tgoop.com/BooksCase/23432
Last Update:
🖤#داستان_واقعی
#پسری_با_رویاهای_ناتمام
نویسنده #صبا_صدر
#قسمت_دوم
البته در حویلی بزرگی با فامیل پدرکلانم و کاکا هایم یکجا زندگی می کردیم،
پدرم یک شخص مهربان بود که در اوج جوانی اش تحت فشار های فامیلی بود
و به انتخاب فامیلش با نواسه مامایش یعنی مادرم ازدواج کرد،
و ثمره ازدواج شان دو دختر و دو پسر است.
دو خواهرم و برادرم از من بزرگتر اند
و من کوچک ترین فرزند خانواده بودم، در همان طفلیت شاهد دعوا ها و بحث های مادر و پدرم بودم
مداخله کردن اطرافیان ما به زندگی شخصی مادر و پدرم، زندگی مشترک شان را به کام شان زهر ساخت.
مادرم زن ساده و خوش باوری بود که همیشه پی حرف مردم می رفت و اندکی در قبال پدرم و فامیل بی تفاوت بود،
اما زن مهربانی بود سادگی اش درین بود که هر آنکه برایش هرچه می گفت پی آن می رفت و میانه اش را با پدرم خراب می کرد،
همیشه وقت دعوا می کردند و این دعوا ها و میانه به هم ریخته شان باعث خوشحالی افراد دور و بر شان می شد.
پدرم چون همیشه وقت از بی توجهی مادرم رنج می برد و کاکا هایم و مادر کلانم می گفتن باید عروسی کند تا خوشبخت شود پدرم تصمیم به ازدواج دوم گرفت
آن زمان من طفل هشت ساله ای بودم، پدرم با ازدواج دومش نه تنها خودش به خوشبختی که می خواست دست نیافت
بلکه زندگی من و مادرم را نیز دگرگون ساخت.
همسر دوم پدرم «مادر اندرم» زن عاقلی نبود و نتوانست همسر خوبی برای پدرم باشد نه با پدرم نه با مادر من و نه هم با فامیل خسرانش رویه نیک داشت،
بخاطر آن رویه و رفتار پدرم کاملا با مادرم تغییر کرد و هر بار به بهانه ای مادرم را لت و کوب می کرد،
با دیدن مادرم به آن وضعیت قلبم می سوخت ولی من طفل بودم چه کاری از دست من ساخته بود؟
ادامه دارد🖤
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂
BY قفسه کتاب
Share with your friend now:
tgoop.com/BooksCase/23432