Telegram Web
شرمسار کردن درویش چشم‌چران و هیز

ماجرای این حکایت اسرارالتوحید، قصه درویشی است که به پسربچه‌ای نظر داشته و اسباب رقص و سماع پسربچه‌ را فراهم می‌کند تا از آن کامجویی کند. شیخ ابولقاسم قشیری از آن باخبر شده و درویش را جلوی همگان خوار می‌کند و میراندش.
شیخ ابوسعید از ماجرا باخبر می‌شود. در خانقاهِ او نیز ظاهرن درویشی بوده که به پسر جوان شیخ (بوطاهر) نظر داشته و بوسعید که آگاه بوده به رویش نمیآورده. اما ضیافتی برپا می‌کند و شیخ قشیری را نیز دعوت. شیخ به بوطاهر پسرش
می‌گوید نزد آن درویش برو شیرینی تعارفش کن نیمی خود خور و نیم دیگرش را در دهان درویش بگذار. آن درویش شستش خبردار می‌شود که بوسعید از حس او نسبت به پسرش خبرداشته. شرمسار مجلس را ترک می‌کند. بوسعید بار دیگر پسر را به دنبال درویش روانه می‌کند تا خدمتش کند. درویش که پسر را بار دیگر در پی خود میبیند، شرمساری کل وجودش را فرا می‌گیرد و سر به بیابان می‌گذارد.
بوسعید روبه شیخ قشیری می‌گوید: وقتی کسی را بتوان اینگونه غیرمستقیم شرمسار خطایش کرد که آبرویش در جمع ریخته نشود، چرا باید در میانه همگان خوار و ذلیلش داشت!

@BeKhodnotes
1👍1
از آن به که کشور به دشمن دهیم!

میخواهید بدانید چطور اسکندر امپراتوری هخامنشی، اعراب امپراتوری ساسانی، و افغانها امپراتوری صفوی را در هم شکستند؟ به وضعیت فعلی و واکنش‌ها، چه در داخل و یا خارج، نسبت به حمله احتمالی اسرائیل به کشورمان نگاه کنید: یعنی افرادی که اسرائیل یا هر قدرت متجاوز خارجی دیگری را در مقام نیروی رهایی‌بخش تصور می‌کنند.

واقعیت این است که وضعیت کنونی یک جامعه می‌تواند رمزگشای معماهای بسیاری از گذشته باشد، زیرا عناصر فرهنگی یک ملت به راحتی حذف نمی‌شوند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردند، حال با شدت و ضعفی متفاوت و با نمودهای متفاوت، خصوصن که زمانه کنونی رسانه‌ها نیز با جنگهای روانی این مولفه‌ها را به نفع خودشان بالا و پایین می‌کنند.

اینکه چرا امپراتوری‌ قدرتمندی همچون ساسانیان به دست اعراب شکست خوردند دلایل تاریخی بسیاری می‌تواند داشته باشد: همچون نظام مذهبی انحصارگرا، انحصار قدرت در دست موبدان و نظامیان و فسادهای مرتبط با آن، جامعه طبقاتی، دست‌کم گرفتن اعراب، بزرگ شدن قلمرو و سختی کنترل بر آن و غیره که عامل اصلی قطعن سیستم حکمرانی بوده است. اما به نظرم یک دلیل مهم هم اجتماعی و مردمی است و آن احتمالن ذهنیتی بوده که نیروی نجات‌بخش از بیرون مرزها خواهد آمد. هرچند روایت‌ها از برخورد مردم ایران با متجاوزان عرب متناقض است، مواردی حاکی از مقاومت و موارد دیگر خیانت‌های گاه و بیگاه در حمایت از اعراب که در مورد کشته شدن یزدگرد ساسانی به دست آسیابان به خوبی نمود پیدا می‌کند، اما قطعن حقیقتی در آن نهفته است که وضعیت فعلی و گرایشات متجاوز-پرستانه برخی افراد و گروهها نیز پرده از آن برمی‌دارد. گرچه حکومت‌ها با سیاست‌های نادرست خود می‌توانند به چنین گرایشات ضد میهنی و سرزمینی دامن بزنند، اما به گمانم سیاست‌های بد حکمرانی همه ماجرا نباشد و بخشی از این گرایشِ متجاوزپرستی را احتمالن باید در برخی ویژگی‌های خلق و خویی و فرهنگی-اجتماعی نیز جستجو کرد!

در اینجا خصوصن به ساسانیان اشاره میکنم چون به گمانم، به رغم تفاوتهای بسیار، شباهت‌ها میان حکومت ساسانی و جمهوری اسلامی هم کم نباشد: هردو نظام مذهبی، با قدرت اصلی در دست روحانیون و نظامیان و انحصارگراییهای مرتبط با آنها، هردو با سیاست گسترش مرزها و احتمالن موارد مشابه دیگری. اگر تشیع را نیز نسخه ایرانی از اسلام بدانیم، یعنی روایتی از اسلام که اعراب سنی به خاطر مولفه‌های ایرانیش به شدت‌ با آن مخالفند و رفتن به زیر پرچم یهود و فاشیستی‌ترین روایت از آن یعنی صهیونیسم و اسرائیل را به رفتن به زیر پرچم این نسخه ایرانی از اسلام ترجیح می‌دهند، شباهت‌ها میان ساسانیان و ج.ا به مراتب بیشتر و قابل فهم‌تر هم خواهد شد.

اما ساسانیان از میان رفتند و هرچند ایرانیان بعد از مشقتهای بسیاری پس از چندین صده باز خود را با هویت جدیدی بازسازی کردند، اما ایران دیگر هیچگاه نتوانست آن قدرت و قلمرو و هویت سابق را بیابد. اکثر حکومت‌های ایرانی که پس از از میان رفتن ساسانیان آمدند نیز آرمانشان احیای قدرت و شکوه ساسانیان بود، از آل بویه گرفته تا سامانیان و صفویان و ... . همان حکومتی که احتمالن کم نبودند از مردم که در مقابل هجوم اعراب پشتش را خالی کردند تا نیروی رهایی‌بخش خارجی جایش را بگیرد خیلی طول نکشید که آرمان نسل‌های بعدی شد!

احتمالن این مقایسه به مزاق خیلی‌ها خوش نیاید! اما به گمانم جنگ جاری بین ایران و اسرائیل به عنوان بازوی غرب در خاورمیانه، فقط یک چیز را هدف قرار داده است و آن یکپارچگی، وسعت و قلمرو ایران. هدف غایی در بهترین حالت از میان بردن ایران به عنوان کشوری وسیع و غیرقابل کنترل و تبدیل آن به تکه پاره‌هایی کنترل‌پذیر است که هیچ پیوندی با فرهنگ و هویت گذشته خودش نداشته باشد و در بدترین حالت شخم‌زدن و ویران کردن آن، همان کاری که با افغانستان و عراق و سوریه شد و اکنون به شکلی بدتر با غزه و لبنان میشود. پس هدف اصلی از میان بردن هویت مستقل ایرانی است. همان کاری که غرب و شوروی با بسیاری از کشورهای دیگر منطقه ما کردند.

در این شرایط به گمانم خطرناک ترین و زیانبارترین کاری که یک ملت می‌تواند انجام دهد خالی کردن پشت نظام سیاسی عهده‌دار حفظ تمامیت ارضی کشور و حمایتش از نیروی متجاوز است. ما می‌توانیم منتقدان جدی نظام سیاسی حاکم باشیم و ابعاد گوناگون آنرا نقد کنیم و پرده از ناکارآمدیهای آن برداریم، اما طرفدار متجاوز نباشیم، خصوصن متجاوزانی که کارنامه اعمالشان این روزها بر همگان روشن است. امیدوارم روزی نرسد که حسرت ایران یکپارچه امروز را بخوریم، همچنانکه اجداد ما پس از سقوط ساسانیان حسرتش را خوردند و ما نیز!

@BeKhodnotes
👍5👎1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویرانه‌های آکادمی افلاطون، آتن یونان
شرمسار کردن شخص هتاک به شیوه شیخ ابوسعید ابوالخیر، از کتاب اسرارالتوحید

@BeKhodnotes
از همۀ روایت‌هایی‌ که‌ دربارۀ سقوط ساسانیان‌ و نفوذ و گسترش اسلام‌ در ایران‌ آمده‌ است‌، برمی‌آید که‌ عقب‌‌نشینی‌ بعضی‌ از امرا و اشراف‌ و دهقانان‌ و موبدان‌ در برابر امواج‌ هجوم‌ عرب‌ها،‌ و اسلام‌ آوردن‌ و همدلی‌ با آنان‌ از عوامل‌ مهم‌ این‌ سقوط و اسلامی شدن‌ تدریجی‌ ایران‌ بود. مقاومت‌ها و شورش‌های‌ ضدعربی‌ که‌ در خلال‌ فتح‌ و پس‌ از آن‌ در بعضی‌ شهرها رخ‌ می‌داد، مانعی‌ در برابر گسترش‌ اسلام ـ هرچند کند و آرام ـ نبود و برخی از ایرانیان‌ خیلی زود‌ خود مبلّغ‌ دین نو‌ شدند و توانایی‌ خود را نه‌تنها در تدوین‌ تعالیم‌ اسلام‌ و گسترش علوم و فنون، بلکه‌ راهبری‌ دستگاه‌ خلافت‌ نیز نشان‌ دادند. همداستانی‌ بعضی‌ از امرا و اشراف‌ ایرانی‌ با مسلمانان‌ باعث‌ شد که‌ اینان‌ نه‌تنها بر جان‌ و مال‌ خود ایمن‌ شوند، بلکه‌ از عطایای‌ حکومت اسلامی‌ نیز بهره‌مند گردند و موقعیت‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ خود را هم‌ حفظ کنند. نمونه‌های‌ بسیاری‌ از این‌ رفتار را، که‌ غالباً از ناخشنودی‌ و بلکه‌ تنفر سپاهیان‌ و امرا و موبدان‌ از یزدگرد حکایت دارد ‌و البته خالی از رنگ خیانت هم نیست، می‌توان‌ نشان‌ داد. رفتار خائنانۀ آبان‌جادویه پس‌ از جلولا با یزدگرد و نجات‌ جان‌ و اموال‌ خود، همکاری‌ هیربد نهاوند در تسلیم‌ خزاین‌ خسرو در نخیرجان به‌ حذیفة بن‌ یمان، فتح‌ نیشابور به‌ راهنمایی‌ یکی‌ از دهقانان‌ که‌ می‌خواست‌ خراج‌ از او برداشته‌ شود، اطاعت‌ بعضی‌ از امرای‌ سواد و هیربد دارابگرد از مسلمانان برای حفظ اموال و املاک خود‌، و همکاری‌ مرزبان‌ توس‌ و توقع‌ حفظ حکومت‌ خود از آن‌ جمله‌ است‌. حتی‌ در قادسیه‌ نیز سپاه‌ ویژۀ شاهی‌ به‌ عرب‌ها‌ پیوست‌ و در تسخیر مداین‌ و جنگ‌ جلولا با آنان‌ همکاری‌ کرد و گویا در فتح‌ بعضی‌ از شهرهای‌ خوزستان‌ و فارس‌ نیز دست‌ داشت‌.
در آخرین‌ روزهای‌ یزدگرد هم‌ یارانش‌ از او بریدند و به‌ احنف بن قیس‌ پیوستند و اموال‌ شاه‌ را پس‌ از نزاع‌ و جنگ‌ با او گرفتند و به‌ امیر عرب‌ دادند و خود نیز از آن‌ سهم‌ بردند. این‌ خود داستانی شگفت از رفتار سررشته‌داران ایرانی است‌ که‌ سقوط برخی‌ از شهرها به‌ سبب خیانت، مال‌پرستی و منصب‌دوستی،‌ رقابت‌ و حسادت و دشمنی‌ میان‌ خود آنها دست‌ می‌داد. رفتارهایی که در آن تاریخ بی‌سابقه نبود و پس از آن هم بارها اتفاق افتاد. به‌هر‌حال، ری‌ نیز به‌ کوشش‌ یکی از ایرانیان متنفذ آنجا فتح‌ شد و عرب‌ها‌ حکومت‌ آنجا را به او دادند. در اصفهان‌ هم امرای‌ ایرانی‌ به‌ مسلمانان‌ پیوستند و خواهان‌ جنگ‌ با مردم خود‌ شدند. در مناطق‌ شرقی‌، گذشته‌ از اشرافی‌ چون‌ بهمنه‌ و کنارنگ‌ که‌ به‌ عرب‌ها‌ گرویدند، ماهویه‌ مرزبان‌ مرو از مؤثرترین‌ امرایی‌ بود که‌ با مهاجمان‌ بر ضدّ یزدگرد همداستان شد، بدان‌ شرط که‌ حکومت‌ در خاندانش‌ بماند و خراج‌ ندهد. این‌ مایه‌ همراهی‌ ایرانیان‌ با فاتحان سبب‌ شد که‌ عمر در اواسط فتح‌ ایران‌ وقتی دیوان‌ عطایا تشکیل‌ می‌داد، گروهی از اشراف‌ ایرانی‌ را نیز برای‌ جلب‌ قلوبشان‌ مشمول‌ این‌ عطایا کند.

[تاریخ مختصر ایران در عصر اسلامی، دکتر سید صادق سجادی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۴۴-۴۵]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
متنی از قرن چهارم از ثبت یک مورد خودکشی
👇👇
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
Photo
☝️
👇👇
نگاهی از قرن چهارم به پدیده خودکشی:

در کتاب بالا که مربوط به قرن چهارم هجری است؛ یک گزارش از خودکشی یکی از دانشمندان آن عصر دیده شده که از متون میراثی نادر ماست.
کتاب «مقابسات» از «ابوحیان توحیدی» است که به تعبیر ابن‌جوزی اگر سه تن را در جهانِ اسلام زندیق بدانیم قطعا یکی از ایشان ابوحیان است.
گرچه دیگرانی که تعصبات مذهبی ابن‌جوزی را ندارند او را ادیب و فیلسوف آزاداندیشی توصیف کرده‌اند که مخصوصا در همین «المقابسات»خود به انعکاس دیدگاه‌های متفکران قرن چهارم در زمینه‌های سیاسی فلسفی ادبی و اجتماعی پرداخته است و با طرح یک موضوع، دیدگاه متفکران مختلفی چون“أبو سليمان المنطقي/ يحيى بن عدي/ أبو حسن العامري/ مسكويه” را پیرامون آن یادآور می‌شود.

در صفحه‌ی ۱۹۶ این کتاب موضوع خودکشی یکی از اندیشمندان آن زمان که در همان ایام رخ داده در یکی از جلسات این متفکران پیش کشیده می‌شود و طبعاً بحث آنها را به موضوع خودکشی سوق می‌دهد.
ابوحیان بحث را اینگونه گزارش می‌دهد که:
در این ایام شاهد بودیم یکی از اهل علم که از دیرباز در میانه‌ی دانشمندان رشد یافته بود، به دلیل وخامت احوالش، و تنگنای معیشت‌اش مردمان از او نفور گشته بودند و آشنایانش از او بیزار؛ و چون این وضعیت مدتی بر او تداوم یافت، روزی به منزل خویش وارد گشت و ریسمانی از سقف بیاویخت و خود را دار زد و متعاقب آن جان بداد.
ابوحیان که درباره‌ی این کتاب مقابسات‌اش در آغاز یکی از فصول آن نوشته:
این کتاب را در حالی می‌نوشتم که دنیا در چشمانم سیاه شده و درهای خیر بر من بسته شده بود، از بار روزی به تنگنا افتاده بودم....، از همین‌رو در گزارشی که از خودکشی آن اهل علم می‌دهد، نه تنها او را محکوم نمی‌کند بلکه بسیار همدلانه و همذات‌پندارانه از چنین رخدادی سخن می‌گوید.
گرچه اقوالی که از دیگران در این زمینه نقل می‌کند رنگ همدلی‌های او را ندارد. اما ابوحیان می‌نویسد:
ما وقتی بدین واقعه پی بُردیم بسی بی‌تاب گشتیم و دردمند شدیم و سخن‌اش را به گفتگوی محفل خویش کشاندیم.
بعد می‌گوید: در همان مجلس برخی از حاضران بودند که با دیده‌ی شُکوه بدان عمل وی نگریستندی، حتا یکی از ایشان گفت: خدایش خیر دهاد! که بر کنشی مردانه اقدام نمود، و اظهار داشت که:
آری آنچه که او بدان مبادرت کرد و برگزید بر تلخی روح و رنج روانش اشارت دارد و نیز به سترگی همت وی! که خویش را از شوربختی‌ای که دیری بر او گذشته بود رهایی بخشید. و خود را از وضعیتی که او را منفور ساخته بود نجات داد، حالتی که با تنگدستی سخت و مضیقه‌ای مداوم که در آن به سر می‌برد همگان ترک‌اش گفته بودند،به هر جا روی می‌نمود از او رویگردان می‌شدند، درِ هر خانه را که می‌کوفت به رویش بسته می‌شد، و هر خواهشی از دوستی داشت بهرش عذر می‌تراشیدند.

این عبارات متعلق به قرن چهارم نشان می‌دهد که نگاه متفکران قرن چهارمی به پدیده‌ی خودکشی چندان هم منفی نبوده و در آن رنگی از همدلی دیده می‌شود. گرچه سایر دیدگاه‌ها در دو صفحه‌ی بعد رنگ مذهبی و ملامت و عتاب به خود می‌گیرد.
همانطور که می‌دانیم ابوحیان با کثرت تصانیفی که داشت خود چنان مبتلای به افسردگی شده بود که بسیاری از آثارش را به دست خود طعمه‌ی آتش ساخت و جز نامی از فهرست آنها به ما نرسیده است‌، بنابراین طبعا وضعیت روانی او در دیدگاههای اخلاقی و ادبی‌اش هم بازتاب پیدا کرده است.
در حالی که در اعصار گذشته معروف بود وقتی فقیهی چون عیسی الغرافی متوفای ۶۰۶ه که فقیه شافعیان بود خودکشی کرد تمامی اعیان و علمای شهر از نماز گزاردن بر پیکر وی امتناع ورزیدند.

پیش‌تر درباره‌ی خودکشی در جهان عرب از زمان پیشااسلام تا عصر ما و رمان «لا سکاکین فی مطابخ هذه المدینه» خالد خلیفه در همین کانال نوشته بودم.
مطلب امشب تنها به خاطر قدمت قرن چهارمی این سند ثبت شد.
و حسرت و دریغا زان رفتگان بی‌برگشت...
2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به گمانم یک رویه سیستماتیک و نظام‌مند در غرب برای حذف عامدانه نام ایران و تمدن ایرانی و جایگزینی با نام عربی وجود دارد که این دوست گرامی نیز در این ویدئو بدان اشاره می‌کند. این را خود نیز از موارد گوناگونی متوجه شده‌‌ام. به عنوان نمونه‌ای از این موارد گوناگون، اخیرن مستندی آمریکایی در شبکه نشنال‌جئوگرافیک فنلاند میدیدم از قوم نبطیان در خاورمیانه بین ۶ ق.م تا ۴ میلادی. در کل مستند از ارتباط ایشان با روم و چین و هند سخن گفتند اما کوچکترین اشاره به نام ایران نشد. نمونه دیگر، عنوان فلسفه عربی است که برای فیلسوفان مسلمانی بکار می‌برند که قاطبه ایشان ایرانی هستند‌. به نظرم، اقدام اخیر اتحادیه اروپایی در ناديده انگاشتن تاریخ و به رسمیت شناختن جزایر ایرانی به عنوان جزایر عربی نیز در راستای همین جنگ هویتی است.

منبع ویدئو: @Iran_Simorgh

@BeKhodnotes
مظلومیت زبان فارسی در گذشته و اکنون!

به گمانم زبان فارسی را باید در زمره یکی از مظلوم‌ترین زبان‌های دنیا دسته‌بندی کرد چه در گذشته، و چه در اکنون. در زمان اکنون که تکلیفش مشخص است و حجم واژگانی که از زبان‌های بیگانه، خصوصن انگلیسی، این زبان را آماج حملات خود قرار داده‌اند به خصوص در نسل خیلی جوان روشن‌تر از آفتاب است و خیلی نیازی به سند و مدرک و دلیل و برهان ندارد. کافیست سری به آنچه در شبکه‌های به اصطلاح اجتماعی در جریان است بزنید تا متوجه این حمله و یورش شوید. متاسفانه استفاده از زبان مادری در میان بسیاری از نسل‌های جوانتر نوعی اُمُّلی قلمداد می‌شود و به همین خاطر هم ما شاهد نوعی زبان بی‌هویت و از خودبیگانه در میان این گروه هستیم. و باید گفت که ریشه اصلی همه اینها از خودبیگانگی فرهنگی است که ابزارهای مدرن و مدیا و اینترنت هم متاسفانه هیزم بیشتری برای این آتش فراهم می‌کند. در عین حال، نمی‌توان هم منکر اثر ناشی از بی‌برنامگی ها و عدم نظارت نظام حاکم بر استفاده بی‌رویه از واژگان بیگانه شد. نام‌هایی که این روزها بسیار به گوش میخورند خود شاهدی بر این عدم‌نظارتند: اسنپ، اسنپ فود، آپارات، تلوبیون، دیجیکالا، تپسی، جانبو، و دهها و صدها نام دیگر که فرایند تحلیل زبان فارسی را سرعت می‌بخشند.

اما مسئله اینجاست که این از خودبیگانگی امری مختص به زمان حال نیست و به گونه‌ای ریشه‌های تاریخی دارد. یک نمونه بارز این مظلومیت زبانی، نگارش آثار علمی، تاریخی و فلسفی گذشتگان ما به عربی است، متفکرانی که بیشترشان ایرانی بوده و زبان فارسی خوب می‌دانستند. اینجا باید بگویم که این مطلب را قبول دارم که زبان علمی آن دوران عربی بوده، مثل امروز که انگلیسی است، اما این به هیچ وجه کوتاهی و اهمال در نگارش آثار به زبان فارسی را توجیه نمیکند. متاسفانه همین کوتاهیها باعث شده که این روزها این متفکران را متفکران عرب و فلسفه اسلامی‌یی که بیشتر اندیشمندانش ایرانی‌اند را فلسفه عربی بخوانند. از سوی دیگر، تازه آثاری هم که توسط این اندیشمندان به فارسی نگاشته می‌شد، بعدیها که می‌آمدند سعی در عربی‌سازی و فارسی‌زدایی این آثار می‌کردند. یک نمونه اشاره میکنم: دانشنامه علایی ابن‌سینا، اثری است که ابن‌سینا تلاش بسیاری در آن کرده که تا جای ممکن از واژگان ناب فارسی استفاده کند و به نوعی توانمندی زبان فارسی را در بیان مطالب علمی و فلسفی به نمایش بگذارد. اثری که بعدها الگوی آثاری علمی به زبان فارسی شد، آثاری همچون اساس الاقتباس خواجه نصیر، یا دره التاج قطب الدین شیرازی نمونه‌هایی از این دستند. اما نکته غم‌انگیز ماجرا اینجاست که نسخه‌نویسان یا کاتبان دانشنامه علایی، در موارد بسیاری دست به عربی‌سازی همین اثر فارسی نیز زده‌اند به این صورت که واژگان فارسی با حروف گ،چ،پ،ژ را در نسخه‌های بعدی از دانشنامه با حروفی که در عربی هستند و بیشترین شباهت را به آنها دارند مثل: ک،ج،ب،ز جایگزین کرده‌اند!

آنچه مشخص است این است که متاسفانه این ازخودبیگانگی زبانی این روزها خود را به دو شکل غالب نشان می‌دهد: نوگرایان که فارسی را عمومن با انگلیسی جایگزین می‌کنند و سنت‌گرایانی که تمایل اصلی‌شان بیشتر کاربرد واژگان عربی است، و در این میان، قربانی اصلی زبان فارسی است که روزبروز نحیف‌تر و لاغرتر میگردد.

@BeKhodnotes
1😢1
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای‌پوشی نداشتم. به جامع کوفه در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است

وآن که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است

گلستان سعدی

@WhiteCloudsHouse Channel
کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم (راهنمای شناخت مبادی دانش ستاره‌شناسی) برخلاف عنوانش که به عربی است، یگانه اثر فارسی ابوریحان بیرونی درباره علوم هندسه، حساب و نجوم است که نویسنده در آن کوشیده نوعی سره‌نویسی در فارسی را نیز سرمشق خود قرار دهد. این اثر درست در بازه زمانی‌یی به نگارش درآمده که ابن‌سینا دانشنامه علایی را که آنهم اثری فارسی است در علوم منطق، علم برین (متافیزیک) و علم زیرین (فیزیک یا طبیعیات) به نگارش درآورد. هردو اثر تلاش دارند که با بکارگیری برابرنهادها یا معادل‌های فارسی برای واژگان یا اصطلاحات علمی-فلسفی توانایی زبان فارسی را در بیان مطالب پیچیده علمی-فلسفی نشان دهند، هرچند بکارگیری واژگان ناب فارسی به شکلی یکدست و منسجم صورت نمی‌گیرد. کتاب در سال ۱۳۱۸ توسط استاد جلال الدین همایی و در نزدیک به ۱۰۸۰ صفحه ویرایش و چاپ گردیده است. ظاهرن ابوریحان کتاب را به عنوان کتابی مقدماتی و جامع برای ریحانه دختر حسین/حسن خوارزمشاه نگاشته است که دختری نوآموز بوده است، کتابی که برای پژوهشگر امروزی سخت‌فهم می‌نماید! ببینید که چقدر واژه نوآموز در بستر امروز با گذشته متفاوت بوده‌ است!

@BeKhodnotes
زبان فارسی در سه قرن اول پس از اسلام
زبان فارسی در سه قرن اول پس از اسلام؛


دکتر علی‌اشرف صادقی.

@sarve_saye_fekan
این حکایت در اسرارالتوحید نیز جالب توجه است. مریدان شیخ ابوسعید هوس گوشت می‌کنند و بوسعید برای گشایش کار رو به صحرا می‌گذارد و آهویی خود را به شیخ می‌نماید و خواهان فدا شدن. از آهو اصرار و از بوسعید انکار که تو بچگان داری. سرانجام اصرار آهو کارگر میا‌فتد و بوسعید نالان و گریان به قربانی شدن آهو رضایت می‌دهد. اینکه چقدر از این حکایت واقعی و چه میزان از آن افسانه‌ای است مطلبی است که احتمالن هیچگاه نخواهیم دانست! اما نکته جالب توجه پافشاری شیخ میهنه بر شفقت و عدم قربانی آهو با استدلال بر خانواده داشتن آهوست، آنهم در زمانه و دورانی که گوشت منبع اصلی خوراک به شمار می‌رفته است. اصرار بر سپردن کار به شخصی کاربلد و استفاده از کارد تیز هم در راستای همین درد و رنج کمتر کشیدن حیوان است تا کار زودتر تمام شود، آنهم با بضاعت تکنولوژی آن زمان!

@BeKhodnotes
1👍1
حکایتی دیگر از اسرارالتوحید در ارتباط با رابطه شیخ بوسعید با جانوران دیگر:
ماری که در راه کاروان شیخ از توس به میهنه به استقبال او می‌آید و شیخ یک ساعتی توقف کرده و با او همسخن می‌شود و نهایتن از او بابت رنجی که به خود برای استقبال از بوسعید داده عذرخواهی می‌کند. شیخ مار را مومن می‌داند چه اینکه برای نو کردن عهد قدیم به استقبال او آمده و نیک عهدی نیز از ایمان است.

از نظر شیخ مِیهنه با هرچه از در خُلق نیک و شفقت وارد شوید آن نیز خُلقی نیک از خود نشان می‌دهد، خواه مار یا اژدهایی باشد یا آتشی که بر ابراهیم گلستان شد!

@BeKhodnotes
در خصوص مسئله ارتباط با حیوانات و خصوصن مسئله پرهیز از گوشتخواری نزد صوفیه، مقاله دکتر نصرالله پورجوادی، که تا جاییکه میدانم خود ایشان نیز گیاهخوارند، با عنوان پرهیز از گوشتخواری در تصوف، مقاله نسبتن مختصر و مفیدی است که خلاصه‌ای از مقاله ایشان را به همراه اصل مقاله در اینجا قرار میدهم:

🖌 گیاهخواری در شرع اسلامی هیچگاه یک امر مشهور نبوده است و احادیثی در گوشتخواری پیامبر هست. هرچند پیامبر محبوب‌ترین غذاها را غذاهای گیاهی میداند ولی در احادیث ديگر گوشت را سید خوراک‌ها میداند.

در کل حکایت‌های گوناگون و بسیاری در گوشتخواری مشایخ و صوفیان می‌توان یافت که چون شرع گوشتخواری را مجاز دانسته بوده اینان نیز از شرع پیروی میکردند. (صص ۳۹-۴۰)

دلایل پرهیز از گوشتخواری صوفیان

اما به رغم همه اینها، گیاهخواری نزد مشایخ و صوفیه نیز وجود داشته است. صوفیان مباحث مربوط به خوراک را در ضمن آداب غذاخوری و ریاضت نفس مطرح کرده‌اند. و خوراک را، از جمله گوشت، تنها به قدر ضرورت مجاز می‌دانستند و گیاهخواری و پرهیز از گوشتخواری را برای تزکیه نفس لازم می‌دانسته‌اند. (مثال: ابوطالب مکی در رساله قوت القلوب یا امام محمد غزالی در احیا علوم الدین و کیمیای سعادت)

صوفیان و زاهدان در اوایل اسلام به خصوص از گوشت به شدت پرهیز می‌کردند و در خوراکشان به نان و خرما و قدری سبزی و از نوشیدنی ها نیز تنها به آب اکتفا می‌کردند. اینها بسیار متاثر از سبک زندگی راهبان مسیحی در میان رودان و شامات در پرهیز از گوشتخواری بودند که بدان تنحّس می‌گفتند. این سبک زندگی حتی به اصحاب صفّه نیز منسوب است.

در موارد بسیاری پرهیز از گوشتخواری و ریاضت کشیدن راه و روش بزرگان و اولیا دانسته می‌شده که هرکسی از عهده آن نمی‌تواند برآید و در اینصورت توصیه می‌شده که کم خوردن گوشت و پرهیز از مداومت در گوشتخواری حداقل به عنوان راهی جایگزین انتخاب گردد. (صص ۴۳-۴۴)

تنها فرقه‌ای از صوفیان که به صورت آیینی و نظام‌مند گوشتخواری نمی‌کردند فرقه‌ای بودند از صوفیان شیعی مذهب در کوفه به نام عبدکیّه که خوردن گوشت را در زمان غیبت امام حرام می‌دانستند.

بسیاری از صوفیان و پارسایان نیز به دلایل شخصی ترک گوشتخواری کرده و گیاهخواری پیشه می‌کردند.
(صص ۴۴-۴۸)

از دلایل گوناگون دیگر در پرهیز از گوشتخواری می‌توان به دوری از تنعم یا تجمل اشاره کرد زیرا گوشت کالایی گرانقیمت محسوب می‌شده است.
(ص ۴۷)

یا دلیل دیگر شبهه‌ناک بودن یا گمان بر حرام بودن گوشت بوده است.
(صص ۴۷-۴۸)

زهد و چله نشینی نیز از دیگر دلایل بر پرهیز از گوشتخواری نزد بسیاری از صوفیان بوده است، و تنها خوردن چربی گیاهی را مجاز می‌دانستند. البته نزد برخی از صوفیان، پرهیز از گوشتخواری موقتی و تنها محدود به مدت زمان چله نشینی ایشان نبوده و حتی تا پایان عمرشان نیز ادامه می‌یافته است.
(صص ۴۸-۴۹)

اما فرقه‌ای همچون کبرویّه، پیروان شیخ نجم‌الدین رازی (کبری)، گوشتخواری را در زمان چله‌نشینی نیز مجاز می‌دانستند و نخوردن چربی حیوانی را برای مغز یا دِماغ مضر می‌دانستند. علاوه‌ بر این، ظاهرن علت دیگر آن، حدیثی از قول امام علی بوده است که نخوردن گوشت بیش از چهل روز را عامل بدخلقی می‌دانستند.
(ص ۵۰)

با وجود همه اینها، مشایخی بودند که به این گفته‌ها باوری نداشتند و به راه و طریقت خود می‌رفتند. به عنوان مثال، مالک دینار گفته است: "ندانم معنی این سخن را که هرکه چهل روز گوشت نخورد عقل او نقصان گیرد. و من بیست سال است گوشت نخورده‌ام و عقلم در زیادت است".
(ص۵۱)

انتقاد از گیاهخواری صوفیان به عنوان عملی غیر اسلامی

از آنجائیکه گوشتخواری در اسلام مجاز و مشروع تلقی می‌شده، پرهیز از گوشتخواری امری غیراسلامی لحاظ می‌شده است و عمومن به رهبانیت مسیحی نسبت داده می‌شد (هرچند مانویت نیز می‌تواند منبع دیگری از تأثیرپذیری پرهیز از گوشتخواری بوده باشد که مطابق آن خوردن گوشت برای طبقه موبدان مانوی حرام بوده است). بر همین اساس، بودند صوفیان و مشایخی که هرازچندگاهی در انظار مردم اقدام به گوشتخواری می‌کردند تا مبادا متهم به خروج از شرع گردند اما در خلوت از خوردن گوشت پرهیز می‌کردند. در مجموع، انتقاد اصلی متشرعین به گیاهخواری صوفیان لحاظ کردن آن به عنوان عملی غیر اسلامی بوده است و عمومن نیز به ماجرای عثمان بن مظعون از صحابه پیامبر استناد می‌کنند که راه و روش زهد در پیش گرفته بود و گوشت نمی‌خورد و کم می‌خوابید و با همسرش نزدیکی نمی‌کرد. تا اینکه ابوبکر و عثمان و سلمان فارسی و علی و ابوذر و مقداد نیز بدو پیوستند. و زمانیکه پیامبر از این کار آنها مطلع شد آنها را از این کار برحذر داشت با این گفته که من برای رهبانیت مبعوث نشده‌ام.

(صص ۵۱-۵۵)

ادامه در فرسته بعدی⬇️
@BeKhodnotes
👍1
ادامه فرسته پیشین

گیاهخواری روش اولیا و اَبدال

به رغم همه اینها، کم نبودند صوفیان و مشایخی که گیاهخواری و پرهیز از گوشتخواری را روش خود پیشه کرده و آنرا روش و طریقت اولیا و ابدال می‌دانستند، چه ابدال و اولیا الله نمی‌توانند آزار و مزاحمتی برای موجودات دیگر داشته باشند.
شیخ عبدالکبیر یمنی، خواجه عبدالله انصاری، شیخ احمد رفاعی، بایزید بسطامی و بسیاری دیگر را می‌توان در این میان نام برد.

به عنوان مثال، احساس شفقت شیخ عبدالکبیر یمنی را نسبت به جانوران در این سخن لطیف که از او نقل کرده‌اند می توان دید: "مرا عجب می‌آید از مردم که حیوان را که دو چشم دارد و در ایشان می‌نگرد کارد بر گلوی وی می‌نهند و وی را می‌کشند و گوشت او را بر آتش می‌گردانند و می‌خورند."

یا شیخ احمد رفاعی هیچ جانوری را نمی کشت و مریدانش را حتی از کشتن ملخ و شپش منع می کرد. می گویند که روزی گربه ای روی آستینش خوابیده بود و شیخ می خواست نماز بخواند. گربه را بیدار نکرد. آستینش را برید و به نماز ایستاد. پس از این که نمازش تمام شد و دید گربه خودش از آنجا رفته است، آستین را مجددا به لباس خویش دوخت. روزی دیگر شیخ در هوای سرد وضو می ساخت. پشه ای روی ساعدش نشست و او مدتها دست خود را بی حرکت نگاه داشت. چون یکی از یارانش به پیش آمد و پشه را پراند، شیخ گفت که" چه کار داشتی که او را ترساندی و باعث شدی بگریزد؟ او داشت رزق خود را از دست من می مکید."
(صص ۵۶-۵۹)

@BeKhodnotes
2025/07/09 01:55:16
Back to Top
HTML Embed Code: