BLUE_COLDROOM Telegram 20795
جا نبود واسه ی نشستن، ایستاده بودم سرپا وسط اتوبوس و محکم با دست میله ی کناریمو گرفته بودم، هندزفری توی گوشم بود و یکی داشت توی سرم بلند بلند می خوند:

"آهاای غمی که مثل یه بختک
رو سینه ی من شده ای آوار
از گلوی من
دستاتو بردار
دستاتو بردار
از گلوی من!"

مثل همیشه مات فضای بیرون پنجره بودم، توی راه بندون یه ماشین ایستاد کنار اتوبوس، توش یه دختر و پسر جوون بودن، از ذهنم گذشت چقدر به هم میان، مثل من و...جای خالی ادامه ی جمله‌مو توی فکرم آه پر کرد، دخترک نمیدونم به چی اونقدر از ته دل میخندید که پسر عنان از کف داد و یه بوسه ی دل ضعفه ای نشوند روی انارِ لباش، دوتا دختر جوون که مثل من شاهد این صحنه بودن زدن به شونه ی هم و ریز ریز خندیدن، پیرزن جلوم چادرشو کشید رو صورتش و سرشو برگردوند و زیر لب گفت:
"معصیت داره والا"
خانوم میانسالی که کنارم ایستاده بود رو به من گفت:
" میبینی تورو خدا جوونای این دور و زمونه رو؟! شرمو خوردن و حیا رو هم قی کردن!!!"
شنیدم که کسی با صدای نچندان بلند گفت:
"استغفرلا!"
هنوز تفسر و تحلیلا تموم نشده بود که راه باز شد و ماشین کناری به سرعت از جا کنده شد و رفت و چشمام خیره موند به جای خالیش...
اونقدری فرصت نکردم که مثلِ بقیه پرِ چادرمو بکشم روی سرمو انگار که صحنه ی اعدام و مرگ دیده باشم، مچاله کنم سر و صورتمو زیر لب هی ذکر بگم و یا اینکه مثل بقیه ی جوونا پقی بزنم زیر خنده و بزنم به شونه ی بغل دستیمو مسخره بازی دربیارم و با دست نشونشون بدم و...
نه!
فقط گوشه ی چادرمو مشت کردم توی دستمو یه نفس عمیق کشیدم و بغضمو قورت دادم و غرق شدم توی احساس حسرت و حسادت خیلی خیلی قوی...
دلم می خواست میشد و می تونستم و می رفتم بهشون میگفتم یکم مراعات کنین، خیابون جای این عاشقونه ها نیست، نه که خلاف شرع و عرف باشه ها...نه!
فقط کوچه خیابون پر از دلای شکسته ست، پر از چشمای شور و حسوده، یه وقت دلی می بیندتون و بیشتر میشکنه، یکی حسرتش عمیق تر میشه، بلند تر آه میکشه، یه موقع یکی ناخواسته چشم میزنه خوشبختیتونو...
دلم می خواست از همونجا داد میزدم که مواظب خوشیتونو حال خوب دلاتون باشین، اما خب نمی شد!
به جای همه ی این فانتزی ها دوباره هندزفریو که از گوشم سر خورده بود و یه جایی حوالی گردنم یه نفر توش داشت فریاد میزد "از گلوی من دستاتو بردار" از زیر مقنعه هولش دادم توی گوشم و جمع و جور کردم خودمو تا ایستگاه بعدی پیاده شم و بقیه راهو پیاده برم و سعی کنم کمتر مجال جولون بدم به فکر و خیالای توی ذهنم!

#جمعه
📻 @blue_coldroom



tgoop.com/Blue_coldroom/20795
Create:
Last Update:

جا نبود واسه ی نشستن، ایستاده بودم سرپا وسط اتوبوس و محکم با دست میله ی کناریمو گرفته بودم، هندزفری توی گوشم بود و یکی داشت توی سرم بلند بلند می خوند:

"آهاای غمی که مثل یه بختک
رو سینه ی من شده ای آوار
از گلوی من
دستاتو بردار
دستاتو بردار
از گلوی من!"

مثل همیشه مات فضای بیرون پنجره بودم، توی راه بندون یه ماشین ایستاد کنار اتوبوس، توش یه دختر و پسر جوون بودن، از ذهنم گذشت چقدر به هم میان، مثل من و...جای خالی ادامه ی جمله‌مو توی فکرم آه پر کرد، دخترک نمیدونم به چی اونقدر از ته دل میخندید که پسر عنان از کف داد و یه بوسه ی دل ضعفه ای نشوند روی انارِ لباش، دوتا دختر جوون که مثل من شاهد این صحنه بودن زدن به شونه ی هم و ریز ریز خندیدن، پیرزن جلوم چادرشو کشید رو صورتش و سرشو برگردوند و زیر لب گفت:
"معصیت داره والا"
خانوم میانسالی که کنارم ایستاده بود رو به من گفت:
" میبینی تورو خدا جوونای این دور و زمونه رو؟! شرمو خوردن و حیا رو هم قی کردن!!!"
شنیدم که کسی با صدای نچندان بلند گفت:
"استغفرلا!"
هنوز تفسر و تحلیلا تموم نشده بود که راه باز شد و ماشین کناری به سرعت از جا کنده شد و رفت و چشمام خیره موند به جای خالیش...
اونقدری فرصت نکردم که مثلِ بقیه پرِ چادرمو بکشم روی سرمو انگار که صحنه ی اعدام و مرگ دیده باشم، مچاله کنم سر و صورتمو زیر لب هی ذکر بگم و یا اینکه مثل بقیه ی جوونا پقی بزنم زیر خنده و بزنم به شونه ی بغل دستیمو مسخره بازی دربیارم و با دست نشونشون بدم و...
نه!
فقط گوشه ی چادرمو مشت کردم توی دستمو یه نفس عمیق کشیدم و بغضمو قورت دادم و غرق شدم توی احساس حسرت و حسادت خیلی خیلی قوی...
دلم می خواست میشد و می تونستم و می رفتم بهشون میگفتم یکم مراعات کنین، خیابون جای این عاشقونه ها نیست، نه که خلاف شرع و عرف باشه ها...نه!
فقط کوچه خیابون پر از دلای شکسته ست، پر از چشمای شور و حسوده، یه وقت دلی می بیندتون و بیشتر میشکنه، یکی حسرتش عمیق تر میشه، بلند تر آه میکشه، یه موقع یکی ناخواسته چشم میزنه خوشبختیتونو...
دلم می خواست از همونجا داد میزدم که مواظب خوشیتونو حال خوب دلاتون باشین، اما خب نمی شد!
به جای همه ی این فانتزی ها دوباره هندزفریو که از گوشم سر خورده بود و یه جایی حوالی گردنم یه نفر توش داشت فریاد میزد "از گلوی من دستاتو بردار" از زیر مقنعه هولش دادم توی گوشم و جمع و جور کردم خودمو تا ایستگاه بعدی پیاده شم و بقیه راهو پیاده برم و سعی کنم کمتر مجال جولون بدم به فکر و خیالای توی ذهنم!

#جمعه
📻 @blue_coldroom

BY ﮼اتاق‌سردآبی ﮼


Share with your friend now:
tgoop.com/Blue_coldroom/20795

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

3How to create a Telegram channel? How to Create a Private or Public Channel on Telegram? To edit your name or bio, click the Menu icon and select “Manage Channel.” Hashtags To upload a logo, click the Menu icon and select “Manage Channel.” In a new window, hit the Camera icon.
from us


Telegram ﮼اتاق‌سردآبی ﮼
FROM American