وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.
اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
هیچوقت در محل کار در مورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
در حمام آواز بخوان.
در روز تولدت درختی بکار.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.
اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
هیچوقت در محل کار در مورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
در حمام آواز بخوان.
در روز تولدت درختی بکار.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.
#داستانک
📚
آقای هاوارد پزشک ارشد بیمارستان در صحنه تصادف اتومبیل به ناچار ترمز گرفت. درست مماس با جسد روی زمین ایستاد.دنده عقب گرفت و راه افتاد. تلفن همراهش زنگ زد. یک تصادف در جاده فرعی.
_دکتر خودتان را برسانید. تیم امداد در راه است.
برگشت. خون زیادی از جسد رفته بود. وسط برف و یخ جنازه را معاینه کرد. کار تمام بود. صورت او را برگرداند، دید دختر خودش است.
#مری_کرک
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
📚
آقای هاوارد پزشک ارشد بیمارستان در صحنه تصادف اتومبیل به ناچار ترمز گرفت. درست مماس با جسد روی زمین ایستاد.دنده عقب گرفت و راه افتاد. تلفن همراهش زنگ زد. یک تصادف در جاده فرعی.
_دکتر خودتان را برسانید. تیم امداد در راه است.
برگشت. خون زیادی از جسد رفته بود. وسط برف و یخ جنازه را معاینه کرد. کار تمام بود. صورت او را برگرداند، دید دختر خودش است.
#مری_کرک
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
#داستانک
📚
فقط یک رقص
جان : رقص ؟
دیانا : من باید برم .
جان : یادم میاد وقتی جوون بودم، از جایی برمی گشتم، سینما یا یه چیز دیگه . تو مترو بودم و یک دختر روبروی من نشسته بود ... اون دختر خوشگلترین چیزی بود که به عمرم دیدم . وقتی اون به من نگاه می کرد، خجالتی می شدم و نگاهم رو می دزدیدم، بعدش من به اون نگاه می کردم و اون نگاهش رو می دزدید.
به جایی که باید پیاده می شدم رسیدم ... پیاده شدم، درها بسته شدن. همین که قطار راه افتاد، مستقیم تو چشمام زل زد و عجیب ترین لبخند رو به من زد. معرکه بود، می خواستم درا رو بشکنم و بازشون کنم. دو هفته هر شب برمی گشتم، همون موقع ولی دیگه ندیدمش ...! این مال 30 سال پیش بود و فکر نمی کنم که روزی بیاد که به اون فک نکنم. نمی خوام این اتفاق دوباره برام بیفته . " فقط یک رقص "...
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
📚
فقط یک رقص
جان : رقص ؟
دیانا : من باید برم .
جان : یادم میاد وقتی جوون بودم، از جایی برمی گشتم، سینما یا یه چیز دیگه . تو مترو بودم و یک دختر روبروی من نشسته بود ... اون دختر خوشگلترین چیزی بود که به عمرم دیدم . وقتی اون به من نگاه می کرد، خجالتی می شدم و نگاهم رو می دزدیدم، بعدش من به اون نگاه می کردم و اون نگاهش رو می دزدید.
به جایی که باید پیاده می شدم رسیدم ... پیاده شدم، درها بسته شدن. همین که قطار راه افتاد، مستقیم تو چشمام زل زد و عجیب ترین لبخند رو به من زد. معرکه بود، می خواستم درا رو بشکنم و بازشون کنم. دو هفته هر شب برمی گشتم، همون موقع ولی دیگه ندیدمش ...! این مال 30 سال پیش بود و فکر نمی کنم که روزی بیاد که به اون فک نکنم. نمی خوام این اتفاق دوباره برام بیفته . " فقط یک رقص "...
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
❁ کپی ممنوع، مگر با ذکر منبع ( نام نویسنده )
🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک
اسکله
گلولهها را که از کشتی حمل مهمات به اسکله جابجا میکردند دیگر رمقی برایش نمانده بود، پاهایش سست شده بود و از درون احساس ضعف میکرد. با حمل هر جعبهی چوبی گلوله گویی که تابوتی بر دوش میکشید. فورمن به داد زدن عادت کرده بود: " زود باشین تن لشا! این کشتی باید ۲۴ ساعته تخلیه بشه، جنگ شروع شده، میدونید که من چقدر تعصب میهن رو دارم."
کارگر زیر چشمی به فورمن نگاهی انداخت که در حال شمردن دستهای اسکناس بود. فکر کرد که چطور فورمن هر بار به جای پول از کلمهی "میهن" استفاده میکرد. چشمانش سیاهی رفت، دستانش شل شد و دستهی طناب جعبهی گلوله را رها کرد، جعبهی گلوله از پشتش سر خورد و روی پاشنهی پایش فرود آمد، نالهای کرد و از روی الوار، حدِفاصل بین کشتی و اسکله سقوط کرد، پیش از رسیدن به سطح آب، بارها با پایههای فلزی اسکله برخورد کرد و جنگ اولین قربانیاش را در بندر به ظاهر امن گرفت.
نویسنده: #حمید_سلیمانی_رازان
داستانهای کوتاه جهان...!
@Best_Stories
@Best_Stories
🖋☕️
@Best_Stories
#داستانک
اسکله
گلولهها را که از کشتی حمل مهمات به اسکله جابجا میکردند دیگر رمقی برایش نمانده بود، پاهایش سست شده بود و از درون احساس ضعف میکرد. با حمل هر جعبهی چوبی گلوله گویی که تابوتی بر دوش میکشید. فورمن به داد زدن عادت کرده بود: " زود باشین تن لشا! این کشتی باید ۲۴ ساعته تخلیه بشه، جنگ شروع شده، میدونید که من چقدر تعصب میهن رو دارم."
کارگر زیر چشمی به فورمن نگاهی انداخت که در حال شمردن دستهای اسکناس بود. فکر کرد که چطور فورمن هر بار به جای پول از کلمهی "میهن" استفاده میکرد. چشمانش سیاهی رفت، دستانش شل شد و دستهی طناب جعبهی گلوله را رها کرد، جعبهی گلوله از پشتش سر خورد و روی پاشنهی پایش فرود آمد، نالهای کرد و از روی الوار، حدِفاصل بین کشتی و اسکله سقوط کرد، پیش از رسیدن به سطح آب، بارها با پایههای فلزی اسکله برخورد کرد و جنگ اولین قربانیاش را در بندر به ظاهر امن گرفت.
نویسنده: #حمید_سلیمانی_رازان
داستانهای کوتاه جهان...!
@Best_Stories
@Best_Stories
#داستانک
📚
قایم باشک
پسرک بالاخره حسابی نشانشان می داد. بهترین جا را برای پنهان شدن انتخاب کرده بود. عاقبت همۀ آنها اعتراف میکردند که او بازی را بهتر از هر کس دیگر بلد است. وقتی او را پیدا می کرند برایش دست می زدند.
گیج ها اینقدر خنگ بودند؟ باید اول از همه اینجا را میگشتند. خیلی ساده است!
این جا توی این یخجال پرت افتاده و فراموش شده.
#داگلاس_ال_هاسکینز
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
📚
قایم باشک
پسرک بالاخره حسابی نشانشان می داد. بهترین جا را برای پنهان شدن انتخاب کرده بود. عاقبت همۀ آنها اعتراف میکردند که او بازی را بهتر از هر کس دیگر بلد است. وقتی او را پیدا می کرند برایش دست می زدند.
گیج ها اینقدر خنگ بودند؟ باید اول از همه اینجا را میگشتند. خیلی ساده است!
این جا توی این یخجال پرت افتاده و فراموش شده.
#داگلاس_ال_هاسکینز
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
کودکی که بلد بود به آتش بخندد
نجات، هشتساله بود. با موهای چتری، صورتی سبزه، و آن لبخندی که وقتی ظاهر میشد، چالی کوچک کنار گونهاش نقش میبست.
نامش را مادرش همان شبی گذاشت که از مرز گذشته بودند. شبانه، از دل کوهها و سنگلاخها، برای فرار از جنگ.
گفته بود:
«تو نجاتی، پسر! از دل مرگ اومدی بیرون.»
گلها را صبح، از باغ محلاتی خریده بود.
کسی نامش را نمیپرسید، اما او دوست داشت روزی داستانش را برای کسی تعریف کند.
شهر آرام نبود. خورشید پشت دودها پنهان شده بود.
همه چیز تب داشت: خیابانها، ساختمانها، و دل آدمها.
در چهارراهی، پشت چراغ قرمز، مردی در صندلی عقب یک ماشین مشکی نشسته بود؛ مدیر یک مجموعه صنعتی بزرگ.
ادامه دارد..
نویسنده : سونیا عطائی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
نجات، هشتساله بود. با موهای چتری، صورتی سبزه، و آن لبخندی که وقتی ظاهر میشد، چالی کوچک کنار گونهاش نقش میبست.
نامش را مادرش همان شبی گذاشت که از مرز گذشته بودند. شبانه، از دل کوهها و سنگلاخها، برای فرار از جنگ.
گفته بود:
«تو نجاتی، پسر! از دل مرگ اومدی بیرون.»
گلها را صبح، از باغ محلاتی خریده بود.
کسی نامش را نمیپرسید، اما او دوست داشت روزی داستانش را برای کسی تعریف کند.
شهر آرام نبود. خورشید پشت دودها پنهان شده بود.
همه چیز تب داشت: خیابانها، ساختمانها، و دل آدمها.
در چهارراهی، پشت چراغ قرمز، مردی در صندلی عقب یک ماشین مشکی نشسته بود؛ مدیر یک مجموعه صنعتی بزرگ.
ادامه دارد..
نویسنده : سونیا عطائی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
لبهایش مدام تکان میخوردند، در حال حرفزدن از سهام، قراردادها، و ارزهای مسدودشده.
نجات، آن نزدیکی ایستاده بود. از حرفهای مرد چیزی نمیفهمید. واژهها برایش غریب و ناآشنا بودند.
کودک تردید داشت، اما قدمی جلو گذاشت.
« گل می خرید؟»
مرد سرش را بهسوی او برگرداند و با چهرهای جدی گفت:
«اگر سهام سقوط کنه، اعتماد سرمایهگذارها رو از دست میدیم.»
گویی از همهچیز میترسید، جز مرگ.
در سوی دیگر خیابان، زنی از دفتر بیرون آمده بود. همان کارمندی که هرگز فرصت نداشت در کنار فرزندانش باشد.
بند کفش نجات شل بود، اما با عجله به سمت او دوید.
گل را بهسوی زن گرفت.
ادامه دارد ...
نویسنده: سونیا عطائی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
نجات، آن نزدیکی ایستاده بود. از حرفهای مرد چیزی نمیفهمید. واژهها برایش غریب و ناآشنا بودند.
کودک تردید داشت، اما قدمی جلو گذاشت.
« گل می خرید؟»
مرد سرش را بهسوی او برگرداند و با چهرهای جدی گفت:
«اگر سهام سقوط کنه، اعتماد سرمایهگذارها رو از دست میدیم.»
گویی از همهچیز میترسید، جز مرگ.
در سوی دیگر خیابان، زنی از دفتر بیرون آمده بود. همان کارمندی که هرگز فرصت نداشت در کنار فرزندانش باشد.
بند کفش نجات شل بود، اما با عجله به سمت او دوید.
گل را بهسوی زن گرفت.
ادامه دارد ...
نویسنده: سونیا عطائی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
زن با نگاهی مضطربانه و دستی لرزان، بیکلام فهماند که گل نمیخواهد.
چراغ سبز شد.
زن، لحظهای پیش از حرکت، با شتاب دست در کیفش کرد و شکلاتی بیرون آورد تا به نجات بدهد.
اما ماشین با سرعت حرکت کرد و از کودک دور شد.
لحظهای سکوت… و بعد، صدای انفجاری دیگر.
زن به تماس آخرش با خانه فکر کرد، وقتی به دخترکش گفته بود:
«برو اتاق آخر، کنار قفسههای کتاب. با عروسکت بازی کن.
هر صدایی شنیدی، فقط عروسکت رو بغل کن.»
صدای انفجاری دیگر.
نجات به آسمان نگاه کرد، نور و دود را دید و خندید:
«آخ جان… آتشبازی!»
در این تلاقی پُراضطراب، سه نفر، هرکدام در جهان خود غرق بودند . زن، مرد و کودکی که هنوز بلد بود به آتش بخندد.
نامش نجات بود.
کسی صدایش نزد.
هیچکس نفهمید.
پایان.
نویسنده: سونیاعطائی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
چراغ سبز شد.
زن، لحظهای پیش از حرکت، با شتاب دست در کیفش کرد و شکلاتی بیرون آورد تا به نجات بدهد.
اما ماشین با سرعت حرکت کرد و از کودک دور شد.
لحظهای سکوت… و بعد، صدای انفجاری دیگر.
زن به تماس آخرش با خانه فکر کرد، وقتی به دخترکش گفته بود:
«برو اتاق آخر، کنار قفسههای کتاب. با عروسکت بازی کن.
هر صدایی شنیدی، فقط عروسکت رو بغل کن.»
صدای انفجاری دیگر.
نجات به آسمان نگاه کرد، نور و دود را دید و خندید:
«آخ جان… آتشبازی!»
در این تلاقی پُراضطراب، سه نفر، هرکدام در جهان خود غرق بودند . زن، مرد و کودکی که هنوز بلد بود به آتش بخندد.
نامش نجات بود.
کسی صدایش نزد.
هیچکس نفهمید.
پایان.
نویسنده: سونیاعطائی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
#داستانک
📚
دشت سوخته
دشت سوخته بود،کبوتر جایی برای فرود آمدن نداشت. ناگهان چشم اش به شاخه ای افتاد و بی درنگ فرود آمد، اما شاخه ی زیر پای اش سفت بود. نتوانست تعادلش را حفظ کند. خواست دوباره پرواز کند که دستی مانع اش شد و او را در چنگ گرفت.
کبوتر روی لوله ی تفنگ شکارچی فرود آمده بود.
#رسول_یونان
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
📚
دشت سوخته
دشت سوخته بود،کبوتر جایی برای فرود آمدن نداشت. ناگهان چشم اش به شاخه ای افتاد و بی درنگ فرود آمد، اما شاخه ی زیر پای اش سفت بود. نتوانست تعادلش را حفظ کند. خواست دوباره پرواز کند که دستی مانع اش شد و او را در چنگ گرفت.
کبوتر روی لوله ی تفنگ شکارچی فرود آمده بود.
#رسول_یونان
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
دوره بی نظیر و شگفت انگیز
سواد عاطفی و ارتباط موثر
🌺 📣 یک فرصت استثنایی
برای اولین بار در ایران👌✅
ویژه بانوان سرزمینم
📌این دوره شامل قدرتمند ترین تکنیک ها و ابزارهای سواد عاطفی
برای جوش دادن روابط هایی که تراک خورده اند
اتصال دهندی مافوق تصورات برای روابط عاطفی
آیا به دنبال فرصتی استثنایی هستید تا
📌این دوره طراحی شده تا به شما کمک کند:
هنر دلبری کردن را بیاموزید.
تنشهای میان زن و شوهر را برطرف کنید.
📌 مشکلات و سوءتفاهمات بین پارتنرها را مدیریت کنید.
ترمیم کنندهقدرتمتد براب روابط که ترک خوردند روبروشحت و حتی زندگیهایی را که در آستانه طلاق و 📌جدایی هستند، نجات دهید.
✅ بصورت آنلاین در بستر اسکای روم ✅
برای توضیحات بیشترآیدی پیامدهید 👇👇👇
@Hmirmohammady
@Hmirmohammady
سواد عاطفی و ارتباط موثر
🌺 📣 یک فرصت استثنایی
برای اولین بار در ایران👌✅
ویژه بانوان سرزمینم
📌این دوره شامل قدرتمند ترین تکنیک ها و ابزارهای سواد عاطفی
برای جوش دادن روابط هایی که تراک خورده اند
اتصال دهندی مافوق تصورات برای روابط عاطفی
آیا به دنبال فرصتی استثنایی هستید تا
📌این دوره طراحی شده تا به شما کمک کند:
هنر دلبری کردن را بیاموزید.
تنشهای میان زن و شوهر را برطرف کنید.
📌 مشکلات و سوءتفاهمات بین پارتنرها را مدیریت کنید.
ترمیم کنندهقدرتمتد براب روابط که ترک خوردند روبروشحت و حتی زندگیهایی را که در آستانه طلاق و 📌جدایی هستند، نجات دهید.
✅ بصورت آنلاین در بستر اسکای روم ✅
برای توضیحات بیشترآیدی پیامدهید 👇👇👇
@Hmirmohammady
@Hmirmohammady
✨خدایا🙏
🌸به حرمت اين روز تاسوعا
🕊وبه حرمت سقاى كربلا
🌸حضرت ابوالفضل عباس(ع)
🕊دستم به آسمانت نمیرسد
🌸اما توکه دستت بزمین میرسد
🕊به حق آقا ابوالفضل العباس عليه السلام
🌸عزت دوستان وعزیزانم را
🕊تاعرش کبریایی خودبلندکن🙏
🌸عطاکن به آنان
🕊هرآنچه برایشان خیراست
🌸زندگیشان را لبریز از آرامش و سلامتی کن
✨آمیـــن
#لبیک_یاحسین
🌸به حرمت اين روز تاسوعا
🕊وبه حرمت سقاى كربلا
🌸حضرت ابوالفضل عباس(ع)
🕊دستم به آسمانت نمیرسد
🌸اما توکه دستت بزمین میرسد
🕊به حق آقا ابوالفضل العباس عليه السلام
🌸عزت دوستان وعزیزانم را
🕊تاعرش کبریایی خودبلندکن🙏
🌸عطاکن به آنان
🕊هرآنچه برایشان خیراست
🌸زندگیشان را لبریز از آرامش و سلامتی کن
✨آمیـــن
#لبیک_یاحسین
#داستانک
📚
ماهی عاشق دریا شده بود.
دریا گفت : می توانی از تُنگ دل بکنی ...؟!
ماهی گفت : دل می کنم به شرطی که تو هم برای همیشه مال من باشی. دریا قبول کرد و تمام ماهی و پرنده هایی که همراهش بودند ... به رودها و دریاچه های اطراف فرستاد.
ماهی سرخی ماند و دریای که بیش از حد بزرگ بود.
کمی شنا کرد .... گشت، ولی کلافه شد .
رو به دریا کرد و گفت : خسته شدم . من نمی توانم تمام تو را پیدا کنم. هر چقدر هم مال من باشی، باز مال من نیستی.
دریا به ماهی گفت : عشق، مالکیت نیست.
تو اگر عاشق بودی به قدر همان تنگ، میان سینه ام ، عاشقانه شنا می کردی.
#حمید_جدیدی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
📚
ماهی عاشق دریا شده بود.
دریا گفت : می توانی از تُنگ دل بکنی ...؟!
ماهی گفت : دل می کنم به شرطی که تو هم برای همیشه مال من باشی. دریا قبول کرد و تمام ماهی و پرنده هایی که همراهش بودند ... به رودها و دریاچه های اطراف فرستاد.
ماهی سرخی ماند و دریای که بیش از حد بزرگ بود.
کمی شنا کرد .... گشت، ولی کلافه شد .
رو به دریا کرد و گفت : خسته شدم . من نمی توانم تمام تو را پیدا کنم. هر چقدر هم مال من باشی، باز مال من نیستی.
دریا به ماهی گفت : عشق، مالکیت نیست.
تو اگر عاشق بودی به قدر همان تنگ، میان سینه ام ، عاشقانه شنا می کردی.
#حمید_جدیدی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✨خدایا🙏
🌸به حرمت اين روز تاسوعا
🕊وبه حرمت سقاى كربلا
🌸حضرت ابوالفضل عباس(ع)
🕊دستم به آسمانت نمیرسد
🌸اما توکه دستت بزمین میرسد
🕊به حق آقا ابوالفضل العباس عليه السلام
🌸عزت دوستان وعزیزانم را
🕊تاعرش کبریایی خودبلندکن🙏
🌸عطاکن به آنان
🕊هرآنچه برایشان خیراست
🌸زندگیشان را لبریز از آرامش و سلامتی کن
✨آمیـــن
#لبیک_یاحسین
🌸به حرمت اين روز تاسوعا
🕊وبه حرمت سقاى كربلا
🌸حضرت ابوالفضل عباس(ع)
🕊دستم به آسمانت نمیرسد
🌸اما توکه دستت بزمین میرسد
🕊به حق آقا ابوالفضل العباس عليه السلام
🌸عزت دوستان وعزیزانم را
🕊تاعرش کبریایی خودبلندکن🙏
🌸عطاکن به آنان
🕊هرآنچه برایشان خیراست
🌸زندگیشان را لبریز از آرامش و سلامتی کن
✨آمیـــن
#لبیک_یاحسین
#داستانک
📚
دادستان : تو السالوادور چه کار می کردی ؟
چه گوارا : بدنم رو برنزه می کردم !
دادستان : پس چرا ساختمان رو منهدم کردی ؟
چه گوارا : آخه جلویِ آفتابم رو گرفته بود !
#چه_گوارا
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
📚
دادستان : تو السالوادور چه کار می کردی ؟
چه گوارا : بدنم رو برنزه می کردم !
دادستان : پس چرا ساختمان رو منهدم کردی ؟
چه گوارا : آخه جلویِ آفتابم رو گرفته بود !
#چه_گوارا
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
@best_stories
Forwarded from اسماء 💕ادمین لیست 💕 via @chToolsBot
امروز کی دلش گرفته.؟😔
بزن رو لینک ببین چی میاد👇
https://www.tgoop.com/+GqS7GuM34GQzNTc8
https://www.tgoop.com/+GqS7GuM34GQzNTc8
غمگین ترین ڪانال تلگرام👆🥺
#ویژه دلشکستها فقط روزی ۱۰ #دقیقه بیا اینجا #سورپرایز میشی😔❤️🩹
بزن رو لینک ببین چی میاد👇
https://www.tgoop.com/+GqS7GuM34GQzNTc8
https://www.tgoop.com/+GqS7GuM34GQzNTc8
غمگین ترین ڪانال تلگرام👆🥺
#ویژه دلشکستها فقط روزی ۱۰ #دقیقه بیا اینجا #سورپرایز میشی😔❤️🩹
🚀 انگلیسی رو مثل زبان مادریت یاد بگیر!
همین حالا عضو شو:👈@Quiiizlet
♣️ موزیک. ♣️ استوری
♦️مولانا. ♦️پروکسی
♠️خبری. ♠️ تاریخ.
♥️طنز. ♥️ اشپزی
♣️انرژی مثبت ♣️سابلمینال
♦️ادبیات زنان ♦️کلیپ اینستا
🎖پرطرفدارترین چنلایvipتلگرام🎖🔺
همین حالا عضو شو:👈@Quiiizlet
♣️ موزیک. ♣️ استوری
♦️مولانا. ♦️پروکسی
♠️خبری. ♠️ تاریخ.
♥️طنز. ♥️ اشپزی
♣️انرژی مثبت ♣️سابلمینال
♦️ادبیات زنان ♦️کلیپ اینستا
🎖پرطرفدارترین چنلایvipتلگرام🎖🔺
📌 افراد عادی به هیچ عنوان کلیک نکنند📵🔻
جویـن ندی از دستت رفته 👌🔻
https://www.tgoop.com/addlist/nmQBvHQQP3FkYWY8
جویـن ندی از دستت رفته 👌🔻
https://www.tgoop.com/addlist/nmQBvHQQP3FkYWY8
Forwarded from افتخار
🖥
هر روز یک کتاب نااایاااب و خواندنی
⌨ @Noandishaan_Book
مولانا مولانا مولانا
⌨ @mowllana
دانلود رایــگــان هر کتــابی که بخــوای
⌨ @Ketabnayyab
شکرگزار خدا باش
⌨ @khodaya_asheghtam
کتاب خوب بخوانیم
⌨ @kettabism
گیاه درمانی
⌨ @mive_darmani2
انرژی روزانه با برشی از کتاب
⌨ @Asheghanbook
و خدایی که به شدت کافیست
⌨ @rahe_aseman
مراقبه و سکوت
⌨ @morghbe
خواندنیهایی از بزرگان جهان...
⌨ @Book_Life
بهترین داستانهای کوتاه جهان...!
⌨ @Best_stories
زندگی رو زندگی کن
⌨ @lifepplus
{ متنهای طلایی و ناب انگلیسی }
⌨ @overbio
مجلهی روانشناسی ادبی هنری
⌨ @majallezendegii
جملات ناب
⌨ @jomaalate_nab
درخواست کتاب صوتی و pdf
⌨ @EBOOK_4U
روانشناس خودت باش دختر
⌨ @sedayepayeaaaab
قانون جذب
⌨ @terodoo
پیدیاف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
⌨ @ppdffff
یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
⌨ @zabankadelarestan
افکـار زنـده _ تمرین مثبتاندیشی
⌨ @Afkarezendeh
بیکلامای ناب با تم غمگین و احساسی
⌨ @instrusongs
قدیمیترین کتابخانهی تلگرام
⌨ @bokhapdf
کتابهای صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
⌨ @morgbh
• انگلیسی رو قورت بده •
⌨ @Araz_English
جملاتی که شما رو میخکوب میکنه!
⌨ @its_anak
ذهن زیـبـا "خـودشـنـاسـے"
⌨ @SFREDAMHDARD4030
بزرگترین کتابخانهی PDF فارسی و صوتی
⌨ @ketabkhaneh2015
"پرانرژی باش و زندگی کن"
⌨ @mouje_tahavolezendegi
دانلود رایگان صــد کتاب بـرتـر قـرن
⌨ @KettabGard
اینجا شعر فارسی زیبا بخوان
⌨ @Best_Poems
سخنان ماندگار دکتر الهی قمشهای
⌨ @ostad_ghomsheii
زخمهای دلتنگی
⌨ @bargrizan_mm
امید در لب مرز ( چایخونه )
⌨ @HavalI_behesht12
قانون جذب رو سه سوته یاد بگیر
⌨ @jazbomoraghebe
کافه تنهایی
⌨ @cafe_tanhaee
پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
⌨ @ghol_done
۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
⌨ @audiopersianlibrary
از جنس تفکر و آگاهی
⌨ @kami_tafacor
کتابهایی که باید بخوانی :
⌨ @mylibraries
اشعار مـولانــای جـانـان
⌨ @shere_molavi
خدا خدا خدا
⌨ @niroye_bartarr
⪡⪢
هر روز یک کتاب نااایاااب و خواندنی
⌨ @Noandishaan_Book
مولانا مولانا مولانا
⌨ @mowllana
دانلود رایــگــان هر کتــابی که بخــوای
⌨ @Ketabnayyab
شکرگزار خدا باش
⌨ @khodaya_asheghtam
کتاب خوب بخوانیم
⌨ @kettabism
گیاه درمانی
⌨ @mive_darmani2
انرژی روزانه با برشی از کتاب
⌨ @Asheghanbook
و خدایی که به شدت کافیست
⌨ @rahe_aseman
مراقبه و سکوت
⌨ @morghbe
خواندنیهایی از بزرگان جهان...
⌨ @Book_Life
بهترین داستانهای کوتاه جهان...!
⌨ @Best_stories
زندگی رو زندگی کن
⌨ @lifepplus
{ متنهای طلایی و ناب انگلیسی }
⌨ @overbio
مجلهی روانشناسی ادبی هنری
⌨ @majallezendegii
جملات ناب
⌨ @jomaalate_nab
درخواست کتاب صوتی و pdf
⌨ @EBOOK_4U
روانشناس خودت باش دختر
⌨ @sedayepayeaaaab
قانون جذب
⌨ @terodoo
پیدیاف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
⌨ @ppdffff
یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
⌨ @zabankadelarestan
افکـار زنـده _ تمرین مثبتاندیشی
⌨ @Afkarezendeh
بیکلامای ناب با تم غمگین و احساسی
⌨ @instrusongs
قدیمیترین کتابخانهی تلگرام
⌨ @bokhapdf
کتابهای صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
⌨ @morgbh
• انگلیسی رو قورت بده •
⌨ @Araz_English
جملاتی که شما رو میخکوب میکنه!
⌨ @its_anak
ذهن زیـبـا "خـودشـنـاسـے"
⌨ @SFREDAMHDARD4030
بزرگترین کتابخانهی PDF فارسی و صوتی
⌨ @ketabkhaneh2015
"پرانرژی باش و زندگی کن"
⌨ @mouje_tahavolezendegi
دانلود رایگان صــد کتاب بـرتـر قـرن
⌨ @KettabGard
اینجا شعر فارسی زیبا بخوان
⌨ @Best_Poems
سخنان ماندگار دکتر الهی قمشهای
⌨ @ostad_ghomsheii
زخمهای دلتنگی
⌨ @bargrizan_mm
امید در لب مرز ( چایخونه )
⌨ @HavalI_behesht12
قانون جذب رو سه سوته یاد بگیر
⌨ @jazbomoraghebe
کافه تنهایی
⌨ @cafe_tanhaee
پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
⌨ @ghol_done
۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
⌨ @audiopersianlibrary
از جنس تفکر و آگاهی
⌨ @kami_tafacor
کتابهایی که باید بخوانی :
⌨ @mylibraries
اشعار مـولانــای جـانـان
⌨ @shere_molavi
خدا خدا خدا
⌨ @niroye_bartarr
⪡⪢