقع راه استبداد را می‌گشایند. همچنین کسانی که همه مساله را در جمهوری می‌بینند، چشم‌شان را بر جمهوری‌های ستمگر و خون‌ریز منطقه و جهان بسته‌اند و چه بسا طالب چنین حکومت‌هایی باشند.

مساله اصلی جمهوری اسلامی و ضدجمهوری اسلامی نیست. مساله اصلی ایران است و جبهه ایران. کسی که پایه‌های اصلی دولت ملی را قبول دارد و درون نظام فعلی خود را تعریف می‌کند دوست است، کسی که اپوزیسیون است و پروژه تجزیه یا کلنگی کردن ایران را جلو می‌برد دشمن است!

نتیجه: ایران‌گرایانی که هوادار حکومت قانون هستند باید همدیگر را بیابند و بدانند که در جبهه‌ای مشترک قرار دارند اعم از این که خاستگاه سیاسی‌شان چپ است یا راست، اسلامی است یا سکولار و ...

این دو دوقطبی باطل مانع شده است که نیروهای حقیقتاً ایران‌دوست و مشروطه‌خواه با یکدیگر متحد شوند. مشروطه‌خواهی به غلط شده است نام دیگر پادشاهی‌خواهی. خیر.

مشروطه‌خواهی یعنی باور به حکومت قانون، تحدید اختیارات حاکم در چهارچوب قانون. البته در اینجا منظور هر قانونی نیست، قانونی که حقوق اساسی شهروندان را بازشناسی می‌کند و ضامن آنها باشد.
Forwarded from خرمگس
فرهاد قنبری
جامعه شناسانِ هپروتی

سوالی که در مواجهه با برخی از اساتید و دانشجویان رشته جامعه شناسی و بسیاری فعالین سیاسی که تحصیلات عالیه دانشگاهی دارند مطرح می شود این است که چرا آنها از بدیهیات لازم برای ساخت یک اجتماع مدرن فاصله گرفته و از زیست جهان «قبیله‌ای» در مقابل «شهروند ملی» دفاع می کنند؟

مگر آرمان روشنگری این نبود که انسان را از کودکی و طفولیت فکری و دست و پا زدن در تعصبات قومی، قبیله ای رها کرده و او را به انسانی صاحب خرد و مستقل و شهروند دولت-ملت تبدیل نماید، اما چرا استاد و کنشگر سیاسی و روشنفکر قرن بیست و یکم ایرانی که ادعای هگل و مارکس و روسو و دکارت شناسیش گوش عالمیان پر کرده از «قبیله گرایی» [در مقابل شهروند] دفاع می کند و مدافعان شهروند دولتِ ملی را فاشیست و پان و.. می نامد و در مقابل به ستایشگر پرشور قبیله گرایان خشونت طلب تبدیل می شود؟

ریشه این مسئله را در عوامل مختلف از قبیل «ذهنیت رعیت مآب»، «تاریخ استبدادی»، «عدم تجربه زیسته دموکراسی»، «عدم شناخت صحیح دولت-ملت در عصر مدرن»، «نفهمیدن آرمان روشنگری» و از همه مهمتر نهاد دانشگاه و رشته های تحصیلی مانند جامعه شناسی و علوم سیاسی و فلسفه باید جستجو کرد.

در جوامع توسعه یافته غربی اگر دانشگاه و علوم انسانی و جامعه شناسی و علوم سیاسی پدید آمد نه بر اساس تقلید از دیگران بلکه در پاسخ به نیازی بود که برحسب تحولات اجتماعی در آن جامعه ایجاد شده بود. دانشگاه و علوم انسانی در غرب با زیست اجتماعی مردم همان قرن و عصر در هم تنیده بود و اگر دورکهایم و هگل و آگوست کنت و دیلتای و وبر و بوردیو و بودریار و دیگرانی پیدا شده و شروع به نظریه پردازی می کردند در پاسخ به نیاز زمانه خویش و برای گشودن افق فکری نو و شناخت و شناسایی و رفع آسیب های اجتماعی و بحرانهای فکری موجود در جامعه خویش بود.

بر این اساس اگر «جامعه شناسی پُست مدرن» هم در جوامع غربی ایجاد شد و نظریه پردازن به مباحثی مانند «هویت» و «جنسیت» و «قومیت» و «تفاوتها» و امثالهم پرداختند در پاسخ به نیاز جامعه در پرداختن به چنین مسائلی بود. جامعه دانشگاهی غرب با تجربه دویست ساله روشنگری، تجربه طولانی دموکراسی، تجربه دو جنگ جهانی و در پاسخ به برخی بحرانهای اجتماعی دهه های پایانی قرن بیستم به این برداشت رسیده بود که برای بسط بیشتر دموکراسی باید به چنین حوزه هایی پرداخته و امکانهای جدیدی را به روی شهروندان خویش بگشاید.

حال استاد و دانشجوی جامعه شناسی و علوم سیاسی و فلسفه ایرانی که نه شناخت درستی از تاریخ و فلسفه غرب دارد و نه تاریخ و الزامات آموزشی کشور خویش را می‌فهمد، با تکیه بر چند ترجمه دست و پا شکسته از متون جامعه شناسان و متفکران غربی [که همگی آنها در پاسخ به نیازهای وقت جامعه خود طرح شده است] به شهروندی تبدیل می شود که پاهایش روی زمین ایران است، اما ذهنش در یک دنیایی خیالی و ضد ملی سیر کرده و با بازی با مفاهیمی چون فاشیسم و سوسیالیسم و هویت و امثالهم به مخالف سرسخت جامعه خود تبدیل می‌شود.

استاد و دانشجوی جامعه شناسی در ایران با مطالعه مثلا چند واحد«جامعه شناسی پست مدرن» تمام مسائل هویتی و قومی مستتر در جامعه غربی را به جامعه خویش بسط می دهد و بدون درک اینکه ایران جامعه مهاجرپذیر و متکثر نژادی نیست و یا تجربه روشنگری و دموکراسی و شهروندی مدرن ندارد و یا در کدام جغرافیای جهان واقع شده و با چه تاریخ و سنت و فرهنگی رشد یافته است و یا با چه تهدیدات امنیتی مواجه است، به مدافع قبیله‌گرایی تبدیل می شود و در مقابل نگاه ملی که تلاش می‌کند انسان جهانِ سومیِ خاورمیانه ای را به جایگاه «شهروند» ارتقاء دهد به مدافع پرشور ارزشهای «عشیره‌ای-قبیله‌ای» تبدیل شده و در مقابل توسعه فرهنگی و سیاسی جامعه قرار می گیرد.

پ.ن: بدیهی است که منظور بخشی از اساتید و دانشجویان این رشته‌های دانشگاهی است.
@kharmagaas
خوانش الهیاتی از هگل در ایران یکسره ناشناخته است. هگل در ایران هگلِ هگلیان جوان است. در فرانسه پس از کسانی مثل کوژو و کویره، خوانش دیگری از هگل به تدریج رونق گرفت که خوانشی متافیزیکی، الهیاتی و از نظر سیاسی محافظه‌کار - لیبرال بود. در واقع نوعی بازگشت به هگلیان پیر، البته نه کاملاً. چون هگلیان پیر عمدتاً الهی‌دان بودند اما خوانشی که از آن صحبت می‌کنیم در حوزه فلسفه شکل گرفته است. ویه‌یار بارون یکی از مهمترین این مفسران است که کوشیده است جنبه‌های متافیزیکی و الهیاتی هگل را بیش از پیش روشن کند. به نظرم ترجمه و معرفی او در کنار برنارد بورژوا که به درستی بر تضاد اساسی اندیشه هگل با مارکسیسم تأکید می‌کرد، اهمیتی استراتژیک دارد. اینها در واقع هگل اصیل‌تری را به ما معرفی می‌کنند، هگلی که ابزار مثله‌شده‌ای در دست مارکسیسم نیست.
2025/01/01 08:36:15
Back to Top
HTML Embed Code: