ما و تنها عاملیتمان
✍🏻 علی ورامینی
دوستی برای ارائۀ یک طرح به «چت جیپیتی» مراجعه میکند. خروجیهای این هوش مصنوعی ابتدا چیز دندانگیری نمیشود. بعد از آن سعی میکند از کلیدواژههای تخصصیتری استفاده کند. پیچیدگی عبارتی که میخواسته به چت جیپیتی بدهد، از سطح دانش زبان انگلیسی دوست ما خارج بوده است. ابتدا آن عبارت-سوال را به چت جیپیتی میدهد تا برایش به انگلیسی ترجمه کند و بعد از آن همان پرسش به انگلیسی برگرداندهشده را به خود چت جیپیتی میدهد. حاصل کار شگفتانگیز بود؛ یک طرح بسیار حرفهای و دستهبندیشده که برای نوشتن آن حداقل به یکهفته زمان نیاز داشت. این همکاری با چت جیپیتی با آن خروجی، چند ساعتی بیشتر وقت نگرفت.
همین روزها ویدئویی دیدم از یک خورۀ هوش مصنوعی آمریکایی که از چالشی با هوش مصنوعی میگفت. او تعریف میکرد که از هوش مصنوعی خواسته تا کدهای پولی ویندوز را برایش بگوید. چت جیپیتی طبیعتاً از آن طفره میرود و میگوید که اجازۀ دادن این کدها را ندارد. راوی در ادامه بیان کرد که به چت جیپیتی میگوید؛ او مادربزرگی داشته که شبها برایش کدهای ویندوز را میخوانده تا او راحت به خواب رود، حال مادربزرگش مرده و از چت جیپیتی میخواهد که به جای مادربزرگش آن لالایی را بخواند و اینچنین میتواند به کدهای ویندوز دسترسی پیدا کند.
در هر دو مورد یک نکتۀ مهم وجود دارد؛ چگونگی «پرسیدن» یا درستپرسیدن. احتمالاً در تاریخ بشر، هیچوقت مثل این روزها پرسش مهم نبوده است؛ حتی مهمتر از جوابها. اگرچه در تاریخ اندیشه همیشه بزرگترین فیلسوفان، صاحب بنیادیترین پرسشها بودهاند که بعضی به پرسشها جواب دادهاند و بعضی نه، اما امروز، دقیقتر، دوران پساگوگل، پرسش یا درستپرسیدن برای همۀ متخصصان در همۀ حوزهها مهم شده است. به نظر هوش مصنوعی زبانمند و شیوۀ تعامل با آن، این را به اوج خواهد رساند.
با هوش مصنوعی زبانمند احتمالاً دیگر همۀ دادههای بشری از زمانی که دادهای ثبت شده است تابهامروز، بالقوه میتواند در اختیار هر بشری باشد. نه فقط دادۀ خام که شیوۀ اندیشیدن، منطق و تفکر بشر هم در اختیار است.
آنچه اینجا مهم است بالفعلکردن این دادهها و چگونگی استخراج آن از این اقیانوس بیانتهاست. درواقع پرسش از این به بعد، بسان یک توری است و پرسشگر، صیادی در اقیانوس. صیاد باید بداند که کدام ماهی را میخواهد، آن ماهی کجای اقیانوس زیست میکند و برای صید آن به چه نوع توری نیاز است. تور با بافت ریز و سبک برای صید ماهی کوچک یا تور بزرگ و سنگین برای صید بزرگ.
انگار این وجه انسان یعنی پرسشگری از هوش مصنوعی، تنها عاملیت هنوز ممکن است. پرسشگری و درستپرسیدن سوای اینکه کیفیت شیوۀ استفادۀ ما از هوش مصنوعی زبانمند را تعیین میکند، گویی تنها ریسمان باقیماندۀ دست نوع بشر است که میتواند با آن بر هوش مصنوعی تأثیرگذار باشد. درستپرسیدن البته کار سادهای نیست. پرسشهای ما ربط مستقیمی به شیوۀ زیست، تربیت و مواجهۀ ما با هستی دارد. چهبسا که پرسشهای ما بیشتر از پاسخهایی که دریافت و تصمیمگیریهایی که کردهایم، در زندگی ما و تبدیلشدن به چیزی که الان هستیم، تأثیرگذارتر بوده است. در سنت فکری ما هم بزرگانی به اهمیت پرسش اشاره کردهاند. مثلاً مولانا در جایی بسیار زیبا و هوشمندانه میگوید: «زآنک نیم علم آمد این سوال/ هر برونی را نباشد آن مجال/ هم سوال از علم خیزد، هم جواب/ همچنانک خار و گل از خاک و آب/ هم ضلال از علم خیزد، هم هدی/ همچنانک تلخ و شیرین از ندا.»
پس از هر دو منظر نگاه کنیم، آنچه این روزها در مواجهه با هوش مصنوعی زبانمند، هم وجه عاملیتداشتن و کنشگری ما را حفظ میکند، هم بهرهوری ما از هوش مصنوعی را بیشتر خواهد کرد؛ پرسشگری است. این نوع کنشگری فیالبداهه به وجود نخواهد آمد. بهخصوص در شیوههای تربیتیای که در آن ذهن نقاد پرورش نیافته است، کار بسیار سخت خواهد بود. اگر با ذهن غیرنقاد سراغ هوش مصنوعی برویم، قطعاً هوش مصنوعی نسبت به هوش طبیعی دست بالا را خواهد داشت. با توجه به اینکه فهم عرفی هم از پرسشگری به دور بوده است، احتمالاً این دست بالا بودن هوش مصنوعی هر روز بیشتر خواهد شد. بهخصوص که توسعهدهندگان و معماران هوش مصنوعی هم غالباً متخصصانی هستند که با علوم انسانی سروکار نداشتهاند. نقطۀ امید اما آنجاست که همزمان با رشد هوش مصنوعی، متخصصان علوم انسانی، اخلاق و فلسفه نسبت به آن بسیار حساس شدهاند و خطر هوش مصنوعی بدون قواعد اخلاقی و بیتوجه به علوم انسانی را دائماً گوشزد میکنند. امید که این ترسها و هشدارها در برابر جریان گردش سرمایه هوش مصنوعی، زور و توانی داشته باشد تا عاملیت انسان در برابر مصنوع خودش بهکل از بین نرود.
🗞منتشرشده در ماهنامه مدیریت ارتباطات
▪️▪️▪️▪️
@zamaneyebarkhord
✍🏻 علی ورامینی
دوستی برای ارائۀ یک طرح به «چت جیپیتی» مراجعه میکند. خروجیهای این هوش مصنوعی ابتدا چیز دندانگیری نمیشود. بعد از آن سعی میکند از کلیدواژههای تخصصیتری استفاده کند. پیچیدگی عبارتی که میخواسته به چت جیپیتی بدهد، از سطح دانش زبان انگلیسی دوست ما خارج بوده است. ابتدا آن عبارت-سوال را به چت جیپیتی میدهد تا برایش به انگلیسی ترجمه کند و بعد از آن همان پرسش به انگلیسی برگرداندهشده را به خود چت جیپیتی میدهد. حاصل کار شگفتانگیز بود؛ یک طرح بسیار حرفهای و دستهبندیشده که برای نوشتن آن حداقل به یکهفته زمان نیاز داشت. این همکاری با چت جیپیتی با آن خروجی، چند ساعتی بیشتر وقت نگرفت.
همین روزها ویدئویی دیدم از یک خورۀ هوش مصنوعی آمریکایی که از چالشی با هوش مصنوعی میگفت. او تعریف میکرد که از هوش مصنوعی خواسته تا کدهای پولی ویندوز را برایش بگوید. چت جیپیتی طبیعتاً از آن طفره میرود و میگوید که اجازۀ دادن این کدها را ندارد. راوی در ادامه بیان کرد که به چت جیپیتی میگوید؛ او مادربزرگی داشته که شبها برایش کدهای ویندوز را میخوانده تا او راحت به خواب رود، حال مادربزرگش مرده و از چت جیپیتی میخواهد که به جای مادربزرگش آن لالایی را بخواند و اینچنین میتواند به کدهای ویندوز دسترسی پیدا کند.
در هر دو مورد یک نکتۀ مهم وجود دارد؛ چگونگی «پرسیدن» یا درستپرسیدن. احتمالاً در تاریخ بشر، هیچوقت مثل این روزها پرسش مهم نبوده است؛ حتی مهمتر از جوابها. اگرچه در تاریخ اندیشه همیشه بزرگترین فیلسوفان، صاحب بنیادیترین پرسشها بودهاند که بعضی به پرسشها جواب دادهاند و بعضی نه، اما امروز، دقیقتر، دوران پساگوگل، پرسش یا درستپرسیدن برای همۀ متخصصان در همۀ حوزهها مهم شده است. به نظر هوش مصنوعی زبانمند و شیوۀ تعامل با آن، این را به اوج خواهد رساند.
با هوش مصنوعی زبانمند احتمالاً دیگر همۀ دادههای بشری از زمانی که دادهای ثبت شده است تابهامروز، بالقوه میتواند در اختیار هر بشری باشد. نه فقط دادۀ خام که شیوۀ اندیشیدن، منطق و تفکر بشر هم در اختیار است.
آنچه اینجا مهم است بالفعلکردن این دادهها و چگونگی استخراج آن از این اقیانوس بیانتهاست. درواقع پرسش از این به بعد، بسان یک توری است و پرسشگر، صیادی در اقیانوس. صیاد باید بداند که کدام ماهی را میخواهد، آن ماهی کجای اقیانوس زیست میکند و برای صید آن به چه نوع توری نیاز است. تور با بافت ریز و سبک برای صید ماهی کوچک یا تور بزرگ و سنگین برای صید بزرگ.
انگار این وجه انسان یعنی پرسشگری از هوش مصنوعی، تنها عاملیت هنوز ممکن است. پرسشگری و درستپرسیدن سوای اینکه کیفیت شیوۀ استفادۀ ما از هوش مصنوعی زبانمند را تعیین میکند، گویی تنها ریسمان باقیماندۀ دست نوع بشر است که میتواند با آن بر هوش مصنوعی تأثیرگذار باشد. درستپرسیدن البته کار سادهای نیست. پرسشهای ما ربط مستقیمی به شیوۀ زیست، تربیت و مواجهۀ ما با هستی دارد. چهبسا که پرسشهای ما بیشتر از پاسخهایی که دریافت و تصمیمگیریهایی که کردهایم، در زندگی ما و تبدیلشدن به چیزی که الان هستیم، تأثیرگذارتر بوده است. در سنت فکری ما هم بزرگانی به اهمیت پرسش اشاره کردهاند. مثلاً مولانا در جایی بسیار زیبا و هوشمندانه میگوید: «زآنک نیم علم آمد این سوال/ هر برونی را نباشد آن مجال/ هم سوال از علم خیزد، هم جواب/ همچنانک خار و گل از خاک و آب/ هم ضلال از علم خیزد، هم هدی/ همچنانک تلخ و شیرین از ندا.»
پس از هر دو منظر نگاه کنیم، آنچه این روزها در مواجهه با هوش مصنوعی زبانمند، هم وجه عاملیتداشتن و کنشگری ما را حفظ میکند، هم بهرهوری ما از هوش مصنوعی را بیشتر خواهد کرد؛ پرسشگری است. این نوع کنشگری فیالبداهه به وجود نخواهد آمد. بهخصوص در شیوههای تربیتیای که در آن ذهن نقاد پرورش نیافته است، کار بسیار سخت خواهد بود. اگر با ذهن غیرنقاد سراغ هوش مصنوعی برویم، قطعاً هوش مصنوعی نسبت به هوش طبیعی دست بالا را خواهد داشت. با توجه به اینکه فهم عرفی هم از پرسشگری به دور بوده است، احتمالاً این دست بالا بودن هوش مصنوعی هر روز بیشتر خواهد شد. بهخصوص که توسعهدهندگان و معماران هوش مصنوعی هم غالباً متخصصانی هستند که با علوم انسانی سروکار نداشتهاند. نقطۀ امید اما آنجاست که همزمان با رشد هوش مصنوعی، متخصصان علوم انسانی، اخلاق و فلسفه نسبت به آن بسیار حساس شدهاند و خطر هوش مصنوعی بدون قواعد اخلاقی و بیتوجه به علوم انسانی را دائماً گوشزد میکنند. امید که این ترسها و هشدارها در برابر جریان گردش سرمایه هوش مصنوعی، زور و توانی داشته باشد تا عاملیت انسان در برابر مصنوع خودش بهکل از بین نرود.
🗞منتشرشده در ماهنامه مدیریت ارتباطات
▪️▪️▪️▪️
@zamaneyebarkhord
زندگی با اندوه طویل و حفرهای عمیق
✍🏻 علی ورامینی
در غزل معروف مولانا که میگویند آخرین غزل اوست و در حال احتضار آن را سروده، یک مصرع عجیب وجود دارد؛ «دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد». عجبش این است که مولانا هم با آن جهاننگری و مواجههاش با هستی مرگ را درد میداند. حتی برای مولانا که مرگ را صرفاً مرحلهای برای گذار از دنیای دون به جهان اولی میداند، هیمنه مرگ چنان است که متأثرش میکند و آن را تنها دردی میخواند که درمان ندارد.
هیمنه مرگ از آن روست که با هرگز پیوند خورده است. یک فقدان ابدی. آنکه میمیرد دیگر برای همیشه این زیست را نخواهد داشت و آنکس هم که با مرگ، عزیزی را از دست میدهد با یک فقدان همیشگی مواجه خواهد شد. البته آنکه میمیرد فقدان مرگ خودش را تجربه نمیکند. هایدگر میگفت «دازاین مرگ خود را نمیزید». اپیکور هم قرنها پیش از او گفته بود، وقتی میمیریم دیگر نیستیم که بخواهیم رنج مرگ را تجربه کنیم. یا ما هستیم یا مرگ. بماند که اینها وقتی اعتبار دارد که انسان نداند میخواهد بمیرد. منظور «مرگ آگاهی» در معنای فلسفیاش نیست، آدمی که بداند در حال مردن است تجربه مرگ خودش را هم، لااقل بیش از آنانکه ناگهان میمیرند خواهد داشت.
مرگ دیگری نزدیک به ما، مرگ عزیز، داستان دیگری دارد. تجربه یک فقدان همیشگی، یک نبودن تا ابد انگار حفرهای عمیق همیشه با صاحب درد خواهد ماند. عالمان روان معتقدند وقتی با مرگ نزدیکان مواجه میشویم سه احساس بر ما مستولی میشود؛ اندوه، حسرت و پشیمانی. اندوه که ناشی از همان فقدان عظیم است، حسرت به خوشیهایی که میتوانستیم با آنکه از دستش دادیم، داشته باشیم و روزهایی که با او بگذارنیم مرتبط است و پشیمانی هم با بیاخلاقیهایی که نسبت به او کردیم ربط پیدا میکند. همان صاحبنظران معتقدند که اندوه را بالاخره میتوان پشت سر گذاشت اما کنار آمدن با حسرت و بخصوص پشیمانی بسیار سخت است.
فیلم «چرا گریه نمیکنی؟» ساخته علیرضا معتمدی، داستان مردیست که به اندوه طویل درگذشت برادرش دچار شده و حفره نبودن برادرش زندگی را برای او یکسره بیمعنا کرده است. «علی» که در ادامه «رضا» ساخته قبلی معتمدی بخشی از پازل خودنگاره فیلمساز است، یک عکاس خبری است که برادر کوچک خودش را بهتازگی از دست داده است. او بغض فروخوردهای دارد، پریشان احوالیاش کارش را به بیابانگردی کشانده. همه اطرافیانش میخواهند که به او کمک کنند تا بغضش بترکد و بتواند سوگواریاش را کامل کند. انگار علی میان حسهایی که از فقدان کسی بر آدمی مستولی میشود بیش از همه در اندوه عمیق گرفتار شده است. در این میان، همزمان مبارزه با آن اندوه و تلاش برای هضم آن، باید با کلافگی این هم کنار بیاید که همه اطرافیانش میخواهند برای او نسخهای بپیچند و راهی که گمان میکنند برای خودشان جواب داده جلوی پای او بگذارند.
در میان اطرافیان او انگار تنها صبا، دختری که به تازگی با او آشنا شده است بدون نسخهپیچیهای کلافهکننده فقط کنار او میماند و سعی میکند حالش را خوب کند. نه میخواهد که گریه کند نه راهی پیش پای او بگذارد. بوالعجب که در میان همه عقلا، آنکه به ماه تولد خیلی حساس است و آدمها را براساس آن دستهبندی میکند، پختهتر و همدلانهتر رفتار میکند. انگار اوست که فقط میفهمد با آدم سوگدیده، آدمی که حفرهای عمیق درونش بهوجود آمده چطور رفتار کند که باعث کلافه شدن او نشود. همین کیمیای او و دوست داشتنش است که در نهایت موجب بازپیوند علی به این جهان میشود.
«چرا گریه نمیکنی» با هیمنه مرگ شروع میشود و با نور «امکان زندگی» تمام. گویی فیلمساز میخواهد به ما بگوید اگرچه همه دردهایی که ما را نمیکُشد، قویترمان هم نمیکند و بعضی از آنها چون حفرهای تا ابد همیشه با ما خواهد بود، اما میتوان با همان درد و حفره هم به زندگی ادامه داد؛ اگرچه از سر وظیفه.
🗞 از ستون #جستار_فیلم که پنجشنبهها در صفحه فرهنگ روزنامه هممیهن منتشر میشود.
◽️◽️◽️
@zamaneyebarkhord
✍🏻 علی ورامینی
در غزل معروف مولانا که میگویند آخرین غزل اوست و در حال احتضار آن را سروده، یک مصرع عجیب وجود دارد؛ «دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد». عجبش این است که مولانا هم با آن جهاننگری و مواجههاش با هستی مرگ را درد میداند. حتی برای مولانا که مرگ را صرفاً مرحلهای برای گذار از دنیای دون به جهان اولی میداند، هیمنه مرگ چنان است که متأثرش میکند و آن را تنها دردی میخواند که درمان ندارد.
هیمنه مرگ از آن روست که با هرگز پیوند خورده است. یک فقدان ابدی. آنکه میمیرد دیگر برای همیشه این زیست را نخواهد داشت و آنکس هم که با مرگ، عزیزی را از دست میدهد با یک فقدان همیشگی مواجه خواهد شد. البته آنکه میمیرد فقدان مرگ خودش را تجربه نمیکند. هایدگر میگفت «دازاین مرگ خود را نمیزید». اپیکور هم قرنها پیش از او گفته بود، وقتی میمیریم دیگر نیستیم که بخواهیم رنج مرگ را تجربه کنیم. یا ما هستیم یا مرگ. بماند که اینها وقتی اعتبار دارد که انسان نداند میخواهد بمیرد. منظور «مرگ آگاهی» در معنای فلسفیاش نیست، آدمی که بداند در حال مردن است تجربه مرگ خودش را هم، لااقل بیش از آنانکه ناگهان میمیرند خواهد داشت.
مرگ دیگری نزدیک به ما، مرگ عزیز، داستان دیگری دارد. تجربه یک فقدان همیشگی، یک نبودن تا ابد انگار حفرهای عمیق همیشه با صاحب درد خواهد ماند. عالمان روان معتقدند وقتی با مرگ نزدیکان مواجه میشویم سه احساس بر ما مستولی میشود؛ اندوه، حسرت و پشیمانی. اندوه که ناشی از همان فقدان عظیم است، حسرت به خوشیهایی که میتوانستیم با آنکه از دستش دادیم، داشته باشیم و روزهایی که با او بگذارنیم مرتبط است و پشیمانی هم با بیاخلاقیهایی که نسبت به او کردیم ربط پیدا میکند. همان صاحبنظران معتقدند که اندوه را بالاخره میتوان پشت سر گذاشت اما کنار آمدن با حسرت و بخصوص پشیمانی بسیار سخت است.
فیلم «چرا گریه نمیکنی؟» ساخته علیرضا معتمدی، داستان مردیست که به اندوه طویل درگذشت برادرش دچار شده و حفره نبودن برادرش زندگی را برای او یکسره بیمعنا کرده است. «علی» که در ادامه «رضا» ساخته قبلی معتمدی بخشی از پازل خودنگاره فیلمساز است، یک عکاس خبری است که برادر کوچک خودش را بهتازگی از دست داده است. او بغض فروخوردهای دارد، پریشان احوالیاش کارش را به بیابانگردی کشانده. همه اطرافیانش میخواهند که به او کمک کنند تا بغضش بترکد و بتواند سوگواریاش را کامل کند. انگار علی میان حسهایی که از فقدان کسی بر آدمی مستولی میشود بیش از همه در اندوه عمیق گرفتار شده است. در این میان، همزمان مبارزه با آن اندوه و تلاش برای هضم آن، باید با کلافگی این هم کنار بیاید که همه اطرافیانش میخواهند برای او نسخهای بپیچند و راهی که گمان میکنند برای خودشان جواب داده جلوی پای او بگذارند.
در میان اطرافیان او انگار تنها صبا، دختری که به تازگی با او آشنا شده است بدون نسخهپیچیهای کلافهکننده فقط کنار او میماند و سعی میکند حالش را خوب کند. نه میخواهد که گریه کند نه راهی پیش پای او بگذارد. بوالعجب که در میان همه عقلا، آنکه به ماه تولد خیلی حساس است و آدمها را براساس آن دستهبندی میکند، پختهتر و همدلانهتر رفتار میکند. انگار اوست که فقط میفهمد با آدم سوگدیده، آدمی که حفرهای عمیق درونش بهوجود آمده چطور رفتار کند که باعث کلافه شدن او نشود. همین کیمیای او و دوست داشتنش است که در نهایت موجب بازپیوند علی به این جهان میشود.
«چرا گریه نمیکنی» با هیمنه مرگ شروع میشود و با نور «امکان زندگی» تمام. گویی فیلمساز میخواهد به ما بگوید اگرچه همه دردهایی که ما را نمیکُشد، قویترمان هم نمیکند و بعضی از آنها چون حفرهای تا ابد همیشه با ما خواهد بود، اما میتوان با همان درد و حفره هم به زندگی ادامه داد؛ اگرچه از سر وظیفه.
🗞 از ستون #جستار_فیلم که پنجشنبهها در صفحه فرهنگ روزنامه هممیهن منتشر میشود.
◽️◽️◽️
@zamaneyebarkhord
حسین علیزاده، بیهیچ پیشوند و پسوندی
✍🏻 علی ورامینی
حسین علیزاده تراز هنر است و شمایل آرمانی یک هنرمند. اگر به تعداد انگشتان یک دست قرار باشد آیکونی از تاریخ هنر جغرافیای فرهنگی ایران ساخته شود، حتماً و حتماً یکی از آنها حسین علیزاده است. امروز او ۷۳ ساله میشود و آدمی غبطه میخورد که چنین با شکوه، به اندازه و همیشه در صدر میشد زیست.
علیزاده بودن یعنی از نوزده بیست سالگی تا امروز شکل، شمایل و تیپت در سادهترین حالت و شبیه هم باشد. در همه این سالها فقط عینکی اضافه شده باشد و ریش تنکی، اما دهها کار ساخته باشی که یکی از آنها شبیه آن دیگری نباشد؛ دهها کاری که هرکدام میتواند آبروی یک عمر کار هنری برای هر هنرمندی باشد. علیزاده بودن یعنی گذشتن از سطح و جلوهگری ظاهری برای رفتن در انزوا تا هم بتوانی بهترین ضبط ردیف میرزاعبدالله را برای تار و سهتار داشته باشی و هم اینکه «راز نو» بسازی.
علیزاده بودن یعنی اینکه بتوانی با غور کردن در تاریخ فرهنگی که آن را بلدی و در آن رشد کردی «نو بانگ کهن» خلق کنی. روح گذشته را در کالبد امروز احیا کنی، بیآنکه دنبال نمایش خودت باشی و از آن سو مقام داد و بیداد ابداع کنی و شعر نو ایرانی را چنان در قالب موسیقی کهن بیاوری که مایه حیرت هر منتقدی شود. علیزاده بودن یعنی اینکه به جای وارد شدن در بحث و جدل ناتمام و بیفایده با شاعر عصبانی، ظرفیتهای موسیقی ایرانی و اینکه این موسیقی تا کجا میتواند توسعه پیدا کند را با کارهایت نشان دهی.
علیزاده بودن یعنی اینکه دهها ساز را در حد اعلا بتوانی بنوازی اما در هزاران کنسرت جز با تار و سهتار یا سازهای منشعب از آن، با سازهای دیگر رو صحنه نروی تا بگویی من این را هم میتوانم بنوازم. علیزاده بودن یعنی اینکه کم گوی گزیده گوی. یعنی اینکه مخاطبانت نتوانند بگویند استاد علیزاده بهتر ساز مینوازد و موسیقی میسازد یا اینکه بهتر صحبت میکند. همه صحبتهای نهچندان زیاد او در این سالها را مرور کنید، حیرتآور است آدمی در این همه سالها در صدر باشد، سخن بگوید و حرف بیربط نزده نباشد و یا اینکه ادعای گزافی در صحبتهایش نباشد.
کینه و بغض نسبت به کسی نداشته باشد و جز برای احترام و تمجید سخن نگفته باشد. اگر سالها پیش هم خلاف همه صراحت داشت بگوید که آنچه ستارههای عامپسند این روزها در مسیرش هستند موسیقی کلاسیک ایرانی نیست، بیهیچ داوری-ارزشی و تحقیری این را گفت. علیزاده بودن یعنی رکورددار دریافت سیمرغ بهترین موسیقی فیلم (در کنار انتظامی و علیقلی) باشی و اساساً هرگز خود را نه بهعنوان سازنده موسیقی فیلم برندینگ کنی نه جاذبههای سینما از هر منظری جذابیتی داشته باشد که بخواهی پاگیر آنجا شوی.
علیزاده بودن یعنی اینکه بدانی هنرمند نه اهل بازار است نه بسازبفروش که غایت هدفش پول روی پول گذاشتن باشد و خریدن باغ و ویلا. یعنی اینکه اگر هم پول و ثروتی بیاید نتیجه کار هنری باشد نه هدف آن. این را هم از روش و منشاش در همه این سالها میتوان فهمید و هم از کلامش. خاطرم هست که نزدیک به ۲۵ سال پیش علیزاده برای مجله «هنر موسیقی» یادداشتی نوشته بود درباره اینکه ثروت بهتر است یا هنر؟
آنجا گفته بود جواب این سوال را یکی از شاگردان هنرستان به خوبی داده بود که وقتی این سوال را سر کلاس پرسیدم گفته بود: «استاد شجریان». انگار علیزاده بودن یعنی جوشش مدام یک روح بیقرار که انتها ندارد؛ که حرفی نمیزند مگر سخن تازهای بگوید که کاری نمیسازد مگر تکرار مکررات خودش نباشد.
اوج حسین علیزاده بودن آنجا بود که خلاف آمد عادت دیگر اهالی هنر و فرهنگ فقط میخواست که حسین علیزاده باشد بیهیچ اعتباری که از بیرون بخواهد برای او بیاید. حدود ده سال پیش که دولت فرانسه علیزاده را مستحق «نشان شوالیه دانست»؛ همزمان با قبول نکردن آن نامه نوشت و در بخشی از آن گفت: «ضمن قدردانی از مسئولین کشور و سفارت فرانسه، به احترام مردم هنرپرور و هنردوست ایران، به نام حسین علیزاده قناعت کرده، تا آخر عمر به آن پیشوند یا پسوندی نخواهم افزود.» از آن زمان هروقت نام حسین علیزاده میآید این بیت حافظ در ذهنم نقش میبندد: «سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید/ تبارکالله از این فتنهها که در سر ماست.»
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
◾️◾️◾️
@zamaneyebarkhord
✍🏻 علی ورامینی
حسین علیزاده تراز هنر است و شمایل آرمانی یک هنرمند. اگر به تعداد انگشتان یک دست قرار باشد آیکونی از تاریخ هنر جغرافیای فرهنگی ایران ساخته شود، حتماً و حتماً یکی از آنها حسین علیزاده است. امروز او ۷۳ ساله میشود و آدمی غبطه میخورد که چنین با شکوه، به اندازه و همیشه در صدر میشد زیست.
علیزاده بودن یعنی از نوزده بیست سالگی تا امروز شکل، شمایل و تیپت در سادهترین حالت و شبیه هم باشد. در همه این سالها فقط عینکی اضافه شده باشد و ریش تنکی، اما دهها کار ساخته باشی که یکی از آنها شبیه آن دیگری نباشد؛ دهها کاری که هرکدام میتواند آبروی یک عمر کار هنری برای هر هنرمندی باشد. علیزاده بودن یعنی گذشتن از سطح و جلوهگری ظاهری برای رفتن در انزوا تا هم بتوانی بهترین ضبط ردیف میرزاعبدالله را برای تار و سهتار داشته باشی و هم اینکه «راز نو» بسازی.
علیزاده بودن یعنی اینکه بتوانی با غور کردن در تاریخ فرهنگی که آن را بلدی و در آن رشد کردی «نو بانگ کهن» خلق کنی. روح گذشته را در کالبد امروز احیا کنی، بیآنکه دنبال نمایش خودت باشی و از آن سو مقام داد و بیداد ابداع کنی و شعر نو ایرانی را چنان در قالب موسیقی کهن بیاوری که مایه حیرت هر منتقدی شود. علیزاده بودن یعنی اینکه به جای وارد شدن در بحث و جدل ناتمام و بیفایده با شاعر عصبانی، ظرفیتهای موسیقی ایرانی و اینکه این موسیقی تا کجا میتواند توسعه پیدا کند را با کارهایت نشان دهی.
علیزاده بودن یعنی اینکه دهها ساز را در حد اعلا بتوانی بنوازی اما در هزاران کنسرت جز با تار و سهتار یا سازهای منشعب از آن، با سازهای دیگر رو صحنه نروی تا بگویی من این را هم میتوانم بنوازم. علیزاده بودن یعنی اینکه کم گوی گزیده گوی. یعنی اینکه مخاطبانت نتوانند بگویند استاد علیزاده بهتر ساز مینوازد و موسیقی میسازد یا اینکه بهتر صحبت میکند. همه صحبتهای نهچندان زیاد او در این سالها را مرور کنید، حیرتآور است آدمی در این همه سالها در صدر باشد، سخن بگوید و حرف بیربط نزده نباشد و یا اینکه ادعای گزافی در صحبتهایش نباشد.
کینه و بغض نسبت به کسی نداشته باشد و جز برای احترام و تمجید سخن نگفته باشد. اگر سالها پیش هم خلاف همه صراحت داشت بگوید که آنچه ستارههای عامپسند این روزها در مسیرش هستند موسیقی کلاسیک ایرانی نیست، بیهیچ داوری-ارزشی و تحقیری این را گفت. علیزاده بودن یعنی رکورددار دریافت سیمرغ بهترین موسیقی فیلم (در کنار انتظامی و علیقلی) باشی و اساساً هرگز خود را نه بهعنوان سازنده موسیقی فیلم برندینگ کنی نه جاذبههای سینما از هر منظری جذابیتی داشته باشد که بخواهی پاگیر آنجا شوی.
علیزاده بودن یعنی اینکه بدانی هنرمند نه اهل بازار است نه بسازبفروش که غایت هدفش پول روی پول گذاشتن باشد و خریدن باغ و ویلا. یعنی اینکه اگر هم پول و ثروتی بیاید نتیجه کار هنری باشد نه هدف آن. این را هم از روش و منشاش در همه این سالها میتوان فهمید و هم از کلامش. خاطرم هست که نزدیک به ۲۵ سال پیش علیزاده برای مجله «هنر موسیقی» یادداشتی نوشته بود درباره اینکه ثروت بهتر است یا هنر؟
آنجا گفته بود جواب این سوال را یکی از شاگردان هنرستان به خوبی داده بود که وقتی این سوال را سر کلاس پرسیدم گفته بود: «استاد شجریان». انگار علیزاده بودن یعنی جوشش مدام یک روح بیقرار که انتها ندارد؛ که حرفی نمیزند مگر سخن تازهای بگوید که کاری نمیسازد مگر تکرار مکررات خودش نباشد.
اوج حسین علیزاده بودن آنجا بود که خلاف آمد عادت دیگر اهالی هنر و فرهنگ فقط میخواست که حسین علیزاده باشد بیهیچ اعتباری که از بیرون بخواهد برای او بیاید. حدود ده سال پیش که دولت فرانسه علیزاده را مستحق «نشان شوالیه دانست»؛ همزمان با قبول نکردن آن نامه نوشت و در بخشی از آن گفت: «ضمن قدردانی از مسئولین کشور و سفارت فرانسه، به احترام مردم هنرپرور و هنردوست ایران، به نام حسین علیزاده قناعت کرده، تا آخر عمر به آن پیشوند یا پسوندی نخواهم افزود.» از آن زمان هروقت نام حسین علیزاده میآید این بیت حافظ در ذهنم نقش میبندد: «سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید/ تبارکالله از این فتنهها که در سر ماست.»
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
◾️◾️◾️
@zamaneyebarkhord
پلیس و وضعیت همیشه اضطراری
✍🏻 علی ورامینی
رشته علوم سیاسی از آن دست رشتههای علوم انسانی بود (نمیدانم هنوز هم هست یا نه؟) که برای بسیاری از مستخدمین دولت جذابیت زیادی داشت. بیست سال پیش، دوران کارشناسی علوم سیاسی، بسیاری از همدورهایهایمان کارمند شهرداری، استانداری، قوه قضائیه و از این دست ادارات بودند که به انگیزه ارتقای سازمانی و مزیتهایی که برایشان داشت مشغول تحصیل شده بودند. چند تن از آنها هم پلیس بودند و مشغول در نیروی انتظامی.
با یکی از آنها که گروهبان یگان ویژه بود دوستی که نه یک رابطه مصلحتاندیشانه پیدا کرده بودم. قرارداد نانوشته ما این بود که من تحقیقهای کلاسیاش را مینوشتم و او روزهایی که برق شیراز در ورزشگاه حافظیه بازی داشت من و رفقایم را از درِ جایگاه ویژه که مسئول امنیتش با او بود رد میکرد. ۸۸ شد و همه مناسبات و حتی دوستیها، متاثر از آن روزها. در اوج شلوغیها آن روزها، دو حرف، گروهبانِ همکلاسی به من گفت که هرگز فراموش نکردم. اولین حرفش پیشنهاد این بود که اگر خواستی میتوانم در این وضعیت متلاطم اسپری فلفل برایت بیاورم و در آمار نرود. حرف دیگرش درباره یکی دیگر از بچههای کلاس بود.
پسری تودار که همشهری این گروهبان دانشجو بود و هرگز به زبان و گویش آنها صحبت نمیکرد. در حلقه آنها نبود و حتی وقتی آنها با زبان محلی با او سخن میگفتند او به زبان فارسی جواب میداد. گروهبان در آن روزهای سخت و سیاه به من گفت: «چند روز پیش فلانی را در خیابان دیدم، میخواستم تلافی همه این روزهایی که حرص من را درآورده، دربیاورم، به سربازم گفتم برو بیارش و به بهانه حضورش در اعتراضات حسابی از خجالتش دربیایم که شانس یارش بود یهو غیبش زد». با گروهبان برای همیشه قطع رابطه کردم، نه چون میخواستم تصمیم اخلاقی بگیرم، آن را که میخواست از خجالتش دربیاید برایم خیلی عزیز بود.
فارغ از وجه شخصی آن مواجهه با یک گروهبان که بهواسطه شغلش قدرت ویژهای نسبت به دیگر افراد جامعه پیدا کرده بود، به این فکر میکردم که چطور یک شغل و حرفه برای آدمی میتواند چنین قدرت بیحد و مهارنشدهای پیدا کند؟ وضعیت اضطراری آن روزها و تعطیل شدن قانون کمی امیدوارم میکرد که این قدرت ویژه و بدون پاسخگویی به محض تمام شدن وضعیت اضطرار، مهارشدهتر خواهد شد. بیست سال بعد دوباره یاد آن قدرت مهارنشده افتادهام؛ قدرتی که انگار هر روز بیشتر و مسئولیتش کمتر شده است.
سی چهل روز گذشته تلخترین تصاویر وایرالشده از ایران مربوط به نیروی انتظامی بوده، دخترک نوجوانی برای نداشتن حجاب آنچنان مورد حمله قرار گرفت، پای آن مامور روی گردن کودکی مهاجر سنگینی میکرد و مامور به التماسها و عموعمو گفتنهایش هیچ گوش نمیکرد، زنی دیگر انگار به اشتباه تیر خورده است و آخرین خبر هم که آن جوان متهم لاهیجانی و آن تصاویر دلخراش.
همه جای دنیا معضل ارتباط نیروهای امنیتی با مردم وجود دارد. بخش عمده این معضل به دلیل ماهیت خشن این شغل و سروکار داشتن مدام با آدمهای خشن است. گویی الگوی برخورد پلیس با متهمان خشن در همه دیگر برخوردها تعمیم پیدا میکند. مورد کشور ما ویژهتر است.
در این سالها، فضای امنیتی و پلیسی بارها تکرار شده است؛ ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱. تداوم شرایط اضطراری انگار که مناسبات حاکم بر آن شرایط را در همه دیگر شرایط حکمران کرده است و قوانین وضعیت اضطرار بر همه اوقات غلبه کرده است. وضعیت اضطرار همان وضعیتی است که آن همکلاسی گروهبان میخواست حرصش را میان شلوغیها خالی کند و برای من اسپری فلفل هدیه بیاورد. وضعیتی که ساختار سیاسی شأن و جایگاه ویژهای برای نیروهای امنیتی/نظامی قائل میشود.
به قول آن سخن معروف قدرت بدون پاسخگویی و مسئولیت دست مسیح هم باشد به فساد کشیده میشود. تکلیف ما آدمهای معمولی که روشن است.
هیچ فرقی نمیکند چه کسی لباس نیروی انتظامی به تن کند، مادامی که ساختار سیاسی روشن نکند در وضعیت اضطرار نیستیم، مادامی که حتی برای وضعیت اضطرار هم دستورالعملها و قوانین دائماً خم نشوند چنین رفتارهایی هر روز بیشتر خواهیم دید. فرستادن هیئت ویژه از سوی دولت به لاهیجان و واکاوی این اتفاق و تنبیه مسببانش حتماً که اتفاقی خوب است اما برای تکرار نشدن چنین رفتارهایی باید کار ریشهای از همین تهران کرد.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
◾️◾️◾️
@zamaneyebarkhord
✍🏻 علی ورامینی
رشته علوم سیاسی از آن دست رشتههای علوم انسانی بود (نمیدانم هنوز هم هست یا نه؟) که برای بسیاری از مستخدمین دولت جذابیت زیادی داشت. بیست سال پیش، دوران کارشناسی علوم سیاسی، بسیاری از همدورهایهایمان کارمند شهرداری، استانداری، قوه قضائیه و از این دست ادارات بودند که به انگیزه ارتقای سازمانی و مزیتهایی که برایشان داشت مشغول تحصیل شده بودند. چند تن از آنها هم پلیس بودند و مشغول در نیروی انتظامی.
با یکی از آنها که گروهبان یگان ویژه بود دوستی که نه یک رابطه مصلحتاندیشانه پیدا کرده بودم. قرارداد نانوشته ما این بود که من تحقیقهای کلاسیاش را مینوشتم و او روزهایی که برق شیراز در ورزشگاه حافظیه بازی داشت من و رفقایم را از درِ جایگاه ویژه که مسئول امنیتش با او بود رد میکرد. ۸۸ شد و همه مناسبات و حتی دوستیها، متاثر از آن روزها. در اوج شلوغیها آن روزها، دو حرف، گروهبانِ همکلاسی به من گفت که هرگز فراموش نکردم. اولین حرفش پیشنهاد این بود که اگر خواستی میتوانم در این وضعیت متلاطم اسپری فلفل برایت بیاورم و در آمار نرود. حرف دیگرش درباره یکی دیگر از بچههای کلاس بود.
پسری تودار که همشهری این گروهبان دانشجو بود و هرگز به زبان و گویش آنها صحبت نمیکرد. در حلقه آنها نبود و حتی وقتی آنها با زبان محلی با او سخن میگفتند او به زبان فارسی جواب میداد. گروهبان در آن روزهای سخت و سیاه به من گفت: «چند روز پیش فلانی را در خیابان دیدم، میخواستم تلافی همه این روزهایی که حرص من را درآورده، دربیاورم، به سربازم گفتم برو بیارش و به بهانه حضورش در اعتراضات حسابی از خجالتش دربیایم که شانس یارش بود یهو غیبش زد». با گروهبان برای همیشه قطع رابطه کردم، نه چون میخواستم تصمیم اخلاقی بگیرم، آن را که میخواست از خجالتش دربیاید برایم خیلی عزیز بود.
فارغ از وجه شخصی آن مواجهه با یک گروهبان که بهواسطه شغلش قدرت ویژهای نسبت به دیگر افراد جامعه پیدا کرده بود، به این فکر میکردم که چطور یک شغل و حرفه برای آدمی میتواند چنین قدرت بیحد و مهارنشدهای پیدا کند؟ وضعیت اضطراری آن روزها و تعطیل شدن قانون کمی امیدوارم میکرد که این قدرت ویژه و بدون پاسخگویی به محض تمام شدن وضعیت اضطرار، مهارشدهتر خواهد شد. بیست سال بعد دوباره یاد آن قدرت مهارنشده افتادهام؛ قدرتی که انگار هر روز بیشتر و مسئولیتش کمتر شده است.
سی چهل روز گذشته تلخترین تصاویر وایرالشده از ایران مربوط به نیروی انتظامی بوده، دخترک نوجوانی برای نداشتن حجاب آنچنان مورد حمله قرار گرفت، پای آن مامور روی گردن کودکی مهاجر سنگینی میکرد و مامور به التماسها و عموعمو گفتنهایش هیچ گوش نمیکرد، زنی دیگر انگار به اشتباه تیر خورده است و آخرین خبر هم که آن جوان متهم لاهیجانی و آن تصاویر دلخراش.
همه جای دنیا معضل ارتباط نیروهای امنیتی با مردم وجود دارد. بخش عمده این معضل به دلیل ماهیت خشن این شغل و سروکار داشتن مدام با آدمهای خشن است. گویی الگوی برخورد پلیس با متهمان خشن در همه دیگر برخوردها تعمیم پیدا میکند. مورد کشور ما ویژهتر است.
در این سالها، فضای امنیتی و پلیسی بارها تکرار شده است؛ ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱. تداوم شرایط اضطراری انگار که مناسبات حاکم بر آن شرایط را در همه دیگر شرایط حکمران کرده است و قوانین وضعیت اضطرار بر همه اوقات غلبه کرده است. وضعیت اضطرار همان وضعیتی است که آن همکلاسی گروهبان میخواست حرصش را میان شلوغیها خالی کند و برای من اسپری فلفل هدیه بیاورد. وضعیتی که ساختار سیاسی شأن و جایگاه ویژهای برای نیروهای امنیتی/نظامی قائل میشود.
به قول آن سخن معروف قدرت بدون پاسخگویی و مسئولیت دست مسیح هم باشد به فساد کشیده میشود. تکلیف ما آدمهای معمولی که روشن است.
هیچ فرقی نمیکند چه کسی لباس نیروی انتظامی به تن کند، مادامی که ساختار سیاسی روشن نکند در وضعیت اضطرار نیستیم، مادامی که حتی برای وضعیت اضطرار هم دستورالعملها و قوانین دائماً خم نشوند چنین رفتارهایی هر روز بیشتر خواهیم دید. فرستادن هیئت ویژه از سوی دولت به لاهیجان و واکاوی این اتفاق و تنبیه مسببانش حتماً که اتفاقی خوب است اما برای تکرار نشدن چنین رفتارهایی باید کار ریشهای از همین تهران کرد.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
◾️◾️◾️
@zamaneyebarkhord
شرایط خاص مدیر عشقی
✍🏽 علی ورامینی
◽️ هیچ چیزی مثل بورس نمیتواند نمادی از وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ما در این چهار پنج سال اخیر باشد. اگر خاطرتان باشد سال ۹۹ از رئیسجمهور وقت به پایین همه مردم را تشویق میکردند که بیشتر به بورس هجوم بیاورند. چه مردمی که به هوای سود و زندگی رویایی، زندگی عادی خود را فروختند و خگستر، دارایکم و امین دوم و...خریدند، چه آدمهای بیکارالدولهای که سینگال فروش شدند در ازای چند میلیون؛ مثلاً میگفتند تملت بخر. نمادیترین وضعیت آن دوران همان درخت معروف روستای مال ملا بود؛ روستایی که آن زمان بهعنوان الگوی موفق بورسی در رسانهها نشان داده میشد.
◽️ مردم روستا زیر درخت مینشستند و در بارش فکری و تحلیل جمعی به جمعبندی میرسیدند که چه بخرند و چه بفروشند. خبرنگار صداوسیما هم با آب و تاب فراوان آنها را روایت و آنها را به عنوان الگوی موفق معرفی میکرد. دو سال بعد که خبرنگاران سراغ آنان رفته بودند یکیشان که سه باب مغازه فروخته بود تا سرمایهاش را به بورس ببرد و حالا در بوشهر کارگری میکرد گفته بود: «اهالی روستا همه مردند».
◽️ بعد از آن سیل غارتگر بورس، هیچکدام از تشویقکنندگان، چه مسئولانی که در آن بحبوحه میخواستند التهاب دیگر بازارها را به بورس بکشانند، چه کارشناسان و سینگالفروشان، هیچکدام نه چیزی گردن گرفتند و نه ذرهای احساس عذاب داشتند که چنین به مردم رویافروشی کردند. برای همینهاست که میتوان رد نماد بورس را در این سالها گرفت و درد رنج این مردم را روایت کرد.
◽️ یکی از نقاط اوج این داستان صحبتهای رئیسجمهور فقید در مناظرات انتخاباتی بود که وعده حل کردن فوری مسئله بورس را داد. اگر آن نقطه را شروع دولت در نظر بگیریم، چراکه جدیترین وعدهاش در کنار مسئله مسکن همین مسئله بورس بود، پایانبندی این دولت هم خیلی نمادین با آنچه این روزها با نام #وام_عشقی شهرت یافته باز هم با بورس پایان یافت؛ پایانی تلخ و شرمآور برای بورس در دولت سیزدهم.
◻️ آقای عشقی بهعنوان بالاترین مدیری که قرار بود فوری و فوتی مسئله بورس را حل کند با اضافه کردن مسئلهای بزرگتر این بازار را ترک میکند، بیآنکه ذرهای اوضاع بورس در این سه سال و اندی درست شده باشد. آقای مجید عشقی با آن شمایل تراز مدیران دولتی در پاسخ به انتقادات فراوانی که نسبت به وام قرضالحسنه میلیاردی که به خودشان و اعضای هیئترئیسه بورس اعطا کردهاند دو نکته میگویند که جای تأمل بسیار دارد. دو نکتهای که رویه بسیاری از مدیران دولتی بوده امید اینکه آخرین بار باشد. ایشان به روال همه مدیران، ابتدا منتقدان را به گفتن دروغ بزرگ محکوم میکنند. استناد ایشان برای این اتهام مصوبهایست که اجازه قانونی به هیئت رئیسه برای اعطای وام میدهد.
◻️ در واقع ضمن اینکه منتقدان را به دروغگویی متهم میکنند، نفس اعطای وام به خود را منکر نمیشوند و فقط میگویند که طبق فلان مصوبه قانونی بوده است. این پرسش را هم پاسخ نمیدهند که اگر مصوبه بوده چرا در دوران گذار دولت و در زمانی که میدانند قطعاً به زودی از صندلی خود خداحافظی خواهند کرد چنین اقدامی را انجام دادهاند؟ در واقع مدیر ارشد دولتی که قرار بود بحران بورس را فوری حل کند، در آخرین روزهای مدیریتش بر این سازمان، به جای ارائه کارنامهای از دوران ریاستش و پاسخ به اینکه چه مسئلهای را بالاخره حل کرد مشغول قانونی جلوه دادن این است که چطور از بیتالمال برای خودش دو میلیارد و خردهای وام قرضالحسنه رد کرده است.
◽️ نکته دوم ایشان این است که کارکنان سازمان بورس شرایط خاصی دارند و برای همین هم مستحق چنین وامی هستند. نمیدانم مراد ایشان از شرایط خاص چیست، اما بعید میدانم که شرایط اعضای هیئتمدیره بورس از میلیونها بازنشستهای که درگیر معاش روزانهشان هستند و حقوقشان کفاف تغذیه استاندارد نمیدهد خاصتر باشد؛ همان بازنشستهای که برای گرفتن وامی به مقدار خرده آن دو میلیارد و هفتصدمیلیون آقای رئیسی، کارمند بانک چند ماه بالا و پائینشان میکند و آخرسر میگوید که سن شما دیگر از گرفتن این وام گذشته است.
◽️ از مثنوی هفتادمن بیشتر میشود اگر بخواهیم قیاس کنیم شرایط خاص آقای عشقی با دیگر قشرهای جامعه که از امکانات مصوبهای مورد اشاره ایشان فاصله کهکشانی دارند؛ قشرهایی که بسیاری از آنها از قضا مالباخته همین بورس هستند. ولی انگار داستان بورس در دولت سیزدهم باید که فانتزی شروع میشد و گروتسکوار تمام میشد.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
◾️◾️◾️
@zamaneyebarkhord
✍🏽 علی ورامینی
◽️ هیچ چیزی مثل بورس نمیتواند نمادی از وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ما در این چهار پنج سال اخیر باشد. اگر خاطرتان باشد سال ۹۹ از رئیسجمهور وقت به پایین همه مردم را تشویق میکردند که بیشتر به بورس هجوم بیاورند. چه مردمی که به هوای سود و زندگی رویایی، زندگی عادی خود را فروختند و خگستر، دارایکم و امین دوم و...خریدند، چه آدمهای بیکارالدولهای که سینگال فروش شدند در ازای چند میلیون؛ مثلاً میگفتند تملت بخر. نمادیترین وضعیت آن دوران همان درخت معروف روستای مال ملا بود؛ روستایی که آن زمان بهعنوان الگوی موفق بورسی در رسانهها نشان داده میشد.
◽️ مردم روستا زیر درخت مینشستند و در بارش فکری و تحلیل جمعی به جمعبندی میرسیدند که چه بخرند و چه بفروشند. خبرنگار صداوسیما هم با آب و تاب فراوان آنها را روایت و آنها را به عنوان الگوی موفق معرفی میکرد. دو سال بعد که خبرنگاران سراغ آنان رفته بودند یکیشان که سه باب مغازه فروخته بود تا سرمایهاش را به بورس ببرد و حالا در بوشهر کارگری میکرد گفته بود: «اهالی روستا همه مردند».
◽️ بعد از آن سیل غارتگر بورس، هیچکدام از تشویقکنندگان، چه مسئولانی که در آن بحبوحه میخواستند التهاب دیگر بازارها را به بورس بکشانند، چه کارشناسان و سینگالفروشان، هیچکدام نه چیزی گردن گرفتند و نه ذرهای احساس عذاب داشتند که چنین به مردم رویافروشی کردند. برای همینهاست که میتوان رد نماد بورس را در این سالها گرفت و درد رنج این مردم را روایت کرد.
◽️ یکی از نقاط اوج این داستان صحبتهای رئیسجمهور فقید در مناظرات انتخاباتی بود که وعده حل کردن فوری مسئله بورس را داد. اگر آن نقطه را شروع دولت در نظر بگیریم، چراکه جدیترین وعدهاش در کنار مسئله مسکن همین مسئله بورس بود، پایانبندی این دولت هم خیلی نمادین با آنچه این روزها با نام #وام_عشقی شهرت یافته باز هم با بورس پایان یافت؛ پایانی تلخ و شرمآور برای بورس در دولت سیزدهم.
◻️ آقای عشقی بهعنوان بالاترین مدیری که قرار بود فوری و فوتی مسئله بورس را حل کند با اضافه کردن مسئلهای بزرگتر این بازار را ترک میکند، بیآنکه ذرهای اوضاع بورس در این سه سال و اندی درست شده باشد. آقای مجید عشقی با آن شمایل تراز مدیران دولتی در پاسخ به انتقادات فراوانی که نسبت به وام قرضالحسنه میلیاردی که به خودشان و اعضای هیئترئیسه بورس اعطا کردهاند دو نکته میگویند که جای تأمل بسیار دارد. دو نکتهای که رویه بسیاری از مدیران دولتی بوده امید اینکه آخرین بار باشد. ایشان به روال همه مدیران، ابتدا منتقدان را به گفتن دروغ بزرگ محکوم میکنند. استناد ایشان برای این اتهام مصوبهایست که اجازه قانونی به هیئت رئیسه برای اعطای وام میدهد.
◻️ در واقع ضمن اینکه منتقدان را به دروغگویی متهم میکنند، نفس اعطای وام به خود را منکر نمیشوند و فقط میگویند که طبق فلان مصوبه قانونی بوده است. این پرسش را هم پاسخ نمیدهند که اگر مصوبه بوده چرا در دوران گذار دولت و در زمانی که میدانند قطعاً به زودی از صندلی خود خداحافظی خواهند کرد چنین اقدامی را انجام دادهاند؟ در واقع مدیر ارشد دولتی که قرار بود بحران بورس را فوری حل کند، در آخرین روزهای مدیریتش بر این سازمان، به جای ارائه کارنامهای از دوران ریاستش و پاسخ به اینکه چه مسئلهای را بالاخره حل کرد مشغول قانونی جلوه دادن این است که چطور از بیتالمال برای خودش دو میلیارد و خردهای وام قرضالحسنه رد کرده است.
◽️ نکته دوم ایشان این است که کارکنان سازمان بورس شرایط خاصی دارند و برای همین هم مستحق چنین وامی هستند. نمیدانم مراد ایشان از شرایط خاص چیست، اما بعید میدانم که شرایط اعضای هیئتمدیره بورس از میلیونها بازنشستهای که درگیر معاش روزانهشان هستند و حقوقشان کفاف تغذیه استاندارد نمیدهد خاصتر باشد؛ همان بازنشستهای که برای گرفتن وامی به مقدار خرده آن دو میلیارد و هفتصدمیلیون آقای رئیسی، کارمند بانک چند ماه بالا و پائینشان میکند و آخرسر میگوید که سن شما دیگر از گرفتن این وام گذشته است.
◽️ از مثنوی هفتادمن بیشتر میشود اگر بخواهیم قیاس کنیم شرایط خاص آقای عشقی با دیگر قشرهای جامعه که از امکانات مصوبهای مورد اشاره ایشان فاصله کهکشانی دارند؛ قشرهایی که بسیاری از آنها از قضا مالباخته همین بورس هستند. ولی انگار داستان بورس در دولت سیزدهم باید که فانتزی شروع میشد و گروتسکوار تمام میشد.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
◾️◾️◾️
@zamaneyebarkhord
Forwarded from هممیهن
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥علی ورامینی، دبیر گروه فرهنگ: شبکه های نمایش خانگی جایی که به نفع خودشان بوده را کپی برداری کردند و جایی که به نفع خودشان نبوده را کاملا چشم پوشی کردند.
📌برای خواندن گزارش کامل این گفت و گو به سایت هم میهن مراجعه کنید.
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-20190
@hammihanonline
hammihanonline.ir
📌برای خواندن گزارش کامل این گفت و گو به سایت هم میهن مراجعه کنید.
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-20190
@hammihanonline
hammihanonline.ir
میانجی نه تنظیمگر
سیدعباس صالحی چگونه با بازتعریف جایگاه خودش میتواند نقش تاریخیای در فرهنگ کشور داشته باشد؟
✍🏻 علی ورامینی
◻️ از قدیم گفتهاند که ما بنیآدم، بنده عادتیم. ما هم عادت کردهایم به خیلی از چیزها که برای دیگر مردمانی نهفقط عادت نیست که مایه حیرت است. یکی از آنها همین وزارت عریض و طویلی است که هر چهار سال یکبار مدیر فرهنگیای در صدر آن قرار میگیرد و مشخص میکند که دولت با امکانات بسیار زیادش به نفع چه تفکر و ایدئولوژیای در فرهنگ مداخله کند، کدام فکر و اندیشه را مسدود کند و کدامیک را بر صدر نشاند و بودجههایش را خرج آن کند.
◻️ در خیلی از کشورها دیگر چنین نیست. نه اینکه فرهنگ جهان بدون هیچ دخل و تصرفی، کاملاً مستقل و رها پیش برود، ابداً چنین نیست، ولی این شیوه قدیمی حضور هویدا و تمامقد دولت به نفع ایدئولوژی خاصی دیگر منسوخ شده است. منسوخ شده چراکه برساخت فرهنگ در کانالهای بسیار پیچیدهتری امروزه انجام میشود و تاثیرگذاری بر تودههای مردم دیگر مثل قبل با دستور و آییننامه انجام نمیشود. ما به همان شیوههای منسوخ عادت داریم ولی جهان جدید و فرهنگش و بهتبع دستاندرکاران فرهنگ و هنر ایران که مستقل از دولت فعالیت میکنند دیگر عادت ندارند.
◻️ بخواهم صادق باشم، نمیتوانم خوشحالی خود را از این پنهان کنم که آن مدیر رفت و این مدیر آمد. ویژگیهای صالحی حتماً اتفاقهای مثبتی در بخشی از فرهنگ کشور را رقم خواهد زد یا لااقل از به وجود آمدن اتفاقهای بد بیشتر جلوگیری خواهد کرد، به نظر میرسد که نقش کارگزاری جایگاه وزارت فرهنگ و ارشاد خیلی کمرنگ شده است. این کمرنگ شدن حتی نسبت به سه و اندی سال قبل هم که صالحی در همین مقام بود بسیار بیشتر شده است.
◻️ سیدعباس صالحی رئوس برنامههای خود را برای وزارتخانه چهار محور کلی؛ پاسداشت و تقویت اصالت و هویت ایرانی ـ اسلامی، مردمیسازی و عدالت فرهنگی، کاربست فناوریهای نوین برای بهبود تنظیمگری و مقرراتگذاری و رونق اقتصاد فرهنگ و توسعه صادرات فرهنگی عنوان کرده است. بیتعارف کلیگوییهای همیشگی مدیران که حالا مثل همه چیزهای دیگر به ادویه فناوریهای نوین و هوش مصنوعی هم آغشته شده است.همه این رئوس قدری هم تحقق پیدا کنند که ایران گلستان میشود. اما بخش زیادی از آن در ید یک وزارتخانه یکدورهای نیست.
◻️ عدالت فرهنگی وقتی صورت میگیرد که تجمیع سالنهای تئاتر، گالریها و پردیسهای سینمایی همه در مرکز نباشند و هرچه از مرکز دورتر، بینصیبتر از این امکانات فرهنگی. برای تقویت هویت ایرانی ـ اسلامی فارغ از میزان پذیرش جامعه امروز باید به این فکر کرد که الگوی زمخت و نازیبای دولتی که باید با آن تولیدات پرزرق و برق هالیوودی، کرهای و ترکیهای رقابت کند، چطور میتواند برای سلیقههایی که چنین شکل گرفته بدیلی بیاورد که آنها را مجاب کند بهجای آن، این را نگاه کنند. همچنین آن محوری که نقش وزیر و وزارتخانه متبوعش را از همیشه کمرنگتر خواهد کرد ازقضا همان فناوریهای نوینی هستند که اگرچه در برنامه صالحی برای مقرراتگذاری و تنظیمگری لحاظ شده است اما بهشدت به این کمک میکند که هم تولیدکنندگان آثار فرهنگی و هم مخاطبانشان از مقررات و تنظیمگری فرار کنند. صالحی باید به این بیاندیشد که همه چیز در حوزه فرهنگ و هنر از آن روزی که وزارتخانه را ترک کرد و به روزنامه اطلاعات رفت تغییر بسیار زیادی کرده است.
◻️ همین فناوری دیگر دست همه را برای ساخت هر محصول هنری باز کرده است، بیآنکه حتی به سرمایه زیادی نیاز داشته باشند چه برسد به اینکه لنگ مجوز و قانونگذار بمانند. اعتراضات ۱۴۰۱ بسیاری از هنرمندان را مجاب کرده است که دیگر با سازوکار تنظیمگری کار نکنند. بخش زیادی از آنانکه کار جدی هنری میکردند چنین تصمیمی گرفتند و همین باعث تقویت بخش بازاری هنر و جلوهنمایی بیشتر آن در ویترین هنری کشور شده است.
◻️ دیاسپورای ایرانی هر روز در نقاط بیشتری قویتر میشود، هنرمندان و اهالی فرهنگ بیشتری به این دیاسپورا میپیوندند و ترحیج میدهند که دیگر خارج از جغرافیای فیزیکی ایران، کار برای ایران کنند. حتی آنانکه در داخل هم هستند تلاش میکنند خارج از قواعد رسمی کار کنند و قید عرضه تولیدات فرهنگی خود در مجارهای رسمی داخل کشور را زدهاند. همان فناوریای که آقای صالحی میخواهند برای تنظیمگری استفاده کنند ازقضا تسهیلگر این هنرمندانی است که نمیخواهند به تنظیمگری تن بدهند.....
متن کامل این یادداشت را که در روزنامه هممیهن منتشر شده اینجا، بخوانید.
◾️◾️◾️
@www.tgoop.com/zamaneyebarkhord
سیدعباس صالحی چگونه با بازتعریف جایگاه خودش میتواند نقش تاریخیای در فرهنگ کشور داشته باشد؟
✍🏻 علی ورامینی
◻️ از قدیم گفتهاند که ما بنیآدم، بنده عادتیم. ما هم عادت کردهایم به خیلی از چیزها که برای دیگر مردمانی نهفقط عادت نیست که مایه حیرت است. یکی از آنها همین وزارت عریض و طویلی است که هر چهار سال یکبار مدیر فرهنگیای در صدر آن قرار میگیرد و مشخص میکند که دولت با امکانات بسیار زیادش به نفع چه تفکر و ایدئولوژیای در فرهنگ مداخله کند، کدام فکر و اندیشه را مسدود کند و کدامیک را بر صدر نشاند و بودجههایش را خرج آن کند.
◻️ در خیلی از کشورها دیگر چنین نیست. نه اینکه فرهنگ جهان بدون هیچ دخل و تصرفی، کاملاً مستقل و رها پیش برود، ابداً چنین نیست، ولی این شیوه قدیمی حضور هویدا و تمامقد دولت به نفع ایدئولوژی خاصی دیگر منسوخ شده است. منسوخ شده چراکه برساخت فرهنگ در کانالهای بسیار پیچیدهتری امروزه انجام میشود و تاثیرگذاری بر تودههای مردم دیگر مثل قبل با دستور و آییننامه انجام نمیشود. ما به همان شیوههای منسوخ عادت داریم ولی جهان جدید و فرهنگش و بهتبع دستاندرکاران فرهنگ و هنر ایران که مستقل از دولت فعالیت میکنند دیگر عادت ندارند.
◻️ بخواهم صادق باشم، نمیتوانم خوشحالی خود را از این پنهان کنم که آن مدیر رفت و این مدیر آمد. ویژگیهای صالحی حتماً اتفاقهای مثبتی در بخشی از فرهنگ کشور را رقم خواهد زد یا لااقل از به وجود آمدن اتفاقهای بد بیشتر جلوگیری خواهد کرد، به نظر میرسد که نقش کارگزاری جایگاه وزارت فرهنگ و ارشاد خیلی کمرنگ شده است. این کمرنگ شدن حتی نسبت به سه و اندی سال قبل هم که صالحی در همین مقام بود بسیار بیشتر شده است.
◻️ سیدعباس صالحی رئوس برنامههای خود را برای وزارتخانه چهار محور کلی؛ پاسداشت و تقویت اصالت و هویت ایرانی ـ اسلامی، مردمیسازی و عدالت فرهنگی، کاربست فناوریهای نوین برای بهبود تنظیمگری و مقرراتگذاری و رونق اقتصاد فرهنگ و توسعه صادرات فرهنگی عنوان کرده است. بیتعارف کلیگوییهای همیشگی مدیران که حالا مثل همه چیزهای دیگر به ادویه فناوریهای نوین و هوش مصنوعی هم آغشته شده است.همه این رئوس قدری هم تحقق پیدا کنند که ایران گلستان میشود. اما بخش زیادی از آن در ید یک وزارتخانه یکدورهای نیست.
◻️ عدالت فرهنگی وقتی صورت میگیرد که تجمیع سالنهای تئاتر، گالریها و پردیسهای سینمایی همه در مرکز نباشند و هرچه از مرکز دورتر، بینصیبتر از این امکانات فرهنگی. برای تقویت هویت ایرانی ـ اسلامی فارغ از میزان پذیرش جامعه امروز باید به این فکر کرد که الگوی زمخت و نازیبای دولتی که باید با آن تولیدات پرزرق و برق هالیوودی، کرهای و ترکیهای رقابت کند، چطور میتواند برای سلیقههایی که چنین شکل گرفته بدیلی بیاورد که آنها را مجاب کند بهجای آن، این را نگاه کنند. همچنین آن محوری که نقش وزیر و وزارتخانه متبوعش را از همیشه کمرنگتر خواهد کرد ازقضا همان فناوریهای نوینی هستند که اگرچه در برنامه صالحی برای مقرراتگذاری و تنظیمگری لحاظ شده است اما بهشدت به این کمک میکند که هم تولیدکنندگان آثار فرهنگی و هم مخاطبانشان از مقررات و تنظیمگری فرار کنند. صالحی باید به این بیاندیشد که همه چیز در حوزه فرهنگ و هنر از آن روزی که وزارتخانه را ترک کرد و به روزنامه اطلاعات رفت تغییر بسیار زیادی کرده است.
◻️ همین فناوری دیگر دست همه را برای ساخت هر محصول هنری باز کرده است، بیآنکه حتی به سرمایه زیادی نیاز داشته باشند چه برسد به اینکه لنگ مجوز و قانونگذار بمانند. اعتراضات ۱۴۰۱ بسیاری از هنرمندان را مجاب کرده است که دیگر با سازوکار تنظیمگری کار نکنند. بخش زیادی از آنانکه کار جدی هنری میکردند چنین تصمیمی گرفتند و همین باعث تقویت بخش بازاری هنر و جلوهنمایی بیشتر آن در ویترین هنری کشور شده است.
◻️ دیاسپورای ایرانی هر روز در نقاط بیشتری قویتر میشود، هنرمندان و اهالی فرهنگ بیشتری به این دیاسپورا میپیوندند و ترحیج میدهند که دیگر خارج از جغرافیای فیزیکی ایران، کار برای ایران کنند. حتی آنانکه در داخل هم هستند تلاش میکنند خارج از قواعد رسمی کار کنند و قید عرضه تولیدات فرهنگی خود در مجارهای رسمی داخل کشور را زدهاند. همان فناوریای که آقای صالحی میخواهند برای تنظیمگری استفاده کنند ازقضا تسهیلگر این هنرمندانی است که نمیخواهند به تنظیمگری تن بدهند.....
متن کامل این یادداشت را که در روزنامه هممیهن منتشر شده اینجا، بخوانید.
◾️◾️◾️
@www.tgoop.com/zamaneyebarkhord
هممیهن
میانجی نه تنظیمگر
از قدیم گفتهاند که ما بنیآدم، بنده عادتیم. ما هم عادت کردهایم به خیلی از چیزها که برای دیگر مردمانی نهفقط عادت نیست که مایه حیرت است. یکی از آنها همین وزارت عریض و طویلی است که هر چهار سال یکبار مدیر فرهنگیای در صدر آن قرار میگیرد و مشخص میکند که دولت…
«دادستانِ محترم» مهمترین قسمت این اعلانِ همه چیز عجیب است. آنکه قرار است انصاف را رعایت کند و عدالت بگستراند، حکم داده که آنان که در این مختصات جغرافیایی به دنیا نیامدهاند، حق نان خریدن و نان خوردن ندارند. آنکه اعلان را چاپ کرده، ذوقزده از تصمیم جناب قاضی؛ از اینکه بالاخره یکی پیدا شد که چیزی از او کمتر داشته باشد در این عالم، از اینکه بالاخره در قیاس با مردمانی او بالاتر ایستاده است. برای همین هم صاحب نامحترمترین فرمان را محترم میخواند.
در این هرم سلسله مراتبی، آنکه این اعلان را منتشرکرده ما بین دادستان ایرانیای که از او بالاتر است و در هر حال سزاوار محترم شمردن و اتباعی که از او پائینترند و چون ایرانی نیستند لایق نان خوردن، لااقل در اینجا نیستند.
«اتباع» هم از آن دست واژههای مشمئزکننده ادبیات فاشیستیِ دولتی-مردمی چند دهه اخیرماست. کدام اتباع؟ همان دادستان محترم که خوب است، ده پله بالاتر از آن هم وقتی سفید و سیاه آمریکایی و اروپایی میبینند، نان که خوب است، خاک کف پایش را سرمه چشمشان میکنند. بهکارگیری «اتباع» یعنی منِ افغانستانیستیز حتی مثل نازیها شجاعت واضح گفتن آنچه میاندیشم هم ندارم.
.
در این هرم سلسله مراتبی، آنکه این اعلان را منتشرکرده ما بین دادستان ایرانیای که از او بالاتر است و در هر حال سزاوار محترم شمردن و اتباعی که از او پائینترند و چون ایرانی نیستند لایق نان خوردن، لااقل در اینجا نیستند.
«اتباع» هم از آن دست واژههای مشمئزکننده ادبیات فاشیستیِ دولتی-مردمی چند دهه اخیرماست. کدام اتباع؟ همان دادستان محترم که خوب است، ده پله بالاتر از آن هم وقتی سفید و سیاه آمریکایی و اروپایی میبینند، نان که خوب است، خاک کف پایش را سرمه چشمشان میکنند. بهکارگیری «اتباع» یعنی منِ افغانستانیستیز حتی مثل نازیها شجاعت واضح گفتن آنچه میاندیشم هم ندارم.
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پازل «وینچزو اسکروچی»، مجسمهساز ایتالیایی، تفاوت اساسیای با پازلهای معمول داره، مثل بقیه پازلها قاب نمیشه، یا خراب و از نو ساخته. سیب سرخشدهای که او به هنرمندی پازل کرده، یا خورده خواهد شد یا فاسد و پوسیده. مثل ما آدمیان در نهایت. مثل همان که خیام گفت؛ «این کوزهگر دهر چنین جام لطیف، میسازد و باز بر زمین میزندش.» احتمالا اسکروچی خیام نخوانده ولی این کارش خیلی خیامی بود.
◽️◽️◽️
@zamaneyebarkhord
◽️◽️◽️
@zamaneyebarkhord
Forwarded from ماهنامه مديريت ارتباطات
از تحدید دارکوب تا تهدید آزادی بیان
در شماره صدوهفتادودوم ماهنامه «مدیریت ارتباطات» به مدیرمسئولی امیرعباس تقیپور و سردبیری علی ورامینی در پروندهای ویژه با عنوان «قهرمانِ مجرم» ضمن پرداختن به زندگی و زمانه پاول دورف و تاسیس تلگرام کوشش شده است به پرسشی فلسفی و حتی اخلاقی در مورد آزادی بیان پاسخ داده شود.
آزادی بیان در محاق؟
در پی انتشار خبر دستگیری پاول دورف توسط دولت فرانسه، ارزهای دیجیتال مرتبط با تلگرام افت ارزش زیادی را تجربه کردند و عده بسیاری هم نگران امنیت دادههای خود در این اپلیکیشن شدند اما مسئله فراتر از اینهاست. ما با این پرسش مواجهایم که آیا دستگیری دورف مخالف آزادی بیان است و همانطور که عدهای میگویند، استدلال قضات فرانسوی باطل؟ زیرا بر این اساس شرکت تویوتا هم باید پاسخگوی استفاده داعش از خودروهایش باشد یا تلگرام بستری مناسب برای انتشار محتوا با حداقل محدودیت و نظارت فراهم آورده است؟ برای پاسخ به این پرسش پروندهای گردآوری شده است که از جمله شامل گزارشی از نشستی با محوریت «وظیفه پلتفرمها، آزادی بیان و اخلاق در دنیای دیجیتال» برگزارشده در کافه کارزار است. «فرازونشیبهای زندگی موسس پیامرسان تلگرام»، «سویه تاریک تلگرام» و «آزمون بروکسل: اتحادیه اروپا در قبال دستگیری پاول دورف چه موضعی اتخاذ میکند؟» دیگر عناوین مطالب این پرونده است.
مواجهه رسانههای داخلی با برجام
از تیرماه ۱۳۹۴ که توافق برجام میان ایران و گروه ۱+۵ به نتیجه رسید تا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷ که دونالد ترامپ، رئيسجمهور وقت آمریکا اعلام کرد واشنگتن از این توافق خارج میشود، پژوهشهای بسیاری پیرامون برجام به انجام رسید هرچند در این خصوص پژوهشی جامع از منظر علوم ارتباطات و رسانه صورت نگرفت. از این رو پویا نعمتاللهی و محمدرضا رسولی بر آن شدند تا پژوهشی را با هدف واکاوی برجام در کانتکست رسانههای داخلی صورت دهند. حاصل کار آنها در کتاب «برجام؛ هماوردی گفتمانهای رسانهای» منتشر شده است. یکی دیگر از مطالب شماره صدوهفتادودوم ماهنامه «مدیریت ارتباطات» گفتوگو با این دو نویسنده است.
روایتی برای قضاوت منصفانه
«هوس قمار آخر»؛ بازخوانی پرونده درمانی عباس کیارستمی در گفتوگو با پزشکان، نام کتابی حاصل کار اسماعیل رمضانی است. این کتاب محصول مصاحبههایی با تیمی از پزشکان است که نه بهصورت مستقیم که به شکلی غیرمستقیم در روند درمانی عباس کیارستمی دخیل بودهاند. آنها در «هوس قمار آخر» که در قالب کتاب توسط انتشارات سیمای شرق منتشر شده است، روایت جامعه پزشکان را از آنچه در روند بیماری و مرگ عباس کیارستمی رخ داد، ارائه میدهند. گزارش مراسم رونمایی این کتاب دیگر مطلب تازهترین شماره ماهنامه «مدیریت ارتباطات» است.
آمادگی برای ارتباطات در بحران
بحران به چیزی گفته میشود که یکباره رخ میدهد و شرایط موجود را بر هم میزند. بروز بحران با ترس ناگهانی همراه است و در این شرایط همهچیز درهموبرهم و وضعیت بیسروسامان میشود. هستی شهریزفر، معمار ارتباطات آروانکلاد در مطلبی با عنوان «همه چیز تحت کنترل نیست، اما...» نگاهی انداخته است به این که در ارتباطاتی که حین بحران پیش میبریم، باید حواسمان به چه نکاتی باشد و گامهای مواجهه با بحران را چهطور برداریم.
منظری برای فهم آینده ارتباطات جنسی
از جمله دیگر مطالب تازهترین شماره ماهنامه «مدیریت ارتباطات» مطلبی تحت عنوان «همهچیز تغییر میکند حتی...» است که در آن مسعود سپهر، جامعهشناس سیاسی به منظری برای فهم آینده ارتباطات جنسی پرداخته است. جز اینها در این شماره مطالبی از سیدعبدالجواد موسوی، علی مسعودینیا، میلاد نوری، نیوشا طبیبیگیلانی، مریم بهریان و... میخوانید.
◾️ ماهنامه «مدیریت ارتباطات» به شما کمک میکند که از جهان جدید، جهان ارتباطات سردربیاورید.
صاحب امتیاز: مؤسسه مطبوعاتی دایره رنگی ایدهآل
مجری طرح: مؤسسه فرهنگی هنری آیندهپژوهان مدیریت ارتباطات
مدیرمسئول: امیرعباس تقیپور
رئیس شورای سیاستگذاری: سیدغلامرضا کاظمی دینان
سردبیر: علی ورامینی
تحریریه: حسن نمکدوستتهرانی، محسن محمودی، دریا آدینهوند، شادان واحدی، نرگس کیانی و با تشکر از عبدالجواد موسوی
مدیر هماهنگی و اجرایی: بهنام تقیپور
گرافیک: نگار آشتیانی عراقی
طرح جلد: جلیل نوربخش
ویراستار: یلدا شایستهفر
پخش و فروش: روشن مهدوینیا
مالی: سمیرا کیانی
سایت: بهروز تقیپور
عکس: محمد تقیپور
فضای مجازی: فاطمه تقیپور
🗞 نسخه چاپی «مدیریت ارتباطات» را از دیجیکالا و نسخه دیجیتال آن را از مگیران و طاقچه تهیه کنید. همچنین برای اشتراک با ۸۸۳۵۶۰۷۶ تماس بگیرید.
در شماره صدوهفتادودوم ماهنامه «مدیریت ارتباطات» به مدیرمسئولی امیرعباس تقیپور و سردبیری علی ورامینی در پروندهای ویژه با عنوان «قهرمانِ مجرم» ضمن پرداختن به زندگی و زمانه پاول دورف و تاسیس تلگرام کوشش شده است به پرسشی فلسفی و حتی اخلاقی در مورد آزادی بیان پاسخ داده شود.
آزادی بیان در محاق؟
در پی انتشار خبر دستگیری پاول دورف توسط دولت فرانسه، ارزهای دیجیتال مرتبط با تلگرام افت ارزش زیادی را تجربه کردند و عده بسیاری هم نگران امنیت دادههای خود در این اپلیکیشن شدند اما مسئله فراتر از اینهاست. ما با این پرسش مواجهایم که آیا دستگیری دورف مخالف آزادی بیان است و همانطور که عدهای میگویند، استدلال قضات فرانسوی باطل؟ زیرا بر این اساس شرکت تویوتا هم باید پاسخگوی استفاده داعش از خودروهایش باشد یا تلگرام بستری مناسب برای انتشار محتوا با حداقل محدودیت و نظارت فراهم آورده است؟ برای پاسخ به این پرسش پروندهای گردآوری شده است که از جمله شامل گزارشی از نشستی با محوریت «وظیفه پلتفرمها، آزادی بیان و اخلاق در دنیای دیجیتال» برگزارشده در کافه کارزار است. «فرازونشیبهای زندگی موسس پیامرسان تلگرام»، «سویه تاریک تلگرام» و «آزمون بروکسل: اتحادیه اروپا در قبال دستگیری پاول دورف چه موضعی اتخاذ میکند؟» دیگر عناوین مطالب این پرونده است.
مواجهه رسانههای داخلی با برجام
از تیرماه ۱۳۹۴ که توافق برجام میان ایران و گروه ۱+۵ به نتیجه رسید تا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷ که دونالد ترامپ، رئيسجمهور وقت آمریکا اعلام کرد واشنگتن از این توافق خارج میشود، پژوهشهای بسیاری پیرامون برجام به انجام رسید هرچند در این خصوص پژوهشی جامع از منظر علوم ارتباطات و رسانه صورت نگرفت. از این رو پویا نعمتاللهی و محمدرضا رسولی بر آن شدند تا پژوهشی را با هدف واکاوی برجام در کانتکست رسانههای داخلی صورت دهند. حاصل کار آنها در کتاب «برجام؛ هماوردی گفتمانهای رسانهای» منتشر شده است. یکی دیگر از مطالب شماره صدوهفتادودوم ماهنامه «مدیریت ارتباطات» گفتوگو با این دو نویسنده است.
روایتی برای قضاوت منصفانه
«هوس قمار آخر»؛ بازخوانی پرونده درمانی عباس کیارستمی در گفتوگو با پزشکان، نام کتابی حاصل کار اسماعیل رمضانی است. این کتاب محصول مصاحبههایی با تیمی از پزشکان است که نه بهصورت مستقیم که به شکلی غیرمستقیم در روند درمانی عباس کیارستمی دخیل بودهاند. آنها در «هوس قمار آخر» که در قالب کتاب توسط انتشارات سیمای شرق منتشر شده است، روایت جامعه پزشکان را از آنچه در روند بیماری و مرگ عباس کیارستمی رخ داد، ارائه میدهند. گزارش مراسم رونمایی این کتاب دیگر مطلب تازهترین شماره ماهنامه «مدیریت ارتباطات» است.
آمادگی برای ارتباطات در بحران
بحران به چیزی گفته میشود که یکباره رخ میدهد و شرایط موجود را بر هم میزند. بروز بحران با ترس ناگهانی همراه است و در این شرایط همهچیز درهموبرهم و وضعیت بیسروسامان میشود. هستی شهریزفر، معمار ارتباطات آروانکلاد در مطلبی با عنوان «همه چیز تحت کنترل نیست، اما...» نگاهی انداخته است به این که در ارتباطاتی که حین بحران پیش میبریم، باید حواسمان به چه نکاتی باشد و گامهای مواجهه با بحران را چهطور برداریم.
منظری برای فهم آینده ارتباطات جنسی
از جمله دیگر مطالب تازهترین شماره ماهنامه «مدیریت ارتباطات» مطلبی تحت عنوان «همهچیز تغییر میکند حتی...» است که در آن مسعود سپهر، جامعهشناس سیاسی به منظری برای فهم آینده ارتباطات جنسی پرداخته است. جز اینها در این شماره مطالبی از سیدعبدالجواد موسوی، علی مسعودینیا، میلاد نوری، نیوشا طبیبیگیلانی، مریم بهریان و... میخوانید.
◾️ ماهنامه «مدیریت ارتباطات» به شما کمک میکند که از جهان جدید، جهان ارتباطات سردربیاورید.
صاحب امتیاز: مؤسسه مطبوعاتی دایره رنگی ایدهآل
مجری طرح: مؤسسه فرهنگی هنری آیندهپژوهان مدیریت ارتباطات
مدیرمسئول: امیرعباس تقیپور
رئیس شورای سیاستگذاری: سیدغلامرضا کاظمی دینان
سردبیر: علی ورامینی
تحریریه: حسن نمکدوستتهرانی، محسن محمودی، دریا آدینهوند، شادان واحدی، نرگس کیانی و با تشکر از عبدالجواد موسوی
مدیر هماهنگی و اجرایی: بهنام تقیپور
گرافیک: نگار آشتیانی عراقی
طرح جلد: جلیل نوربخش
ویراستار: یلدا شایستهفر
پخش و فروش: روشن مهدوینیا
مالی: سمیرا کیانی
سایت: بهروز تقیپور
عکس: محمد تقیپور
فضای مجازی: فاطمه تقیپور
🗞 نسخه چاپی «مدیریت ارتباطات» را از دیجیکالا و نسخه دیجیتال آن را از مگیران و طاقچه تهیه کنید. همچنین برای اشتراک با ۸۸۳۵۶۰۷۶ تماس بگیرید.
به ناله کار میسر نمیشود
✍🏽 علی ورامینی
در دنیای اکسپلورها تا چشم میگردانی سوگنامه برای معدنچیان طبسی است. هرکس به طریقی میخواهد خود را در این غم بزرگ شریک کند. مایه دلگرمیست این همدردی، حتی اگر استوری بعدی، سوگواری درباره مهمانی شب قبل باشد یا عکسی از کافهگردی. روزنامهها و رسانههای رسمیتر هم وضعیتی چنین دارند. عکس همه روزنامهها از شب و روز تلخ کشته شدن معدنچیان طبسی بود. تفاوتشان با پستهای اینستاگرامی و نوشتههای توئیتری کاربران این بود که بعضی از آنها کمی بیشتر در بحر مسئله رفته بودند و یادداشتها و تحلیلهایی درباره چرایی این اتفاق ضمیمه روایت اتفاق کردند.
همه این سخنها، از جمله همین یادداشت، تحلیل، نوشته و حتی دستورات آنیای که در واکنش به اتفاقی گفته و صادر میشوند، همه در نهایت سوگ و نالهای بیش نیستند. مثل سیل تحلیلها و دستوراتی که بعد از حادثه خرداد سال جاری معدنِ شازند بیان شدند و هیچکدام کارکردی فراتر از ناله نداشتند. و چه درست گفت سعدی که «با ناله کار میسر نمیشود». بر مردم یا بهتر بگوئیم کاربران حرجی نیست، کاری جز سوگ و ناله بر نمیآید ازشان، بر مدیر، مسئول، وزیر، نماینده و روزنامهنگار و هر آنکس که صدایی دارد، چرا.
مرگ محتوم است و چاره ندارد، اما چگونه مردن چرا. میشد جانهای عزیز زحمتکشانی که زیر آوار معدنها تلف میشوند محترمتر شمرده شوند تا روز اول پاییز چنین غمی سر ۵۰ خانواده آوار نشود. عزیز شمردن جان برای آنکس که دستش میرسد و صدایی دارد یعنی نگذارد کار به اینجا برسد که تنها واکنشی به اتفاقی که افتاده داشته باشد و ناله کند. یعنی بیآنکه اتفاقی بیفتد به این فکر کند که چرا مسئولیت جان هزاران کارگر را به شرکتها و افرادی بدهیم که سودِ بیشتر بیش از هرچیز دیگری برای آنها در اولویت است. آخر معدن که شرکت عادی و اداره نیست که همه سازوکار آن را به منطق عرضه و تقاضای بازار بسپاریم و بگوییم خودشان در نهایت با یکدیگر کنار میآیند.
جان هزاران آدمی در میان است که نه صدایشان به جایی میرسد نه اصلاً کسی میبیندشان. متخصص معدن نیستم، یک سرچ ساده میکنم که تلفات انسانی در معادن به چه عوملی بستگی دارد؟ نوع معدن، کیفیت تجهیزات، آموزش کارگران، رعایت استانداردهای ایمنی و شرایط زمینشناسی از جمله عواملی هستند که دستگیرم میشود.
کمی بیشتر سرچ میکنم و از وضعیت جهانی تلفات معادن در دنیا از چت جیپیتی میپرسم. میگوید که ایران به دلیل مشکلاتی مانند عدم رعایت کامل استانداردهای ایمنی، تجهیزات قدیمی و مدیریت ناصحیح، میزان تلفات قابل توجهی در معادن دارد و معادن زغالسنگ ایران به دلیل گازهای سمی و انفجارها بیشتر از دیگر معادن در خطرند.
میگوید که چین پیش از این در صدر آمار تلفات معدن بود که با بازنگری در قوانین، تعطیل کردن معادن ناامن، مجازات سنگین خاطیان و... توانستند میزان قابل توجهی از تلفات خود را کم کنند. همان مسیری که آمریکا و استرالیا به عنوان الگوهای موفق در کم بودن تلفات معدن رفته بودند.
همه اینها را متخصصان احتمالاً هزار بار بیشتر از من و چتجیپیتی بلدند و به گوش مسئولان هم رساندند ولی ایمنی معدنچیان نهفقط به سمت بهتر شدن که بسامد اتفاقات دهشتناک مانند طبس نشان میدهد به سمت بدتری رفتهایم. دلایل جزیی و کارشناسیاش را اهل فن میداند، یکی از دلایل کلی و عمدهاش همین است که ما فقط به نالیدن عادت کردهایم.
روزنامهنگاری که روزهای پسافاجعه سعی میکند اولین خبر را بزند، بعد فاجعه اسیر خبرهای روز میشود و سراغ معادن دیگر نمیرود که ببیند کسی بالای سر این دهها آدمی که چند صدمتر به دل زمین میروند هست یا نه؟ نماینده و مسئول استانی که با کت و شلوار اداری دست روی دست میگذارد و قیافه غمباری میگیرد و همزمان خیلی محسوس میکوشد تا همراه مسئولان کشوری در کادر دوربین تلویزیون بیفتد هم بعد از این ابداً سراغ معادن دیگر استان نمیرود تا اتفاق دیگر. کسی نمیگوید تا این کارگران سندیکا و صنف نداشته باشند کارفرما حاضر است برای ذرهای سود بیشتر امنیت را فدا کند.
اگر ناله ما از سر هیجانی زودگذر نیست باید در حین سوگواری به این بیندیشیم که چاره کم شدن این اتفاقات چیست. سعدی در مصرع مکمل «به ناله کار میسر نمیشود» میگوید: «ولیک نالۀ بیچارگان خوش است؛ بنال». در واقع میگوید اگر چارهای ندارید بنالید ولی آدمی در قبال این اتفاقات چاره دارد، الگوهای موفق جهانی نشان داده که چاره چیست. چاره را پیدا نکنیم و به کار نبندیم در بهوجود آمدن این فجایع حتماً شریکیم.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
✍🏽 علی ورامینی
در دنیای اکسپلورها تا چشم میگردانی سوگنامه برای معدنچیان طبسی است. هرکس به طریقی میخواهد خود را در این غم بزرگ شریک کند. مایه دلگرمیست این همدردی، حتی اگر استوری بعدی، سوگواری درباره مهمانی شب قبل باشد یا عکسی از کافهگردی. روزنامهها و رسانههای رسمیتر هم وضعیتی چنین دارند. عکس همه روزنامهها از شب و روز تلخ کشته شدن معدنچیان طبسی بود. تفاوتشان با پستهای اینستاگرامی و نوشتههای توئیتری کاربران این بود که بعضی از آنها کمی بیشتر در بحر مسئله رفته بودند و یادداشتها و تحلیلهایی درباره چرایی این اتفاق ضمیمه روایت اتفاق کردند.
همه این سخنها، از جمله همین یادداشت، تحلیل، نوشته و حتی دستورات آنیای که در واکنش به اتفاقی گفته و صادر میشوند، همه در نهایت سوگ و نالهای بیش نیستند. مثل سیل تحلیلها و دستوراتی که بعد از حادثه خرداد سال جاری معدنِ شازند بیان شدند و هیچکدام کارکردی فراتر از ناله نداشتند. و چه درست گفت سعدی که «با ناله کار میسر نمیشود». بر مردم یا بهتر بگوئیم کاربران حرجی نیست، کاری جز سوگ و ناله بر نمیآید ازشان، بر مدیر، مسئول، وزیر، نماینده و روزنامهنگار و هر آنکس که صدایی دارد، چرا.
مرگ محتوم است و چاره ندارد، اما چگونه مردن چرا. میشد جانهای عزیز زحمتکشانی که زیر آوار معدنها تلف میشوند محترمتر شمرده شوند تا روز اول پاییز چنین غمی سر ۵۰ خانواده آوار نشود. عزیز شمردن جان برای آنکس که دستش میرسد و صدایی دارد یعنی نگذارد کار به اینجا برسد که تنها واکنشی به اتفاقی که افتاده داشته باشد و ناله کند. یعنی بیآنکه اتفاقی بیفتد به این فکر کند که چرا مسئولیت جان هزاران کارگر را به شرکتها و افرادی بدهیم که سودِ بیشتر بیش از هرچیز دیگری برای آنها در اولویت است. آخر معدن که شرکت عادی و اداره نیست که همه سازوکار آن را به منطق عرضه و تقاضای بازار بسپاریم و بگوییم خودشان در نهایت با یکدیگر کنار میآیند.
جان هزاران آدمی در میان است که نه صدایشان به جایی میرسد نه اصلاً کسی میبیندشان. متخصص معدن نیستم، یک سرچ ساده میکنم که تلفات انسانی در معادن به چه عوملی بستگی دارد؟ نوع معدن، کیفیت تجهیزات، آموزش کارگران، رعایت استانداردهای ایمنی و شرایط زمینشناسی از جمله عواملی هستند که دستگیرم میشود.
کمی بیشتر سرچ میکنم و از وضعیت جهانی تلفات معادن در دنیا از چت جیپیتی میپرسم. میگوید که ایران به دلیل مشکلاتی مانند عدم رعایت کامل استانداردهای ایمنی، تجهیزات قدیمی و مدیریت ناصحیح، میزان تلفات قابل توجهی در معادن دارد و معادن زغالسنگ ایران به دلیل گازهای سمی و انفجارها بیشتر از دیگر معادن در خطرند.
میگوید که چین پیش از این در صدر آمار تلفات معدن بود که با بازنگری در قوانین، تعطیل کردن معادن ناامن، مجازات سنگین خاطیان و... توانستند میزان قابل توجهی از تلفات خود را کم کنند. همان مسیری که آمریکا و استرالیا به عنوان الگوهای موفق در کم بودن تلفات معدن رفته بودند.
همه اینها را متخصصان احتمالاً هزار بار بیشتر از من و چتجیپیتی بلدند و به گوش مسئولان هم رساندند ولی ایمنی معدنچیان نهفقط به سمت بهتر شدن که بسامد اتفاقات دهشتناک مانند طبس نشان میدهد به سمت بدتری رفتهایم. دلایل جزیی و کارشناسیاش را اهل فن میداند، یکی از دلایل کلی و عمدهاش همین است که ما فقط به نالیدن عادت کردهایم.
روزنامهنگاری که روزهای پسافاجعه سعی میکند اولین خبر را بزند، بعد فاجعه اسیر خبرهای روز میشود و سراغ معادن دیگر نمیرود که ببیند کسی بالای سر این دهها آدمی که چند صدمتر به دل زمین میروند هست یا نه؟ نماینده و مسئول استانی که با کت و شلوار اداری دست روی دست میگذارد و قیافه غمباری میگیرد و همزمان خیلی محسوس میکوشد تا همراه مسئولان کشوری در کادر دوربین تلویزیون بیفتد هم بعد از این ابداً سراغ معادن دیگر استان نمیرود تا اتفاق دیگر. کسی نمیگوید تا این کارگران سندیکا و صنف نداشته باشند کارفرما حاضر است برای ذرهای سود بیشتر امنیت را فدا کند.
اگر ناله ما از سر هیجانی زودگذر نیست باید در حین سوگواری به این بیندیشیم که چاره کم شدن این اتفاقات چیست. سعدی در مصرع مکمل «به ناله کار میسر نمیشود» میگوید: «ولیک نالۀ بیچارگان خوش است؛ بنال». در واقع میگوید اگر چارهای ندارید بنالید ولی آدمی در قبال این اتفاقات چاره دارد، الگوهای موفق جهانی نشان داده که چاره چیست. چاره را پیدا نکنیم و به کار نبندیم در بهوجود آمدن این فجایع حتماً شریکیم.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
به شفقت نیازمندتریم تا سیاست
✍🏽 علی ورامینی
◻️ اینکه نتانیاهو بلافاصله بعد از سخنرانیاش در سازمان ملل به اتاق جنگ میرود و بمباران ضاحیه را فرماندهی میکند، آیکونیکترین تصویر از سازوکار جهان امروز را ترسیم میکند.بعد از همه سبعیتها، قتلها، آوارهشدنهای تاریخ، پدید آمدن سازمان ملل و بعدتر اتحادیه اروپا نوید این را میداد که جهان راه و رسم دیگری را پیش خواهد گرفت. گویی جهان به سمت صلح پایدار کانت در حرکت بود. استعمارگران قدیمی به ظاهر از کشورهای مستعمره رفته بودند و جهان دیگر به دهکده جهانی در حال تبدیل شدن بود.
◻️ آنها نیک میدانستند که میراثشان در کشورهای مستعمره، دخل و تصرفشان در مرزبندیهای کشورهای قدیمی به این زودیها از بین نخواهد رفت. آنها میدانستند که جنگ نه از بین خواهد رفت نه یکسره برایشان مطلوب است که جنگ از بین برود. برای همین جنگ را به جای دیگری بردند و شکلی نو به آن دادند. خاورمیانه در معادله جدیدشان نقش مهمی داشت بهخصوص که رژیم و کشور تازهتاسیسشان نیاز به مراقبت داشت.
◻️ حالا امروز نزدیک به ۸۰ سال پس از تاسیس سازمان ملل نتانیاهو ثابت میکند که نه سبعیت از بین رفته و نه مهرههای اصلی نظم نوین جهانی، توانایی و اساساً ارادهای برای جلوگیری از وحشیگری دارد. نتانیاهو در رژیم خودش به فساد و رشوه متهم شده، در دیوان لاهه پروندهای باز به جرم جنایت علیه بشر دارد، فقط در یک سال گذشته نزدیک به ۴۲ هزار انسان را در غزه کشته است که بیشتر آنها زن و کودک بودند و قریب به اتفاقشان غیرنظامی. عجیبتر اینکه او همزمان که به سازمان ملل میرود در حال آدمکشی و آواره کردن میلیونها انسان است، این است که بسیاری تحت سیطره پروپاگاندا او را مشغول کاری عادی و حراست از کشورش میدانند.
◻️ فرض این است که صفات و اعمال چنین شخص وحشیای را برای هر آدمی که به لحاظ سلامت روان عادی باشد و به لحاظ اخلاقی رذل نباشد تعریف کنیم، حس نفرت و انزجاری از او در درونش پدید بیاید. اصلا نام نتانیاهو را بردارید، بگویید آقای فلان یا خانم بهمان این تعداد کودک کشته، خانههای بسیاری را خراب و مردمان بیشماری را آواره کرده است، توقع میرود یک شهروند معمولی چه حسی نسبت به فاعل این اعمال پیدا کند؟
پرسش بسیار مهم این است که چرا بعضی از مردم نهفقط او را سفاک نمیپندارند که بعضاً تا قهرمان پنداشتن او هم پیش میروند؟ طرح و جواب به این پرسش میتواند نقطه عزیمت انسان بودن در دنیای امروز باشد. اینکه آیا به صرف بغض به جریان، گروه یا نظام سیاسی باید تمام دشمنان او را دوست و خوبکردار بدانیم و تمام دوستانش را دشمن؟ آیا بودن در یک وضعیت بد و عناد با آنان که میپنداریم مسبب این وضعیتاند از ما به عنوان انسان سلب مسئولیت میکند تا دیگر به درست و غلط نیاندیشیم و در یک تقسیمبندی کلی از دیگرانی که میپنداریم با ما نیستند انسانیتزدایی کنیم؟
◻️ در حقیقت سیاست از ما انسانیتزدایی میکند. همانطور که آمریکا از ویتنامیها، عراقیها و... برای بسط امپراطوریاش انسانیتزدایی کرد، همانطور که مودی از مسلمانان انسانیتزدایی کرد و همانطور که پروپاگاندای اسرائیل از مردمان غزه و لبنان انسانیتزدایی میکند تا به راحتی خاک و آبادیشان را به توبره بکشد. سیاست سخت پیچیده و غبارآلود است. ما مردمان کمتر به منابع اصلی و پیچیدگیهایش دسترسی داریم. این پیچیدگیها ولی نباید از ما سلب مسئولیت اخلاقی کند.
◻️ ما باید خط قرمزی برای خود داشته باشیم و چه خط قرمزی مهمتر و غیرقابل گذشتتر از جان انسانهای بیگناه؟ واقعاً ما را چه افتاده است که از آواره شدن انسانها و کشته شدن بچهها ککمان نمیگزد و حتی به خیال اینکه به دشمن ضربهای خورده، بساط شادی پهن میکنیم. آنچه جهان امروز و هر روز بیش از سیاستورزی و موضعگیری سیاسی به آن نیاز دارد شفقت است.
◻️ ما همزمان میتوانیم شهردار را نقد کنیم که مگر آن ۵۰ جان عزیزی که زیر آوار معدن ماندند هموطن نبودند که بیلبوردی را به آن اختصاص دهید و میتوانیم رئیس صداوسیما را ملامت کنیم که روبان مشکی برای داغ معدنچیان طبسی نگذاشتی و همزمان همدل باشیم با مردمانی که چند صد کیلومتر آنورتر آواره شدند. همزمان به کودکی که قربانی جنگ و قحطی میشود بیاندیشم. به این فکر کنیم که چطور اگر خاری بر پای کودک خودمان برود انگار که بر قلب و چشممان رفته است، آن کودک فلسطینی و لبنانی هم مثل کودک ما گوشت و پوست دارد و درد و رنج میکشد. ما امروز بیش از هر زمانی نیاز داریم که برای خودمان خط قرمز مشخص کنیم.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
✍🏽 علی ورامینی
◻️ اینکه نتانیاهو بلافاصله بعد از سخنرانیاش در سازمان ملل به اتاق جنگ میرود و بمباران ضاحیه را فرماندهی میکند، آیکونیکترین تصویر از سازوکار جهان امروز را ترسیم میکند.بعد از همه سبعیتها، قتلها، آوارهشدنهای تاریخ، پدید آمدن سازمان ملل و بعدتر اتحادیه اروپا نوید این را میداد که جهان راه و رسم دیگری را پیش خواهد گرفت. گویی جهان به سمت صلح پایدار کانت در حرکت بود. استعمارگران قدیمی به ظاهر از کشورهای مستعمره رفته بودند و جهان دیگر به دهکده جهانی در حال تبدیل شدن بود.
◻️ آنها نیک میدانستند که میراثشان در کشورهای مستعمره، دخل و تصرفشان در مرزبندیهای کشورهای قدیمی به این زودیها از بین نخواهد رفت. آنها میدانستند که جنگ نه از بین خواهد رفت نه یکسره برایشان مطلوب است که جنگ از بین برود. برای همین جنگ را به جای دیگری بردند و شکلی نو به آن دادند. خاورمیانه در معادله جدیدشان نقش مهمی داشت بهخصوص که رژیم و کشور تازهتاسیسشان نیاز به مراقبت داشت.
◻️ حالا امروز نزدیک به ۸۰ سال پس از تاسیس سازمان ملل نتانیاهو ثابت میکند که نه سبعیت از بین رفته و نه مهرههای اصلی نظم نوین جهانی، توانایی و اساساً ارادهای برای جلوگیری از وحشیگری دارد. نتانیاهو در رژیم خودش به فساد و رشوه متهم شده، در دیوان لاهه پروندهای باز به جرم جنایت علیه بشر دارد، فقط در یک سال گذشته نزدیک به ۴۲ هزار انسان را در غزه کشته است که بیشتر آنها زن و کودک بودند و قریب به اتفاقشان غیرنظامی. عجیبتر اینکه او همزمان که به سازمان ملل میرود در حال آدمکشی و آواره کردن میلیونها انسان است، این است که بسیاری تحت سیطره پروپاگاندا او را مشغول کاری عادی و حراست از کشورش میدانند.
◻️ فرض این است که صفات و اعمال چنین شخص وحشیای را برای هر آدمی که به لحاظ سلامت روان عادی باشد و به لحاظ اخلاقی رذل نباشد تعریف کنیم، حس نفرت و انزجاری از او در درونش پدید بیاید. اصلا نام نتانیاهو را بردارید، بگویید آقای فلان یا خانم بهمان این تعداد کودک کشته، خانههای بسیاری را خراب و مردمان بیشماری را آواره کرده است، توقع میرود یک شهروند معمولی چه حسی نسبت به فاعل این اعمال پیدا کند؟
پرسش بسیار مهم این است که چرا بعضی از مردم نهفقط او را سفاک نمیپندارند که بعضاً تا قهرمان پنداشتن او هم پیش میروند؟ طرح و جواب به این پرسش میتواند نقطه عزیمت انسان بودن در دنیای امروز باشد. اینکه آیا به صرف بغض به جریان، گروه یا نظام سیاسی باید تمام دشمنان او را دوست و خوبکردار بدانیم و تمام دوستانش را دشمن؟ آیا بودن در یک وضعیت بد و عناد با آنان که میپنداریم مسبب این وضعیتاند از ما به عنوان انسان سلب مسئولیت میکند تا دیگر به درست و غلط نیاندیشیم و در یک تقسیمبندی کلی از دیگرانی که میپنداریم با ما نیستند انسانیتزدایی کنیم؟
◻️ در حقیقت سیاست از ما انسانیتزدایی میکند. همانطور که آمریکا از ویتنامیها، عراقیها و... برای بسط امپراطوریاش انسانیتزدایی کرد، همانطور که مودی از مسلمانان انسانیتزدایی کرد و همانطور که پروپاگاندای اسرائیل از مردمان غزه و لبنان انسانیتزدایی میکند تا به راحتی خاک و آبادیشان را به توبره بکشد. سیاست سخت پیچیده و غبارآلود است. ما مردمان کمتر به منابع اصلی و پیچیدگیهایش دسترسی داریم. این پیچیدگیها ولی نباید از ما سلب مسئولیت اخلاقی کند.
◻️ ما باید خط قرمزی برای خود داشته باشیم و چه خط قرمزی مهمتر و غیرقابل گذشتتر از جان انسانهای بیگناه؟ واقعاً ما را چه افتاده است که از آواره شدن انسانها و کشته شدن بچهها ککمان نمیگزد و حتی به خیال اینکه به دشمن ضربهای خورده، بساط شادی پهن میکنیم. آنچه جهان امروز و هر روز بیش از سیاستورزی و موضعگیری سیاسی به آن نیاز دارد شفقت است.
◻️ ما همزمان میتوانیم شهردار را نقد کنیم که مگر آن ۵۰ جان عزیزی که زیر آوار معدن ماندند هموطن نبودند که بیلبوردی را به آن اختصاص دهید و میتوانیم رئیس صداوسیما را ملامت کنیم که روبان مشکی برای داغ معدنچیان طبسی نگذاشتی و همزمان همدل باشیم با مردمانی که چند صد کیلومتر آنورتر آواره شدند. همزمان به کودکی که قربانی جنگ و قحطی میشود بیاندیشم. به این فکر کنیم که چطور اگر خاری بر پای کودک خودمان برود انگار که بر قلب و چشممان رفته است، آن کودک فلسطینی و لبنانی هم مثل کودک ما گوشت و پوست دارد و درد و رنج میکشد. ما امروز بیش از هر زمانی نیاز داریم که برای خودمان خط قرمز مشخص کنیم.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
سیهرویانِ بزنگاه جنگ
✍🏽 علی ورامینی
جهان عجیبی داریم. روزنامهنگاری در واشنگتن، صبح بلند میشود، به هزاران کیلومتر آنطرفتر فکر میکند؛ به اینکه اصلیترین و استراتژیکترین شریک خاورمیانهای آمریکا مشغول نسلکشی و آواره کردن میلیونها آدم است و او هیچ کاری از دستش بر نمیآید. از اینکه هیچ کاری از دستش بر نمیآید و جریان اصلی رسانه هم مشغول خونشویی و زدودن کثافت از چهره نتانیاهواند دچار استیصال شده و برای برونرفت از این استیصال به خشونت علیه خود دست و دست چپش را جلوی کاخ سفید آتش میزند.
کمی عمیقتر شویم واقعاً «ساموئل منا جونیور» کار عجیبی کرده است. شهروند آمریکاییای که هیچ تجربهای از زندگی در خاورمیانه ندارد، روزنامهنگاری که احتمالاً حقوق بالایی میگیرد و میتواند سر در زندگی روزمره خود داشته باشد و دور از آشوب و بلای جهان به آخر هفته و تعطیلات کریسمس فکر کند، به یکباره تصمیم میگیرد دیگر جانش نمیکشد خود را همدست شیطان ببیند و علیه وضعیت موجود و نسبت خودش با این اوضاع میشورد؛ پرهزینهترین مسیر برای شوریدن علیه این وضعیت را هم انتخاب میکند.
پیش از انتشار این خبر، فیلمی از دو فعال رسانه و به اصطلاح کارشناس ایرانی منتشر شده است که در میزگردی نشستهاند و درباره حمله اسرائیل به ایران صحبت میکنند. هر دوی آنها تجربه زندگی در ایران را دارند. احتمالاً هر دوی آنها هنوز قوم و خویش دور یا نزدیکی در این کشور دارند، یا الاقل دوست و رفیقی. همه اینها را هم نداشته باشند هنوز فارسی صحبت میکنند و خود را ایرانی میدانند. حتی این هم ندانند بالاخره خود را انسان که میدانند. این دو انسان نشستهاند در استودیویی در لندن، هزاران کیلومتر دور از ایران درباره اینکه بمب کجا و چگونه روی سر انسانهای دیگری که در دورترین حالت همزبان آنها هستند ریخته شود صحبت میکنند. بر سر مکان با هم اختلاف جزئی دارند و بر سر دور شدن از انسانیت و شرافت اما نه.
چنان درباره درگیر شدن میلیونها آدم با جنگ و بدبختی صحبت میکنند که انگار مشغول تحلیل بازی کالآف دیوتی هستند. مایه تأسف است که این دو، از جمله اپوزیسیونی بودند که لااقل سعی میکردند ویترین خود را حفظ کنند. میدانم در پدید آمدن این وضعیت مقصران ریز و درشتی داریم. بارها از آنها صحبت شده است. سخن این است که هیچکدام از اینها نباید سلب مسئولیت فردی کند. هرچقدر هم آدمی رنج و دردکشیده باشد، اگر کشیده باشد دلیل موجهی برای به سخره گرفتن جان انسانهای دیگر نیست، چه خواسته که درباره وطن و جان هموطنان مثل یک بازی صحبت کنی.
بزنگاههایی اینچنینی، از اعتراضات ۱۴۰۱ گرفته تا به امروز که سایه شوم جنگ بر سر مردم بیشتر از هر وقت دیگری سنگینی میکند، اگر هزار ضرر و مصیبت دارد یک چیز خوب دارد؛ اینکه مشت همه مدعیان را باز میکند. اینکه چه کسی دغدغه ایران و ایرانی دارد، چه کسی تنها به منفعت فردی خود فکر میکند یا در بهترین حالت نمیتواند حب و بغضهای شخصی خود را از سخن و کردارش جدا کند. اینکه چه کسانی مشغول در پروژه دشمنان «ایران»اند و چه کسانی دغدغه خیر جمعی دارند. به اصطلاح کارشناسان و خبرنگارانی که این روزها از احتمال جنگ و مصیبتهایش برای ایران ذوقمرگ هستند کاش شرف را لااقل از اردشیر زاهدی یاد میگرفتند. او که طعم زندگی درباری هم چشیده بود و در بزنگاهی چنین نه به فکر بازگشت به آن زندگی که به ایران و ایرانی فکر میکرد.
مثل روز روشن است فرداروز ایران ویران شود و اصلاً نظام مستقر سیاسی هم برود، هیچکدام از این ذوقمرگان جنگ حتی برای یک روز هم حاضر نیستند به ایران برگردند.
در نهایت مثل همین تحلیلهایشان از استودیوی لندن و آمریکا بادی در غبغب میاندازند و میگویند این خرابی و این تلفات پرتی جنگ است و هزینه آزادی. بعد از استودیو هم به اولین کافه میروند نوشیدنی سفارش میدهند. این روزها که میآیند و میروند و به قول خواجه شیراز محک تجربه به میان میآید، آنها که غش دارند سیهروی میشوند.
آنکه جنگ که یعنی کشته شدن مردم، آوارگی و فلاکت برای ایران آرزو میکند یعنی فارغ از هر طرز تفکری و هر ایدئولوژیای از مرز اخلاق و انسانیت عبور کردهاند. کاش پای تریبون اینان ننشینیم.
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
✍🏽 علی ورامینی
جهان عجیبی داریم. روزنامهنگاری در واشنگتن، صبح بلند میشود، به هزاران کیلومتر آنطرفتر فکر میکند؛ به اینکه اصلیترین و استراتژیکترین شریک خاورمیانهای آمریکا مشغول نسلکشی و آواره کردن میلیونها آدم است و او هیچ کاری از دستش بر نمیآید. از اینکه هیچ کاری از دستش بر نمیآید و جریان اصلی رسانه هم مشغول خونشویی و زدودن کثافت از چهره نتانیاهواند دچار استیصال شده و برای برونرفت از این استیصال به خشونت علیه خود دست و دست چپش را جلوی کاخ سفید آتش میزند.
کمی عمیقتر شویم واقعاً «ساموئل منا جونیور» کار عجیبی کرده است. شهروند آمریکاییای که هیچ تجربهای از زندگی در خاورمیانه ندارد، روزنامهنگاری که احتمالاً حقوق بالایی میگیرد و میتواند سر در زندگی روزمره خود داشته باشد و دور از آشوب و بلای جهان به آخر هفته و تعطیلات کریسمس فکر کند، به یکباره تصمیم میگیرد دیگر جانش نمیکشد خود را همدست شیطان ببیند و علیه وضعیت موجود و نسبت خودش با این اوضاع میشورد؛ پرهزینهترین مسیر برای شوریدن علیه این وضعیت را هم انتخاب میکند.
پیش از انتشار این خبر، فیلمی از دو فعال رسانه و به اصطلاح کارشناس ایرانی منتشر شده است که در میزگردی نشستهاند و درباره حمله اسرائیل به ایران صحبت میکنند. هر دوی آنها تجربه زندگی در ایران را دارند. احتمالاً هر دوی آنها هنوز قوم و خویش دور یا نزدیکی در این کشور دارند، یا الاقل دوست و رفیقی. همه اینها را هم نداشته باشند هنوز فارسی صحبت میکنند و خود را ایرانی میدانند. حتی این هم ندانند بالاخره خود را انسان که میدانند. این دو انسان نشستهاند در استودیویی در لندن، هزاران کیلومتر دور از ایران درباره اینکه بمب کجا و چگونه روی سر انسانهای دیگری که در دورترین حالت همزبان آنها هستند ریخته شود صحبت میکنند. بر سر مکان با هم اختلاف جزئی دارند و بر سر دور شدن از انسانیت و شرافت اما نه.
چنان درباره درگیر شدن میلیونها آدم با جنگ و بدبختی صحبت میکنند که انگار مشغول تحلیل بازی کالآف دیوتی هستند. مایه تأسف است که این دو، از جمله اپوزیسیونی بودند که لااقل سعی میکردند ویترین خود را حفظ کنند. میدانم در پدید آمدن این وضعیت مقصران ریز و درشتی داریم. بارها از آنها صحبت شده است. سخن این است که هیچکدام از اینها نباید سلب مسئولیت فردی کند. هرچقدر هم آدمی رنج و دردکشیده باشد، اگر کشیده باشد دلیل موجهی برای به سخره گرفتن جان انسانهای دیگر نیست، چه خواسته که درباره وطن و جان هموطنان مثل یک بازی صحبت کنی.
بزنگاههایی اینچنینی، از اعتراضات ۱۴۰۱ گرفته تا به امروز که سایه شوم جنگ بر سر مردم بیشتر از هر وقت دیگری سنگینی میکند، اگر هزار ضرر و مصیبت دارد یک چیز خوب دارد؛ اینکه مشت همه مدعیان را باز میکند. اینکه چه کسی دغدغه ایران و ایرانی دارد، چه کسی تنها به منفعت فردی خود فکر میکند یا در بهترین حالت نمیتواند حب و بغضهای شخصی خود را از سخن و کردارش جدا کند. اینکه چه کسانی مشغول در پروژه دشمنان «ایران»اند و چه کسانی دغدغه خیر جمعی دارند. به اصطلاح کارشناسان و خبرنگارانی که این روزها از احتمال جنگ و مصیبتهایش برای ایران ذوقمرگ هستند کاش شرف را لااقل از اردشیر زاهدی یاد میگرفتند. او که طعم زندگی درباری هم چشیده بود و در بزنگاهی چنین نه به فکر بازگشت به آن زندگی که به ایران و ایرانی فکر میکرد.
مثل روز روشن است فرداروز ایران ویران شود و اصلاً نظام مستقر سیاسی هم برود، هیچکدام از این ذوقمرگان جنگ حتی برای یک روز هم حاضر نیستند به ایران برگردند.
در نهایت مثل همین تحلیلهایشان از استودیوی لندن و آمریکا بادی در غبغب میاندازند و میگویند این خرابی و این تلفات پرتی جنگ است و هزینه آزادی. بعد از استودیو هم به اولین کافه میروند نوشیدنی سفارش میدهند. این روزها که میآیند و میروند و به قول خواجه شیراز محک تجربه به میان میآید، آنها که غش دارند سیهروی میشوند.
آنکه جنگ که یعنی کشته شدن مردم، آوارگی و فلاکت برای ایران آرزو میکند یعنی فارغ از هر طرز تفکری و هر ایدئولوژیای از مرز اخلاق و انسانیت عبور کردهاند. کاش پای تریبون اینان ننشینیم.
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
یکتا و بدون خلف
✍🏻 علی ورامینی
محمدرضا شجریان نه فقط آواز، نه فقط موسیقی ایرانی که هنر این سرزمین را توسعه داد. فاتح قلههایی در آواز بود که هیچکس تا دامنه آن کوه هم نرفته بود. او غواص تک نفره اقیانوسی بود که انگار فقط خودش، آن هم ورژنی از خودش، میتوانست به نوک آن قلهها برسد. مصداق میخواهید؟ تحریرش در نهفتِ نوا، در آلبوم «بی تو به سر نمیشود» را قیاس کنید با هایکپی همان تحریر در «نقش خیال» و آواز همایون شجریان. آواز محمدرضا شجریان مثل عصای موسی است که میان ساحران پرتاب میشود و همه آن به ظاهر مارها را رسوا میکند. هرآنچه شجریان بزرگ میخواند، دیگرانی اگر میخواندند، باید برای دوم به بعد رقابت میکردند.
امروز چهار سال از آن ۱۷ مهر بارانی که محمدرضا شجریان برای همیشه خاک پای ایران شد میگذرد. هرچه بیشتر میگذرد، بیشتر میفهمیم که او شناگر چه اقیانوسی بود. با همه اینها چه ناکام شجریان و چه شوربخت موسیقی ایران که او هرگز نتوانست سنت و مکتبی بسازد.منظور از سنت چند خوانندهای که میخواهند ادای او، آن هم بیشتر در تصنیفخوانی، در بیاورند، نیست. مراد یک سازوکار انتقال تکنیک و جهان آوازی اوست که هم همه آن داشتهها را بسط میداد و هم راه برای توسعه آن باز میگذاشت. شجریان در این یکی بسیار ناکام بود. حتی نتوانست یک جانشینی برای خود تربیت کند که کمی نزدیک به او شود. بیست و چند سال پیش در آن برنامه از دو شاگردی نام برد که به آنها امید داشت، یکی که خواننده مجلسی شد و رقیب از پیش شکستخورده هایده، آن یکی هم که دیگر هیچ.
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
✍🏻 علی ورامینی
محمدرضا شجریان نه فقط آواز، نه فقط موسیقی ایرانی که هنر این سرزمین را توسعه داد. فاتح قلههایی در آواز بود که هیچکس تا دامنه آن کوه هم نرفته بود. او غواص تک نفره اقیانوسی بود که انگار فقط خودش، آن هم ورژنی از خودش، میتوانست به نوک آن قلهها برسد. مصداق میخواهید؟ تحریرش در نهفتِ نوا، در آلبوم «بی تو به سر نمیشود» را قیاس کنید با هایکپی همان تحریر در «نقش خیال» و آواز همایون شجریان. آواز محمدرضا شجریان مثل عصای موسی است که میان ساحران پرتاب میشود و همه آن به ظاهر مارها را رسوا میکند. هرآنچه شجریان بزرگ میخواند، دیگرانی اگر میخواندند، باید برای دوم به بعد رقابت میکردند.
امروز چهار سال از آن ۱۷ مهر بارانی که محمدرضا شجریان برای همیشه خاک پای ایران شد میگذرد. هرچه بیشتر میگذرد، بیشتر میفهمیم که او شناگر چه اقیانوسی بود. با همه اینها چه ناکام شجریان و چه شوربخت موسیقی ایران که او هرگز نتوانست سنت و مکتبی بسازد.منظور از سنت چند خوانندهای که میخواهند ادای او، آن هم بیشتر در تصنیفخوانی، در بیاورند، نیست. مراد یک سازوکار انتقال تکنیک و جهان آوازی اوست که هم همه آن داشتهها را بسط میداد و هم راه برای توسعه آن باز میگذاشت. شجریان در این یکی بسیار ناکام بود. حتی نتوانست یک جانشینی برای خود تربیت کند که کمی نزدیک به او شود. بیست و چند سال پیش در آن برنامه از دو شاگردی نام برد که به آنها امید داشت، یکی که خواننده مجلسی شد و رقیب از پیش شکستخورده هایده، آن یکی هم که دیگر هیچ.
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
Telegram
📎
Forwarded from هممیهن
کاکو، داغت نبینم
🔹درباره عکسی از یک مراسم خاکسپاری
مرگ حق است و یک روز از روزهای خدا روزی ما هم میشود. میدانم ستون آگهی ترحیم صفحه دیگری است. اما رفیقم خواهر دسته گلش را به خاک سرد سپرد تا از سردی خاک آتش سینهاش کمتر شعله کشد
🔹قرار نیست برایتان روضه بخوانم که اگر بخواهم هم بلدش نیستم. میخواهم درباره مهربانی بنویسم. میخواهم چند خط از مواجههام با یک مراسم خاکسپاری بنویسم...
🔹میخواهم یک سند درباره شیراز و شیرازی در روزنامه به یادگار بگذارم. رفیقم بچه شیراز است. شیرازی بودن یعنی وقتی میشنوی عزیزت داغدار شده همه کار و زندگی را تعطیل میکنی تا به داد صاحب عزا برسی. شیرازی بودن یعنی یک دوست از سر صدق و صفا زیر بازوی داغدیده را میگیرد و دوست دیگر اشک دیدهاش را پاک میکند. شیرازی بودن یعنی خانه همه فامیل و دوست و آشنا میشود خانه تو
🔹شیرازی بودن یعنی هر که رخت عزا به تنت ببیند در آغوشت میگیرد و بر تو رأفت میبرد. شیرازی بودن یعنی گورکن و قرآنخوان هم با اشک تو اشک میریزند و از جان و دل میکنند و میخوانند
🔹 شیرازی بودن یعنی راننده تاکسی سختش است مسیر دارالرحمه را قبول کند و سوار ماشینش که میشوی میگوید کاکو داغت نبینم. شیرازی بودن یعنی وقتی میفهمی اعضای بدن عزیز جوان از دست رفتهات میتواند زندگی انسان دیگری را به او برگرداند پا روی دل ریشریشات میگذاری و میبخشی
🔹شیرازی بودن یعنی وقتی گوشه کافهای در حال نوشتن این چند خطی، صاحب کافه بالای سرت بیاید و بگوید چته کاکو چرا ایقد تو همی؟
🔹رفیقم میخواهد روی سنگ خواهرش بتراشد: «ذوقی چنان ندارد بیدوست زندگانی، دودم به سر برآمد زین آتش نهانی, شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن، ما را نمیگشایند از قید مهربانی» علی، کاکو، داغت نبینم
🖌امیر جدیدی | عکاس و روزنامهنگار
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-23084
@hammihanonline
hammihanonline.ir
🔹درباره عکسی از یک مراسم خاکسپاری
مرگ حق است و یک روز از روزهای خدا روزی ما هم میشود. میدانم ستون آگهی ترحیم صفحه دیگری است. اما رفیقم خواهر دسته گلش را به خاک سرد سپرد تا از سردی خاک آتش سینهاش کمتر شعله کشد
🔹قرار نیست برایتان روضه بخوانم که اگر بخواهم هم بلدش نیستم. میخواهم درباره مهربانی بنویسم. میخواهم چند خط از مواجههام با یک مراسم خاکسپاری بنویسم...
🔹میخواهم یک سند درباره شیراز و شیرازی در روزنامه به یادگار بگذارم. رفیقم بچه شیراز است. شیرازی بودن یعنی وقتی میشنوی عزیزت داغدار شده همه کار و زندگی را تعطیل میکنی تا به داد صاحب عزا برسی. شیرازی بودن یعنی یک دوست از سر صدق و صفا زیر بازوی داغدیده را میگیرد و دوست دیگر اشک دیدهاش را پاک میکند. شیرازی بودن یعنی خانه همه فامیل و دوست و آشنا میشود خانه تو
🔹شیرازی بودن یعنی هر که رخت عزا به تنت ببیند در آغوشت میگیرد و بر تو رأفت میبرد. شیرازی بودن یعنی گورکن و قرآنخوان هم با اشک تو اشک میریزند و از جان و دل میکنند و میخوانند
🔹 شیرازی بودن یعنی راننده تاکسی سختش است مسیر دارالرحمه را قبول کند و سوار ماشینش که میشوی میگوید کاکو داغت نبینم. شیرازی بودن یعنی وقتی میفهمی اعضای بدن عزیز جوان از دست رفتهات میتواند زندگی انسان دیگری را به او برگرداند پا روی دل ریشریشات میگذاری و میبخشی
🔹شیرازی بودن یعنی وقتی گوشه کافهای در حال نوشتن این چند خطی، صاحب کافه بالای سرت بیاید و بگوید چته کاکو چرا ایقد تو همی؟
🔹رفیقم میخواهد روی سنگ خواهرش بتراشد: «ذوقی چنان ندارد بیدوست زندگانی، دودم به سر برآمد زین آتش نهانی, شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن، ما را نمیگشایند از قید مهربانی» علی، کاکو، داغت نبینم
🖌امیر جدیدی | عکاس و روزنامهنگار
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-23084
@hammihanonline
hammihanonline.ir
Forwarded from ماهنامه مديريت ارتباطات
درباره نسبت سلبریتیبودن و روشنفکری
شماره صدوهفتادوسوم ماهنامه «مدیریت ارتباطات» منتشر شد. در این شماره به مدیرمسئولی امیرعباس تقیپور و سردبیری علی ورامینی در پروندهای ویژه با عنوان «طبلهایی که جماعت بر آن میکوبند» کوشش شده است به این پرسش پاسخ داده شود که چرا متفکران، روشنفکران، فلاسفه، نویسندگان و مانند اینها تمایل قابلتوجهی به سلبریتیشدن پیدا کردهاند؟
گندمنمای جوفروش
امروزه طیف زیادی از آنان که داعیه کار فکری/هنری دارند، مابین تلاش برای محبوبیت در شبکههای اجتماعی و کار ذاتی خود واماندهاند. تجربه اما نشان داده است سلبریتیشدن روشنفکران به آنها فضا و تریبون بهتر و بزرگتری نخواهد داد، بلکه ملزم به پذیرش یک سبک زیستی خاصشان خواهد کرد. در واقع، روشنفکران تا حد یک شاخ مجازی سقوط خواهند کرد و مانند طبلهایی خواهند شد که فهم عرفیست که آنها را به صدا درمیآورد. برای آسیبشناسی این پدیده، در تازهترین شماره «مدیریت ارتباطات» پروندهای گردآوری شده است که از جمله شامل گفتوگویی با شروین وکیلی، جامعهشناس و تاریخپژوه است. «سندروم شهرت»، «بکش اما مشهورم کن»، «از فرهنگ تا ایدئولوژی»، «عموم و خصوص مطلق» و «شهرت مذموم» دیگر عناوین این پرونده است.
شهسواران فناوری
شهسواران فناوری نامی است که در سند مسئولیت اجتماعی آروانکلاد به نمایندگان اعزامی ایران به مسابقات جهانی مهارت در رشتههای حوزه IT داده شده است. نمایندگانی که در چهلوهفتمین دوره این مسابقات که در لیون فرانسه برگزار شد موفق به کسب یک مدال نقره و پنج مدالیون شدند. جوانان و نوجوانانی که باید نامشان را خوب به خاطر سپرد؛ چراکه اگر وضعیت موجود ناگزیر از مهاجرتشان نکند، بدون شک در اکوسیستم فناوری آینده ایران خواهند درخشید. هرچند این اتفاق، در غیاب حمایتهای دولتی، بیحضور و منتورینگ شرکتهای High-tech در حوزه IT از جمله آروانکلاد غیرممکن است. گفتوگو با منتورهای تیم اعزامی ایران در کنار صحبت با هستی شهریزفر، معمار ارتباطات آروانکلاد و همچنین پرسش و پاسخی با کسبکنندگان مدالیونها یکی دیگر از مطالب شماره صدوهفتادوسوم «مدیریت ارتباطات» است.
مناسک شبکههای اجتماعی
در جهان مدرن ظاهرا ناگزیریم بپذیریم که بسیار سادهانگارانه است اگر تصور کنیم جریانهای خبری در شبکههای اجتماعی فقط جریانهایی خنثی با انگیزه اطلاعرسانی صرف هستند. درواقع ما ناگزیر از پذیرش این واقعیتیم که جریانهای خبری نماینده دستگاههای تبلیغاتی مختلفیاند که «روایت»ها را تولید و تکثیر میکنند. نگاهی به چگونگی زیست روایتها در اینترنت از جمله دیگر مطالب تازهترین شماره «مدیریت ارتباطات» است.
برخورد از نوع نزدیک
«نامها از کجا میآیند؟ برندسازی شخصی؛ راه بلند مدت دوستداشتنی» عنوان کتابی به قلم حسین گنجی است که توسط انتشارات سیمای شرق منتشر و روانه بازار کتاب شده است. در این کتاب ویژگیهای ۱۴ شخصیت برجسته از بهترین برندهای شخصی مرور و مسیر برندسازی آنها به مخاطب نشان داده شده است. نقد و بررسی این کتاب یکی دیگر از مطالب شماره صدوهفتادوسوم «مدیریت ارتباطات» است.
در ضیافت غولها
از جمله دیگر مطالب تازهترین شماره «مدیریت ارتباطات» مطلبی تحت عنوان «در ضیافت غولها»ست که در آن عبدالجواد موسوی، روزنامهنگار و شاعر به این سوال پاسخ داده است که چرا خواندن آثار کلاسیک برای نویسنده شدن ضروری است؟ جز اینها در این شماره مطالبی از مسعود سپهر، علی مسعودینیا، نیوشا طبیبیگیلانی، مریم بهریان و... میخوانید.
◾️ ماهنامه «مدیریت ارتباطات» به شما کمک میکند که از جهان جدید، جهان ارتباطات سردربیاورید.
صاحب امتیاز: مؤسسه مطبوعاتی دایره رنگی ایدهآل
مجری طرح: مؤسسه فرهنگی هنری آیندهپژوهان مدیریت ارتباطات
مدیرمسئول: امیرعباس تقیپور
رئیس شورای سیاستگذاری: سیدغلامرضا کاظمی دینان
سردبیر: علی ورامینی
تحریریه: حسن نمکدوستتهرانی، نرگس کیانی، شادان واحدی، محسن آزموده، حامد تهرانی، زینب کاظمخواه و محسن محمودی
مدیر هماهنگی و اجرایی: بهنام تقیپور
گرافیک: نگار آشتیانی عراقی
طرح جلد: جلیل نوربخش
ویراستار: یلدا شایستهفر
پخش و فروش: روشن مهدوینیا
مالی: سمیرا کیانی
سایت: بهروز تقیپور
عکس: محمد تقیپور
فضای مجازی: فاطمه تقیپور
🗞 نسخه چاپی «مدیریت ارتباطات» را از دیجیکالا و نسخه دیجیتال آن را از مگیران و طاقچه تهیه کنید. همچنین برای اشتراک با ۸۸۳۵۶۰۷۶ تماس بگیرید.
@cm_magazine
شماره صدوهفتادوسوم ماهنامه «مدیریت ارتباطات» منتشر شد. در این شماره به مدیرمسئولی امیرعباس تقیپور و سردبیری علی ورامینی در پروندهای ویژه با عنوان «طبلهایی که جماعت بر آن میکوبند» کوشش شده است به این پرسش پاسخ داده شود که چرا متفکران، روشنفکران، فلاسفه، نویسندگان و مانند اینها تمایل قابلتوجهی به سلبریتیشدن پیدا کردهاند؟
گندمنمای جوفروش
امروزه طیف زیادی از آنان که داعیه کار فکری/هنری دارند، مابین تلاش برای محبوبیت در شبکههای اجتماعی و کار ذاتی خود واماندهاند. تجربه اما نشان داده است سلبریتیشدن روشنفکران به آنها فضا و تریبون بهتر و بزرگتری نخواهد داد، بلکه ملزم به پذیرش یک سبک زیستی خاصشان خواهد کرد. در واقع، روشنفکران تا حد یک شاخ مجازی سقوط خواهند کرد و مانند طبلهایی خواهند شد که فهم عرفیست که آنها را به صدا درمیآورد. برای آسیبشناسی این پدیده، در تازهترین شماره «مدیریت ارتباطات» پروندهای گردآوری شده است که از جمله شامل گفتوگویی با شروین وکیلی، جامعهشناس و تاریخپژوه است. «سندروم شهرت»، «بکش اما مشهورم کن»، «از فرهنگ تا ایدئولوژی»، «عموم و خصوص مطلق» و «شهرت مذموم» دیگر عناوین این پرونده است.
شهسواران فناوری
شهسواران فناوری نامی است که در سند مسئولیت اجتماعی آروانکلاد به نمایندگان اعزامی ایران به مسابقات جهانی مهارت در رشتههای حوزه IT داده شده است. نمایندگانی که در چهلوهفتمین دوره این مسابقات که در لیون فرانسه برگزار شد موفق به کسب یک مدال نقره و پنج مدالیون شدند. جوانان و نوجوانانی که باید نامشان را خوب به خاطر سپرد؛ چراکه اگر وضعیت موجود ناگزیر از مهاجرتشان نکند، بدون شک در اکوسیستم فناوری آینده ایران خواهند درخشید. هرچند این اتفاق، در غیاب حمایتهای دولتی، بیحضور و منتورینگ شرکتهای High-tech در حوزه IT از جمله آروانکلاد غیرممکن است. گفتوگو با منتورهای تیم اعزامی ایران در کنار صحبت با هستی شهریزفر، معمار ارتباطات آروانکلاد و همچنین پرسش و پاسخی با کسبکنندگان مدالیونها یکی دیگر از مطالب شماره صدوهفتادوسوم «مدیریت ارتباطات» است.
مناسک شبکههای اجتماعی
در جهان مدرن ظاهرا ناگزیریم بپذیریم که بسیار سادهانگارانه است اگر تصور کنیم جریانهای خبری در شبکههای اجتماعی فقط جریانهایی خنثی با انگیزه اطلاعرسانی صرف هستند. درواقع ما ناگزیر از پذیرش این واقعیتیم که جریانهای خبری نماینده دستگاههای تبلیغاتی مختلفیاند که «روایت»ها را تولید و تکثیر میکنند. نگاهی به چگونگی زیست روایتها در اینترنت از جمله دیگر مطالب تازهترین شماره «مدیریت ارتباطات» است.
برخورد از نوع نزدیک
«نامها از کجا میآیند؟ برندسازی شخصی؛ راه بلند مدت دوستداشتنی» عنوان کتابی به قلم حسین گنجی است که توسط انتشارات سیمای شرق منتشر و روانه بازار کتاب شده است. در این کتاب ویژگیهای ۱۴ شخصیت برجسته از بهترین برندهای شخصی مرور و مسیر برندسازی آنها به مخاطب نشان داده شده است. نقد و بررسی این کتاب یکی دیگر از مطالب شماره صدوهفتادوسوم «مدیریت ارتباطات» است.
در ضیافت غولها
از جمله دیگر مطالب تازهترین شماره «مدیریت ارتباطات» مطلبی تحت عنوان «در ضیافت غولها»ست که در آن عبدالجواد موسوی، روزنامهنگار و شاعر به این سوال پاسخ داده است که چرا خواندن آثار کلاسیک برای نویسنده شدن ضروری است؟ جز اینها در این شماره مطالبی از مسعود سپهر، علی مسعودینیا، نیوشا طبیبیگیلانی، مریم بهریان و... میخوانید.
◾️ ماهنامه «مدیریت ارتباطات» به شما کمک میکند که از جهان جدید، جهان ارتباطات سردربیاورید.
صاحب امتیاز: مؤسسه مطبوعاتی دایره رنگی ایدهآل
مجری طرح: مؤسسه فرهنگی هنری آیندهپژوهان مدیریت ارتباطات
مدیرمسئول: امیرعباس تقیپور
رئیس شورای سیاستگذاری: سیدغلامرضا کاظمی دینان
سردبیر: علی ورامینی
تحریریه: حسن نمکدوستتهرانی، نرگس کیانی، شادان واحدی، محسن آزموده، حامد تهرانی، زینب کاظمخواه و محسن محمودی
مدیر هماهنگی و اجرایی: بهنام تقیپور
گرافیک: نگار آشتیانی عراقی
طرح جلد: جلیل نوربخش
ویراستار: یلدا شایستهفر
پخش و فروش: روشن مهدوینیا
مالی: سمیرا کیانی
سایت: بهروز تقیپور
عکس: محمد تقیپور
فضای مجازی: فاطمه تقیپور
🗞 نسخه چاپی «مدیریت ارتباطات» را از دیجیکالا و نسخه دیجیتال آن را از مگیران و طاقچه تهیه کنید. همچنین برای اشتراک با ۸۸۳۵۶۰۷۶ تماس بگیرید.
@cm_magazine
سوگ و خشم
برای آن خواهرم و این خواهرم الهه محمدی
علی ورامینی/
مرگ ناگهانی برای بازماندگان چون نیزهای تیز و طولانیست که با سرعت نور از آسمان هفتم در میان تن مینشیند. هم درد دارد هم رنج. انگار کلیت هستیات را نشانه گرفته است. از آن جنس رنجهای ویرانکنندهای که «تا خرمنت نسوزد احوال ما ندانی». دو هفته میگذرد که این نیزه بهیکباره بر تن ما نشست و دو هفته است که خواهرم، آن مَهدوهفته را ندیدهام.
آنها که چنین تجربهای داشتهاند میفهمند که از چه وضعیتی صحبت میکنم. وضعیتی که اگر خود را مشغول نکنی آوار فکر و هجمه غم، کمرت را تا میکند و اگر هم بخواهی به زندگی روزمره برگردی تا به لطافالحیلی، حداقل برای لحظاتی از زیر خروار فکر بیرون بیایی، پیش خودت شرمسار میشوی. شرمسار از اینکه چرا از این غصه نمیمیری که عزیزت آن زیر خوابیده باشد و تو این بالا کارهای همیشگیات را انجام دهی.
در این وضع و حال بعضی اوقات به این فکر میکنی که هنوز هم کسان دیگری این بالا داری. جز آدمهای نسبی، خواهران و برادرانی داری که اگرچه پدر و مادرمان یکی نیست، ولی همیشه با شادی تو شاد شدند و با سوگ تو عزادار. آنها که نمیگذارند شمع نیممرده زندگیات به کلی رو به موت رود و حیاتش ساقط شود. بهانه نوشتن این یادداشت یکی از همین خواهرانم است.
همه این مدت یکی از چیزهایی که از ویرانی کامل نجاتام داده است نوشتن بوده؛ نوشتنهایی که برای پنهان شدن در پستوی هارد گوشی و کامپیوتر بوده و نه برای انتشار عمومی. من نه همچون شاهرخ مسکوب قلم و فکر سترگی دارم که سوگنامهام به کار کسی آید و نه اولین و آخرین نفری هستم که به تیر غیب دچار شده است. اینها هم همه با هزار بدبختی و جان کندن نوشتم تا بگویم هنوز جای زخم خواهر خونیام گرم است که خبر ابلاغ حکم الهه محمدی، خواهر غیرخونیام، حفرهای دیگر در دلم باز و خشمگینام کرد.
جمع اندوه و خشم، معجونی میشود که امیدوارم کمتر بشری تجربه کند. به درد و رنجهای گریزپذیری فکر میکنم که نه از جانب هستی، روزگار و طبیعت بلکه از آدمهایی همجنس خودمان تحمیل میشود و میشد که نباشند. به الهه و خانوادهاش فکر میکنم که بعد از آن یک و نیم سال پردرد و رنج چند ماهی طول کشید تا به زندگی بازگردند. به این فکر میکنم که همه آن مدتی که در زندان بوده، پدرش به این فکر میکرده که چرا پاره تنم شب نباید سر به بالین خود بگذارد؟ به چه کسی آزار رسانده؟ مال چه کسی را دزدیده؟ کدام زخمی بر کسی زده؟ جز اینکه همیشه صدای آنها بوده که جایی صدایشان شنیده نمیشود.
به این فکر میکنم که با دستور صدور آزادی موقتشان چه نوری در دل همهمان آمد. یا با تبرئه شدن از جرمی که همه مانور تندرویان بر روی آن بود، گمان کردیم که دیگر عقلانیتی آمده و قرار است که در این آشفتهبازار و وقتی که هر کفتاری از یک سو برای ایران دندان تیز کرده است، حقیقتاً وفاقی صورت بگیرد و اگر سوءتفاهمی پیشتر بوده کنار گذاشته شود. راستش در میان غم هولناکم شوکه شدم و به این فکر میکردم که کدام عقلانیتی در این موقعیت به این جمعبندی میرسد که زندان رفتن دو خبرنگار بیآزار دردی از کسی دوا میکند؟
از این خشمگین میشوم چرا در چنین جهانی، جهانی که هر آئینه ممکن است تیری از غیب بیاید، جهانی چنین بیاعتبار و بیثبات کمی همدلانهتر به یکدیگر فکر نمیکنیم؟ ای کاش همگی بدون تجربهای چنین زمخت و دردناک، ذات هستی را درک میکردیم، آن وقت بعضی اوقات هم کوتاه میآمدیم. میفهمیدیم که حالا طوری هم نمیشود بگوییم این دو خبرنگار هم پرونده شان مختومه شد و دیگر به زندان بر نخواهند گشت.
با همه اینها باز میخواهم به الهه بگویم، هر دردی جز مردن درمان دارد. امیدوارم همواره باشی، استوار و بدانی اگر مدعی هم رحم نکند خدا بکند. میخواهم بگویم که هیچ چیزی در جهان جز مرگ قطعیتی ندارد، دل قوی دار و به امید روزی که هیچ کسی برای نوشتن و گفتن به بند نیفتد سالم و استوار بمان.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
برای آن خواهرم و این خواهرم الهه محمدی
علی ورامینی/
مرگ ناگهانی برای بازماندگان چون نیزهای تیز و طولانیست که با سرعت نور از آسمان هفتم در میان تن مینشیند. هم درد دارد هم رنج. انگار کلیت هستیات را نشانه گرفته است. از آن جنس رنجهای ویرانکنندهای که «تا خرمنت نسوزد احوال ما ندانی». دو هفته میگذرد که این نیزه بهیکباره بر تن ما نشست و دو هفته است که خواهرم، آن مَهدوهفته را ندیدهام.
آنها که چنین تجربهای داشتهاند میفهمند که از چه وضعیتی صحبت میکنم. وضعیتی که اگر خود را مشغول نکنی آوار فکر و هجمه غم، کمرت را تا میکند و اگر هم بخواهی به زندگی روزمره برگردی تا به لطافالحیلی، حداقل برای لحظاتی از زیر خروار فکر بیرون بیایی، پیش خودت شرمسار میشوی. شرمسار از اینکه چرا از این غصه نمیمیری که عزیزت آن زیر خوابیده باشد و تو این بالا کارهای همیشگیات را انجام دهی.
در این وضع و حال بعضی اوقات به این فکر میکنی که هنوز هم کسان دیگری این بالا داری. جز آدمهای نسبی، خواهران و برادرانی داری که اگرچه پدر و مادرمان یکی نیست، ولی همیشه با شادی تو شاد شدند و با سوگ تو عزادار. آنها که نمیگذارند شمع نیممرده زندگیات به کلی رو به موت رود و حیاتش ساقط شود. بهانه نوشتن این یادداشت یکی از همین خواهرانم است.
همه این مدت یکی از چیزهایی که از ویرانی کامل نجاتام داده است نوشتن بوده؛ نوشتنهایی که برای پنهان شدن در پستوی هارد گوشی و کامپیوتر بوده و نه برای انتشار عمومی. من نه همچون شاهرخ مسکوب قلم و فکر سترگی دارم که سوگنامهام به کار کسی آید و نه اولین و آخرین نفری هستم که به تیر غیب دچار شده است. اینها هم همه با هزار بدبختی و جان کندن نوشتم تا بگویم هنوز جای زخم خواهر خونیام گرم است که خبر ابلاغ حکم الهه محمدی، خواهر غیرخونیام، حفرهای دیگر در دلم باز و خشمگینام کرد.
جمع اندوه و خشم، معجونی میشود که امیدوارم کمتر بشری تجربه کند. به درد و رنجهای گریزپذیری فکر میکنم که نه از جانب هستی، روزگار و طبیعت بلکه از آدمهایی همجنس خودمان تحمیل میشود و میشد که نباشند. به الهه و خانوادهاش فکر میکنم که بعد از آن یک و نیم سال پردرد و رنج چند ماهی طول کشید تا به زندگی بازگردند. به این فکر میکنم که همه آن مدتی که در زندان بوده، پدرش به این فکر میکرده که چرا پاره تنم شب نباید سر به بالین خود بگذارد؟ به چه کسی آزار رسانده؟ مال چه کسی را دزدیده؟ کدام زخمی بر کسی زده؟ جز اینکه همیشه صدای آنها بوده که جایی صدایشان شنیده نمیشود.
به این فکر میکنم که با دستور صدور آزادی موقتشان چه نوری در دل همهمان آمد. یا با تبرئه شدن از جرمی که همه مانور تندرویان بر روی آن بود، گمان کردیم که دیگر عقلانیتی آمده و قرار است که در این آشفتهبازار و وقتی که هر کفتاری از یک سو برای ایران دندان تیز کرده است، حقیقتاً وفاقی صورت بگیرد و اگر سوءتفاهمی پیشتر بوده کنار گذاشته شود. راستش در میان غم هولناکم شوکه شدم و به این فکر میکردم که کدام عقلانیتی در این موقعیت به این جمعبندی میرسد که زندان رفتن دو خبرنگار بیآزار دردی از کسی دوا میکند؟
از این خشمگین میشوم چرا در چنین جهانی، جهانی که هر آئینه ممکن است تیری از غیب بیاید، جهانی چنین بیاعتبار و بیثبات کمی همدلانهتر به یکدیگر فکر نمیکنیم؟ ای کاش همگی بدون تجربهای چنین زمخت و دردناک، ذات هستی را درک میکردیم، آن وقت بعضی اوقات هم کوتاه میآمدیم. میفهمیدیم که حالا طوری هم نمیشود بگوییم این دو خبرنگار هم پرونده شان مختومه شد و دیگر به زندان بر نخواهند گشت.
با همه اینها باز میخواهم به الهه بگویم، هر دردی جز مردن درمان دارد. امیدوارم همواره باشی، استوار و بدانی اگر مدعی هم رحم نکند خدا بکند. میخواهم بگویم که هیچ چیزی در جهان جز مرگ قطعیتی ندارد، دل قوی دار و به امید روزی که هیچ کسی برای نوشتن و گفتن به بند نیفتد سالم و استوار بمان.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
مردان بیادعا، مردان پرمدعا
علی ورامینی
همان لحظه که پدر استوار یکم محمدمهدی شاهرخیفر در شوک از دست دادن فرزندش، بر سینه میکوبد و میگوید «تکه جانش، تکهتکه شده است»، دقیقاً همان لحظه، مجری و کارشناس شبکهی یک سیمای ملی، حملهی شب گذشتهی رژیم صهیونیستی را به باد استهزاء گرفتهاند و نمیتوانند جلوی خندهشان را بگیرند.
یکی از آنها خطاب به حملهکنندگان با تمسخر میگوید که «تأثیرگذار بود».بود آقای کارشناس، خیلی جدی هم تأثیرگذار بود. حداقل برای چهار دلاوری که مثل شما طلوع صبح را دیگر ندیدند خیلی تأثیرگذار بود، و برای خانوادهها و عزیزانشان که دیگر آنها را نمیبینند و برای همهی مردمی که جوانان این سرزمین را دوست میدارند و جان همهی مردم را عزیز میشمارند. بعید است خانوادههای دو شهید عزیز وقتی که اهالی صداوسیما مشغول خندیدن و تمسخر جنگ بودند آنها را دیده باشند. آنها از هول دردی که به جانشان افتاده است به کوچههای شهر آمده بودند و میان ناله و گریه اقوام و آشنایان غرق شده بودند.
کوچههای شهری که هیچ شباهتی با خیابانها و اتوبانهایی که محل استودیوهای صداوسیماست ندارد. عجیب که یک اتفاق دو واکنش چنین متفاوت داشت؛ خانوادهی شهدا در شوشتر و رامهرمز ماتم داشتند و عزا، و اینها در شمال تهران شادی و خنده!
مجری و کارشناس سیما تنها نبودند. آنها ویترین جماعتیاند که هر روز در کنج عافیت و امن نشستهاند و میگویند لنگش کن. همانها که همزمان که مرزداران و پاسبانان ایران مشغول رزم و زیر آتش بودند، یا دربارهی حملهی اسرائیل جوک میساختند و یا مشغول ساختن کلیپ بودند که بگویند اتفاق خاصی نیفتاده است.
قطعاً منظور، مردمان عادی نیستند که به هر چیزی متوسل میشوند تا اضطراب لحظات سخت را از خود دور کنند، منظور آنهاییست که کسب و کارشان در تنش و ناآرامی است. آدمهای پرمدعایی که سروصدایشان گوش فلک را کر میکند، دائم مشغول کُری خواندن هستند، حاضر نیستند یک قدم از محوطهی امن خود بیرون بیایند و کوچکترین هزینهای بدهند؛ حتی هزینهای در حد نگرفتن یک روز دستمزدشان.
از آن سمت با مردان و زنانی طرفیم که بر زبانشان صلح جاریست و از جنگ گریزانند اما وقتی به آنجا میرسند که دیگر چارهای جز جنگ نیست، از بیرون گود دستور لنگ کردن نمیدهند. خط اول بلا و سپر دیگراناند. این مردان نه تریبون دارند نه سروصدا. خانه و زندگیشان را هم که دیدهاید.شهیدان حملهی اسرائیل احتمالاً مظلومترین شهیدان معاصرند. آنان که صداوسیمای داخلی کارشان را کوچک میشمرد و انگار در ترقهبازی آسیب دیدهاند و شبکهی فارسیزبانی که ابزار پروپاگاندای صهیونیستها هم چنان روایت میکند که انگار ارتش ما متجاوز است و ارتش اسرائیل مظلوم.
کمتر موقعیتی پیش میآید که سرباز وطنی که در راه دفاع از وطنش جانش را از دست داده در چنین موقعیتی قرار بگیرد. موقعیت دوقطبیای که یک سویش دوستی نابخردانه است و دیگر سویش دشمن خبیثی که انگار جز نابودی ایران به چیز دیگری رضایت نمیدهد. موقعیتی که لشکریان سایبری، زیر اکانتهایی پنهان شدهاند و از این میگویند که ارتشی خوب باید فلان باشد و اینان بهمان هستند و پس خوب نیستند. نوشتههایی که شاید در ابتدا ساده به نظر بیایند و نظر کاربرانی ساده اما وقتی انسجام، تداوم و گستردگی چنین پیامهایی را میبینیم، مشخص میشود که در هدف غایی اینان انسانیتزدایی از هرکسی است که از ایران دفاع کند.
همان کاری که با مردم غزه و جنوب لبنان کردند تا راحت قتلعامشان کنند. شوربختانه که صداوسیما هم از سر نابلدی در همین دام میافتد. با کوچک شمردن دشمن، کار سربازان را کوچک میشمرد. کار مردان بیادعایی که تا آن روز که جان فدا نکنند کسی قدرشان را نمیداند. کار مردان و زنانی که جهان برای روی خوش دیدن به آنها نیاز دارد. آدمهای فروتنی که بیسروصدا به این دنیا میآیند و میروند ولی تأثیر عمیقی بر زندگی میگذارند.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
علی ورامینی
همان لحظه که پدر استوار یکم محمدمهدی شاهرخیفر در شوک از دست دادن فرزندش، بر سینه میکوبد و میگوید «تکه جانش، تکهتکه شده است»، دقیقاً همان لحظه، مجری و کارشناس شبکهی یک سیمای ملی، حملهی شب گذشتهی رژیم صهیونیستی را به باد استهزاء گرفتهاند و نمیتوانند جلوی خندهشان را بگیرند.
یکی از آنها خطاب به حملهکنندگان با تمسخر میگوید که «تأثیرگذار بود».بود آقای کارشناس، خیلی جدی هم تأثیرگذار بود. حداقل برای چهار دلاوری که مثل شما طلوع صبح را دیگر ندیدند خیلی تأثیرگذار بود، و برای خانوادهها و عزیزانشان که دیگر آنها را نمیبینند و برای همهی مردمی که جوانان این سرزمین را دوست میدارند و جان همهی مردم را عزیز میشمارند. بعید است خانوادههای دو شهید عزیز وقتی که اهالی صداوسیما مشغول خندیدن و تمسخر جنگ بودند آنها را دیده باشند. آنها از هول دردی که به جانشان افتاده است به کوچههای شهر آمده بودند و میان ناله و گریه اقوام و آشنایان غرق شده بودند.
کوچههای شهری که هیچ شباهتی با خیابانها و اتوبانهایی که محل استودیوهای صداوسیماست ندارد. عجیب که یک اتفاق دو واکنش چنین متفاوت داشت؛ خانوادهی شهدا در شوشتر و رامهرمز ماتم داشتند و عزا، و اینها در شمال تهران شادی و خنده!
مجری و کارشناس سیما تنها نبودند. آنها ویترین جماعتیاند که هر روز در کنج عافیت و امن نشستهاند و میگویند لنگش کن. همانها که همزمان که مرزداران و پاسبانان ایران مشغول رزم و زیر آتش بودند، یا دربارهی حملهی اسرائیل جوک میساختند و یا مشغول ساختن کلیپ بودند که بگویند اتفاق خاصی نیفتاده است.
قطعاً منظور، مردمان عادی نیستند که به هر چیزی متوسل میشوند تا اضطراب لحظات سخت را از خود دور کنند، منظور آنهاییست که کسب و کارشان در تنش و ناآرامی است. آدمهای پرمدعایی که سروصدایشان گوش فلک را کر میکند، دائم مشغول کُری خواندن هستند، حاضر نیستند یک قدم از محوطهی امن خود بیرون بیایند و کوچکترین هزینهای بدهند؛ حتی هزینهای در حد نگرفتن یک روز دستمزدشان.
از آن سمت با مردان و زنانی طرفیم که بر زبانشان صلح جاریست و از جنگ گریزانند اما وقتی به آنجا میرسند که دیگر چارهای جز جنگ نیست، از بیرون گود دستور لنگ کردن نمیدهند. خط اول بلا و سپر دیگراناند. این مردان نه تریبون دارند نه سروصدا. خانه و زندگیشان را هم که دیدهاید.شهیدان حملهی اسرائیل احتمالاً مظلومترین شهیدان معاصرند. آنان که صداوسیمای داخلی کارشان را کوچک میشمرد و انگار در ترقهبازی آسیب دیدهاند و شبکهی فارسیزبانی که ابزار پروپاگاندای صهیونیستها هم چنان روایت میکند که انگار ارتش ما متجاوز است و ارتش اسرائیل مظلوم.
کمتر موقعیتی پیش میآید که سرباز وطنی که در راه دفاع از وطنش جانش را از دست داده در چنین موقعیتی قرار بگیرد. موقعیت دوقطبیای که یک سویش دوستی نابخردانه است و دیگر سویش دشمن خبیثی که انگار جز نابودی ایران به چیز دیگری رضایت نمیدهد. موقعیتی که لشکریان سایبری، زیر اکانتهایی پنهان شدهاند و از این میگویند که ارتشی خوب باید فلان باشد و اینان بهمان هستند و پس خوب نیستند. نوشتههایی که شاید در ابتدا ساده به نظر بیایند و نظر کاربرانی ساده اما وقتی انسجام، تداوم و گستردگی چنین پیامهایی را میبینیم، مشخص میشود که در هدف غایی اینان انسانیتزدایی از هرکسی است که از ایران دفاع کند.
همان کاری که با مردم غزه و جنوب لبنان کردند تا راحت قتلعامشان کنند. شوربختانه که صداوسیما هم از سر نابلدی در همین دام میافتد. با کوچک شمردن دشمن، کار سربازان را کوچک میشمرد. کار مردان بیادعایی که تا آن روز که جان فدا نکنند کسی قدرشان را نمیداند. کار مردان و زنانی که جهان برای روی خوش دیدن به آنها نیاز دارد. آدمهای فروتنی که بیسروصدا به این دنیا میآیند و میروند ولی تأثیر عمیقی بر زندگی میگذارند.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord