🎈آیا در حال فرو رفتن با تله تمثیل هستیم؟
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱در تب فوتبال و جام جهانی، مطالب خیلی زیادی منتشر شده تا از طریق شبیه سازی و تمثیل نشان دهد که چگونه فوتبال میتواند درسهایی برای پیشرفت و توسعه کشور داشته باشد.
🖱قاعدتا شکی نیست که هر پدیدهای در دل خود درسهایی دارد که میتوان از آنها آموخت. اما به نظر میرسد که اینگونه سادهسازیها ممکن است باعث شود که اشتباهات غیر قابل جبرانی نیز با خود به همراه داشته باشد.
🖱مثلا فرض کنیم که از تقابل ایران با تیمهای قوی دنیا در یک گروه، این درس را بگیریم که باید درهای اقتصاد خود را به روی دنیا باز کنیم و رقابت کنیم تا قوی شویم و قص علی هذا.
🖱خوب این مثال میتواند متقاعدکننده باشد و امکان دارد با همین تمثیل ساده، سیاستمداران هم متقاعد شوند که این راه درستی است که باید پیموده شود و اصولا «آزادسازی» بهترین راه توسعه است.
🖱اما بیایید لحظهای به تجربه کشورهای توسعه یافته در شرق آسیا یعنی ژاپن، کره جنوبی و تایوان فکر کنیم. هیچ کدام از این کشورها از سیاستهای آزادسازی استفاده نکردند و اتفاقا از این طریق توسعه پیدا نکردند. در عوض، کشورهای آمریکای لاتین که وفاق واشنگتن برای آنها تجویز گردید (و «آزادسازی» یکی از بندهای اصلی آن بود) و آن را اجرا کردند، هنوز با مشکلات عدیدۀ توسعه ای دست و پنجه نرم میکنند.
🖱با دیدن این واقعیتها، آنگاه سوالی که مطرح میشود این است که چرا در مورد کشورهای شرق آسیا بدین گونه رخ داده است؟ بنابراین نیاز به این است که موضوع از زوایای مختلف و ابعاد مختلف باز شود و نشان داده شود که در چه شرایطی بوده که این کشورها چنین سیاستهایی را اجرا نکرده و موفق شدهاند و چه عوامل دیگری تاثیر گذار بوده است.
🖱مثلا ما بعد از مطالعۀ دقیق تاریخ این کشورها متوجه میشویم که کشورهای شرق آسیا، 5 اصل ثبات سیاستهای اقتصاد کلان را اجرا کردهاند، اما 5 اصل مرتبط با آزادسازی و مقررات زدایی و تکیه بر سرمایه گذاری مستقیم خارجی و ... را رعایت نکردهاند. خود این ماجرا تبدیل میشود به موضوع تحقیقات گسترده و متعددی که می تواند سالیان سال به طول انجامد و متونی چند صد صفحهای برای توضیح آن نیاز باشد که در قالب یک یا چند تمثیل هرگز نخواهد گنجید.
🖱پس ایراد ماجرا در کجاست؟ به نظر میرسد که ایراد اصلی در این است که نویسنده تلاش میکند که از یکی از تکنیکهای اصلی متقاعدسازی، که همان تمثیل است، استفاده کند بدون اینکه خواننده را با این سیر استدلالی مواجه کند که آیا اصولا دلایلی که توصیۀ او را تایید میکنند موجه هستند یا خیر؟
🖱به عبارت دیگر، سیر استدلال و قوت استدلال، یک زنجیره اصلی است که البته باید با تکنیکهای متقاعدکننده که در کنار این زنجیره اصلی قرار می گیرند، تقویت شود. اما این نوشتهها برعکس عمل میکنند و صرفا تلاش میکنند با یک تمثیل ساده، سایرین را متقاعد کنند که ایدۀ آنها درست است بدون اینکه استدلال اساسی طرح کرده و ذهن مخاطب درگیر استدلال گردد.
🖱متاسفانه تاریخ کشور پر است از مثالهایی که در آنها، تصمیمات با این تکنیکهای متقاعدکنندگی اخذ شدهاند و بعدا فاجعه درست کردهاند چراکه استدلالهای پشت آنها محکم نبودهاند.
🖱و متاسفانه با بیحوصلهتر شدن افراد برای خواندن متون طولانی در دنیای کنونی، و باب شدن متنهای یک یا دو پاراگرافی، ما روز به روز با بحرانِ «از بین رفتن استدلال و رو آوردن به تمثیلها» مواجه میشویم و این خطر وجود دارد که بیشتر و بیشتر در تلۀ تمثیلها گرفتار شویم و تصمیمات نادرست اتخاذ کنیم.
🖱واقعیتی وجود دارد و آن اینکه فضای ژورنالیستی (نوشتن برای جذب مخاطب بیشتر) نباید فضای فکری را بدین گونه تحت تاثیر قرار دهد.
@Cafe_Strategy
https://goo.gl/hPA84r
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱در تب فوتبال و جام جهانی، مطالب خیلی زیادی منتشر شده تا از طریق شبیه سازی و تمثیل نشان دهد که چگونه فوتبال میتواند درسهایی برای پیشرفت و توسعه کشور داشته باشد.
🖱قاعدتا شکی نیست که هر پدیدهای در دل خود درسهایی دارد که میتوان از آنها آموخت. اما به نظر میرسد که اینگونه سادهسازیها ممکن است باعث شود که اشتباهات غیر قابل جبرانی نیز با خود به همراه داشته باشد.
🖱مثلا فرض کنیم که از تقابل ایران با تیمهای قوی دنیا در یک گروه، این درس را بگیریم که باید درهای اقتصاد خود را به روی دنیا باز کنیم و رقابت کنیم تا قوی شویم و قص علی هذا.
🖱خوب این مثال میتواند متقاعدکننده باشد و امکان دارد با همین تمثیل ساده، سیاستمداران هم متقاعد شوند که این راه درستی است که باید پیموده شود و اصولا «آزادسازی» بهترین راه توسعه است.
🖱اما بیایید لحظهای به تجربه کشورهای توسعه یافته در شرق آسیا یعنی ژاپن، کره جنوبی و تایوان فکر کنیم. هیچ کدام از این کشورها از سیاستهای آزادسازی استفاده نکردند و اتفاقا از این طریق توسعه پیدا نکردند. در عوض، کشورهای آمریکای لاتین که وفاق واشنگتن برای آنها تجویز گردید (و «آزادسازی» یکی از بندهای اصلی آن بود) و آن را اجرا کردند، هنوز با مشکلات عدیدۀ توسعه ای دست و پنجه نرم میکنند.
🖱با دیدن این واقعیتها، آنگاه سوالی که مطرح میشود این است که چرا در مورد کشورهای شرق آسیا بدین گونه رخ داده است؟ بنابراین نیاز به این است که موضوع از زوایای مختلف و ابعاد مختلف باز شود و نشان داده شود که در چه شرایطی بوده که این کشورها چنین سیاستهایی را اجرا نکرده و موفق شدهاند و چه عوامل دیگری تاثیر گذار بوده است.
🖱مثلا ما بعد از مطالعۀ دقیق تاریخ این کشورها متوجه میشویم که کشورهای شرق آسیا، 5 اصل ثبات سیاستهای اقتصاد کلان را اجرا کردهاند، اما 5 اصل مرتبط با آزادسازی و مقررات زدایی و تکیه بر سرمایه گذاری مستقیم خارجی و ... را رعایت نکردهاند. خود این ماجرا تبدیل میشود به موضوع تحقیقات گسترده و متعددی که می تواند سالیان سال به طول انجامد و متونی چند صد صفحهای برای توضیح آن نیاز باشد که در قالب یک یا چند تمثیل هرگز نخواهد گنجید.
🖱پس ایراد ماجرا در کجاست؟ به نظر میرسد که ایراد اصلی در این است که نویسنده تلاش میکند که از یکی از تکنیکهای اصلی متقاعدسازی، که همان تمثیل است، استفاده کند بدون اینکه خواننده را با این سیر استدلالی مواجه کند که آیا اصولا دلایلی که توصیۀ او را تایید میکنند موجه هستند یا خیر؟
🖱به عبارت دیگر، سیر استدلال و قوت استدلال، یک زنجیره اصلی است که البته باید با تکنیکهای متقاعدکننده که در کنار این زنجیره اصلی قرار می گیرند، تقویت شود. اما این نوشتهها برعکس عمل میکنند و صرفا تلاش میکنند با یک تمثیل ساده، سایرین را متقاعد کنند که ایدۀ آنها درست است بدون اینکه استدلال اساسی طرح کرده و ذهن مخاطب درگیر استدلال گردد.
🖱متاسفانه تاریخ کشور پر است از مثالهایی که در آنها، تصمیمات با این تکنیکهای متقاعدکنندگی اخذ شدهاند و بعدا فاجعه درست کردهاند چراکه استدلالهای پشت آنها محکم نبودهاند.
🖱و متاسفانه با بیحوصلهتر شدن افراد برای خواندن متون طولانی در دنیای کنونی، و باب شدن متنهای یک یا دو پاراگرافی، ما روز به روز با بحرانِ «از بین رفتن استدلال و رو آوردن به تمثیلها» مواجه میشویم و این خطر وجود دارد که بیشتر و بیشتر در تلۀ تمثیلها گرفتار شویم و تصمیمات نادرست اتخاذ کنیم.
🖱واقعیتی وجود دارد و آن اینکه فضای ژورنالیستی (نوشتن برای جذب مخاطب بیشتر) نباید فضای فکری را بدین گونه تحت تاثیر قرار دهد.
@Cafe_Strategy
https://goo.gl/hPA84r
🎈 «کنیچی اومای» و تلنگری برای دانشکدههای مدیریت و کسبوکار کشور
(علی بابایی)
🖱دهۀ 70 و 80 میلادی است و ژاپنیها با شرکتهای خود نظیر یاماها، سونی، هوندا، NEC و ... به سرعت در حال پیشی گرفتن از آمریکاییها هستند. این سبقت به قدری سریع و شگفتآور است که افراد بسیاری از گوشه و کنار دنیا، در حال تفسیر این موضوع از ظن خود هستند. اما شاید مهمترین این افراد، «کنیچی اومای» مدیر دفتر مککینزی در توکیو و یکی از مشهورترین متفکران ژاپنی در حوزۀ استراتژی باشد. اومای، به واسطۀ ارتباط نزدیک خود با این شرکتها، موفقیت ژاپنیها را اینگونه توصیف میکند:
🖱"... در نظر بسیاری از افراد، مهمترین علت موفقیت کمپانیهای ژاپنی، استراتژیهای فوقالعادۀ آنهاست. اما وقتی از نزدیکتر به این کمپانیها نگاه کنید به یک پارادوکس خواهید رسید چراکه این کمپانیها در عین پیشتازی در بازار، به هیچ وجه دارای ستاد برنامهریزی بزرگ و یا فرآیندهای برنامهریزی استراتژیکِ مفصل و عریض و طویل نیستند.
🖱... استراتژیستهای این کمپانیها، اغلب اوقات از تحصیلات آکادمیک کمی در حوزه کسبوکار برخوردارند (چراکه در ژاپن هیچ دانشکدهای تحت عنوان دانشکدۀ کسبوکار وجود ندارد) و آنها ممکن است حتی یک کتاب نیز در عمر خود در حوزه استراتژی مطالعه نکرده باشند. اما علیرغم همه این موضوعات، استراتژیستهای این کمپانیها دارای یک شهود کامل، در مورد چیستیِ عناصر تشکیلدهندۀ یک استراتژی بزرگ هستند ...
🖱... اما امروزه در ایالات متحده، آنچه در فرهنگ بسیاری از بنگاههای بزرگ این کشور ارج نهاده میشود، «منطق» و «تحلیل» است و از همینرو، نه نوآوران، بلکه این تحلیلگران هستند که زمام امور در این بنگاهها را در دستان خود گرفتهاند. درواقع چندان اغراقآمیز نیست اگر بگوییم که در حال حاضر، سبک مدیریت بسیاری از بنگاههای بزرگ آمریکایی، درست همانند سبک مدیریت اقتصادهای جماهیر شوروی است. این بنگاهها میپندارند که برای موفقیت، باید از قبل، دست به برنامهریزیهای جامع و دقیق زده و فعالیتهای افراد را میبایست بهطور دقیق کنترل کنند ...
🖱... اما حقیقت نشان میدهد که هرچقدر فرآیندهای برنامهریزی استراتژیک، بخش بیشتری از ذهن و فکر این بنگاهها را به خود مشغول کرده است، به همان میزان، تفکر استراتژیک از درون آنها رخت بسته است ... واقعیت آن است که استراتژیهای بزرگ و موفقیتآمیز، حاصل یک تحلیل جامع و کامل نیست بلکه ریشه در بینش (شهود) استراتژیستها دارد که آن هم دور از دسترس تحلیلهای آگاهانه است ...
🖱... در جهان واقعی، پدیدهها و رخدادها هرگز به شکل یک مدل خطی بوقوع نمیپیوندند و از همینرو، «شناخت» این جهان واقعی نیز از طریق یک متدولوژی گامبهگام میسر نیست بلکه نهایتا این تفکر غیرخطیِ مغز انسان است که میتواند به این شناخت نایل شود؛ تفکر استراتژیک، هرگز شباهتی به سیستمهای مکانیکیِ رایجِ مبتنی بر تفکر خطی ندارد ..."
🖱با اندکی دقت به توصیف اومای از چگونگی موفقیت شرکتهای ژاپنی، اکنون سوال مهمی پیش رو ظاهر میشود: آیا دانشکدههای مدیریت و کسبوکار کشور (که تعداد آنها نیز بهطور روزافزونی در حال افزایش بوده است) در حال تقویت جنبههای تحلیلی و برنامهریزیِ دانشجویان و مدیران حال و آیندۀ کشور هستند و یا در حال تقویت جنبههای بینشی، نوآوری، و غیرخطی آنها؟ آیا با توجه به وضعیت بسیار پیچیدۀ کشور، چه از منظر شرایط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی داخلی، و چه از منظر شرایط بحرانی پیرامونی، ما نیاز به برنامهریزان و تحلیلگران بهتری داریم یا بالعکس، به نوآوران و افراد دارای بینش و تفکر غیرخطی؟ به نظرم این سوالی است که پاسخ به آن، تعریف کنندۀ بسیاری از ابعاد مسئولیت اجتماعی دانشکدههای مدیریت و کسبوکار کشور نسبت به آیندۀ کشور است.
@Cafe_Strategy
https://goo.gl/Xa6efp
(علی بابایی)
🖱دهۀ 70 و 80 میلادی است و ژاپنیها با شرکتهای خود نظیر یاماها، سونی، هوندا، NEC و ... به سرعت در حال پیشی گرفتن از آمریکاییها هستند. این سبقت به قدری سریع و شگفتآور است که افراد بسیاری از گوشه و کنار دنیا، در حال تفسیر این موضوع از ظن خود هستند. اما شاید مهمترین این افراد، «کنیچی اومای» مدیر دفتر مککینزی در توکیو و یکی از مشهورترین متفکران ژاپنی در حوزۀ استراتژی باشد. اومای، به واسطۀ ارتباط نزدیک خود با این شرکتها، موفقیت ژاپنیها را اینگونه توصیف میکند:
🖱"... در نظر بسیاری از افراد، مهمترین علت موفقیت کمپانیهای ژاپنی، استراتژیهای فوقالعادۀ آنهاست. اما وقتی از نزدیکتر به این کمپانیها نگاه کنید به یک پارادوکس خواهید رسید چراکه این کمپانیها در عین پیشتازی در بازار، به هیچ وجه دارای ستاد برنامهریزی بزرگ و یا فرآیندهای برنامهریزی استراتژیکِ مفصل و عریض و طویل نیستند.
🖱... استراتژیستهای این کمپانیها، اغلب اوقات از تحصیلات آکادمیک کمی در حوزه کسبوکار برخوردارند (چراکه در ژاپن هیچ دانشکدهای تحت عنوان دانشکدۀ کسبوکار وجود ندارد) و آنها ممکن است حتی یک کتاب نیز در عمر خود در حوزه استراتژی مطالعه نکرده باشند. اما علیرغم همه این موضوعات، استراتژیستهای این کمپانیها دارای یک شهود کامل، در مورد چیستیِ عناصر تشکیلدهندۀ یک استراتژی بزرگ هستند ...
🖱... اما امروزه در ایالات متحده، آنچه در فرهنگ بسیاری از بنگاههای بزرگ این کشور ارج نهاده میشود، «منطق» و «تحلیل» است و از همینرو، نه نوآوران، بلکه این تحلیلگران هستند که زمام امور در این بنگاهها را در دستان خود گرفتهاند. درواقع چندان اغراقآمیز نیست اگر بگوییم که در حال حاضر، سبک مدیریت بسیاری از بنگاههای بزرگ آمریکایی، درست همانند سبک مدیریت اقتصادهای جماهیر شوروی است. این بنگاهها میپندارند که برای موفقیت، باید از قبل، دست به برنامهریزیهای جامع و دقیق زده و فعالیتهای افراد را میبایست بهطور دقیق کنترل کنند ...
🖱... اما حقیقت نشان میدهد که هرچقدر فرآیندهای برنامهریزی استراتژیک، بخش بیشتری از ذهن و فکر این بنگاهها را به خود مشغول کرده است، به همان میزان، تفکر استراتژیک از درون آنها رخت بسته است ... واقعیت آن است که استراتژیهای بزرگ و موفقیتآمیز، حاصل یک تحلیل جامع و کامل نیست بلکه ریشه در بینش (شهود) استراتژیستها دارد که آن هم دور از دسترس تحلیلهای آگاهانه است ...
🖱... در جهان واقعی، پدیدهها و رخدادها هرگز به شکل یک مدل خطی بوقوع نمیپیوندند و از همینرو، «شناخت» این جهان واقعی نیز از طریق یک متدولوژی گامبهگام میسر نیست بلکه نهایتا این تفکر غیرخطیِ مغز انسان است که میتواند به این شناخت نایل شود؛ تفکر استراتژیک، هرگز شباهتی به سیستمهای مکانیکیِ رایجِ مبتنی بر تفکر خطی ندارد ..."
🖱با اندکی دقت به توصیف اومای از چگونگی موفقیت شرکتهای ژاپنی، اکنون سوال مهمی پیش رو ظاهر میشود: آیا دانشکدههای مدیریت و کسبوکار کشور (که تعداد آنها نیز بهطور روزافزونی در حال افزایش بوده است) در حال تقویت جنبههای تحلیلی و برنامهریزیِ دانشجویان و مدیران حال و آیندۀ کشور هستند و یا در حال تقویت جنبههای بینشی، نوآوری، و غیرخطی آنها؟ آیا با توجه به وضعیت بسیار پیچیدۀ کشور، چه از منظر شرایط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی داخلی، و چه از منظر شرایط بحرانی پیرامونی، ما نیاز به برنامهریزان و تحلیلگران بهتری داریم یا بالعکس، به نوآوران و افراد دارای بینش و تفکر غیرخطی؟ به نظرم این سوالی است که پاسخ به آن، تعریف کنندۀ بسیاری از ابعاد مسئولیت اجتماعی دانشکدههای مدیریت و کسبوکار کشور نسبت به آیندۀ کشور است.
@Cafe_Strategy
https://goo.gl/Xa6efp
🎈اندر خم کدام کوچه!
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
💡برای هر کسی که یک بار هم به انگلیس رفته باشد، نام Sainsbury آشناست. این یکی از بزرگترین فروشگاههای زنجیرهای آنجاست که به نام ایجاد کننده آن یعنی لرد Sainsbury به این نام شهرت دارد.
💡اسم نوه ایشان دیوید است که وی نیز لقب لرد را یدک میکشد با ثروت شخصی حدود 1.3 میلیارد پوند. وی از سال 1998 تا 2006 به عنوان وزیر علم و نوآوری دولت فعالیت میکرد و به دلیل کمکهای فراوانی که به دانشگاه کمبریج کرده است، اکنون رئیس دانشگاه کمبریج است (البته ایشان مدرک دکترا ندارد).
💡امروز وی بحثی در مورد نگاه خود به اقتصاد و نوآوری مطرح کرد که در کتابی که در این مورد منتشر کرده است نیز نگاههای خود را مطرح کرده است (نام کتاب progressive capitalism است).
💡از نظر وی، دو مدل نگاه به سیستم اقتصادی وجود دارد:
🕯از منظر کارآمدیِ مکانیزم بازار، که در آن، انسانها موجوداتی غیرفعال و صرفا انتخاب گر هستند
🕯از منظر توانمندی تولید، که ریشه در خلاقیت و نگاههای اشخاصی نظیر شومپیتر دارد
💡وی اشاره کرد که اگرچه اقتصادانان مدت زیادی وقت صرف این ماجرا کردند که سیستم اقتصادی را از منظر اول توضیح دهند، اما واقعیت فعالیتهای اقتصاد، از دید وی که اصالتا یک فعال بخش خصوصی بوده است، با نگاه دوم قابل توجیه و تفسیر است.
💡علاوه بر این، وی مثالهای تاریخی زیادی را از انگلستان قرن 15 تا آمریکای قرن 20 برشمرد که با دیدگاه دوم قابل توجیه هستند.
💡لذا در تمام مدتی که وزیر علم و نوآوری بوده است، برای توسعه این نگاه تلاش کرده و شاید حاصل تلاشهای وی بود که در نهایت در سال 2009، وزارتخانه کسب و کار، نوآوری و مهارتها در انگلستان تشکیل شد (و اخیرا تبدیل شد به وزارتخانه کسب و کار، انرژی و استراتژی صنعتی به خاطر یکپارچه سازی بیشتر)
💡از جمله دیگر اثرات وی، شکل دهی نهادی ذیل این وزارتخانه جدید تحت عنوان innovateuk است که بهترین ابزارهای سیاستگذاری را در حوزه نوآوری توسعه داده و به کار گرفته است (قبلا این نهاد تحت عنوان Technology strategy board فعالیت میکرد).
👌جالبترین بخش صحبتهای وی تسلطی بود که وی به آراء و نظرات شومپیتر داشت و میگفت وی را همیشه سرلوحه کار خود قرار داده بوده، منجمله اینکه رشد اقتصادی حاصل نمیشود مگر به مدد نوآوری و دیگر اینکه سرمایهداری صرفا مکانیزم رقابت بر سر قیمت نیست، بلکه رقابت بر سر بازار، شبکه تامین و کالاهای جدید است.
💡قاعدتا کاری به کسانی که میگویند ما مرد عمل و اجرا هستیم و در نهایت خروجی کارهای آنها بخاطر اینکه دیدی ندارند حداکثر چهار بند قانون مجلس یا نظایر آن میشود که تاثیری در اقتصاد ندارد نداریم، اما ای کاش ما نیز وزرا یا معاونانی داشتیم که حداقل مقداری از این قضایا را فهم میکردند.
💡چرا فهم این ماجرا سخت است که فهمیدن خیلی مهم است و هر کسی کاری میکند مبتنی بر میزان فهم خود انجام میدهد و هرچقدر چارچوبهای ذهنی بسته و کوچکتر باشد، نتیجه خیلی کوتاهتر و گذراتر خواهد بود!!!!
💡البته صحبت دولتمردان ما از منظر شومپیتر و امثال او که فکر کنم تمنای محال است. کافی است بدانیم که ما در ساده ترین مسائل و جاانداختن آنها هم مشکل داریم. مثلا هنوز نفهمیدهایم که:
🕯درایور توسعه اقتصادی و تکنولوژی، بخش خصوصی پرقدرت و ریسک پذیر است.
🕯دانشگاه محور نوآوری نیست. نقش دانشگاه مدون کردن تجربه زیسته جامعه و استخراج درسهای آن در طول زمان است.
🕯رابطه دانشگاه و صنعت اینقدر مهم نیست که نقش آفرینی اجتماعی دانشگاه یا شکل گیری استارتاپهای دانشگاهی که مکمل فعالیتهای صنعت باشند، مهم است.
🕯سیاستگذار وظیفه دارد تا با سیاستگذاری صحیح رفتار بنگاهها را جهت دهی کند. نقش وی، حمالی و دویدن الکی و جلسه رفتن بیخود و بازدید بیفایده و بدون دستور و نوشتن تفاهم نامههای الکی نیست.
🕯چیزی داریم بنام تنظیم گری و وی باید بتواند رفتار بنگاه را تنظیم کند! نه اینکه با وی لاس بزند. برای این تنظیم، باید مداوم با بنگاهها در تعامل باشد.
🕯سیاستگذاری باید بتواند راههای رانتی کسب درآمد را مسدود کند تا بنگاهها ناگزیر به نوآوری شوند. نه اینکه خودش هم دنبال زمین و دلار باشد.
🕯سیاستگذار(و غیر سیاستگذار) نباید دنبال منافع شخصی یا جناحی خود باشد. باید منافع ملی را ببیند (در مورد این احتمالا خواهم نوشت)
و تعداد زیاد دیگری از این اصول ساده که ما اندر خم یک کوچهایم...
پ.ن. 1 - قاعدتا از نظر سیاسی و بینشهای فردی، کسی قصد دفاع از دیوید (رییس کمبریج) را ندارد و این نوشته کاری به این ماجرا ندارد. من هم نمی دانم ایشان یهودی یا صهیونیست یا هرچیز دیگری هست یا نه. اطلاعاتی هم به وی ندادم فقط سخنرانیاش را گوش کردم 😄
@cafe_strategy
goo.gl/y6vRw8
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
💡برای هر کسی که یک بار هم به انگلیس رفته باشد، نام Sainsbury آشناست. این یکی از بزرگترین فروشگاههای زنجیرهای آنجاست که به نام ایجاد کننده آن یعنی لرد Sainsbury به این نام شهرت دارد.
💡اسم نوه ایشان دیوید است که وی نیز لقب لرد را یدک میکشد با ثروت شخصی حدود 1.3 میلیارد پوند. وی از سال 1998 تا 2006 به عنوان وزیر علم و نوآوری دولت فعالیت میکرد و به دلیل کمکهای فراوانی که به دانشگاه کمبریج کرده است، اکنون رئیس دانشگاه کمبریج است (البته ایشان مدرک دکترا ندارد).
💡امروز وی بحثی در مورد نگاه خود به اقتصاد و نوآوری مطرح کرد که در کتابی که در این مورد منتشر کرده است نیز نگاههای خود را مطرح کرده است (نام کتاب progressive capitalism است).
💡از نظر وی، دو مدل نگاه به سیستم اقتصادی وجود دارد:
🕯از منظر کارآمدیِ مکانیزم بازار، که در آن، انسانها موجوداتی غیرفعال و صرفا انتخاب گر هستند
🕯از منظر توانمندی تولید، که ریشه در خلاقیت و نگاههای اشخاصی نظیر شومپیتر دارد
💡وی اشاره کرد که اگرچه اقتصادانان مدت زیادی وقت صرف این ماجرا کردند که سیستم اقتصادی را از منظر اول توضیح دهند، اما واقعیت فعالیتهای اقتصاد، از دید وی که اصالتا یک فعال بخش خصوصی بوده است، با نگاه دوم قابل توجیه و تفسیر است.
💡علاوه بر این، وی مثالهای تاریخی زیادی را از انگلستان قرن 15 تا آمریکای قرن 20 برشمرد که با دیدگاه دوم قابل توجیه هستند.
💡لذا در تمام مدتی که وزیر علم و نوآوری بوده است، برای توسعه این نگاه تلاش کرده و شاید حاصل تلاشهای وی بود که در نهایت در سال 2009، وزارتخانه کسب و کار، نوآوری و مهارتها در انگلستان تشکیل شد (و اخیرا تبدیل شد به وزارتخانه کسب و کار، انرژی و استراتژی صنعتی به خاطر یکپارچه سازی بیشتر)
💡از جمله دیگر اثرات وی، شکل دهی نهادی ذیل این وزارتخانه جدید تحت عنوان innovateuk است که بهترین ابزارهای سیاستگذاری را در حوزه نوآوری توسعه داده و به کار گرفته است (قبلا این نهاد تحت عنوان Technology strategy board فعالیت میکرد).
👌جالبترین بخش صحبتهای وی تسلطی بود که وی به آراء و نظرات شومپیتر داشت و میگفت وی را همیشه سرلوحه کار خود قرار داده بوده، منجمله اینکه رشد اقتصادی حاصل نمیشود مگر به مدد نوآوری و دیگر اینکه سرمایهداری صرفا مکانیزم رقابت بر سر قیمت نیست، بلکه رقابت بر سر بازار، شبکه تامین و کالاهای جدید است.
💡قاعدتا کاری به کسانی که میگویند ما مرد عمل و اجرا هستیم و در نهایت خروجی کارهای آنها بخاطر اینکه دیدی ندارند حداکثر چهار بند قانون مجلس یا نظایر آن میشود که تاثیری در اقتصاد ندارد نداریم، اما ای کاش ما نیز وزرا یا معاونانی داشتیم که حداقل مقداری از این قضایا را فهم میکردند.
💡چرا فهم این ماجرا سخت است که فهمیدن خیلی مهم است و هر کسی کاری میکند مبتنی بر میزان فهم خود انجام میدهد و هرچقدر چارچوبهای ذهنی بسته و کوچکتر باشد، نتیجه خیلی کوتاهتر و گذراتر خواهد بود!!!!
💡البته صحبت دولتمردان ما از منظر شومپیتر و امثال او که فکر کنم تمنای محال است. کافی است بدانیم که ما در ساده ترین مسائل و جاانداختن آنها هم مشکل داریم. مثلا هنوز نفهمیدهایم که:
🕯درایور توسعه اقتصادی و تکنولوژی، بخش خصوصی پرقدرت و ریسک پذیر است.
🕯دانشگاه محور نوآوری نیست. نقش دانشگاه مدون کردن تجربه زیسته جامعه و استخراج درسهای آن در طول زمان است.
🕯رابطه دانشگاه و صنعت اینقدر مهم نیست که نقش آفرینی اجتماعی دانشگاه یا شکل گیری استارتاپهای دانشگاهی که مکمل فعالیتهای صنعت باشند، مهم است.
🕯سیاستگذار وظیفه دارد تا با سیاستگذاری صحیح رفتار بنگاهها را جهت دهی کند. نقش وی، حمالی و دویدن الکی و جلسه رفتن بیخود و بازدید بیفایده و بدون دستور و نوشتن تفاهم نامههای الکی نیست.
🕯چیزی داریم بنام تنظیم گری و وی باید بتواند رفتار بنگاه را تنظیم کند! نه اینکه با وی لاس بزند. برای این تنظیم، باید مداوم با بنگاهها در تعامل باشد.
🕯سیاستگذاری باید بتواند راههای رانتی کسب درآمد را مسدود کند تا بنگاهها ناگزیر به نوآوری شوند. نه اینکه خودش هم دنبال زمین و دلار باشد.
🕯سیاستگذار(و غیر سیاستگذار) نباید دنبال منافع شخصی یا جناحی خود باشد. باید منافع ملی را ببیند (در مورد این احتمالا خواهم نوشت)
و تعداد زیاد دیگری از این اصول ساده که ما اندر خم یک کوچهایم...
پ.ن. 1 - قاعدتا از نظر سیاسی و بینشهای فردی، کسی قصد دفاع از دیوید (رییس کمبریج) را ندارد و این نوشته کاری به این ماجرا ندارد. من هم نمی دانم ایشان یهودی یا صهیونیست یا هرچیز دیگری هست یا نه. اطلاعاتی هم به وی ندادم فقط سخنرانیاش را گوش کردم 😄
@cafe_strategy
goo.gl/y6vRw8
🎈سیستمهای احمق یا مدیران جلسهای؟
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱همه ما میدانیم که مدیران بسیار سرشان شلوغ است. دلیل اصلی آن هم این است که دائم جلسه دارند. علت آن این است که باید در مورد موضوعات متعددی تصمیم بگیرند. البته پوشیده نیست که بخشی از این کارها و جلسات نیز تشریفاتی است. خوب چرا این تصمیمات از طریق دیگری گرفته نمیشود؟
🖱مثلا چرا کارهای گسترده کارشناسی در قالب یک گزارش خوب تهیه نمیشود و مدیر از طریق خواندن آن گزارش تصمیم نمیگیرد؟ میتوان گفت به همان دلیل که بسیاری از اساتید، پایان نامه دانشجویان را نمیخوانند و تنها در جلسه به ارائه وی گوش میدهند و نظر میدهند.
🖱ریشه این ماجرا پدیده «احمق بودن سیستمها»ست (Stupid). بسیاری از سیستمها در کشور ما احمق هستند و این باعث میشود که درست کار نکنند و لذا مدیران ناگزیر باید دائم با آنها کلنجار بروند. پس با دو سیستم احمق و سیستم هوشمند روبرو هستیم. اما فرق این دو سیستم در چیست؟ مثلا آیا سیستم بیمارستانی ما هوشمند است یا احمق؟ سیستم حمل و نقل؟ سیستم علمی؟ مالیاتی؟ ثبت اسناد؟ تامین اجتماعی؟ گمرک؟ بازنشستگی؟ آموزش و پرورش؟ کنکور؟
🖱سیستم هوشمند سیستمی است که ظاهر آن ساده است و شما به راحتی با آن مواجه میشوید و کار خود را انجام میدهید ولی در پشت آن، پیچیدگی بسیار زیادی وجود دارد که شما اصلا نمیبینید. شما از کار کردن با سادگی آن لذت می برید در حالیکه نمیدانید چقدر طراحی پیچیدهای دارد. در مقابل، سیستم احمق سیستمی است که ظاهری پیچیده دارد و شما در کار کردن با آن دچار مشکلات میشوید در حالیکه پشت آن بسیار ساده است و توان خاصی ندارد. در عمل اتفاقی که میافتد این است که در سیستم هوشمند، شما بار خاصی متحمل نمیشوید و خیلی ساده با آن کار میکنید در حالیکه در سیستم احمق، همه بار بر روی دوش شماست.
🖱مثلا گوگل را فرض کنید. پیچیدهترین سیستم دنیاست و در عین حال ساده ترین ظاهر را دارد. اما در مقابل، در سیستم ارزیابی آموزشی، همه بار بردوش دانشجو و دانشآموز و خانواده وی است در حالیکه در باطن خبری نیست و معلوم نیست چه چیز را میسنجد. یا در سیستم ارتقای اساتید، باید نمرهها را تک تک از جاهای مختلف جمعآوری کنی و همه بار بر روی دوش توست و آن طرف چک میکند که نمرات را آوردی یا نه. وارد یک بیمارستان که میشوی، همه کارها را باید خودت انجام دهی. خلاصۀ ماجرا اینکه باید بدوی.
🖱در سیستمهای احمق، مدیران ناگزیر میشوند تا برای همه چیز تصمیمگیری کنند. باطن سیستم خبری نیست. جوک معروفی بود که میگفت درون سر طرف را که شکافتند صرفا یک سیم بود که دو تا گوش را بههم وصل میکرده که نیفتد؛ این همان حکایت سیستم احمق است. اما متاسفانه مدیران به جای اینکه تلاش کنند سیستمسازی کنند، خود به روش احمقانۀ دیگری به مدیریت میپردازند و آن همانا حل مسائل و چالشهای آن یکی پس از دیگری از یک جلسه به جلسه دیگر است. اینطوری میشود که مدیر ما همیشه سرش شلوغ است.
🖱پس نمیتوان و نباید همه چیز را به آمریکا مرتبط کرد. این سیستمها هستند که احمق هستند و اگرچه مدتی کنترل و مدیریت فردی می شوند، اما ناگهان از یک جایی کار خراب میشود و همه چیز میریزد بیرون. حال سوال این جاست که چه کسی و چه زمانی بالاخره آستین همت بالا خواهد زد و سیستمها را به صورت هوشمند طراحی خواهد کرد؟ آیا این تغییرات باید از بالا به پائین باشد؟ آیا باید منتظر تغییر نسل باشیم؟ یا پائین به بالا هم میتوان کاری کرد؟
🖱به نظرم هر کسی از پائین هم میتواند در سیستمهایی که خودش حضور دارد تلاش کند و هوشمندی را به آنها تزریق کند. با هر بهبود ساده، سیستمها هوشمندتر میشوند...
🖱مدیرانی که خود را به احمقانگی سیستمها تسلیم میکنند، بهتر است شغل دیگری برای خود برگزینند. انتظار می رود یک مدیر (حال می خواهد رئیس بانک مرکزی باشد یا وزیر اقتصاد یا رئیس یک سازمان)، تحلیل خوبی از سیستم خود داشته باشد و آن را از نو طراحی کند. طرحی که هوشمندانه باشد و بتواند به راحتی با شبیه سازی نیازهای مراجعان، به آنها پاسخ دهد.
🖱خلاصه اینکه در سیستم احمق، مدیران جلسهای ما به تصمیمات احمقانهتری میرسند. مثلا سیستم احمق اجازه تاسیس موسسات مالی داده و تصمیم احمقانهتر این بوده که پول را به مالباختگان (!) از بودجه عمومی برگرداندیم . یا مثلا نرخ ارز جابجا شده و ما در یک جلسه تصمیم گرفتیم ارز 4200 تومانی به خیلیها بدهیم. یا مثلا توی کویر ذوب آهن زدیم، حالا میخواهیم از خلیج فارس آب بیاوریم...
🖱خدایا پناه میبریم به تو از دست سیستمهای احمق و مدیران جلسهای!
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://goo.gl/hF9in8
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱همه ما میدانیم که مدیران بسیار سرشان شلوغ است. دلیل اصلی آن هم این است که دائم جلسه دارند. علت آن این است که باید در مورد موضوعات متعددی تصمیم بگیرند. البته پوشیده نیست که بخشی از این کارها و جلسات نیز تشریفاتی است. خوب چرا این تصمیمات از طریق دیگری گرفته نمیشود؟
🖱مثلا چرا کارهای گسترده کارشناسی در قالب یک گزارش خوب تهیه نمیشود و مدیر از طریق خواندن آن گزارش تصمیم نمیگیرد؟ میتوان گفت به همان دلیل که بسیاری از اساتید، پایان نامه دانشجویان را نمیخوانند و تنها در جلسه به ارائه وی گوش میدهند و نظر میدهند.
🖱ریشه این ماجرا پدیده «احمق بودن سیستمها»ست (Stupid). بسیاری از سیستمها در کشور ما احمق هستند و این باعث میشود که درست کار نکنند و لذا مدیران ناگزیر باید دائم با آنها کلنجار بروند. پس با دو سیستم احمق و سیستم هوشمند روبرو هستیم. اما فرق این دو سیستم در چیست؟ مثلا آیا سیستم بیمارستانی ما هوشمند است یا احمق؟ سیستم حمل و نقل؟ سیستم علمی؟ مالیاتی؟ ثبت اسناد؟ تامین اجتماعی؟ گمرک؟ بازنشستگی؟ آموزش و پرورش؟ کنکور؟
🖱سیستم هوشمند سیستمی است که ظاهر آن ساده است و شما به راحتی با آن مواجه میشوید و کار خود را انجام میدهید ولی در پشت آن، پیچیدگی بسیار زیادی وجود دارد که شما اصلا نمیبینید. شما از کار کردن با سادگی آن لذت می برید در حالیکه نمیدانید چقدر طراحی پیچیدهای دارد. در مقابل، سیستم احمق سیستمی است که ظاهری پیچیده دارد و شما در کار کردن با آن دچار مشکلات میشوید در حالیکه پشت آن بسیار ساده است و توان خاصی ندارد. در عمل اتفاقی که میافتد این است که در سیستم هوشمند، شما بار خاصی متحمل نمیشوید و خیلی ساده با آن کار میکنید در حالیکه در سیستم احمق، همه بار بر روی دوش شماست.
🖱مثلا گوگل را فرض کنید. پیچیدهترین سیستم دنیاست و در عین حال ساده ترین ظاهر را دارد. اما در مقابل، در سیستم ارزیابی آموزشی، همه بار بردوش دانشجو و دانشآموز و خانواده وی است در حالیکه در باطن خبری نیست و معلوم نیست چه چیز را میسنجد. یا در سیستم ارتقای اساتید، باید نمرهها را تک تک از جاهای مختلف جمعآوری کنی و همه بار بر روی دوش توست و آن طرف چک میکند که نمرات را آوردی یا نه. وارد یک بیمارستان که میشوی، همه کارها را باید خودت انجام دهی. خلاصۀ ماجرا اینکه باید بدوی.
🖱در سیستمهای احمق، مدیران ناگزیر میشوند تا برای همه چیز تصمیمگیری کنند. باطن سیستم خبری نیست. جوک معروفی بود که میگفت درون سر طرف را که شکافتند صرفا یک سیم بود که دو تا گوش را بههم وصل میکرده که نیفتد؛ این همان حکایت سیستم احمق است. اما متاسفانه مدیران به جای اینکه تلاش کنند سیستمسازی کنند، خود به روش احمقانۀ دیگری به مدیریت میپردازند و آن همانا حل مسائل و چالشهای آن یکی پس از دیگری از یک جلسه به جلسه دیگر است. اینطوری میشود که مدیر ما همیشه سرش شلوغ است.
🖱پس نمیتوان و نباید همه چیز را به آمریکا مرتبط کرد. این سیستمها هستند که احمق هستند و اگرچه مدتی کنترل و مدیریت فردی می شوند، اما ناگهان از یک جایی کار خراب میشود و همه چیز میریزد بیرون. حال سوال این جاست که چه کسی و چه زمانی بالاخره آستین همت بالا خواهد زد و سیستمها را به صورت هوشمند طراحی خواهد کرد؟ آیا این تغییرات باید از بالا به پائین باشد؟ آیا باید منتظر تغییر نسل باشیم؟ یا پائین به بالا هم میتوان کاری کرد؟
🖱به نظرم هر کسی از پائین هم میتواند در سیستمهایی که خودش حضور دارد تلاش کند و هوشمندی را به آنها تزریق کند. با هر بهبود ساده، سیستمها هوشمندتر میشوند...
🖱مدیرانی که خود را به احمقانگی سیستمها تسلیم میکنند، بهتر است شغل دیگری برای خود برگزینند. انتظار می رود یک مدیر (حال می خواهد رئیس بانک مرکزی باشد یا وزیر اقتصاد یا رئیس یک سازمان)، تحلیل خوبی از سیستم خود داشته باشد و آن را از نو طراحی کند. طرحی که هوشمندانه باشد و بتواند به راحتی با شبیه سازی نیازهای مراجعان، به آنها پاسخ دهد.
🖱خلاصه اینکه در سیستم احمق، مدیران جلسهای ما به تصمیمات احمقانهتری میرسند. مثلا سیستم احمق اجازه تاسیس موسسات مالی داده و تصمیم احمقانهتر این بوده که پول را به مالباختگان (!) از بودجه عمومی برگرداندیم . یا مثلا نرخ ارز جابجا شده و ما در یک جلسه تصمیم گرفتیم ارز 4200 تومانی به خیلیها بدهیم. یا مثلا توی کویر ذوب آهن زدیم، حالا میخواهیم از خلیج فارس آب بیاوریم...
🖱خدایا پناه میبریم به تو از دست سیستمهای احمق و مدیران جلسهای!
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://goo.gl/hF9in8
🎈ابزاری که در دست ماست؟!!
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱 امسال نتایج رتبه بندی نوآوری جهانی (Global Innovation Index) منتشر شد که نشان داد ایران در رتبه 65ام قرار دارد. بدین ترتیب ظرف 4 سال ایران از رتبه 120 توانسته 55 رتبه ارتقا پیدا کند. اگرچه طبیعتا این خبر خوبی برای اداره کنندگان کشور است، اما همواره این خطر وجود دارد که اداره کنندگان دولتی، که احتمالا فرصت زیادی برای تحلیل دقیق نتایج آن ندارند، اینگونه تصور کنند که ما ظرف 4 سال پیشرفت شگرفی داشتهایم. برای مثال، در نشستی که مرکز الگوی پیشرفت در باب نوآوری برگزار کرد، در پانل دوم آن (عکس زیر) دو نفر از مسوولان به رشد رتبه ایران اشاره کردند و اینکه کشور در حال حرکت رو به جلو است.
🖱 البته منظور من از نوشتۀ پیش رو این نیست که کشور در حال عقب گرد است، اما باید به چند نکته اساسی در مورد این گونه رتبهبندیها توجه نمود:
🔺اساسا شاخصها و مدلهای اندازه گیری، تا حد زیادی تابع یک نگاه یکساننگر به همه است. هنگامی که همه کشورها، دانشگاهها، رشتههای علمی، و نظایر آنها را در یک مقیاس قرار میدهیم، تفاوتهای آنان را نادیده گرفتهایم. برای مثال، آیا صحیح است که هم رشته شیمی و هم رشته جامعه شناسی را با متر تعداد مقالات بسنجیم؟ همین طور است سنجش دانشگاههای فنی با دانشگاههای غیر فنی و نظایر آن.
🔺از طرف دیگر، این شاخصها غالبا ناقصند و دلیل اصلی آن، این است که به خاطر کمّی شدن و قابل اندازه گیری شدن، بسیاری از جنبههای کیفی را ناگزیر نادیده میگیرند. بنابراین امکان دارد مثلا شاخصها نشان دهنده تعداد مقالات بالایی باشند، اما درون سیستم علمی کشور نتوان ردپایی از نُرمهای علمیِ تبیین شده توسط مِرتون را مشاهده نمود.
🔺در نهایت اینکه، اعداد اندازه گیری شده، عموما خطای قابل ملاحظهای دارند. یک دلیل آن، این است که بسیاری از آنها ادراکیاند و لذا به نظرات کارشناسان ارجاع داده میشوند و چون دادههای تمام کشورها در دسترس نیست، چه بسا این کارشناسان افرادی در اروپا باشند که در مورد وضعیت نهادها در کشورهای دیگر نظر بدهند (البته معاونت علمی درواقع تلاش کرده تا بیش از هر چیز، همین خطا را کاهش دهد).
🖱به این ترتیب، در حال حاضر چند خطر اصلی در مورد نتایج گزارش GII وجود دارد:
🔺 اینکه فکر کنیم ما در این 4 سال خیلی از نظر نوآوری پیشرفت کردهایم. اما سادهترین استدلال در رد این نگاه این است که بدانیم پایهایترین نگاههای نظریِ حوزۀ نوآوری ادعا میکنند که نوآوری در سطح ملی منجر به رشد اقتصادی میشود، ولی از آنجا که ما در این 4 سال رشد اقتصادی قابل ملاحظهای (به غیر از رشدِ حاصل از رشد قیمت نفت) نداشتهایم، بنابراین نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که رشد نوآوری قابل ملاحظهای را در کشور تجربه کرده باشیم. البته حالت دوم این است که بپذیریم در نوآوری پیشرفت قابل ملاحظهای داشتهایم ولی این نوآوریها منجر به رشد اقتصادی نشدهاند. در این حالت، آنگاه اساس مدل GII با یک پرسش جدی مواجه میشود که پس اساسا چه چیزهایی را اندازه گیری کرده است که ربطی به اساسیترین تاثیر افزایش نوآوری (یعنی رشد اقتصادی) نداشته است؟
🔺 دومین خطر این است که خودِ این گونه رتبهبندیها برای ما ملاک نهایی قلمداد شود. مثلا نفس اینکه ما رتبه 65 داریم به چه معناست؟ اصلا بر فرض، رتبه ما در این معیار حتی 1 باشد، این نشاندهندۀ چیست؟ آیا بهترین اقتصاد دنیا را داریم یا بهترین شرکتهای دنیا را داریم یا بهترین جامعه را داریم؟ یا ایرلند که رتبه 10 و بالاتر از ژاپن و کره جنوبی (با رتبه های 13 و 12) است، این به چه معناست؟
🔺 سومین خطر این است که تک تک محورهای این گونه رتبهبندیها را ملاک قرار دهیم و سعی کنیم که دائم هرکدام را بهبود دهیم و فکر کنیم که این گونه بهبودها باعث پیشرفت کشور میگردد یا سیاستهای کشور را باید از این محورها اقتباس کرد. اگرچه این معیارها یک دید نسبتا مناسبی ارائه میدهند، اما هرگز بدان معنا نیست که محورهای این رتبهبندیها همان مدل توسعه و پیشرفت هستند و ما باید شروع کنیم تک تک اینها را بهبود دهیم. نه! توسعه و پیشرفت (یا هر حوزه دیگری نظیر رشد اقتصادی) یک دینامیکی دارد که در تئوریهای مربوطه بدان پرداخته میشود و نقطه (نقطههای) شروع و الزاماتی دارد که باید در همان فضا به دنبال سیاستهای مناسب بگردیم (در برخی مطالب قبلی به این دینامیک اشاره کردهام و در مطالب آتی نیز به آن خواهم پرداخت).
🖱به این ترتیب، هر کدام از این مدلهای مقایسهای، نظیر یک ابزاری هستند که همانگونه که می توانند مفید باشند (در صورتی که مناسب استفاده شوند) میتوانند به همان میزان خطرناک نیز باشند (اگر از آنها استفاده نادرست بکنیم).
کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://photos.app.goo.gl/LckVyzugQbVMSiYz8
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱 امسال نتایج رتبه بندی نوآوری جهانی (Global Innovation Index) منتشر شد که نشان داد ایران در رتبه 65ام قرار دارد. بدین ترتیب ظرف 4 سال ایران از رتبه 120 توانسته 55 رتبه ارتقا پیدا کند. اگرچه طبیعتا این خبر خوبی برای اداره کنندگان کشور است، اما همواره این خطر وجود دارد که اداره کنندگان دولتی، که احتمالا فرصت زیادی برای تحلیل دقیق نتایج آن ندارند، اینگونه تصور کنند که ما ظرف 4 سال پیشرفت شگرفی داشتهایم. برای مثال، در نشستی که مرکز الگوی پیشرفت در باب نوآوری برگزار کرد، در پانل دوم آن (عکس زیر) دو نفر از مسوولان به رشد رتبه ایران اشاره کردند و اینکه کشور در حال حرکت رو به جلو است.
🖱 البته منظور من از نوشتۀ پیش رو این نیست که کشور در حال عقب گرد است، اما باید به چند نکته اساسی در مورد این گونه رتبهبندیها توجه نمود:
🔺اساسا شاخصها و مدلهای اندازه گیری، تا حد زیادی تابع یک نگاه یکساننگر به همه است. هنگامی که همه کشورها، دانشگاهها، رشتههای علمی، و نظایر آنها را در یک مقیاس قرار میدهیم، تفاوتهای آنان را نادیده گرفتهایم. برای مثال، آیا صحیح است که هم رشته شیمی و هم رشته جامعه شناسی را با متر تعداد مقالات بسنجیم؟ همین طور است سنجش دانشگاههای فنی با دانشگاههای غیر فنی و نظایر آن.
🔺از طرف دیگر، این شاخصها غالبا ناقصند و دلیل اصلی آن، این است که به خاطر کمّی شدن و قابل اندازه گیری شدن، بسیاری از جنبههای کیفی را ناگزیر نادیده میگیرند. بنابراین امکان دارد مثلا شاخصها نشان دهنده تعداد مقالات بالایی باشند، اما درون سیستم علمی کشور نتوان ردپایی از نُرمهای علمیِ تبیین شده توسط مِرتون را مشاهده نمود.
🔺در نهایت اینکه، اعداد اندازه گیری شده، عموما خطای قابل ملاحظهای دارند. یک دلیل آن، این است که بسیاری از آنها ادراکیاند و لذا به نظرات کارشناسان ارجاع داده میشوند و چون دادههای تمام کشورها در دسترس نیست، چه بسا این کارشناسان افرادی در اروپا باشند که در مورد وضعیت نهادها در کشورهای دیگر نظر بدهند (البته معاونت علمی درواقع تلاش کرده تا بیش از هر چیز، همین خطا را کاهش دهد).
🖱به این ترتیب، در حال حاضر چند خطر اصلی در مورد نتایج گزارش GII وجود دارد:
🔺 اینکه فکر کنیم ما در این 4 سال خیلی از نظر نوآوری پیشرفت کردهایم. اما سادهترین استدلال در رد این نگاه این است که بدانیم پایهایترین نگاههای نظریِ حوزۀ نوآوری ادعا میکنند که نوآوری در سطح ملی منجر به رشد اقتصادی میشود، ولی از آنجا که ما در این 4 سال رشد اقتصادی قابل ملاحظهای (به غیر از رشدِ حاصل از رشد قیمت نفت) نداشتهایم، بنابراین نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که رشد نوآوری قابل ملاحظهای را در کشور تجربه کرده باشیم. البته حالت دوم این است که بپذیریم در نوآوری پیشرفت قابل ملاحظهای داشتهایم ولی این نوآوریها منجر به رشد اقتصادی نشدهاند. در این حالت، آنگاه اساس مدل GII با یک پرسش جدی مواجه میشود که پس اساسا چه چیزهایی را اندازه گیری کرده است که ربطی به اساسیترین تاثیر افزایش نوآوری (یعنی رشد اقتصادی) نداشته است؟
🔺 دومین خطر این است که خودِ این گونه رتبهبندیها برای ما ملاک نهایی قلمداد شود. مثلا نفس اینکه ما رتبه 65 داریم به چه معناست؟ اصلا بر فرض، رتبه ما در این معیار حتی 1 باشد، این نشاندهندۀ چیست؟ آیا بهترین اقتصاد دنیا را داریم یا بهترین شرکتهای دنیا را داریم یا بهترین جامعه را داریم؟ یا ایرلند که رتبه 10 و بالاتر از ژاپن و کره جنوبی (با رتبه های 13 و 12) است، این به چه معناست؟
🔺 سومین خطر این است که تک تک محورهای این گونه رتبهبندیها را ملاک قرار دهیم و سعی کنیم که دائم هرکدام را بهبود دهیم و فکر کنیم که این گونه بهبودها باعث پیشرفت کشور میگردد یا سیاستهای کشور را باید از این محورها اقتباس کرد. اگرچه این معیارها یک دید نسبتا مناسبی ارائه میدهند، اما هرگز بدان معنا نیست که محورهای این رتبهبندیها همان مدل توسعه و پیشرفت هستند و ما باید شروع کنیم تک تک اینها را بهبود دهیم. نه! توسعه و پیشرفت (یا هر حوزه دیگری نظیر رشد اقتصادی) یک دینامیکی دارد که در تئوریهای مربوطه بدان پرداخته میشود و نقطه (نقطههای) شروع و الزاماتی دارد که باید در همان فضا به دنبال سیاستهای مناسب بگردیم (در برخی مطالب قبلی به این دینامیک اشاره کردهام و در مطالب آتی نیز به آن خواهم پرداخت).
🖱به این ترتیب، هر کدام از این مدلهای مقایسهای، نظیر یک ابزاری هستند که همانگونه که می توانند مفید باشند (در صورتی که مناسب استفاده شوند) میتوانند به همان میزان خطرناک نیز باشند (اگر از آنها استفاده نادرست بکنیم).
کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://photos.app.goo.gl/LckVyzugQbVMSiYz8
Google Photos
New photo by ali babaee
🎈 سفره انقلاب؟
دکتر ابراهیم سوزنچی
📎 مدتی است با یکی از مجموعههای بزرگ تولیدی در کشور در ارتباط با مساله فناوری و نوآوری همکاری میکنم و تلاش داشتم تا آنها را متقاعد کنم که روی نوآوری به مفهومی که ارائه کرده بودم بصورت جدی سرمایه گذاری کنند. جلسات خوبی برگزار شد و توانستیم کار را به جاهای خیلی خوبی برسانیم. مدیر دغدغه مند در این شرایط در جلسات شرکت می کرد و وقت خوبی را صرف گوش دادن به مباحث ما می نمود.
📎 اما چند روز پیش متنی (غیر عمومی) دیدم که ایشان تهیه کرده و رنجنامهای بزرگ است که با اجازه بخشی از آن را با تغییر منتشر میکنم:
"رنجنامه ذیل حکایت روزگارغریب و تلخ ماست. علیرغم تمکن مالی و زندگی آسوده زمانی تصمیم گرفتیم تا سفرهای را در کشور پهن کنیم و محصولاتی را که قبلا برخی هرگز تولید نشده بودند را تولید کنیم. به زودی و با لطف خدا و همت مدیران مجموعه این توفیق حاصل شد و علاوه بر تولید محصولاتی که بسیاری از آنها توسط اطباء نسخه میگردیدند، نزدیک به 2000 نفر از هم وطنان شریفمان بر سر این سفره الهی مشغول به کار شدند. اما هرگز گمان نمی بردیم که این چنین با انواع هجمه ها روبرو شویم.
بیش از 63% بازار محصولات ما را قاچاق و تقلب تشکیل می دهد که افرادی به تعداد انگشتان دو دست از منافع آن بهره می برند. آنان نه مالیات می دهند ، نه بیمه ، نه حقوق چندانی می دهند و به راحتی و بدون فاکتور رسمی محصولات خود را می فروشند ولی پاداش درستکاری و صداقت ما علاوه بر پرداخت میلیاردها تومان حقوق ، میلیاردها تومان مالیات و بیمه و گمرکی و ارزش افزوده آنهم با سخت ترین روشهای محاسباتی بود و البته هرازگاهی یک لوح تقدیر دریافت می کردیم ! در طی X سال از تاسیس شرکت ، قیمت ارز X برابر شد در حالیکه قیمت محصولات ما یک پنجم آن اضافه شد.
در تمام این سالها علیرغم تمام بی مهری ها و از دست دادن زندگی آرام و گرفتارشدن به انواع بیماریهای جسمی و روحی مقاومت کردیم چرا که بقاء این سفره را توشه آخرت خود میپنداریم.
لکن در سال جدید تیرخلاص به سمت صنعت و اشتغال کشور شلیک شد. غارتگران در قامت مسئول و غیر مسئول، چپاولی را آغاز کردند که روی چنگیز خان مغول را سفید کردند. به بهانه تحریم و .... چه کیسه هایی را که از پول و طلا و صدالبته آغشته به خون دل مردم بی گناه پر نکردند و به خارج از کشور فرستادند.
کافی است بدانید که قیمت یکی از مواد اولیه اصلی ما (PET) در طی 4 ماه از قیمت هر کیلوگرم 7000 تومان به قیمت 23000 تومان رسیده است. در حالیکه این ماده داخلی است و کارخانه تولید آن نیز پتروشیمی داخلی است. سایر مواد اولیه نیز به همین ترتیب. آیا تحریم باعث این افزایش شده بود؟ خیر.
در چنین شرایطی سازمان حمایت تنها افزایش قیمت معادل 15% را به تولیدکنندگان مجوز داده است لذا محاسبات نشان داد که کلیه فعالیتهای ما همراه با زیان بوده، و تا پایان سال با میلیاردها تومان زیان قطعی روبرو خواهیم بود و ناگزیر به تعدیل 20درصد از نیروی کار خود تنها در این مرحله هستیم. این سرنوشت کلیه تولیدکنندگان کشور است و به همین دلیل است که روزی نیست که شنیده نشود که 300-400-500 یا 1000 شاغل از محل کارخود اخراج شدهاند و البته جای تبریک دارد به غارتگرانی که ظرف 5 ماه سرمایهشان دهها برابر شد و بدون هیچ دغدغه ای با استفاده از قاچاق، رانت اطلاعاتی؛ وابستگی به نهادهای قدرت و ... هزاران میلیارد پول به جیبشان زدند."
📎 طبیعی است زمانی که سیستم تولید را مبتنی بر واردات بنا کردهایم و متاسفانه سیاستگذاران کشور فکر میکنند که تعداد واحد کارخانه تاسیس شده ملاک خوبی برای توسعه است، و هیچ درکی از رقابت پذیری و زنجیره ارزش صنعت نداشته باشند، قیمت ارز تعیین کننده بسیاری از معادلات باشد.
📎 اما سوال اصلی این است که این سیاستگذاران و سیاست پیشه گان چه زمانی قرار است درس بگیرند؟ سیستم توسعه صنعتی کشور چند دهه به همین منوال بوده است و مبتنی بر ارز ناشی از نفت، تولید غیر رقابتی امکان پذیر بوده است. آیا کسانی که زمام امور صنعتی کشور را در دست دارند، نمی خواهند درس بیاموزند؟!!!
📎 طرفه اینکه با همه این شرایط، این مدیر در جلسات مینشست و به صحبتهای ما گوش می داد، دقیقا در زمانی که میدید کارخانه و نیروی انسانیاش در حال سوختناند، به طرحهای بلند مدت جدیدی گوش میداد و نظر می داد تا بتواند شهر سوخته را مجدد بنا کند. آیا این چیزی جز یک روحیه انقلابی است؟ آیا چیزی جز کارآفرینی شومپیتری است؟
📎 سفره انقلاب را چه کسی پرمیکند؟ نفت؟ یا کارآفرینی؟ چه زمانی میخواهیم زمام توسعه کشور را از مدیران نفتی گرفته و به دست کارآفرینان بدهیم؟ آیا تجربه توسعه و پیشرفت چیزی جز این است؟
@cafe_strategy
https://www.aparat.com/v/eWPBY
دکتر ابراهیم سوزنچی
📎 مدتی است با یکی از مجموعههای بزرگ تولیدی در کشور در ارتباط با مساله فناوری و نوآوری همکاری میکنم و تلاش داشتم تا آنها را متقاعد کنم که روی نوآوری به مفهومی که ارائه کرده بودم بصورت جدی سرمایه گذاری کنند. جلسات خوبی برگزار شد و توانستیم کار را به جاهای خیلی خوبی برسانیم. مدیر دغدغه مند در این شرایط در جلسات شرکت می کرد و وقت خوبی را صرف گوش دادن به مباحث ما می نمود.
📎 اما چند روز پیش متنی (غیر عمومی) دیدم که ایشان تهیه کرده و رنجنامهای بزرگ است که با اجازه بخشی از آن را با تغییر منتشر میکنم:
"رنجنامه ذیل حکایت روزگارغریب و تلخ ماست. علیرغم تمکن مالی و زندگی آسوده زمانی تصمیم گرفتیم تا سفرهای را در کشور پهن کنیم و محصولاتی را که قبلا برخی هرگز تولید نشده بودند را تولید کنیم. به زودی و با لطف خدا و همت مدیران مجموعه این توفیق حاصل شد و علاوه بر تولید محصولاتی که بسیاری از آنها توسط اطباء نسخه میگردیدند، نزدیک به 2000 نفر از هم وطنان شریفمان بر سر این سفره الهی مشغول به کار شدند. اما هرگز گمان نمی بردیم که این چنین با انواع هجمه ها روبرو شویم.
بیش از 63% بازار محصولات ما را قاچاق و تقلب تشکیل می دهد که افرادی به تعداد انگشتان دو دست از منافع آن بهره می برند. آنان نه مالیات می دهند ، نه بیمه ، نه حقوق چندانی می دهند و به راحتی و بدون فاکتور رسمی محصولات خود را می فروشند ولی پاداش درستکاری و صداقت ما علاوه بر پرداخت میلیاردها تومان حقوق ، میلیاردها تومان مالیات و بیمه و گمرکی و ارزش افزوده آنهم با سخت ترین روشهای محاسباتی بود و البته هرازگاهی یک لوح تقدیر دریافت می کردیم ! در طی X سال از تاسیس شرکت ، قیمت ارز X برابر شد در حالیکه قیمت محصولات ما یک پنجم آن اضافه شد.
در تمام این سالها علیرغم تمام بی مهری ها و از دست دادن زندگی آرام و گرفتارشدن به انواع بیماریهای جسمی و روحی مقاومت کردیم چرا که بقاء این سفره را توشه آخرت خود میپنداریم.
لکن در سال جدید تیرخلاص به سمت صنعت و اشتغال کشور شلیک شد. غارتگران در قامت مسئول و غیر مسئول، چپاولی را آغاز کردند که روی چنگیز خان مغول را سفید کردند. به بهانه تحریم و .... چه کیسه هایی را که از پول و طلا و صدالبته آغشته به خون دل مردم بی گناه پر نکردند و به خارج از کشور فرستادند.
کافی است بدانید که قیمت یکی از مواد اولیه اصلی ما (PET) در طی 4 ماه از قیمت هر کیلوگرم 7000 تومان به قیمت 23000 تومان رسیده است. در حالیکه این ماده داخلی است و کارخانه تولید آن نیز پتروشیمی داخلی است. سایر مواد اولیه نیز به همین ترتیب. آیا تحریم باعث این افزایش شده بود؟ خیر.
در چنین شرایطی سازمان حمایت تنها افزایش قیمت معادل 15% را به تولیدکنندگان مجوز داده است لذا محاسبات نشان داد که کلیه فعالیتهای ما همراه با زیان بوده، و تا پایان سال با میلیاردها تومان زیان قطعی روبرو خواهیم بود و ناگزیر به تعدیل 20درصد از نیروی کار خود تنها در این مرحله هستیم. این سرنوشت کلیه تولیدکنندگان کشور است و به همین دلیل است که روزی نیست که شنیده نشود که 300-400-500 یا 1000 شاغل از محل کارخود اخراج شدهاند و البته جای تبریک دارد به غارتگرانی که ظرف 5 ماه سرمایهشان دهها برابر شد و بدون هیچ دغدغه ای با استفاده از قاچاق، رانت اطلاعاتی؛ وابستگی به نهادهای قدرت و ... هزاران میلیارد پول به جیبشان زدند."
📎 طبیعی است زمانی که سیستم تولید را مبتنی بر واردات بنا کردهایم و متاسفانه سیاستگذاران کشور فکر میکنند که تعداد واحد کارخانه تاسیس شده ملاک خوبی برای توسعه است، و هیچ درکی از رقابت پذیری و زنجیره ارزش صنعت نداشته باشند، قیمت ارز تعیین کننده بسیاری از معادلات باشد.
📎 اما سوال اصلی این است که این سیاستگذاران و سیاست پیشه گان چه زمانی قرار است درس بگیرند؟ سیستم توسعه صنعتی کشور چند دهه به همین منوال بوده است و مبتنی بر ارز ناشی از نفت، تولید غیر رقابتی امکان پذیر بوده است. آیا کسانی که زمام امور صنعتی کشور را در دست دارند، نمی خواهند درس بیاموزند؟!!!
📎 طرفه اینکه با همه این شرایط، این مدیر در جلسات مینشست و به صحبتهای ما گوش می داد، دقیقا در زمانی که میدید کارخانه و نیروی انسانیاش در حال سوختناند، به طرحهای بلند مدت جدیدی گوش میداد و نظر می داد تا بتواند شهر سوخته را مجدد بنا کند. آیا این چیزی جز یک روحیه انقلابی است؟ آیا چیزی جز کارآفرینی شومپیتری است؟
📎 سفره انقلاب را چه کسی پرمیکند؟ نفت؟ یا کارآفرینی؟ چه زمانی میخواهیم زمام توسعه کشور را از مدیران نفتی گرفته و به دست کارآفرینان بدهیم؟ آیا تجربه توسعه و پیشرفت چیزی جز این است؟
@cafe_strategy
https://www.aparat.com/v/eWPBY
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
صحبتهای دکتر سوزنچی در دیدار اساتید با رهبری
دلایل عدم تغییرات ساختاری صنعت، ریشه های شکل گیری نظام ملی نو-نیاوری، راهکارهای اصلاح
🎈کمی شل کنیم تا ارتباط برقرار شود!
دکتر ابراهیم سوزنچی
🎓کمتر شخص تحصیل کرده، طالب علم، علاقمند به پژوهش و نظایر آن در ایران پیدا میشود که راغب نباشد، و اگر دستی در سیاست داشته، تلاشی برای برقراری ارتباط میان دانشگاه و صنعت نکرده باشد.
⛑اگر فرض کنیم دانشگاه در یک طرف رودخانه و صنعت در طرف دیگر آرمیدهاند، هر کسی به هر طریقی، از انداختن طنابی تا برقراری ارتباط بیسیم تا ساختن یک پل چوبی و ...، تلاش کرده این دو دلداده را به هم متصل کند.
🎓اما نشانهها حاکی است که این ارتباط آنگونه که باید برقرار نشده و اکنون بعد از 40 سال، هنوز نمیتوانیم آنها را مرتبط بنامیم!
⛑اصحاب دانشگاه تقصیر را گردن صنعت میاندازند که از علم دور است و مردان صنت دانشگاه را نشانه میگیرند که حرفهای آکادمیک و غیرعملی آنها دردی دوا نمیکند.
🎩نگاهی دیگر:
🎓شکل زیر مدلی ساده شده از یادگیری دانش و فناوری در سطح یک بنگاه صنعتی است. در مرحله اول، با ورود ماشینآلات، کارخانه فرامیگیرد که چگونه تولید کند. در مرحله بعدی، کارخانه ما به کل فرآیند تولید مسلط میشود و حالا به جای اینکه صرفا دگمه ماشینها را خاموش و روشن کند، متوجه میشود که چرا مراحل تولید به این شکل هستند و در هر مرحله چه اتفاقی میافتد و احیانا به چه صورت میتواند این فرآیند را بهبود دهد. در مرحله سوم، صنعتگر ما به دانش طراحی میرسد، یعنی متوجه میشود که چرا محصول به شکل کنونی خود طراحی شده است. چرا زاویه و انحناء آن اینقدر است یا چرا جنس آن ماده بهمان است و نظایر آن. در نهایت، در مرحله آخر، میتواند خودش محصول جدید توسعه داده و روانه بازار کند (دقت کنیم مدل ساده شده است).
⛑یک بیان ساده از این مدل این است که صنعت در این مراحل، از مونتاژ کالای خارجی مبتنی بر فرآیند وارداتی به سمت نوآوری حرکت میکند.
🎓اگر یک متوسط توانمندی صنایع را بگیریم، به نظر میرسد که اکثر آنها در مرحله دوم یا کمتر قرار دارند، به عبارت دیگر بیشتر در حال مونتاژ هستند.
⛑دانش بنگاهی، در تمام این مراحل، یک دانش ضمنی است که به صورت مهارتها در افراد و سازمانها نهادینه شده است. بنابراین یادگیری و انتقال آن از طریق خواندن و نوشتن نیست، بلکه باید عمدتا از طریق جابجایی نیروی انسانی و یادگیری در حین کار منتقل گردد.
🎓در مرحله اول و دوم، یادگیری دانش از طریق سعی و خطا در فرآیند تولید صورت می گیرد. کارخانه امکان دارد مرکز تحقیق و توسعه خاصی نداشته باشد ولی مهندسین تولید زبدهای داشته باشد که منبع اصلی یادگیری هستند. در مرحله سوم، دانش طراحی را باید از کسی که صاحب آن است فرا گرفت که این منبع عمدتا شرکتهای خارجی، یا بنگاههایی هستند که توانستهاند به دانش طراحی دست یابند.
⛑در مرحله چهارم، یادگیری از طریق توسعه مراکز تحقیق و توسعه و ارتباط با بنگاههای چند ملیتی و رهبران بازار رخ میدهد. در این مرحله، استفاده از دانشگاهیان نیز به منظور توسعه دانش جدید یکی از منابع اصلی است.
🎓وقتی صنعت نیازمند دانش ضمنی در فرآیند تولید و یا در طراحی است، ارتباط با دانشگاه تا چه میزان میتواند مشکلاتش را حل کند؟ آیا اساتید دانشگاه واجد دانش ضمنی لازم برای ارتقای فرآیندهای تولید و دسترسی به دانش طراحی هستند؟ (البته همیشه استثنائاتی وجود دارد). تازه همه اینها با فرض این است که دانشگاهها در لبه دانش قرار دارند که خود این فرض نیز محل اشکال است.
⛑بسیاری از مشکلات صنعت ما در تولید و طراحی، نیاز به جابجایی نیروی انسانی دارد. یا ارسال افراد به بنگاههای توانمند برای یادگیری فناوری، یا استخدام افراد زبده در بنگاههای داخلی، یا ایجاد قراردادهای مشترک نظیر Joint Venture.
🎩راهکار:
🎓اکنون که ما به کشورهایی نظیر چین نفت میفروشیم و دلار نمیتوانیم بگیریم، یک گزینه زیر میز این است که از آنها بخواهیم به جای پول، نیرو به اینجا بفرستند یا اینکه نیروهای ما را در صنعت خود آموزش دهند. البته اگر سیستمهای امنیتی اجازه دهند.
⛑چند وقت پیش به یک بنگاه قطعه ساز توصیه کردم که سراغ دانش طراحی بروند. آنها گفتند که تنها چاره پیدا کردن یک نفر در خارج است. بعدا با یکی از دوستان بازنشسته در صنایع دفاع صحبت میکردم و متوجه شدم که آنها نه تنها بحثهای تولید بلکه طراحی قطعات را هم بخوبی فراگرفته بودند و اکنون پس از بازنشستگی شغل اصلی آنها دعاکردن بجان حفاظت است.
🎩اگر سیستمهای امنیتی کمی شل کنند (بجای اینکه ما را شل کنند)، منبع خوبی برای انتقال دانش به بنگاههای صنعتی وجود دارد و معاونت فناوری وزارت صنایع میتواند در کنار طرح تاپ سراغ عملی شدن این ایده برود که ارتباطات نیروی انسانی به عنوان منبع اصلی دانش ضمنی را تسهیل کند و سپس ارتباط صنعت و دانشگاه.
cdn.pbrd.co/images/HD1CCxw.jpg
@cafe_strategy
دکتر ابراهیم سوزنچی
🎓کمتر شخص تحصیل کرده، طالب علم، علاقمند به پژوهش و نظایر آن در ایران پیدا میشود که راغب نباشد، و اگر دستی در سیاست داشته، تلاشی برای برقراری ارتباط میان دانشگاه و صنعت نکرده باشد.
⛑اگر فرض کنیم دانشگاه در یک طرف رودخانه و صنعت در طرف دیگر آرمیدهاند، هر کسی به هر طریقی، از انداختن طنابی تا برقراری ارتباط بیسیم تا ساختن یک پل چوبی و ...، تلاش کرده این دو دلداده را به هم متصل کند.
🎓اما نشانهها حاکی است که این ارتباط آنگونه که باید برقرار نشده و اکنون بعد از 40 سال، هنوز نمیتوانیم آنها را مرتبط بنامیم!
⛑اصحاب دانشگاه تقصیر را گردن صنعت میاندازند که از علم دور است و مردان صنت دانشگاه را نشانه میگیرند که حرفهای آکادمیک و غیرعملی آنها دردی دوا نمیکند.
🎩نگاهی دیگر:
🎓شکل زیر مدلی ساده شده از یادگیری دانش و فناوری در سطح یک بنگاه صنعتی است. در مرحله اول، با ورود ماشینآلات، کارخانه فرامیگیرد که چگونه تولید کند. در مرحله بعدی، کارخانه ما به کل فرآیند تولید مسلط میشود و حالا به جای اینکه صرفا دگمه ماشینها را خاموش و روشن کند، متوجه میشود که چرا مراحل تولید به این شکل هستند و در هر مرحله چه اتفاقی میافتد و احیانا به چه صورت میتواند این فرآیند را بهبود دهد. در مرحله سوم، صنعتگر ما به دانش طراحی میرسد، یعنی متوجه میشود که چرا محصول به شکل کنونی خود طراحی شده است. چرا زاویه و انحناء آن اینقدر است یا چرا جنس آن ماده بهمان است و نظایر آن. در نهایت، در مرحله آخر، میتواند خودش محصول جدید توسعه داده و روانه بازار کند (دقت کنیم مدل ساده شده است).
⛑یک بیان ساده از این مدل این است که صنعت در این مراحل، از مونتاژ کالای خارجی مبتنی بر فرآیند وارداتی به سمت نوآوری حرکت میکند.
🎓اگر یک متوسط توانمندی صنایع را بگیریم، به نظر میرسد که اکثر آنها در مرحله دوم یا کمتر قرار دارند، به عبارت دیگر بیشتر در حال مونتاژ هستند.
⛑دانش بنگاهی، در تمام این مراحل، یک دانش ضمنی است که به صورت مهارتها در افراد و سازمانها نهادینه شده است. بنابراین یادگیری و انتقال آن از طریق خواندن و نوشتن نیست، بلکه باید عمدتا از طریق جابجایی نیروی انسانی و یادگیری در حین کار منتقل گردد.
🎓در مرحله اول و دوم، یادگیری دانش از طریق سعی و خطا در فرآیند تولید صورت می گیرد. کارخانه امکان دارد مرکز تحقیق و توسعه خاصی نداشته باشد ولی مهندسین تولید زبدهای داشته باشد که منبع اصلی یادگیری هستند. در مرحله سوم، دانش طراحی را باید از کسی که صاحب آن است فرا گرفت که این منبع عمدتا شرکتهای خارجی، یا بنگاههایی هستند که توانستهاند به دانش طراحی دست یابند.
⛑در مرحله چهارم، یادگیری از طریق توسعه مراکز تحقیق و توسعه و ارتباط با بنگاههای چند ملیتی و رهبران بازار رخ میدهد. در این مرحله، استفاده از دانشگاهیان نیز به منظور توسعه دانش جدید یکی از منابع اصلی است.
🎓وقتی صنعت نیازمند دانش ضمنی در فرآیند تولید و یا در طراحی است، ارتباط با دانشگاه تا چه میزان میتواند مشکلاتش را حل کند؟ آیا اساتید دانشگاه واجد دانش ضمنی لازم برای ارتقای فرآیندهای تولید و دسترسی به دانش طراحی هستند؟ (البته همیشه استثنائاتی وجود دارد). تازه همه اینها با فرض این است که دانشگاهها در لبه دانش قرار دارند که خود این فرض نیز محل اشکال است.
⛑بسیاری از مشکلات صنعت ما در تولید و طراحی، نیاز به جابجایی نیروی انسانی دارد. یا ارسال افراد به بنگاههای توانمند برای یادگیری فناوری، یا استخدام افراد زبده در بنگاههای داخلی، یا ایجاد قراردادهای مشترک نظیر Joint Venture.
🎩راهکار:
🎓اکنون که ما به کشورهایی نظیر چین نفت میفروشیم و دلار نمیتوانیم بگیریم، یک گزینه زیر میز این است که از آنها بخواهیم به جای پول، نیرو به اینجا بفرستند یا اینکه نیروهای ما را در صنعت خود آموزش دهند. البته اگر سیستمهای امنیتی اجازه دهند.
⛑چند وقت پیش به یک بنگاه قطعه ساز توصیه کردم که سراغ دانش طراحی بروند. آنها گفتند که تنها چاره پیدا کردن یک نفر در خارج است. بعدا با یکی از دوستان بازنشسته در صنایع دفاع صحبت میکردم و متوجه شدم که آنها نه تنها بحثهای تولید بلکه طراحی قطعات را هم بخوبی فراگرفته بودند و اکنون پس از بازنشستگی شغل اصلی آنها دعاکردن بجان حفاظت است.
🎩اگر سیستمهای امنیتی کمی شل کنند (بجای اینکه ما را شل کنند)، منبع خوبی برای انتقال دانش به بنگاههای صنعتی وجود دارد و معاونت فناوری وزارت صنایع میتواند در کنار طرح تاپ سراغ عملی شدن این ایده برود که ارتباطات نیروی انسانی به عنوان منبع اصلی دانش ضمنی را تسهیل کند و سپس ارتباط صنعت و دانشگاه.
cdn.pbrd.co/images/HD1CCxw.jpg
@cafe_strategy
🎈روشنفکر نفتی
ابراهیم سوزنچی کاشانی
📌آقای امیرخانی در کتاب نفحات نفت، به تفکر نفتی اشاره می کند که ریشه بسیاری از نابسامانی های کشور است. قاعدتا این مشاهده دقیقی است و ما هرگز نمی توانیم از آن چشم بپوشیم. مثلا:
📎با نفت میخواهیم ورزش همگانی درست کنیم!
📎با نفت میخواهیم باشگاه فوتبال راه بیندازیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه تکنولوژی بدهیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه صنعتی پیدا کنیم!
📎با نفت میخواهیم فرهنگ را تغییر دهیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه سیاسی بدهیم!
📎با نفت میخواهیم به توسعه علمی پیدا کنیم!
📎و طرفه اینکه با نفت میخواهیم جریان روشنفکری درست کنیم!
📌ویژگی های روشنفکر نفتی
📎روشنفکر نفتی کسی است که پول نفت را می گیرد و دائم در حال انتقاد است. و در عین حال بیشترین تلاش را دارد که بتواند به شریان نفت متصل بماند تا جریان آروغ روشنفکری خود را ادامه دهد.
📎روشنفکر نفتی حتی اهل مطالعه زیاد نیست، بلکه یک چیزی را زمانی یادگرفته و در جلسات مختلف تحویل می دهد و سپس در همان جلسات چیزهای جدید یاد می گیرد و تحویل بقیه می دهد.
📎روشنفکر نفتی فکر می کند که ریشه مشکلات را می داند و روز به روز آنها را بیشتر به رخ بقیه می کشد، اما در عرصه عمل دستش خالی است و بقول امام خمینی، توان اداره یک نانوایی را هم ندارد.
📎روشنفکر نفتی فکر می کند که راه حل مشکلات کشور از طریق توسعه روشنفکری می گذرد و لذا دربدر تلاش می کند تا موجودات مثل خود را تولید مثل کند.
📎روشنفکر نفتی حتی فکر می کند که باید مناصب سیاستی را تصاحب کند و سپس در آنجا افکار روشنفکری خود را به گوش همگان برساند.
📎روشنفکر نفتی سیاسی، حتی در جلسات کاری خود هم شروع به نطق کردن می کند و ای کاش یک پرونده ای از شواهد و مطالعات با خود به همراه داشته باشد.
📌اما اجازه دهید کمی به تجربه صدسال اخیر نگاه کنیم. آیا توسعه ژاپن در پرتو توسعه روشنفکری بوده است؟ کره جنوبی در دوران دیکتاتوری ژنرال پارک چطور؟ چین با سیستم سیاسی بسته و رویکرد کاملا پراگماتیک خود چطور؟ اردوغان در کنار دست ما چگونه روشنفکری است؟ آنجلا مرکل در کدام مکتب روشنفکری آموخته است؟ آقای ترامپ از کدام روشنفکرخانه تاریک درآمده است؟
📎روایت معتبری را شخصا از یکی از وزیران امور خارجه شنیدم که یکی از روسای جمهور ما سالهای پیش در دیدار با رئیس جمهوری چین، سخنرانی بسیار دانشمندانه ای در ارتباط با ارتباطات نزدیک فرهنگی ایران و چین کرد. رئیس جمهور چین در پاسخ به وی گفت که اطلاعات بسیار جالبی بود که من اصلا از آنها آگاهی نداشتم و از شما بابت این سخنان بسیار سپاسگذارم. اما توجه کنید که من باید شکم بیش از یک میلیارد نفر را سیر کنم و این اصلی ترین وظیفه من است.
📎و اکنون با گذشت زمان نه چندان طولانی از آن دیدار، چین کجا قرار دارد و ما در چه وضعیتی هستیم؟ و بصورت خاص برنامه توسعه آی سی تی دو کشور که تقریبا همزمان شروع شد، کدام شبکه ما تحت تسلط هواوی چین قرار ندارد؟
📎ای کاش روشنفکران نفتی همان پول نفت را بگیرند و افاضات روشنفکرانه خود را منتشر کنند، اما کاری به سیاست نداشته باشند و اجازه دهند سیاست به دست افراد پراگماتیست اداره شود. ناگفته نماند که اینها به این معنی نیست که همه روشنفکران ما نفتی هستند.
📎افراد پراگماتیست روحیه یادگیری قوی دارند و لذا معطل روشنفکران نمی مانند. ولی نیازمند مشاوره های خوب هستند که جهت گیری اولیه شروعشان خیلی پرت نباشد. این دو بیشتر از هر چیز به درک یکدیگر نیاز دارند نه اینکه روشنفکر در جایگاه پراگما نشیند و برعکس.
📎و از طرفی ای کاش جریان پراگماتیک سیاست زده لختی دست از سر دانشگاه بردارند و اسم خود را روی هر مقاله و کتابی چاپ نکنند تا بعدا ردای دانشیاری و استادی بر تن نکنند و جمعی را گمراه...
http://www.iranpejvak.com/d/2018/06/20/3/2529.jpg
@cafe_strategy
ابراهیم سوزنچی کاشانی
📌آقای امیرخانی در کتاب نفحات نفت، به تفکر نفتی اشاره می کند که ریشه بسیاری از نابسامانی های کشور است. قاعدتا این مشاهده دقیقی است و ما هرگز نمی توانیم از آن چشم بپوشیم. مثلا:
📎با نفت میخواهیم ورزش همگانی درست کنیم!
📎با نفت میخواهیم باشگاه فوتبال راه بیندازیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه تکنولوژی بدهیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه صنعتی پیدا کنیم!
📎با نفت میخواهیم فرهنگ را تغییر دهیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه سیاسی بدهیم!
📎با نفت میخواهیم به توسعه علمی پیدا کنیم!
📎و طرفه اینکه با نفت میخواهیم جریان روشنفکری درست کنیم!
📌ویژگی های روشنفکر نفتی
📎روشنفکر نفتی کسی است که پول نفت را می گیرد و دائم در حال انتقاد است. و در عین حال بیشترین تلاش را دارد که بتواند به شریان نفت متصل بماند تا جریان آروغ روشنفکری خود را ادامه دهد.
📎روشنفکر نفتی حتی اهل مطالعه زیاد نیست، بلکه یک چیزی را زمانی یادگرفته و در جلسات مختلف تحویل می دهد و سپس در همان جلسات چیزهای جدید یاد می گیرد و تحویل بقیه می دهد.
📎روشنفکر نفتی فکر می کند که ریشه مشکلات را می داند و روز به روز آنها را بیشتر به رخ بقیه می کشد، اما در عرصه عمل دستش خالی است و بقول امام خمینی، توان اداره یک نانوایی را هم ندارد.
📎روشنفکر نفتی فکر می کند که راه حل مشکلات کشور از طریق توسعه روشنفکری می گذرد و لذا دربدر تلاش می کند تا موجودات مثل خود را تولید مثل کند.
📎روشنفکر نفتی حتی فکر می کند که باید مناصب سیاستی را تصاحب کند و سپس در آنجا افکار روشنفکری خود را به گوش همگان برساند.
📎روشنفکر نفتی سیاسی، حتی در جلسات کاری خود هم شروع به نطق کردن می کند و ای کاش یک پرونده ای از شواهد و مطالعات با خود به همراه داشته باشد.
📌اما اجازه دهید کمی به تجربه صدسال اخیر نگاه کنیم. آیا توسعه ژاپن در پرتو توسعه روشنفکری بوده است؟ کره جنوبی در دوران دیکتاتوری ژنرال پارک چطور؟ چین با سیستم سیاسی بسته و رویکرد کاملا پراگماتیک خود چطور؟ اردوغان در کنار دست ما چگونه روشنفکری است؟ آنجلا مرکل در کدام مکتب روشنفکری آموخته است؟ آقای ترامپ از کدام روشنفکرخانه تاریک درآمده است؟
📎روایت معتبری را شخصا از یکی از وزیران امور خارجه شنیدم که یکی از روسای جمهور ما سالهای پیش در دیدار با رئیس جمهوری چین، سخنرانی بسیار دانشمندانه ای در ارتباط با ارتباطات نزدیک فرهنگی ایران و چین کرد. رئیس جمهور چین در پاسخ به وی گفت که اطلاعات بسیار جالبی بود که من اصلا از آنها آگاهی نداشتم و از شما بابت این سخنان بسیار سپاسگذارم. اما توجه کنید که من باید شکم بیش از یک میلیارد نفر را سیر کنم و این اصلی ترین وظیفه من است.
📎و اکنون با گذشت زمان نه چندان طولانی از آن دیدار، چین کجا قرار دارد و ما در چه وضعیتی هستیم؟ و بصورت خاص برنامه توسعه آی سی تی دو کشور که تقریبا همزمان شروع شد، کدام شبکه ما تحت تسلط هواوی چین قرار ندارد؟
📎ای کاش روشنفکران نفتی همان پول نفت را بگیرند و افاضات روشنفکرانه خود را منتشر کنند، اما کاری به سیاست نداشته باشند و اجازه دهند سیاست به دست افراد پراگماتیست اداره شود. ناگفته نماند که اینها به این معنی نیست که همه روشنفکران ما نفتی هستند.
📎افراد پراگماتیست روحیه یادگیری قوی دارند و لذا معطل روشنفکران نمی مانند. ولی نیازمند مشاوره های خوب هستند که جهت گیری اولیه شروعشان خیلی پرت نباشد. این دو بیشتر از هر چیز به درک یکدیگر نیاز دارند نه اینکه روشنفکر در جایگاه پراگما نشیند و برعکس.
📎و از طرفی ای کاش جریان پراگماتیک سیاست زده لختی دست از سر دانشگاه بردارند و اسم خود را روی هر مقاله و کتابی چاپ نکنند تا بعدا ردای دانشیاری و استادی بر تن نکنند و جمعی را گمراه...
http://www.iranpejvak.com/d/2018/06/20/3/2529.jpg
@cafe_strategy
🎈سیاستگذار عزیز، این کار احمقانه است ...
(علی بابایی)
🖱زمانیکه ایگور آنسوفِ آمریکایی، برای اولین بار در دهۀ 70، نطفۀ برنامهریزی استراتژیک را در مغز مدیران ایالات متحده میکاشت، هرگز فکر آن را هم نمیکرد که سه دهه بعد، کشوری پیدا شود که سیاستگذارانش شعار نه شرقی نه غربی و احیای تمدن اسلامی سر دهند ولی تنها راه پیشرفت خود را نسخههای تجویزشدۀ آنسوف بدانند و بپندارند که برای پیشرفت، حتما باید ماهها در اتاقی دربسته بنشینند و به اشراق بپردازند و توهم کنند که با طی کردن چند باکس و فلش میتوانند به نوشداروی پیشرفت دست یابند.
🖱بله! دیروز برنامۀ استراتژیک دیگری در جمهوری اسلامی ایران متولد شد: الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت. اشکالی ندارد، این را هم میگذاریم کنار سندهای پیشین: برنامههای توسعه، سند چشم انداز، سند اسلامیسازی دانشگاهها، نقشۀ جامع علمی کشور، سند اقتصاد مقاومتی، اسناد سیاستهای کلی، و ... .
ورقشان که بزنی، میبینی که همۀ این سندهای مبتنی بر آنسوف، عین همند: در همه شان قرار است در افق فلان اول باشیم؛ در همهشان بهقدری ارزش و آرمان و کلمات شعرگونه آمده است که حتی یک جملۀ آن هم یادت نمیماند؛ حتی فهرستشان هم عین هم است! و نهایتا وقتی سند را کنار میگذاری، هیچ پنجرۀ جدیدی به رویت گشوده نشده است؛ گویی همۀ این کلمات تکراری را بارها قبلا شنیده بودی.
🖱در عجبم چرا با این همه دکتری که در سطح حاکمیت داریم، حتی یک نفر از خود نپرسیده است که حاصل این همه سند و برنامه چه بوده است؟ مثلا چرا با وجود اینکه سالهاست است در تمام آنها نوشته شده است «ضرورت اقتصاد دانش بنیان»، هنوز عزای فروش نفتمان را گرفتهایم و هر روز در حال مباحثه بر روی این هستیم که پراید بالاخره 20 میلیون میارزد یا 30 میلیون؟ چرا با اینکه در همۀ آنها نوشتهایم اقتصاد باید اسلامی شود، هر روز بانکهایمان رباخوارتر میشوند و نتوانستهایم حتی یک نهاد اسلامی جایگزین خلق کنیم؟ چرا با اینکه در تمام آنها نوشتهایم «ارتباط میان صنعت و دانشگاه»، وقتی از یکی از مطلعینِ حوزۀ نفت پرسیدم که یک تجربۀ موفق ارتباط صنعت و دانشگاه را به خاطر بیاورد، چیز مهمی به خاطر نیاورد؟ آیا عقل سلیم حکم نمیکرد که قبل از نوشتن سندی دیگر، حداقل چند ساعتی را هم به این اختصاص میدادیم که چرا سندهای قبلی منجر به تغییری نشد؟ آیا ویل للمطففین فقط برای شیرینی فروشهاست؟
🖱البته خود آمریکاییها، در همان ابتدا به اشکال کارشان پی بردند. در همان دهۀ 80 و 90 میلادی، نتیجۀ پیمایش گستردۀ گِرِی نشان داد که ”تقریبا از هر ده سازمان در ایالات متحده، حاصل برنامهریزی استراتژیک هفت سازمان، صرفا تولید جملاتی کلی و عمومی نظیر «افزایش سهم بازار» یا «برتر بودن در فلان حوزه» بوده است“. یا نتیجه پیمایش کیچل نشان داد که ”تنها کمتر از 10 درصد از برنامه های استراتژیک بطور موفقیت آمیز اجرا میشوند“. و یا نتیجه پیمایش سینها بر روی 1087 تصمیم استراتژیکِ اتخاذ شده نشان داد: "بطور کلی نقش سیستمهای برنامهریزی استراتژیک نقش چندان قابل توجهی نبوده است". و یا ویلداوسکیِ مشهور، پس از مطالعۀ جامع خود بر روی دولتها مینویسد: "سیستمهای برنامهریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خورده است".
🖱اگر کتاب «گوگل چگونه کار میکند» نوشتۀ مدیرعاملِ گوگل را نیز بخوانید، با چنین جملاتی متحیر میشوید: "وقتی هیئت مدیره از ما خواستند که یک برنامۀ جامع سنتی و مبتنی بر دانشکدههای مدیریت تهیه کنیم، آنها از ما میخواستند احمق باشیم. لری و سرگی [موسسین گوگل] از برنامههای جامع متنفر بودند و میپرسیدند: آیا تا به حال یک برنامۀ زمانبندیشده دیدهاید که گروهی به کمک آن برنده شود؟ این برنامهها فقط ما را عقب نگه میدارد و احمقانه است".
🖱البته دوستان سندنویس ما خواهند پرسید: مگر جایگزینی نیز برای برنامهریزی وجود دارد؟ اگر به تاریخدانان مشهور پیشرفت غرب (نظیر روزنبرگ)، یا کشورهای شرق آسیا (نظیر کیم، نوناکا، و رودریک) بنگریم یا مروری بر خاطرات مدیران نوآورترین شرکتهای معاصر کنیم (نظیر اشمیت در گوگل، یونس در گرامین) همه به یک عنصر مشترک اشاره کردهاند: «یادگیری». در روایت آنها به هیچ سند و به هیچ برنامۀ بالا به پایینی برنخواهید خورد؛ بلکه آنها صرفا توانستهاند: سریعتر یاد بگیرند؛ بستر یادگیری را (به خصوص با اعطای آزادی به بازیگران دیگر) فراهم کنند؛ و به سرعت یادگیریهای پیرامون خود را کشف کنند.
🖱سیاستگذار عزیز! شاید وقت آن رسیده است که نوشداروی خود را جای دیگری جستجو کنی: پا در دنیای واقعی (تجربه) بگذاری و به یادگیری بپردازی؛ بستر یادگیری را برای دیگران فراهم کنی؛ و از دفتر کار خود خارج شوی و افرادی که توانستهاند به یادگیری بپردازند را «کشف» کنی و به جای حمایت از بازیگران سنتی لابیگر، تنها و تنها از آنها حمایت کنی.
@cafe_strategy
https://goo.gl/SesbAS
(علی بابایی)
🖱زمانیکه ایگور آنسوفِ آمریکایی، برای اولین بار در دهۀ 70، نطفۀ برنامهریزی استراتژیک را در مغز مدیران ایالات متحده میکاشت، هرگز فکر آن را هم نمیکرد که سه دهه بعد، کشوری پیدا شود که سیاستگذارانش شعار نه شرقی نه غربی و احیای تمدن اسلامی سر دهند ولی تنها راه پیشرفت خود را نسخههای تجویزشدۀ آنسوف بدانند و بپندارند که برای پیشرفت، حتما باید ماهها در اتاقی دربسته بنشینند و به اشراق بپردازند و توهم کنند که با طی کردن چند باکس و فلش میتوانند به نوشداروی پیشرفت دست یابند.
🖱بله! دیروز برنامۀ استراتژیک دیگری در جمهوری اسلامی ایران متولد شد: الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت. اشکالی ندارد، این را هم میگذاریم کنار سندهای پیشین: برنامههای توسعه، سند چشم انداز، سند اسلامیسازی دانشگاهها، نقشۀ جامع علمی کشور، سند اقتصاد مقاومتی، اسناد سیاستهای کلی، و ... .
ورقشان که بزنی، میبینی که همۀ این سندهای مبتنی بر آنسوف، عین همند: در همه شان قرار است در افق فلان اول باشیم؛ در همهشان بهقدری ارزش و آرمان و کلمات شعرگونه آمده است که حتی یک جملۀ آن هم یادت نمیماند؛ حتی فهرستشان هم عین هم است! و نهایتا وقتی سند را کنار میگذاری، هیچ پنجرۀ جدیدی به رویت گشوده نشده است؛ گویی همۀ این کلمات تکراری را بارها قبلا شنیده بودی.
🖱در عجبم چرا با این همه دکتری که در سطح حاکمیت داریم، حتی یک نفر از خود نپرسیده است که حاصل این همه سند و برنامه چه بوده است؟ مثلا چرا با وجود اینکه سالهاست است در تمام آنها نوشته شده است «ضرورت اقتصاد دانش بنیان»، هنوز عزای فروش نفتمان را گرفتهایم و هر روز در حال مباحثه بر روی این هستیم که پراید بالاخره 20 میلیون میارزد یا 30 میلیون؟ چرا با اینکه در همۀ آنها نوشتهایم اقتصاد باید اسلامی شود، هر روز بانکهایمان رباخوارتر میشوند و نتوانستهایم حتی یک نهاد اسلامی جایگزین خلق کنیم؟ چرا با اینکه در تمام آنها نوشتهایم «ارتباط میان صنعت و دانشگاه»، وقتی از یکی از مطلعینِ حوزۀ نفت پرسیدم که یک تجربۀ موفق ارتباط صنعت و دانشگاه را به خاطر بیاورد، چیز مهمی به خاطر نیاورد؟ آیا عقل سلیم حکم نمیکرد که قبل از نوشتن سندی دیگر، حداقل چند ساعتی را هم به این اختصاص میدادیم که چرا سندهای قبلی منجر به تغییری نشد؟ آیا ویل للمطففین فقط برای شیرینی فروشهاست؟
🖱البته خود آمریکاییها، در همان ابتدا به اشکال کارشان پی بردند. در همان دهۀ 80 و 90 میلادی، نتیجۀ پیمایش گستردۀ گِرِی نشان داد که ”تقریبا از هر ده سازمان در ایالات متحده، حاصل برنامهریزی استراتژیک هفت سازمان، صرفا تولید جملاتی کلی و عمومی نظیر «افزایش سهم بازار» یا «برتر بودن در فلان حوزه» بوده است“. یا نتیجه پیمایش کیچل نشان داد که ”تنها کمتر از 10 درصد از برنامه های استراتژیک بطور موفقیت آمیز اجرا میشوند“. و یا نتیجه پیمایش سینها بر روی 1087 تصمیم استراتژیکِ اتخاذ شده نشان داد: "بطور کلی نقش سیستمهای برنامهریزی استراتژیک نقش چندان قابل توجهی نبوده است". و یا ویلداوسکیِ مشهور، پس از مطالعۀ جامع خود بر روی دولتها مینویسد: "سیستمهای برنامهریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خورده است".
🖱اگر کتاب «گوگل چگونه کار میکند» نوشتۀ مدیرعاملِ گوگل را نیز بخوانید، با چنین جملاتی متحیر میشوید: "وقتی هیئت مدیره از ما خواستند که یک برنامۀ جامع سنتی و مبتنی بر دانشکدههای مدیریت تهیه کنیم، آنها از ما میخواستند احمق باشیم. لری و سرگی [موسسین گوگل] از برنامههای جامع متنفر بودند و میپرسیدند: آیا تا به حال یک برنامۀ زمانبندیشده دیدهاید که گروهی به کمک آن برنده شود؟ این برنامهها فقط ما را عقب نگه میدارد و احمقانه است".
🖱البته دوستان سندنویس ما خواهند پرسید: مگر جایگزینی نیز برای برنامهریزی وجود دارد؟ اگر به تاریخدانان مشهور پیشرفت غرب (نظیر روزنبرگ)، یا کشورهای شرق آسیا (نظیر کیم، نوناکا، و رودریک) بنگریم یا مروری بر خاطرات مدیران نوآورترین شرکتهای معاصر کنیم (نظیر اشمیت در گوگل، یونس در گرامین) همه به یک عنصر مشترک اشاره کردهاند: «یادگیری». در روایت آنها به هیچ سند و به هیچ برنامۀ بالا به پایینی برنخواهید خورد؛ بلکه آنها صرفا توانستهاند: سریعتر یاد بگیرند؛ بستر یادگیری را (به خصوص با اعطای آزادی به بازیگران دیگر) فراهم کنند؛ و به سرعت یادگیریهای پیرامون خود را کشف کنند.
🖱سیاستگذار عزیز! شاید وقت آن رسیده است که نوشداروی خود را جای دیگری جستجو کنی: پا در دنیای واقعی (تجربه) بگذاری و به یادگیری بپردازی؛ بستر یادگیری را برای دیگران فراهم کنی؛ و از دفتر کار خود خارج شوی و افرادی که توانستهاند به یادگیری بپردازند را «کشف» کنی و به جای حمایت از بازیگران سنتی لابیگر، تنها و تنها از آنها حمایت کنی.
@cafe_strategy
https://goo.gl/SesbAS
🎈حلقه بازتولید بیسوادی
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
📌دانشگاه قرار بوده چه کارهایی انجام دهد؟
📎اول قرار بوده یک سری انسان تربیت کند که واجد سواد و دانش تخصصی باشند. حال برای ما اعتقاد نیز بسیار مهم است.
📎دوم قرار بوده تجربه زیسته جامعه را مدون کند و آن را به مخزن دانش موجود اضافه کند تا باعث درس آموزی و یادگیری گردد.
📎سوم قرار بوده نظریات جدیدی توسعه دهد که به فهم بهتر از عالم منجر شود.
📎چهارم قرار بوده پژوهشهای کاربردی هم داشته باشد تا به نوعی در بهتر کردن زیست بوم زندگی نیز کمک کند.
📎پنجم احتمالا قرار بوده کمی کارهای توسعه ای هم بکند که بعضا به کارآفرینی و نظایر آنها معروف است. و ...
📌در حوزه علوم انسانی
📎همه میدانیم که با نظریات بسیار متنوع و حتی متضادی سروکار داریم که به دلیل عدم قابلیت آزمایش چهبسا در نهایت نتوانیم بسیاری از آنها را رد کنیم.
📎همچنین میدانیم که این نظریات واجد بارهای ارزشی قابل توجهی هستند که پذیرندگان انرا در سمت و سوی خاصی، حتی بصورت تجویزی جهت میدهد. این امر اکنون در فیزیک و علوم زیستی نیز متجلی است.
📎دیگر اینکه کموبیش بر ما آشکار شده که اگر بخواهیم یک تحقیق غنی انجام دهیم، باید چهار مرحله را بخوبی پشت سر بگذاریم:
1- تبیین شفاف مساله به نحوی که بتواند ارزش بررسی خود را نشان بدهد
2- بررسی نقادانه تئوریهای مختلفی که به نحوی به این مساله مرتبطند و در نهایت ارائه تلفیقی از رهیافتهای تئوریک موجود
3- تبدیل خروجی گام قبلی به مدلهایی که قابل آزمون و بررسی به صورت کمی و یا کیفی باشند
4- اندازهگیری و تحلیل و سپس نگارش بسیار دقیق ماحصل کار به نوعی که قابل فهم برای سایرین باشد
📌جدای از بحث گسترده تقلب علمی، پایاننامه و مقاله نویسیهای پولی، کپیهای گسترده از پایاننامههای دیگران و... که متاسفانه آمار دقیقی از آنها دراختیار نیست
📎اکنون با پدیدهای مواجه هستیم که بخش قابل توجهی از تزهای دکترا نمیتوانند این مراحل را به خوبی طی کنند و چهبسا به صورت وصله و پینهای دفاع شده و دانشجو مدرک دکترای خود را دریافت میکند.
📎تزهای خوب بین انها معمولا مساله قابل توجه و مناسبی دارد اما در فاز بعدی عمدتا تئوری گریز است (هرچند فصلی به نام مرور ادبیات دارند!) و شاید مدلی در دل خود داشته باشد که بررسی دقیق آن مدل از طریق دادههای واقعی به سختی صورت میگیرد و چهبسا از طریق مصاحبه با نخبگان(!) یا خبرگان(!!) و استفاده از چند تکنیک آماری این مصاحبهها، کار خود را از نظر شکلی درست کرده باشند.
📎در نهایت، نوشته که به مانند یک کشکول بی سر و تهی تحویل داوران میشود که حتی ربط جملات و پاراگرافها معلوم نیست و آنها نیز با فراغبال تز را نمیخوانند چون میدانند در جلسه دفاع ایراداتی سرهم میکنند و در نهایت در ازای مدرک دکترا، شام یا نهاری مهمان خواهند شد و شاید بیشتر از آن نیز نصیب استاد راهنما و ... گردد.
📎کیست که نداند بسیاری از دانشجویان دکترا، هرکدام در پست و مسوولیتی مشغول هستند و چه بسا انگیزه افزایش پایه شغلی باعث شده که در تقلای مدرک تلاش کنند و یا اگر انگیزههای دیگری داشته باشند، بههرروی حال و حوصله انجام دادن یک تز کامل را نخواهند داشت. و طرفه اینکه بسیاری از اساتید آنها نیز حال این کار را ندارند و اگر کسی بخواهد در برابر این جریان مقاومت کند، به راحتی از کمیتههای تز حذف و طرد میگردد(اگر تهدیدهای دیگر نشود!).
📌این جریان باعث میشود طبقه جدیدی درست شود که همه مدرک دانشگاهی در دست دارند و حالا اکنون انتظار هیات علمی شدن دارند.
📎و بدتر از آن اینکه فکر میکنند تئوریها را بلدند در حالیکه در بهترین حالت شاید دو تا مدل بلد باشند که به درد مساله ما نمیخورد. مثل اقتصاد خواندههایی که اقتصاد بلد نیستند بلکه معدودی مدل بلدند یا مدیریت خواندههایی که مدیریت بلد نیستند و در بهترین حالت ابزاری بلدند.
📎و سپس این نسل تبدیل به هیات علمیهایی خواهند شد که خود قرار است دانشجویان بعدی را تربیت کنند و این جریان تربیت نیروی انسانی قاعدتا در لوپ بعدی از این نیز ضعیفتر خواهد شد. وبههمین ترتیب، جریان تولید بی سوادی، خود را دائم فربه کرده و پروش میدهد و این مساله در مدتی نه چندان دراز، باعث تهی شدن مغز دانشگاههای ما خواهد گردید.
📎دقت کنیم که این مطالبی که مطرح شد، مبتنی بر شواهدی از تقلب و ... نیست، بلکه برگرفته از تجربه کسانی است که تازه تلاش دارند کارهای خوب علمی انجام دهند.
📌اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی میخواهد فکری به حال علم بکند، میتواند این مساله را جزو اولویتهای خود قرار دهد تا به نوعی با حلقه فزاینده تولید بیسوادی مبارزه کند. در غیر این صورت دانشگاه فکر که هیچ، علم هم نخواهد توانست ایجاد کند.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2DpXuyD
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
📌دانشگاه قرار بوده چه کارهایی انجام دهد؟
📎اول قرار بوده یک سری انسان تربیت کند که واجد سواد و دانش تخصصی باشند. حال برای ما اعتقاد نیز بسیار مهم است.
📎دوم قرار بوده تجربه زیسته جامعه را مدون کند و آن را به مخزن دانش موجود اضافه کند تا باعث درس آموزی و یادگیری گردد.
📎سوم قرار بوده نظریات جدیدی توسعه دهد که به فهم بهتر از عالم منجر شود.
📎چهارم قرار بوده پژوهشهای کاربردی هم داشته باشد تا به نوعی در بهتر کردن زیست بوم زندگی نیز کمک کند.
📎پنجم احتمالا قرار بوده کمی کارهای توسعه ای هم بکند که بعضا به کارآفرینی و نظایر آنها معروف است. و ...
📌در حوزه علوم انسانی
📎همه میدانیم که با نظریات بسیار متنوع و حتی متضادی سروکار داریم که به دلیل عدم قابلیت آزمایش چهبسا در نهایت نتوانیم بسیاری از آنها را رد کنیم.
📎همچنین میدانیم که این نظریات واجد بارهای ارزشی قابل توجهی هستند که پذیرندگان انرا در سمت و سوی خاصی، حتی بصورت تجویزی جهت میدهد. این امر اکنون در فیزیک و علوم زیستی نیز متجلی است.
📎دیگر اینکه کموبیش بر ما آشکار شده که اگر بخواهیم یک تحقیق غنی انجام دهیم، باید چهار مرحله را بخوبی پشت سر بگذاریم:
1- تبیین شفاف مساله به نحوی که بتواند ارزش بررسی خود را نشان بدهد
2- بررسی نقادانه تئوریهای مختلفی که به نحوی به این مساله مرتبطند و در نهایت ارائه تلفیقی از رهیافتهای تئوریک موجود
3- تبدیل خروجی گام قبلی به مدلهایی که قابل آزمون و بررسی به صورت کمی و یا کیفی باشند
4- اندازهگیری و تحلیل و سپس نگارش بسیار دقیق ماحصل کار به نوعی که قابل فهم برای سایرین باشد
📌جدای از بحث گسترده تقلب علمی، پایاننامه و مقاله نویسیهای پولی، کپیهای گسترده از پایاننامههای دیگران و... که متاسفانه آمار دقیقی از آنها دراختیار نیست
📎اکنون با پدیدهای مواجه هستیم که بخش قابل توجهی از تزهای دکترا نمیتوانند این مراحل را به خوبی طی کنند و چهبسا به صورت وصله و پینهای دفاع شده و دانشجو مدرک دکترای خود را دریافت میکند.
📎تزهای خوب بین انها معمولا مساله قابل توجه و مناسبی دارد اما در فاز بعدی عمدتا تئوری گریز است (هرچند فصلی به نام مرور ادبیات دارند!) و شاید مدلی در دل خود داشته باشد که بررسی دقیق آن مدل از طریق دادههای واقعی به سختی صورت میگیرد و چهبسا از طریق مصاحبه با نخبگان(!) یا خبرگان(!!) و استفاده از چند تکنیک آماری این مصاحبهها، کار خود را از نظر شکلی درست کرده باشند.
📎در نهایت، نوشته که به مانند یک کشکول بی سر و تهی تحویل داوران میشود که حتی ربط جملات و پاراگرافها معلوم نیست و آنها نیز با فراغبال تز را نمیخوانند چون میدانند در جلسه دفاع ایراداتی سرهم میکنند و در نهایت در ازای مدرک دکترا، شام یا نهاری مهمان خواهند شد و شاید بیشتر از آن نیز نصیب استاد راهنما و ... گردد.
📎کیست که نداند بسیاری از دانشجویان دکترا، هرکدام در پست و مسوولیتی مشغول هستند و چه بسا انگیزه افزایش پایه شغلی باعث شده که در تقلای مدرک تلاش کنند و یا اگر انگیزههای دیگری داشته باشند، بههرروی حال و حوصله انجام دادن یک تز کامل را نخواهند داشت. و طرفه اینکه بسیاری از اساتید آنها نیز حال این کار را ندارند و اگر کسی بخواهد در برابر این جریان مقاومت کند، به راحتی از کمیتههای تز حذف و طرد میگردد(اگر تهدیدهای دیگر نشود!).
📌این جریان باعث میشود طبقه جدیدی درست شود که همه مدرک دانشگاهی در دست دارند و حالا اکنون انتظار هیات علمی شدن دارند.
📎و بدتر از آن اینکه فکر میکنند تئوریها را بلدند در حالیکه در بهترین حالت شاید دو تا مدل بلد باشند که به درد مساله ما نمیخورد. مثل اقتصاد خواندههایی که اقتصاد بلد نیستند بلکه معدودی مدل بلدند یا مدیریت خواندههایی که مدیریت بلد نیستند و در بهترین حالت ابزاری بلدند.
📎و سپس این نسل تبدیل به هیات علمیهایی خواهند شد که خود قرار است دانشجویان بعدی را تربیت کنند و این جریان تربیت نیروی انسانی قاعدتا در لوپ بعدی از این نیز ضعیفتر خواهد شد. وبههمین ترتیب، جریان تولید بی سوادی، خود را دائم فربه کرده و پروش میدهد و این مساله در مدتی نه چندان دراز، باعث تهی شدن مغز دانشگاههای ما خواهد گردید.
📎دقت کنیم که این مطالبی که مطرح شد، مبتنی بر شواهدی از تقلب و ... نیست، بلکه برگرفته از تجربه کسانی است که تازه تلاش دارند کارهای خوب علمی انجام دهند.
📌اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی میخواهد فکری به حال علم بکند، میتواند این مساله را جزو اولویتهای خود قرار دهد تا به نوعی با حلقه فزاینده تولید بیسوادی مبارزه کند. در غیر این صورت دانشگاه فکر که هیچ، علم هم نخواهد توانست ایجاد کند.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2DpXuyD
🎈سر برآور همچو کوهی ای سند!
دکتر ابراهیم سوزنچی(هیات علمی دانشگاه شریف)
📌اولین برنامه توسعه شوروی از سال 1928 تا 1932 ادامه داشت. آمارها خیره کننده بود و تقریبا برنامه از تمامی اهداف خود در صنعتی شدن پیشی گرفت. 86درصد سرمایهگذاریها بر روی صنایع سنگین صورت گرفت و کارخانهها زودتر از موعد افتتاح شده بودند و ظرفیت تولیدی فراتر از انتظار توسعه یافته بود.
📎برنامه دوم اگرچه هدف مشابهی داشت، اما در برخی حوزهها به میزان برنامه اول موفقیتآمیز نبود، مخصوصا در توسعه صنایعی نظیر نفت و ذغال سنگ
📎دو سال اول برنامه سوم وضع از منظر اهداف تولید وخیمتر بود که آلمان به شوروی حمله کرد و همه چیز تحتالشعاع جنگ قرار گرفت.
📌در انتقاد از برنامهنویسی، نقدهای زیادی صورت گرفته و البته در طرف مقابل عدهای قرار دارند که میگویند اگر برنامه و سند نباشد، پس چه چیزی باید جایگزین آن گردد؟ آیا این به معنای عدم وجود سند و برنامه است؟
📎پاسخ خیر است بدانمعنا که سند و برنامه ضروری است، و نمی توان منکر وجود آن شد بلکه مشکل اصلی در فهم ما از سند، برنامه، نقشه و یا واژههای مشابه است. یک سند چیست و باید واجد چه ویژگیهایی باشد؟
📎مثلا نقشه جامع علمی کشور، که اخیرا با نظر رهبر انقلاب در مسیر اصلاح قرار گرفته آیا ویژگیهای یک سند را دارا بوده است؟
📎برنامههای توسعه شوروی که در بالا ذکر شد، سندهای خوبی بودند؟
📌اجازه دهید نگاهی به ویژگیهای کلی این سندها بیندازیم:
📎مشتمل بر اهدافی (عمدتا آرمانگرایانه) که خود در قالب اعداد و شاخصها ذکر میشوند
📎مشخص کردن راهبردهایی برای رسیدن به این اهداف، که این راهبردها عمدتا چیزی نیستند جز معکوس مشکلات موجود (مثلا مشکل موجود کمبود نیروی انسانی متخصص است و راهبرد مربوطه ارتقای نیروی انسانی متخصص)
📎برنامههای اجرایی که ناشی از تجربه تدوینکنندگان سند است و تقریبا ربطی به اهداف و راهبردها ندارد
📌در بحثی که اخیرا با یکی از افراد با تجربه دفاعی داشتم، ایشان توجه من را به قرآن به عنوان سند زندگی جلب کرد. نکته اصلی در اینجا بود که تا چه میزان قرآن به جزئیات پرداخته و تا چه میزان به مفاهیم و کلیات؟
📎پرواضح که قرآن پر است از مفاهیم و قصههای گوناگون و فقط در چندجا جزئیاتی را مشخص کرده نظیر عفاف یا ارث، و حتی در مورد تعداد رکعات نماز نیز ساکت است.
📎به عبارت دیگر، اصل قرآن جا انداختن مفاهیم است که مبتنی بر آن اصول زندگی مشخص میگردد و بجز درصد کوچکی، کاری به جزئیات ندارد. از منظر راهبردی قرآن ذهن انسان را جهتدهی کرده و اقدامات را به انسان واگذار میکند.
📌هنگامی که به برنامه توسعه شوروی نگاه میکنیم، مشخص می شود که اهداف آن همانا بالا بردن ظرفیت تولید صنایع سنگین، یا به عبارتی تسریع در تاسیس کارخانجات بوده، بدون اینکه مفهوم صنعتی شدن برای سیاستمداران این کشور دقیق باشد. اگرچه در ابتدا ظرفیتها را بالا برده بود، ولی بزودی به سیر قهقرایی رسید. همین اتفاق در ارتباط با صنعتیشدن ایران عینا تکرار گردید چرا که مفاهیم اساسی به خوبی روشن نبود.
📎مدل مفهومی متشکل از یک سری روابط علی و معلولی است که دینامیزم و نتیجه فعالیتهای مختلف را روشن میسازد و بعبارت امروزه، مبنای نظری قابل توجهی دارد.
📎نقشههای متعدد دیگر نیز عمدتا فاقد مفاهیم هستند و سریع وارد هدف گذاری و اقدام میشوند در حالیکه اگر بخواهند مبتنی بر نگاه فوق تدوین شوند، باید بتوانند به خوبی مفاهیم را آشکار سازند به نحوی که هر کسی در هر نقطهای اگر بخواهد با آن ارتباط بگیرد، در گام اول مدل ذهنیاش ساماندهی شود و سپس مبتنی بر ان، اقدامات را مبتنی بر تجربیات خود پیشبینی کند.
📌هنر اصلی سندنویسی تعریف مفاهیم کلیدی و سپس مشخص کردن حوزههای محدودی است که باید وارد جزئیات گردد. و این چیزی است که ما در نقشهها و سندها بدانها توجه نمیکنیم.
📎سردار جبل مثالی از سند بحران یک کشور آورد که تماما مفاهیم بود و بسیاری از اقدامات را به نهادهای ذیربط واگذار کرده بود، اما در چندجا جزئیات را شفاف بیان کرده بود که اصلیترین آن، فوریترین اقدام بعد از زلزله است. ظرف 30 دقیقه، پلیسراه باید تمامی راهها را تحت کنترل خود درآورد و بدین منظور باید از نیروهای عملیات بومی استفاده نماید (چون تجهیز پلیس بسرعت ممکن نیست). در غیراینصورت راهها بسته میشود و تا 72 ساعت نمیتوان به منطقه کمک رسانی کرد و بسیاری زیر آوار کشته خواهند شد.
📌اگر نقشه جامع علمی قرار است نوشته شود، باید وجهه همت خود را مفهومپردازی توسعه علمی قرار دهد. و بههمین ترتیب سایر نقشهها و برنامهها... و البته اینکار برای تیمهای سندنویس که یادگرفتهاند افراد را کنارهم جمع کنند و خروجی حرفهای همانها را تحت قالب سند به خودشان غالب کنند، سختتر خواهد بود...
@cafe_strategy
https://bit.ly/2L4aGe9
دکتر ابراهیم سوزنچی(هیات علمی دانشگاه شریف)
📌اولین برنامه توسعه شوروی از سال 1928 تا 1932 ادامه داشت. آمارها خیره کننده بود و تقریبا برنامه از تمامی اهداف خود در صنعتی شدن پیشی گرفت. 86درصد سرمایهگذاریها بر روی صنایع سنگین صورت گرفت و کارخانهها زودتر از موعد افتتاح شده بودند و ظرفیت تولیدی فراتر از انتظار توسعه یافته بود.
📎برنامه دوم اگرچه هدف مشابهی داشت، اما در برخی حوزهها به میزان برنامه اول موفقیتآمیز نبود، مخصوصا در توسعه صنایعی نظیر نفت و ذغال سنگ
📎دو سال اول برنامه سوم وضع از منظر اهداف تولید وخیمتر بود که آلمان به شوروی حمله کرد و همه چیز تحتالشعاع جنگ قرار گرفت.
📌در انتقاد از برنامهنویسی، نقدهای زیادی صورت گرفته و البته در طرف مقابل عدهای قرار دارند که میگویند اگر برنامه و سند نباشد، پس چه چیزی باید جایگزین آن گردد؟ آیا این به معنای عدم وجود سند و برنامه است؟
📎پاسخ خیر است بدانمعنا که سند و برنامه ضروری است، و نمی توان منکر وجود آن شد بلکه مشکل اصلی در فهم ما از سند، برنامه، نقشه و یا واژههای مشابه است. یک سند چیست و باید واجد چه ویژگیهایی باشد؟
📎مثلا نقشه جامع علمی کشور، که اخیرا با نظر رهبر انقلاب در مسیر اصلاح قرار گرفته آیا ویژگیهای یک سند را دارا بوده است؟
📎برنامههای توسعه شوروی که در بالا ذکر شد، سندهای خوبی بودند؟
📌اجازه دهید نگاهی به ویژگیهای کلی این سندها بیندازیم:
📎مشتمل بر اهدافی (عمدتا آرمانگرایانه) که خود در قالب اعداد و شاخصها ذکر میشوند
📎مشخص کردن راهبردهایی برای رسیدن به این اهداف، که این راهبردها عمدتا چیزی نیستند جز معکوس مشکلات موجود (مثلا مشکل موجود کمبود نیروی انسانی متخصص است و راهبرد مربوطه ارتقای نیروی انسانی متخصص)
📎برنامههای اجرایی که ناشی از تجربه تدوینکنندگان سند است و تقریبا ربطی به اهداف و راهبردها ندارد
📌در بحثی که اخیرا با یکی از افراد با تجربه دفاعی داشتم، ایشان توجه من را به قرآن به عنوان سند زندگی جلب کرد. نکته اصلی در اینجا بود که تا چه میزان قرآن به جزئیات پرداخته و تا چه میزان به مفاهیم و کلیات؟
📎پرواضح که قرآن پر است از مفاهیم و قصههای گوناگون و فقط در چندجا جزئیاتی را مشخص کرده نظیر عفاف یا ارث، و حتی در مورد تعداد رکعات نماز نیز ساکت است.
📎به عبارت دیگر، اصل قرآن جا انداختن مفاهیم است که مبتنی بر آن اصول زندگی مشخص میگردد و بجز درصد کوچکی، کاری به جزئیات ندارد. از منظر راهبردی قرآن ذهن انسان را جهتدهی کرده و اقدامات را به انسان واگذار میکند.
📌هنگامی که به برنامه توسعه شوروی نگاه میکنیم، مشخص می شود که اهداف آن همانا بالا بردن ظرفیت تولید صنایع سنگین، یا به عبارتی تسریع در تاسیس کارخانجات بوده، بدون اینکه مفهوم صنعتی شدن برای سیاستمداران این کشور دقیق باشد. اگرچه در ابتدا ظرفیتها را بالا برده بود، ولی بزودی به سیر قهقرایی رسید. همین اتفاق در ارتباط با صنعتیشدن ایران عینا تکرار گردید چرا که مفاهیم اساسی به خوبی روشن نبود.
📎مدل مفهومی متشکل از یک سری روابط علی و معلولی است که دینامیزم و نتیجه فعالیتهای مختلف را روشن میسازد و بعبارت امروزه، مبنای نظری قابل توجهی دارد.
📎نقشههای متعدد دیگر نیز عمدتا فاقد مفاهیم هستند و سریع وارد هدف گذاری و اقدام میشوند در حالیکه اگر بخواهند مبتنی بر نگاه فوق تدوین شوند، باید بتوانند به خوبی مفاهیم را آشکار سازند به نحوی که هر کسی در هر نقطهای اگر بخواهد با آن ارتباط بگیرد، در گام اول مدل ذهنیاش ساماندهی شود و سپس مبتنی بر ان، اقدامات را مبتنی بر تجربیات خود پیشبینی کند.
📌هنر اصلی سندنویسی تعریف مفاهیم کلیدی و سپس مشخص کردن حوزههای محدودی است که باید وارد جزئیات گردد. و این چیزی است که ما در نقشهها و سندها بدانها توجه نمیکنیم.
📎سردار جبل مثالی از سند بحران یک کشور آورد که تماما مفاهیم بود و بسیاری از اقدامات را به نهادهای ذیربط واگذار کرده بود، اما در چندجا جزئیات را شفاف بیان کرده بود که اصلیترین آن، فوریترین اقدام بعد از زلزله است. ظرف 30 دقیقه، پلیسراه باید تمامی راهها را تحت کنترل خود درآورد و بدین منظور باید از نیروهای عملیات بومی استفاده نماید (چون تجهیز پلیس بسرعت ممکن نیست). در غیراینصورت راهها بسته میشود و تا 72 ساعت نمیتوان به منطقه کمک رسانی کرد و بسیاری زیر آوار کشته خواهند شد.
📌اگر نقشه جامع علمی قرار است نوشته شود، باید وجهه همت خود را مفهومپردازی توسعه علمی قرار دهد. و بههمین ترتیب سایر نقشهها و برنامهها... و البته اینکار برای تیمهای سندنویس که یادگرفتهاند افراد را کنارهم جمع کنند و خروجی حرفهای همانها را تحت قالب سند به خودشان غالب کنند، سختتر خواهد بود...
@cafe_strategy
https://bit.ly/2L4aGe9
🎈آیا توهم رشد اقتصادی داریم؟
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
📈 توسعه اقتصادی تعریفی که همه بر آن وفاق داشته باشند ندارد. اما شاید کسی کمتر در این نکته شک داشته باشد که رشد اقتصادی ناشی از افزایش درآمد سرانه مطلوب همه کشورهاست.
📈 عموما کشورها در درآمدسرانه اسمی حدودا 10000 دلار متوقف می شوند و نمی توانند بیشتر از آن رشد کنند که به این پدیده "تله درآمد متوسط" می گویند.
📈 اگر کشوری بتواند سطح درآمد سرانه خود را از این میزان به طرز قابل توجهی (حداقل دوبرابر) افزایش دهد، اصطلاحا می گویم از نظر اقتصادی به همپایی رسیده است (کچ آپ)
📈 قاعدتا هیچ کشوری نیست که دلش نخواهد از نظر اقتصادی به همپایی برسد.
📊 درآمد سرانه ایران الان کمتر از 5500 دلار است. لذا اگر GDP ما به 1 تریلیون دلار هم برسد، باز هم از نظر اقتصادی کچ آپ نکرده ایم. هدف گذاری ما باید رشد بلند مدت اقتصادی باشد و سوال اصلی این است که این رشد چگونه اتفاق می افتد.
📈 از نظر آماری برای اینکه بخواهد این اتفاق بیافتد، کشور باید حداقل دو دهه رشد اقتصادی بالای 8 درصد داشته باشد یعنی رشد بلند مدت بالا
📈 برخی تئوری ها معتفدند که این مساله اتفاق نمی افتد مگر اینکه کشورها بتوانند از نظر تکنولوژی نیز خود را به سطح کشورهای پیشرفته برسانند (که به آن همپایی تکنولوژیک می گویند)
📈این مساله اشتباه است که فکر کنیم رابطه خطی است. یعنی اول از نظر تکنولوژی کلی جلو برویم و سپس برویم سراغ بازار. منظور اصلی این است که تکنولوژی و بازار دست به دست هم جلو می روند و یک گام اولی و گام بعدی را دومی برمی دارد. لازم و ملزوم یکدیگرند.
📈کچ آپ در واقع در یک صنعت یا یک بنگاه می افتد. اما تاثیر آنها می تواند متوسط کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهد. کچ آپ در یک صنعت لزوما منجر به کچ آپ کل کشور نمی شود. در واقع برخی صنایع هستند که می توانند کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهند. مثلا هند در نرم افزار کچ آپ کرده ولی اقتصاد هند خیر
📈 کشورهایی که کچ آپ کردند روی چه صنایعی بوده است؟
انگلستان در نساجی و راه آهن، آمریکا و آلمان در الکتریسیته ژاپن در خودرو و الکترونیک مصرفی، کره جنوبی در خودرو و آی سی تی، چین در خودرو و آی سی تی، تایوان در الکترونیک ... انگلستان اکنون عقب مانده است
📈 این صنایع چه ویژگی دارند؟
- آنها معمولا ساختار بهره وری در کل اقتصاد را تغییر می دهند (یعنی خلق ارزش افزوده بسیار بالایی می کنند که عمدتا ناشی از همان دانش و فناوری است)
📊 شاخصها نشان می دهد که ما از نظر تکنولوژیک فاصله قابل توجهی با دنیا داریم. هر چند در بعضی بخشها جلوتریم.
📈 چگونه می توان کچ آپ کرد؟
احتمال کچ آپ در دو جا بسیار بیشتر است. اول زمانی که تکنولوژی تغییر اساسی می کند و بنابراین بازی تکنولوژیک از ابتدا آغاز می شود (و فاصله تکنولوژیک ما کم می شود). دوم زمانی که ذائقه بازار کلا عوض می شود و تکنولوژی های قدیمی دیگر پاسخ گوی ذائقه بازار نیست (اینها همان جاهایی است که فرصت تخریب خلاقانه شومپیتری وجود دارد)
📈آیا عوامل نهادی نقش ندارند؟
قطعا نقش دارند و می توانند جلوی فعالیتهای معطوف به کچ آپ را بگیرند. مثلا ساختار نفتی، رانتی، نهادهای محدود کننده و نظایر آنها
📈 آیا صنایع قدیمی هم می توانند کچ آپ کنند؟
کچ آپ هم در صنایع قدیمی و هم جدید امکان پذیر است. لذا در فولاد هم کچ آپ در شرایط تغییر تکنولوژی رخ داده (مثال ژاپن)
📈 آیا در خدمات می توان کچ آپ کرد؟ بله می توان و محدودیتی ندارد.
📈 آیا خدمات می تواند باعث کچ آپ یک کشور شود؟ مطالعه ای هنوز نشان نداده که کچ آپ در یک صنعت خدماتی بتواند باعث کچ آپ کل اقتصاد کشور شود، مخصوصا برای اقتصادهای بزرگ . ولی این به معنای رد کامل این مساله نیست.
📈 سایر شرایط کچ آپ موفق چیست؟ دسترسی به دانش خارجی، بازار بین المللی، دانش اولیه مناسب
📊برای ایران چه باید کرد؟؟؟
📈سوال قدیمی شروع از نهادها یا سیاستها... کدام را باید هدف گذاری کنیم؟ بنظر می رسد که در شرایط کشور، تغییر نهادها بسیار طولانی و هزینهبرتر است. باید از طریق سیاستگذاری، شرایط جدید بازی را فراهم کنیم که در این بازی جدید نهادها نیز کمکم تغییر کنند. بهترین نقطه شروع برای سیاست شروع از حوزههایی است که نه تنها شرایط بالا را داشته باشند، بلکه کمتر درگیر نهادهای رانتی و نفتی موجود باشند که احتمال شکست آنها پائینتر بیاید. در این صورت می توان امید داشت به رشد اقتصادی بالا و کم شدن تدریجی سهم نفت در اقتصاد کشور.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2RYL4Sy
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
📈 توسعه اقتصادی تعریفی که همه بر آن وفاق داشته باشند ندارد. اما شاید کسی کمتر در این نکته شک داشته باشد که رشد اقتصادی ناشی از افزایش درآمد سرانه مطلوب همه کشورهاست.
📈 عموما کشورها در درآمدسرانه اسمی حدودا 10000 دلار متوقف می شوند و نمی توانند بیشتر از آن رشد کنند که به این پدیده "تله درآمد متوسط" می گویند.
📈 اگر کشوری بتواند سطح درآمد سرانه خود را از این میزان به طرز قابل توجهی (حداقل دوبرابر) افزایش دهد، اصطلاحا می گویم از نظر اقتصادی به همپایی رسیده است (کچ آپ)
📈 قاعدتا هیچ کشوری نیست که دلش نخواهد از نظر اقتصادی به همپایی برسد.
📊 درآمد سرانه ایران الان کمتر از 5500 دلار است. لذا اگر GDP ما به 1 تریلیون دلار هم برسد، باز هم از نظر اقتصادی کچ آپ نکرده ایم. هدف گذاری ما باید رشد بلند مدت اقتصادی باشد و سوال اصلی این است که این رشد چگونه اتفاق می افتد.
📈 از نظر آماری برای اینکه بخواهد این اتفاق بیافتد، کشور باید حداقل دو دهه رشد اقتصادی بالای 8 درصد داشته باشد یعنی رشد بلند مدت بالا
📈 برخی تئوری ها معتفدند که این مساله اتفاق نمی افتد مگر اینکه کشورها بتوانند از نظر تکنولوژی نیز خود را به سطح کشورهای پیشرفته برسانند (که به آن همپایی تکنولوژیک می گویند)
📈این مساله اشتباه است که فکر کنیم رابطه خطی است. یعنی اول از نظر تکنولوژی کلی جلو برویم و سپس برویم سراغ بازار. منظور اصلی این است که تکنولوژی و بازار دست به دست هم جلو می روند و یک گام اولی و گام بعدی را دومی برمی دارد. لازم و ملزوم یکدیگرند.
📈کچ آپ در واقع در یک صنعت یا یک بنگاه می افتد. اما تاثیر آنها می تواند متوسط کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهد. کچ آپ در یک صنعت لزوما منجر به کچ آپ کل کشور نمی شود. در واقع برخی صنایع هستند که می توانند کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهند. مثلا هند در نرم افزار کچ آپ کرده ولی اقتصاد هند خیر
📈 کشورهایی که کچ آپ کردند روی چه صنایعی بوده است؟
انگلستان در نساجی و راه آهن، آمریکا و آلمان در الکتریسیته ژاپن در خودرو و الکترونیک مصرفی، کره جنوبی در خودرو و آی سی تی، چین در خودرو و آی سی تی، تایوان در الکترونیک ... انگلستان اکنون عقب مانده است
📈 این صنایع چه ویژگی دارند؟
- آنها معمولا ساختار بهره وری در کل اقتصاد را تغییر می دهند (یعنی خلق ارزش افزوده بسیار بالایی می کنند که عمدتا ناشی از همان دانش و فناوری است)
📊 شاخصها نشان می دهد که ما از نظر تکنولوژیک فاصله قابل توجهی با دنیا داریم. هر چند در بعضی بخشها جلوتریم.
📈 چگونه می توان کچ آپ کرد؟
احتمال کچ آپ در دو جا بسیار بیشتر است. اول زمانی که تکنولوژی تغییر اساسی می کند و بنابراین بازی تکنولوژیک از ابتدا آغاز می شود (و فاصله تکنولوژیک ما کم می شود). دوم زمانی که ذائقه بازار کلا عوض می شود و تکنولوژی های قدیمی دیگر پاسخ گوی ذائقه بازار نیست (اینها همان جاهایی است که فرصت تخریب خلاقانه شومپیتری وجود دارد)
📈آیا عوامل نهادی نقش ندارند؟
قطعا نقش دارند و می توانند جلوی فعالیتهای معطوف به کچ آپ را بگیرند. مثلا ساختار نفتی، رانتی، نهادهای محدود کننده و نظایر آنها
📈 آیا صنایع قدیمی هم می توانند کچ آپ کنند؟
کچ آپ هم در صنایع قدیمی و هم جدید امکان پذیر است. لذا در فولاد هم کچ آپ در شرایط تغییر تکنولوژی رخ داده (مثال ژاپن)
📈 آیا در خدمات می توان کچ آپ کرد؟ بله می توان و محدودیتی ندارد.
📈 آیا خدمات می تواند باعث کچ آپ یک کشور شود؟ مطالعه ای هنوز نشان نداده که کچ آپ در یک صنعت خدماتی بتواند باعث کچ آپ کل اقتصاد کشور شود، مخصوصا برای اقتصادهای بزرگ . ولی این به معنای رد کامل این مساله نیست.
📈 سایر شرایط کچ آپ موفق چیست؟ دسترسی به دانش خارجی، بازار بین المللی، دانش اولیه مناسب
📊برای ایران چه باید کرد؟؟؟
📈سوال قدیمی شروع از نهادها یا سیاستها... کدام را باید هدف گذاری کنیم؟ بنظر می رسد که در شرایط کشور، تغییر نهادها بسیار طولانی و هزینهبرتر است. باید از طریق سیاستگذاری، شرایط جدید بازی را فراهم کنیم که در این بازی جدید نهادها نیز کمکم تغییر کنند. بهترین نقطه شروع برای سیاست شروع از حوزههایی است که نه تنها شرایط بالا را داشته باشند، بلکه کمتر درگیر نهادهای رانتی و نفتی موجود باشند که احتمال شکست آنها پائینتر بیاید. در این صورت می توان امید داشت به رشد اقتصادی بالا و کم شدن تدریجی سهم نفت در اقتصاد کشور.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2RYL4Sy
🎈ادعای بزرگ؛ عملکرد توخالی
علی بابایی
🖱ادعایشان خیلی بزرگ است؛ توهم «عقل کل بودن» دارند؛ و در تحقیر کردن دیگران، بهخصوص مدیران برخاسته از تجربه، استادند. اما هر چه بیشتر به فلسفهشان و عملکردشان مینگری، متوجه میشوی که درون این ادعا توخالی است. برنامهریزان را میگویم. ادعای تحول و خلق مسیرهای خارقالعاده پیش روی سازمانها (و حتی کشورها) را دارند؛ اما تا به امروز حتی به یک مورد واقعی یا یک مطالعۀ معتبر که نشان دهد برنامهریزی نقش موثری در عملکرد سازمانها و کشورها داشته باشد برنخوردهام. بالعکس، با چنین جملاتی از متفکران بزرگ روبرو شدهام:
🖱«هرچقدر فرآیندهای برنامهریزی استراتژیک، بخش بیشتری از ذهن و فکر بنگاهها را به خود مشغول کرده است، به همان میزان، تفکر استراتژیک از درون آنها رخت بسته است (کینچی اومای)» یا «حاصل فرآیندهای برنامهریزی و تحلیلی، این خواهد بود که بهجای انتخاب مسائلی جدید و نوآورانه برای سازمان، مسائلی انتخاب شوند که همیشه و درگذشته نیز توسط سازمان انتخاب شدهاند (هنری مینتزبرگ)» یا «سیستمهای برنامهریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خوردهاند (آرون ویلداوسکی)» ... حتی در متن قبل، چند نقل قول مستقیم از مدیر عامل گوگل آوردم که «برنامههای جامع و استراتژیک، کاری احمقانه است و فقط شرکتها را عقب نگه میدارد».
🖱کسانی که حتی یکبار برنامهریزی استراتژیک را تجربه کرده باشند خوب میدانند که برنامهریزی استراتژیک، اساسا دو فسلفه بیشتر ندارد: «طی کردن گام به گام یک سری ابزار تحلیلی» و «هدفگذاری کمّی برای آینده (بلندمدت، میان مدت، و کوتاه مدت)». البته ازآنجاکه خروجی ابزارهای استفاده شده توسط برنامهریزان، غالبا عباراتی بدیهی نظیر «افزایش سهم بازار»، «بهبود منابع انسانی» و ... درمیآید، عمدۀ تمرکز برنامهریزان بر همان هدفگذاری کمّی و سنجش و کنترلِ تحققِ اهداف کمّی متمرکز میشود. مثلا جالب است بدانید که در همین کارت امتیازی متوازن (BSC) (یکی از آخرین ورژنهای برنامهریزی) تا سطح آبدارچی سازمان (!) هدفگذاری شده و بعد بطور مکرر سنجیده شود.
🖱در مورد معیوب بودن این دو فسلفۀ برنامهریزی، ساعتها حرف زده شده و کتاب نوشته شده است. اما چند روز پیش فرصتی شد تا به مطالعۀ کتاب «کمپانی خلاقیت» نوشتۀ مدیر شرکت پیکسار بپردازم. بسیاری این کتاب را یکی از مهمترین کتابهای حوزۀ بیزینس در دهۀ گذشته میدانند. متن زیر را از این کتاب برگزیدم تا از زبان یکی از شگفتانگیزترین شرکتهایی که دنیا تاکنون به خود دیده است، همه متوجه شویم که یکی از اشکالات اساسی هدفگذاری کمّی چیست. اد کاتمول ماجرا را اینگونه توصیف میکند:
🖱مدیر منابع انسانیِ بخش انیمیشن دیزنی، لی کام بود ... هنوز از آمدنم خیلی نگذشته بود که او در دفترم نشست و یک برنامۀ دو ساله را جلویم گذاشت. این سند، اهدافی که باید به آنها میرسیدیم و زمان رسیدن به آنها را کاملاً تعیین کرده بود. بسیار دقیق و حساب شده بود. درواقع لی، دو ماه برای تهیۀ آن وقت گذاشته بود. پس سعی کردم با ملایمت با او صحبت کنم. برای همین، روی یک کاغذ، یک مثلث کشیدم [شکل پایین همین متن] و به او گفتم: «کاری که تو در این گزارش انجام دادی اینه که با اطمینان ادعا کردی دو سال دیگه به این جا میرسیم» و نوک مدادم را روی نوک مثلث گذاشتم. «ولی وقتی چنین ادعایی میکنی، ماهیت انسان این طوریه که دیگه فقط روی عملی کردن اون برنامه تمرکز میکنه و از فکر کردن به فرصتهای دیگه دست برمیداره. درواقع تو با این کار، تفکرت رو محدود میکنی و همۀ تلاشت رو میکنی تا از این برنامه دفاع کنی، چون اسم تو روی اون برنامه است و در قبالش احساس مسئولیت میکنی». بعد شروع کردم به کشیدن خطهای دیگهای روی مثلث، تا نشان دهم که ترجیح میدادم او چه رویکردی داشته باشد.
🖱اولین خطی که کشیدم (تصویر شماره 1) نشان میداد هدفمان تا سه ماه دیگر کجا خواهد بود. اما خط دوم (تصویر شماره 2) نشان میداد که ممکن بود تا سه ماه بعد کجا باشیم و میبینید که خط، درون مرزهای برنامۀ دو سالۀ ابتدایی باقی نمانده است. سرانجام خطوط دیگری کشیدم (تصویر شماره 3) و به او گفتم که به احتمال زیاد، در انتهای کار به جایی غیر قابل پیشبینی خواهیم رسید. پس از او خواستم که به جای تعیین کردن یک مسیر کامل و بینقص برای دستیابی به اهدافِ از قبل برنامهریزیشده و پیرویِ بی چون و چرا از آن، نسبت به «وقوع تغییرات در طی مسیر» و «انعطافپذیر ماندن»، و «پذیرفتن این که مسیرمان را همین طور که پیش میرویم مشخص خواهیم کرد» ذهن بازی داشته باشد ...
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/y8LT1s
علی بابایی
🖱ادعایشان خیلی بزرگ است؛ توهم «عقل کل بودن» دارند؛ و در تحقیر کردن دیگران، بهخصوص مدیران برخاسته از تجربه، استادند. اما هر چه بیشتر به فلسفهشان و عملکردشان مینگری، متوجه میشوی که درون این ادعا توخالی است. برنامهریزان را میگویم. ادعای تحول و خلق مسیرهای خارقالعاده پیش روی سازمانها (و حتی کشورها) را دارند؛ اما تا به امروز حتی به یک مورد واقعی یا یک مطالعۀ معتبر که نشان دهد برنامهریزی نقش موثری در عملکرد سازمانها و کشورها داشته باشد برنخوردهام. بالعکس، با چنین جملاتی از متفکران بزرگ روبرو شدهام:
🖱«هرچقدر فرآیندهای برنامهریزی استراتژیک، بخش بیشتری از ذهن و فکر بنگاهها را به خود مشغول کرده است، به همان میزان، تفکر استراتژیک از درون آنها رخت بسته است (کینچی اومای)» یا «حاصل فرآیندهای برنامهریزی و تحلیلی، این خواهد بود که بهجای انتخاب مسائلی جدید و نوآورانه برای سازمان، مسائلی انتخاب شوند که همیشه و درگذشته نیز توسط سازمان انتخاب شدهاند (هنری مینتزبرگ)» یا «سیستمهای برنامهریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خوردهاند (آرون ویلداوسکی)» ... حتی در متن قبل، چند نقل قول مستقیم از مدیر عامل گوگل آوردم که «برنامههای جامع و استراتژیک، کاری احمقانه است و فقط شرکتها را عقب نگه میدارد».
🖱کسانی که حتی یکبار برنامهریزی استراتژیک را تجربه کرده باشند خوب میدانند که برنامهریزی استراتژیک، اساسا دو فسلفه بیشتر ندارد: «طی کردن گام به گام یک سری ابزار تحلیلی» و «هدفگذاری کمّی برای آینده (بلندمدت، میان مدت، و کوتاه مدت)». البته ازآنجاکه خروجی ابزارهای استفاده شده توسط برنامهریزان، غالبا عباراتی بدیهی نظیر «افزایش سهم بازار»، «بهبود منابع انسانی» و ... درمیآید، عمدۀ تمرکز برنامهریزان بر همان هدفگذاری کمّی و سنجش و کنترلِ تحققِ اهداف کمّی متمرکز میشود. مثلا جالب است بدانید که در همین کارت امتیازی متوازن (BSC) (یکی از آخرین ورژنهای برنامهریزی) تا سطح آبدارچی سازمان (!) هدفگذاری شده و بعد بطور مکرر سنجیده شود.
🖱در مورد معیوب بودن این دو فسلفۀ برنامهریزی، ساعتها حرف زده شده و کتاب نوشته شده است. اما چند روز پیش فرصتی شد تا به مطالعۀ کتاب «کمپانی خلاقیت» نوشتۀ مدیر شرکت پیکسار بپردازم. بسیاری این کتاب را یکی از مهمترین کتابهای حوزۀ بیزینس در دهۀ گذشته میدانند. متن زیر را از این کتاب برگزیدم تا از زبان یکی از شگفتانگیزترین شرکتهایی که دنیا تاکنون به خود دیده است، همه متوجه شویم که یکی از اشکالات اساسی هدفگذاری کمّی چیست. اد کاتمول ماجرا را اینگونه توصیف میکند:
🖱مدیر منابع انسانیِ بخش انیمیشن دیزنی، لی کام بود ... هنوز از آمدنم خیلی نگذشته بود که او در دفترم نشست و یک برنامۀ دو ساله را جلویم گذاشت. این سند، اهدافی که باید به آنها میرسیدیم و زمان رسیدن به آنها را کاملاً تعیین کرده بود. بسیار دقیق و حساب شده بود. درواقع لی، دو ماه برای تهیۀ آن وقت گذاشته بود. پس سعی کردم با ملایمت با او صحبت کنم. برای همین، روی یک کاغذ، یک مثلث کشیدم [شکل پایین همین متن] و به او گفتم: «کاری که تو در این گزارش انجام دادی اینه که با اطمینان ادعا کردی دو سال دیگه به این جا میرسیم» و نوک مدادم را روی نوک مثلث گذاشتم. «ولی وقتی چنین ادعایی میکنی، ماهیت انسان این طوریه که دیگه فقط روی عملی کردن اون برنامه تمرکز میکنه و از فکر کردن به فرصتهای دیگه دست برمیداره. درواقع تو با این کار، تفکرت رو محدود میکنی و همۀ تلاشت رو میکنی تا از این برنامه دفاع کنی، چون اسم تو روی اون برنامه است و در قبالش احساس مسئولیت میکنی». بعد شروع کردم به کشیدن خطهای دیگهای روی مثلث، تا نشان دهم که ترجیح میدادم او چه رویکردی داشته باشد.
🖱اولین خطی که کشیدم (تصویر شماره 1) نشان میداد هدفمان تا سه ماه دیگر کجا خواهد بود. اما خط دوم (تصویر شماره 2) نشان میداد که ممکن بود تا سه ماه بعد کجا باشیم و میبینید که خط، درون مرزهای برنامۀ دو سالۀ ابتدایی باقی نمانده است. سرانجام خطوط دیگری کشیدم (تصویر شماره 3) و به او گفتم که به احتمال زیاد، در انتهای کار به جایی غیر قابل پیشبینی خواهیم رسید. پس از او خواستم که به جای تعیین کردن یک مسیر کامل و بینقص برای دستیابی به اهدافِ از قبل برنامهریزیشده و پیرویِ بی چون و چرا از آن، نسبت به «وقوع تغییرات در طی مسیر» و «انعطافپذیر ماندن»، و «پذیرفتن این که مسیرمان را همین طور که پیش میرویم مشخص خواهیم کرد» ذهن بازی داشته باشد ...
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/y8LT1s
🎈لطفا پایت را بیرون از دفترت بگذار
علی بابایی
🖱سفرهای گالیور، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان نوشتۀ جاناتان سوئیفت است. گاردین، پس از انجام یک مطالعۀ دو ساله، این کتاب را سومین رمان برتر زبان انگلیسی معرفی کرده است. البته در ایران، متاسفانه همۀ ما سفرهای گالیور را به مجموعۀ کارتونی- تلویزیونیِ ساخته شده توسط هانا باربارا (سال 1968) میشناسیم. اما چرا میگویم متاسفانه؟ چون این مجموعۀ کارتونی باعث شد تا همۀ ما ایرانیان، سفرهای گالیور را صرفا یک مجموعۀ طنزِ کودکانه و صرفا سرگرمکننده بشناسیم؛ غافل از اینکه شهرت کتاب اصلی، به حملات سیاسی و فلسفی نویسنده، جاناتان سوئیفت، به ساختارهای اجتماعی، سیاسی، و علمی جامعۀ پیرامونش، البته از طریق بهکارگیری یک زبان طنز ماهرانه بازمیگردد. در این مطلب قصد دارم به یکی از همین ساختارهایی که مورد حملۀ جاناتان سوئیفت قرار گرفته بپردازم چراکه معتقدم بسیاری از مشکلات کنونی کشور، ناشی از همین ساختار بسیار معیوب و مهلک بوده است: دورافتادن مدیران و دانشمندان جامعه از دنیای واقعیت و تجربه، و درگیر شدن آنها در تفکرات انتزاعی و تخیلی.
🖱از مدیران دولتی و حاکمیتی آغاز کنیم. کسانی که اندک زمانی را در ساختارهای دولتی و حاکمیتی سپری کرده باشند، خوب میدانند که هر روزِ مدیران این سازمانها چگونه سپری میشود. صبح به سازمان میروی، طبقۀ دهم آسانسور را میزنی، به اتاقت وارد میشوی، و سپس مشغول تئاتر هر روزۀ خود میشوی:
«امروز قرار است چگونه عددسازی کنم تا دهان مبارک دهها سند و ستاد و کمیتۀ بالادستی را، که صدها شاخص کمّی را به من تکلیف و ابلاغ کردهاند و از من گزارش خواستهاند، ببندم؟ امروز قرار است در چند جلسۀ بیرونی شرکت کنم تا خدای نکرده در غیاب من، تکلیف و شاخص جدیدی بر روی دوش سازمان من گذاشته نشود؟ امروز قرار است چه «شو»یی برای مدیران بالادستی بدهم؟ تجربه نشان میدهد هیچ چیز بهتر از داشتن یک برنامه و سند جامع نیست؛ آن را میتوانم هر جا رفتم با خود ببرم و و به هر کس که رسیدم بگویم ببین چه برنامۀ جامعی دارم! برای افق 1404 و 1420 و 1440 برنامه دارم و از قضا نقش همه را هم در آن مشخص کردهام. در همۀ آنها هم قرار است در منطقه اول شویم!»
🖱اما نتیجۀ این تئاترهای تکراری و همیشگی؟ مدیران دولتی و حاکمیتی عزیز ما، هر روزِ خود را در طبقات سازمانهای خود سپری میکنند بدون اینکه لحظهای پای خود را در دنیای واقعی و تجربه بگذارند: یعنی همانجایی که قرار بوده است تکنولوژی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است بازار جدیدی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است شغل جدیدی ایجاد شود، همانجایی که قرار بوده است ریسکی تقبل شود، همانجایی که قرار بوده است ... . عدم حضور مدیران عزیز ما در این «همانجا»ها همان و تعریف سیاستهای تکراری، تخیلی، و ناکارآ. از همین روست که دنی رودریک، در وصف دولت میگوید: «دولت نمیداند که چه چیز را نمیداند!».
🖱جامعۀ دانشگاهی ما نیز سرگرم تئاتر مشابهی است. یکسوم آنها که بیش از آنکه دانشگاهی باشند، مدیرانی دولتی هستند که برای برنده شدن در بازیهای سیاسی، نیازمند القابی همچون «دکتر» و «عضو هیئت علمی» بودهاند (و در بند قبل، به توصیف زندگی هر روزِ این عزیزان پرداختیم). بقیهشان نیز هر صبح که از خواب برمیخیزند، گرفتار شاخصهای کمّیِ تعریف شده توسط وزارت علوم برای ارتقا: چند کتاب، چند مقاله، چند ... . اما نتیجه؟ از فساد و لابی بالا در مجلاتِ علمیپژوهشی (بارها به خود من گفته شده است که برای فلان مجله، فلان مقاله را بگونهای داوری کنم که حتما چاپ شود) و رتبۀ بسیار پایین ایران در کیفیت مقالات در ژورنالهای خارجی که بگذریم، دانشگاهیان ما نیز هر روزِ خود را در اتاقهای خود سپری میکنند بدون اینکه به طور معنادار و عمیق، پای خود را در دنیای واقعی و تجربه بگذارند: یعنی همانجایی که قرار بوده است تکنولوژی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است یک مسئلۀ اجتماعی مورد کاوش عمیق قرار گیرد، همانجایی که قرار بوده است ... .
🖱به سفرهای گالیور بازگردیم. خوشبختانه در سال 1996، یک سریال کوتاه با همین نام به نمایش درآمد بگونهایکه حداکثر تلاش شده بود تا اقتباسی هر چه نزدیکتر به متن اصلی کتاب صورت پذیرد. تکه فیلمی که در انتهای این متن مشاهده میکنید، از همین سریال انتخاب شده است و دقیقا مرتبط با حملۀ جاناتان سوئیفت به انقطاع مدیران و دانشمندانِ یک جامعه از دنیای واقعیت و تجربه، و درگیر شدن آنها در تفکرات انتزاعی و تخیلی است. هر بار که این تکه فیلم کوتاه را میبینم، گویی تمام خاطراتم از جامعۀ مدیران و دانشگاهیان کشور، پیش رویم تکرار میشود. پیشنهاد میکنم در توضیح چرایی وضعیت کنونی کشور، جدای انواع تفسیرهای ارائه شده توسط اقتصاددانان و جامعهشناسان وطنی، از زاویۀ جاناتان سوئیفت نیز به موضوع بنگریم.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
علی بابایی
🖱سفرهای گالیور، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان نوشتۀ جاناتان سوئیفت است. گاردین، پس از انجام یک مطالعۀ دو ساله، این کتاب را سومین رمان برتر زبان انگلیسی معرفی کرده است. البته در ایران، متاسفانه همۀ ما سفرهای گالیور را به مجموعۀ کارتونی- تلویزیونیِ ساخته شده توسط هانا باربارا (سال 1968) میشناسیم. اما چرا میگویم متاسفانه؟ چون این مجموعۀ کارتونی باعث شد تا همۀ ما ایرانیان، سفرهای گالیور را صرفا یک مجموعۀ طنزِ کودکانه و صرفا سرگرمکننده بشناسیم؛ غافل از اینکه شهرت کتاب اصلی، به حملات سیاسی و فلسفی نویسنده، جاناتان سوئیفت، به ساختارهای اجتماعی، سیاسی، و علمی جامعۀ پیرامونش، البته از طریق بهکارگیری یک زبان طنز ماهرانه بازمیگردد. در این مطلب قصد دارم به یکی از همین ساختارهایی که مورد حملۀ جاناتان سوئیفت قرار گرفته بپردازم چراکه معتقدم بسیاری از مشکلات کنونی کشور، ناشی از همین ساختار بسیار معیوب و مهلک بوده است: دورافتادن مدیران و دانشمندان جامعه از دنیای واقعیت و تجربه، و درگیر شدن آنها در تفکرات انتزاعی و تخیلی.
🖱از مدیران دولتی و حاکمیتی آغاز کنیم. کسانی که اندک زمانی را در ساختارهای دولتی و حاکمیتی سپری کرده باشند، خوب میدانند که هر روزِ مدیران این سازمانها چگونه سپری میشود. صبح به سازمان میروی، طبقۀ دهم آسانسور را میزنی، به اتاقت وارد میشوی، و سپس مشغول تئاتر هر روزۀ خود میشوی:
«امروز قرار است چگونه عددسازی کنم تا دهان مبارک دهها سند و ستاد و کمیتۀ بالادستی را، که صدها شاخص کمّی را به من تکلیف و ابلاغ کردهاند و از من گزارش خواستهاند، ببندم؟ امروز قرار است در چند جلسۀ بیرونی شرکت کنم تا خدای نکرده در غیاب من، تکلیف و شاخص جدیدی بر روی دوش سازمان من گذاشته نشود؟ امروز قرار است چه «شو»یی برای مدیران بالادستی بدهم؟ تجربه نشان میدهد هیچ چیز بهتر از داشتن یک برنامه و سند جامع نیست؛ آن را میتوانم هر جا رفتم با خود ببرم و و به هر کس که رسیدم بگویم ببین چه برنامۀ جامعی دارم! برای افق 1404 و 1420 و 1440 برنامه دارم و از قضا نقش همه را هم در آن مشخص کردهام. در همۀ آنها هم قرار است در منطقه اول شویم!»
🖱اما نتیجۀ این تئاترهای تکراری و همیشگی؟ مدیران دولتی و حاکمیتی عزیز ما، هر روزِ خود را در طبقات سازمانهای خود سپری میکنند بدون اینکه لحظهای پای خود را در دنیای واقعی و تجربه بگذارند: یعنی همانجایی که قرار بوده است تکنولوژی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است بازار جدیدی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است شغل جدیدی ایجاد شود، همانجایی که قرار بوده است ریسکی تقبل شود، همانجایی که قرار بوده است ... . عدم حضور مدیران عزیز ما در این «همانجا»ها همان و تعریف سیاستهای تکراری، تخیلی، و ناکارآ. از همین روست که دنی رودریک، در وصف دولت میگوید: «دولت نمیداند که چه چیز را نمیداند!».
🖱جامعۀ دانشگاهی ما نیز سرگرم تئاتر مشابهی است. یکسوم آنها که بیش از آنکه دانشگاهی باشند، مدیرانی دولتی هستند که برای برنده شدن در بازیهای سیاسی، نیازمند القابی همچون «دکتر» و «عضو هیئت علمی» بودهاند (و در بند قبل، به توصیف زندگی هر روزِ این عزیزان پرداختیم). بقیهشان نیز هر صبح که از خواب برمیخیزند، گرفتار شاخصهای کمّیِ تعریف شده توسط وزارت علوم برای ارتقا: چند کتاب، چند مقاله، چند ... . اما نتیجه؟ از فساد و لابی بالا در مجلاتِ علمیپژوهشی (بارها به خود من گفته شده است که برای فلان مجله، فلان مقاله را بگونهای داوری کنم که حتما چاپ شود) و رتبۀ بسیار پایین ایران در کیفیت مقالات در ژورنالهای خارجی که بگذریم، دانشگاهیان ما نیز هر روزِ خود را در اتاقهای خود سپری میکنند بدون اینکه به طور معنادار و عمیق، پای خود را در دنیای واقعی و تجربه بگذارند: یعنی همانجایی که قرار بوده است تکنولوژی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است یک مسئلۀ اجتماعی مورد کاوش عمیق قرار گیرد، همانجایی که قرار بوده است ... .
🖱به سفرهای گالیور بازگردیم. خوشبختانه در سال 1996، یک سریال کوتاه با همین نام به نمایش درآمد بگونهایکه حداکثر تلاش شده بود تا اقتباسی هر چه نزدیکتر به متن اصلی کتاب صورت پذیرد. تکه فیلمی که در انتهای این متن مشاهده میکنید، از همین سریال انتخاب شده است و دقیقا مرتبط با حملۀ جاناتان سوئیفت به انقطاع مدیران و دانشمندانِ یک جامعه از دنیای واقعیت و تجربه، و درگیر شدن آنها در تفکرات انتزاعی و تخیلی است. هر بار که این تکه فیلم کوتاه را میبینم، گویی تمام خاطراتم از جامعۀ مدیران و دانشگاهیان کشور، پیش رویم تکرار میشود. پیشنهاد میکنم در توضیح چرایی وضعیت کنونی کشور، جدای انواع تفسیرهای ارائه شده توسط اقتصاددانان و جامعهشناسان وطنی، از زاویۀ جاناتان سوئیفت نیز به موضوع بنگریم.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
Telegram
📎
🎈 عزیزان موسفید متشکریم!
ابراهیم سوزنچی کاشانی (عضو هیات علمی دانشگاه شریف)
🖱آقای جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور، ظاهرا دیروز اعلام فرمودند که ظرف دو هفته نظرات دستگاهها جمعآوری گردد و برنامه ای جامع برای بازنگری در سیاست ها و ارزیابی اقدامات صورت گرفته، تدوین گردد. خوب این حاصل جلسه بسیار سنگین و گرانبهای اقتصاد مقاومتی بوده است و صد البته این کار در پاسخ یا اجابت به بیانیه گام دوم انقلاب مقام معظم رهبری بوده است (وگرنه شاید چنین درخواستی نمیآمد و چرخ مملکت روی همان پاشنه میچرخید).
🖱مهندس فرموده بودند: اقتصاد کشور از نواقص و عیوب ساختاری و مسائلی نظیر اتکاء به درآمدهای نفتی و دولتی بودن اقتصاد رنج می برد و به دلیل آنکه طی سالهای طولانی برای حل چالش های اساسی کشور اقدامی صورت نگرفته است، امروز با انباشت مشکلات، پیچیدگی ها و مسائل بغرنجی در اقتصاد کشور روبرو هستیم. احتمالا تقصیر این نابسامانی های طولانی مدت گردن ماست!
🖱جادارد از ستاد اقتصاد مقاومتی که در آن وزرای کشور، جهاد کشاورزی، نیرو، تعاون، کار و رفاه اجتماعی، دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، معاون علمی و فناوری رییس جمهور، رییس سازمان امور اداری و استخدامی کشور و معاون رییس جمهور در امور زنان و خانواده نیز حضور داشتند بسیار تشکر نماییم. و چقدر امیدوار و خوشحالیم که دیگر با این تدبیر عالی و تدوین برنامه، مشکلات به زودی حل خواهند شد. انشالله دو هفته دیگر صبر کنیم همه چیز تمام است!
🖱خوب است یک نکته دیگر را نیز توجه کنیم و آن اینکه این بیانیه یک سری اهداف و نکات را مشخص کرده است، اما مهمتر از همه اینها، به نظر میرسد که این بیانیه یک روح دارد و آن این است که این نامه خطاب به جوانان است و نه آقای جهانگیری و ستاد اقتصاد مقاومتی و بقیه کسانی که ما نمیدانیم واقعا چگونه سن آنها را محاسبه کنیم.
🖱لذا به جای اینکه ظرف دو هفته نظرات دستگاهها جمعآوری گردد، (که البته من نمیدانم این اعضای محترم که همه در دستگاهها هستند وقتی در جلسات ستاد میروند نظرات خود را خدای نکرده قایم میکنند! یا اینکه نظرات خود را به جای جمع کردن، پخش میکنند!) و مشکلات اقتصاد مقاومتی تابع یک برنامهای که به این دقت قرار است تدوین شود مرتفع گردد، پیشنهاد بنده این است که دوستان جای خود را زودتر به جوانان بسپارند و به روح بیانیه عمل کنند تا جوانانی که خطاب این نامه هستند بتوانند اهداف را عملیاتی کنند.
🖱ما نیز از آنها تشکر ویژهای برای نگهداری انقلاب تاکنون خواهیم کرد و برای همه مراسم قدردانی برگزار میکنیم.
🖱گری همل یک کتاب فوق العاده دارد با نام leading the revolution که از بسیاری از کتابهای مدیریت نوآوری حاضر نیز بهتر و کاربردیتر است. وی در آن کتاب در جایی به نقش gray hair revolutionistها اشاره میکند. اینها افرادی هستند که تجربهای اندوختهاند ولی هنوز جوانند (35 تا حداکثر 50) و اکنون به اندازه کافی انگیزه دارند که انرژی خود را مصروف این کنند که یک حرکت ماندگار ثبت کنند. در برابر اینها دو دسته قرار دارند، افراد کاملا موسیاه، که تجربه ندارند ولی انگیزه دارند، و افراد موسفید که انگیزه ندارند ولی تجربه دارند.
🖱امیدواریم طبق بیانیه رهبری، افراد بیانگیزه موسفیدی که دائم باید از بیرون به آنها فشار بیاید تا خود را تکان دهند (دور از جان ستاد اقتصاد مقاومتی!)، صندلیهای خود را خالی کنند و به موخاکستریها بدهند تا شاهد تحولات جدی تر باشیم.
https://bit.ly/2TR8YAp
🖱پ.ن. 1. چندین بار در این کانال در گذشته بحث تغییر نسل مطرح شده بود به عنوان راهکار اساسی حل مشکلات کشور (به جای برنامه نویسی)، که یکی از آنها را اینجا میگذارم. دلیل آن واضح است، افکار هستند که مهمند و افکار قدیمی باید بروند تا افکار جدید بروز پیدا کنند و نه اینکه برنامه های جدید به جای برنامه های قدیمی بیایند. یکی از همین افکار قدیمی داستان برنامه های طنزگونه همین نسل قبلی است.
https://www.tgoop.com/Cafe_Strategy/41
🖱پ.ن. 2. هیچ گاه منکر این نیستیم که در میان افراد 70 و 80 ساله، کماکان عزیزانی هستند که از جوانان خلاقانهتر و امیدوارانهتر عمل میکنند. مهم کارنامه گذشته است و کسی که کارنامهاش در گذشته چیزی نشان نداده، میتوانیم با گرمی بدرقهاش کنیم. همچنین این به هیچ روی بمعنای انکار زحمات گذشتگان نیست. فقط اگر بموقع خداحافظی نکنند اعتبارشان خدشه دار می شود.
🖱پ.ن. 3. چه خوب است مجموعه های ذیل رهبری که هنوز شاهد این تغییرات نیستند، بزودی به آن بپیوندند.
@cafe_strategy
ابراهیم سوزنچی کاشانی (عضو هیات علمی دانشگاه شریف)
🖱آقای جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور، ظاهرا دیروز اعلام فرمودند که ظرف دو هفته نظرات دستگاهها جمعآوری گردد و برنامه ای جامع برای بازنگری در سیاست ها و ارزیابی اقدامات صورت گرفته، تدوین گردد. خوب این حاصل جلسه بسیار سنگین و گرانبهای اقتصاد مقاومتی بوده است و صد البته این کار در پاسخ یا اجابت به بیانیه گام دوم انقلاب مقام معظم رهبری بوده است (وگرنه شاید چنین درخواستی نمیآمد و چرخ مملکت روی همان پاشنه میچرخید).
🖱مهندس فرموده بودند: اقتصاد کشور از نواقص و عیوب ساختاری و مسائلی نظیر اتکاء به درآمدهای نفتی و دولتی بودن اقتصاد رنج می برد و به دلیل آنکه طی سالهای طولانی برای حل چالش های اساسی کشور اقدامی صورت نگرفته است، امروز با انباشت مشکلات، پیچیدگی ها و مسائل بغرنجی در اقتصاد کشور روبرو هستیم. احتمالا تقصیر این نابسامانی های طولانی مدت گردن ماست!
🖱جادارد از ستاد اقتصاد مقاومتی که در آن وزرای کشور، جهاد کشاورزی، نیرو، تعاون، کار و رفاه اجتماعی، دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، معاون علمی و فناوری رییس جمهور، رییس سازمان امور اداری و استخدامی کشور و معاون رییس جمهور در امور زنان و خانواده نیز حضور داشتند بسیار تشکر نماییم. و چقدر امیدوار و خوشحالیم که دیگر با این تدبیر عالی و تدوین برنامه، مشکلات به زودی حل خواهند شد. انشالله دو هفته دیگر صبر کنیم همه چیز تمام است!
🖱خوب است یک نکته دیگر را نیز توجه کنیم و آن اینکه این بیانیه یک سری اهداف و نکات را مشخص کرده است، اما مهمتر از همه اینها، به نظر میرسد که این بیانیه یک روح دارد و آن این است که این نامه خطاب به جوانان است و نه آقای جهانگیری و ستاد اقتصاد مقاومتی و بقیه کسانی که ما نمیدانیم واقعا چگونه سن آنها را محاسبه کنیم.
🖱لذا به جای اینکه ظرف دو هفته نظرات دستگاهها جمعآوری گردد، (که البته من نمیدانم این اعضای محترم که همه در دستگاهها هستند وقتی در جلسات ستاد میروند نظرات خود را خدای نکرده قایم میکنند! یا اینکه نظرات خود را به جای جمع کردن، پخش میکنند!) و مشکلات اقتصاد مقاومتی تابع یک برنامهای که به این دقت قرار است تدوین شود مرتفع گردد، پیشنهاد بنده این است که دوستان جای خود را زودتر به جوانان بسپارند و به روح بیانیه عمل کنند تا جوانانی که خطاب این نامه هستند بتوانند اهداف را عملیاتی کنند.
🖱ما نیز از آنها تشکر ویژهای برای نگهداری انقلاب تاکنون خواهیم کرد و برای همه مراسم قدردانی برگزار میکنیم.
🖱گری همل یک کتاب فوق العاده دارد با نام leading the revolution که از بسیاری از کتابهای مدیریت نوآوری حاضر نیز بهتر و کاربردیتر است. وی در آن کتاب در جایی به نقش gray hair revolutionistها اشاره میکند. اینها افرادی هستند که تجربهای اندوختهاند ولی هنوز جوانند (35 تا حداکثر 50) و اکنون به اندازه کافی انگیزه دارند که انرژی خود را مصروف این کنند که یک حرکت ماندگار ثبت کنند. در برابر اینها دو دسته قرار دارند، افراد کاملا موسیاه، که تجربه ندارند ولی انگیزه دارند، و افراد موسفید که انگیزه ندارند ولی تجربه دارند.
🖱امیدواریم طبق بیانیه رهبری، افراد بیانگیزه موسفیدی که دائم باید از بیرون به آنها فشار بیاید تا خود را تکان دهند (دور از جان ستاد اقتصاد مقاومتی!)، صندلیهای خود را خالی کنند و به موخاکستریها بدهند تا شاهد تحولات جدی تر باشیم.
https://bit.ly/2TR8YAp
🖱پ.ن. 1. چندین بار در این کانال در گذشته بحث تغییر نسل مطرح شده بود به عنوان راهکار اساسی حل مشکلات کشور (به جای برنامه نویسی)، که یکی از آنها را اینجا میگذارم. دلیل آن واضح است، افکار هستند که مهمند و افکار قدیمی باید بروند تا افکار جدید بروز پیدا کنند و نه اینکه برنامه های جدید به جای برنامه های قدیمی بیایند. یکی از همین افکار قدیمی داستان برنامه های طنزگونه همین نسل قبلی است.
https://www.tgoop.com/Cafe_Strategy/41
🖱پ.ن. 2. هیچ گاه منکر این نیستیم که در میان افراد 70 و 80 ساله، کماکان عزیزانی هستند که از جوانان خلاقانهتر و امیدوارانهتر عمل میکنند. مهم کارنامه گذشته است و کسی که کارنامهاش در گذشته چیزی نشان نداده، میتوانیم با گرمی بدرقهاش کنیم. همچنین این به هیچ روی بمعنای انکار زحمات گذشتگان نیست. فقط اگر بموقع خداحافظی نکنند اعتبارشان خدشه دار می شود.
🖱پ.ن. 3. چه خوب است مجموعه های ذیل رهبری که هنوز شاهد این تغییرات نیستند، بزودی به آن بپیوندند.
@cafe_strategy
🎈ای کاش به اول باز میگشتیم ...
علی بابایی
🖱پس از انقلاب، عملکرد همۀ دولتها آنقدر مفتضح بوده است که هر وقت با دوستان اقتصادخوانده در مورد نقش دولت صحبت میکنم، سریع چنین پاسخی را از آنها میشنوم: «کاش دولت، هیچ نقشی در اقتصاد نمیداشت». اوج همین تفکر را در مدیریت دکتر آخوندی عزیز و رقم خوردن یکی از منفعلانهترین مدیریتهای دولتیِ پس از انقلاب مشاهده کردیم. اما آیا به واقع، راه حل توسعۀ اقتصادی ایران همین است؟
🖱 جالب است بدانیم که بر خلاف دیدگاه منفعلانۀ فوق، جریان فکری قدرتمندی در جهان تحت عنوان «سیاست صنعتی» و با رهبری تئوریسینهای مهمی نظیر جوزف استیگلیتز (برندۀ نوبل اقتصاد 2001)، دنی رودریک، و ... وجود دارد که با ارائۀ شواهد و استدلالهای بنیادین، توسعۀ کشورهای جهان سوم را صرفا از طریق دخالت دولت امکانپذیر میداند؛ البته دخالتی بسیار متفاوت از آن چیزی که تاکنون در کشور مشاهده نمودهایم. اگر به فرض محال (!) رئیس جمهور بعدی کشور بخواهد از این جریان فکری برخیزد، در زمان تحلیف چنین سخنانی را بر زبان خواهد راند:
🖱«دوست دارم صحبتم را با یک سوال مهم شروع کنم: آیا مزیتهای رقابتی کشورها، موهبتی خدادادی است یا بالعکس، امری است که خلق میشود؟ عدهای از اقتصاددانان و سیاستگذاران معتقدند که مزیت، موهبتی خدادادی است. برای مثال، یک کشور ممکن است دارای منابع طبیعی باشد، یا ممکن است از موقعیت جغرافیایی خاصی برخوردار باشد یا ... . اما در مقابل، عدهای دیگر معتقدند که یک کشور میتواند برای خودش، مزیتهای جدید خلق کند. اگر ما دیدگاه اول را بپذیریم، چطور میتوانیم توسعه اقتصادی کشورهای شرق آسیا را توجیه کنیم؟ آیا غیر از این است که آنها در مراحل پیش از توسعه، چیزی به جز چند هکتار جنگل و زمینهای کشاورزی نداشتند اما طی 4 دهه، تبدیل به قطبهای بزرگی در حوزۀ ICT و خودروهای پیشرفته شدند؟ پس شاید باید بپذیریم که مزیت را باید خلق کرد.
🖱حالا یک سوال مهم دیگر: چه کسی خالق مزیت برای یک کشور است؟ دولت؟ یا بخش خصوصی؟ دولت را که همه میدانیم دهههاست گرفتار روزمرگی است و بنگاهداریاش را هم که همه دیدهایم. بخش خصوصی (به معنای عام) هم که عمدتا دنبال چرخاندن بیزینس خود است و منطقا لزومی نمیبیند وارد فرآیند خلق شود. هر چه باشد، هر فرآیند خلق (همانگونه که از اسمش پیداست) ریسک پذیری میخواهد، نوآوری میخواهد، تعهد و آرمان بلندمدت میخواهد، اتفاقا محاسبات غیر از دو دو تا چهار تا میخواهد، و .... پس شاید باید جوابمان را در بازیگر دیگری جستجو کنیم. مجددا به تاریخ کشورهای شرق آسیا که نگاه میکنیم، میبینیم که یک گروه بازیگر دیگر بودهاند که بار خلق مزیت جدید را بر دوش کشیدهاند. مثلا در کره، چائبولها بودهاند. یا در ژاپن، کیروتسوها. حتی وقتی به موارد موفق داخل کشور هم نگاه میکنیم، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، میبینیم که همه مواردی که قابل افتخار بودهاند، حاصل یک گروه بازیگر خاص بوده است. من اسم آنها را میگذارم کارآفرینان پیشگام. یعنی همان کسانیکه ریسک کردند، نوآوری کردند، تعهد و آرمان بلندمدت داشتند، و ...
🖱نقش حیاتی این گروه خاص در توسعه اقتصادی، یک پیام جدی برای منِ دولت دارد: من باید هر کاری میتوانم انجام دهم تا زمینۀ شکلگیری و رشد این گروه خاص فراهم شود. تودۀ مردم، حوزههای علمیه، حاکمیت، و دستگاههای امنیتی ما باید پذیرای رشد این کارآفرینان باشند. همین سامسونگی که شما گوشیهای آن را در دست دارید، از یک شرکت بازرگانی ماهی و میوه کار خود را آغاز کرد ولی پس از رشد، فقط پارسال 50 میلیارد دلار سود داشته است. پس هر وقت من توانستم زمینۀ رشد این کارآفرینان پیشگام را فراهم کنم، آن وقت است که فرآیند خلق مزیت برای ایران آغاز خواهد شد. مثلا چه کسی فکر میکرد ما روزی بتوانیم در زمینۀ داروهای بیوتکنولوژیک، با وجود دههها صنعت سنتی، حرفی برای گفتن داشته باشیم؟
🖱 البته قطعا هر کارآفرین پیشگام، در هر مرحله از رشدش با یک سری موانع روبروست. در یک مرحله، ممکن است نیاز دانشی داشته باشد؛ در یک مرحله، نیاز به وصل شدن به خریداران بزرگ، و .... منِ دولت، از کجا باید این موانع را تشخیص بدهم؟ جواب، خارج شدن از بروکراسی و ایجاد ارتباط نزدیک با این کارآفرینان پیشگام است. مجددا شاهد بودهایم که در کشورهای شرق آسیا، همین ارتباطات بسیار نزدیک دولت با کارآفرینان پیشگام، البته مشروط به صادرات داشتن آنها، نقش اصلی را در رشد آنها داشته است. اصلا همین ارتباط بوده که به سیاستگذار کرهای و ژاپنی میگفته است چه سیاستی را تصویب کند؛ نه اینکه او برود برای خودش در طبقۀ بیستم سیاستگذاری کند. پس ای کاش میتوانستیم به 12 بهمن 1357 بازگردیم و از همان آغاز، نطفۀ چنین دولتی را بنا مینهادیم»
کافه استراتژی
[عکس: گفتگوی رئیسجمهور کره ژنرال پارک با بیانگ چال موسس سامسونگ]
https://goo.gl/vxWFtr
علی بابایی
🖱پس از انقلاب، عملکرد همۀ دولتها آنقدر مفتضح بوده است که هر وقت با دوستان اقتصادخوانده در مورد نقش دولت صحبت میکنم، سریع چنین پاسخی را از آنها میشنوم: «کاش دولت، هیچ نقشی در اقتصاد نمیداشت». اوج همین تفکر را در مدیریت دکتر آخوندی عزیز و رقم خوردن یکی از منفعلانهترین مدیریتهای دولتیِ پس از انقلاب مشاهده کردیم. اما آیا به واقع، راه حل توسعۀ اقتصادی ایران همین است؟
🖱 جالب است بدانیم که بر خلاف دیدگاه منفعلانۀ فوق، جریان فکری قدرتمندی در جهان تحت عنوان «سیاست صنعتی» و با رهبری تئوریسینهای مهمی نظیر جوزف استیگلیتز (برندۀ نوبل اقتصاد 2001)، دنی رودریک، و ... وجود دارد که با ارائۀ شواهد و استدلالهای بنیادین، توسعۀ کشورهای جهان سوم را صرفا از طریق دخالت دولت امکانپذیر میداند؛ البته دخالتی بسیار متفاوت از آن چیزی که تاکنون در کشور مشاهده نمودهایم. اگر به فرض محال (!) رئیس جمهور بعدی کشور بخواهد از این جریان فکری برخیزد، در زمان تحلیف چنین سخنانی را بر زبان خواهد راند:
🖱«دوست دارم صحبتم را با یک سوال مهم شروع کنم: آیا مزیتهای رقابتی کشورها، موهبتی خدادادی است یا بالعکس، امری است که خلق میشود؟ عدهای از اقتصاددانان و سیاستگذاران معتقدند که مزیت، موهبتی خدادادی است. برای مثال، یک کشور ممکن است دارای منابع طبیعی باشد، یا ممکن است از موقعیت جغرافیایی خاصی برخوردار باشد یا ... . اما در مقابل، عدهای دیگر معتقدند که یک کشور میتواند برای خودش، مزیتهای جدید خلق کند. اگر ما دیدگاه اول را بپذیریم، چطور میتوانیم توسعه اقتصادی کشورهای شرق آسیا را توجیه کنیم؟ آیا غیر از این است که آنها در مراحل پیش از توسعه، چیزی به جز چند هکتار جنگل و زمینهای کشاورزی نداشتند اما طی 4 دهه، تبدیل به قطبهای بزرگی در حوزۀ ICT و خودروهای پیشرفته شدند؟ پس شاید باید بپذیریم که مزیت را باید خلق کرد.
🖱حالا یک سوال مهم دیگر: چه کسی خالق مزیت برای یک کشور است؟ دولت؟ یا بخش خصوصی؟ دولت را که همه میدانیم دهههاست گرفتار روزمرگی است و بنگاهداریاش را هم که همه دیدهایم. بخش خصوصی (به معنای عام) هم که عمدتا دنبال چرخاندن بیزینس خود است و منطقا لزومی نمیبیند وارد فرآیند خلق شود. هر چه باشد، هر فرآیند خلق (همانگونه که از اسمش پیداست) ریسک پذیری میخواهد، نوآوری میخواهد، تعهد و آرمان بلندمدت میخواهد، اتفاقا محاسبات غیر از دو دو تا چهار تا میخواهد، و .... پس شاید باید جوابمان را در بازیگر دیگری جستجو کنیم. مجددا به تاریخ کشورهای شرق آسیا که نگاه میکنیم، میبینیم که یک گروه بازیگر دیگر بودهاند که بار خلق مزیت جدید را بر دوش کشیدهاند. مثلا در کره، چائبولها بودهاند. یا در ژاپن، کیروتسوها. حتی وقتی به موارد موفق داخل کشور هم نگاه میکنیم، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، میبینیم که همه مواردی که قابل افتخار بودهاند، حاصل یک گروه بازیگر خاص بوده است. من اسم آنها را میگذارم کارآفرینان پیشگام. یعنی همان کسانیکه ریسک کردند، نوآوری کردند، تعهد و آرمان بلندمدت داشتند، و ...
🖱نقش حیاتی این گروه خاص در توسعه اقتصادی، یک پیام جدی برای منِ دولت دارد: من باید هر کاری میتوانم انجام دهم تا زمینۀ شکلگیری و رشد این گروه خاص فراهم شود. تودۀ مردم، حوزههای علمیه، حاکمیت، و دستگاههای امنیتی ما باید پذیرای رشد این کارآفرینان باشند. همین سامسونگی که شما گوشیهای آن را در دست دارید، از یک شرکت بازرگانی ماهی و میوه کار خود را آغاز کرد ولی پس از رشد، فقط پارسال 50 میلیارد دلار سود داشته است. پس هر وقت من توانستم زمینۀ رشد این کارآفرینان پیشگام را فراهم کنم، آن وقت است که فرآیند خلق مزیت برای ایران آغاز خواهد شد. مثلا چه کسی فکر میکرد ما روزی بتوانیم در زمینۀ داروهای بیوتکنولوژیک، با وجود دههها صنعت سنتی، حرفی برای گفتن داشته باشیم؟
🖱 البته قطعا هر کارآفرین پیشگام، در هر مرحله از رشدش با یک سری موانع روبروست. در یک مرحله، ممکن است نیاز دانشی داشته باشد؛ در یک مرحله، نیاز به وصل شدن به خریداران بزرگ، و .... منِ دولت، از کجا باید این موانع را تشخیص بدهم؟ جواب، خارج شدن از بروکراسی و ایجاد ارتباط نزدیک با این کارآفرینان پیشگام است. مجددا شاهد بودهایم که در کشورهای شرق آسیا، همین ارتباطات بسیار نزدیک دولت با کارآفرینان پیشگام، البته مشروط به صادرات داشتن آنها، نقش اصلی را در رشد آنها داشته است. اصلا همین ارتباط بوده که به سیاستگذار کرهای و ژاپنی میگفته است چه سیاستی را تصویب کند؛ نه اینکه او برود برای خودش در طبقۀ بیستم سیاستگذاری کند. پس ای کاش میتوانستیم به 12 بهمن 1357 بازگردیم و از همان آغاز، نطفۀ چنین دولتی را بنا مینهادیم»
کافه استراتژی
[عکس: گفتگوی رئیسجمهور کره ژنرال پارک با بیانگ چال موسس سامسونگ]
https://goo.gl/vxWFtr
🎈بوروکراسی قومی قبیلهای یا انحطاط نظام اداری در کشور؟
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی (هیات علمی دانشگاه شریف)
🖱شاید بارها با مدیران دولتی، سهلتی یا خصولتی جلسه داشتهاید که اولین سوالی که در ذهن شما تداعی شده این بوده که "آخر خدایا، چرا این بنده خدا مدیر شده و تا این سطح بالا آمده است"؟ و شاید حتی فکر کرده باشید که هر چقدر آدمها بیعرضهتر هستند، بالاتر میروند (البته از نظر آماری نمیدانیم این مدعا چقدر درست است).
🖱 ماکس وبر، هنگامی که ویژگیهای بوروکراسی را برمیشمرد و ادعا میکند که یکی از شاکلههای دنیای جدید است، آن را با دو نوع دیگر سیستم مقایسه میکند: کاریزماتیک و قبیلهای. در سیستمهای کاریزماتیک، همه قدرت دست راس سازمان است و وی رهبر مطلق است. در سیستمهای قبیلهای، روابط و خویشاوندی حرف اول را میزند و همه به نرمها و ارزشهای ناشی از آن گردن مینهند. اما بوروکراسی، سیستمی است که در آن قوانین و مقررات حاکمیت میکنند و همه تابع آنها هستند. در بوروکراسی، شایسته سالاری وجود دارد، تقسیم وظایف شفاف و قدرت اختیارات ناشی از پستهای سازمانی است و نه عوامل دیگر نظیر خویشاوندی. شکی نیست که بوروکراسی آفات و ایرادات خود را نیز دارد.
🖱علی الاصول، در گذار به دنیای مدرن، تاریخ بسیار مهم است و کشورهای مختلف هرکدام به نوعی به این سمت گذار کردند. مثلا هنگامی که به ایتالیا نگاه میکنیم، این کشور از قرن 11 به بعد با شرکتهای تجاری خانوادگی رشد کرد و خانوادههای مهمی مانند مدیچی که در شکل دهی رنسانس و تحولات بعد از آن بسیار موثر بودند و الان هم حضور پررنگی دارند. آمریکا چون از صفر شروع شد، شاید خوش شانس بود که نهادهای مدرن را بدون توجه به تاریخ سرخپوستی توانست سریع بنا کند. یا سیستم شایسته سالاری در کره جنوبی، هزاران سال است که وجود دارد. این ریشههای تاریخی نقش بی بدیلی در وضعیت موجود دارند.
🖱کشور ما از گذشته روی روابط خویشاوندی و قومیتی بنا شده است. زمانی که رضاخان در حال ایجاد نهادهای مدرن در کشور بود، سازمانهای مختلفی را درست کرد که همه آنها ظاهرا بوروکراسی بودند، اما باطنا سازمانهای قومی و قبیلهای بودند. در ظاهر نظام اداری درست کردیم و قواعد و شکل آن را کپی کردیم اما در باطن هر رئیسی در تلاش برای این بود که خانواده و دوستان خود را وارد سازمان کند، مستقل از اینکه شایستگی دارند یا نه. و بدین منظور، در بسیاری از سازمانها اینگونه شد که مدیران ضوابط و قواعدی را درست کردند که به خود آنها اختیار دور زدن قوانین و مقررات را میداد (مثلا تشکیل کمیتهای خاص و نظایر آن).
🖱البته در تشکیل بسیاری از نهادهای مدرن با همین آسیب روبرو بودیم، نظیر دانشگاه که فقط شکل و ساختمان آن را کپی کردیم اما باطن آن همان آموزشگاهها و دارالفنونها بودند. لذا تفکر همان تفکر قدیم بود.
🖱بسیاری از این مدیرانی که آنها را افسوس خوران میبینیم، یا قوم و خویشانند، یا اقوام سببی همسرند، یا بچههای محلند، یا همشهریاند، یا دوست قدیمیند، یا سفارش شده یک دوست یا خویشاوند قدیمیند، یا از همه مهمتر داماد یک شخصاند (البته نمیگوییم صد در صد آنها بیصلاحیتند) و در لایهای پائینتر، هم حزبی و هم مرام سیاسیاند. عملا میتوان گفت که روابط حزبی و سیاسی کمترین اهمیت را به نسبت سایر روابط ذکر شده در بالا دارد. بنابراین شما در یک سازمان عریض و طویل، از همه قشر سیاسی، میتوانید نزدیکان را مشاهده و پیدا کنید.
🖱 البته خویشاوندی و خانوادگی بسیار مهم است. از نظر فرهنگی بسیار کارگشاست. اگر خانواده در ایران نبود، بسیاری از مردم با این فشارهای اقتصادی تلف شده بودند. از نظر فرهنگی خود را در جاهای مختلف نشان میدهد. اما کشیده شدن آن به سیستم اداری کشور، بزرگترین آسیب است.
🖱 وضعیت موجود چیزی نیست جز بازتولید سیستم قومی و قبیلهای قدیم در شکل و قالب بوروکراسی جدید. بوروکراسی به معنای درست آن هیچگاه در ایران پیاده نشده است و تنها آسیبهای اداری و کاغذبازیهای آن نصیب ما شده است. ما بیشتر از اینکه در کشور درگیر جنگ دو حزب باشیم، درگیر جنگ میان اقوام و گروههای کوچکتر هستیم که دارند یکدیگر را از پا درمیآورند.
🖱با این وضعیت موجود، ای کاش یک سیستم حزبی در کشور وجود داشت لااقل از این وضعیت قمر در عقرب بهتر بود. گفتیم حزب بد است ولی جایگزین موجود خیلی بدتر است. ظاهرا برخی هم اخیرا این نظر رو مطرح کردن که دو سه تا طایفه اساسی و بزرگ قدرت رو در دست بگیرن و به جای رقابت، بین همدیگه پاس کاری کنن. بقیه هم اون پائینا بازی کنن. چه شود!!!
https://bit.ly/2UGEp0T
@cafe_strategy
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی (هیات علمی دانشگاه شریف)
🖱شاید بارها با مدیران دولتی، سهلتی یا خصولتی جلسه داشتهاید که اولین سوالی که در ذهن شما تداعی شده این بوده که "آخر خدایا، چرا این بنده خدا مدیر شده و تا این سطح بالا آمده است"؟ و شاید حتی فکر کرده باشید که هر چقدر آدمها بیعرضهتر هستند، بالاتر میروند (البته از نظر آماری نمیدانیم این مدعا چقدر درست است).
🖱 ماکس وبر، هنگامی که ویژگیهای بوروکراسی را برمیشمرد و ادعا میکند که یکی از شاکلههای دنیای جدید است، آن را با دو نوع دیگر سیستم مقایسه میکند: کاریزماتیک و قبیلهای. در سیستمهای کاریزماتیک، همه قدرت دست راس سازمان است و وی رهبر مطلق است. در سیستمهای قبیلهای، روابط و خویشاوندی حرف اول را میزند و همه به نرمها و ارزشهای ناشی از آن گردن مینهند. اما بوروکراسی، سیستمی است که در آن قوانین و مقررات حاکمیت میکنند و همه تابع آنها هستند. در بوروکراسی، شایسته سالاری وجود دارد، تقسیم وظایف شفاف و قدرت اختیارات ناشی از پستهای سازمانی است و نه عوامل دیگر نظیر خویشاوندی. شکی نیست که بوروکراسی آفات و ایرادات خود را نیز دارد.
🖱علی الاصول، در گذار به دنیای مدرن، تاریخ بسیار مهم است و کشورهای مختلف هرکدام به نوعی به این سمت گذار کردند. مثلا هنگامی که به ایتالیا نگاه میکنیم، این کشور از قرن 11 به بعد با شرکتهای تجاری خانوادگی رشد کرد و خانوادههای مهمی مانند مدیچی که در شکل دهی رنسانس و تحولات بعد از آن بسیار موثر بودند و الان هم حضور پررنگی دارند. آمریکا چون از صفر شروع شد، شاید خوش شانس بود که نهادهای مدرن را بدون توجه به تاریخ سرخپوستی توانست سریع بنا کند. یا سیستم شایسته سالاری در کره جنوبی، هزاران سال است که وجود دارد. این ریشههای تاریخی نقش بی بدیلی در وضعیت موجود دارند.
🖱کشور ما از گذشته روی روابط خویشاوندی و قومیتی بنا شده است. زمانی که رضاخان در حال ایجاد نهادهای مدرن در کشور بود، سازمانهای مختلفی را درست کرد که همه آنها ظاهرا بوروکراسی بودند، اما باطنا سازمانهای قومی و قبیلهای بودند. در ظاهر نظام اداری درست کردیم و قواعد و شکل آن را کپی کردیم اما در باطن هر رئیسی در تلاش برای این بود که خانواده و دوستان خود را وارد سازمان کند، مستقل از اینکه شایستگی دارند یا نه. و بدین منظور، در بسیاری از سازمانها اینگونه شد که مدیران ضوابط و قواعدی را درست کردند که به خود آنها اختیار دور زدن قوانین و مقررات را میداد (مثلا تشکیل کمیتهای خاص و نظایر آن).
🖱البته در تشکیل بسیاری از نهادهای مدرن با همین آسیب روبرو بودیم، نظیر دانشگاه که فقط شکل و ساختمان آن را کپی کردیم اما باطن آن همان آموزشگاهها و دارالفنونها بودند. لذا تفکر همان تفکر قدیم بود.
🖱بسیاری از این مدیرانی که آنها را افسوس خوران میبینیم، یا قوم و خویشانند، یا اقوام سببی همسرند، یا بچههای محلند، یا همشهریاند، یا دوست قدیمیند، یا سفارش شده یک دوست یا خویشاوند قدیمیند، یا از همه مهمتر داماد یک شخصاند (البته نمیگوییم صد در صد آنها بیصلاحیتند) و در لایهای پائینتر، هم حزبی و هم مرام سیاسیاند. عملا میتوان گفت که روابط حزبی و سیاسی کمترین اهمیت را به نسبت سایر روابط ذکر شده در بالا دارد. بنابراین شما در یک سازمان عریض و طویل، از همه قشر سیاسی، میتوانید نزدیکان را مشاهده و پیدا کنید.
🖱 البته خویشاوندی و خانوادگی بسیار مهم است. از نظر فرهنگی بسیار کارگشاست. اگر خانواده در ایران نبود، بسیاری از مردم با این فشارهای اقتصادی تلف شده بودند. از نظر فرهنگی خود را در جاهای مختلف نشان میدهد. اما کشیده شدن آن به سیستم اداری کشور، بزرگترین آسیب است.
🖱 وضعیت موجود چیزی نیست جز بازتولید سیستم قومی و قبیلهای قدیم در شکل و قالب بوروکراسی جدید. بوروکراسی به معنای درست آن هیچگاه در ایران پیاده نشده است و تنها آسیبهای اداری و کاغذبازیهای آن نصیب ما شده است. ما بیشتر از اینکه در کشور درگیر جنگ دو حزب باشیم، درگیر جنگ میان اقوام و گروههای کوچکتر هستیم که دارند یکدیگر را از پا درمیآورند.
🖱با این وضعیت موجود، ای کاش یک سیستم حزبی در کشور وجود داشت لااقل از این وضعیت قمر در عقرب بهتر بود. گفتیم حزب بد است ولی جایگزین موجود خیلی بدتر است. ظاهرا برخی هم اخیرا این نظر رو مطرح کردن که دو سه تا طایفه اساسی و بزرگ قدرت رو در دست بگیرن و به جای رقابت، بین همدیگه پاس کاری کنن. بقیه هم اون پائینا بازی کنن. چه شود!!!
https://bit.ly/2UGEp0T
@cafe_strategy
🎈آیا کارآفرینی دوای دردهای ماست؟ (به بهانه روز کارآفرینی سوم اردیبهشت)
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱انتشارات وزین دنیای اقتصاد کتاب درباره شومپیتر را با نام "آموزگار نوآوری: شومپیتر و تخریب خلاقانه" را اخیرا منتشر نمود. متخصصان حوزه نوآوری شومپیتر را به اهمیت نوآوری در اقتصاد میشناسند و دانشجویان حوزه کسب و کار شومپیتر را با نام کارآفرینی میشناسند و دانشجویان اقتصاد شاید به رشد بلند مدت اقتصادی از وی یاد کنند.
📌آیا شومپیتر نیاز امروزه جامعه ماست؟ برای پاسخ به این سوال اجازه دهید کلیات شومپیتر را به صورت خلاصه مرور کنیم:
- کارآفرین و سرمایه دار دو موجود متفاوت هستند. نقش کارآفرین تغییر و نقش سرمایه دار تامین مالی ریسکهای کارآفرین است.
- کارآفرین با یک مدیر، یک سرمایه دار و یک کارگر متفاوت است هرچند ممکن است نقش هر کدام از آنها را در مقاطعی ایفا کند.
- کارآفرین به تخریب خلاقانه دست می زند و این تنها راه توسعه است. در تخریب خلاقانه، اتومبیل ایجاد می شود که ادامه مسیر درشکههای قدیمی نیست و ژنراتور برق تولید میشود که ادامه مسیر ماشینهای بخار نیست.
- انگیزه کارآفرین صرفا مالی نیست، یا شاید در ابتدا مالی باشد، اما بعد وی با انگیزههای روانشناختی و اجتماعی کار خود را ادامه می دهد و از خلق جدید خسته نمیشود.
- کارآفرین ناگزیر است با تمام نیروهای خلاف جهت مقابله کند. چه صاحبان کسب و کارهای قدیمی، چه مجاب کردن همکاران جدید، و چه در تغییر ذائقه بازار.
- مثال بارز کارآفرینی آرکرایت است. کسی که کارخانه جدید نساجی را بنا کرد اگرچه بهبودهای فراوانی در جزئیات فنی ماشین آلات نیز انجام داده بود. ولی وی در سازمان، در سیستم تامین، و در بازار نوآوری های گستردهتری کرده بود.
- به غیر از تعداد معدودی در اوایل انقلاب صنعتی، نظیر متیو بولتون که از جیمز وات حمایت کرد، سایر کارآفرینان منابع مالی خود را ازنظامهای بانکی و مالی تامین کردند.
- نظامهایی که بتوانند دست کارآفرینان و سیستم تامین مالی آنها را باز بگذارند، بهتر می توانند قدرتهای مخرب نهفته در نظام اقتصادی را آزاد کنند.
- بانکها نهادهای مبادله نیستند، بلکه نهادهای خلق ثروت از هیچ هستند. آنها از طریق خلق پول بر روی آیندهای که کارآفرین ترسیم کرده است قمار میکنند.
- نقش دولت در تنظیم سیستمهای مالی بسیار حیاتی است. دولت باید اجازه ورشکستگی به نظام مالی را بدهد چون این تنها چیزی است که آنها از آن واهمه دارند.
- هر گاه نیروهای کارآفرینی از حرکت بایستند، کشورها عقب می مانند. انگلستان در ابتدا مسیر کارآفرینی را برای صنعت نساجی باز گذاشت، اما نسلهای بعدی در نساجی خود دیگر کارآفرینی نکردند. اینجا بود که بقیه از انگلستان پیشی گرفتند.
🖱اینها باعث شکل گیری چرخههای بزرگ کسب و کار می شود که اولین آنها نساجی بود و سپس ماشین بخار و راه آهن، الکتریسیته و فولاد، و خودرو چهارمین آنها بود که مسیرهای توسعه و عوض شدن قدرتهای اقتصاد جهانی را به همراه داشت. و انقلاب پنجم که شومپیتر آن را ندید همانا انقلاب ICT بود.
🖱اکنون همه منتظر انقلاب بعدی هستند. این انقلاب می تواند حمل و نقل هوایی باشد یا انقلابی در حوزه شناختی. این انقلابها خاصیت دگرگون کنندگی وحشتناکی در کل ساختارهای اقتصاد خواهند داشت. کشوری برنده است که دوباره به شومپیتر اعتماد کند و این کاری است که چه غرب (نظیر آمریکا و انگلستان و آلمان و فرانسه)، و چه شرق (نظیر ژاپن و کره و چین)، به شدت دنبال آن هستند.
📌آیا ما به کارآفرینی به صورت شومپیتری می نگریم؟ اجازه دهید تصویر یک کارآفرین متداول در ایران را ترسیم کنیم:
- ایدهای عمدتا از خارج پیدا میکند
- خود وی حتی در آن حوزه استخوانی خرد نکرده است.
- از طریق پولهای سرگردان که عمدتا نمایش کارآفرینی می دهند (و نه اعتبارات و قمار بر روی آینده) که بیشتر از طریق ارتباطات پیدا می شوند، منابع مالی تزریق میشود
- عمدتا خدماتی است
- کلی ابزارهای مختلف دیجیتال و تبلیغات و غیره را به خدمت می گیرد و پولها را هزینه می کند
- در نهایت اتفاق خاصی نمی افتد و سپس به کل سیستم و زمین و زمان بیراهه می گوید.
🖱نه مرد جدیدی، نه انگیزه بی انتهایی، نه سیستم مالی درستی، نه ایده متحول کننده ای. شکلی از همه این عناصر کنار هم قرار گرفته اند و پول نفت تزریق شده و اسم خود را اکوسیستم کارآفرینی نامیدهاند. نه هنری فوردی در آن در میآید و نه استیو جابز. کارآفرینی بیشتر تبدیل شده به یک مد جدید.
🖱در زمانی که همه در حال شومپیتری فکر کردن هستند تا قدرت بعدی جهان باشند. ما کجای معرکهایم؟!
@cafe_strategy
https://bit.ly/2IACyrM
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱انتشارات وزین دنیای اقتصاد کتاب درباره شومپیتر را با نام "آموزگار نوآوری: شومپیتر و تخریب خلاقانه" را اخیرا منتشر نمود. متخصصان حوزه نوآوری شومپیتر را به اهمیت نوآوری در اقتصاد میشناسند و دانشجویان حوزه کسب و کار شومپیتر را با نام کارآفرینی میشناسند و دانشجویان اقتصاد شاید به رشد بلند مدت اقتصادی از وی یاد کنند.
📌آیا شومپیتر نیاز امروزه جامعه ماست؟ برای پاسخ به این سوال اجازه دهید کلیات شومپیتر را به صورت خلاصه مرور کنیم:
- کارآفرین و سرمایه دار دو موجود متفاوت هستند. نقش کارآفرین تغییر و نقش سرمایه دار تامین مالی ریسکهای کارآفرین است.
- کارآفرین با یک مدیر، یک سرمایه دار و یک کارگر متفاوت است هرچند ممکن است نقش هر کدام از آنها را در مقاطعی ایفا کند.
- کارآفرین به تخریب خلاقانه دست می زند و این تنها راه توسعه است. در تخریب خلاقانه، اتومبیل ایجاد می شود که ادامه مسیر درشکههای قدیمی نیست و ژنراتور برق تولید میشود که ادامه مسیر ماشینهای بخار نیست.
- انگیزه کارآفرین صرفا مالی نیست، یا شاید در ابتدا مالی باشد، اما بعد وی با انگیزههای روانشناختی و اجتماعی کار خود را ادامه می دهد و از خلق جدید خسته نمیشود.
- کارآفرین ناگزیر است با تمام نیروهای خلاف جهت مقابله کند. چه صاحبان کسب و کارهای قدیمی، چه مجاب کردن همکاران جدید، و چه در تغییر ذائقه بازار.
- مثال بارز کارآفرینی آرکرایت است. کسی که کارخانه جدید نساجی را بنا کرد اگرچه بهبودهای فراوانی در جزئیات فنی ماشین آلات نیز انجام داده بود. ولی وی در سازمان، در سیستم تامین، و در بازار نوآوری های گستردهتری کرده بود.
- به غیر از تعداد معدودی در اوایل انقلاب صنعتی، نظیر متیو بولتون که از جیمز وات حمایت کرد، سایر کارآفرینان منابع مالی خود را ازنظامهای بانکی و مالی تامین کردند.
- نظامهایی که بتوانند دست کارآفرینان و سیستم تامین مالی آنها را باز بگذارند، بهتر می توانند قدرتهای مخرب نهفته در نظام اقتصادی را آزاد کنند.
- بانکها نهادهای مبادله نیستند، بلکه نهادهای خلق ثروت از هیچ هستند. آنها از طریق خلق پول بر روی آیندهای که کارآفرین ترسیم کرده است قمار میکنند.
- نقش دولت در تنظیم سیستمهای مالی بسیار حیاتی است. دولت باید اجازه ورشکستگی به نظام مالی را بدهد چون این تنها چیزی است که آنها از آن واهمه دارند.
- هر گاه نیروهای کارآفرینی از حرکت بایستند، کشورها عقب می مانند. انگلستان در ابتدا مسیر کارآفرینی را برای صنعت نساجی باز گذاشت، اما نسلهای بعدی در نساجی خود دیگر کارآفرینی نکردند. اینجا بود که بقیه از انگلستان پیشی گرفتند.
🖱اینها باعث شکل گیری چرخههای بزرگ کسب و کار می شود که اولین آنها نساجی بود و سپس ماشین بخار و راه آهن، الکتریسیته و فولاد، و خودرو چهارمین آنها بود که مسیرهای توسعه و عوض شدن قدرتهای اقتصاد جهانی را به همراه داشت. و انقلاب پنجم که شومپیتر آن را ندید همانا انقلاب ICT بود.
🖱اکنون همه منتظر انقلاب بعدی هستند. این انقلاب می تواند حمل و نقل هوایی باشد یا انقلابی در حوزه شناختی. این انقلابها خاصیت دگرگون کنندگی وحشتناکی در کل ساختارهای اقتصاد خواهند داشت. کشوری برنده است که دوباره به شومپیتر اعتماد کند و این کاری است که چه غرب (نظیر آمریکا و انگلستان و آلمان و فرانسه)، و چه شرق (نظیر ژاپن و کره و چین)، به شدت دنبال آن هستند.
📌آیا ما به کارآفرینی به صورت شومپیتری می نگریم؟ اجازه دهید تصویر یک کارآفرین متداول در ایران را ترسیم کنیم:
- ایدهای عمدتا از خارج پیدا میکند
- خود وی حتی در آن حوزه استخوانی خرد نکرده است.
- از طریق پولهای سرگردان که عمدتا نمایش کارآفرینی می دهند (و نه اعتبارات و قمار بر روی آینده) که بیشتر از طریق ارتباطات پیدا می شوند، منابع مالی تزریق میشود
- عمدتا خدماتی است
- کلی ابزارهای مختلف دیجیتال و تبلیغات و غیره را به خدمت می گیرد و پولها را هزینه می کند
- در نهایت اتفاق خاصی نمی افتد و سپس به کل سیستم و زمین و زمان بیراهه می گوید.
🖱نه مرد جدیدی، نه انگیزه بی انتهایی، نه سیستم مالی درستی، نه ایده متحول کننده ای. شکلی از همه این عناصر کنار هم قرار گرفته اند و پول نفت تزریق شده و اسم خود را اکوسیستم کارآفرینی نامیدهاند. نه هنری فوردی در آن در میآید و نه استیو جابز. کارآفرینی بیشتر تبدیل شده به یک مد جدید.
🖱در زمانی که همه در حال شومپیتری فکر کردن هستند تا قدرت بعدی جهان باشند. ما کجای معرکهایم؟!
@cafe_strategy
https://bit.ly/2IACyrM
🎈ده درصد؛ فقط ده درصد، تا رستگاری ...
علی بابایی
🖱اپیزود اول؛ تولد یک استعداد.
" ... کار به جایی رسید که به من گفتند اخراجی!. سالها طول کشید. بعد به تلویزیون آمدم. نه بهعنوان مجری، بهعنوان هیچی!. من اصلا تصور هم نمیکردم که یک روزی مجری بشوم. آمدم شبکۀ یک و رفتم پیش یک مدیر دوستداشتنی به اسم آقای خسرویِ عزیز. مثل یک بچۀ نوزده سالۀ پررو نشستم و گفتم «من میخوام آیتم بسازم و فقط دوربین میخوام». به دفعات نشسته بودم پشت دستگاه کارگردان زمانی که دکوپاژ میکرد. مطمئن بودم میتوانم بروم یک چیزی به عنوان آیتم کار کنم. برای همین دوستم من را به آقای خسروی معرفی کرد و گفت «این آدمِ با استعدادیه». 10 دقیقه به من وقت داد. من هم نشستم و گفتم «فقط یه دوربین میخوام». آن موقع کلی پروسه اداری داشت که یک دوربین به تو بدهند. خسروی این ریسک را کرد و به یک بچۀ نوزده ساله برای سه روز یک دوربین داد که سه آیتم 10 دقیقهای ضبط کند. و من آن سه آیتم را گرفتم که خدا را شکر خیلی هم جذاب شد. خسروی فهمید که من میتوانم این کار را بکنم. من را معرفی کرد به پروژهها به عنوان کسی که آیتمهای برنامهها را میسازد. بعد از چند وقت، دستم آمد جلوی دوربین، بعد شانههام و ..."
🖱آنچه خواندید بخشی از خاطرات احسان علیخانی بود. به اذعان بسیاری، علیخانی یکی از بهترین تهیهکنندگان-مجریانِ پس از انقلاب است که به خوبی توانسته است علیرغم محدودیتهای بسیاری که در تلویزیون ایران وجود دارد، همچنان سازنده-مجری پربینندهترین برنامههای تلویزیونی باشد. اکنون چند ثانیه با خود فکر کنید: اگر آقای خسروی عزیز، 10 دقیقه به علیخانی فرصت بروز نمیداد، ریسک نمیکرد، و به او دوربین نمیداد، چه اتفاقی برای این استعداد و نهایتا برای جذابیت تلویزیون افتاده بود؟
🖱اپیزود دوم؛ راز موفقیت نوآورترین کمپانی تاریخ.
"... من و جاناتان هر دو فرزند داریم. بنابراین از عادت دلسردکنندۀ پدران و مادران در گفتن یک «نه» همیشگی خبر داریم! میتوانم یک نوشابه بردارم؟ نه! میتوانم با اینکه تکلیفم را تمام نکردم، گیم بازی کنم؟ نه!. سندرومِ «فقط بگو نه» میتواند به محل کار هم نفوذ کند. شرکتها برای «نه» گفتن، روشهای منفعلی را به کار میبرند که میتوان به «مراحل متعددی که برای تایید گرفتن باید دنبال شود» و «موافقتنامههایی که باید گرفته شود» اشاره کرد ...
... اما واژه «نه» برای یک خلاق باهوش به یک مرگ کوچک شباهت دارد. «نه» علامتی است که نشان میدهد شرکت اشتیاق خود را برای جهش بیشتر از دست داده است. کافی است آنقدر بگویید «نه» تا خلاقهای باهوش از پرسیدن دست بردارند و به طرف درهای خروجی حرکت کنند. پس برای جلوگیری از این اتفاق، فرهنگ «بله» را برقرار کنید. این نقل قول از مایکل هوگان، رئیس پیشین دانشگاه را دوست داریم که میگفت: «اولین توصیه من این است که بگویید بله، در واقع تا جایی که میتوانید بگویید بله!». «بله گفتن» راه رشد و پیشرفت است. «بله گفتن» به تجربههای جدید میانجامد و تجربههای جدید، شما را قادر میکند در این دوران عدم قطعیتها پیشروی کنید ...
... وقتی گوگل به سرعت رشد میکرد، همه ما نگران شدیم که مبادا فرهنگ خزندۀ «نه» در شرکت رشد کند. بنابراین، یک روز عصر «سرگی [موسس گوگل]» فهرست صد پروژۀ برتر ما را بررسی کرد و پروژهها را در 3 دستۀ مختلف قرار داد. حدود 70% پروژهها به کسبوکارهای اصلی جستوجو و تبلیغات جستوجو مربوط بودند. حدود 20% از آنها نیز به محصولاتی مربوط میشدند که تا اندازهای به موفقیت زودهنگام دست یافته بودند. 10% پروژهها نیز کاملاً جدید بودند و احتمال شکست آنها بسیار بالا بود اما در صورت کسب موفقیت، سود بزرگی به دست میآمد. نتیجه نهایی که استراتژی معروف 70-20-10 بود، به قانون ما برای تخصیص منابع تبدیل شد: 70% منابع به کسبوکار اصلی، 20% به خروجیهای نزدیک، و 10% بقیه هم به محصولات کاملا جدید. این قانون به ما این اطمینان را میداد همیشه سهمی از منابع به کسب-وکار اصلی تعلق خواهد گرفت مضاف بر اینکه در بخشهای آیندهدارِ در حال رشد و ایدههای غیرمعقول نیز سرمایهگذاری خواهد شد ..."
🖱اپیزود سوم؛ ده درصد تا رستگاری.
اساسا مشکل بنیادین همۀ برنامهریزیها، چه در سطح سازمانی، چه در سطح ملی، و چه حتی در سطح فردی، همین است: هیچکدام مجالی به شکوفایی این ده درصدها نمیدهند؛ و عجب آنکه تاریخ به خوبی نشان میدهد که بسیاری از شکوفاییهای بشر، در همه عرصهها، حاصل همین ده درصدها بوده است. رستگاری انسانها، سازمانها، و کشورها، به برنامههای جامعِ از قبلنوشتهشدۀ پر از باکس و فلش نیست؛ آنها صرفا برای ادامۀ مسیرهای قبلی مناسبند. رستگاری، در دل «بله» گفتن به همین ده درصدهاست؛ و متاسفانه، برنامهریزی، ماهیتا دشمن آنهاست.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://nms.ir/cafe-strategy/
علی بابایی
🖱اپیزود اول؛ تولد یک استعداد.
" ... کار به جایی رسید که به من گفتند اخراجی!. سالها طول کشید. بعد به تلویزیون آمدم. نه بهعنوان مجری، بهعنوان هیچی!. من اصلا تصور هم نمیکردم که یک روزی مجری بشوم. آمدم شبکۀ یک و رفتم پیش یک مدیر دوستداشتنی به اسم آقای خسرویِ عزیز. مثل یک بچۀ نوزده سالۀ پررو نشستم و گفتم «من میخوام آیتم بسازم و فقط دوربین میخوام». به دفعات نشسته بودم پشت دستگاه کارگردان زمانی که دکوپاژ میکرد. مطمئن بودم میتوانم بروم یک چیزی به عنوان آیتم کار کنم. برای همین دوستم من را به آقای خسروی معرفی کرد و گفت «این آدمِ با استعدادیه». 10 دقیقه به من وقت داد. من هم نشستم و گفتم «فقط یه دوربین میخوام». آن موقع کلی پروسه اداری داشت که یک دوربین به تو بدهند. خسروی این ریسک را کرد و به یک بچۀ نوزده ساله برای سه روز یک دوربین داد که سه آیتم 10 دقیقهای ضبط کند. و من آن سه آیتم را گرفتم که خدا را شکر خیلی هم جذاب شد. خسروی فهمید که من میتوانم این کار را بکنم. من را معرفی کرد به پروژهها به عنوان کسی که آیتمهای برنامهها را میسازد. بعد از چند وقت، دستم آمد جلوی دوربین، بعد شانههام و ..."
🖱آنچه خواندید بخشی از خاطرات احسان علیخانی بود. به اذعان بسیاری، علیخانی یکی از بهترین تهیهکنندگان-مجریانِ پس از انقلاب است که به خوبی توانسته است علیرغم محدودیتهای بسیاری که در تلویزیون ایران وجود دارد، همچنان سازنده-مجری پربینندهترین برنامههای تلویزیونی باشد. اکنون چند ثانیه با خود فکر کنید: اگر آقای خسروی عزیز، 10 دقیقه به علیخانی فرصت بروز نمیداد، ریسک نمیکرد، و به او دوربین نمیداد، چه اتفاقی برای این استعداد و نهایتا برای جذابیت تلویزیون افتاده بود؟
🖱اپیزود دوم؛ راز موفقیت نوآورترین کمپانی تاریخ.
"... من و جاناتان هر دو فرزند داریم. بنابراین از عادت دلسردکنندۀ پدران و مادران در گفتن یک «نه» همیشگی خبر داریم! میتوانم یک نوشابه بردارم؟ نه! میتوانم با اینکه تکلیفم را تمام نکردم، گیم بازی کنم؟ نه!. سندرومِ «فقط بگو نه» میتواند به محل کار هم نفوذ کند. شرکتها برای «نه» گفتن، روشهای منفعلی را به کار میبرند که میتوان به «مراحل متعددی که برای تایید گرفتن باید دنبال شود» و «موافقتنامههایی که باید گرفته شود» اشاره کرد ...
... اما واژه «نه» برای یک خلاق باهوش به یک مرگ کوچک شباهت دارد. «نه» علامتی است که نشان میدهد شرکت اشتیاق خود را برای جهش بیشتر از دست داده است. کافی است آنقدر بگویید «نه» تا خلاقهای باهوش از پرسیدن دست بردارند و به طرف درهای خروجی حرکت کنند. پس برای جلوگیری از این اتفاق، فرهنگ «بله» را برقرار کنید. این نقل قول از مایکل هوگان، رئیس پیشین دانشگاه را دوست داریم که میگفت: «اولین توصیه من این است که بگویید بله، در واقع تا جایی که میتوانید بگویید بله!». «بله گفتن» راه رشد و پیشرفت است. «بله گفتن» به تجربههای جدید میانجامد و تجربههای جدید، شما را قادر میکند در این دوران عدم قطعیتها پیشروی کنید ...
... وقتی گوگل به سرعت رشد میکرد، همه ما نگران شدیم که مبادا فرهنگ خزندۀ «نه» در شرکت رشد کند. بنابراین، یک روز عصر «سرگی [موسس گوگل]» فهرست صد پروژۀ برتر ما را بررسی کرد و پروژهها را در 3 دستۀ مختلف قرار داد. حدود 70% پروژهها به کسبوکارهای اصلی جستوجو و تبلیغات جستوجو مربوط بودند. حدود 20% از آنها نیز به محصولاتی مربوط میشدند که تا اندازهای به موفقیت زودهنگام دست یافته بودند. 10% پروژهها نیز کاملاً جدید بودند و احتمال شکست آنها بسیار بالا بود اما در صورت کسب موفقیت، سود بزرگی به دست میآمد. نتیجه نهایی که استراتژی معروف 70-20-10 بود، به قانون ما برای تخصیص منابع تبدیل شد: 70% منابع به کسبوکار اصلی، 20% به خروجیهای نزدیک، و 10% بقیه هم به محصولات کاملا جدید. این قانون به ما این اطمینان را میداد همیشه سهمی از منابع به کسب-وکار اصلی تعلق خواهد گرفت مضاف بر اینکه در بخشهای آیندهدارِ در حال رشد و ایدههای غیرمعقول نیز سرمایهگذاری خواهد شد ..."
🖱اپیزود سوم؛ ده درصد تا رستگاری.
اساسا مشکل بنیادین همۀ برنامهریزیها، چه در سطح سازمانی، چه در سطح ملی، و چه حتی در سطح فردی، همین است: هیچکدام مجالی به شکوفایی این ده درصدها نمیدهند؛ و عجب آنکه تاریخ به خوبی نشان میدهد که بسیاری از شکوفاییهای بشر، در همه عرصهها، حاصل همین ده درصدها بوده است. رستگاری انسانها، سازمانها، و کشورها، به برنامههای جامعِ از قبلنوشتهشدۀ پر از باکس و فلش نیست؛ آنها صرفا برای ادامۀ مسیرهای قبلی مناسبند. رستگاری، در دل «بله» گفتن به همین ده درصدهاست؛ و متاسفانه، برنامهریزی، ماهیتا دشمن آنهاست.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://nms.ir/cafe-strategy/
Telegram
📎
🎈تاجران و تعمیرکاران، علیه کارآفرینان؟!!
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🔋رضا نیازمند در خاطراتش میگوید که روزی تعمیرکاری را دیده و به وی پیشنهاد میدهد که با حمایتهای دولت، محصولی که تعمیر میکند را بسازد. همین نمونه در ارتباط با خیامی موسس ایران خودرو نیز صادق بود که با تشویق نیازمند به سراغ مونتاژ پیکان میرود. علینقی عالیخانی نیز به طور مشابه میگوید که تلاش میکرد با تجار صحبت کند تا کالایی را که وارد میکنند، در داخل تولید کنند. نمونه خانوادههای تجاری که بعدا صنعتگر شدند زبانزد است.
🔋برخی از این افراد امروزه با کتابهایی که به جای گذاشتند،خود را نماد توسعه صنعتی معرفی کردند، و شاید اقدام آنها در آن زمان متناسب با شرایط بوده است، اما شکی نیست که این رویکرد که با نام جایگزینی واردات شناخته میشود راهی به توسعه صنعتی ندارد.
🔋همواره بر این فرضیه پای فشردم که تاریخ توسعه صنعتی کشور را نباید دو تکه نگاه کرد، و ما اساسا بعد از انقلاب همان مسیر قبل از انقلاب را پیمودهایم. لذا نعمت زاده همان کاری را دنبال میکرد که عالیخانی. در نتیجه، اگر میبینیم که شرکتهای خودروسازی، با افتخار از محصولات چینی خود رونمایی میکنند (که باعث شرم و تخریب غرور ملی است)، این ادامه همان مسیری است که قبل از انقلاب داشتهایم. فقط اگر تحریم نبود، به جای چینی، پژو مونتاژ میکردیم.
💡چرا به چنین چیزی گرفتار شدیم؟
🔋یک ریشه این ماجرا را باید در عنوان صنعتگر جستجو کنیم. در سیاست جایگزینی واردات، و در تلاش برای تاسیس کارخانه با حداکثر سرعت ممکن، دولت با دو طبقه خاص طرف بود: تجار و تعمیرکاران.
🔋دانشی که آنها با خود داشتند، دانش بازار و تجارت یا دانش تعمیرات بود که این دانش فاقد المانهای لازم در دانش مهندسی و خلق جدید بود. دولت تلاش میکرد آنها را متقاعد کند که به کار تولید روی بیاورند و لذا چارهای نداشت جز اینکه رانتهایی ایجاد کند که در نهایت تولید بیشتر از بازرگانی و تعمیر منفعت داشته باشد. بیراه نیست که نیازمند میگوید چند سال بعد به مهمانی در یک خانه بسیار وسیعی دعوت شدم که صاحبش همان تعمیرکار فقیر بود.
🔋وینسنتی در توضیح دانش مهندسی عنوان میکند که دانش مهندسی از المانهای زیر تشکیل شده است:
• مفاهیم پایه طراحی
• معیارها و شاخصها
• ابزارهای تئوریک
• داده های کمی
• ملاحظات عملی
• ابزارآلات طراحی
دانشهای فوق، ترکیبی از دانش تحلیلی و طراحی را تشکیل میدهد.
🔋در توضیح سه تیپ افراد لازم برای نوآوری، تیس توضیح می دهد که در کنار تحلیلگران و طراحان، تیپ سوم و مهمتر کارآفرینان هستند. کارآفرینان کسانی هستند که منابع لازم برای استفاده از فرصتها را گرد میآورند، تیمهایی با تخصصهای مکمل تشکیل داده و مدل کسب و کار را اجرا می کنند.
🔋دونکته در اینجا خود نمایی میکند. اول اینکه تجار و تعمیرکاران (بخوانید تازه مونتاژکاران) ما دانش خلق جدید نداشتند، نه طراحی و نه تحلیلی. دانشگاههای ما هم خیلی هنر میکردند مهندسان تحلیلگر پرورش میدادند. نکته دوم اینکه کارآفرینی شاخصهای بود که مونتاژکاران ما به هیچ روی نیازی بدان نداشتند چون در پرتو حمایتهای ارزی و تعرفهای، نیازی به ریسکپذیری نبود.
🔋کوتاه سخن اینکه طراحان و کارآفرینان غایب بودند. از همین روی، پیکان ما تا سالها برف پاککنش برعکس بود و یا سیم بازکن درب کاپوت، سمت شوفر بود (بدلیل فرمان سمت راست انگلیسی!).
🔋آقای هوندا مخترعی بود که علاقه زیادی به ساختن چیزهای جدید داشت. وی شرکتی تاسیس میکند تا قطعات لازم برای خودروهای تویوتا را تولید کند. اما زمانی که قطعات وی از نظر کیفیت توسط کمپانی تویوتا مرجوع میشود، وی به جای افسرده شدن، که خلاف ویژگی یک کارآفرین است، شروع به تحصیل مهندسی میکند تا کمبودهای دانش خود را جبران کند. پس از پایان تحصیل، متوجه می شود که یک فرصت بزرگ در بازار ژاپن نهفته و آن همانا بازار موتورسیکلت است. نبود زیرساختهای حملونقل، گرانی اتومبیل و نیاز به وسیله سریع در شلوغی، این تقاضا را بسیار گسترده کرده بود. تولید از موتورهایی شروع میشود که با استانداردهای بالای آقای هوندا تطابق داشته باشد و نسبت به رقبای بازار برتری داشته باشد. و میل بیکران به بهبود و ساخت جدید در ادامه.
🔋داستان هوندا چقدر شبیه به داستان تجار و تعمیرکاران ماست!؟ چه زمانی میخواهیم صنعت را به دست کارآفرینان بسپاریم؟ جوایز کارآفرینی چه زمانی قرار است پول در آوردن از هر طریقی را از کارآفرینی واقعی متمایز کنند؟
🔋در دورهای که عدهای فکر میکنند باید برگردیم به دوران دهه 40، و پیکان را نماد کارآفرینی میدانند، چه کسی هشدار دهد که آن سیاستها برای راهاندازی کارخانه مناسب بود، ولی برای صنعتیشدن نیازمند سیاستهای دیگری هستیم؟
https://bit.ly/30Q63fp
@cafe_strategy
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🔋رضا نیازمند در خاطراتش میگوید که روزی تعمیرکاری را دیده و به وی پیشنهاد میدهد که با حمایتهای دولت، محصولی که تعمیر میکند را بسازد. همین نمونه در ارتباط با خیامی موسس ایران خودرو نیز صادق بود که با تشویق نیازمند به سراغ مونتاژ پیکان میرود. علینقی عالیخانی نیز به طور مشابه میگوید که تلاش میکرد با تجار صحبت کند تا کالایی را که وارد میکنند، در داخل تولید کنند. نمونه خانوادههای تجاری که بعدا صنعتگر شدند زبانزد است.
🔋برخی از این افراد امروزه با کتابهایی که به جای گذاشتند،خود را نماد توسعه صنعتی معرفی کردند، و شاید اقدام آنها در آن زمان متناسب با شرایط بوده است، اما شکی نیست که این رویکرد که با نام جایگزینی واردات شناخته میشود راهی به توسعه صنعتی ندارد.
🔋همواره بر این فرضیه پای فشردم که تاریخ توسعه صنعتی کشور را نباید دو تکه نگاه کرد، و ما اساسا بعد از انقلاب همان مسیر قبل از انقلاب را پیمودهایم. لذا نعمت زاده همان کاری را دنبال میکرد که عالیخانی. در نتیجه، اگر میبینیم که شرکتهای خودروسازی، با افتخار از محصولات چینی خود رونمایی میکنند (که باعث شرم و تخریب غرور ملی است)، این ادامه همان مسیری است که قبل از انقلاب داشتهایم. فقط اگر تحریم نبود، به جای چینی، پژو مونتاژ میکردیم.
💡چرا به چنین چیزی گرفتار شدیم؟
🔋یک ریشه این ماجرا را باید در عنوان صنعتگر جستجو کنیم. در سیاست جایگزینی واردات، و در تلاش برای تاسیس کارخانه با حداکثر سرعت ممکن، دولت با دو طبقه خاص طرف بود: تجار و تعمیرکاران.
🔋دانشی که آنها با خود داشتند، دانش بازار و تجارت یا دانش تعمیرات بود که این دانش فاقد المانهای لازم در دانش مهندسی و خلق جدید بود. دولت تلاش میکرد آنها را متقاعد کند که به کار تولید روی بیاورند و لذا چارهای نداشت جز اینکه رانتهایی ایجاد کند که در نهایت تولید بیشتر از بازرگانی و تعمیر منفعت داشته باشد. بیراه نیست که نیازمند میگوید چند سال بعد به مهمانی در یک خانه بسیار وسیعی دعوت شدم که صاحبش همان تعمیرکار فقیر بود.
🔋وینسنتی در توضیح دانش مهندسی عنوان میکند که دانش مهندسی از المانهای زیر تشکیل شده است:
• مفاهیم پایه طراحی
• معیارها و شاخصها
• ابزارهای تئوریک
• داده های کمی
• ملاحظات عملی
• ابزارآلات طراحی
دانشهای فوق، ترکیبی از دانش تحلیلی و طراحی را تشکیل میدهد.
🔋در توضیح سه تیپ افراد لازم برای نوآوری، تیس توضیح می دهد که در کنار تحلیلگران و طراحان، تیپ سوم و مهمتر کارآفرینان هستند. کارآفرینان کسانی هستند که منابع لازم برای استفاده از فرصتها را گرد میآورند، تیمهایی با تخصصهای مکمل تشکیل داده و مدل کسب و کار را اجرا می کنند.
🔋دونکته در اینجا خود نمایی میکند. اول اینکه تجار و تعمیرکاران (بخوانید تازه مونتاژکاران) ما دانش خلق جدید نداشتند، نه طراحی و نه تحلیلی. دانشگاههای ما هم خیلی هنر میکردند مهندسان تحلیلگر پرورش میدادند. نکته دوم اینکه کارآفرینی شاخصهای بود که مونتاژکاران ما به هیچ روی نیازی بدان نداشتند چون در پرتو حمایتهای ارزی و تعرفهای، نیازی به ریسکپذیری نبود.
🔋کوتاه سخن اینکه طراحان و کارآفرینان غایب بودند. از همین روی، پیکان ما تا سالها برف پاککنش برعکس بود و یا سیم بازکن درب کاپوت، سمت شوفر بود (بدلیل فرمان سمت راست انگلیسی!).
🔋آقای هوندا مخترعی بود که علاقه زیادی به ساختن چیزهای جدید داشت. وی شرکتی تاسیس میکند تا قطعات لازم برای خودروهای تویوتا را تولید کند. اما زمانی که قطعات وی از نظر کیفیت توسط کمپانی تویوتا مرجوع میشود، وی به جای افسرده شدن، که خلاف ویژگی یک کارآفرین است، شروع به تحصیل مهندسی میکند تا کمبودهای دانش خود را جبران کند. پس از پایان تحصیل، متوجه می شود که یک فرصت بزرگ در بازار ژاپن نهفته و آن همانا بازار موتورسیکلت است. نبود زیرساختهای حملونقل، گرانی اتومبیل و نیاز به وسیله سریع در شلوغی، این تقاضا را بسیار گسترده کرده بود. تولید از موتورهایی شروع میشود که با استانداردهای بالای آقای هوندا تطابق داشته باشد و نسبت به رقبای بازار برتری داشته باشد. و میل بیکران به بهبود و ساخت جدید در ادامه.
🔋داستان هوندا چقدر شبیه به داستان تجار و تعمیرکاران ماست!؟ چه زمانی میخواهیم صنعت را به دست کارآفرینان بسپاریم؟ جوایز کارآفرینی چه زمانی قرار است پول در آوردن از هر طریقی را از کارآفرینی واقعی متمایز کنند؟
🔋در دورهای که عدهای فکر میکنند باید برگردیم به دوران دهه 40، و پیکان را نماد کارآفرینی میدانند، چه کسی هشدار دهد که آن سیاستها برای راهاندازی کارخانه مناسب بود، ولی برای صنعتیشدن نیازمند سیاستهای دیگری هستیم؟
https://bit.ly/30Q63fp
@cafe_strategy