Telegram Web
20140318100116-9564-32.pdf
404.8 KB
@litera9
پرهیز از گوشتخواری در تصوف
نصرالله پورجوادی
Shavarani (1).pdf
333.4 KB
نویسنده این مقاله با عنوان ارزش جانوران در نگاه صوفیان، هم تلاش کرده است حکایات صوفیان در ارتباط با گونه‌های جانوری را گردآوری و دسته‌بندی کند.

از متن مقاله:

حسن بصری وقتی سگی دید و گفت: الهی مرا بدین سگ برگیر. پرسیدند: تو بهتری یا سگ؟ گفت: اگر از عذاب خدا خلاص یابم من بهتر باشم والا به عزت و جلال خدای که او از صد چون من به. (ص۲۱۲)

شیخ ابوعبدالله خفیف شیرازی هرگز چنین خشمگین نشده بود ﺧـﻮد وﻗﺘـﯽ ﮐﻪ ﭘﺎدﺷﺎه دﺳﺘﻮر داده ﺑﻮد ﺳﮕﺎن ﺷﻬﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ. ﭘﺲ ﺧﻠﻖ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﺳﮕﺎن رﻓﺘﻨﺪ و ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯽ ﮐﺸﺘﻨﺪ. ﺳﮕﯽ ﺑﺪوﯾﺪ و در ﻣﺴﺠﺪ ﺷﯿﺦ ﭘﻨﺎه ﮔﺮﻓﺖ. ﺷﺨﺼﯽ دﻧﺒﺎﻟﺶ آﻣﺪ ﺗﺎ او را ﺑﮑﺸﺪ. ﺷﯿﺦ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ اﮔﺮ دﺳﺖ از اﯾﻦ ﮐﺎر ﻧﮑﺸﯿﺪ، ﯾﮏ ﺳﺠﺪه ﺑـﻪ اخلاص ﺑﮑﻨﻢ ﺗﺎ ﯾﮑﯽ از ﺷﻤﺎ زﻧﺪه ﻧﻤﺎﻧﺪ. آن ﻣﺮد ﺳﭙﺎﻫﯽ ﺧﻮﻓﻨﺎك ﺷﺪ و ﺑـﻪ ﭘـﺎي ﺷـﯿﺦ اﻓﺘﺎد و ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮد و ﺻﻮﻓﯽ ﺷﺪ و ﺟﺎﻣﮥ ﻣﺮﻗﻊ ﭘﻮﺷﯿﺪ و ﺑﻪ ﻣﮑﻪ رﻓﺖ و ﮐﺲ ﻧﺪاﻧﺴـﺖ ﮐـﻪ ﺣﺎل وي ﭼﻪ ﺷﺪ. (ص۲۲۰)

ارزش جانوران در نگاه صوفیان
نویسنده: مسعود شاورانی

@BeKhodnotes
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
از آن به که کشور به دشمن دهیم! میخواهید بدانید چطور اسکندر امپراتوری هخامنشی، اعراب امپراتوری ساسانی، و افغانها امپراتوری صفوی را در هم شکستند؟ به وضعیت فعلی و واکنش‌ها، چه در داخل و یا خارج، نسبت به حمله احتمالی اسرائیل به کشورمان نگاه کنید: یعنی افرادی…
پیشتر درباره شباهت‌های ج.ا.ا با ساسانیان نوشته بودم. امروز یادداشتهای خود را از کتاب آشنایی با تاریخ ایران دکتر زرین کوب مرور میکردم، تا به حکومت ساسانیان رسیدم. بدون آنکه بخواهم توضیح اضافه بدهم، خلاصه آنرا در اینجا می‌آورم تا بیشتر به مولفه‌های ایرانی نظام سیاسی فعلی حاکم بر ایران پی ببریم. این شباهت‌ها اما تنها محدود به شباهت‌ها در موضع‌گیری‌های سیاسی حاکمان نمی‌شود و شباهت استراتژی‌های دشمنان در ضربه وارد آوردن به ایران را نیز شامل می‌شود:

اما مشکل اصلی که خسرو انوشیروان با آن مواجه بود و این مشکل تا آخرین روزهای حیات او نیز ادامه یافت مسئله ارتباط با امپراتوری بیزانس بود. در آن زمان ابریشم از کالاهای بسیار محبوب در اروپا و بیزانس بود. و راه تجارت ابریشم و ورود آن به امپراتوری بیزانس از ایران می گذشت یعنی از طریق جاده ابریشم. در این شرایط بیزانس برای آنکه بدون وساطت ایران بتواند ابریشم را وارد کند یک راه جایگزین را از طریق راه دریا برگزید، به این صورت که ابریشم را از چین به سیلان هند سپس از آنجا از راه دریا به دریای سرخ و از آن طریق به بنادر مصر و و یمن و دیگر مناطق انتقال میداد. در این شرایط بود که خسرو انوشیروان احساس نارضایتی و خطر کرد. در همین زمان بود که یمن به دست حبشی هایی که مسیحی بودند فتح شده بود. و به نوعی یمن در دستان امپراتوری بیزانس افتاده بود. شاهزاده خلع شده از سلطنت یمن به نام سیف بن ذی یزن از انوشیروان درخواست کمک کرد. و او نیز مشتاقانه پذیرفت و سردار خود را برای فتح یمن عازم آنجا کرد و یمن به دست ساسانیان افتاد. از این طریق دولت ایران مانع از انتقال ابریشم از ناحیه دریا به سرزمین های بیزانس شد.

اما از ناحیه شمال یعنی ناحیه دریای خزر ترکان بدون این که ایران را در جریان بگذارند با امپراتوری بیزانس وارد گفتگو شده بودند و ابریشم را از چین به دریای سیاه می‌رساندند و از آنجا نیز رومیان آن را به سرزمین های خود منتقل میکردند. نوشیروان وقتی از این مسئله مطلع شد به ناحیه گرجستان لشکرکشی کرد و جنگ های بسیار طولانی در آنجا در گرفت که به مدت ۲۵ سال تا زمان مرگ او ادامه داشت.

پس از مرگ خسرو انوشیروان پسر او هرمز چهارم بر سلطنت نشست. به خاطر مشکلاتی که بیزانس در درون خود داشت پیشنهاد صلح را با او کرد اما او نپذیرفت. در همین زمان بود که سردار ایرانی بهرام چوبین علیه حکومت هرمز چهارم قیام کرد و به تیسفون لشکر کشید. در واقع بهرام چوبین سردار ایرانی که توانسته بود در ناحیه شرق علیه ترکان و خاقان چین پیروزی های زیادی را به دست آورد به دست هرمز به جنگ بیزانس در غرب فرستاده شد اما شکست خورد. هرمز برای اینکه او را تحقیر کند برای او لباس زنانه می فرستد و او در حالی که لباس را به تن می کند علیه هرمز قیام میکند. هر چند توانست تا به نزدیکی های تیسفون برود سرانجام نتوانست آنجا را فتح کند. در حالیکه هرمز چهارم به قتل رسیده بود خسرو پرویز به جای او سلطنت را به دست گرفته و با استمداد از بیزانس قیام بهرام چوبین را سرکوب کرد. و به این وسیله خسرو پرویز سلطنت را به دست گرفت.

خسروپرویز به نوعی آخرین پادشاه مقتدر ساسانیان است. او که در ابتدا با کمک امپراتوری بیزانس سلطنت را به دست گرفت سرانجام وارد یک سری جنگ های بسیار طولانی با همین امپراتوری بیزانس شد. خسرو پرویز توانست تا نزدیکی های مصر نیز لشکر کشی کند و بسیاری از سرزمین هایی را که در دستان امپراتوری بیزانس بود فتح کند. همین جنگ های طولانی باعث شده بود که حکومت ساسانیان برای آنکه هزینه های جنگ را بتوانند عهده دار شود میزان مالیات را که بار اصلی آن بر دوش روستاییان و طبقات پیشه‌ور بود افزایش دهد. همین امر عامل نارضایتی در بین اقشار اصلی اجتماعی بود. از همین رو در طی جنگ های چندین و چند ساله با امپراتوری بیزانس که نهایتاً نیز این بیزانس بود که به کمک سردار رومی یعنی هراکلیوس که توانسته بود میان بیزانس اتحاد برقرار کند حتی تا مرز های داخلی ایران نزدیکی های شهر تیسفون نیز پیش آمد و توانست قلمرو هایی را که خسرو پرویز به قلمروهای سلطنت خود در ناحیه غرب افزوده بود یعنی سوریه، شام و غیره را باز پس بگیرد. در واقع جنگ های چندین و چند ساله میان ایران و روم نیروی انسانی ایران را آنچنان تحلیل برد که بعد از چند سال اعراب توانستند حکومت ساسانیان را سرنگون کنند.

آشنایی با تاریخ ایران
عبدالحسين زرین کوب
نسخه صوتی، جلسه ۱۱

@BeKhodnotes
👍1
امروز در خبرها دیدم که در سوریه، ظاهرن تخم و ترکه‌های بنی‌امیه‌ای که این روزها نیز، همچون پدران اموی‌شان، به ضدایرانی بودن خود نیز بسیار مباهات میکنند، همانهایی که تا دیروز توسط غربیان تروریست خوانده می‌شدند و حالا به یکباره با به به و چه چه به عنوان جنبش آزادی‌بخش، قبر ابوالعلا المعری را تخریب کرده‌اند.

ابوالعلا المعری شاعر، ادیب و فیلسوف نابینای عرب در قرن چهارم و پنجم هجری، هموست که گیاه‌خوار بود. یاقوت حموی در ‏معجم الادباء درباره او چنین می‌گوید:

ابوالعلا معری گوشت، شیر و عسل و بیضه مرغ نمی‌خورد و ذوات لحم نمی‌آزرد. گفتند چرا گوشت نمی‌خوری؟ گفت: آنان را نیز جانی است. گفتند تو از خالق‌شان رحیم‌تری؟ گفت: مگر علی در خوراک امساک نمی‌کرد؟ گفتند: پیامبر گوشت نمی‌خورد؟ ابوالعلا عذر فقر آورد اما چون دینارش دادند، نپذیرفت."


المعری هیچگاه زنی نگرفت و روی سنگ قبرش در مخالفت با فرزندآوری ‌نوشته‌ای به این مضمون آمده که:

این گناهی بود که پدرم در حق من کرد و من آنرا در حق کسی روا نداشتم".


این روایت منسوب به ناصرخسرو از خروجش از شهر حلب و رسیدن به شهر سرمین یعنی جائیکه المعری ظاهرن رئیس شهر بوده است بسیار جالب توجه است. آنچه در روایت ناصرخسرو از او جالب توجه است مشی زاهدانه و زندگی در فقر اوست، آنهم به رغم اینکه شخص بسیار مال و منال‌داری بوده است، که چه بسا فقدان بیناییش کار را برای زهدمنشی‌اش هم هموارتر کرده بوده باشد.‌ در سفرنامه‌ی منسوب به ناصرخسرو چنین آمده است:

"و آب شهر از باران و چاه باشد، در آن مردی بود که ابوالعلاء معری می‌گفتند. نابینا بود و رییس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود. نیم من نان جوین را تبه کرده که جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که درِ سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر می‌سازند، مگر به کلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش از هیچ کس دریغ ندارد و خود صائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود. و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را الفصول و الغایات نام نهاده و سخن‌ها آورده است مرموز و مثل‌ها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک و آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضهٔ قرآن کرده‌ای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت از صد هزار بیت شعر باشد. کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال ومنال تو را داده است چه سبب است که مردم را می‌دهی و خویشتن نمی خوری؟ جواب داد که مرا بیش از این نیست که می‌خورم و چون من آن جا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود."


@BeKhodnotes
🔹فخررازی:

لذت‌های حسی چیزی نیستند مگر دور ساختن درد و رنج. این نشان می‌دهد که این حالاتی که آنها را لذت می‌پنداریم در حقیقت لذت نیستند بلکه صرفاً دور ساختن درد و رنج است.

🔻آرتور شوپنهاور:
pleasure is never anything more than the absence of pain
لذت چیزی بیش از نبود درد نیست.

رساله‌ی فخررازی در باب لذت‌ها
@safsat
👍1
تمایز میان عالِم، حکیم و عارف از نظر پیر هرات خواجه عبدالله انصاری:
عالِم فرود از سخن خویش است،
[یا تنها اهل نظر است و عامِل به علمش نیست]
حکیم با سخن خویش است برابر،
[یا میان نظر و عملش فاصله‌ای نیست]
و عارف و محقق ورای سخن خویش است
[در مقام عمل بسیار فراتر از آن‌چیزی است که در مقام نظر می‌نماید]

@BeKhodnotes
👍2
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.

سگ

 ۲۲ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی



پیشکش به هم میهنانی ارجمند که تازه به «دژنپشت» پیوسته­‌اند.



از میان هزاران جاندار گوناگون از چرنده، پرنده و خزنده، سگ اهلی­‌ترین است و دارای صفات بسیار پسندیده، و بیشتر و زودتر از هر جاندار با آدمی خو می­‌گیرد. سگ که امروز در کوچه و خیابان و بیابان ایران رها و بی پناه می­‌گردد، با دست و پا و چشم زخمی، از کشاکش روزگار چنین شده.
سگ، یار آدمی بوده و هست. در نزدایرانیان باستان حقوق سگ بسیار بوده و خود را مکلف می­‌دانسته­‌اند حقوق او را رعایت کنند.
 
مطالب در باره فضایل این جانور مهربان و وفادار بسیار است. این جا سخنی چند آورده می­‌شود تا ارج او به یادها آورده شود. شاید آنان که سگ می­‌آزارند دریابند چه گناهی از ایشان سر می‌زند:
 
۱. سگ در زبان پهلوی و در فرس هخامنشی «اسپک» است. نام آبادی­‌هایی چون «اسپکه» در ایرانشهر، و «اسپاخ» در پیرامون بیرجند از همین واژه گرفته شده و ای بسا در زمان‌هایی که از آن بی­‌خبریم این آبادی­‌ها جای پروردن سگ­‌هایی بوده. داروی گیاهی به نام «اسفخنگور/ اسپک­‌انگور» هم که به زبان عرب «عنب­‌الکلب» است، نام اسپک دارد، یعنی انگور سگان.
 
۲. در دین ایرانی همه جانوران سودمند مورد نوازش و مهر هستند. سگ برابر با اسپ و اشتر و گاو و گوسفند دانسته شده و به نگاهداری او فرمان داده شده است.
 
۳. گواه از دینکرد:
خداوند سگ باید در سرمای زمستان برای او جای گرم و آتش فراهم کند. اگر سگی بیمار شود خداوندش باید برایش بیطار بیاورد. مراقبت در زادوولد سگ از کارهای نیک است.
 
۴. گواه از اوستا. وندیداد:
یکی از پنج گناه بزرگ آن است که کسی به سگ استخوان درشت دهد که در گلویش گیر کند یا دندانش بشکند، یا خوراک داغ دهد که پوزه­‌اش بسوزد، یا سگی را که تازه زاییده بزند یا بر او بخروشد.
 
گناه خوراک ندادن به سگ شکاری برابر است با گناه خوراک ندادن به مهمانی پارسا.
 
سزای کسی که سگ رمه را چنان بزند که جان بسپارد هشتصد تازیانه است. سزای کشتن سگ خانگی هفتصد، و سزای کشتن سگ شکاری پانصد تازیانه است.
 
اگر کسی سگ را بکشد روانش در روز پسین بنالد، و روان هیچکس به فریادش نرسد.
 
آفریدگار، سگ را غیرتمند بیافرید و هوشیار، با چیز کم خشنود است، زودرنج است، برای نگهبانی از دیگر چهارپایان می­‌جنگد، بیدار و سبک خواب است، شبگرد است، و خان و مان خداوندش را نگاهبان است. خدمتگزار است و بیگانه آزار، بازیگوش است و چون کودکان می­‌جهد.
 
۵. گواه از ارداویراف­‌نامه:
در دوزخ مردی دیدم که ددان او را می­‌دریدند. نان برایشان می­‌ریخت و نگاه نمی­‌کردند و او را می­‌دریدند. به من گفته شد که این مرد آن کس است که در زندگی خوراک از سگ دریغ می­‌کرد و سگ­‌ها را آزار می­‌داد.
 
۶. گواه از سد در:
از فروتنان کسی فروتن­‌تر از سگ نیست و نان دادن بدو ثواب دارد.
اگر سگی خفته دیدید آهسته گام بردارید تا بیدارش نکنید.
 
 
این بهری است از ارج سگ در نزد ایرانیان.
از اقوام دنیا، کسی اندازه ایرانیان به جانوران غمخواری نکرده است. مهربانی به جانداران، و به ویژه به سگ، رسم نیاکانی ماست.
 

ـ با بهره از «فرهنگ ایران باستان».
استاد ابراهیم پورداوود.


https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
👎1
درباره ابوالعباس ایرانشهری

ابوالعباس ایرانشهری، فیلسوف، ستاره‌شناس، ریاضی‌دان، طبیعی‌دان‌، و مورخ دین در قرن سوم هجری، اهل نیشابور بوده که با نام ایرانشهر نیز شناخته می‌شده است.

طبق گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، او معلم محمد ابن زکریای رازی بوده، و ابوریحان بیرونی نیز که او را دانشمندی معتمد میدانسته، از او در رابطه با پدیده خورشیدگرفتگی سال ۲۵۹ هجری یاد می‌کند.

طبق گفته ابوالمعالی نویسنده کتاب بیان الادیان، او خود را پیامبری می‌دانست با کتابی که آنرا جایگزین قرآن میدانسته که توسط فرشته‌ای بنام هستی به او وحی شده است. به گفته ابوریحان بیرونی، ایرانشهری به وحدت همه ادیان باور داشته و تفاوت ادیان را ناشی از اغراض طرفداران این دینها میدانسته است. همچنین او میگفته که خدا در روزهای نوروز و مهرگان با نور و ظلمت پیمان بسته، که احتمالن نشان از تأثیرپذیری او از آیین زُروانی بوده است.

به گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، ایرانشهری آموزه‌های فلسفی خود را در قالب مفاهیم دینی در کتاب‌های: کتاب جلیل و کتاب اثیر بیان داشته بود و مردم را به سوی دین راستین و یکتاپرستی و توحید هدایت میکرد. به باور او، چون خدا قدیم است و صانع، زمانی نبوده است که او را صنع و خلقتی نبوده باشد. پس خلقت قدیم است. و چون خلقت نیازمند ماده است، ماده نیز قدیم است. و از آنجاییکه ماده همواره در ظرف مکان است، مکان نیز قدیم است. او میگفته که زمان، دهر (جهان) و مدت نام‌هایی هستند از جوهری یکسان. زمان به عنوان جوهر رونده و بیقرار نشانه علم خداست، همچنانکه مکان نشانه قدرت او، حرکت نشانه فعل او، و جسم نشانه توانمندی اوست و هرکدام از این نشانه‌ها سرمدی و نامتناهی اند. خلاء، که مکان مطلق است، قدرت خداست، قدرتی بارز که دربرگیرنده همه مقدورات است.

ایرانشهری به هیچ دین رایجی در زمان خود باور نداشت و معتقد به دین برساخته خود بود. وی نویسنده چندین کتاب به عربی و فارسی بود که همه از میان رفته‌اند و برخی از آنها اشاره‌وار توسط بیرونی و ناصرخسرو مورد اشاره قرار گرفته‌اند. آثاری همچون: مسائل الطبیعه، مقالات، جلیل، اثیر.

طبق گفته بیرونی، وی محققی معتمد بود که گزارش‌های موثقی از یهودیت، مسیحیت، و تورات و اناجیل بدست داده بود، و همچنین توصیفات موثقی از مانویان و آموزه‌های ایشان، هرچند روایت‌های وی از ادیان هند و آیین‌های شمنی از حد مطلوب فاصله داشته‌اند.

به فرض ملاحظات تاییدی کسانی همچون بیرونی و ناصرخسرو درباره ابوالعباس ایرانشهری، جای شگفتی است که چرا به ندرت می‌توان از ایرانشهری در منابع بعدی اثری دید، ازجمله زکریای رازی که شاگرد او بوده است، و مطابق نظر ناصرخسرو از ایده‌های او به شکلی تحریف شده استفاده می‌کرد تا وانمود کند که اندیشه‌های نو خود اوست. این گمانه‌زنی نیز محتمل است که منبع بسیاری از اطلاعات رازی درباره باورهای هندیان و فرقه‌هایی همچون دَیصانیه، مُحمّره و منّانیه از ایرانشهری بوده باشد.

منبع: دانشنامه ایرانیکا (https://www.iranicaonline.org/articles/iransahri-abul-abbas-mohammad-b-mohammad)
برگردان: بهنام خداپناه

درباره ابوالعباس ایرانشهری این یادداشت آقای حسن انصاری نیز اطلاعات مفیدی بدست میدهد:
https://www.tgoop.com/azbarresihayetarikhi/8215

@BeKhodnotes
😁1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غربزدگی به روایت تصویر

بیچاره زبان فارسی که از طرفی گرفتار قشر مذهبی عرب‌زده است و از طرف دیگر نیز گرفتار این قشر شیفته مدرنیته غربزده!

@BeKhodnotes
😢3👍2
شقیق بلخی وقتی به ابراهیم ادهم گفت که: «شما در معاش چگونه‌ می‌کنید؟» گفت: «ما چون می‌یابیم شکر می‌کنیم، و چون نمی‌یابیم صبر می‌کنیم.» شقیق گفت: «سگان خراسان هم چنین می‌کنند.» ابراهیم گفت: «پس شما چون می‌کنید؟» گفت: «ما چون یابیم ایثار کنیم، و چون‌نیابیم شکر کنیم.» ابراهیم ادهم بوسه بر سر وی داد و گفت: «استاد تویی.»
(طبقات الصوفیه، خواجه عبدالله انصاری ص. ۸۷)

این یعنی بیشتر ما انسانها از سگان که طریق صبر و رضا در پیش می‌گیرند نیز کمتریم. طریق ایثار و ازخودگذشتگی که جای خود دارد!

@BeKhodnotes
👍4😁1
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
تمایز میان عالِم، حکیم و عارف از نظر پیر هرات خواجه عبدالله انصاری: عالِم فرود از سخن خویش است، [یا تنها اهل نظر است و عامِل به علمش نیست] حکیم با سخن خویش است برابر، [یا میان نظر و عملش فاصله‌ای نیست] و عارف و محقق ورای سخن خویش است [در مقام عمل بسیار فراتر…
آنكه از علم به علم راضى است مفتون است. علم سيرت راست و علمى كه ترا سيرتى ندهد فتنه‌ى تو باشد. آگاهى [دانش و سواد] چه به كار كه با آن كاركرد نبود؟ آگاهى كه ترا به كار نايد ترا فتنه باشد.

1 - الهى، مرا بر آگاهى فرومگذار، كه آگاهى همه شغل است. و در دانش مبند، كه دانش همه درد است. و تا رهى به خود است [دانشی که در خدمت خود و نفس خود است]، جوى خشك و آهن سرد است.

(ذکر محمد بن منصور طوسی، طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری، صص ۲۸-۱۲۷)

@BeKhodnotes
ای کاش روزه‌داران اندکی به این توصیه شیخ علاءالدوله سمنانی عمل می‌کردند و بدین طریق در این مدت روزه‌داری‌شان کمی شفقت و مهربانی نسبت به گونه‌های دیگر را هم تمرین می‌کردند. مثلن کمتر گوشت و تخم‌مرغ می‌خوردند و بجای تخم مرغهای ماشینی که در فرایندی خشن و غیرانسانی تولید میشود، تخم‌مرغ بومی مصرف می‌کردند که به نسبت انسانی‌تر است!

(منبع تصویر پیوست: مصنفات فارسی علاءالدوله سمنانی، تصحیح نجیب مایل هروی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۹، ص. ۵۲)
@BeKhodnotes
روایت ژان شاردن، سیاح و بازرگان فرانسوی، از شهر اصفهان، یعنی پایتخت ایران صفوی، که در دوران صفویه به مدت نزدیک به ده سال در ایران ساکن بوده است جالب توجه است، خصوصن آنکه در مواردی به مقایسه با شهرهای آن زمان اروپا هم پرداخته است:

"بيشتر اين كوچه‌ها بوسيلۀ بازارچه‌هائى كه سقفشان پوشيده است قطع شده است. عيب بدتر اينكه هيچ‌يك اين كوچه‌ها سنگفرش نيست. وضع كوچه‌هاى ديگر شهرهاى ايران نيز چنين است. امّا چون از يك رو هواى ايران گرم و خشك است، و از روى ديگر همۀ مردم، آن قسمت از كوچه را كه ديوار خانه‌شان در آنست هر بامداد و شامگاه جارو و آب‌پاشى مى‌كنند، كوچه‌هاى آنها مثل كوچه‌هاى شهرهاى ما پوشيده از خاك و كثافت نيست."

(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، ص. ۱۳۹۶)

@BeKhodnotes
👍1
این روایت ژان شاردن از امنیت میدان شاه یا نقش جهان جالب توجه است. اینکه چگونه فروشندگان بار و کالاهای خود را در میدان در شب رها می‌کنند و از حفظ امنیت دارایی‌شان خیالشان راحت است، چون از طرفی مجازات دزدی بسیار سنگین است و از طرف دیگر نیز، نگهبان مسئول حفظ امنیت کالاها باید پاسخگوی هرگونه دزدی احتمالی باشد.

مطلب جالب توجه دیگر نیز وجود روسپی‌خانه‌ها در اصفهان پایتخت ایران صفوی است!


"اين ميدان بزرگ [میدان شاه/نقش جهان] در روزهاى برگزارى جشنها و عيدها و مراسم پذيرايى از سفيران كشورهاى خارجى از جمعيت خالى مى‌شود، اما در روزهاى ديگر مسگران، كهنه‌فروشان، خرده‌فروشان، پيشه‌وران و صنعتگران خرده‌پا، به سخن ديگر فروشندگان هر نوع كالا اعم از عرضه‌كنندگان هر نوع مواد خوراكى و چيزهاى ديگر در اين ميدان بساط پهن مى‌كنند. اين فروشندگان نخست حصير يا پاره فرشى روى زمين پهن مى‌كنند، چتر بزرگى كه بر روى پايه‌اى نصب شده و قابليت چرخاندن به هر طرف را دارد بالاى سر خود مى‌افرازند، يا پارچه‌اى پشمين و سياه روى پايه‌اى تعبيه مى‌كنند، و متاع يا ابزار حرفه خويش را روى حصير يا فرشى كه روى زمين گسترده‌اند پهن مى‌كنند. صاحبان كالا و ارباب حرف متاع و ابزار خود را شبها از ميدان بيرون نمى‌برند بلكه آنها را يا در صندوقهايى جا مى‌دهند و به هم مى‌بندند يا در كيسۀ بزرگ، يا در چادرى جا مى‌دهند، و به صورت عدل يا لنگه بارى در مى‌آورند، روى آن طناب مى‌بندند و سپس اين عدلها يا لنگه‌ها را با طناب به هم متصل مى‌كنند. در آخر كار روى صندوق يا بار خود را با چتر يا سايه‌بانشان مى‌پوشانند و بى‌آنكه كسى مسئول نگهبانى متاعشان باشد به خانه‌شان مى‌روند. اما بر اثر اين آسان‌گيرى‌ها هرگز زيانى به ايشان نمى‌رسد، زيرا مجازات دزدى در ايران بسيار شديد است. افزون بر اين در تمام مدت شب گاه‌به‌گاه پاسداران به ميدان سركشى مى‌كنند، و چون رئيس آنان مسئول هر چيز كه به هنگام شب گم شود مى‌باشد، ناچار بايد در حفظ مال مردم نهايت مراقبت را به جا آورند.نزديك غروب آفتاب بندبازان، حقه‌بازان، خيمه‌شب‌بازان، معركه‌گيران و نقالانى كه به نظم يا نثر سخن ساز مى‌كنند، قصه‌پردازان، مسأله‌گوها در ميدان اجتماع مى‌كنند، و به هنرنمايى مى‌پردازند. زنان روسپى نيز چادرها برپامى‌دارند و در آن جمع مى‌شوند، و هر كه جوياى آنان باشد بدانجا مى‌رود، و دلخواه خويش را برمى‌گزيند."

(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۲۹-۱۴۲۸)

@BeKhodnotes
"گويند كه معاويه سخت بردبار و حليم بوده است چنانكه روزى مردى جوان بوقت آن كه بار داده بود و همۀ بزرگان در پيش او حاضر بودند درآمد با جامۀ خلق و سلام كرد و در پيش او گستاخ بنشست و گفت «يا اميرالمومنين من امروز بمهمى آمده‌ام پيش تو، اگر وفا كنى تا بگويم.» معاويه گفت «هر چه ممكن گردد وفا كنم.» گفت: «بدان كه من مردى غريبم و زن ندارم و مادر تو شوى ندارد. او را بزنى بمن ده تا من با زن باشم و او با شوهر و ترا ثواب حاصل آيد.» معاويه گفت «تو مردى جوانى و او زنى پير است چنانكه در همۀ دهان او يك دندان نيست. تو او را بچه رغبت مى‌كنى‌؟» گفت «بدان كه شنيده‌ام كه او ک*نى بزرگ دارد و من ک*ن بزرگ را دوست مى‌دارم.» معاويه گفت «واللّٰه كه پدرم هم از جهت اين معنى بزنى كرد و بجز از اين هنرى نداشت. وليكن اين سخن با مادر بگويم، اگر رغبت كند هيچ كس بدين دلالگى از من اوليتر نيست.» و هيچ تغيرى در او نيامد و از جاى خويش نشد و همۀ مردمان اقرار دادند كه از او حليم‌تر نبود." (سیرالملوک/سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، صص. ۶۰-۱۵۹)

نمیدانم سازندگان سریال سعودی «معاويه» در این سریال اشاره‌ای به این ماجرا کرده‌اند یا خیر! ؛)

@BeKhodnotes
👍2😁2👎1
"شاه عباس بزرگ اين مسجد بزرگ و باشكوه را در اواخر قرن شانزدهم ميلادى بنا نهاد. ازاين‌رو مسجد شاه يا مسجد جامع عباسى مى‌نامند و آن به مثابه كاتدرال Cathedrale ما اروپاييان است. زمينى كه اين مسجد بزرگ روى آن بنا شده كشتزار خربزه، و از آن پيرزنى بوده و به فروختن آن به شاه رضا نمى‌شده، شاه براى اينكه مانع اين امر خير را از ميان بردارد، نيّت و هدف خود را به چند تن از روحانيان اظهار داشت، و آنان پير زن را چنان از مخالفت با فروختن زمين بيم دادند كه سرانجام رضا داد. مى‌گويند چون شاه عباس در ساختن مسجد شتاب داشت، و سنگ مرمر به اندازۀ نياز آماده نبود در اين انديشه شد مسجد جامع عتيق را كه بنايى بسيار محكم و زيبا و باشكوه است، و از مسجد شاه بزرگ‌تر مى‌باشد خراب كند، و سنگهاى مرمر و ديگر مصالح آن را در ساختن مسجد به كار برد، اما پيش از آنكه اين نقشه به مرحلۀ عمل درآيد جمعى از ملايان خود را در پاى شاه افگندند و متضرعانه به او گفتند: بى‌گمان اعليحضرت بر اين آرزو و اميدند كه مسجدى كه مى‌خواهند بنا كنند نه تنها سالها و قرنها همچنان پايدار و بر دوام بماند؛ آيا باور نمى‌كنند بسا باشد پادشاهان آينده نيز بخواهند مسجدى بسازند، و براى اينكه زودتر به هدف خود برسند از شما سرمشق بگيرند و مسجدى را كه نياكانشان بنا كرده‌اند، و باشد كه قرنها همچنان پايدار بماند، ويران سازند."

(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۳۶-۱۴۳۵)

ژان شاردن در اینجا به نکته بسیار جالب و مهمی اشاره می‌کند. در صورت صدق اين گفته‌های وی، نقش روحانیون آن دوره در بنای مسجد شاه عباس و حفظ بنای مسجد جامع عتیق بسیار مهم بوده است. استدلال جالبی را نیز در برحذر داشتن شاه عباس از تخریب مسجد جامع عتیق مطرح کرده‌اند!

@BeKhodnotes
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.

بریده‌ای از تاریخ زبان فارسی



هفتم اسفند ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


نوشتار کوتاه زیر بهری است از تاریخ زبان فارسی در نخستین دهه‌های پس از ساسانیان:

با افتادن دولت پارسیان ایران در سال ۳۱ هجری و تسلط تازیان بر ایران زبان فارسی به اجبار به گوشه فراموشی رانده شد. فرمانروایان تازی کتاب‌ها و علوم ایرانیان را زاید دانسته و نابودکردنش را در دستور کار قرار دادند. عربی، زبان رسمی ایران شد و گفتن و نوشتن به فارسی سخت قدغن و متخلفان محکوم به اعدام می‌شدند.

مامون خلیفه عباسی که از مادر ایرانی بود، روز پایان رمضان به شاعران عرب‌زبان پاداش می‌داد. سالی در آن روز جوانی قصیده‌ای پارسی برایش خواند و در پایان به جای آن که پاداش بگیرد به فرمان مامون آن جوان فارسی‌گو را در همان مجلس گردن زدند.

قتیبه، سرکرده تازیان در اشغال خوارزم، دانشمندان ایرانی را اعدام کرد و کتاب‌های فارسی را سوزاند تا چنان شد که مردم پراکنده شدند و زبان فارسی از آن سرزمین برافتاد.

معاویه چون از کتابخانه فارس‌ها در نینوا آگاه شد دستور داد آن را آتش زدند.

عبدالله طاهر، والی خراسان، فرمان داد هر زرتشتی باید یک من کتاب فارسی بیاورد. پس هر چه کتاب آوردند همه را بسوخت.

والی تازیان در هرات کتابخانه بزرگ آن شهر را آتش زد.


- تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان.

برچیده از ص ۳۴۵ و ۳۵۶.
رشید شهمردان.
تهران. راستی. ۱۳۶۰.

https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
👎1😢1
نوروز در دربار صفوی

"چنان كه پيش از اين گذشت فرا رسيدن نوروز در پايتخت و شهرهاى بزرگى كه توپ وجود دارد با شليك سه تير توپ اعلام مى‌گردد.
منجمان يكى دو ساعت پيش از حلول سال جديد در حالى كه لباس نو بر تن آراسته‌اند، در كاخ سلطنتى، و در شهرها در سراى حكام گرد مى‌آيند، به پشت بام يا مهتابى مى‌روند، اصطرلاب خود را به دست مى‌گيرند، در آن مى‌نگرند، و همين‌كه آفتاب به برج حمل درآمد با دست علامت مى‌دهند كه توپچيان تيراندازى كنند. و طبّالان و نقّاره‌چيان به نواختن طبل و سرنا و نقاره و نى بپردازند و بدين گونه همۀ افراد به شادى و طرب مى‌پردازند.
در اصفهان - پايتخت - در روزهايى كه جشن نوروز ادامه دارد برابر كاخ شاهنشاه مراسم چراغانى و آتش‌بازى و ترانه‌خوانى و پايكوبى و دست‌افشانى و نمايشهاى كمدى برگزار مى‌شود، و مردم در مدّت هشت روز ايّام عيد روزگار به خوشى و خرّمى مى‌گذرانند.مردم با ذوق به مناسبتهاى متفاوت اسامى ديگر روى روز اوّل سال نهاده‌اند از جملۀ آنهاست «عيد جامۀ نو» زيرا طبق سنتى كه از قديم به جا مانده همه مردمان از دارا و بى‌چيز روزهاى عيد بايد لباس نو و تميز بر تن داشته باشند؛ حتى افراد دولتمند هر روز جامۀ نو ديگر مى‌پوشند.
در روزهاى عيد نوروز شكوه و عظمت و جلال دربار بيش از روزهاى ديگر نمايان مى‌گردد، زيرا در آن روزها گرانبهاترين نشانهاى خويش را زيب پيكر مى‌كنند، همچنين عامۀ مردم در تمام مدّتى كه جشن جريان دارد براى تفريح خاطر به گردش باغ و بستانهاى بيرون شهر يا تفرج در صحرا مى‌روند.
در روزهاى عيد بزرگان به زيردستان و سالخوردگان به خردسالان عيدى مى‌دهند.
ايرانيان بر اين باورند كه تخم‌مرغ مايۀ پيدايى و تكوين حيات و موجودات مى‌باشد، ازاين‌رو تخم‌مرغهاى زيادى به نقشها و رنگهاى شاد و زيبا رنگ مى‌كنند، و به هم هديه مى‌دهند. برخى از اين تخم‌مرغها چنان منقش شده‌اند كه هر كدام سه دوكا بها يافته‌اند. پادشاهان هر سال پانصد تخم مرغ را كه هر كدام با آب‌طلا زرنگار شده و بر روى هريك چهار صورت به شيوۀ مينياتور نقش شده در سينى‌هاى طلا مى‌نهند و براى زنان خود مى‌فرستند.
آسان حساب و باور نمى‌توان كرد در مدّتى كه جشن نوروز ادامه دارد چه مقدار تخم‌مرغ تهيّه و رنگ‌آميزى و مبادله مى‌شود. پس از حلول سال نو بزرگان و اعيان در حالى كه تاج كوچكى بر سر نهاده‌اند براى گفتن مباركباد و تهنيت به حضور شاهنشاه شرفياب مى‌شوند، و هريك تحفه‌اى لايق و شاهوار كه مى‌تواند جواهر، پارچه‌هاى گرانبها، عطرهاى خوشبو يا چيزهاى كمياب باشد تقديم مى‌كند. بيشتر آنان طلا به حضور مى‌آورند و نثار مى‌كنند و چنين مى‌گويند كه در سراسر گيتى چيزى كه در خور نگهدارى در خزانۀ پادشاه باشد، وجود ندارد؛ و معمولا هر كدام مقدار پانصد تا چهار هزار دوكا تقديم مى‌كند.
حاكمان و بزرگان ايالات و ولايات نيز به نسبت موقع و مقام و توانايى مادّى خويش تحف و هدايايى به پيشگاه شاه مى‌فرستند و به وسايلى تبريك و تهنيت مى‌گويند. هيچ‌كس از بزرگان و صاحبان مقام انجام دادن اين مراسم را فراموش نمى‌كند، و معمولا ارزش اين هديه‌ها در تعيين مقام و منصب كسانى كه آنها را تقديم كرده است بسيار مؤثر است. بدين گونه در روزهايى كه جشن نوروز برقرار است خزانۀ پادشاه معمور مى‌گردد. وى بخشى از اين هدايا را به اندرون سراى سلطنت مى‌برد و ميان زنان و فرزندان خود، همچنين به اعضاى اندرون قسمت مى‌كند.شاه در تمام مدّت عيد، هر روز از ساعت ده تا يك ساعت بعد از ظهر به پذيرايى درباريان و بزرگان و اعيان مى‌نشيند، و از آن پس به اندرون مى‌رود. بزرگان نيز در سراى خود را به روى ديداركنندگان مى‌گشايند و از آنان به گرمى پذيرايى مى‌كنند. در روزهاى عيد فرودستان به بزرگان هدايايى تقديم مى‌كنند؛ چه اين رسم مردمان مشرق زمين است كه در روزهاى آغاز سال نو فقيران به دولتمندان و كوچكان به بزرگان چيزى تقديم مى‌كنند و هميشه اين رسم رعايت مى‌شود.مؤمنان و زاهدان و خداترسان غالب ساعات روز عيد را در خانۀ خود به خواندن دعا و ورد و ذكر مى‌گذرانند. صبحگاه روز عيد غسل، جامۀ تميز بر تن مى‌كنند، از همبسترى با زن مى‌پرهيزند، نماز واجب و مستحب به جاى مى‌آورند؛ قرآن و كتابهاى مذهبى مى‌خوانند، و نيّت و آرزو مى‌كنند كه از بركت قرآن و ديگر كتابهاى دينى تمام ايّام سال را به تندرستى و خرّمى به سر ببرند.برخى از مردمان ديگر كه فكر و ذكرشان جمع‌آورى مال است، به سخن ديگر اهل دنيا و بهره‌يابى از نعمتهاى آن مى‌باشند ايّام عيد را به عيش و طرب و سرمستى و خوشگذرانى مى‌سپرند و بر اين اعتقادند كه بايد روزهاى اوّل سال را به بى‌خبرى و شادى و سرور بگذرانند تا باقى روزهاى سال قرين آسايش و تندرستى و شادكامى باشند."

(سفرنامه شاردن، جلد اول، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، صص. ۵۳-۴۵۱)

@BeKhodnotes
👎1
2025/07/09 10:54:31
Back to Top
HTML Embed Code: