چشمهايم را میبندم و همهی جهان میميرد
پلکهايم را میگشايم
و همه چيز دوباره زاده میشود
گويی تو را در ذهنم ساختهام
ستارهها، آبی و سرخ، برای رقص بيرون میروند
و سياهی مطلق در درون میتازد
چشمهايم را میبندم و تمام جهان میميرد
خواب ديدهام كه در خواب افسونم كردی
و آواز ماه غمگين را خواندی
و مرا ديوانهوار بوسيدی
به گمانم تو را در ذهنم ساختهام
خدا از آسمان برمیگردد
آتش جهنم محو میشود
فرشتهها و شيطان بيرون میروند
چشمهايم را میبندم و تمام جهان میميرد
تصور میكنم تو از راهی كه گفتی، باز میگردی
اما من پير میشوم و نامت را فراموش میكنم
فكر میكنم كه تو را در ذهنم ساختهام
بايد به جای تو عاشق مرغ توفان می شدم
بهر حال هنگام بهار
آنها دوباره برمیگردند و آواز میخوانند
چشمهايم را میبندم و همهی جهان میميرد
گويی تو را در ذهنم ساختهام
"سیلویا پلات"
@zemesstaaan
پلکهايم را میگشايم
و همه چيز دوباره زاده میشود
گويی تو را در ذهنم ساختهام
ستارهها، آبی و سرخ، برای رقص بيرون میروند
و سياهی مطلق در درون میتازد
چشمهايم را میبندم و تمام جهان میميرد
خواب ديدهام كه در خواب افسونم كردی
و آواز ماه غمگين را خواندی
و مرا ديوانهوار بوسيدی
به گمانم تو را در ذهنم ساختهام
خدا از آسمان برمیگردد
آتش جهنم محو میشود
فرشتهها و شيطان بيرون میروند
چشمهايم را میبندم و تمام جهان میميرد
تصور میكنم تو از راهی كه گفتی، باز میگردی
اما من پير میشوم و نامت را فراموش میكنم
فكر میكنم كه تو را در ذهنم ساختهام
بايد به جای تو عاشق مرغ توفان می شدم
بهر حال هنگام بهار
آنها دوباره برمیگردند و آواز میخوانند
چشمهايم را میبندم و همهی جهان میميرد
گويی تو را در ذهنم ساختهام
"سیلویا پلات"
@zemesstaaan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست
در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست
#حافظ
#فیلم_کیک_ محبوب_ من
@zemesstaaan
مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست
در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست
#حافظ
#فیلم_کیک_ محبوب_ من
@zemesstaaan
.
اگر ز باده مستی خوش باش ..
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش ...
چون عاقبت کار جهان نیستی است ..
انگار که نیستی چو هستی خوش باش ..!
#کیک_محبوب_من
#خيام
@zemesstaaan
اگر ز باده مستی خوش باش ..
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش ...
چون عاقبت کار جهان نیستی است ..
انگار که نیستی چو هستی خوش باش ..!
#کیک_محبوب_من
#خيام
@zemesstaaan
پند شاهنامه
چو روز تو آمد جهاندار باش
خردمند باش و بیآزار باش
زبان را مگردان به گِرد دروغ
چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ
روانت خرد باد و دستور شرم
سخن گفتن خوب و آواز نرم
بنه کینه و دور باش از هوا
مبادا هوا بر تو فرمانروا
سخنچین و بیدانش و چارهگر
نباید که یابد به پیشت گذر ...
@zemesstaaan
چو روز تو آمد جهاندار باش
خردمند باش و بیآزار باش
زبان را مگردان به گِرد دروغ
چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ
روانت خرد باد و دستور شرم
سخن گفتن خوب و آواز نرم
بنه کینه و دور باش از هوا
مبادا هوا بر تو فرمانروا
سخنچین و بیدانش و چارهگر
نباید که یابد به پیشت گذر ...
@zemesstaaan
.
دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد
در چینِ طرهٔ تو دل بیحِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد
امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد
خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل میگشاد باد
از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد
حافظ نهادِ نیکِ تو کامت برآورد
جانها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد
#حافظ
@zemesstaaan
دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد
در چینِ طرهٔ تو دل بیحِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد
امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد
خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل میگشاد باد
از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد
حافظ نهادِ نیکِ تو کامت برآورد
جانها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد
#حافظ
@zemesstaaan
چنان تنهایی بزرگی در دنیا هست
که در حرکت آهستهی عقربههای ساعت
دیده میشود.
آدمها خستهاند
تکهپارهی عشقاند
یا نبود عشق.
#چارلز_بوکوفسکی
@zemesstaaan
که در حرکت آهستهی عقربههای ساعت
دیده میشود.
آدمها خستهاند
تکهپارهی عشقاند
یا نبود عشق.
#چارلز_بوکوفسکی
@zemesstaaan
.
ما جهان کهن را
دیوانهوار درهم خواهیم کوبید
ما اسطورهی نوینی را بر سراسر جهان
طنین افکن خواهیم کرد
ما حصار زمان را زیر پای خود
لگد کوب خواهیم گرد
ما از رنگین کمان
گام موسیقی خواهیم ساخت
گلهای سرخ و رویاها
که به دست شاعران خوار و نژند شدند
در پرتو نوین
خواهند شگفت
برای شادی چشمان مان
چشمان کودکان بزرگ سال
ما گلهای سرخ نوینی برخواهیم ساخت
پایتختهای از گلهای سرخ
با میدانهایی از گلبرگها...
#مایاکوفسکی
@zemesstaaan
ما جهان کهن را
دیوانهوار درهم خواهیم کوبید
ما اسطورهی نوینی را بر سراسر جهان
طنین افکن خواهیم کرد
ما حصار زمان را زیر پای خود
لگد کوب خواهیم گرد
ما از رنگین کمان
گام موسیقی خواهیم ساخت
گلهای سرخ و رویاها
که به دست شاعران خوار و نژند شدند
در پرتو نوین
خواهند شگفت
برای شادی چشمان مان
چشمان کودکان بزرگ سال
ما گلهای سرخ نوینی برخواهیم ساخت
پایتختهای از گلهای سرخ
با میدانهایی از گلبرگها...
#مایاکوفسکی
@zemesstaaan
زندگی باید کرد
با کمی حس نسیم
با کمی واژه ی خوب
در هوای خنک استغنا
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید
در کنار چشمه
در شکاف یک سنگ
به امید فردا ها
که پر از حادثه تقدیرند
گاه باید خندید
با کمی پنجره و نور و صدا
شاد باید بود..
#سهراب_سپهری
@zemesstaaan
با کمی حس نسیم
با کمی واژه ی خوب
در هوای خنک استغنا
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید
در کنار چشمه
در شکاف یک سنگ
به امید فردا ها
که پر از حادثه تقدیرند
گاه باید خندید
با کمی پنجره و نور و صدا
شاد باید بود..
#سهراب_سپهری
@zemesstaaan
"وصیتنامه بیژن نجدی"
نیمی از سنگ ها، صخره ها،
کوهستان ها را گذاشته ام
با دره هایش، پیاله های شیر
به خاطر پسرم
نیم دگر کوهستان، وقف باران است.
دریایی آبی و آرام را
با فانوس روشن دریایی
می بخشم به همسرم.
شب های دریا را
بی آرام، بی آبی
با دلشوره ی فانوس دریایی
به دوستان دورِ دورانِ سربازی
که حالا پیر شده اند...
رودخانه که می گذرد زیر پل
مال تو
دخترِ پوست کشیده من بر استخوان بلور
که آب
پیراهنت شود تمام تابستان
هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کویر بدهید، ششدانگ
به دانه های شن، زیرِ آفتاب
از صدایِ سه تار من
سبز سبز پاره های موسیقی
که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام روی رف
یک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به «نی» بدهید
و می بخشم به پرندگان
رنگ ها، کاشی ها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویده اند
غار و قندیل هایِ آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصل هایی که می آیند
بعد از من ...
@zemesstaaan
نیمی از سنگ ها، صخره ها،
کوهستان ها را گذاشته ام
با دره هایش، پیاله های شیر
به خاطر پسرم
نیم دگر کوهستان، وقف باران است.
دریایی آبی و آرام را
با فانوس روشن دریایی
می بخشم به همسرم.
شب های دریا را
بی آرام، بی آبی
با دلشوره ی فانوس دریایی
به دوستان دورِ دورانِ سربازی
که حالا پیر شده اند...
رودخانه که می گذرد زیر پل
مال تو
دخترِ پوست کشیده من بر استخوان بلور
که آب
پیراهنت شود تمام تابستان
هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کویر بدهید، ششدانگ
به دانه های شن، زیرِ آفتاب
از صدایِ سه تار من
سبز سبز پاره های موسیقی
که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام روی رف
یک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به «نی» بدهید
و می بخشم به پرندگان
رنگ ها، کاشی ها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویده اند
غار و قندیل هایِ آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصل هایی که می آیند
بعد از من ...
@zemesstaaan
حالا باز هم سکوت و سکوت و سکوت...
کاجها، ابرها و گذر بال یک کلاغ بر متن جاودانهی خاکستری.
او را خواستهام تا بیاید کنارم بنشیند
آمده و نشسته است مثل دهها و صدها بار که خواستهام و آمدهاست با اشتیاق تمام، با تمام اشتیاق
اما اینبار نه او صورت دارد و نه من صدا، و سکوت عمیقا خاکستریست
سلوک/
محمود دولتآبادی
@zemesstaaan
کاجها، ابرها و گذر بال یک کلاغ بر متن جاودانهی خاکستری.
او را خواستهام تا بیاید کنارم بنشیند
آمده و نشسته است مثل دهها و صدها بار که خواستهام و آمدهاست با اشتیاق تمام، با تمام اشتیاق
اما اینبار نه او صورت دارد و نه من صدا، و سکوت عمیقا خاکستریست
سلوک/
محمود دولتآبادی
@zemesstaaan
ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
چو دامِ طره افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق
به غَمّازِ صبا گوید که راز ما نهان دارد
خدا را، دادِ من بستان از او ای شحنهی مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
#حافظ
@zemesstaaan
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
چو دامِ طره افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق
به غَمّازِ صبا گوید که راز ما نهان دارد
خدا را، دادِ من بستان از او ای شحنهی مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
#حافظ
@zemesstaaan
برگی روی فراموشیِ دستم افتاد: برگِ اقاقیا!
بویِ ترانهای گُمشده میدهد؛ بویِ لالایی، که رویِ چهرهٔ مادرم نوسان میکند.
#سهراب_سپهری
@zemesstaaan
برگی روی فراموشیِ دستم افتاد: برگِ اقاقیا!
بویِ ترانهای گُمشده میدهد؛ بویِ لالایی، که رویِ چهرهٔ مادرم نوسان میکند.
#سهراب_سپهری
@zemesstaaan
چه رنجی کشیدهای از عادتت به من،
به روح تنها و وحشیام،
و به نامم که میرماند همه را.
بارها دیدهایم ستارهٔ صبح
میسوزد و بر چشمهای ما بوسه میزند،
و بالاسرمان باز میشوند شفقها
به گونهٔ بادزنهایی چرخان.
کلمههای من
نوازشگرانه بر تو میبارید.
دیرزمانی صدفِ آفتابی اندام تو را دوست داشتهام
تا به آنجا که بیانگارم دارندهٔ دنیاییام:
از کوهها برای تو گلهای شاد میآورم،
سنبل آبی، فندق تاری،
و سبدهای وحشی بوسه.
میخواهم با تو آن کنم
که بهار با درختان گیلاس...
پابلو نرودا|ترجمه: بیژن الهی
@zemesstaaan
به روح تنها و وحشیام،
و به نامم که میرماند همه را.
بارها دیدهایم ستارهٔ صبح
میسوزد و بر چشمهای ما بوسه میزند،
و بالاسرمان باز میشوند شفقها
به گونهٔ بادزنهایی چرخان.
کلمههای من
نوازشگرانه بر تو میبارید.
دیرزمانی صدفِ آفتابی اندام تو را دوست داشتهام
تا به آنجا که بیانگارم دارندهٔ دنیاییام:
از کوهها برای تو گلهای شاد میآورم،
سنبل آبی، فندق تاری،
و سبدهای وحشی بوسه.
میخواهم با تو آن کنم
که بهار با درختان گیلاس...
پابلو نرودا|ترجمه: بیژن الهی
@zemesstaaan
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن هیچ انسانی انسان
دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامی آزادی را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی بشریت را برمیآورد.
چنین است دنیای رویای من!
دنیای رویای من|لنگستن هیوز|ترجمه: احمد شاملو
@zemesstaaan
دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامی آزادی را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی بشریت را برمیآورد.
چنین است دنیای رویای من!
دنیای رویای من|لنگستن هیوز|ترجمه: احمد شاملو
@zemesstaaan