tgoop.com/Blue_coldroom/20835
Last Update:
و
تنهایی؛
در من قد میکشید،
با خش خش پاییز میلرزید،
در باران ها میرقصید،
لابه لای باد میخزید،،
با برف روی شانه ام میزد...،
در مه با من یکی میشد،
بهارها پیراهن پاره میکرد
و تنِ بی وطنش
در جیب هایم گم میشد..."
حالا من خانه اش بودم،
دست به یکی میکردیم،
گاهی برایم آستین بالا میزد
و مرا با تنهایی عریانتری آشنا میکرد ...
و وقت هایی که حرفی برای گفتن نداشت،
دست روی ِدلم میگذاشت،
پاشنه اش را از جا میکند،
دست به سینه می ایستاد،
این پا و آن پا میکرد،
و درسکوتش هوار میکشید ،
بعد،
مرا با قلبِ فرو ریخته ام تنها میگذاشت،
انگار تمام استخوانهایت را یکجا شکسته باشند؛
تا ریشه دلم ،
تا جوانه امیدِ پستوی ذهنم را
میسوزاند!
بعد دودش در چشم خودش مینشست و ،
چشمانم را روی همه چیز میبست!
حالا این منم،
همدستِ تنهایی ام!
با استخوانهای شکسته تر....
در قابهای بیشتر....
روی نیمکت های خالی تر....
در قدمهای طولانی تر...
در جاده های خلوت تر
در سکوت های عمیق تر
در شب های بی صبح تر...
و در تنی تنها تر....
عاطفه افراز
📻 @blue_coldroom
BY ﮼اتاقسردآبی ﮼
Share with your friend now:
tgoop.com/Blue_coldroom/20835