tgoop.com/Agha_Khanomee/8533
Last Update:
#پارت171
مبهوت شدم از حرکتش و صدام توی گلوم خفه شد، دستم و از روی گونهاش پس زد و با صدای نازک و در عین حال عصبیش داد زد:
-دیگه حتی فکرشم نکن که بهم دروغ بگی.
انگشت اشارهاش رو جلوی صورتم تکون داد و با تحکم گفت:
-حتی فکرشم نکن.
نفس نفس می زد، عصبانیتش با قطره های اشکی به طور مداوم از صورتش چکه می کردن تضاد داشت.
از لای فک قفل شدهاش نالید:
-من باورت کردم، منه خنگ باورت کردم. باور کردم که دوسم داری باور کردم احساسمون دوطرفه است. فکر کردم توام منو دوست داری اما نگو همش برات یه بازی بوده.
نفسی گرفت و ادامه داد:
-فقط متاسفم برای خودم، متاسفم برای تو که اینقدر آشغالی.
کلمهی آشغال و بلند گفت و صدای جیغ مانندش توی گوشم پیچید، مبهوت بودم و باور نمی کردم.
وستا فقط بهم خیره بود و نفس نفس می زد، با صدای موتوری که از ته کوچه اومد و وارد خیابون اصلی شد به خودمون اومدیم.
دستم و روی گونهام گذاشتم، هنوز هم گز گز می کرد، آخرین باری که یه دختر بهم سیلی زده بود دوتا سیلی هم از من خورده بود ولی الان نمی تونستم این کارو کنم.
فقط می خواستم بغلش کنم و عطر سیبش رو نفس بکشم، دوست داشتم تار موهاش و لمس کنم اما اون شبیه گربهایی شده بود که هر لحظه منتظر پنجول کشیدنه.
آب دهنم و قورت دادم و دهنم و باز کردم تا چیزی بگم، اما وستا یه قدم جلو اومد. نا خودآگاه یه قدم عقب رفتم.
دستش و زیر چشمش کشید و با صدای لرزونش از لای فک قفل شدهاش لب زد:
-ازت متنفرم آتش متنفرم، امیدوارم دیگه هیچ وقت، هییچ وقت حتی اتفاقی هم چشمم به اون صورت نحست نیوفته.
از کنارم رد شد و موجی از عطر ملایم شکوفه سیب به جا گذاشت، کلماتش مثل مته مغزم و سوراخ می کردن:
-ازت متنفرم، ازت متنفرم، ازت متنفرم.
وستا از کوچه خارج شد و من مثل آدم برفی توی ظهر زمستون، زیر نور خوشید آب شدم.
احساساتم پیچیده و در هم بودن مثل یه کاموای در هم پیچیده.
نمی دونستم چم شده فقط می دونستم خیلی از خود همیشگیم فاصله گرفتم.
"و در اوج تاریکی نیمه شبی
در ته ماندههایی از شصت سالگی
سیگاری در لا به لای انگشتانم می سوزد
و سوزشش تا عمق رگ هایم نفوذ می کند
حسرت در جانم لانه کرده
حسرت تو...
حسرت لبخندی به پهنای صورت...
حسرت آن چشمانت..."
BY •|♥|• آقـاعـه و خـانومـه •||•
Share with your friend now:
tgoop.com/Agha_Khanomee/8533