tgoop.com/BooksCase/23433
Last Update:
#داستان_واقعی_پسری_با_رویا_های_ناتمام
نویسنده: #صبا_صدر
#قسمت_سوم
من طفلی بیش نبودم دلم فضای صمیمیت و محبت می خواست، نمی خواستم مادرم را افسرده و جگرخون ببینم.
نمی گویم پدرم آدم بدی بود برعکس انسان خوبی بود ولی دنیا با آن هم خیلی بد کرد از زندگی مشترک خیری ندید اما فرزندانش را خیلی دوست داشت،
از خانم اولش کوچک ترین فرزندش من بودم که خیلی دوستم داشت هر کاری ازدستش ساخته بود برایمان می کرد
نمی دانم مادر اندرم چرا چشم دیدن نداشت و هر باری کاری می کرد که باعث خشم پدرم می شد و بجای آن پدرم مادر من را نیز لت و کوب می کرد،
از لحاظ روحی خیلی صدمه دیده بودم همه فکر می کردند که مقصر این همه جدال فامیلی مادرم است
برای همین پدرم همسر دومش را ازما جدا کرد و به خانه دیگری رفتند،
مادر اندرم شش فرزند دارد چهار پسر و دو دختر
سالها گذشت و زندگی آنها از ما جدا بود درین مدت پدرم دانست که دلیل اصلی این همه دعوا ها مادرم نیست،
فهمید که مادرم قربانی سادگی اش شده و مادر اندرم را به تمامی معنی شناخت، اما چه سود؟
نمی شود با پشیمان شدن به گذشته برگشت، مادر اندرم حتی پدرم را از خانه اش بیرون کرده بود،
بعد از آن رفتار پدرم با مادرم خوب بود، اما نمی توانم بگویم به آن خوشبختی که پدرم می خواست رسیده بود
چون هرگز آن فضای صمیمیت و محبت در فامیل نبود برای همین پدرم تصمیم گرفت تا برای بار سوم ازدواج کند
ادامه دارد🖤
@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂
BY قفسه کتاب
Share with your friend now:
tgoop.com/BooksCase/23433