به نظرم اون تلاشهایی که هیچوقت کسی ازشون اطلاعی پیدا نمیکنه و در نهایت هم به نتیجه نمیرسه، تبدیل میشن به بدترین نوع سرافکندگی و غم فقط خودت میدونی چقدر میخواستی، چقدر زور زدی و نشد، تو میمونی و این نشدن.
ما؛
اتفاقا به هم مربوط میشویم،
من، به تو ،فکر میکنم
تو در خیابان سبز میشوی ،
خاک ِبِکر
اتفاقِ سبز میدهد،
دلم را میگویم
آنجا که ریشه داری...
✍️عاطفه افراز
🌱
📻 @blue_coldroom
اتفاقا به هم مربوط میشویم،
من، به تو ،فکر میکنم
تو در خیابان سبز میشوی ،
خاک ِبِکر
اتفاقِ سبز میدهد،
دلم را میگویم
آنجا که ریشه داری...
✍️عاطفه افراز
🌱
📻 @blue_coldroom
نمیدانم . . .
شاید یک روز، تو را هم
کنار آرزوهایم جا گذاشتم
که حالا نیستی!
نیستی . . .
هیچجا نیستی . . .
نه در روز، نه در شب
نه در خیال و نه در حقیقت
محو شدهای؛ مثل صنوبر در برف
و من در سرمای استخوانسوز زندگی
به دنبال تو میگردم
راستش را بخواهی
شانههایم . . .
شانههایم دیگر توان ندارد!
زور زندگی همیشه از من
بیشتر بود و هست؛
پس حق دارم اگر جا بزنم، نه؟!
شاید تو را پیدا کنم . . .
شاید شانههایم طاقت بیاورند
شاید بازگردی تو به من . . .
غریبه که نیستی؛ حالا اگر یک روز
حتی گذری هم مسیرت به من خورد
یا از بخت روزگار تو مرا پیدا کردی
آغوشی تعارف کن؛
که من دلتنگی محضام . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
شاید یک روز، تو را هم
کنار آرزوهایم جا گذاشتم
که حالا نیستی!
نیستی . . .
هیچجا نیستی . . .
نه در روز، نه در شب
نه در خیال و نه در حقیقت
محو شدهای؛ مثل صنوبر در برف
و من در سرمای استخوانسوز زندگی
به دنبال تو میگردم
راستش را بخواهی
شانههایم . . .
شانههایم دیگر توان ندارد!
زور زندگی همیشه از من
بیشتر بود و هست؛
پس حق دارم اگر جا بزنم، نه؟!
شاید تو را پیدا کنم . . .
شاید شانههایم طاقت بیاورند
شاید بازگردی تو به من . . .
غریبه که نیستی؛ حالا اگر یک روز
حتی گذری هم مسیرت به من خورد
یا از بخت روزگار تو مرا پیدا کردی
آغوشی تعارف کن؛
که من دلتنگی محضام . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
خبری از ماه نبود، آسمون شب سرخ بود
انگار قرار بود برف بباره!
از سرشب سوز بدی میومد، چفت پنجرهرو انداخته بودیم اما از درز دیوارم باد میومد تو...
شوفاژخونهی آسایشگاه مثل هرسال با تاخیر تعمیر میشه، مثل اونموقعها که مدرسه میرفتیمو تا برف نمیبارید بخاریِ کلاسو روشن نمیکردن.
پتو رو پیچیدم دورمو به جمشید گفتم: چرا شبای پاییز سر نمیشه؟!
جمشید تو استکانا چایی ریختو گفت: مثلا صبح شه کاری داری؟ جایی میخوای بری؟ کسی قراره بیاد؟
نگاهمو از چشمای جمشید تا چای بدرنگ تو استکان پایین کشیدم، پوزخند زدمو سرمو به معنی نه تکون دادم.
چاییشو هورت کشیدو گفت: پس چه مرگته اینقدر نق میزنی؟
دوباره نگاش کردمو گفتم: خسته شدم جمشید، بریدم، کم آوردم... تازه این چند روز تموم شه بعدش زمستون میاد، هوا سردتر میشه، شبا بلندتر...!
جمشید سیگارشو با فندک روشن کردو گفت: اینجا چه فرقی میکنه شب باشه یا روز؟ بهار باشه یا زمستون؟
استکان چاییمو دستم گرفتمو جواب دادم: فرق میکنه جمشید، فرق میکنه...
خودتو دیدی؟؟
بهارا دیوونهتری، پاییزا عاشقتر!
تابستونا مجنون میشی، زمستونا ساکتتر!
پس فرق میکنه، تو قفسم که باشی باز شبو روزو پاییزو تابستون تومنی صدشی توفیر داره باهم...
جمشید سیگار به دست رفت سمت ضبطو صداشو بلند کرد، صدای شجریان پخش شد تو اتاق...
غمبرک زدم کنجِ تختو چایی سردو تلخمُ سر کشیدم، از پاکتِ سیگار جمشید یه نخ سیگار برداشتمو در حینِ دود کردن رو به جمشید گفتم: جمشید؛ مادربزرگ خدابیامرزم یه قصه میگفت از ماموریت آدم رو زمین که هرکس واسه انجام دادنش با یه مدت معلوم به این دنیا میاد!
تو گمون میکنی ماموریت منو تو چی بوده؟؟
جمشید به معنی نمیدونم شونه تکون دادو من باز دراومدم که: یعنی به خدا گفتیم میریم زمین عاشق شیم، از عشق دیوونه شیم...
چشمبهراه بمونیم تا بمیریم؟!؟ خدا هم گفته: باشه برین بسلامت یا دیدارمون به قیامت؟!؟
جمشید جواب داد: شاید ماموریت آدم روی زمین فقط عاشقی باشهُ باقی که دیوونه نشدن از عشق، گمراه شدن تو زمینو بیراهه رفتن!
نرم نرمک داشت از آسمون سرخ شب برف میبارید، شجریان با سوز میخوند: «عزیزون از غمو درد جدایی؛ به چشمونم نمونده روشنایی
گرفتارم به دام غربتو درد؛ نه یارو همدمی نه آشنایی…
فلک کی بشنوه آهو فغونم؟ به هر گردش زنه آتش به جونم…
یک عمری بگذرونم با غمو درد؛ به کام دل نگرده آسمونم...»
منو جمشید تو تاریکی اتاق سیگار میکشیدیمو من فکر کردم شاید بازم جمشید داره درست میگه...!!!
فقط کاش یادمون میموند چقدر عمر از خدا واسه این عشقو دیوونگی رو زمین خواستیمو کی قراره تموم شه راحتمون کنه...!
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
انگار قرار بود برف بباره!
از سرشب سوز بدی میومد، چفت پنجرهرو انداخته بودیم اما از درز دیوارم باد میومد تو...
شوفاژخونهی آسایشگاه مثل هرسال با تاخیر تعمیر میشه، مثل اونموقعها که مدرسه میرفتیمو تا برف نمیبارید بخاریِ کلاسو روشن نمیکردن.
پتو رو پیچیدم دورمو به جمشید گفتم: چرا شبای پاییز سر نمیشه؟!
جمشید تو استکانا چایی ریختو گفت: مثلا صبح شه کاری داری؟ جایی میخوای بری؟ کسی قراره بیاد؟
نگاهمو از چشمای جمشید تا چای بدرنگ تو استکان پایین کشیدم، پوزخند زدمو سرمو به معنی نه تکون دادم.
چاییشو هورت کشیدو گفت: پس چه مرگته اینقدر نق میزنی؟
دوباره نگاش کردمو گفتم: خسته شدم جمشید، بریدم، کم آوردم... تازه این چند روز تموم شه بعدش زمستون میاد، هوا سردتر میشه، شبا بلندتر...!
جمشید سیگارشو با فندک روشن کردو گفت: اینجا چه فرقی میکنه شب باشه یا روز؟ بهار باشه یا زمستون؟
استکان چاییمو دستم گرفتمو جواب دادم: فرق میکنه جمشید، فرق میکنه...
خودتو دیدی؟؟
بهارا دیوونهتری، پاییزا عاشقتر!
تابستونا مجنون میشی، زمستونا ساکتتر!
پس فرق میکنه، تو قفسم که باشی باز شبو روزو پاییزو تابستون تومنی صدشی توفیر داره باهم...
جمشید سیگار به دست رفت سمت ضبطو صداشو بلند کرد، صدای شجریان پخش شد تو اتاق...
غمبرک زدم کنجِ تختو چایی سردو تلخمُ سر کشیدم، از پاکتِ سیگار جمشید یه نخ سیگار برداشتمو در حینِ دود کردن رو به جمشید گفتم: جمشید؛ مادربزرگ خدابیامرزم یه قصه میگفت از ماموریت آدم رو زمین که هرکس واسه انجام دادنش با یه مدت معلوم به این دنیا میاد!
تو گمون میکنی ماموریت منو تو چی بوده؟؟
جمشید به معنی نمیدونم شونه تکون دادو من باز دراومدم که: یعنی به خدا گفتیم میریم زمین عاشق شیم، از عشق دیوونه شیم...
چشمبهراه بمونیم تا بمیریم؟!؟ خدا هم گفته: باشه برین بسلامت یا دیدارمون به قیامت؟!؟
جمشید جواب داد: شاید ماموریت آدم روی زمین فقط عاشقی باشهُ باقی که دیوونه نشدن از عشق، گمراه شدن تو زمینو بیراهه رفتن!
نرم نرمک داشت از آسمون سرخ شب برف میبارید، شجریان با سوز میخوند: «عزیزون از غمو درد جدایی؛ به چشمونم نمونده روشنایی
گرفتارم به دام غربتو درد؛ نه یارو همدمی نه آشنایی…
فلک کی بشنوه آهو فغونم؟ به هر گردش زنه آتش به جونم…
یک عمری بگذرونم با غمو درد؛ به کام دل نگرده آسمونم...»
منو جمشید تو تاریکی اتاق سیگار میکشیدیمو من فکر کردم شاید بازم جمشید داره درست میگه...!!!
فقط کاش یادمون میموند چقدر عمر از خدا واسه این عشقو دیوونگی رو زمین خواستیمو کی قراره تموم شه راحتمون کنه...!
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
برای هر آدمی که داره سخت واسه آرزوهاش تلاش میکنه، صبح زود بیدار میشه تا پیشرفت کنه، خسته شده اما جا نمیزنه و به حرف هیچکس توجهی نمیکنه تا به خواسته و لیاقتش برسه؛
آرزو میکنم:
"خُدا نردبونی بسازه برات تا جلوی همون آدمایی بری بالا که آرزوشونه زمین بخوری و نمیتونن بالا ببیننت..."
صبح بخیر
آرزو میکنم:
"خُدا نردبونی بسازه برات تا جلوی همون آدمایی بری بالا که آرزوشونه زمین بخوری و نمیتونن بالا ببیننت..."
صبح بخیر
•
وقتی نیستم، یعنی
دارم در خیال با تو بودن
پرسه می زنم،
پس دنبالم نگرد؛
بگذار گمشدهای در تو باشم،
اجازه بده
در جایی دور از دیگران
گُم و گور باشیم؛
میانِ جنگلی سبز
یا بر فراز کوهی
فرقی ندارد
جایی در دل طبیعت
که خویِ وحشیِ خویش را
زنده کنیم
و دور از چشم انسان ها
بی رحمانه
بر تن هم بتازیم؛
روحمان را بدریم
و تا آخرین قطرهی خون
یکدیگر را بنوشیم؛
سپس مست
از عطرِ بودن هایِ ناتمام،
در آغوش هم،
دفن شویم.
•
#آرزو_رنجبر
📻 @blue_coldroom
وقتی نیستم، یعنی
دارم در خیال با تو بودن
پرسه می زنم،
پس دنبالم نگرد؛
بگذار گمشدهای در تو باشم،
اجازه بده
در جایی دور از دیگران
گُم و گور باشیم؛
میانِ جنگلی سبز
یا بر فراز کوهی
فرقی ندارد
جایی در دل طبیعت
که خویِ وحشیِ خویش را
زنده کنیم
و دور از چشم انسان ها
بی رحمانه
بر تن هم بتازیم؛
روحمان را بدریم
و تا آخرین قطرهی خون
یکدیگر را بنوشیم؛
سپس مست
از عطرِ بودن هایِ ناتمام،
در آغوش هم،
دفن شویم.
•
#آرزو_رنجبر
📻 @blue_coldroom
کاش می شد زن ها را وقتی دارند با تلفن حرف میزنند ببینی...
با تو صحبت می کنند
یک جای حرف هایت ناراحتشان می کند،
از پشت گوشی صدای خنده شان را می شنوی
اما اخم گره خورده به پیشانیشان را نمی بینی
از تو دوستت دارم می شنوند، لبخند به صورتشان می نشیند،
همزمان فکرشان میرود به اینکه اگر دوستم دارد پس چرا فلان روز فلان کار را کرد،
می شنوی من هم دوستت دارم
اما تردیدی را که دویدی توی صدایشان نمی شنوی
یادت میرود قرار ملاقات بعدی را تعیین کنی یا دلیلی میاوری برای به تاخیر انداختنش،
می شنوی اشکالی ندارد عزیزم
اما کسلی و کلافگی دست هاشان را نمی بینی
لابه لای حرف هایت اسم یک دوست همجنشان را می آوری
می شنوی خونسرد و بی تفاوت به حرف هایت گوش می دهند
اما تب تند حسادت و شک و دلهره را که یکباره لرزه به وجودشان می اندازد نمی بینی
می گویی شبت بخیر عزیزم.می شنوی شب تو هم بخیر عزیزم خوب بخوابی
اما سوال " چرا انقدر عجله دارد برود " را که هی نیش میزند توی سرشان نمی شنوی
صدای زنگ تلفن یا نوتیس تبلتت می آید
یکباره بالا رفتن ضربان قلبشان را نمی شنوی
می گویی خداحافظ عشقم
می شنوی خداحافظ عشقم
می خوابیو کلنجار با بالش و پتو فکر و فکر و فکرو پهلو به پهلو شدن های تا دم دمای صبح این زن را نمی بینی
📻 @blue_coldroom
با تو صحبت می کنند
یک جای حرف هایت ناراحتشان می کند،
از پشت گوشی صدای خنده شان را می شنوی
اما اخم گره خورده به پیشانیشان را نمی بینی
از تو دوستت دارم می شنوند، لبخند به صورتشان می نشیند،
همزمان فکرشان میرود به اینکه اگر دوستم دارد پس چرا فلان روز فلان کار را کرد،
می شنوی من هم دوستت دارم
اما تردیدی را که دویدی توی صدایشان نمی شنوی
یادت میرود قرار ملاقات بعدی را تعیین کنی یا دلیلی میاوری برای به تاخیر انداختنش،
می شنوی اشکالی ندارد عزیزم
اما کسلی و کلافگی دست هاشان را نمی بینی
لابه لای حرف هایت اسم یک دوست همجنشان را می آوری
می شنوی خونسرد و بی تفاوت به حرف هایت گوش می دهند
اما تب تند حسادت و شک و دلهره را که یکباره لرزه به وجودشان می اندازد نمی بینی
می گویی شبت بخیر عزیزم.می شنوی شب تو هم بخیر عزیزم خوب بخوابی
اما سوال " چرا انقدر عجله دارد برود " را که هی نیش میزند توی سرشان نمی شنوی
صدای زنگ تلفن یا نوتیس تبلتت می آید
یکباره بالا رفتن ضربان قلبشان را نمی شنوی
می گویی خداحافظ عشقم
می شنوی خداحافظ عشقم
می خوابیو کلنجار با بالش و پتو فکر و فکر و فکرو پهلو به پهلو شدن های تا دم دمای صبح این زن را نمی بینی
📻 @blue_coldroom
نزار قبانی یه تعریف قشنگ داره از آدمهایی که
معجزهوار وارد زندگیمون شدن:
تولد من تویی و پیش از تو به یاد نمیآورم
که وجود داشتم
معجزهوار وارد زندگیمون شدن:
تولد من تویی و پیش از تو به یاد نمیآورم
که وجود داشتم
هیچ چیزی به عنوان ملاقات تصادفی وجود ندارد!
هر کس در زندگی ما
یا یک امتحان است
یا یک مجازات
یا یک هدیه...
📻 @blue_coldroom
هر کس در زندگی ما
یا یک امتحان است
یا یک مجازات
یا یک هدیه...
📻 @blue_coldroom
تمام شده ام،
اما ،
روبرو میشوی با من،
در آبی کم رنگِ آسمانِ دیگری،
زیرِچادرِ شبِ سیاهتری،
پیشِ چشمانِ خجالت زده ماهِ مهتابی تری،
در برقِ رنگ پریده ی لبهای ستاره ای،
روبرو میشوی با من،
در سلامِ اتفاقِی ساده ای!
میدانی،
ماهیتِ عشق همین است،
با چشمِ باز ندیدن ها!
حالا این منم،
سلامِ بی جوابِ غروب کرده ای!
یقین دارم اما '
عشق،برای آنان که طلوع را منتظرند
اتفاقِ ساده ای نیست.......
روزی،قلبی ،
بالا می آورد مرا
از پشت کوه محکمتری
با دستانِ گرم ِخورشیدِ سر به زیر تری ...
...
نویسنده:عاطفه_افراز
📻 @blue_coldroom
اما ،
روبرو میشوی با من،
در آبی کم رنگِ آسمانِ دیگری،
زیرِچادرِ شبِ سیاهتری،
پیشِ چشمانِ خجالت زده ماهِ مهتابی تری،
در برقِ رنگ پریده ی لبهای ستاره ای،
روبرو میشوی با من،
در سلامِ اتفاقِی ساده ای!
میدانی،
ماهیتِ عشق همین است،
با چشمِ باز ندیدن ها!
حالا این منم،
سلامِ بی جوابِ غروب کرده ای!
یقین دارم اما '
عشق،برای آنان که طلوع را منتظرند
اتفاقِ ساده ای نیست.......
روزی،قلبی ،
بالا می آورد مرا
از پشت کوه محکمتری
با دستانِ گرم ِخورشیدِ سر به زیر تری ...
...
نویسنده:عاطفه_افراز
📻 @blue_coldroom
اگه همه نموندن و
ترک کردن رو
گذاشتن واسه پاییز؛
اگه همه تو پاییز رفتن،
تو بمون،
تو نرو
تو برگرد تو پاییز
#محسن_صفری
📻 @blue_coldroom
ترک کردن رو
گذاشتن واسه پاییز؛
اگه همه تو پاییز رفتن،
تو بمون،
تو نرو
تو برگرد تو پاییز
#محسن_صفری
📻 @blue_coldroom