tgoop.com/Agha_Khanomee/8545
Last Update:
#پارت181
دو ماه بعد
*
آتش
کلافه کولیام پرت کردم زیر درخت روی چمنها و گوشی رو که بین شونه و گوشم گرفته بودم رو توی دستم گرفتم و کلافه گفتم:
- باشه باشه مامان دیر نمیکنم حواسم هست.
صدای مامان تو گوشم پیچید:
- آتش بازم دارم میگم که زود بیایا، بعد داری میای یه کیلو پیازم بگیر بیار.
از دست مامان:
- باشه چشم امر دیگه؟
بالاخره خداحافظی کرد و قطع کرد، پوفی کشیدم و نشستم روی چمن ها و به تنهی درخت چنار تکیه دادم.
سرم به شدت درد میکرد با انگشتهام شقیههام رو فشار دادم، این روزا سردرد های دردناکی میگرفتم که گاهی اینقدر کلافه میشدم که میخواستم سرم و بکوبم تو دیوار تا مغزم بپاشه بیرون و حسش نکنم.
کلا این روزا خیلی کلافه بودم میدونستم کلافگیم بخاطر وستا بود ولی نمیخواستم قبول کنم.
بازم وستا، نفس عمیقی کشیدم.
از صبح دانشگاه بودم و الان ساعت پنج عصر بود، این روزها اینقدر سرم شلوغ بود که حتی نمیرسیدم برم مکانیکی درسا سنگین شده بودن.
سرم و به تنهی سفت فشار دادم و سعی کردم ذهنم و آزاد کنم.
توی این چند وقت اخیر زیاد میومدم اینجا، جای آرامش بخشی بود.
(وستا)
با حرص رفتم جلوی آینه و شالم و سرم کردم که صدای در زدن اومد و بعد صدای رضا توی گوشم پیچید:
- وستا زود باش آماده شو من منتظرم.
با حرص داد زدم:
- باشه باشه الان میام.
بعد دو ماه امروز برای اولین بار میخواستم برم گردش اونم به زور و بلا و اصرارهای رضا، وگرنه توی این چندماه همش بین خونه و مدرسه بودم و جایی نمیرفتم.
موهای کوتاهم و زیر شالم سر دادم، ترس عجیبی توی دلم داشتم ولی بهش بال و پر ندادم.
نفس عمیقی کشیدم و لبخند محوی زدم و بعدم رفتم بیرون رضا مثل نگهبان ها جلوی در وایساده بود با دیدنم گفت:
- بریم.
چشمگرهایی بهش رفتم:
- اصلا حال ندارم ولی باشه.
BY •|♥|• آقـاعـه و خـانومـه •||•
Share with your friend now:
tgoop.com/Agha_Khanomee/8545