بحث بسیار جالبی بین شروین وکیلی و حسام سلامت در گرفت که توصیه میکنم حتما ببینید. بحثهای زیادی میتوان درباره این گفتوگو طرح کرد که شاید در وقت دیگر این کار را کردم. اما عجالتاً چند نکته: شروین به درستی میگوید در ایران تأملی بر روی استبداد یا دقیقتر بگوییم تیرانی وجود داشته است. هم در متون پیشااسلامی این را میبینیم و هم بازتاب آن را در متون پس از اسلام و به ویژه در شاهنامه. بنابراین این نگاه که همه شاهان ایرانی پیش و پس از اسلام «تیران» بودهاند نظری دقیق نیست. اما این به معنا نیست که هیچ تیرانی در ایران وجود نداشته است و همه شاهان ایرانی عین عدل بودهاند. نکته دیگر اینکه شروین وکیلی عزیز میگوید در تاریخ غرب مفهوم استبداد وجود خارجی نداشته است و در انقلاب فرانسه متولد شد. حرفی آشکارا غلط. تأمل بر تیرانی، مستقیم یا غیرمستقیم در افلاطون، ارسطو، گزنوفون، سیسرون تا بگیرید توماس قدیس و دیگران ادبیات فربهی داشته است. تصور میکنم استثناگرایی که حسام سلامت گرامی از آن صحبت میکند در جایجای صحبت شروین خود را مینمایاند. مثلاً در بحث تشکیل دولت مدرن شروین تختهقاپو کردن و سایر اقدامات رضاشاه را به اقدامات سنتی شاهان در مهار قدرتهای محلی تقلیل میدهد که باز آشکارا غلط است و منجر به نفهمیدن سازکار تشکیل دولت مدرن در پهلوی اول میشود و هیچ جوره نمیشود منطق چنین دولتی را با منطق درونی هخامنشیان و ساسانیان و صفویان و سایر سلسلههای ایرانی پیشامدرن توضیح داد، مگر با ساختن آنالوژیهای تاریخی سُست. مساله این است که مدرنیته فرمی را به ما میدهد و مواد تاریخ ما از این پس تنها در این فرم معنی میشود و شکل مییابد، مواد از درون تاریخ محلی میآید اما فرمها از این پس مدرناند و این سرنوشت همه تمدنها است. و آخر مقایسه ناصرالدین شاه و ملکه ویکتوریا (دوستان سهواً میگفتند ملکه الیزابت، الیزابت اول از خاندان تودور در قرن شانزدهم حکومت میکرد، ملکه الیزابت دوم هم که چند سال پیش درگذشت) که نتیجه سیاسی نگاه شروین را میبینیم؛ بر اساس نظر او ناصرالدین شاه تیران نبود و بریتانیای زمان ملکه ویکتوریا دموکراسی نبود! به نظرم با یک خوانش حتی سهلگیر از دوران ملکه ویکتوریا میتوانیم بگوییم دموکراسی با معیارهای قرن نوزدهمی در بریتانیا حاکم بود ولو این دموکراسی با معیارهای امروز رضایتبخش نباشد. اما ناصرالدین شاه بر اساس چه معیاری تیران نیست؟ چنانکه حسام سلامت به درستی گفت ناصرالدین شاه مقتدر نبود اما خودکامه بود.
https://www.youtube.com/watch?v=GRwMcUVOhy4&ab_channel=Azad
https://www.youtube.com/watch?v=GRwMcUVOhy4&ab_channel=Azad
YouTube
بازگشت به تمدن ایرانی؟ | قسمت دوم گفتگوی حسام سلامت و شروین وکیلی
حسام سلامت: ایران را نمیتوان یک تمدن استثنایی محسوب کرد. ایران تا پیش از مشروطه، دولت نداشت. مشروطه براساس مهار پادشاه خودکامه و شکلگیری دولت بهوجود آمد. روند شکلگیری دولت در ایران را میتوان با علم مدرن توضیح داد. با تعریف ماکس وبر از دولت مدرن (بهعنوان…
علوم انسانی در ایران تازه در حال شکلگیری است. ما باید اعتراف کنیم بسیاری از جنبههای تاریخ تمدن ایرانی را نمیشناسیم یا دقیق نمیشناسیم. در چنین وضعی فروتنی علمی بسیار مهم است: هر پژوهشگر باید بر روی حوزهای مشخص کار کند و چیزی بر دانش ما اضافه کند. باید از پایین بچینیم و بیاییم بالا. در وضعیتی که هنوز بسیاری تحقیقات درباره بنیانهای سنت ما انجام نشده است، نظریهپردازیهای کیلویی تنها به کار پرمدعایی و دکان درست کردن میآيد. باید بپذیریم ما هنوز درست سنتمان را نمیشناسیم و در غیاب این شناخت جامع و دقیق اگر به گونهای بلندپروازانه نظریهپردازی کنیم، به راحتی در دام ایدئولوژی «آنچه خود داشت» و «ما بهترش را داریم» میافتیم. بله روایت اروپامحور را باید نقد کرد اما چگونه؟ ما یک باره با تصمیمی قهرمانانه نمیتوانیم از روایت اروپامحور رها شویم. فراموش نباید بکنیم که بخش بزرگی از دانش موجود در جهان حاصل کار اروپاییها است. جزء به جزء باید کاوید و در حوزههایی مشخص با کار مستدل دقیق برخی از فرضیات اروپامحور را زیر سئوال برد به چه منظور؟ برای رسیدن به دانشی نابتر و جهانرواتر و نه برای تخریب کلیت دانش و میراث عقلیای که تا کنون وجود داشته است. به بیان دیگر ما باید فرضیات اروپامحور در دانش غربی را از وجوه دیگرش جدا کنیم. محکمات دانش غربی، «غربی» نیست جهانشمول است. یکی از مشکلات اسلامگرایی این بود که بر روی سنتی تأکید میکرد که نمیشناخت، سید جلال الدین آشتیانی «اسلامگرا» نبود، او خود سنت و مشخصاً سنت صدرایی بود، اسلامگرا معمولاً به سنت جهل مرکب دارد، نمونه برجستهاش علی شریعتی. اکنون که «ایرانگرا»یی محبوب شده است باید مراقب تکرار همان تجربه باشیم: مطالعه آکادمیک ایران یک چیز است «ایرانگرایی» ایدئولوژیک چیز دیگر. اولی تولید دانش است دومی جهل مرکب.
تا جایی که من دیدم رسانههای فرانسوی در این ۲۴ ساعت در مجموع با حملههای اسرائیل همدلی داشتند. گویی ایران حمله کرده و اسرائیل دارد پاسخ میدهد! هیچ همدلی با مردم ایران ندیدم، برعکس گویی مردم ایران هم مقصرند. سالها شیطانسازی از ایران اکنون دارد نتیجه نهایی خودش را نشان میدهد: بیحسسازی مخاطب در برابر حمله به یک کشور.
باید بگویم یا شاید اعتراف کنم امید داشتم در آخرین لحظات بعضی از کسانی که فکر میکردم در ژرفای جانشان میهندوستند در لحظه وقوع جنگ طرف ایران بایستند. افسوس! تکلیف ما با شما خائنان روشنتر از قبل شد. تصور نمیکنم این خائنان اینقدر بیهوش باشند که نفهمند قصد اسرائیل آشوب و هرج و مرج داخلی است و این ایران را به سراشیبی سقوط میبرد. این جنگ با همه شرورش خیر بزرگی داشت و آن روشن کردن مرزها بود. ننگ به شما خائنان.
پروپاگاندایِ آشنایِ عواملِ ایرانیِ اسرائیل معمولاً این است: «اسرائیل به مردم ایران کاری ندارد.» واقعیت این است که غیرنظامیان معمولاً هدف اولیه و اصلی جنگها نیستند، در جنگ طبعاً شما اول سراغ مکانهای استراتژیک دشمن میروید، بمباران مناطق مسکونی به خودی خود دستاورد نظامی مهمی نیست. دلیل نزدن مناطق مسکونی مهربانی یا اخلاقی بودن نیست اصولاً زدن مناطق مسکونی از نظر تدبیر جنگی در حالت کلی کمفایده است. بنابراین تکرار این جمله نتانیاهو که گفته ما با مردم ایران کاری نداریم، یک تبلیغات جنگی بیمعنا بیش نیست. اما مناطق مسکونی و «مردم» در همه جنگها میتوانند در حالاتی به هدف نظامی بدل شوند، آنجایی که قصد انتقامگیری و شکستن روحیه دشمن در میان باشد. جنگ اگر بالا بگیرد، «منطق جنگ» حکم میکند «مردم» هم بمباران شوند. اسرائیل البته تا الان کلی از شهروندان غیرنظامی ایران را هم کشته است اما اگر جنگ شدیدتر شود و منطق جنگ حکم کند، به شکل مستقیمتری هم «مردم» را میکشد. فقط مسأله زمانبندی و استراتژی است.
Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️مورد عجیب شاهزاده بیوطن
سهند ایرانمهر
در دنیایی که شاهزادگان تبعیدی اغلب با حسرت به سرزمین مادری مینگرند و نام کشورشان را با بغض بر زبان میآورند، رضا پهلوی پدیدهای نادر است. شاهزادهای که وقتی مجری بیبیسی از او میپرسد: «آیا واقعاً میگویید بمباران کشورت از سوی اسرائیل و کشتار غیرنظامیان، چیز مثبتی است؟» نه برمیآشوبد، نه انکار میکند، نه حتی لحظهای مکث میکند برای اندوه. چیزی در لحنش هست که انگار دارد درباره حذف یک حکومت حرف میزند، نه درباره کشتهشدن زنان و کودکانی در تهران.
برای لحظهای تاریخ را به عقب برگردانیم. قرن بیستم، مملو از شاهزادگان تبعیدی است؛ از ادوارد هشتم که به دلیل نزدیکیاش با نازیها کنارهگیری کرد، گرفته تا سیمئون دوم بلغارستان، که پس از سقوط کمونیسم به کشورش بازگشت و نخستوزیر شد. اما در هیچکدام از این موارد، نمیبینید که شاهزادهای برای بازگشت خود، خواهان یا حتی مدافع حمله نظامی به کشورش باشد. چرا؟ چون چیزی عمیقتر از سیاست در میان است: حس تعلق، غرور ملی، و اخلاق سلطنت.
حتی محمدرضا پهلوی، که پس از سقوط حکومتش طبیعتا با جمهوری اسلامی خصومت داشت، هرگز از مداخله نظامی قدرت خارجی دفاع نکرد. او هرگز نگفت: «بگذار آمریکا تهران را بمباران کند تا من برگردم.» نه. در بدترین شرایط هم، با وجود ضعفهایش، تعلقی پنهان در واژههایش بود که میگفت: «این خاک، خانه من است. حتی اگر دیگر بر آن سلطنت نکنم.» چون فهمیده بود اگر قرار است کسی سلطنت کند، باید اول وطن را خانه بداند و بدان تعلقی داشته باشد، نه آنکه آن را ظرف یا ابزار بازی قدرت بداند.
امروز اما شاهد پدیدهای هستیم که کمتر سابقه دارد: شاهزادهای که در پاسخ به تهدید صریح مقامات اسراییل به ویژه یسراییل کاتس وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه «ساکنان تهران هزینه سنگینی خواهند داد»، نه محکوم میکند، نه اعتراض. حتی یک جمله هم نمیگوید که «غیرنظامیان خط قرمزند». این دیگر یک موضع سیاسی نیست؛ این شکاف اخلاقی است.
در تاریخ اروپا، شاهزادهای که همصدا با دشمن متجاوز به ملت خودش شود، محکوم به طرد تاریخی است. ادوارد هشتم همین را تجربه کرد. در فرانسه، لوئی شانزدهم وقتی با ارتشهای بیگانه نامهنگاری کرد تا تاج و تختش را بازستاند، مردمش او را به پای گیوتین کشاندند، نه صرفاً به دلیل سقوط سلطنت، بلکه بهخاطر خیانت به کشور. مردم گفتند: او دیگر از ما نیست و حالا در سخنان رضا پهلوی، انگار ایران فقط یک نام جغرافیایی است، نه وطن یا حتی خانه پدری.
در سیاست، همهچیز قابل بحث است: نوع حکومت، قانون اساسی، حتی آینده نهاد سلطنت. اما در اخلاق، برخی خطوط قرمز وجود دارد که اگر از آن عبور کنید، دیگر بازگشتی در کار نیست. یکی از این خطوط، بمباران شهروندان کشور خود توسط قدرت خارجی است. رضا پهلوی از این خط گذشته. و وقتی از آن بگذری، دیگر نمیتوانی به ادعای پادشاهی بازگردی، چون دیگر چیزی از «ملک» برایت نمانده است.
سخن آخر اینکه به اصطلاح شاهزادهای که به خون مردم خودش بیاعتناست، وارث هیچ سرزمینی نیست. او اصولا سرزمینی ندارد به عبارت دیگر : «بیوطن» است. تاریخ بیتردید و بیاعتنا به غوغاییان مجازی خواهد نوشت که او میخواست وارث تاج و تخت باشد. اما تاریخ از او چهرهای میسازد که به جای «شاهِ بیتاج»، به «شاهزادهای بیوطن» بدل شد.
@sahandiranmehr
سهند ایرانمهر
در دنیایی که شاهزادگان تبعیدی اغلب با حسرت به سرزمین مادری مینگرند و نام کشورشان را با بغض بر زبان میآورند، رضا پهلوی پدیدهای نادر است. شاهزادهای که وقتی مجری بیبیسی از او میپرسد: «آیا واقعاً میگویید بمباران کشورت از سوی اسرائیل و کشتار غیرنظامیان، چیز مثبتی است؟» نه برمیآشوبد، نه انکار میکند، نه حتی لحظهای مکث میکند برای اندوه. چیزی در لحنش هست که انگار دارد درباره حذف یک حکومت حرف میزند، نه درباره کشتهشدن زنان و کودکانی در تهران.
برای لحظهای تاریخ را به عقب برگردانیم. قرن بیستم، مملو از شاهزادگان تبعیدی است؛ از ادوارد هشتم که به دلیل نزدیکیاش با نازیها کنارهگیری کرد، گرفته تا سیمئون دوم بلغارستان، که پس از سقوط کمونیسم به کشورش بازگشت و نخستوزیر شد. اما در هیچکدام از این موارد، نمیبینید که شاهزادهای برای بازگشت خود، خواهان یا حتی مدافع حمله نظامی به کشورش باشد. چرا؟ چون چیزی عمیقتر از سیاست در میان است: حس تعلق، غرور ملی، و اخلاق سلطنت.
حتی محمدرضا پهلوی، که پس از سقوط حکومتش طبیعتا با جمهوری اسلامی خصومت داشت، هرگز از مداخله نظامی قدرت خارجی دفاع نکرد. او هرگز نگفت: «بگذار آمریکا تهران را بمباران کند تا من برگردم.» نه. در بدترین شرایط هم، با وجود ضعفهایش، تعلقی پنهان در واژههایش بود که میگفت: «این خاک، خانه من است. حتی اگر دیگر بر آن سلطنت نکنم.» چون فهمیده بود اگر قرار است کسی سلطنت کند، باید اول وطن را خانه بداند و بدان تعلقی داشته باشد، نه آنکه آن را ظرف یا ابزار بازی قدرت بداند.
امروز اما شاهد پدیدهای هستیم که کمتر سابقه دارد: شاهزادهای که در پاسخ به تهدید صریح مقامات اسراییل به ویژه یسراییل کاتس وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه «ساکنان تهران هزینه سنگینی خواهند داد»، نه محکوم میکند، نه اعتراض. حتی یک جمله هم نمیگوید که «غیرنظامیان خط قرمزند». این دیگر یک موضع سیاسی نیست؛ این شکاف اخلاقی است.
در تاریخ اروپا، شاهزادهای که همصدا با دشمن متجاوز به ملت خودش شود، محکوم به طرد تاریخی است. ادوارد هشتم همین را تجربه کرد. در فرانسه، لوئی شانزدهم وقتی با ارتشهای بیگانه نامهنگاری کرد تا تاج و تختش را بازستاند، مردمش او را به پای گیوتین کشاندند، نه صرفاً به دلیل سقوط سلطنت، بلکه بهخاطر خیانت به کشور. مردم گفتند: او دیگر از ما نیست و حالا در سخنان رضا پهلوی، انگار ایران فقط یک نام جغرافیایی است، نه وطن یا حتی خانه پدری.
در سیاست، همهچیز قابل بحث است: نوع حکومت، قانون اساسی، حتی آینده نهاد سلطنت. اما در اخلاق، برخی خطوط قرمز وجود دارد که اگر از آن عبور کنید، دیگر بازگشتی در کار نیست. یکی از این خطوط، بمباران شهروندان کشور خود توسط قدرت خارجی است. رضا پهلوی از این خط گذشته. و وقتی از آن بگذری، دیگر نمیتوانی به ادعای پادشاهی بازگردی، چون دیگر چیزی از «ملک» برایت نمانده است.
سخن آخر اینکه به اصطلاح شاهزادهای که به خون مردم خودش بیاعتناست، وارث هیچ سرزمینی نیست. او اصولا سرزمینی ندارد به عبارت دیگر : «بیوطن» است. تاریخ بیتردید و بیاعتنا به غوغاییان مجازی خواهد نوشت که او میخواست وارث تاج و تخت باشد. اما تاریخ از او چهرهای میسازد که به جای «شاهِ بیتاج»، به «شاهزادهای بیوطن» بدل شد.
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
«ایرانگرایان» ضد ایران
پیشتر بارها درباره نوعی ملیگرایی متناقض که ماهیتاً مکانپریش است نوشتهام. این روزها شاید نتیجه نهایی چنین ایدئولوژی به ظاهر ملیگرایی را میبینیم. برای این نوع ملیگرایی ایران عبارت است از خیال محوی از دوران باستان و حکومت پهلوی، گویی ۱۴ قرن فرهنگ اسلامی کاملاً از این سرزمین بیگانه است. بیباوری به اسلام به عنوان یک دین یک چیز است، بیگانگی عمیق با تاریخ، فرهنگ و هویت ایران که آمیخته به اسلام هم هست، چیز دیگر. من سالها است بر روی این نکته تأکید میکنم دقیقاً به دلیل اینکه بیتعلقی به ایران ریشه در نوعی نفرت آشکار و پنهان از میراث طولانی پسااسلامی ایران دارد. میراثی که البته باید گفت در زمینهای اسلامی متولد شد و ضرورتاً عین اسلام نیست.
از سوی دیگر گرایش غالب این نوع ملیگرایی به یکی گرفتن خود با غرب و اروپا است. چندی پیش به طعنه نوشتم برخی ایرانیان خود را «نوردیکهای خاورمیانه» میبینند. این نگاه عمیقاً مخدوش به خود و گیجی در نفهمیدن موقعیت فرهنگی و سیاسی و ژئوپولیتیک خود تالیهای فاسد بسیار دارد. همانطور که اسلامگرایان تصور میکنند ایران از آنجا که بخشی از جهان اسلام است خود به خود با جهان عرب و سایر ملل مسلمان منافع و افق مشترک دارد، ملیگرایان آریایی نیز در توهمی مشابه تصور میکنند ایران بخشی از غرب سیاسی است. ایران کشوری مسلمان بوده و است اما بخشی از جهان عرب نیست، ایران کشوری است که دستکم در صد سال اخیر به نوعی تجدد دست یافته است اما بخشی از غرب سیاسی نیست. فهمیدن این دو حقیقت ساده چندان دشوار نیست، اگر با ایدئولوژیهای رنگارنگ از پیش مسموم نشده باشیم.
نمونه اعلای چنین مکانپریشی را در مواضع رضا پهلوی و هوادارانش میبینیم. همزمان که ایران ایران میکنند، خواهان بمباران ایران هستند. این تناقض عجیب، تنها ریشه در خیانتپیشگی و یا بلاهت شخص رضا پهلوی ندارد، اینها هست و چیزی بیشتر: گفتمان ملیگرایی ایرانی دستکم در نسخه باستانگرا – غربگرا عمیقاً از تجربه زیسته قرنها مردم ایران بیگانه است، برساختهای است جدید و بیگانه با حقیقت ایران.
پیشتر بارها درباره نوعی ملیگرایی متناقض که ماهیتاً مکانپریش است نوشتهام. این روزها شاید نتیجه نهایی چنین ایدئولوژی به ظاهر ملیگرایی را میبینیم. برای این نوع ملیگرایی ایران عبارت است از خیال محوی از دوران باستان و حکومت پهلوی، گویی ۱۴ قرن فرهنگ اسلامی کاملاً از این سرزمین بیگانه است. بیباوری به اسلام به عنوان یک دین یک چیز است، بیگانگی عمیق با تاریخ، فرهنگ و هویت ایران که آمیخته به اسلام هم هست، چیز دیگر. من سالها است بر روی این نکته تأکید میکنم دقیقاً به دلیل اینکه بیتعلقی به ایران ریشه در نوعی نفرت آشکار و پنهان از میراث طولانی پسااسلامی ایران دارد. میراثی که البته باید گفت در زمینهای اسلامی متولد شد و ضرورتاً عین اسلام نیست.
از سوی دیگر گرایش غالب این نوع ملیگرایی به یکی گرفتن خود با غرب و اروپا است. چندی پیش به طعنه نوشتم برخی ایرانیان خود را «نوردیکهای خاورمیانه» میبینند. این نگاه عمیقاً مخدوش به خود و گیجی در نفهمیدن موقعیت فرهنگی و سیاسی و ژئوپولیتیک خود تالیهای فاسد بسیار دارد. همانطور که اسلامگرایان تصور میکنند ایران از آنجا که بخشی از جهان اسلام است خود به خود با جهان عرب و سایر ملل مسلمان منافع و افق مشترک دارد، ملیگرایان آریایی نیز در توهمی مشابه تصور میکنند ایران بخشی از غرب سیاسی است. ایران کشوری مسلمان بوده و است اما بخشی از جهان عرب نیست، ایران کشوری است که دستکم در صد سال اخیر به نوعی تجدد دست یافته است اما بخشی از غرب سیاسی نیست. فهمیدن این دو حقیقت ساده چندان دشوار نیست، اگر با ایدئولوژیهای رنگارنگ از پیش مسموم نشده باشیم.
نمونه اعلای چنین مکانپریشی را در مواضع رضا پهلوی و هوادارانش میبینیم. همزمان که ایران ایران میکنند، خواهان بمباران ایران هستند. این تناقض عجیب، تنها ریشه در خیانتپیشگی و یا بلاهت شخص رضا پهلوی ندارد، اینها هست و چیزی بیشتر: گفتمان ملیگرایی ایرانی دستکم در نسخه باستانگرا – غربگرا عمیقاً از تجربه زیسته قرنها مردم ایران بیگانه است، برساختهای است جدید و بیگانه با حقیقت ایران.
مرزهای سیاسی را بشکنید
در این لحظهها و ساعتها مرزهای سیاسی اهمیت خود را از دست دادهاند. چپ و راست مهم نیست. مرزهای سیاسی در برابر این جنگ ویرانگر در حال ذوب شدن هستند. در این لحظه شما یا طرف ایران و بقای ایران هستید و یا بر ضد آن. هر جریان سیاسی درون خود دو پاره میشود: آنهایی که خواهان جنگ نیستند و بقای ایران اولویتشان است و آنهایی که در مقابل ایران قرار میگیرند.
باید این شجاعت را داشته باشیم و با هم همکاری کنیم. به وقت صلح فرصت خواهیم داشت تا دوباره به تنظیم کارخانه برگردیم. اکنون وقت دفاع از میهن است نه دعواهای سیاسی روزمره.
در این لحظهها و ساعتها مرزهای سیاسی اهمیت خود را از دست دادهاند. چپ و راست مهم نیست. مرزهای سیاسی در برابر این جنگ ویرانگر در حال ذوب شدن هستند. در این لحظه شما یا طرف ایران و بقای ایران هستید و یا بر ضد آن. هر جریان سیاسی درون خود دو پاره میشود: آنهایی که خواهان جنگ نیستند و بقای ایران اولویتشان است و آنهایی که در مقابل ایران قرار میگیرند.
باید این شجاعت را داشته باشیم و با هم همکاری کنیم. به وقت صلح فرصت خواهیم داشت تا دوباره به تنظیم کارخانه برگردیم. اکنون وقت دفاع از میهن است نه دعواهای سیاسی روزمره.
دموکراسی شرط دفاع از میهن نیست!
دوستان بسیاری در این روزها به یادمان میآورند که جمهوری اسلامی فلان تظاهرات را به خاک و خون کشید و چه کرد و چه کرد. ممنون واقعاً! تکلیف جمهوری اسلامی روشن است، محل نزاع خوبی و بدی جمهوری اسلامی نیست! جمهوری اسلامی نظمی استبدادی است (و باور کنید این برای هیجکس خبر جدیدی نیست!) ولی هیچوقت در طول تاریخ وجود دموکراسی شرط دفاع از میهن نبوده است! روسها در جنگ جهانی دوم نگفتند تا زمانی که حکومت شوروی دموکراتیک نیست ما از روسیه دفاع نمیکنیم. نوع حکومت مستقر را شرط میهندوستی قرار دادن، در بهترین حالت بیمسئولیتی است.
دوستان بسیاری در این روزها به یادمان میآورند که جمهوری اسلامی فلان تظاهرات را به خاک و خون کشید و چه کرد و چه کرد. ممنون واقعاً! تکلیف جمهوری اسلامی روشن است، محل نزاع خوبی و بدی جمهوری اسلامی نیست! جمهوری اسلامی نظمی استبدادی است (و باور کنید این برای هیجکس خبر جدیدی نیست!) ولی هیچوقت در طول تاریخ وجود دموکراسی شرط دفاع از میهن نبوده است! روسها در جنگ جهانی دوم نگفتند تا زمانی که حکومت شوروی دموکراتیک نیست ما از روسیه دفاع نمیکنیم. نوع حکومت مستقر را شرط میهندوستی قرار دادن، در بهترین حالت بیمسئولیتی است.
بعضی از پادشاهیخواهان اسرائیلدوست و اسرائیلپناه به بنده پیام دادهاند که در شرایط جنگ جهانی دوم چرا آلمانیهای ضدنازی با متفقین علیه کشور خود همکاری کردند؟ پیشتر نوشتهام باز هم تکرار میکنم: در هیچ دورهای از تاریخ ایران این حجم حرف پوچ و بیمعنا در رسانهها تولید نشده است که در عصر ما. مقدمه درک درست از وضعیت سیاسی زبان روشن و تعاریف درست است. آلمان نازی کشوری متجاوز بود که بیش از ۱۵ کشور را اشغال نظامی کرد، در سه قاره میجنگید، نسلکشی میکرد و اگر در برابرش نمیایستادند و بر قفقاز و آفریقا مسلط میشد تکان دادنش نزدیک به ناممکن میشد. سیاست خارجی جمهوری اسلامی بسیار قابل نقد است، بله، ولی ایران کشوری متجاوز نیست. هیچ کشوری را اشغال نکرده است. همین جمهوری اسلامی با همه حماقتهایش در روز حمله اسرائیل در حال مذاکره با آمریکا بود! همین جمهوری اسلامی یک بار با آمریکا و کشورهای اروپایی بر سر برنامه هستهای به توافق رسید و ترامپ از آن خارج شد.
بزرگترین قربانیان جمهوری اسلامی ما مردم ایران هستیم و نه کشورهای دیگر. این اسرائیل است که به خاک ما تجاوز کرده است. جمهوری اسلامی با همه سیاهکاریهایش آلمان نازی نیست، ساختن چنین آنالوژیای از اساس غلط است. متأسفانه این آنالوژی غلط سالها ست تکرار میشود و طبعاً نتیجهاش همین گمراهی سیاسی است. «تجاوز» در قوانین بین المللی تعریف روشن و دقیقی دارد، هر چیزی را دلبخواهانه تفسیر کنید نتیجهاش میشود چنین توهمات مسمومی.
بزرگترین قربانیان جمهوری اسلامی ما مردم ایران هستیم و نه کشورهای دیگر. این اسرائیل است که به خاک ما تجاوز کرده است. جمهوری اسلامی با همه سیاهکاریهایش آلمان نازی نیست، ساختن چنین آنالوژیای از اساس غلط است. متأسفانه این آنالوژی غلط سالها ست تکرار میشود و طبعاً نتیجهاش همین گمراهی سیاسی است. «تجاوز» در قوانین بین المللی تعریف روشن و دقیقی دارد، هر چیزی را دلبخواهانه تفسیر کنید نتیجهاش میشود چنین توهمات مسمومی.
کسانی که تا به حال نفهمیدهاند وضعیت چیست دیگر هرگز نخواهند فهمید. پیامهای هوراکشان نتانیاهو را بلاک میکنم. لطفا پیام ندهید و اگر حرص میخورید صفحه من را نخوانید. گفتوگو دیگر تمام شد. در وضع جنگی یا دوست داریم یا دشمن. تمام.
نیروی مردمی دفاع از میهن تشکیل دهید، در داخل و خصوصاً در خارج. مردم را متشکل کنید. به سفارتها پیام دهید، تا ایرانیان کشورهای خارج را بسیج کنند.
من کیلومترها دورتر در خانهای در پاریس تکان خوردم از آن انفجار، تعظیم میکنم به شجاعت شما خانم سحر امامی.
آنچه در اروپا مرده ایمان است
رسانههای فرانسوی و اروپایی چند سال پیش در زمان جنبش اعتراضی ۱۴۰۱ ناگهان از اخبار ایران منفجر شدند. ملت ایران قهرمان آزادی و حقوق زنان و پیشگام تجدد معرفی شدند. زندگی طولانی در غرب به من آموخته بود این چاپلوسیهای پوچ را باور نکنم. اینها همه موجهای زودگذر رسانهای است. چیزی که در اروپا مرده است «ایمان» است. جایش را موج رسانهها و سریدوزی عقاید و منافع شخصی گرفته است. کمتر کسی به چیزی والا واقعاً باور دارد و حاضر است در هر شرایطی برای آن صادقانه بجنگد. اگر امروز رسانهها مردم ایران را قهرمان بنامند، گله غربی سرازیر میشود و هورا میکشد. فردا که همان مردم زیر بمباران اسرائيل هستند و رسانهها ساکت و تماشاگر، گله هم ساکت میشود. درک این نکته برای ساکنان داخل ایران و خصوصاً برای «نسل جوان» نزدیک به غیرممکن است. آنها تا دیدهاند آخوند بوده است و گشت ارشاد و شعارهای توخالی. نمیتوانند تصور کنند جهان رنگین بیرون هم پر از تناقض و کژی و نقصان است. برای من هم زمانی که در ایران بودم دشوار بود درک درونی اروپا، تمدنی پوکشده و گرفتار در انواع تناقضهای عجیب.
رسانههای فرانسوی و اروپایی چند سال پیش در زمان جنبش اعتراضی ۱۴۰۱ ناگهان از اخبار ایران منفجر شدند. ملت ایران قهرمان آزادی و حقوق زنان و پیشگام تجدد معرفی شدند. زندگی طولانی در غرب به من آموخته بود این چاپلوسیهای پوچ را باور نکنم. اینها همه موجهای زودگذر رسانهای است. چیزی که در اروپا مرده است «ایمان» است. جایش را موج رسانهها و سریدوزی عقاید و منافع شخصی گرفته است. کمتر کسی به چیزی والا واقعاً باور دارد و حاضر است در هر شرایطی برای آن صادقانه بجنگد. اگر امروز رسانهها مردم ایران را قهرمان بنامند، گله غربی سرازیر میشود و هورا میکشد. فردا که همان مردم زیر بمباران اسرائيل هستند و رسانهها ساکت و تماشاگر، گله هم ساکت میشود. درک این نکته برای ساکنان داخل ایران و خصوصاً برای «نسل جوان» نزدیک به غیرممکن است. آنها تا دیدهاند آخوند بوده است و گشت ارشاد و شعارهای توخالی. نمیتوانند تصور کنند جهان رنگین بیرون هم پر از تناقض و کژی و نقصان است. برای من هم زمانی که در ایران بودم دشوار بود درک درونی اروپا، تمدنی پوکشده و گرفتار در انواع تناقضهای عجیب.
Ce qui est mort en Europe, c’est la foi
Il y a quelques années, lors du mouvement de protestation de 2022 en Iran, les médias français et européens ont soudainement explosé de nouvelles sur l’Iran. Le peuple iranien était présenté comme un héros de la liberté, des droits des femmes et un pionnier du progrès. Ayant vécu longtemps en Occident, j’avais appris à ne pas croire à ces flatteries creuses. Tout cela n’était que des vagues médiatiques passagères. Ce qui est réellement mort en Europe, c’est la foi. Elle a été remplacée par le flot des médias, la production en série des opinions et les intérêts personnels. Peu de gens croient sincèrement en quelque chose de noble, et encore moins sont prêts à se battre honnêtement pour cela en toutes circonstances. Aujourd’hui, si les médias appellent les Iraniens des héros, le troupeau occidental accourt et acclame. Mais demain, si ces mêmes Iraniens sont sous les bombardements israéliens et que les médias restent silencieux, le troupeau se taira aussi. Comprendre cela est presque impossible pour ceux qui vivent en Iran, surtout pour la jeune génération. Ils n’ont vu que les mollahs, la police des mœurs et des slogans creux. Ils ne peuvent pas imaginer que le monde coloré à l’extérieur soit lui aussi plein de contradictions, de travers et de manques. Moi aussi, quand je vivais en Iran, j’avais du mal à comprendre la réalité intérieure de l’Europe : une civilisation vidée de son essence, prise dans d’étranges contradictions.
Il y a quelques années, lors du mouvement de protestation de 2022 en Iran, les médias français et européens ont soudainement explosé de nouvelles sur l’Iran. Le peuple iranien était présenté comme un héros de la liberté, des droits des femmes et un pionnier du progrès. Ayant vécu longtemps en Occident, j’avais appris à ne pas croire à ces flatteries creuses. Tout cela n’était que des vagues médiatiques passagères. Ce qui est réellement mort en Europe, c’est la foi. Elle a été remplacée par le flot des médias, la production en série des opinions et les intérêts personnels. Peu de gens croient sincèrement en quelque chose de noble, et encore moins sont prêts à se battre honnêtement pour cela en toutes circonstances. Aujourd’hui, si les médias appellent les Iraniens des héros, le troupeau occidental accourt et acclame. Mais demain, si ces mêmes Iraniens sont sous les bombardements israéliens et que les médias restent silencieux, le troupeau se taira aussi. Comprendre cela est presque impossible pour ceux qui vivent en Iran, surtout pour la jeune génération. Ils n’ont vu que les mollahs, la police des mœurs et des slogans creux. Ils ne peuvent pas imaginer que le monde coloré à l’extérieur soit lui aussi plein de contradictions, de travers et de manques. Moi aussi, quand je vivais en Iran, j’avais du mal à comprendre la réalité intérieure de l’Europe : une civilisation vidée de son essence, prise dans d’étranges contradictions.
زندانیان سیاسی در این لحظه باید آزاد شوند و صدا و سیما در خدمت همبستگی ملی عمل کند. اگر این دفاعی ملی است – که هست – باید فضای آن را فراهم کنید. عکس سرباز هخامنشی نشان دادن در تلویزیون همبستگی ملی نیست! و این چیزی نیست جز حقههای همیشگیتان ! تلویزیون شما همچنان رسانهای یکطرفه و سخنگویی ایدئولوژیک است. تنها با همبستگی ملی میتوان از این بحران عبور کرد. بگذارید منتقدان حکومت که در برابر اسرائیل ایستادهاند و اکنون در زندان هستند به تلویزیون بیایند و با مردم سخن بگویند.
هیچ چیزی در این شرایط اولویت ندارد مگر همبستگی ملی در برابر تجاوز اسرائیل، کسانی که این همبستگی را دفاع از جمهوری اسلامی جا میزنند دانسته یا نادانسته در جبهه دشمن هستند. شک نکنید نیت اسرائیل و آمریکا دموکراسی یا ایرانی قوی و توسعهیافته نیست. اینها تبلیغات پوچی است که از زبان رسانههای مزدوری مثل ایراناینترنشنال بیان میشود. دستکم اگر تا به حال فریب آنها را خوردهاید از این به بعد جبران کنید. میبینید که اسرائیل چه میکند و چه قصدی دارد. ما با جمهوری اسلامی مرزبندی داریم. ما سالها است بار شهیدانمان، عزیزمان رو به دوش میکشیم، از ندا و مهسا و نیکا و غیره را. اما این رزمی دیگر است، نبردی علیه خانه است، علیه موجودیت ما. آنها به خونخواهی ندا و مهسا و نیکا نیامدهاند، فریبشان را نخورید. آنها آمدهاند تا ایران را به عنوان یک واحد سیاسی تا سرحد ممکن تضعیف کنند. باید همبسته باشیم و نگذاریم. به موقعش دعوای ما با جمهوری اسلامی ادامه خواهد داشت. اما اکنون وقت دفاع از میهن است.
ما ایرانی میمانیم و به سرزمین پدران و مادران خود خیانت نمیکنیم. ما در برابر استبداد داخلی بودهایم و هستیم، اما تن به سلطه خارجی نمیدهیم. باور کنید رمز رستگاری سیاسی همین دو موضع است: نه به استبداد، نه به سلطه خارجی.