tgoop.com/Blue_coldroom/20783
Last Update:
نامهربان من؛
مهر رفتو ابان به نیمه رسیده است و اذر از همین حالا دارد گیسوان طلایی یلدایش را میبافدو نمنمک گرد برفو سرما رویش میپاشد.
من هر روز را از خود طلوع تا غروب خورشید دمِ در خانه، روی ان پلکان گاهگلی قدیمی چشم به راهم که بلکه خبری، پیغامی، نامهای از تو برسد وقتی خودت خیال امدن نداری...
تلفن همراهم را خیلی وقت است که گم کردهام، میدانی در نبود تو حواس پرت شده ام...
پارچ اب را در جا کفشی میگذارم، گلدان را درون یخچال...
شبها تا خود صبح بیدارمو، صبح تا خود شب هم...
انگار گرد خواب را هم تو با خودت بردهای که در حوالی من ذرهای به چشمانم نمیرسد... برعکس هرچه بخواهی بغض گره خورده در گلو دارم که با تلنگری میشکندو رسوای عالمو ادمم می کند!
هر چه فکرش را بکنی درونم پر از خیالو خاطره است که مرا ساعتهای طولانی غرق خودش میکند!
اینقدر که بارها چای درون استکانم را عوض میکنم و باز هم موقع خوردن از دهن افتاده است...
هوای دم غروب هواییم میکند که بدون چتر به دل خیابان بزنمو ساعتها بدون مقصد تا بیحس شدن پاهایم تمام شهر را زیر سنگینی قدمهایم محکوم کنم در نبودنت...
میدانی حسو حالِ این روزهایم اصلا خوب نیست، یعنی از وقتی که تو رفتی اوضاع همین است...
من ماندهامو موزیکی که ان شب اخر با هم گوشش دادیم که مدام روی تکرار است...
من ماندهام، با منی که تو با خودت بردهایو من نیست!
شاید اگر سر زده به شهر بیاییو مرا ببینی نشناسیم، اخر میان موج موهای خرماییم تارهای سفید رنگی خودنمایی میکند، روی صورتم چند چروک ناقابل جاخوش کرده است، چشمانم شده دو گوی سردو تو خالی، دستانم میلرزد، و به جای ان عطری که تو عاشقش بودی بوی گس سیگار میدهم...
تمام پستخانههای شهر مرا میشناسند وَ پستچیها هر روز برایم خبر میاورند که خبری از تو نیست...!
من هر روز به امید اینکه تو میایی فقط راه را گم کردهای، خلوت نشین تمام کوچههای پر خاطرهی شهرم...
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
BY ﮼اتاقسردآبی ﮼
Share with your friend now:
tgoop.com/Blue_coldroom/20783