tgoop.com/BooksCase/23416
Last Update:
👇ادامه_رمان_لاله_ای_کوچک
🌸بازهم رب یکتا و یگانه ام شروع میکنم با نام زیبایت🌸
رمان: لاله ای کوچک
نویسنده: سراج
قسمت: یازدهم
_بابا بزرگ: خودت بهش بگو اگه بعد از شنیدنش گفت میخوادت که خوب، اما فکر نکنم پسرم بهتره هیچی نگی و از خیر این ازدواج و عشق بگذری خودت میدونی که..
_آرمین: نمیشه بابا بزرگ تو میدونی من چی کشیدم، خودتم بهتر از من میدونی چیشده، لطفاً تو دیگه اصرار نکن بگذرم لطفاً ادامه ندین خودم یکاریش میکنم.
یعنی چی میخواد بگه، داشتن در مورد من حرف میزدن؟
_آرمین: عه لاله خوش اومدی، بیا بریم که داره دیر میشه زود باش دختر...
باهاشون همرا شدم و نزدیک شرکت که شدیم، بابا بزرگ گفت: دخترم هرچی که گفتم مو به مو انجام میدی لجبازی رو میزاری کنار، حرفهامو که شنیدی و میدونی هر چی میگم به صلاحته، پس با متانت کامل
رفتار کن و اصلاتت رو به رخ همه همکارا نشون بده دخترم.
_لاله: چشم بابا بزرگ قبوله هرچی شما بگین.
بعد از حرفم هر دو لبخند زدن و با هم داخل شرکت شدیم.
همه همکارای آرمین و شریک های بابابزرگ از اومدنم استقبال کردن. واقعا تعجب کردم از احترامی که به یک دختر نو جوون داشتن، مخصوصا به پدرم احترام خاصی قائل بودن. همه احترام منو داشتن.
یه آدم مسن به نام سعید آقا فقط اومده بود که منو ببینه پسرشم اینجا داخل شرکت سهام داشت، سعید آقا با پدرم همکار بودن و دوران نو جوانی بهترین رفیق های هم بودن وقتی منو دید خیلی گریه کرد به یاد پدرم و گفت خودمو تنها احساس نکنم.
و قرار شد مدتی کارها رو یاد بگیرم و بعد به طور رسمی شروع کنم به کار کردن، ارث بابا بزرگ به سه بخش تقسیم شد.
یک بخش اش رسید به من، یک بخش از آرمین و اون بخش سوم رو بابا بزرگ حرفی نزد که چیکار میکنه باهاش، آقای وکیل هم صحبتی نکرد راجبش، ماهم کنجکاوی نکردیم. برای من از اول هم مهم نبود.
چون وقتی این ارث به پدرا مون وفایی نکرد پس به ما هم خیری رو در پیش نداره.
اما یه چیزی منو مات و مبهوت خودش ساخته، چرا هیچ حرفی از عمو بهزاد زده نشد. یعنی بابا بزرگ بهش ارث نمیده؟ یا شایدم اون بخش سوم مربوط به عمو هست، اما اگه میبود میگفت که به عمو داده.
حتی آرمین هم حرفی نزد راجب پدر و مادرش، یعنی چیشده؟
ادامه دارد..
#ـבست_نوشتـہ_هاے_من
@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂
BY قفسه کتاب
Share with your friend now:
tgoop.com/BooksCase/23416