tgoop.com/Agha_Khanomee/8527
Last Update:
#پارت166
آتش
*
بعد از تموم شدن کلاسهام یک راست رفتم خونه، مامان چند وقت پیش برگشته بود و بچه هارو برده بود مثل اینکه حالا حالاها قصد برگشت نداشت.
حتی تولد پسرشم یادش نبود، هر سال تولدم برام کیک خونگی درست می کرد ولی امسال همون کیک تولد نیمه سوختهام نداشتم.
آهی کشیدم و از روی تختم بلند شدم گوشیم و برداشتم و قفلش رو باز کردم چندتا پیام داشتم، یکی یکی پیام هارو با کردم تا رسیدم به یه شماره ناشناس
پیامش رو باز کردم که دیدم نوشته:
-تولدت مبارک قشنگ ترین اشتباه من.
پوزخند محوی زدم، حتی نمی تونستم حدس بزنم از طرف کدوم عاشق سینه چاکم بود. ولی هر کی که بود خیلی بدبخت بود که تولد کسی و یادش بود که من حتی شمارهاش رو هم سیو نداشتم.
از جام بلند شدم و رفتم طرف حموم، باید می رفتم پیش کیمیا و بعدش وستا.
دوش کوتاهی گرفتم و اومدم بیرون خودم و خشک کردم و بافت سفید و چسب یقه اسکی پوشیدم، موهام و خشک کردم و کت چرم مشکی رنگم رو هم پوشیدم شلوار لی مشکی پوشیدم و از خونه زدم بیرون.
قرار بود که کیمیا بیاد دنبالم، سر کوچه وایسادم و گوشیم و بیرون آوردم کیمیا پیام داده بود که نزدیکه، صدای بچههایی که تو کوچه بازی می کردن رو مخم بود.
گوشیم و بیرون آوردم و به دیوار تکیه دادم، روی صفحه گوشیم عکس منو وستا بود. ناخودآگاه لبخند زدم.
دل تنگ وستا بودم، دختر کوچولوی با نمکی بود، از اونایی که اون قدر دلربا بودن که منو دلتنگ خودشون کنن.
نمی خواستم حالا حالا اون دختر رو از دست بدم.
با صدای کیمیا سرم و از توی گوشی بلند کردم، کیمیا در حالی که شیشه ماشینش رو پایین داده بود و سرش و از توی پنجره بیرون آورده بود لبخند بزرگی زد:
-تولدت مبارک گل پسر، بپر بالا ببینم.
لبخند مصنوعی زدم و به سمتش رفتم.
وستا
*
در شیرینی فروشی رو باز کردم و رفتم داخل، شیرینی فرشی پر از آدم بود. رفتم سمت کیک های تولد و با ذوق خیره شدم به کیک های رنگارنگ و جور وا جور.
باید با دقت انتخاب می کردم، بعد از یه ربع خیره شدن به یخچال بالاخره یه کیک چهار نفره شکلاتی که روش با تیکه های ارسمارتیس میوه پوشیده شده بود رو انتخاب کردم.
پولش و حساب کردم و به جعبه کیک در حالی که نیشم باز بود رفتم سمت در و رفتم بیرون.
به محض ورودم سوز عجیب سرما صورتم رو مورد ضرب و شتم قرار داد، دونه های سفید برف آروم آروم روی زمین فرود می اومدند.
سرم و با تعجب بالا گرفتم، آسمون شب یه رنگ خاصی به خودش گرفته بود. دونه های رو در حالی که از نور چراغ تو پیاده رو می گذشتند نگاه کردم.
لبخندم عریض تر شد اولین برف امسال بود و درست شب تولد آتش بود.
BY •|♥|• آقـاعـه و خـانومـه •||•
Share with your friend now:
tgoop.com/Agha_Khanomee/8527