tgoop.com/Ashaarkotaa/6934
Last Update:
نه که لقمان را که بنده پاک بود
روز و شب در بندگی چالاک بود
#مثنوی_مولانا دفتردوم
@Ashaarkotaa
📘لقمان غلامی دانا و درستکار بود و شب و روز در کار برای ارباب خود تلاش می کرد. ارباب هم وقتی درستکاری و زیرکی لقمان را می دید، او را از فرزندانش هم بیشتر دوست می داشت. در مهمانی ها هر گاه غذا می آوردند، اربابِ لقمان از او می خواست غذا بخورد و تا لقمان نمی خورد، او دست به غذا نمی زد. روزی برای آن ها خربزه ای آوردند. ارباب در حضور مهمانان دستور داد تا لقمان را پیش او بیاورند. سپس تکه ای از خربزه را برید و به او داد لقمان با علاقه آن را خورد. وقتی ارباب شور و علاقه ی لقمان را در خوردن دید، تکه های دیگری برید و به او داد تا به هفده تکه رسید. عاقبت یک تکه باقی ماند و ارباب با خودش گفت: این یکی را هم خودم میخورم تا ببینم چقدر شیرین است که او این طور با لذت می خورد. ارباب تکه ای از خربزه را خورد و دید آن چنان تلخ است که گلو را می سوزاند. ارباب بعد از مدتی به لقمان گفت: چطور این زهر و تلخی را با شادی خوردی؟ لقمان گفت: من از دست تو آنقدر میوه و غذای لذیذ خورده ام خجالت کشیدم به خاطر خربزه ی تلخی که یک بار از تو به من رسید، شکایت کنم.
BY هزار پند مولانا
Share with your friend now:
tgoop.com/Ashaarkotaa/6934