روایت اسرار التوحید در سرنوشت خواجه نظام الملک طوسی
نظام الملک رحمةاللّه علیه خانقاهی کرده بود در سپاهان [اصفهان] و امیر سید محمد را کی علوی بود و فاضل بخادمی خانقاه نصب فرمود و عادت چنان بودی کی هر سال از جملۀ اطراف علما و سادات متصوفه و ارباب ادرارات در آن خانقاه جمع میآمدندی و چون ماه رجب در آمدی نظام الملک این سید محمد را گفتی تا حاجات یک یک را عرضه میکردی و او هر یکی را آنچ لایق بودی از عطا و صله و ادرار [مستمری] میفرمودی تا همگنان مقضی الحوائج بخانۀ خود رسیده بودندی و بدعاء خیر مشغول گشته. یک سال ماه رجب درآمد و هیچ کس را مقصود برنیامد، و ماه شعبان تمام شد کی نظام الملک حاجت هیچ کس روا نکرد، و ماه رمضان آمد و کسی را هیچ ازین جمع طلب نکرد. جمع بیکبار درگفت و گوی آمدند کی نظام الملک را ملالتی پدید آمد و جمعی میگفتند کی مگر کسی در حقّ ما تخلیطی کرده است. چون ماه رمضان بآخر رسید و ماه شوال بدیدند آن شب نظام الملک کس فرستاد و سید محمد را گفت چون از سفره فارغ شوی ده کس را از بزرگان متصوفه و ایمه به نزدیک ما حاضر گردان. سید محمد گفت چون از سفره فارغ شدم ده کس از مشایخ برداشتم و نماز خفتن بخدمت نظام الملک رفتم متفکر تا چه خواهد بود. چون در رفتم نظام الملک را برجای نماز دیدم نشسته و شمعی در پیش خود نهاده. سلام گفتم. بسیار اعزاز فرمود و گفت بدانید کی من در اول جوانی بطلب علم مشغول بودم و آن کار چنانک مراد من بود حاصل نمیشد. مرا باید کی بمرو فرستی کی آنجا تحصیل به دست دهد. پدرم رضا داد و غلامی و درازگوشی با من فرستاد و گفت چون باز جاه رسی از کاروانیان در خواه تا برای تو یک روز مقام کنند و تو بمیهنه بخدمت شیخ ابوسعید رو و خدمت او بجای آور و گوش دار تا او چه گوید و یادگیر و از وی بدعا مدد خواه. چون کاروان بازجاه رسید من درخواستم که یک روز توقف کند ایشان اجابت کردند. بامداد پگاه بمیهنه رسیدم. چون چشم من بر میهنه آمد جملۀ صحرا کبود دیدم از بس صوفی کبود پوش کی بصحرا بیرون آمده بودند و هرجای جمعی نشسته، من تعجب کردم که چه شاید بود کی چندین مردمان بیرون آمدهاند و پراکنده نشسته. چون برسیدم و چشم ایشان بر من افتاد همه برخاستند و سوی من آمدند چون یک یک بمن میرسیدند مرا در بر میگرفتند پرسیدم کی شما بچه سبب بیرون آمدهاید؟ ایشان گفتند کی ترا بشارت باد که چون بامداد نماز گزاردیم شیخ گفت هر کرا میباید کی جوانی را بیند کی دنیا بخورد و آخرت ببرد براه از جاه او را استقبال کند. ما همه بیرون آمدیم بخدمت تو، حالی مرا از آن حالتی پدید آمد و بگریستم و در خدمت جمع میرفتم تا پیش شیخ رسیدم و همچنان مرا بخدمت شیخ بردند. من خدمت کردم و سلام گفتم و دست شیخ بوسه دادم. شیخ در من نگریست و گفت مرحبا مبارک باد ای پسر، خواجگی جهان بر تو مسلم شد، تو کار را باش که کار ترا میطلبد. ترا ازین راه که میروی هیچ چیز ننهادهاند، اما زود باشد که طلبۀ علم را از تو مقصودها حاصل شود و با ما عهد کردی که این طایفه را عزیز داری؟ گفتم بدین تشریف که بر لفظ مبارک شیخ میرود عهد دادم کی خاک قدم ایشان باشم. شیخ سر در پیش افکند و من همچنان بقدم حرمت ایستاده بودم. پس شیخ سربرآورد و گفت ای پسر هنوز ایستادۀ؟ گفتم ای شیخ سؤالی دارم. گفت بگوی. گفتم ای شیخ، آخرِ این شغل را که میفرماید هیچ نشانی هست کی من بتدارک آن مشغول گردم؟ شیخ گفت هست، هر آن وقت کی توفیق از تو بازگیرند آن وقت آخر عمر تو بود. پس نظام الملک بگریست و گفت ای بزرگان! حسن از اول ماه رجب باز هر روز برآن عزم بوده است کی برقرار هر سال ادرارات و معاش همگنان برساند. حقّ سبحانه و تعالی توفیق ارزانی نداشته بود. اکنون سه شبانه روز است که ازین موضع من بر پای نخاستهام از خدای تعالی درخواستهام که حسن را یکبار دیگر توفیق دهد تا در حقّ همگنان احسانی کند و میدانم که این آخر عمرست چنانک بر لفظ مبارک شیخ رفته است. اکنون تو که سید محمدی باید کی جمع را بدر خزینه بری و حاجت یک یک عرضه میکنی تا آنچ مقصود جمع است برسد و به دیوان ادرار نامها تازه کنی. سید محمد گفت دیگر روز نماز عید بگزاردند و سلطان کوچ کرد و نظام الملک سه روز مقام کرد و من همچنانک حکم کرده بود حاجات خلق را رفع کردم و زر نقد از خزینه بستاندم و ادرار نامها تازه کردم، روز چهارم نظام الملک بر اثر سلطان برفت و چون بنهاوند رسید ملحدان او را شهید کردند رحمةاللّه علیه.
(اسرار التوحید، محمد ابن منور)
@BeKhodnotes
نظام الملک رحمةاللّه علیه خانقاهی کرده بود در سپاهان [اصفهان] و امیر سید محمد را کی علوی بود و فاضل بخادمی خانقاه نصب فرمود و عادت چنان بودی کی هر سال از جملۀ اطراف علما و سادات متصوفه و ارباب ادرارات در آن خانقاه جمع میآمدندی و چون ماه رجب در آمدی نظام الملک این سید محمد را گفتی تا حاجات یک یک را عرضه میکردی و او هر یکی را آنچ لایق بودی از عطا و صله و ادرار [مستمری] میفرمودی تا همگنان مقضی الحوائج بخانۀ خود رسیده بودندی و بدعاء خیر مشغول گشته. یک سال ماه رجب درآمد و هیچ کس را مقصود برنیامد، و ماه شعبان تمام شد کی نظام الملک حاجت هیچ کس روا نکرد، و ماه رمضان آمد و کسی را هیچ ازین جمع طلب نکرد. جمع بیکبار درگفت و گوی آمدند کی نظام الملک را ملالتی پدید آمد و جمعی میگفتند کی مگر کسی در حقّ ما تخلیطی کرده است. چون ماه رمضان بآخر رسید و ماه شوال بدیدند آن شب نظام الملک کس فرستاد و سید محمد را گفت چون از سفره فارغ شوی ده کس را از بزرگان متصوفه و ایمه به نزدیک ما حاضر گردان. سید محمد گفت چون از سفره فارغ شدم ده کس از مشایخ برداشتم و نماز خفتن بخدمت نظام الملک رفتم متفکر تا چه خواهد بود. چون در رفتم نظام الملک را برجای نماز دیدم نشسته و شمعی در پیش خود نهاده. سلام گفتم. بسیار اعزاز فرمود و گفت بدانید کی من در اول جوانی بطلب علم مشغول بودم و آن کار چنانک مراد من بود حاصل نمیشد. مرا باید کی بمرو فرستی کی آنجا تحصیل به دست دهد. پدرم رضا داد و غلامی و درازگوشی با من فرستاد و گفت چون باز جاه رسی از کاروانیان در خواه تا برای تو یک روز مقام کنند و تو بمیهنه بخدمت شیخ ابوسعید رو و خدمت او بجای آور و گوش دار تا او چه گوید و یادگیر و از وی بدعا مدد خواه. چون کاروان بازجاه رسید من درخواستم که یک روز توقف کند ایشان اجابت کردند. بامداد پگاه بمیهنه رسیدم. چون چشم من بر میهنه آمد جملۀ صحرا کبود دیدم از بس صوفی کبود پوش کی بصحرا بیرون آمده بودند و هرجای جمعی نشسته، من تعجب کردم که چه شاید بود کی چندین مردمان بیرون آمدهاند و پراکنده نشسته. چون برسیدم و چشم ایشان بر من افتاد همه برخاستند و سوی من آمدند چون یک یک بمن میرسیدند مرا در بر میگرفتند پرسیدم کی شما بچه سبب بیرون آمدهاید؟ ایشان گفتند کی ترا بشارت باد که چون بامداد نماز گزاردیم شیخ گفت هر کرا میباید کی جوانی را بیند کی دنیا بخورد و آخرت ببرد براه از جاه او را استقبال کند. ما همه بیرون آمدیم بخدمت تو، حالی مرا از آن حالتی پدید آمد و بگریستم و در خدمت جمع میرفتم تا پیش شیخ رسیدم و همچنان مرا بخدمت شیخ بردند. من خدمت کردم و سلام گفتم و دست شیخ بوسه دادم. شیخ در من نگریست و گفت مرحبا مبارک باد ای پسر، خواجگی جهان بر تو مسلم شد، تو کار را باش که کار ترا میطلبد. ترا ازین راه که میروی هیچ چیز ننهادهاند، اما زود باشد که طلبۀ علم را از تو مقصودها حاصل شود و با ما عهد کردی که این طایفه را عزیز داری؟ گفتم بدین تشریف که بر لفظ مبارک شیخ میرود عهد دادم کی خاک قدم ایشان باشم. شیخ سر در پیش افکند و من همچنان بقدم حرمت ایستاده بودم. پس شیخ سربرآورد و گفت ای پسر هنوز ایستادۀ؟ گفتم ای شیخ سؤالی دارم. گفت بگوی. گفتم ای شیخ، آخرِ این شغل را که میفرماید هیچ نشانی هست کی من بتدارک آن مشغول گردم؟ شیخ گفت هست، هر آن وقت کی توفیق از تو بازگیرند آن وقت آخر عمر تو بود. پس نظام الملک بگریست و گفت ای بزرگان! حسن از اول ماه رجب باز هر روز برآن عزم بوده است کی برقرار هر سال ادرارات و معاش همگنان برساند. حقّ سبحانه و تعالی توفیق ارزانی نداشته بود. اکنون سه شبانه روز است که ازین موضع من بر پای نخاستهام از خدای تعالی درخواستهام که حسن را یکبار دیگر توفیق دهد تا در حقّ همگنان احسانی کند و میدانم که این آخر عمرست چنانک بر لفظ مبارک شیخ رفته است. اکنون تو که سید محمدی باید کی جمع را بدر خزینه بری و حاجت یک یک عرضه میکنی تا آنچ مقصود جمع است برسد و به دیوان ادرار نامها تازه کنی. سید محمد گفت دیگر روز نماز عید بگزاردند و سلطان کوچ کرد و نظام الملک سه روز مقام کرد و من همچنانک حکم کرده بود حاجات خلق را رفع کردم و زر نقد از خزینه بستاندم و ادرار نامها تازه کردم، روز چهارم نظام الملک بر اثر سلطان برفت و چون بنهاوند رسید ملحدان او را شهید کردند رحمةاللّه علیه.
(اسرار التوحید، محمد ابن منور)
@BeKhodnotes
آرامگاه خواجه نظام الملک طوسی بنیانگذار مدرسههای نظامیه و از وزرای مهم در حکومت سلجوقیان در کنار آرامگاه سلطان ملکشاه سلجوقی و تَرکان خاتون و چند شخصیت دیگر در محله پاچنار شهر اصفهان. اردیبهشت ۱۴۰۴
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
Forwarded from پژوهشگاه ایرانشناسی
تعدادی از خط های ایرانی در زمان باستان و کاربرد های آنان
#اشکانی
#ساسانی
#هخامنشی
#ایرانشناسی
#پژوهشگاه_ایرانشناسی
خط دین دبیره ( خط اوستایی)
خط ویش دبیره
خط گشتک دبیره
خط نیم گشتک دبیره
خط شاه دبیره
خط راز سهریه
خط راس سهریه
📚بن مایه:ثنویان در عهد باستان، دکتر سید محمدرضا حلالی نائیمی ، برگ های ۱۱۰،۱۰۹،۱۰۸
@atorabanorg
#اشکانی
#ساسانی
#هخامنشی
#ایرانشناسی
#پژوهشگاه_ایرانشناسی
خط دین دبیره ( خط اوستایی)
خط ویش دبیره
خط گشتک دبیره
خط نیم گشتک دبیره
خط شاه دبیره
خط راز سهریه
خط راس سهریه
📚بن مایه:ثنویان در عهد باستان، دکتر سید محمدرضا حلالی نائیمی ، برگ های ۱۱۰،۱۰۹،۱۰۸
@atorabanorg
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
اتحاد عالِم و معلوم یا هرچه خود مُدرِک آنی، آنی! درحالیکه ادراک، شناخت، معرفت و علم از نظر ابنسینا و ارسطو اموری عَرَضی لحاظ میشدند، یا صرفِ نوعی نقش بستن یک صورت بر لوح آیینه مانند ذهن، بدون آنکه آنچه بر این لوح نقش میبندد ماهیت صاحب و دارنده آنرا دچار…
دیروز اول خرداد ماه در گاهشمار یا تقویم شمسی روز بزرگداشت ملاصدرای شیرازی، یا صدرالمتالهین، بنیانگذار حکمت متعالیه نامگذاری شده است. فلسفه ملاصدرا از جنبههای گوناگونی واکنشی است به فلسفههای پیش از خود و معاصرش، به خصوص فلسفه ابنسینا که همواره در جهان اسلام و ایران در کانون توجه بوده است.
در کنار مطالب بسیاری که فلسفه ملاصدرا را تبدیل به فلسفهای جالب توجه میسازد، یکی مسئله تجرد خیالی است. خیال در فلسفه اسلامی یکی از قوای اصلی نفس، چه در انسان و چه در حیوان است. ابنسینا این قوه را قوهای مادی و جسمانی میدانست که دارای ارگان یا اندامی داخلی در مغز است و با از میان رفتن این عضو در مغز نیز، ادراک خیالی از میان خواهد رفت. استدلال اصلی ابنسینا برای مادی بودن خیال این بود که تصاویر خیالی که ما در ذهن داریم همه دارای عوارض و مشخصات مادی، چون طول و عرض و عمق و رنگ و بو و ... هستند که همه بدون محلی مادی (یعنی ارگان مادی در مغز) نمیتوانند وجود داشته باشند. از نظر ابنسینا، بسیاری از انسانها تنها در مرتبه خیالی و وهمی خود باقی میمانند بدون آنکه به مرتبه تجرد عقلانی، که از هرگونه امر مادی مجرد است، برسند. نتیجه اینکه، انسانهایی که ادراکاتشان در مرتبه خیالی باقی میماند، با مرگ بدن قاعدتن باید از میان بروند بدون آنکه زندگی پس از مرگی برایشان متصور باشد، زیرا با مرگ بدن و مغز به عنوان محل ادراکات خیالی، هویت این دست از افراد نیز که هویتی با غلبه ادراک خیالی است از میان خواهد رفت. بدینترتیب، این دیدگاه معضلی الهیاتی را برای فلسفه ابنسینا ایجاد میکرد.
اما صدرا، با تکیه بر میراث عرفانی و فلسفی پیش از خود، و ابتکارات خاص خودش که آنها را حاصل کار توامان عقل و کشف و شهود میدانست، با پیش کشیدن بحث تجرد خیالی درصدد حل این معضل الهیاتی بر میآید. برخلاف ابنسینا، از نظر صدرا، ساحت خیال، یک ساحت وجودی مجزا و برتر از ساحت مادی است که بین عالم مادی و عالم مجرد عقلانی در میان قرار میگیرد. درحالیکه برای عمل ادراک در مرتبه مادی/جسمانی، ما نیازمند اندامهای ادراکی همچون چشم، گوش، زبان، بینی و ... هستیم، اما در مرتبه ادراک خیالی نیاز به هيچيک از این وسائط نیست. ملاصدرا عالم خواب را به عنوان شاهدی برای این ساحت خیالی از وجود بیان میکند. ساحتی که ما در آن راه میرویم بدون آنکه پاهای فیزیکیمان در کار باشند، میچشیم بدون آنکه زبان فیزیکیمان در حال چشیدن چیزی باشد، میشنویم بدون آنکه گوشمان در حال شنیدن چیزی باشد، سخن میگوییم بدون آنکه زبان فیزیکیمان درحال سخن گفتن باشد، میبینیم بدون آنکه چشمانمان باز باشد، و ... درواقع، ما در عالم رویا همه چنین ادراکاتی را صورت میدهیم بدون آنکه هیچکدام از اندامهای بدنی مادیمان در کار باشند. صدرا این را به عنوان مدرکی برای وجود غیرجسمانی ما و حتی گونههای جانوری دیگر میآورد. درواقع، این بدن مثالی یا بدن خیالی با اندامهای مثالیاش است که محل چنین تجربیاتی واقع میشود. و از اینجا، راه را برای حل معضلی که ابنسینا با آن مواجه بود باز میکند.
معاد از نظر ملاصدرا، مطابق نظریه حرکت جوهری او، باید در ساحتی ورای ساحت مادی و جسمانی صورت گیرد، زیرا روند پدیدهها در عالم امری پیشرونده و تکاملی است. صورت گرفتن معاد در ساحت ماده به عنوان معاد جسمانی در واقع نوعی درجا زدن در ساحت پست وجود است. براین اساس، معاد در ساحت خیالی روی میدهد و پاداش و عذاب نیز به همین وجود خیالی ما تعلق میگیرد. همچنانکه در عالم رویا و خواب انواع خوشیها و ناخوشیها را با تمام وجود حس میکنیم، که از نظر صدرا همه اینها به وجود خیالیمان تعلق میگیرد، به همین صورت نیز پس از مرگ دستخوش ثواب و عقابی خیالی مشابه همان چیزی که در خواب میبینیم میگردیم.
@BeKhodnotes
در کنار مطالب بسیاری که فلسفه ملاصدرا را تبدیل به فلسفهای جالب توجه میسازد، یکی مسئله تجرد خیالی است. خیال در فلسفه اسلامی یکی از قوای اصلی نفس، چه در انسان و چه در حیوان است. ابنسینا این قوه را قوهای مادی و جسمانی میدانست که دارای ارگان یا اندامی داخلی در مغز است و با از میان رفتن این عضو در مغز نیز، ادراک خیالی از میان خواهد رفت. استدلال اصلی ابنسینا برای مادی بودن خیال این بود که تصاویر خیالی که ما در ذهن داریم همه دارای عوارض و مشخصات مادی، چون طول و عرض و عمق و رنگ و بو و ... هستند که همه بدون محلی مادی (یعنی ارگان مادی در مغز) نمیتوانند وجود داشته باشند. از نظر ابنسینا، بسیاری از انسانها تنها در مرتبه خیالی و وهمی خود باقی میمانند بدون آنکه به مرتبه تجرد عقلانی، که از هرگونه امر مادی مجرد است، برسند. نتیجه اینکه، انسانهایی که ادراکاتشان در مرتبه خیالی باقی میماند، با مرگ بدن قاعدتن باید از میان بروند بدون آنکه زندگی پس از مرگی برایشان متصور باشد، زیرا با مرگ بدن و مغز به عنوان محل ادراکات خیالی، هویت این دست از افراد نیز که هویتی با غلبه ادراک خیالی است از میان خواهد رفت. بدینترتیب، این دیدگاه معضلی الهیاتی را برای فلسفه ابنسینا ایجاد میکرد.
اما صدرا، با تکیه بر میراث عرفانی و فلسفی پیش از خود، و ابتکارات خاص خودش که آنها را حاصل کار توامان عقل و کشف و شهود میدانست، با پیش کشیدن بحث تجرد خیالی درصدد حل این معضل الهیاتی بر میآید. برخلاف ابنسینا، از نظر صدرا، ساحت خیال، یک ساحت وجودی مجزا و برتر از ساحت مادی است که بین عالم مادی و عالم مجرد عقلانی در میان قرار میگیرد. درحالیکه برای عمل ادراک در مرتبه مادی/جسمانی، ما نیازمند اندامهای ادراکی همچون چشم، گوش، زبان، بینی و ... هستیم، اما در مرتبه ادراک خیالی نیاز به هيچيک از این وسائط نیست. ملاصدرا عالم خواب را به عنوان شاهدی برای این ساحت خیالی از وجود بیان میکند. ساحتی که ما در آن راه میرویم بدون آنکه پاهای فیزیکیمان در کار باشند، میچشیم بدون آنکه زبان فیزیکیمان در حال چشیدن چیزی باشد، میشنویم بدون آنکه گوشمان در حال شنیدن چیزی باشد، سخن میگوییم بدون آنکه زبان فیزیکیمان درحال سخن گفتن باشد، میبینیم بدون آنکه چشمانمان باز باشد، و ... درواقع، ما در عالم رویا همه چنین ادراکاتی را صورت میدهیم بدون آنکه هیچکدام از اندامهای بدنی مادیمان در کار باشند. صدرا این را به عنوان مدرکی برای وجود غیرجسمانی ما و حتی گونههای جانوری دیگر میآورد. درواقع، این بدن مثالی یا بدن خیالی با اندامهای مثالیاش است که محل چنین تجربیاتی واقع میشود. و از اینجا، راه را برای حل معضلی که ابنسینا با آن مواجه بود باز میکند.
معاد از نظر ملاصدرا، مطابق نظریه حرکت جوهری او، باید در ساحتی ورای ساحت مادی و جسمانی صورت گیرد، زیرا روند پدیدهها در عالم امری پیشرونده و تکاملی است. صورت گرفتن معاد در ساحت ماده به عنوان معاد جسمانی در واقع نوعی درجا زدن در ساحت پست وجود است. براین اساس، معاد در ساحت خیالی روی میدهد و پاداش و عذاب نیز به همین وجود خیالی ما تعلق میگیرد. همچنانکه در عالم رویا و خواب انواع خوشیها و ناخوشیها را با تمام وجود حس میکنیم، که از نظر صدرا همه اینها به وجود خیالیمان تعلق میگیرد، به همین صورت نیز پس از مرگ دستخوش ثواب و عقابی خیالی مشابه همان چیزی که در خواب میبینیم میگردیم.
@BeKhodnotes
یکی از چیزهایی که بسیاری از اندیشمندان، و شخصیتهای فرهنگی و ملیمان متاسفانه فاقد آن به نظر میرسند نوعی بینش اجتماعی و سیاسی است. ظاهرن فرقی هم نمیکند از چه مشرب فکری و با چه گرایشاتی هم باشند: سنتگرا یا تجددگرا.
چند روز پیش مصاحبه دکتر سید حسین نصر با شبکه تازه تاسیس تی آر تی فارسی را میدیدم که درباره فرهنگ و عرفان ایرانی-اسلامی سخن میگفت. فارغ از محتوای سخنان ایشان، آنچه به نظرم مایه تاسف آمد فقدان نوعی بینش نسبت به استفاده ابزاری این شبکه از اندیشمند ایرانی سرشناسی است که برای کسب وجهه برای خود و به نوعی جا باز کردن در دل قشر نسبتن تحصيلکرده ایرانی از اندیشمند مطرحی چون ایشان استفاده میکند. آنهم شبکهای که در جریان اخیرِ از رو بستن شمشیر مقامات ترک علیه ایران، این شبکه فارسی زبان را راهاندازی کردند تا بهتر سیاستهای ضد ایرانی خود را به خصوص در داخل پیگیری کنند. همان موقع مدیر شبکه تی.آر.تی گفته بود که "در پایان سال شبکه فارسی تی.آر.تی را راه اندازی می کنیم. در وضعیت اذیت کردن ایران هستیم. باید ایران را اذیت کنیم"!
این کاری بود که به یاد دارم بی بی سی فارسی با محمدرضا شجریان، عبدالکریم سروش و بسیار دیگری از شخصیتهای فکری و فرهنگی این جامعه کرد. یادم هست که آنوقتها که جوانتر و خامتر بودم، وقتی مصاحبه استاد شجریان با صادق صبا سردبیر تلویزیون بی بی سی فارسی، که سپس به رادیو فردا و بعد هم به شبکه اینترنشنال رفت، را دیدم با خود گفتم که تلویزیونی که شجریان که به نوعی نمادی مهم از فرهنگ ایرانی است با آن مصاحبه میکند، آنهم با آن لحن خودمانی و برادروار با صادق صبا، باید تلویزیون کاردرستی باشد. بعدتر هم که شخصیتهای فکری دیگری را نیز در آن دیدم بیشتر این نظر فاسد در من تقویت شد. تا اینکه بعدها هرچه با نگاه نقادانهتری به مسئله نگریستم بیشتر متوجه این مطلب شدم که اصولن این شبکهها دستگاههای پروپاگاندا و جنگ رسانهای دولتهای گوناگون علیه ایران و تمامیت و یکپارچگی آن هستند.
متاسفانه به گمانم دعوت این شخصیتهای فرهنگی به این رسانهها نیز به مثابه ابزار کسب وجهه برای این رسانهها عمل میکند تا نزد لایههای گوناگون اجتماعی مقبولیت پیدا کنند. و حقیقتن بسی جای تاسف دارد که این شخصیتها به راحتی بازیچه دست این رسانهها قرار میگیرند.
اینکه دلیل آن چیست احتمالن به عوامل گوناگونی بستگی دارد. اما یکی از مهمترین این عوامل را یکبار استاد محمدرضا لطفی در جریان مصاحبهای بدان اشاره کرده بود و آن عدم توجه به مسئولیت اجتماعی خطیری است که متوجه هنرمند یا اندیشمند است.
@BeKhodnotes
چند روز پیش مصاحبه دکتر سید حسین نصر با شبکه تازه تاسیس تی آر تی فارسی را میدیدم که درباره فرهنگ و عرفان ایرانی-اسلامی سخن میگفت. فارغ از محتوای سخنان ایشان، آنچه به نظرم مایه تاسف آمد فقدان نوعی بینش نسبت به استفاده ابزاری این شبکه از اندیشمند ایرانی سرشناسی است که برای کسب وجهه برای خود و به نوعی جا باز کردن در دل قشر نسبتن تحصيلکرده ایرانی از اندیشمند مطرحی چون ایشان استفاده میکند. آنهم شبکهای که در جریان اخیرِ از رو بستن شمشیر مقامات ترک علیه ایران، این شبکه فارسی زبان را راهاندازی کردند تا بهتر سیاستهای ضد ایرانی خود را به خصوص در داخل پیگیری کنند. همان موقع مدیر شبکه تی.آر.تی گفته بود که "در پایان سال شبکه فارسی تی.آر.تی را راه اندازی می کنیم. در وضعیت اذیت کردن ایران هستیم. باید ایران را اذیت کنیم"!
این کاری بود که به یاد دارم بی بی سی فارسی با محمدرضا شجریان، عبدالکریم سروش و بسیار دیگری از شخصیتهای فکری و فرهنگی این جامعه کرد. یادم هست که آنوقتها که جوانتر و خامتر بودم، وقتی مصاحبه استاد شجریان با صادق صبا سردبیر تلویزیون بی بی سی فارسی، که سپس به رادیو فردا و بعد هم به شبکه اینترنشنال رفت، را دیدم با خود گفتم که تلویزیونی که شجریان که به نوعی نمادی مهم از فرهنگ ایرانی است با آن مصاحبه میکند، آنهم با آن لحن خودمانی و برادروار با صادق صبا، باید تلویزیون کاردرستی باشد. بعدتر هم که شخصیتهای فکری دیگری را نیز در آن دیدم بیشتر این نظر فاسد در من تقویت شد. تا اینکه بعدها هرچه با نگاه نقادانهتری به مسئله نگریستم بیشتر متوجه این مطلب شدم که اصولن این شبکهها دستگاههای پروپاگاندا و جنگ رسانهای دولتهای گوناگون علیه ایران و تمامیت و یکپارچگی آن هستند.
متاسفانه به گمانم دعوت این شخصیتهای فرهنگی به این رسانهها نیز به مثابه ابزار کسب وجهه برای این رسانهها عمل میکند تا نزد لایههای گوناگون اجتماعی مقبولیت پیدا کنند. و حقیقتن بسی جای تاسف دارد که این شخصیتها به راحتی بازیچه دست این رسانهها قرار میگیرند.
اینکه دلیل آن چیست احتمالن به عوامل گوناگونی بستگی دارد. اما یکی از مهمترین این عوامل را یکبار استاد محمدرضا لطفی در جریان مصاحبهای بدان اشاره کرده بود و آن عدم توجه به مسئولیت اجتماعی خطیری است که متوجه هنرمند یا اندیشمند است.
@BeKhodnotes
روایتی جالب و اندکی طنزآمیز از فخرالدین رازی درباره عید قربان [عید الاضحی] وجود دارد که شفقت این فیلسوف نسبت به حیوانات را نشان میدهد. روایت که البته به اشکال مختلف نقل شده است از این قرار است:
"حُكيَ أن الإمام الرازي وتلميذه القطب المصري دخلا يَوْم أضحى على خوارزم شاه يهنيانه بالعيد وجلسا نَاحيَة وَتلك الْأَضَاحِي تُنحر ففكر الإِمَام ودمعت عينه
فَقَالَ لَهُ القطب: مِم بكاؤك يَا إِمَام؟
قَالَ: فِي هَذِه الْأَنْعَام، وَمَا يراق من دمائها فِي هَذَا الْيَوْم فِي أقطار الأَرْض
فَقَالَ القطب: مَا فِي هَذَا شَيْء حَيَوَان خسيس أُبِيح دَمه لمصْلحَة حَيَوَان شرِيف
فَقَالَ لَهُ الإِمَام: إِن كَانَ الْأَمر كَمَا قلتَ فَأَنت يَنْبَغِي أَن تُذبح للرئيس أبي عَليّ ابْن سينا."
که ترجمه تقریبی این داستان از این قرار است:
"روایت است که امام رازی و شاگردش قطب المصري در روز عید الاضحی(عید قربان) وارد خوارزمشاه شدند. آنها در کناری نشسته بودند درحالیکه مراسم قربانی حیوانات در جریان بود. امام رازی به فکر فرو رفت و اشک از دیدگانش جاری شد.
سپس قطب رو به او کرد و پرسید: ای امام گریهات از برای چیست؟
رازی گفت: از بهر این حیوانات که در این روز در گوشه کنار این عالم خونشان جاری میشود.
سپس قطب در پاسخ گفت: چیز نادرستی در اینباره وجود ندارد، چراکه ریختن خون حیوانی پست از برای حیوانی برتر (یعنی انسان) [در شرع] مجاز است.
امام رازی در پاسخ گفت: اگر چنین باشد که تو میگویی پس تو نیز باید از برای شیخ الرئیس ابنسینا قربانی شوی!"
این ماجرا اما در کتاب الافادات و الانشادات با اندکی تغییر با عنوان پرسش و پاسخ بین فخرالدین رازی با متکلمی بنام سیفالدین آمدی آمده است.
@BeKhodnotes
"حُكيَ أن الإمام الرازي وتلميذه القطب المصري دخلا يَوْم أضحى على خوارزم شاه يهنيانه بالعيد وجلسا نَاحيَة وَتلك الْأَضَاحِي تُنحر ففكر الإِمَام ودمعت عينه
فَقَالَ لَهُ القطب: مِم بكاؤك يَا إِمَام؟
قَالَ: فِي هَذِه الْأَنْعَام، وَمَا يراق من دمائها فِي هَذَا الْيَوْم فِي أقطار الأَرْض
فَقَالَ القطب: مَا فِي هَذَا شَيْء حَيَوَان خسيس أُبِيح دَمه لمصْلحَة حَيَوَان شرِيف
فَقَالَ لَهُ الإِمَام: إِن كَانَ الْأَمر كَمَا قلتَ فَأَنت يَنْبَغِي أَن تُذبح للرئيس أبي عَليّ ابْن سينا."
که ترجمه تقریبی این داستان از این قرار است:
"روایت است که امام رازی و شاگردش قطب المصري در روز عید الاضحی(عید قربان) وارد خوارزمشاه شدند. آنها در کناری نشسته بودند درحالیکه مراسم قربانی حیوانات در جریان بود. امام رازی به فکر فرو رفت و اشک از دیدگانش جاری شد.
سپس قطب رو به او کرد و پرسید: ای امام گریهات از برای چیست؟
رازی گفت: از بهر این حیوانات که در این روز در گوشه کنار این عالم خونشان جاری میشود.
سپس قطب در پاسخ گفت: چیز نادرستی در اینباره وجود ندارد، چراکه ریختن خون حیوانی پست از برای حیوانی برتر (یعنی انسان) [در شرع] مجاز است.
امام رازی در پاسخ گفت: اگر چنین باشد که تو میگویی پس تو نیز باید از برای شیخ الرئیس ابنسینا قربانی شوی!"
این ماجرا اما در کتاب الافادات و الانشادات با اندکی تغییر با عنوان پرسش و پاسخ بین فخرالدین رازی با متکلمی بنام سیفالدین آمدی آمده است.
@BeKhodnotes
Audio
AudioLab
من چهرهام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی ...
بداههخوانی استاد لطفی با شعری از نیما یوشیج
@BeKhodnotes
من قایقم نشسته به خشکی ...
بداههخوانی استاد لطفی با شعری از نیما یوشیج
@BeKhodnotes
Forwarded from دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
از آن به که کشور به دشمن دهیم!
میخواهید بدانید چطور اسکندر امپراتوری هخامنشی، اعراب امپراتوری ساسانی، و افغانها امپراتوری صفوی را در هم شکستند؟ به وضعیت فعلی و واکنشها، چه در داخل و یا خارج، نسبت به حمله احتمالی اسرائیل به کشورمان نگاه کنید: یعنی افرادی که اسرائیل یا هر قدرت متجاوز خارجی دیگری را در مقام نیروی رهاییبخش تصور میکنند.
واقعیت این است که وضعیت کنونی یک جامعه میتواند رمزگشای معماهای بسیاری از گذشته باشد، زیرا عناصر فرهنگی یک ملت به راحتی حذف نمیشوند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردند، حال با شدت و ضعفی متفاوت و با نمودهای متفاوت، خصوصن که زمانه کنونی رسانهها نیز با جنگهای روانی این مولفهها را به نفع خودشان بالا و پایین میکنند.
اینکه چرا امپراتوری قدرتمندی همچون ساسانیان به دست اعراب شکست خوردند دلایل تاریخی بسیاری میتواند داشته باشد: همچون نظام مذهبی انحصارگرا، انحصار قدرت در دست موبدان و نظامیان و فسادهای مرتبط با آن، جامعه طبقاتی، دستکم گرفتن اعراب، بزرگ شدن قلمرو و سختی کنترل بر آن و غیره که عامل اصلی قطعن سیستم حکمرانی بوده است. اما به نظرم یک دلیل مهم هم اجتماعی و مردمی است و آن احتمالن ذهنیتی بوده که نیروی نجاتبخش از بیرون مرزها خواهد آمد. هرچند روایتها از برخورد مردم ایران با متجاوزان عرب متناقض است، مواردی حاکی از مقاومت و موارد دیگر خیانتهای گاه و بیگاه در حمایت از اعراب که در مورد کشته شدن یزدگرد ساسانی به دست آسیابان به خوبی نمود پیدا میکند، اما قطعن حقیقتی در آن نهفته است که وضعیت فعلی و گرایشات متجاوز-پرستانه برخی افراد و گروهها نیز پرده از آن برمیدارد. گرچه حکومتها با سیاستهای نادرست خود میتوانند به چنین گرایشات ضد میهنی و سرزمینی دامن بزنند، اما به گمانم سیاستهای بد حکمرانی همه ماجرا نباشد و بخشی از این گرایشِ متجاوزپرستی را احتمالن باید در برخی ویژگیهای خلق و خویی و فرهنگی-اجتماعی نیز جستجو کرد!
در اینجا خصوصن به ساسانیان اشاره میکنم چون به گمانم، به رغم تفاوتهای بسیار، شباهتها میان حکومت ساسانی و جمهوری اسلامی هم کم نباشد: هردو نظام مذهبی، با قدرت اصلی در دست روحانیون و نظامیان و انحصارگراییهای مرتبط با آنها، هردو با سیاست گسترش مرزها و احتمالن موارد مشابه دیگری. اگر تشیع را نیز نسخه ایرانی از اسلام بدانیم، یعنی روایتی از اسلام که اعراب سنی به خاطر مولفههای ایرانیش به شدت با آن مخالفند و رفتن به زیر پرچم یهود و فاشیستیترین روایت از آن یعنی صهیونیسم و اسرائیل را به رفتن به زیر پرچم این نسخه ایرانی از اسلام ترجیح میدهند، شباهتها میان ساسانیان و ج.ا به مراتب بیشتر و قابل فهمتر هم خواهد شد.
اما ساسانیان از میان رفتند و هرچند ایرانیان بعد از مشقتهای بسیاری پس از چندین صده باز خود را با هویت جدیدی بازسازی کردند، اما ایران دیگر هیچگاه نتوانست آن قدرت و قلمرو و هویت سابق را بیابد. اکثر حکومتهای ایرانی که پس از از میان رفتن ساسانیان آمدند نیز آرمانشان احیای قدرت و شکوه ساسانیان بود، از آل بویه گرفته تا سامانیان و صفویان و ... . همان حکومتی که احتمالن کم نبودند از مردم که در مقابل هجوم اعراب پشتش را خالی کردند تا نیروی رهاییبخش خارجی جایش را بگیرد خیلی طول نکشید که آرمان نسلهای بعدی شد!
احتمالن این مقایسه به مزاق خیلیها خوش نیاید! اما به گمانم جنگ جاری بین ایران و اسرائیل به عنوان بازوی غرب در خاورمیانه، فقط یک چیز را هدف قرار داده است و آن یکپارچگی، وسعت و قلمرو ایران. هدف غایی در بهترین حالت از میان بردن ایران به عنوان کشوری وسیع و غیرقابل کنترل و تبدیل آن به تکه پارههایی کنترلپذیر است که هیچ پیوندی با فرهنگ و هویت گذشته خودش نداشته باشد و در بدترین حالت شخمزدن و ویران کردن آن، همان کاری که با افغانستان و عراق و سوریه شد و اکنون به شکلی بدتر با غزه و لبنان میشود. پس هدف اصلی از میان بردن هویت مستقل ایرانی است. همان کاری که غرب و شوروی با بسیاری از کشورهای دیگر منطقه ما کردند.
در این شرایط به گمانم خطرناک ترین و زیانبارترین کاری که یک ملت میتواند انجام دهد خالی کردن پشت نظام سیاسی عهدهدار حفظ تمامیت ارضی کشور و حمایتش از نیروی متجاوز است. ما میتوانیم منتقدان جدی نظام سیاسی حاکم باشیم و ابعاد گوناگون آنرا نقد کنیم و پرده از ناکارآمدیهای آن برداریم، اما طرفدار متجاوز نباشیم، خصوصن متجاوزانی که کارنامه اعمالشان این روزها بر همگان روشن است. امیدوارم روزی نرسد که حسرت ایران یکپارچه امروز را بخوریم، همچنانکه اجداد ما پس از سقوط ساسانیان حسرتش را خوردند و ما نیز!
@BeKhodnotes
میخواهید بدانید چطور اسکندر امپراتوری هخامنشی، اعراب امپراتوری ساسانی، و افغانها امپراتوری صفوی را در هم شکستند؟ به وضعیت فعلی و واکنشها، چه در داخل و یا خارج، نسبت به حمله احتمالی اسرائیل به کشورمان نگاه کنید: یعنی افرادی که اسرائیل یا هر قدرت متجاوز خارجی دیگری را در مقام نیروی رهاییبخش تصور میکنند.
واقعیت این است که وضعیت کنونی یک جامعه میتواند رمزگشای معماهای بسیاری از گذشته باشد، زیرا عناصر فرهنگی یک ملت به راحتی حذف نمیشوند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردند، حال با شدت و ضعفی متفاوت و با نمودهای متفاوت، خصوصن که زمانه کنونی رسانهها نیز با جنگهای روانی این مولفهها را به نفع خودشان بالا و پایین میکنند.
اینکه چرا امپراتوری قدرتمندی همچون ساسانیان به دست اعراب شکست خوردند دلایل تاریخی بسیاری میتواند داشته باشد: همچون نظام مذهبی انحصارگرا، انحصار قدرت در دست موبدان و نظامیان و فسادهای مرتبط با آن، جامعه طبقاتی، دستکم گرفتن اعراب، بزرگ شدن قلمرو و سختی کنترل بر آن و غیره که عامل اصلی قطعن سیستم حکمرانی بوده است. اما به نظرم یک دلیل مهم هم اجتماعی و مردمی است و آن احتمالن ذهنیتی بوده که نیروی نجاتبخش از بیرون مرزها خواهد آمد. هرچند روایتها از برخورد مردم ایران با متجاوزان عرب متناقض است، مواردی حاکی از مقاومت و موارد دیگر خیانتهای گاه و بیگاه در حمایت از اعراب که در مورد کشته شدن یزدگرد ساسانی به دست آسیابان به خوبی نمود پیدا میکند، اما قطعن حقیقتی در آن نهفته است که وضعیت فعلی و گرایشات متجاوز-پرستانه برخی افراد و گروهها نیز پرده از آن برمیدارد. گرچه حکومتها با سیاستهای نادرست خود میتوانند به چنین گرایشات ضد میهنی و سرزمینی دامن بزنند، اما به گمانم سیاستهای بد حکمرانی همه ماجرا نباشد و بخشی از این گرایشِ متجاوزپرستی را احتمالن باید در برخی ویژگیهای خلق و خویی و فرهنگی-اجتماعی نیز جستجو کرد!
در اینجا خصوصن به ساسانیان اشاره میکنم چون به گمانم، به رغم تفاوتهای بسیار، شباهتها میان حکومت ساسانی و جمهوری اسلامی هم کم نباشد: هردو نظام مذهبی، با قدرت اصلی در دست روحانیون و نظامیان و انحصارگراییهای مرتبط با آنها، هردو با سیاست گسترش مرزها و احتمالن موارد مشابه دیگری. اگر تشیع را نیز نسخه ایرانی از اسلام بدانیم، یعنی روایتی از اسلام که اعراب سنی به خاطر مولفههای ایرانیش به شدت با آن مخالفند و رفتن به زیر پرچم یهود و فاشیستیترین روایت از آن یعنی صهیونیسم و اسرائیل را به رفتن به زیر پرچم این نسخه ایرانی از اسلام ترجیح میدهند، شباهتها میان ساسانیان و ج.ا به مراتب بیشتر و قابل فهمتر هم خواهد شد.
اما ساسانیان از میان رفتند و هرچند ایرانیان بعد از مشقتهای بسیاری پس از چندین صده باز خود را با هویت جدیدی بازسازی کردند، اما ایران دیگر هیچگاه نتوانست آن قدرت و قلمرو و هویت سابق را بیابد. اکثر حکومتهای ایرانی که پس از از میان رفتن ساسانیان آمدند نیز آرمانشان احیای قدرت و شکوه ساسانیان بود، از آل بویه گرفته تا سامانیان و صفویان و ... . همان حکومتی که احتمالن کم نبودند از مردم که در مقابل هجوم اعراب پشتش را خالی کردند تا نیروی رهاییبخش خارجی جایش را بگیرد خیلی طول نکشید که آرمان نسلهای بعدی شد!
احتمالن این مقایسه به مزاق خیلیها خوش نیاید! اما به گمانم جنگ جاری بین ایران و اسرائیل به عنوان بازوی غرب در خاورمیانه، فقط یک چیز را هدف قرار داده است و آن یکپارچگی، وسعت و قلمرو ایران. هدف غایی در بهترین حالت از میان بردن ایران به عنوان کشوری وسیع و غیرقابل کنترل و تبدیل آن به تکه پارههایی کنترلپذیر است که هیچ پیوندی با فرهنگ و هویت گذشته خودش نداشته باشد و در بدترین حالت شخمزدن و ویران کردن آن، همان کاری که با افغانستان و عراق و سوریه شد و اکنون به شکلی بدتر با غزه و لبنان میشود. پس هدف اصلی از میان بردن هویت مستقل ایرانی است. همان کاری که غرب و شوروی با بسیاری از کشورهای دیگر منطقه ما کردند.
در این شرایط به گمانم خطرناک ترین و زیانبارترین کاری که یک ملت میتواند انجام دهد خالی کردن پشت نظام سیاسی عهدهدار حفظ تمامیت ارضی کشور و حمایتش از نیروی متجاوز است. ما میتوانیم منتقدان جدی نظام سیاسی حاکم باشیم و ابعاد گوناگون آنرا نقد کنیم و پرده از ناکارآمدیهای آن برداریم، اما طرفدار متجاوز نباشیم، خصوصن متجاوزانی که کارنامه اعمالشان این روزها بر همگان روشن است. امیدوارم روزی نرسد که حسرت ایران یکپارچه امروز را بخوریم، همچنانکه اجداد ما پس از سقوط ساسانیان حسرتش را خوردند و ما نیز!
@BeKhodnotes
Forwarded from کانون ایرانشناسی دانشگاه تهران
🔻«بابکماندن یا افشینشدن؟»
✍️دکتر عارف مسعودی
مدیرگروه سیاست و تمدن ایرانی پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه
در این زمانه عسرت که ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، باید دانست که مرز باریکی میان «بابکماندن» و «افشینشدن» است. آنچنان که تاریخنگارانی همچون مقدسی و خواجه نظامالملک گفتهاند بابک تا آخرین قطرهٔ خون خود چنان در برابر تبار نامبارک خلیفگان و تازیان پایمردی نمود که حدیث مرگ و مثلهشدنش بدل به قصهای شد از جنس افسانههای کهن ایرانیان و مرتبهای یافت همچون سوشیانس. آنچنان که خواجه نظامالملک مرگ او را چنین روایت میکند:«بفرمود تا چهار دست و پایش ببریدند پس بابک چون یک دستش ببریدند دست دیگر از خون کرد و در روی خویش بمالید. معتصم (خلیفه عباسی) گفت ای سگ این چه عملست؟ گفت درین حکمتیست که شما هر دو دست و پای من بخواهید بریدن و روی مردم از خون سرخ باشد، چون خون از تن مردم برود روی زرد شود. من روی خویش به خون آلودم تا مردم نگویند که از بیم رویش زرد شده». یا مقدسی گوید:«بعض مردم گویند که چون دست بابک ملعون را قطع کردند صورت خود را با خونش بیالود و خندید برای اینکه به مردمی که حاضر بودند بنمایاند که قطع عضو او به او رنج نمیدهد و روانش از این عذاب درد حس نمیکند».
اما آنکه بابک را فرو گرفت نه از تبار تازیان و خلیفگان که «خیذر ابن کاووس»، ملقب به افشین، شهریار اسروشنه ولایتی در حوالی خوجند در دل خراسان بزرگ بود؛ آن هم از جهت خدمتی به خلیفه و غاصبان ایرانشهر. اما افشین بیخبر از این که به تعبیر بیهقی «خون ریختن کار بازی نیست» گرچه چند صباحی از جانب خلیفه بسیار بسیار گرامی داشته شد اما غافل از این بود که «قضا در کمین بود و کار خویش میکرد» و در آخر ظن خلیفه به ایرانیتی که او در دماغ میپخت گریبان او را گرفت و سر دار از او نیز همچون بابک بلند گشت، اما نه به جرم پایمردی و آزادگی و قلندری بلکه به شهرت خیانت و زبونی.
پس شاید امروز نیز که باد بینیازی خداوند بر ایرانشهر وزیدن گرفته است دو ره پیش روی ما باشد:
«بابکماندن» یا «افشینشدن».
پاینده ایران و ایرانی
@iranshenasi_ut
✍️دکتر عارف مسعودی
مدیرگروه سیاست و تمدن ایرانی پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه
در این زمانه عسرت که ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، باید دانست که مرز باریکی میان «بابکماندن» و «افشینشدن» است. آنچنان که تاریخنگارانی همچون مقدسی و خواجه نظامالملک گفتهاند بابک تا آخرین قطرهٔ خون خود چنان در برابر تبار نامبارک خلیفگان و تازیان پایمردی نمود که حدیث مرگ و مثلهشدنش بدل به قصهای شد از جنس افسانههای کهن ایرانیان و مرتبهای یافت همچون سوشیانس. آنچنان که خواجه نظامالملک مرگ او را چنین روایت میکند:«بفرمود تا چهار دست و پایش ببریدند پس بابک چون یک دستش ببریدند دست دیگر از خون کرد و در روی خویش بمالید. معتصم (خلیفه عباسی) گفت ای سگ این چه عملست؟ گفت درین حکمتیست که شما هر دو دست و پای من بخواهید بریدن و روی مردم از خون سرخ باشد، چون خون از تن مردم برود روی زرد شود. من روی خویش به خون آلودم تا مردم نگویند که از بیم رویش زرد شده». یا مقدسی گوید:«بعض مردم گویند که چون دست بابک ملعون را قطع کردند صورت خود را با خونش بیالود و خندید برای اینکه به مردمی که حاضر بودند بنمایاند که قطع عضو او به او رنج نمیدهد و روانش از این عذاب درد حس نمیکند».
اما آنکه بابک را فرو گرفت نه از تبار تازیان و خلیفگان که «خیذر ابن کاووس»، ملقب به افشین، شهریار اسروشنه ولایتی در حوالی خوجند در دل خراسان بزرگ بود؛ آن هم از جهت خدمتی به خلیفه و غاصبان ایرانشهر. اما افشین بیخبر از این که به تعبیر بیهقی «خون ریختن کار بازی نیست» گرچه چند صباحی از جانب خلیفه بسیار بسیار گرامی داشته شد اما غافل از این بود که «قضا در کمین بود و کار خویش میکرد» و در آخر ظن خلیفه به ایرانیتی که او در دماغ میپخت گریبان او را گرفت و سر دار از او نیز همچون بابک بلند گشت، اما نه به جرم پایمردی و آزادگی و قلندری بلکه به شهرت خیانت و زبونی.
پس شاید امروز نیز که باد بینیازی خداوند بر ایرانشهر وزیدن گرفته است دو ره پیش روی ما باشد:
«بابکماندن» یا «افشینشدن».
پاینده ایران و ایرانی
@iranshenasi_ut
Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️مورد عجیب شاهزاده بیوطن
سهند ایرانمهر
در دنیایی که شاهزادگان تبعیدی اغلب با حسرت به سرزمین مادری مینگرند و نام کشورشان را با بغض بر زبان میآورند، رضا پهلوی پدیدهای نادر است. شاهزادهای که وقتی مجری بیبیسی از او میپرسد: «آیا واقعاً میگویید بمباران کشورت از سوی اسرائیل و کشتار غیرنظامیان، چیز مثبتی است؟» نه برمیآشوبد، نه انکار میکند، نه حتی لحظهای مکث میکند برای اندوه. چیزی در لحنش هست که انگار دارد درباره حذف یک حکومت حرف میزند، نه درباره کشتهشدن زنان و کودکانی در تهران.
برای لحظهای تاریخ را به عقب برگردانیم. قرن بیستم، مملو از شاهزادگان تبعیدی است؛ از ادوارد هشتم که به دلیل نزدیکیاش با نازیها کنارهگیری کرد، گرفته تا سیمئون دوم بلغارستان، که پس از سقوط کمونیسم به کشورش بازگشت و نخستوزیر شد. اما در هیچکدام از این موارد، نمیبینید که شاهزادهای برای بازگشت خود، خواهان یا حتی مدافع حمله نظامی به کشورش باشد. چرا؟ چون چیزی عمیقتر از سیاست در میان است: حس تعلق، غرور ملی، و اخلاق سلطنت.
حتی محمدرضا پهلوی، که پس از سقوط حکومتش طبیعتا با جمهوری اسلامی خصومت داشت، هرگز از مداخله نظامی قدرت خارجی دفاع نکرد. او هرگز نگفت: «بگذار آمریکا تهران را بمباران کند تا من برگردم.» نه. در بدترین شرایط هم، با وجود ضعفهایش، تعلقی پنهان در واژههایش بود که میگفت: «این خاک، خانه من است. حتی اگر دیگر بر آن سلطنت نکنم.» چون فهمیده بود اگر قرار است کسی سلطنت کند، باید اول وطن را خانه بداند و بدان تعلقی داشته باشد، نه آنکه آن را ظرف یا ابزار بازی قدرت بداند.
امروز اما شاهد پدیدهای هستیم که کمتر سابقه دارد: شاهزادهای که در پاسخ به تهدید صریح مقامات اسراییل به ویژه یسراییل کاتس وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه «ساکنان تهران هزینه سنگینی خواهند داد»، نه محکوم میکند، نه اعتراض. حتی یک جمله هم نمیگوید که «غیرنظامیان خط قرمزند». این دیگر یک موضع سیاسی نیست؛ این شکاف اخلاقی است.
در تاریخ اروپا، شاهزادهای که همصدا با دشمن متجاوز به ملت خودش شود، محکوم به طرد تاریخی است. ادوارد هشتم همین را تجربه کرد. در فرانسه، لوئی شانزدهم وقتی با ارتشهای بیگانه نامهنگاری کرد تا تاج و تختش را بازستاند، مردمش او را به پای گیوتین کشاندند، نه صرفاً به دلیل سقوط سلطنت، بلکه بهخاطر خیانت به کشور. مردم گفتند: او دیگر از ما نیست و حالا در سخنان رضا پهلوی، انگار ایران فقط یک نام جغرافیایی است، نه وطن یا حتی خانه پدری.
در سیاست، همهچیز قابل بحث است: نوع حکومت، قانون اساسی، حتی آینده نهاد سلطنت. اما در اخلاق، برخی خطوط قرمز وجود دارد که اگر از آن عبور کنید، دیگر بازگشتی در کار نیست. یکی از این خطوط، بمباران شهروندان کشور خود توسط قدرت خارجی است. رضا پهلوی از این خط گذشته. و وقتی از آن بگذری، دیگر نمیتوانی به ادعای پادشاهی بازگردی، چون دیگر چیزی از «ملک» برایت نمانده است.
سخن آخر اینکه به اصطلاح شاهزادهای که به خون مردم خودش بیاعتناست، وارث هیچ سرزمینی نیست. او اصولا سرزمینی ندارد به عبارت دیگر : «بیوطن» است. تاریخ بیتردید و بیاعتنا به غوغاییان مجازی خواهد نوشت که او میخواست وارث تاج و تخت باشد. اما تاریخ از او چهرهای میسازد که به جای «شاهِ بیتاج»، به «شاهزادهای بیوطن» بدل شد.
@sahandiranmehr
سهند ایرانمهر
در دنیایی که شاهزادگان تبعیدی اغلب با حسرت به سرزمین مادری مینگرند و نام کشورشان را با بغض بر زبان میآورند، رضا پهلوی پدیدهای نادر است. شاهزادهای که وقتی مجری بیبیسی از او میپرسد: «آیا واقعاً میگویید بمباران کشورت از سوی اسرائیل و کشتار غیرنظامیان، چیز مثبتی است؟» نه برمیآشوبد، نه انکار میکند، نه حتی لحظهای مکث میکند برای اندوه. چیزی در لحنش هست که انگار دارد درباره حذف یک حکومت حرف میزند، نه درباره کشتهشدن زنان و کودکانی در تهران.
برای لحظهای تاریخ را به عقب برگردانیم. قرن بیستم، مملو از شاهزادگان تبعیدی است؛ از ادوارد هشتم که به دلیل نزدیکیاش با نازیها کنارهگیری کرد، گرفته تا سیمئون دوم بلغارستان، که پس از سقوط کمونیسم به کشورش بازگشت و نخستوزیر شد. اما در هیچکدام از این موارد، نمیبینید که شاهزادهای برای بازگشت خود، خواهان یا حتی مدافع حمله نظامی به کشورش باشد. چرا؟ چون چیزی عمیقتر از سیاست در میان است: حس تعلق، غرور ملی، و اخلاق سلطنت.
حتی محمدرضا پهلوی، که پس از سقوط حکومتش طبیعتا با جمهوری اسلامی خصومت داشت، هرگز از مداخله نظامی قدرت خارجی دفاع نکرد. او هرگز نگفت: «بگذار آمریکا تهران را بمباران کند تا من برگردم.» نه. در بدترین شرایط هم، با وجود ضعفهایش، تعلقی پنهان در واژههایش بود که میگفت: «این خاک، خانه من است. حتی اگر دیگر بر آن سلطنت نکنم.» چون فهمیده بود اگر قرار است کسی سلطنت کند، باید اول وطن را خانه بداند و بدان تعلقی داشته باشد، نه آنکه آن را ظرف یا ابزار بازی قدرت بداند.
امروز اما شاهد پدیدهای هستیم که کمتر سابقه دارد: شاهزادهای که در پاسخ به تهدید صریح مقامات اسراییل به ویژه یسراییل کاتس وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه «ساکنان تهران هزینه سنگینی خواهند داد»، نه محکوم میکند، نه اعتراض. حتی یک جمله هم نمیگوید که «غیرنظامیان خط قرمزند». این دیگر یک موضع سیاسی نیست؛ این شکاف اخلاقی است.
در تاریخ اروپا، شاهزادهای که همصدا با دشمن متجاوز به ملت خودش شود، محکوم به طرد تاریخی است. ادوارد هشتم همین را تجربه کرد. در فرانسه، لوئی شانزدهم وقتی با ارتشهای بیگانه نامهنگاری کرد تا تاج و تختش را بازستاند، مردمش او را به پای گیوتین کشاندند، نه صرفاً به دلیل سقوط سلطنت، بلکه بهخاطر خیانت به کشور. مردم گفتند: او دیگر از ما نیست و حالا در سخنان رضا پهلوی، انگار ایران فقط یک نام جغرافیایی است، نه وطن یا حتی خانه پدری.
در سیاست، همهچیز قابل بحث است: نوع حکومت، قانون اساسی، حتی آینده نهاد سلطنت. اما در اخلاق، برخی خطوط قرمز وجود دارد که اگر از آن عبور کنید، دیگر بازگشتی در کار نیست. یکی از این خطوط، بمباران شهروندان کشور خود توسط قدرت خارجی است. رضا پهلوی از این خط گذشته. و وقتی از آن بگذری، دیگر نمیتوانی به ادعای پادشاهی بازگردی، چون دیگر چیزی از «ملک» برایت نمانده است.
سخن آخر اینکه به اصطلاح شاهزادهای که به خون مردم خودش بیاعتناست، وارث هیچ سرزمینی نیست. او اصولا سرزمینی ندارد به عبارت دیگر : «بیوطن» است. تاریخ بیتردید و بیاعتنا به غوغاییان مجازی خواهد نوشت که او میخواست وارث تاج و تخت باشد. اما تاریخ از او چهرهای میسازد که به جای «شاهِ بیتاج»، به «شاهزادهای بیوطن» بدل شد.
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلیل اصلی اینکه چرا اهریمن صهیونیسم اقدام به کودک کشی، حیوانکشی و هرنوع ضعیفکشی دیگری میکند، صرفنظر از بُعد جنگ روانی آن که عبارتست از متلاشی کردن و بهم ریختن امنیت روانی جامعه، باید در کتاب تورات و ماجرای دستور سموئيل به شائول برای قتل عام عمالیق جستجو کرد:
"پس الآن برو و عمالیق را شکست داده، جمیع مایملک ایشان را بالکل نابود ساز، و بر ایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش. (اول سموئيل ۱۵: ۳)"
عمالیق نیز بسته به شرایط میتواند متفاوت باشند. ایرانیان درحال حاضر از نظر اهریمن صهیونیسم یکی از عمالقه هستند چنانکه پیش از آن نیز در ماجرای هامان و استر بودهاند. (برای مثال به این صفحه اسرائیلی نگاه کنید که چگونه ايرانيان را از عمالقه میداند که بدست نتانیاهو در مقام منجی باید نابود شوند:
https://www.israelnationalnews.com/news/200031)
@BeKhodnotes
"پس الآن برو و عمالیق را شکست داده، جمیع مایملک ایشان را بالکل نابود ساز، و بر ایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش. (اول سموئيل ۱۵: ۳)"
عمالیق نیز بسته به شرایط میتواند متفاوت باشند. ایرانیان درحال حاضر از نظر اهریمن صهیونیسم یکی از عمالقه هستند چنانکه پیش از آن نیز در ماجرای هامان و استر بودهاند. (برای مثال به این صفحه اسرائیلی نگاه کنید که چگونه ايرانيان را از عمالقه میداند که بدست نتانیاهو در مقام منجی باید نابود شوند:
https://www.israelnationalnews.com/news/200031)
@BeKhodnotes
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
غرب در این سالهای اخیر هرچه با رسانههای فارسی زبان خود کاشته الان وقت برداشتش رسیده.
ایشان (داریوش محمدپور، کارشناس علوم سیاسی مقیم لندن) درست میگوید که مسمومترین این رسانهها ترنشنال و من و تو است ولی به نظرم اشتباه میکنند اگر گمان میکنند بی بی سی رسانه بیطرف و حرفهای است. بی بی سی البته حرفهای است اما نه در سیاست بیطرفی بلکه در پیشبرد سیاستهای ضدایرانی خود. فقط بنگرید که این سه بنگاه لجنپراکنی چطور به هم سردبیر و خبرنگار قرض میدهند!
غرب بخوبی میداند که برای مخاطبهای گوناگون باید رسانههای گوناگون ترتیب دهد. برای قشر سنتی-مذهبی، و تحصیلکرده این رسانه باید شکل و شمایل یک رسانه معتدل و بیطرف را با خود داشته باشد. و برای جماعت غوغایی و کمتر فرهیخته اما این رسانه باید در رادیکالترین شکل ممکن آن باشد، یعنی ترنشنال و منوتو و ...
در شرایط فعلی فقط یک راه برای خنثی سازی این پروژه بلندمدت تجزیه و ویرانی ایران وجود دارد و آن پاک کردن همه شبکههای فارسی زبان خارجنشین از لیست شبکههای تلویزیونی در خانه.
@BeKhodnotes
ایشان (داریوش محمدپور، کارشناس علوم سیاسی مقیم لندن) درست میگوید که مسمومترین این رسانهها ترنشنال و من و تو است ولی به نظرم اشتباه میکنند اگر گمان میکنند بی بی سی رسانه بیطرف و حرفهای است. بی بی سی البته حرفهای است اما نه در سیاست بیطرفی بلکه در پیشبرد سیاستهای ضدایرانی خود. فقط بنگرید که این سه بنگاه لجنپراکنی چطور به هم سردبیر و خبرنگار قرض میدهند!
غرب بخوبی میداند که برای مخاطبهای گوناگون باید رسانههای گوناگون ترتیب دهد. برای قشر سنتی-مذهبی، و تحصیلکرده این رسانه باید شکل و شمایل یک رسانه معتدل و بیطرف را با خود داشته باشد. و برای جماعت غوغایی و کمتر فرهیخته اما این رسانه باید در رادیکالترین شکل ممکن آن باشد، یعنی ترنشنال و منوتو و ...
در شرایط فعلی فقط یک راه برای خنثی سازی این پروژه بلندمدت تجزیه و ویرانی ایران وجود دارد و آن پاک کردن همه شبکههای فارسی زبان خارجنشین از لیست شبکههای تلویزیونی در خانه.
@BeKhodnotes
Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️از «کار کثیف»صدراعظم آلمان تا «زمان صلح است»ترامپ پس از بمباران ایران
✍🏻سهند ایرانمهر
در ادبیات سیاسی، انتخاب واژه هرگز بیاهمیت نیست. وقتی صدراعظم آلمان در حمایت از اسرائیل گفت: «ما وظیفه انجام کار کثیف را به عهده اسرائیل گذاشتهایم»، این فقط یک لغزش زبانی نبود. این جمله، پرده از لایههای پنهان سیاستی برداشت که در آن تجاوز نه نفی میشود، نه حتی پنهان. بلکه تقسیم میشود: کثافت کاری باید انجام شود، ولی توسط دیگری.
در ساختار قدرت جهانی، واژهها گاه بیشتر از موشکها کار میکنند. توییت اخیر دونالد ترامپ پس از حمله مستقیم آمریکا به تأسیسات هستهای ایران، نمونه دیگری از همین گفتمان است. جملهای که در پایان توییت آمده بود: «NOW IS THE TIME FOR PEACE»، نه فقط تناقضی گزنده، بلکه یادآور سیاستی مزمن است که سالهاست تجاوز را با صلح توجیه میکند.
ما با دو گفتمان همزمان روبهرو هستیم:
یکی، که جنگ را به «ضمانت صلح» تبدیل میکند.
دیگری، که شریک جرم را به پیمانکار بیرونی تبدیل میکند.
وقتی تجاوز نظامی، حمله هوایی، بمباران تأسیسات، کشته شدن غیرنظامیان، تهدید ساختاری یک ملت و دور زدن قوانین بینالمللی، «کار کثیف» تلقی میشود – اما نه برای تقبیح، بلکه برای تفویض – آنگاه فهمیدن اینکه چرا سیاست غرب با معیارهای دوگانه در خاورمیانه رفتار میکند، چندان سخت نیست.
صدراعظم آلمان تلویحا اعتراف میکند که غرب، برخی «وظایف غیراخلاقی» را به شریک خود تفویض کرده تا خود را از عواقب مستقیم آن دور نگه دارد. این مدل، همان است که زمانی آمریکا در آمریکای لاتین تجربه کرد، یا فرانسه در آفریقا: انجام خشونت، اما با دست دیگران.
اما مشکل فقط در توزیع خشونت نیست. مشکل در زیباسازی آن است.
مشکل در جملاتی است که تبدیل به «آرایش زبانی تجاوز» میشوند.
آنجا که ترامپ حمله هوایی و بدون مجوز آمریکا به تاسیسات هستهای را یک «پیروزی بزرگ» و لحظهای برای صلح توصیف میکند، دقیقاً همان لحظهای است که دروغ تاریخی درباره «جنگهای اخلاقی» دوباره تکرار میشود. درست مانند عراق، که حمله برای «مقابله با سلاحهای کشتار جمعی» بود – سلاحهایی که هرگز پیدا نشدند.
واژهها بیگناه نیستند.
وقتی بمباران را «کار کثیفِ مفید» مینامند، و زمان تجاوز را «زمان صلح» میخوانند، ما نه فقط با خشونت، بلکه با مهندسی افکار روبهرو هستیم.
بمب همیشه خطرناک است.
اما خطرناکتر، بمبی است که با زبان ساخته میشود.وقتی زبانملکطلق توست پس دروغ وجود خارجی ندارد و زبان خود خواسته معنی خودخواسته و لاجرم تطهیرکننده هرچیزی است.
زبان سیاستمداران، کشتار غیرنظامیان را پاکیزه میکند. جنگ را صلح مینامد. تجاوز را پیشگیری جلوه میدهد. این خطرناکترین شکل قدرت است: بمبی که با واژه ساخته میشود.
از عراق تا غزه، از افغانستان تا ایران، الگوریتم یکیست:
-کاربردهای جدیدی برای واژههایی مثل «قانون، امنیت، صلح»
ما باید این زبان را بشناسیم نه برای مناقشه بر سر فردو یا نطنز و یا آنچه در این روزها دامنگیر ملت ایران است برای آشنایی با لغتنامهای که منبعد واژه واژه آن دستور العملی برای برنامههای بعدی مولفانش برای ماست از دموکراسی تا آزادی...
@sahandiranmehr
✍🏻سهند ایرانمهر
در ادبیات سیاسی، انتخاب واژه هرگز بیاهمیت نیست. وقتی صدراعظم آلمان در حمایت از اسرائیل گفت: «ما وظیفه انجام کار کثیف را به عهده اسرائیل گذاشتهایم»، این فقط یک لغزش زبانی نبود. این جمله، پرده از لایههای پنهان سیاستی برداشت که در آن تجاوز نه نفی میشود، نه حتی پنهان. بلکه تقسیم میشود: کثافت کاری باید انجام شود، ولی توسط دیگری.
در ساختار قدرت جهانی، واژهها گاه بیشتر از موشکها کار میکنند. توییت اخیر دونالد ترامپ پس از حمله مستقیم آمریکا به تأسیسات هستهای ایران، نمونه دیگری از همین گفتمان است. جملهای که در پایان توییت آمده بود: «NOW IS THE TIME FOR PEACE»، نه فقط تناقضی گزنده، بلکه یادآور سیاستی مزمن است که سالهاست تجاوز را با صلح توجیه میکند.
ما با دو گفتمان همزمان روبهرو هستیم:
یکی، که جنگ را به «ضمانت صلح» تبدیل میکند.
دیگری، که شریک جرم را به پیمانکار بیرونی تبدیل میکند.
وقتی تجاوز نظامی، حمله هوایی، بمباران تأسیسات، کشته شدن غیرنظامیان، تهدید ساختاری یک ملت و دور زدن قوانین بینالمللی، «کار کثیف» تلقی میشود – اما نه برای تقبیح، بلکه برای تفویض – آنگاه فهمیدن اینکه چرا سیاست غرب با معیارهای دوگانه در خاورمیانه رفتار میکند، چندان سخت نیست.
صدراعظم آلمان تلویحا اعتراف میکند که غرب، برخی «وظایف غیراخلاقی» را به شریک خود تفویض کرده تا خود را از عواقب مستقیم آن دور نگه دارد. این مدل، همان است که زمانی آمریکا در آمریکای لاتین تجربه کرد، یا فرانسه در آفریقا: انجام خشونت، اما با دست دیگران.
اما مشکل فقط در توزیع خشونت نیست. مشکل در زیباسازی آن است.
مشکل در جملاتی است که تبدیل به «آرایش زبانی تجاوز» میشوند.
آنجا که ترامپ حمله هوایی و بدون مجوز آمریکا به تاسیسات هستهای را یک «پیروزی بزرگ» و لحظهای برای صلح توصیف میکند، دقیقاً همان لحظهای است که دروغ تاریخی درباره «جنگهای اخلاقی» دوباره تکرار میشود. درست مانند عراق، که حمله برای «مقابله با سلاحهای کشتار جمعی» بود – سلاحهایی که هرگز پیدا نشدند.
واژهها بیگناه نیستند.
وقتی بمباران را «کار کثیفِ مفید» مینامند، و زمان تجاوز را «زمان صلح» میخوانند، ما نه فقط با خشونت، بلکه با مهندسی افکار روبهرو هستیم.
بمب همیشه خطرناک است.
اما خطرناکتر، بمبی است که با زبان ساخته میشود.وقتی زبانملکطلق توست پس دروغ وجود خارجی ندارد و زبان خود خواسته معنی خودخواسته و لاجرم تطهیرکننده هرچیزی است.
زبان سیاستمداران، کشتار غیرنظامیان را پاکیزه میکند. جنگ را صلح مینامد. تجاوز را پیشگیری جلوه میدهد. این خطرناکترین شکل قدرت است: بمبی که با واژه ساخته میشود.
از عراق تا غزه، از افغانستان تا ایران، الگوریتم یکیست:
-کاربردهای جدیدی برای واژههایی مثل «قانون، امنیت، صلح»
ما باید این زبان را بشناسیم نه برای مناقشه بر سر فردو یا نطنز و یا آنچه در این روزها دامنگیر ملت ایران است برای آشنایی با لغتنامهای که منبعد واژه واژه آن دستور العملی برای برنامههای بعدی مولفانش برای ماست از دموکراسی تا آزادی...
@sahandiranmehr
Forwarded from Khosousi - خصوصی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM