tgoop.com/Agha_Khanomee/8535
Last Update:
#پارت173
چشمام و بسته بودم و هقهق می کردم و صدای گریهام با صدای بخاری ماشین قاطی میشد، دستام به طور عجیبی میلرزیدن.
قلبم انگار به جای خون تو تمام تنم اسید پمپاژ می کرد و اسید از داخل تنم رو میخورد، اینقدر درد داشتم که داشتم منفجر میشدم.
چیزی روی پام افتاد، چشمای خسیم و باز کردم. مژههام بهم چسبیده بودن و باز نگه داشتن چشمم رو برام سخت میکردن.
از توی نوری که از بیرون ساتع میشد به جعبهی دستمال کاغذی روی پام نگاه کردم، سرم و بلند کردم و چشمای ریز و جمع شدهی راننده نگاه کردم.
لبخند گرمی زد و با صدای مهربونی گفت:
- اشکات و پاک کن دخترم.
سرم و پایین انداختم و چند برگ دستمال کاغذی کشیدم بیرون و ممنونی زیرلب زمزمه کردم.
جواب داد:
- خواهش میکنم دخترم، هیچ چیزی توی این دنیا ارزش این و نداره که این طوری اشک بریزی. این و منی میگم که سنی ازم گذشته و چندتا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم. هر چی هست میگذره، خیلی شبها منم فکر می کردم که دیگه امشب شب آخره و از درد جون میدم ولی میببینی که هنوز اینجام.
کلمات گرمش رو میشنیدم و سعی میکردم اشکام و بند بیارم، سرم و تکون دادم و سعی کردم صدام و صاف کنم ولی خیلی موفق نبودم:
- خیلی درد دارم، نمیدونم چیکار کنم.
پشت چراغ قرمز ایستاد:
- اگه قرار بود تمام زندگی گل و بلبل باشه که کی قدر روزای خوب و میدونست؟ تا شبایی مثل امشب نباشن تو هیچ وقت روزای خوب و نمیدیدی. پایان شب سیه سپید است، این شبم تموم میشه و روزای خوبتم میرسه.
لبهام رو بهم فشردم، روزایی که با آتش میگذروندم سفید بود، گرم بود فکر میکردم تهته خوشبختیام اما چی شدن اون روزای خوب؟! از اون روزا رسیدم به امشب.
دستام و دو طرف سرم گذاشتم و موهام و چنگ گرفتم، ای کاش میشد که امشب و پاک کنم. طوری پاک کنم که انگار هیچ وقت امشبی وجود نداشته.
ای کاش میتونستم کل وجود آتش و از زندگیم پاک کنم.
BY •|♥|• آقـاعـه و خـانومـه •||•
Share with your friend now:
tgoop.com/Agha_Khanomee/8535