تو در کرانهی عالم
درون خویش به یغما فتادهای
کزین هزار هزاران، یکی نگفت
که بر شانهات چه میگذرد...
#محمد_مختاری
درون خویش به یغما فتادهای
کزین هزار هزاران، یکی نگفت
که بر شانهات چه میگذرد...
#محمد_مختاری
این گیج و ویج بی تو مردد،
این با تو خوبِ با منِ من بد
چیزی نداشت جز تو که بردیش
در جنگ نابرابری از من
#فاطمه_مولانا
این با تو خوبِ با منِ من بد
چیزی نداشت جز تو که بردیش
در جنگ نابرابری از من
#فاطمه_مولانا
میان آنچه انديشيده میشود و گفته نمیشود،
میان آنچه گفته میشود و انديشيده نمیشود،
چه بسیار عشق که از دست میرود.
#الکساندر_ژولین
میان آنچه گفته میشود و انديشيده نمیشود،
چه بسیار عشق که از دست میرود.
#الکساندر_ژولین
غمهایی که در کودکیام
بر دوشم سخت سنگین بودند
از من سنگی ساختند،
و رفتن به سنگلاخ رویاهای ناممکن
چون زه کمانم سخت و محکم ساخت.
پس
فریادم را
در باد بشنوید
و رجعتم را
در باران ببینید.
#سمیح_القاسم
بر دوشم سخت سنگین بودند
از من سنگی ساختند،
و رفتن به سنگلاخ رویاهای ناممکن
چون زه کمانم سخت و محکم ساخت.
پس
فریادم را
در باد بشنوید
و رجعتم را
در باران ببینید.
#سمیح_القاسم
تنهات یافتم
هر یکی به چیزی مشغول، و بدان خوشدل و خرسند:
بعضی روحی بودند، به روحِ خود، مشغول بودند!
بعضی به عقلِ خود، بعضی به نفْسِ خود!
تو را بیکس یافتم.
همه یاران رفتند به سوی مطلوبان.
تنهات رها کردند؛
من یارِ بی یارانم!
#شمس_تبریزی
📘 مقالات
هر یکی به چیزی مشغول، و بدان خوشدل و خرسند:
بعضی روحی بودند، به روحِ خود، مشغول بودند!
بعضی به عقلِ خود، بعضی به نفْسِ خود!
تو را بیکس یافتم.
همه یاران رفتند به سوی مطلوبان.
تنهات رها کردند؛
من یارِ بی یارانم!
#شمس_تبریزی
📘 مقالات
و گاه بیآنکه بدانیم
در شب سخن میگوییم
و صبح از چشمِ خود میفهمیم
گریستهایم،
آنقدر که در پلکهایمان
انارهایِ شکسته بسیار است...
#هرمز_علیپور
در شب سخن میگوییم
و صبح از چشمِ خود میفهمیم
گریستهایم،
آنقدر که در پلکهایمان
انارهایِ شکسته بسیار است...
#هرمز_علیپور
او یک نگاه داشت
به صد چشم مینهاد
او یک ترانه داشت
به صد گوش میسرود
من صد ترانه خواندم و
نشنود هیچکس
من صد نگاه داشتم و
دیدهای نبود...
#نصرت_رحمانی
به صد چشم مینهاد
او یک ترانه داشت
به صد گوش میسرود
من صد ترانه خواندم و
نشنود هیچکس
من صد نگاه داشتم و
دیدهای نبود...
#نصرت_رحمانی
هیچکس از درونِ خودش
جایی دورتر نمیرود.
در سکوت زندگی میکنیم
و زخمهایمان را دوست داریم...
#شکری_ارباش
جایی دورتر نمیرود.
در سکوت زندگی میکنیم
و زخمهایمان را دوست داریم...
#شکری_ارباش
یادت باشه که:
هیچقت
قولِ کسی رو بهش یادآوری نکنی
قولهای فراموش شده،
همون دروغهای از سرِ اجبار هستند...
هیچقت
قولِ کسی رو بهش یادآوری نکنی
قولهای فراموش شده،
همون دروغهای از سرِ اجبار هستند...
روزگار همیشه بر یك قرار نمیماند.
روز و شب دارد،
روشنی دارد، تاریکی دارد.
کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده،
تمام میشود،
بهار میآید...
#محمود_دولتآبادی
📘 | جای خالی سلوچ
روز و شب دارد،
روشنی دارد، تاریکی دارد.
کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده،
تمام میشود،
بهار میآید...
#محمود_دولتآبادی
📘 | جای خالی سلوچ
هی یار، یار !
اینجا اگر چه گاه
گل به زمستان خسته، خار میشود
اینجا اگر چه روز،
گاه چون شبِ تار میشود
اما بهار میشود
من دیدهام که میگویم...
#سیدعلی_صالحی
اینجا اگر چه گاه
گل به زمستان خسته، خار میشود
اینجا اگر چه روز،
گاه چون شبِ تار میشود
اما بهار میشود
من دیدهام که میگویم...
#سیدعلی_صالحی
در آن هنگام که خانهی دل را آب و جارو میکنی و کهنگیهای به جا مانده از خانهتکانی دل را بدور میاندازی،
در شمال و جنوب این قلب پرجمعیت
دیگرانی هنوز، تو را نظاره میکنند
تا دستی به رفتار انسانی آنها تکان دهی و بفشاری محبت به جامانده از دوستان دیرین را.
و بدان؛
میتوان در تولد هر خورشید، عید را تبریک گفت
و در آغوش کشید بوسههای خورشید را بر گونههای هر صبحت...
در شمال و جنوب این قلب پرجمعیت
دیگرانی هنوز، تو را نظاره میکنند
تا دستی به رفتار انسانی آنها تکان دهی و بفشاری محبت به جامانده از دوستان دیرین را.
و بدان؛
میتوان در تولد هر خورشید، عید را تبریک گفت
و در آغوش کشید بوسههای خورشید را بر گونههای هر صبحت...
تو در کدام کویر مرا به خود واگذاشتی
ای که خود را در من مییافتی و بینهایت بار به زبان آورده بودی و نشانده بودیش در باور من
اکنون هم تو نخواهی توانست تنهایی را فهم کنی، چون درکی از یگانگی نداری و نداشتهای هم.
تو به هر دلیل و هزار دلیل با من همان کردی که خداوند با مسیح کرد.
دستهایت را پس بکش، این میخها که در کف دستهای من کوبیدهای، اکنون جزیی از وجود مناند.
#محمود_دولتآبادی
📘 سلوک
ای که خود را در من مییافتی و بینهایت بار به زبان آورده بودی و نشانده بودیش در باور من
اکنون هم تو نخواهی توانست تنهایی را فهم کنی، چون درکی از یگانگی نداری و نداشتهای هم.
تو به هر دلیل و هزار دلیل با من همان کردی که خداوند با مسیح کرد.
دستهایت را پس بکش، این میخها که در کف دستهای من کوبیدهای، اکنون جزیی از وجود مناند.
#محمود_دولتآبادی
📘 سلوک