🎈برای پیشرفت، آبشخور غولها را قطع کن
(علی بابایی)
🖱روسای جمهور میآیند و میروند: خاتمی با رویکرد اصلاحات سیاسیاش، احمدینژاد با روحیۀ پراگماتیکش، و روحانی با گرایش تکنوکراتش. اما نمیدانم چرا هیچکدام از پس خودروسازها و بنیادها و صندوقها و ... برنمیآیند: همچنان همان پراید و سمند، همچنان همان تکنولوژیهای قدیمی، همچنان ارتباط نداشتن دانشگاه و صنعت و بیکاری فارغ التحصیلان و ... . برای آخرین نمونه، همین چند روز پیش بود که رئیس سازمان حفاظت محیط زیست گفت: زور کسی در کشور به مافیای خودروسازی نمیرسد. باورش سخت است که بپذیریم خودروسازها و بنیادها و صندوقها، روسای جمهور را بتوانند با پول بخرند و تحت سیطرۀ خود درآورند؛ پس قدرت آنها در کجاست؟
🖱اگر به گذشته خوب بنگریم، میتوانیم همواره رد پای یک بهانه و شاید بهتر بگوییم یک تهدید را مشاهده کنیم: «اگر به ما دست بزنی، صدها هزار نفر از کار بیکار خواهند شد»، «اگر به ما دست بزنی، خودکفایی ملّی را از دست خواهیم داد»، «اگر به ما دست بزنی ...». پس شاید قدرت اصلی آنها در همین باشد: آنها به خوبی فهمیدهاند که رهبری، روسای جمهور، و مجلس روی موضوع اشتغال و خودکفایی ملی حساس هستند و سالهاست با مهارت تمام بر روی آن موج سواری کردهاند. هر چه باشد، سالهاست که حاکمیت، نوشداروی کشور را خودکفایی و اشتغال معرفی نموده و جزء به جزء گفتمان خود را حول آن تعریف نموده است.
🖱اکنون یک سوال بسیار مهم: چرا در کشوری مثل کره جنوبی و ژاپن شاهد چنین باجخواهیهایی نیستیم؟ پاسخ را از زبان لینسو کیم ، که به جرئت میتوان او را تاریخ شفاهی توسعه اقتصادی کره جنوبی دانست، بشنویم: «دولت کره، موضوع صادرات را به یک موضوع مرگ و زندگی برای رشد اقتصادی کشور تبدیل نمود». جالب اینجاست که دولت کره در تحقق این مرگ زندگی، با هیچ کسی هم شوخی نداشت، حتی با کسب و کارهای بزرگ خود تحت عنوان چائبولها (نظیر سامسونگ و گلداستار و هیوندای و ...): «... دولت کره از اینکه بخواهد چائبولهای ورشکستۀ دارای مدیریت بد را از غرق شدن نجات دهد به شدت امتناع میورزید و بهجای آن، چائبولهای دارای مدیریت بهتر را جایگزین آنها میساخت ... در نتیجۀ این سیاست، از 10 چائبولِ موجود در سال 1965، تنها از سه چائبول (یعنی سامسونگ، لاکیگلدستار، و اسسانگیانگ) در 10 سال بعد نامی باقی مانده بود ...».
🖱و نتیجۀ این گفتمان و اقتدار همه جانبۀ دولت کره در اجرای آن؟ اشتغال آنها حل شد، GDP آنها افزایش یافت، R&D آنها جزء سه کشور اصلی دنیاست، و ارتباط صنعت و دانشگاه آنها نیز زبانزد همگان است.
🖱به اتفاقات سالهای اخیر دقیقتر بنگریم؛ باید پذیرفت که دولت و حاکمیت، در تسخیر قدرت شرکتهای بزرگ (خودروسازها و بنیادها و صندوقها و ...) درآمده است. و جالبتر اینجاست که این قدرت، نه برخاسته از پول، بلکه برخاسته از گفتمان اصلی حاکمان و دولتمردان کشور است: اشتغال و خودکفایی! از خود بپرسیم: وقتی شاگرد اول کلاس اشتغال و خودکفایی، خودروسازها و بنیادها و صندوقها هستند، چگونه میتوان آنها را به تغییر وادار نمود (چه برسد به اینکه حذف نمود؟)
🖱قویا معتقدم که مشکل اصلی پیشرفت کشور، آشنا نبودن با فلان تئوری و فرمول اقتصادی، و نبود فلان برنامه و الگو و سند (مثلا «برنامۀ پنج ساله» و «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» و «سند اقتصاد مقاومتی») نیست؛ بلکه مسئلۀ اصلی، قدرت بازیگران ناکارای موجود است و اگرچه باورش سخت است، این قدرت، برخاسته از گفتمان اشتغال و خودکفایی است؛ ادامۀ این گفتمان بر کشور، یعنی ادامۀ پراید و سمند، ادامه تکنولوژیهای قدیمی، ادامۀ ارتباط نداشتن دانشگاه و صنعت و بیکاری فارغ التحصیلان، و در یک کلام، ادامۀ مسیر قبلی. نجات کشور، این پیکر نیمهجان، نیازمند تغییر گفتمان موجود کشور (بهعنوان آبشخور اصلی قدرت بازیگران ناکارای موجود) است؛ نجات کشور، نیازمند ظهور یک گفتمان جدید است؛ و نیازمند اتحاد رهبری-رئیس جمهور-مجلس در حذف هر بازیگری است که در قالب این گفتمان نمیگنجد. متاسفانه راه کمهزینهتری وجود ندارد.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://goo.gl/n7dGcN
@Cafe_Strategy
(علی بابایی)
🖱روسای جمهور میآیند و میروند: خاتمی با رویکرد اصلاحات سیاسیاش، احمدینژاد با روحیۀ پراگماتیکش، و روحانی با گرایش تکنوکراتش. اما نمیدانم چرا هیچکدام از پس خودروسازها و بنیادها و صندوقها و ... برنمیآیند: همچنان همان پراید و سمند، همچنان همان تکنولوژیهای قدیمی، همچنان ارتباط نداشتن دانشگاه و صنعت و بیکاری فارغ التحصیلان و ... . برای آخرین نمونه، همین چند روز پیش بود که رئیس سازمان حفاظت محیط زیست گفت: زور کسی در کشور به مافیای خودروسازی نمیرسد. باورش سخت است که بپذیریم خودروسازها و بنیادها و صندوقها، روسای جمهور را بتوانند با پول بخرند و تحت سیطرۀ خود درآورند؛ پس قدرت آنها در کجاست؟
🖱اگر به گذشته خوب بنگریم، میتوانیم همواره رد پای یک بهانه و شاید بهتر بگوییم یک تهدید را مشاهده کنیم: «اگر به ما دست بزنی، صدها هزار نفر از کار بیکار خواهند شد»، «اگر به ما دست بزنی، خودکفایی ملّی را از دست خواهیم داد»، «اگر به ما دست بزنی ...». پس شاید قدرت اصلی آنها در همین باشد: آنها به خوبی فهمیدهاند که رهبری، روسای جمهور، و مجلس روی موضوع اشتغال و خودکفایی ملی حساس هستند و سالهاست با مهارت تمام بر روی آن موج سواری کردهاند. هر چه باشد، سالهاست که حاکمیت، نوشداروی کشور را خودکفایی و اشتغال معرفی نموده و جزء به جزء گفتمان خود را حول آن تعریف نموده است.
🖱اکنون یک سوال بسیار مهم: چرا در کشوری مثل کره جنوبی و ژاپن شاهد چنین باجخواهیهایی نیستیم؟ پاسخ را از زبان لینسو کیم ، که به جرئت میتوان او را تاریخ شفاهی توسعه اقتصادی کره جنوبی دانست، بشنویم: «دولت کره، موضوع صادرات را به یک موضوع مرگ و زندگی برای رشد اقتصادی کشور تبدیل نمود». جالب اینجاست که دولت کره در تحقق این مرگ زندگی، با هیچ کسی هم شوخی نداشت، حتی با کسب و کارهای بزرگ خود تحت عنوان چائبولها (نظیر سامسونگ و گلداستار و هیوندای و ...): «... دولت کره از اینکه بخواهد چائبولهای ورشکستۀ دارای مدیریت بد را از غرق شدن نجات دهد به شدت امتناع میورزید و بهجای آن، چائبولهای دارای مدیریت بهتر را جایگزین آنها میساخت ... در نتیجۀ این سیاست، از 10 چائبولِ موجود در سال 1965، تنها از سه چائبول (یعنی سامسونگ، لاکیگلدستار، و اسسانگیانگ) در 10 سال بعد نامی باقی مانده بود ...».
🖱و نتیجۀ این گفتمان و اقتدار همه جانبۀ دولت کره در اجرای آن؟ اشتغال آنها حل شد، GDP آنها افزایش یافت، R&D آنها جزء سه کشور اصلی دنیاست، و ارتباط صنعت و دانشگاه آنها نیز زبانزد همگان است.
🖱به اتفاقات سالهای اخیر دقیقتر بنگریم؛ باید پذیرفت که دولت و حاکمیت، در تسخیر قدرت شرکتهای بزرگ (خودروسازها و بنیادها و صندوقها و ...) درآمده است. و جالبتر اینجاست که این قدرت، نه برخاسته از پول، بلکه برخاسته از گفتمان اصلی حاکمان و دولتمردان کشور است: اشتغال و خودکفایی! از خود بپرسیم: وقتی شاگرد اول کلاس اشتغال و خودکفایی، خودروسازها و بنیادها و صندوقها هستند، چگونه میتوان آنها را به تغییر وادار نمود (چه برسد به اینکه حذف نمود؟)
🖱قویا معتقدم که مشکل اصلی پیشرفت کشور، آشنا نبودن با فلان تئوری و فرمول اقتصادی، و نبود فلان برنامه و الگو و سند (مثلا «برنامۀ پنج ساله» و «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» و «سند اقتصاد مقاومتی») نیست؛ بلکه مسئلۀ اصلی، قدرت بازیگران ناکارای موجود است و اگرچه باورش سخت است، این قدرت، برخاسته از گفتمان اشتغال و خودکفایی است؛ ادامۀ این گفتمان بر کشور، یعنی ادامۀ پراید و سمند، ادامه تکنولوژیهای قدیمی، ادامۀ ارتباط نداشتن دانشگاه و صنعت و بیکاری فارغ التحصیلان، و در یک کلام، ادامۀ مسیر قبلی. نجات کشور، این پیکر نیمهجان، نیازمند تغییر گفتمان موجود کشور (بهعنوان آبشخور اصلی قدرت بازیگران ناکارای موجود) است؛ نجات کشور، نیازمند ظهور یک گفتمان جدید است؛ و نیازمند اتحاد رهبری-رئیس جمهور-مجلس در حذف هر بازیگری است که در قالب این گفتمان نمیگنجد. متاسفانه راه کمهزینهتری وجود ندارد.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://goo.gl/n7dGcN
@Cafe_Strategy
🎈برای پیشرفت، باید قربانی کرد!
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱 وقتی کلمه "برنامهریزی دقیق" را به همراه عباراتی نظیر "آیت الله" در گوگل جستجو میکنیم، جملات زیادی از بزرگان دینی پیدا میشود که بر ضرورت برنامهریزی دقیق در حوزههای مختلف تاکید کردهاند. همچنین در سطوح کلان کشور نیز به راحتی میتوان موارد متعددی از تاکید بر برنامهریزی دقیق، جامع، هدفمند و نظایر آنها پیدا نمود. در سطح دانشگاههای داخلی نیز متدها و روشهای منطقی و گامبهگام برنامهریزی به وفور یافت میشود. در واقع باید اعتراف کرد که مفهوم برنامهریزی (تابع یک سری قواعد منطقی-ذهنی بودن) بهراحتی در ذهن و جان ما رسوخ کرده است.
🖱یادم میآید اولین باری که در سال 2005 به اسپرو (مهد سیاستگذاری نوآوری اروپا) رفته بودیم، بحث شدیدی بین دانشجویان ایرانی آنجا (که 5 نفر بودیم) و استاد بسیار مشهور درس "سیاست، حکمرانی و تنظیم گری" درگرفت مبنی بر اینکه چرا ما در سیاستگذاری، به مانند روش برنامهریزی استراتژیک (که از یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی پیروی میکند) چنین روشی نداریم.
🖱من بعد از سالها متوجه شدم که مشکل ما با این استاد (و اساتید مشهور دیگر) یک مشکل بنیادین فکری بود. او هیچ گاه متوجه نمیشد که اساسا چگونه میتوان برای یک مساله و مشکل پیچیده، از طریق طی کردن یک فرآیند گامبهگام و منطقی-ذهنی-قیاسی به راه حل دست یافت! به زعم وی، راه حل مسائل را نمیتوان به الگوریتمهای از پیش تعیین شده فروکاست ولی ما دانشجویان ایرانی فکر میکردیم که منطقا میتوان چنین کاری انجام داد چراکه در برنامهریزی استراتژیک اینگونه آموزش دیده بودیم.
🖱وی معتقد بود که پاسخ مسائل سخت را باید از طریق آزمون و یادگیری از تجربه و درگیر کردن نبوغ پیدا نمود. حتی بعد از ارائه یک راه حل، اصلیترین مساله این است که در حین پیاده سازی نیز دائم فیدبک بگیریم و یادگیری داشته باشیم و هنگامی که دیدیم جواب نمیدهد، سریع مسیر را عوض کنیم. این درحالی بود که ما فکر میکردیم باید با یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی به یک راه حل کاملا درست دست پیدا کنیم و سپس باید همۀ تلاش را بر این بگذاریم که این راه حل را پیاده کنیم.
🖱اما چرا ما اینگونه در کشور و در سطحی وسیع، تفکر منطقی-قیاسی را پذیرفته بودیم؟ این سوالی چند وجهی و پیچیده است ولی به هر روی شاید یک جواب این باشد که ریشههای نگرش فرهنگی ما که مخلوطی از دین (البته قطعا بصورت برداشت ناقص ما) و وضعیت جامعه در طول زمان است، ما را اینگونه تربیت کرده که فکر کنیم با طی کردن یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی (Deductive) میتوانیم به راه حلهای کاملا درست برسیم (یک چیزی شبیه به تفکر مدرسی!)
🖱و اینگونه بوده است که "تجربه گرایی" را که به عقیده جرج سارتون عامل اصلی شکل گیری تمدن علمی اسلامی بوده و اکنون عامل پیشرفت بسیاری دیگر است را به کناری گذاشته و به جای یادگیری از تجربه، همواره به دنبال انداختن طرحی نو مبتنی بر عقاید و اصول به روش منطقی-ذهنی-قیاسی هستیم. و چه بسا که حتی بسیاری در کشور تلاش میکنند با ارائۀ مدلهای بسیار پیچیدهای که از عناصر و فاکتورهای بسیار متعدد و ارتباطات پیچیده (که همه حاصل بحثهای ذهنی بیشمار است) برای اداره کشور راهکار ارائه کنند.
🖱جالب این جاست که برای دستیابی به این مدلهای ذهنی-قیاسی، هر کسی که جدید میآید قبلیها را کلا انکار میکند و دنبال این است که مسیر را از اول طراحی کند. و اینگونه میشود که حرکت کشور به صورت زیگزاگی میشود: هیچ یادگیری از تجربیات قبلی حاصل نمیشود و دانش ما انباشت نمیشود و بعد از 40 سال (حداقل از آغاز انقلاب اسلامی) همه هنوز به دنبال طراحی مدلی برای حرکت کشور هستند!
🖱اما باید بگویم که برای پیشرفت، ما باید منطق برنامهریزی منطقی-ذهنی-قیاسی را قربانی کنیم و به جای آن به "یادگیری" روی بیاوریم: یادگیری از تجربیات و شروع به اصلاحات بر مبنای تجربیات قبلی. بهتر است به جای نفی دیگران و نوشتن برنامههایی از جنس منطق و قیاس، کمی در تجربیات گذشتۀ خود و دنیا تامل کنیم و به جای اینکه به دیگران انگ غرب زدگی بزنیم و منطق و قیاس (حال اگر نگویم تفکر مدرسی!) را به نام اسلام به خُرد ملت بدهیم در اصلاح امور به صورت تجربی-یادگیری گام برداریم.
🖱البته این نکته به مذاق خیلیها خوش نخواهد آمد. باید به آنها بگویم که این به معنای نفی ایدهآلها نیست، بلکه به معنای نفی درجا زدن و حرکت نکردن است؛ به این معنی است که شما نمیتوانید با تکیۀ صِرف بر یک سری فلسفه و اصول و عقاید، و به روش قیاسی و دیداکتیو، به راهکارهای اجرایی و نوآورانه برای حل مسائل کشور دست یابید. یادگیری از تجربه یک موضوع الزامی در پیشرفت است؛ که البته این یادگیریها ممکن است در چارچوب برخی اصول پذیرفتهشده جهتدهی شوند.
کافه استراتژی @cafe_strategy
https://goo.gl/B3EExw
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱 وقتی کلمه "برنامهریزی دقیق" را به همراه عباراتی نظیر "آیت الله" در گوگل جستجو میکنیم، جملات زیادی از بزرگان دینی پیدا میشود که بر ضرورت برنامهریزی دقیق در حوزههای مختلف تاکید کردهاند. همچنین در سطوح کلان کشور نیز به راحتی میتوان موارد متعددی از تاکید بر برنامهریزی دقیق، جامع، هدفمند و نظایر آنها پیدا نمود. در سطح دانشگاههای داخلی نیز متدها و روشهای منطقی و گامبهگام برنامهریزی به وفور یافت میشود. در واقع باید اعتراف کرد که مفهوم برنامهریزی (تابع یک سری قواعد منطقی-ذهنی بودن) بهراحتی در ذهن و جان ما رسوخ کرده است.
🖱یادم میآید اولین باری که در سال 2005 به اسپرو (مهد سیاستگذاری نوآوری اروپا) رفته بودیم، بحث شدیدی بین دانشجویان ایرانی آنجا (که 5 نفر بودیم) و استاد بسیار مشهور درس "سیاست، حکمرانی و تنظیم گری" درگرفت مبنی بر اینکه چرا ما در سیاستگذاری، به مانند روش برنامهریزی استراتژیک (که از یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی پیروی میکند) چنین روشی نداریم.
🖱من بعد از سالها متوجه شدم که مشکل ما با این استاد (و اساتید مشهور دیگر) یک مشکل بنیادین فکری بود. او هیچ گاه متوجه نمیشد که اساسا چگونه میتوان برای یک مساله و مشکل پیچیده، از طریق طی کردن یک فرآیند گامبهگام و منطقی-ذهنی-قیاسی به راه حل دست یافت! به زعم وی، راه حل مسائل را نمیتوان به الگوریتمهای از پیش تعیین شده فروکاست ولی ما دانشجویان ایرانی فکر میکردیم که منطقا میتوان چنین کاری انجام داد چراکه در برنامهریزی استراتژیک اینگونه آموزش دیده بودیم.
🖱وی معتقد بود که پاسخ مسائل سخت را باید از طریق آزمون و یادگیری از تجربه و درگیر کردن نبوغ پیدا نمود. حتی بعد از ارائه یک راه حل، اصلیترین مساله این است که در حین پیاده سازی نیز دائم فیدبک بگیریم و یادگیری داشته باشیم و هنگامی که دیدیم جواب نمیدهد، سریع مسیر را عوض کنیم. این درحالی بود که ما فکر میکردیم باید با یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی به یک راه حل کاملا درست دست پیدا کنیم و سپس باید همۀ تلاش را بر این بگذاریم که این راه حل را پیاده کنیم.
🖱اما چرا ما اینگونه در کشور و در سطحی وسیع، تفکر منطقی-قیاسی را پذیرفته بودیم؟ این سوالی چند وجهی و پیچیده است ولی به هر روی شاید یک جواب این باشد که ریشههای نگرش فرهنگی ما که مخلوطی از دین (البته قطعا بصورت برداشت ناقص ما) و وضعیت جامعه در طول زمان است، ما را اینگونه تربیت کرده که فکر کنیم با طی کردن یک روش منطقی-ذهنی-قیاسی (Deductive) میتوانیم به راه حلهای کاملا درست برسیم (یک چیزی شبیه به تفکر مدرسی!)
🖱و اینگونه بوده است که "تجربه گرایی" را که به عقیده جرج سارتون عامل اصلی شکل گیری تمدن علمی اسلامی بوده و اکنون عامل پیشرفت بسیاری دیگر است را به کناری گذاشته و به جای یادگیری از تجربه، همواره به دنبال انداختن طرحی نو مبتنی بر عقاید و اصول به روش منطقی-ذهنی-قیاسی هستیم. و چه بسا که حتی بسیاری در کشور تلاش میکنند با ارائۀ مدلهای بسیار پیچیدهای که از عناصر و فاکتورهای بسیار متعدد و ارتباطات پیچیده (که همه حاصل بحثهای ذهنی بیشمار است) برای اداره کشور راهکار ارائه کنند.
🖱جالب این جاست که برای دستیابی به این مدلهای ذهنی-قیاسی، هر کسی که جدید میآید قبلیها را کلا انکار میکند و دنبال این است که مسیر را از اول طراحی کند. و اینگونه میشود که حرکت کشور به صورت زیگزاگی میشود: هیچ یادگیری از تجربیات قبلی حاصل نمیشود و دانش ما انباشت نمیشود و بعد از 40 سال (حداقل از آغاز انقلاب اسلامی) همه هنوز به دنبال طراحی مدلی برای حرکت کشور هستند!
🖱اما باید بگویم که برای پیشرفت، ما باید منطق برنامهریزی منطقی-ذهنی-قیاسی را قربانی کنیم و به جای آن به "یادگیری" روی بیاوریم: یادگیری از تجربیات و شروع به اصلاحات بر مبنای تجربیات قبلی. بهتر است به جای نفی دیگران و نوشتن برنامههایی از جنس منطق و قیاس، کمی در تجربیات گذشتۀ خود و دنیا تامل کنیم و به جای اینکه به دیگران انگ غرب زدگی بزنیم و منطق و قیاس (حال اگر نگویم تفکر مدرسی!) را به نام اسلام به خُرد ملت بدهیم در اصلاح امور به صورت تجربی-یادگیری گام برداریم.
🖱البته این نکته به مذاق خیلیها خوش نخواهد آمد. باید به آنها بگویم که این به معنای نفی ایدهآلها نیست، بلکه به معنای نفی درجا زدن و حرکت نکردن است؛ به این معنی است که شما نمیتوانید با تکیۀ صِرف بر یک سری فلسفه و اصول و عقاید، و به روش قیاسی و دیداکتیو، به راهکارهای اجرایی و نوآورانه برای حل مسائل کشور دست یابید. یادگیری از تجربه یک موضوع الزامی در پیشرفت است؛ که البته این یادگیریها ممکن است در چارچوب برخی اصول پذیرفتهشده جهتدهی شوند.
کافه استراتژی @cafe_strategy
https://goo.gl/B3EExw
🎈سریالهای تکراری که هر چهار سال یکبار میبینیم
(روح الله حمیدی مطلق)
🖱از آنجا که سالهاست در یک مرکز پژوهشی در حوزه سیاستگذاری مشغول به کار هستم، جالب است که در طول سالیان گذشته شاهد حداقلِ تغییر در دولتهای قبلی بودهام. هر بار که گروهی میروند و گروه جدیدی میآیند، انگار تنظیم ساعت دولت روی ساعت صفر تنظیم میشود و رفتاری کاملا تکراری در دستگاه اداری کشور آغاز میشود. برای اینکه بهتر بتوانم توضیح بدهم، فرض کنید انتخابات به تازگی تمام شده و دولت جدید آغاز به کار کرده است و مدیران تازهوارد پستهای خود را تحویل گرفتهاند.
🖱مدیر تازهوارد ما در سال اول (دوره پرواز در آسمان و رویای برنامهریزی):
چقدر قبلیها ضعیف عمل کردهاند! باورتان نمیشود اگر بگویم برای فلان موضوع و مسئله، هیچ برنامهای نداشتهاند. ما باید برای حل ریشهای مسئله برنامهریزی کنیم. یک تیم از بهترین بچههای دانشگاه فلان را آوردهام و مشغول به کار شدهاند. البته فرصت چندانی نداریم و آقای وزیر فرمودهاند باید برنامۀ راهبردی و عملیاتی خود را تا سه ماه دیگر آماده و به همه دستگاهها ابلاغ کنیم.
🖱مدیر تازه وارد ما در سال دوم (دوره تقدیس برنامۀ تهیه شده، و کشف تمرد و کج فهمی مجریان و مردم و کلا سایرین!):
برنامه را بالاخره ابلاغ کردیم. در تاریخ بعد از انقلاب، تاکنون چنین برنامهای تدوین نشده بود. اما نمیدانم چرا کسی توجه نمیکند. مدیران فقط به فکر منافع خود هستند. فلان دستگاه اصلا فهم این موضوع را ندارد. پیشنهاد یک شورای عالی را دادهایم تا رییس جمهور بالای سر کار باشد و بتوان این دستگاههای تنبل را حرکت داد. من پیگیرم تا طرح این شورا را آماده کنیم. آقای وزیر قول داده است طرح را ببرد هیئت دولت. شاید آنجا بشود این دستگاهها را مجبور به اجرای برنامه کرد.
🖱مدیر مورد نظر ما در سال سوم (دوره انکار برنامهریزی و تقدیس انجام کارهای کوچک):
اینجوری نمیشود کار کرد! وزیر ملاحظه دارد تا با فلان وزیر سر این موضوع درگیر نشود. ما باید خودمان یک کار را بگیریم و ببریم جلو. نباید کاری به کار هیچ کسی داشته باشیم. برنامهریزی اصلا جواب نمیدهد. من یک طرح برای فلان موضوع آماده کردهام و به دکتر فلان (مدیر کل) هم گفتهام فرصت کم است. اگر منابعش باشد این طرح را اجرا میکنیم. کل داستان را میتوان با حدود دویست میلیارد تومان جمع کرد.
🖱 مدیر مورد نظر ما در سال چهارم (دوره کشف ناتوانی دولت در دانستن قدر امثال مدیر مورد نظر ما و ناامیدی در انجام هر گونه کاری در دولت). چند بار تلفن میزنی تا ایشان را در دفتر کارشان ملاقات کنی اما تشریف ندارند. لاجرم به موبایلشان زنگ میزینی؛ جواب میدهد:
ببخشید مشغول یک سری کارهای متفرقه شدهام و زیاد دولت نمیروم. با این همه مدیر بیسواد نمیشود کار کرد. بارها به من قول دادند اما به دلیل کسر بودجه و ملاحظات سال آخر گفتند که مبلغی را نمیتوانند تخصیص دهند. بدون پول هم که نمیشود کار کرد. الان همین کارهای دم دستی را باید جمع و جور کنیم تا ببینیم وضعیت انتخابات چه میشود. ما هم بلاتکلیف ماندهایم. حیف این همه وقت که در این بوروکراسی صرف کنی. الان دنبال بورسم ببینم اگر بعد از انتخابات، وزیر عوض شد بروم برای پی اچ دی.
🖱انتخابات برگزار میشود و با آغاز دولت جدید و انتخاب وزیر جدید، مدیر مورد نظر ما عوض میشود و مدیر جدیدی بر سر کار میآید. اکنون مدیر جدید در هفتههای اول کار خود:
قبلیها تا توانستهاند وقت تلف کردهاند. برنامهای نوشتهاند که اگر بدهی دست بچه میخندد. شانس آوردند که دولت پول نداشته وگرنه فاجعه درست میشد. ما باید برای حل ریشهای مسئله برنامهریزی کنیم. یک تیم از بهترین بچههای دانشگاه فلان را آوردهام و مشغول به کار شدهاند. البته فرصت چندانی نداریم و آقای وزیر فرمودهاند باید برنامۀ راهبردی و عملیاتی خود را تا سه ماه دیگر آماده و به همه دستگاهها ابلاغ کنیم.
🖱و این سریال ادامه دارد ...
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/Z3dBjj
(روح الله حمیدی مطلق)
🖱از آنجا که سالهاست در یک مرکز پژوهشی در حوزه سیاستگذاری مشغول به کار هستم، جالب است که در طول سالیان گذشته شاهد حداقلِ تغییر در دولتهای قبلی بودهام. هر بار که گروهی میروند و گروه جدیدی میآیند، انگار تنظیم ساعت دولت روی ساعت صفر تنظیم میشود و رفتاری کاملا تکراری در دستگاه اداری کشور آغاز میشود. برای اینکه بهتر بتوانم توضیح بدهم، فرض کنید انتخابات به تازگی تمام شده و دولت جدید آغاز به کار کرده است و مدیران تازهوارد پستهای خود را تحویل گرفتهاند.
🖱مدیر تازهوارد ما در سال اول (دوره پرواز در آسمان و رویای برنامهریزی):
چقدر قبلیها ضعیف عمل کردهاند! باورتان نمیشود اگر بگویم برای فلان موضوع و مسئله، هیچ برنامهای نداشتهاند. ما باید برای حل ریشهای مسئله برنامهریزی کنیم. یک تیم از بهترین بچههای دانشگاه فلان را آوردهام و مشغول به کار شدهاند. البته فرصت چندانی نداریم و آقای وزیر فرمودهاند باید برنامۀ راهبردی و عملیاتی خود را تا سه ماه دیگر آماده و به همه دستگاهها ابلاغ کنیم.
🖱مدیر تازه وارد ما در سال دوم (دوره تقدیس برنامۀ تهیه شده، و کشف تمرد و کج فهمی مجریان و مردم و کلا سایرین!):
برنامه را بالاخره ابلاغ کردیم. در تاریخ بعد از انقلاب، تاکنون چنین برنامهای تدوین نشده بود. اما نمیدانم چرا کسی توجه نمیکند. مدیران فقط به فکر منافع خود هستند. فلان دستگاه اصلا فهم این موضوع را ندارد. پیشنهاد یک شورای عالی را دادهایم تا رییس جمهور بالای سر کار باشد و بتوان این دستگاههای تنبل را حرکت داد. من پیگیرم تا طرح این شورا را آماده کنیم. آقای وزیر قول داده است طرح را ببرد هیئت دولت. شاید آنجا بشود این دستگاهها را مجبور به اجرای برنامه کرد.
🖱مدیر مورد نظر ما در سال سوم (دوره انکار برنامهریزی و تقدیس انجام کارهای کوچک):
اینجوری نمیشود کار کرد! وزیر ملاحظه دارد تا با فلان وزیر سر این موضوع درگیر نشود. ما باید خودمان یک کار را بگیریم و ببریم جلو. نباید کاری به کار هیچ کسی داشته باشیم. برنامهریزی اصلا جواب نمیدهد. من یک طرح برای فلان موضوع آماده کردهام و به دکتر فلان (مدیر کل) هم گفتهام فرصت کم است. اگر منابعش باشد این طرح را اجرا میکنیم. کل داستان را میتوان با حدود دویست میلیارد تومان جمع کرد.
🖱 مدیر مورد نظر ما در سال چهارم (دوره کشف ناتوانی دولت در دانستن قدر امثال مدیر مورد نظر ما و ناامیدی در انجام هر گونه کاری در دولت). چند بار تلفن میزنی تا ایشان را در دفتر کارشان ملاقات کنی اما تشریف ندارند. لاجرم به موبایلشان زنگ میزینی؛ جواب میدهد:
ببخشید مشغول یک سری کارهای متفرقه شدهام و زیاد دولت نمیروم. با این همه مدیر بیسواد نمیشود کار کرد. بارها به من قول دادند اما به دلیل کسر بودجه و ملاحظات سال آخر گفتند که مبلغی را نمیتوانند تخصیص دهند. بدون پول هم که نمیشود کار کرد. الان همین کارهای دم دستی را باید جمع و جور کنیم تا ببینیم وضعیت انتخابات چه میشود. ما هم بلاتکلیف ماندهایم. حیف این همه وقت که در این بوروکراسی صرف کنی. الان دنبال بورسم ببینم اگر بعد از انتخابات، وزیر عوض شد بروم برای پی اچ دی.
🖱انتخابات برگزار میشود و با آغاز دولت جدید و انتخاب وزیر جدید، مدیر مورد نظر ما عوض میشود و مدیر جدیدی بر سر کار میآید. اکنون مدیر جدید در هفتههای اول کار خود:
قبلیها تا توانستهاند وقت تلف کردهاند. برنامهای نوشتهاند که اگر بدهی دست بچه میخندد. شانس آوردند که دولت پول نداشته وگرنه فاجعه درست میشد. ما باید برای حل ریشهای مسئله برنامهریزی کنیم. یک تیم از بهترین بچههای دانشگاه فلان را آوردهام و مشغول به کار شدهاند. البته فرصت چندانی نداریم و آقای وزیر فرمودهاند باید برنامۀ راهبردی و عملیاتی خود را تا سه ماه دیگر آماده و به همه دستگاهها ابلاغ کنیم.
🖱و این سریال ادامه دارد ...
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/Z3dBjj
🎈این تحلیلهای مرگبار
(علی بابایی)
🖱پا در کلاس درس دانشکدههای مدیریت در ایران که بگذاری، بسیاریشان تلاش میکنند تا فقط یک موضوع را در ذهنت فرو کنند: حیاتی بودن تحلیل، تحلیل، و تحلیل. محتوای این کلاسها پر است از مدل «پنج نیروی پورتر»، مدل «پِستِل»، «سوات» و ... . اگر بحثهای کلاس بخواهد ژست روشنفکری هم بگیرد، میرود به این سمت که صنایع و حتی کشور به این دلیل پیشرفت نمیکند که این مدلها را بلد نیستند و در نتیجه، خوب تحلیل نمیکنند.
🖱بعد با مشغول به کار شدنِ دانشجویان همین کلاسها در پستهای مدیریتی، همین بحثها سر از جلسات کلان کشور در هیئت وزرا و مجمع تشخیص و شورای عالی فلان و فلان سر بر میآورد و همه میگویند «مشکل اساسی کشور، انجام ندادن تحلیل است»، «ما باید با تحلیل دقیق، مزیت رقابتی کشور را پیدا کنیم» و ...؛ و به همین خاطر است که رد پای مدل سوات را میتوان حتی در سند تحول آموزش و پرورش کشور یا الگوی اسلامی ایرانیپیشرفت نیز مشاهده کرد! اما آیا به واقع، تحلیل تا این حد در موفقیت و نوآوری افراد، شرکتها، و حتی کشورها تاثیرگذار است؟ ابتدا به یک خاطره مهم از ریچارد راملت، استاد مشهور آمریکایی، از زبان خود او توجه کنیم.
🖱در سال 1977 و در یکی از امتحانهای رشته MBA سوالی از ما در مورد شرکت ژاپنی هوندا (که آن زمان تولیدکنندۀ موتورسیکلت بود) پرسیده شد. سوال این بود: «آیا هوندا میتواند وارد بیزینس جهانی اتومبیل شود؟». این سوالی بود که جوابش از قبل مشخص بود و هر کسی جواب «بله» میداد در امتحان رد میشد! جواب به این خاطر مشخص بود که «تحلیلها» نشان میداد:
• بازار اتومبیل بازار اشباعی بود
• به تعداد کافی شرکت فعال در بازار ژاپن و اروپا و آمریکا وجود داشت
• هوندا تجربه بسیار کمی در تولید اتومبیل داشت
• هوندا هیچ سیستم توزیعی برای اتومبیل نداشت
... هشت سال بعد در سال 1985، همسر من در حال رانندگی با یکی از ماشینهای هوندا در خیابانهای آمریکا بود!
🖱به نظرم این خاطره، ساعتها حرف برای گفتن دارد. پیشنهاد میکنم دوباره آن را با دقت بخوانید و از خود بپرسید: اگر قرار بود هوندا، مبنای تصمیمگیری خود را خروجیهای محافظهکارانه (اگر نگوییم ناامیدکنندۀ) مدلهای تحلیلی قرار دهد، اکنون نامی از این شرکت در صنایع اتومبیل سازی وجود داشت؟
https://goo.gl/L6ZaRP
🖱جالب است که تا به این لحظه که در حال نگارش این متن هستم، حتی به یک کتاب تاریخ نگار که موفقیت افراد مشهور و شرکتهای بزرگ و حتی کشورهای اخیرا مدرن شده را به استفادۀ آنها از مدلهای تحلیلی ارتباط داده باشد برنخوردهام؛ بلکه بالعکس، در این کتابها همواره صحبت از این عبارات بوده است: خلاف قاعده شنا کردن؛ بی کله و دیوانه بودن؛ باور بزرگ؛ عزم خستگی ناپذیر؛ شکست و یادگیری مستمر؛ .... . از خود بپرسید: اگر قرار بود مارتین لوتر کینگ، سوئیچیرو هوندا، گاندی، محمد یونس، استیو جابز، و صدها نوآور دیگر از مدلهای تحلیل استفاده کنند، آیا میتوانستند قدم از قدم بردارند؟ از خود بپرسید: آیا اگر کشورهایی نظیر کره جنوبی و ژاپن و سنگاپور و تایوان و مالزی، در دهه ۵۰ قرار بود از مدلهای تحلیلی (فرض کنید مدل پنج نیروی پورتر یا سوات!) استفاده کنند، غیر از این بود که الان میبایست در جنگلداری و کشاورزی و میمونداری فعال میبودند؟
🖱نمیخواهم تحلیل را به کل رد کنم، اما آیا در شرایط کنونی کشور، که همه در جستجوی یک نوآوری بزرگ و یک دستاویز بزرگ برای رها شدن از نفرین نفت هستند، مدلهای تحلیلی (نظیر سوات و پنج نیروی پورتر و مزیت رقابتی و ...) میتوانند راهگشای ما باشند؟ یا بالعکس، ما به افرادی نیاز داریم که با خلاف قاعده شنا کردن، با یک باور بزرگ، با عزم خستگی ناپذیر، و یادگیری مستمر، بتوانند پنجرهای جدید رو به کشور بگشایند؟
🖱در پایان شما را به دیدن این فیلم قدیمی بسیار زیبا با عنوان «متفاوت فکر کن» که در مورد آغاز دوبارۀ اپل پس از بازگشت استیو جابز است (با صدای خود استیو جابز) دعوت میکنم؛ فیلمی که به خوبی فاصلۀ بسیار دور مدل ذهنی افراد و شرکتهای نوآور را با مدلهای تحلیلی نشان میدهد: "... به افتخار دیوانهها. به افتخار آدمهای عجیب و متفاوت، سرکشها و دردسرسازان. قطعههای ناجور پازل. کسانی که دنیا را جور دیگری میبینند و به قواعد علاقهای ندارند. به وضع موجود نیز قانع نیستند ..." 👈 https://goo.gl/Qyj9p2
کافه استراتژی
@cafe_strategy
(علی بابایی)
🖱پا در کلاس درس دانشکدههای مدیریت در ایران که بگذاری، بسیاریشان تلاش میکنند تا فقط یک موضوع را در ذهنت فرو کنند: حیاتی بودن تحلیل، تحلیل، و تحلیل. محتوای این کلاسها پر است از مدل «پنج نیروی پورتر»، مدل «پِستِل»، «سوات» و ... . اگر بحثهای کلاس بخواهد ژست روشنفکری هم بگیرد، میرود به این سمت که صنایع و حتی کشور به این دلیل پیشرفت نمیکند که این مدلها را بلد نیستند و در نتیجه، خوب تحلیل نمیکنند.
🖱بعد با مشغول به کار شدنِ دانشجویان همین کلاسها در پستهای مدیریتی، همین بحثها سر از جلسات کلان کشور در هیئت وزرا و مجمع تشخیص و شورای عالی فلان و فلان سر بر میآورد و همه میگویند «مشکل اساسی کشور، انجام ندادن تحلیل است»، «ما باید با تحلیل دقیق، مزیت رقابتی کشور را پیدا کنیم» و ...؛ و به همین خاطر است که رد پای مدل سوات را میتوان حتی در سند تحول آموزش و پرورش کشور یا الگوی اسلامی ایرانیپیشرفت نیز مشاهده کرد! اما آیا به واقع، تحلیل تا این حد در موفقیت و نوآوری افراد، شرکتها، و حتی کشورها تاثیرگذار است؟ ابتدا به یک خاطره مهم از ریچارد راملت، استاد مشهور آمریکایی، از زبان خود او توجه کنیم.
🖱در سال 1977 و در یکی از امتحانهای رشته MBA سوالی از ما در مورد شرکت ژاپنی هوندا (که آن زمان تولیدکنندۀ موتورسیکلت بود) پرسیده شد. سوال این بود: «آیا هوندا میتواند وارد بیزینس جهانی اتومبیل شود؟». این سوالی بود که جوابش از قبل مشخص بود و هر کسی جواب «بله» میداد در امتحان رد میشد! جواب به این خاطر مشخص بود که «تحلیلها» نشان میداد:
• بازار اتومبیل بازار اشباعی بود
• به تعداد کافی شرکت فعال در بازار ژاپن و اروپا و آمریکا وجود داشت
• هوندا تجربه بسیار کمی در تولید اتومبیل داشت
• هوندا هیچ سیستم توزیعی برای اتومبیل نداشت
... هشت سال بعد در سال 1985، همسر من در حال رانندگی با یکی از ماشینهای هوندا در خیابانهای آمریکا بود!
🖱به نظرم این خاطره، ساعتها حرف برای گفتن دارد. پیشنهاد میکنم دوباره آن را با دقت بخوانید و از خود بپرسید: اگر قرار بود هوندا، مبنای تصمیمگیری خود را خروجیهای محافظهکارانه (اگر نگوییم ناامیدکنندۀ) مدلهای تحلیلی قرار دهد، اکنون نامی از این شرکت در صنایع اتومبیل سازی وجود داشت؟
https://goo.gl/L6ZaRP
🖱جالب است که تا به این لحظه که در حال نگارش این متن هستم، حتی به یک کتاب تاریخ نگار که موفقیت افراد مشهور و شرکتهای بزرگ و حتی کشورهای اخیرا مدرن شده را به استفادۀ آنها از مدلهای تحلیلی ارتباط داده باشد برنخوردهام؛ بلکه بالعکس، در این کتابها همواره صحبت از این عبارات بوده است: خلاف قاعده شنا کردن؛ بی کله و دیوانه بودن؛ باور بزرگ؛ عزم خستگی ناپذیر؛ شکست و یادگیری مستمر؛ .... . از خود بپرسید: اگر قرار بود مارتین لوتر کینگ، سوئیچیرو هوندا، گاندی، محمد یونس، استیو جابز، و صدها نوآور دیگر از مدلهای تحلیل استفاده کنند، آیا میتوانستند قدم از قدم بردارند؟ از خود بپرسید: آیا اگر کشورهایی نظیر کره جنوبی و ژاپن و سنگاپور و تایوان و مالزی، در دهه ۵۰ قرار بود از مدلهای تحلیلی (فرض کنید مدل پنج نیروی پورتر یا سوات!) استفاده کنند، غیر از این بود که الان میبایست در جنگلداری و کشاورزی و میمونداری فعال میبودند؟
🖱نمیخواهم تحلیل را به کل رد کنم، اما آیا در شرایط کنونی کشور، که همه در جستجوی یک نوآوری بزرگ و یک دستاویز بزرگ برای رها شدن از نفرین نفت هستند، مدلهای تحلیلی (نظیر سوات و پنج نیروی پورتر و مزیت رقابتی و ...) میتوانند راهگشای ما باشند؟ یا بالعکس، ما به افرادی نیاز داریم که با خلاف قاعده شنا کردن، با یک باور بزرگ، با عزم خستگی ناپذیر، و یادگیری مستمر، بتوانند پنجرهای جدید رو به کشور بگشایند؟
🖱در پایان شما را به دیدن این فیلم قدیمی بسیار زیبا با عنوان «متفاوت فکر کن» که در مورد آغاز دوبارۀ اپل پس از بازگشت استیو جابز است (با صدای خود استیو جابز) دعوت میکنم؛ فیلمی که به خوبی فاصلۀ بسیار دور مدل ذهنی افراد و شرکتهای نوآور را با مدلهای تحلیلی نشان میدهد: "... به افتخار دیوانهها. به افتخار آدمهای عجیب و متفاوت، سرکشها و دردسرسازان. قطعههای ناجور پازل. کسانی که دنیا را جور دیگری میبینند و به قواعد علاقهای ندارند. به وضع موجود نیز قانع نیستند ..." 👈 https://goo.gl/Qyj9p2
کافه استراتژی
@cafe_strategy
🎈آتش به اختیار!
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱یکی از اساتید ما در انگلستان میگفت که خیلی اعتقادی به تغییرات گستردهای که مارکس گفته ندارد چراکه هر سیستمی که روی روال خاصی در حال حرکت است، همواره اینرسی دارد و لذا تغییر دادن رادیکال آن بسیار سخت است. بدین ترتیب بهترین حالت برای این سیستمها این است که تغییرات کوچک ولی مداوم را تجربه کنند تا رو به بهبود حرکت کنند.
🖱اما متاسفانه سیستم کشور ما به جای اینکه یک سیستم یادگیرندۀ مستمر (همراه با تغییرات کوچک و مداوم) باشد، سیستمی است که با شوک و تغییرات رادیکال کار میکند: در یک مقطع زمانی تصمیماتی گرفته میشود و سپس هیچ تغییری مشاهده نمیشود تا زمانی که شوک جدیدی وارد شود. حال این شوک، یا ناشی از انباشت شدن گستردۀ مطالبات اجتماعی است که باعث میشود سیستم ناگزیر به تغییر شود که در این زمان این تغییرات به وسیله هیجانات و کنشهای غیرعقلایی به پیش رانده میشود. یا اینکه ناشی از این است که فردی درون سیستم (احتمالا به دلیل انگیزههای درونی بالا) تصمیم میگیرد تغییراتی را اعمال کند (نظیر برخی دولتهای پیشین) که باز هم در فعل و انفعالات و تعاملات اجتماعی، معلوم نیست نتیجه چقدر عقلایی باشد. اما هر کدام از این دو حالت که باشد، پس از انجام این تغییرات رادیکال، باید گفت که سیستم لزوما به حالت بهتری نسبت به قبل منتقل نمیشود!
🖱اینکه چرا سیستم کشور ما بدین گونه عمل میکند، سوالی بسیار مهم است. بخشی از آن شاید به این برگردد که مکانیزمهای یادگیری در آن نهادینه نشده است. بخشی دیگر ناظر به این است که ما عملا از نظر فرهنگی با یکدیگر گفتگو نمیکنیم که ریشههای آن را باید در اعتقادات و یا سیستم آموزش و پرورش جستجو کرد. بخشی دیگر نیز احتمالا به ساختار سیاسی کشور و تغییرات گستردۀ درون آن برمیگردد. البته به نظر من، بخش قابل توجه دیگری هم به کارکرد نامناسب دانشگاههای ما برمیگردد که به جای اینکه مراکز فکر، نقد و بررسی مسائل روز کشور باشند، به کارخانههای بیخاصیت آموزش حفظیات و چاپ مقالات برای مجلات انگلیسی زبان تبدیل شدهاند.
🖱به خاطر نبود همین تغییرات کوچک و مداوم است که مثلا ساختار فلان سازمان بزرگ 40 سال است که دست نخورده و الان باید خانه تکانی شود و دیگر کسی جرات انجام آن را ندارد. سیستم آموزش و پرورش ما سالهاست که تغییرات تدریجی نکرده و الان یک مسالۀ سمپاد ناگهان تبدیل به یک مساله ملی شده است که آیا میتوانیم بدان دست بزنیم یا نه؟ سیستم تولیدی صنعتی کشور بیش از 50 سال است روی سیاستهای صنعتیِ مبتنی بر تعرفه و نرخ ارز میچرخد و مسالۀ تعرفه و ارز همیشه جزء مسائل اصلی کشور بوده است. سیستم دانشگاهی کشور همواره بر مدار آموزش چرخیده و الان حذف یا عدم حذف سازمان سنجش همه را به خود مشغول میکند. شکلگیری نهادهای عمومی در ابتدای انقلاب، اکنون تبدیل به بلای جان اقتصاد کشور شده است و همه میترسند به آن دست بزنند. مسائل فرهنگی هم داستان دیگری است که خدا میداند ...
🖱جالب است که همیشه عدهای هستند که استدلال میکنند هر تغییری در سیستم موجود کشور، تغییری رادیکال است و اکنون نمیشود تغییرات رادیکال انجام داد و ازهمینرو در جلوی تغییر میایستند. باید به این دوستان گفت که اگر هم اکنون، خود برای تغییرات لازم، اقدام هوشمندانه انجام ندهیم، تغییرات به دلیل نیروهای اجتماعی و یا حتی نیروهای خارجی که از کنترل ما بیرون است، خود را به ما تحمیل خواهند کرد و چه بسا این تلنبار شدن تغییرات (که لازم بوده انجام دهیم و هنوز ندادهایم) یک روز مانند بهمن بر سر همه ما خراب شود و بنیان همه را با خود ببرد.
🖱 پس قویا معتقدم باید بیاییم و برخی از این تغییرات را خود شروع کنیم... کسی نباید منتظر دولت و حاکمیت باشد. آنها اساسا دنبال ادارۀ وضع موجودند و نه تغییر. آنها اصلا آنقدر درگیر این ماجرا هستند که وقتی برای فکر کردن ندارند. البته کسی میتواند این کار را بکند که خود، آمادۀ تغییر است و خود میداند که به دنبال چیست؛ و کسی است که باید از خودگذشتگی کند و منافع زودگذر فردی را کنار بگذارد. جمعی از این نوع آدمها باید جمع شوند و سردمدار تغییرات خیرخواهانه، درون کشور و در حوزههای مختلف شوند و صد البته به این نیز فکر کنند که چگونه می توانند سیستم یادگیری مستمر را نیز نهادینه کنند. صحبتهای دیروز رهبری باب خوبی باز کرده و اصلا به نظرم مفهوم آتش به اختیار هم اگر قرار است درست معنی شود همین است: یعنی طرحهای خوب و ارائه آنها در بستر گفتگو، زمینه سازی، ایجاد گفتمان و در نهایت، متقاعد کردن سیستم به انجام آن تغییرات. آتش به اختیار یعنی نگران آیندۀ خود، کشور و فرزندانمان باشیم و احساس مسوولیت کنیم؛ و صد البته نه اینکه بخواهیم خودسرانه هرکاری دلمان خواست انجام دهیم و سپس آنها را توجیه کنیم...
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/6A4xvn
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱یکی از اساتید ما در انگلستان میگفت که خیلی اعتقادی به تغییرات گستردهای که مارکس گفته ندارد چراکه هر سیستمی که روی روال خاصی در حال حرکت است، همواره اینرسی دارد و لذا تغییر دادن رادیکال آن بسیار سخت است. بدین ترتیب بهترین حالت برای این سیستمها این است که تغییرات کوچک ولی مداوم را تجربه کنند تا رو به بهبود حرکت کنند.
🖱اما متاسفانه سیستم کشور ما به جای اینکه یک سیستم یادگیرندۀ مستمر (همراه با تغییرات کوچک و مداوم) باشد، سیستمی است که با شوک و تغییرات رادیکال کار میکند: در یک مقطع زمانی تصمیماتی گرفته میشود و سپس هیچ تغییری مشاهده نمیشود تا زمانی که شوک جدیدی وارد شود. حال این شوک، یا ناشی از انباشت شدن گستردۀ مطالبات اجتماعی است که باعث میشود سیستم ناگزیر به تغییر شود که در این زمان این تغییرات به وسیله هیجانات و کنشهای غیرعقلایی به پیش رانده میشود. یا اینکه ناشی از این است که فردی درون سیستم (احتمالا به دلیل انگیزههای درونی بالا) تصمیم میگیرد تغییراتی را اعمال کند (نظیر برخی دولتهای پیشین) که باز هم در فعل و انفعالات و تعاملات اجتماعی، معلوم نیست نتیجه چقدر عقلایی باشد. اما هر کدام از این دو حالت که باشد، پس از انجام این تغییرات رادیکال، باید گفت که سیستم لزوما به حالت بهتری نسبت به قبل منتقل نمیشود!
🖱اینکه چرا سیستم کشور ما بدین گونه عمل میکند، سوالی بسیار مهم است. بخشی از آن شاید به این برگردد که مکانیزمهای یادگیری در آن نهادینه نشده است. بخشی دیگر ناظر به این است که ما عملا از نظر فرهنگی با یکدیگر گفتگو نمیکنیم که ریشههای آن را باید در اعتقادات و یا سیستم آموزش و پرورش جستجو کرد. بخشی دیگر نیز احتمالا به ساختار سیاسی کشور و تغییرات گستردۀ درون آن برمیگردد. البته به نظر من، بخش قابل توجه دیگری هم به کارکرد نامناسب دانشگاههای ما برمیگردد که به جای اینکه مراکز فکر، نقد و بررسی مسائل روز کشور باشند، به کارخانههای بیخاصیت آموزش حفظیات و چاپ مقالات برای مجلات انگلیسی زبان تبدیل شدهاند.
🖱به خاطر نبود همین تغییرات کوچک و مداوم است که مثلا ساختار فلان سازمان بزرگ 40 سال است که دست نخورده و الان باید خانه تکانی شود و دیگر کسی جرات انجام آن را ندارد. سیستم آموزش و پرورش ما سالهاست که تغییرات تدریجی نکرده و الان یک مسالۀ سمپاد ناگهان تبدیل به یک مساله ملی شده است که آیا میتوانیم بدان دست بزنیم یا نه؟ سیستم تولیدی صنعتی کشور بیش از 50 سال است روی سیاستهای صنعتیِ مبتنی بر تعرفه و نرخ ارز میچرخد و مسالۀ تعرفه و ارز همیشه جزء مسائل اصلی کشور بوده است. سیستم دانشگاهی کشور همواره بر مدار آموزش چرخیده و الان حذف یا عدم حذف سازمان سنجش همه را به خود مشغول میکند. شکلگیری نهادهای عمومی در ابتدای انقلاب، اکنون تبدیل به بلای جان اقتصاد کشور شده است و همه میترسند به آن دست بزنند. مسائل فرهنگی هم داستان دیگری است که خدا میداند ...
🖱جالب است که همیشه عدهای هستند که استدلال میکنند هر تغییری در سیستم موجود کشور، تغییری رادیکال است و اکنون نمیشود تغییرات رادیکال انجام داد و ازهمینرو در جلوی تغییر میایستند. باید به این دوستان گفت که اگر هم اکنون، خود برای تغییرات لازم، اقدام هوشمندانه انجام ندهیم، تغییرات به دلیل نیروهای اجتماعی و یا حتی نیروهای خارجی که از کنترل ما بیرون است، خود را به ما تحمیل خواهند کرد و چه بسا این تلنبار شدن تغییرات (که لازم بوده انجام دهیم و هنوز ندادهایم) یک روز مانند بهمن بر سر همه ما خراب شود و بنیان همه را با خود ببرد.
🖱 پس قویا معتقدم باید بیاییم و برخی از این تغییرات را خود شروع کنیم... کسی نباید منتظر دولت و حاکمیت باشد. آنها اساسا دنبال ادارۀ وضع موجودند و نه تغییر. آنها اصلا آنقدر درگیر این ماجرا هستند که وقتی برای فکر کردن ندارند. البته کسی میتواند این کار را بکند که خود، آمادۀ تغییر است و خود میداند که به دنبال چیست؛ و کسی است که باید از خودگذشتگی کند و منافع زودگذر فردی را کنار بگذارد. جمعی از این نوع آدمها باید جمع شوند و سردمدار تغییرات خیرخواهانه، درون کشور و در حوزههای مختلف شوند و صد البته به این نیز فکر کنند که چگونه می توانند سیستم یادگیری مستمر را نیز نهادینه کنند. صحبتهای دیروز رهبری باب خوبی باز کرده و اصلا به نظرم مفهوم آتش به اختیار هم اگر قرار است درست معنی شود همین است: یعنی طرحهای خوب و ارائه آنها در بستر گفتگو، زمینه سازی، ایجاد گفتمان و در نهایت، متقاعد کردن سیستم به انجام آن تغییرات. آتش به اختیار یعنی نگران آیندۀ خود، کشور و فرزندانمان باشیم و احساس مسوولیت کنیم؛ و صد البته نه اینکه بخواهیم خودسرانه هرکاری دلمان خواست انجام دهیم و سپس آنها را توجیه کنیم...
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/6A4xvn
🎈نگاه بوقلمونی در اداره کشور
(روح الله حمیدی مطلق)
🖱بوقلمون های مادر که به عاطفه مادری معروفند بعضی وقتها جوجه های کوچک خود را میکشند. همانطور که سرزمین مادری ما خیلی وقت ها استعداد فرزندان خود برای حل مسائلش را میکشد.
🖱رفتار شناسان جانوری آزمایشهای زیادی برای کشف این رفتار متناقض و عجیب بوقلمون مادر انجام داده اند. نتیجه اینکه تنها راهی که بوقلمون مادر حس میکند موجودی جوجه اوست صدای خاص چیپ چیپ جوجه تازه متولد شده است. اگر چیپ چیپ کند فرزند محسوب میشود و اگر چیپ چیپ نکند تهدید تلقی شده و بلافاصله با رفتار طبیعی دفاعی مادر مواجه میشود که ماحصل آن یورش و نامهربانی است. در تایید این رفتار جانورشناسان آزمایشی را طراحی کردند به این شکل که عروسکی کوکی را به شکل راسو که دشمن طبیعی بوقلمون است را با صدای چیپ چیپ جوجه ضبط شده به سمت مادر فرستادند و نتیجه در آغوش گرفتن دشمن قسم خورده بود.
🖱این ماجرا شده حکایت رفتار ناخواسته ما با استعدادهای کشور در حل مسائل زمین مانده. از امنیت و آب و کشاورزی ناپایدار و رکود اقتصادی و مهاجرت و حاشیه نشینی و بیکاری بگیرید تا آسیب های اجتماعی و اعتیاد و زنان سرپرست و هزار مسئله پیش روی کشور که هیبت یک سونامی را به خود گرفته اند. همه در حال کاریم اما کمتر کسی را میبینم که سالها روی حل یک مسئله و تغییر قاعده برای حل آن متمرکز شده باشد و راه حلی زمینی را پیاده کرده باشد. چرا این آدم ها دور و بر ما نیستند؟ رفتار بوقلمون مادر الهام بخش من برای حل این معما بود.
🖱این استعدادهای حل مسائل کشور اگر بخواهند در پناه دانشگاه بروند چیپ چیپ اشان مقاله است. اگر مقاله ندهند به عنوان استاد بی مقاله باید آغوش مادر را با درد ترک کنند و از آن طرف عده ای هم هستند که به هر تدبیری (بخوانید با هر کلکی و سرهم بندی) مقاله ای از خود در می کنند تا مورد بی مهری مادر قرار نگیرند (نظیر راسوهای عروسکی). حالا هی داد بزن بگو من روی فلان موضوع مهم کشور کار میکنم کسی نمیشنود. غریزه است دیگر کاریش نمیشود کرد. مقاله بده باقی بمان و بالا برو. همین.
🖱چیپ چیپ استعدادها در دولت اما به شکل دیگری است و آن همانا توان دو دستی به صندلی چسبیدن است. هماهنگی با بدنه سیاسی (بخوانید بله قربان گفتن به بالایی ها) و در صورت امکان پول خرج کردن است. اگر پولی نبود، پروژه پخش کردن بین افراد مختلف است. اگر تابع ملاحظات سیاسی بالادستی نشوی و منافع رفقا را نبینی و طرح های پر هزینه نسازی و بودجه جذب نکنی با حضرات نمایندگان در مجلس لابی نکنی (چیپ چیپ چیپ چیپ چیپ چیپ) مادر غریبه حس میکندت و باید دیر یا زود منتظر یک ضربه اساسی از وی باشی.
🖱چیپ چیپ استعدادهای حل مسئله در اغلب بخش خصوصی پول در آوردن برای صاحبان سهام و مدیران است به هر قیمتی. نتوانی بزنی و ببندی مادر مهربان روی دیگر خود را زود به تو نشان خواهد داد. بخش اجتماعی هم که مادر نحیفی است که توان حفظ جوجه در برابر راسو را ندارد و خیلی زود جوجه بیچاره لقمه چرب و نرمی خواهد شد.
🖱در مملکت ما مادران بوقلمونی پرمهری وجود دارند که با اتکای به آنها میشود در سی و اندی سالگی پروفسور شد، در سی و اندی سالگی راهبر یک جریان سیاسی شد، وزیر و وکیل شد، تاجر شد و فعال بازار سرمایه شد، اما بیچاره آنی که میخواهد مشکلی را در کف جامعه حل کند و یکی از این انواع چیپ چیپ را بلد نباشد. وای به روزگارش که مادر بیچاره وی را فرزند تشخیص نمی دهد و آنچنان بر سر بیچاره میکوبد که یا برود در کنجی ساکت بنشیند یا برود بالاخره یک نوع چیپ چیپی را تمرین کند یا ادایش را در بیاورد، به امید اینکه مادر مثل بقیه عزیز دردانه ها جایی در آغوش خود برای او هم باز کند.
🖱در نهایت اگر چیپ چیپ هم بکند، که اکثر ما بعد از چند سال یاد میگیریم، دیگر استعداد حل مسائل کشور نیستیم بلکه استعداد رنگ عوض کردن و در آغوش یکی از مادران جا خوش کردن و به فکر عافیت بودن و ادعا و کم کاری و نقدهای شیک و با کلاس کردن و خلاصه بی خبری هستیم.
@cafe_strategy
goo.gl/mnCHdV
(روح الله حمیدی مطلق)
🖱بوقلمون های مادر که به عاطفه مادری معروفند بعضی وقتها جوجه های کوچک خود را میکشند. همانطور که سرزمین مادری ما خیلی وقت ها استعداد فرزندان خود برای حل مسائلش را میکشد.
🖱رفتار شناسان جانوری آزمایشهای زیادی برای کشف این رفتار متناقض و عجیب بوقلمون مادر انجام داده اند. نتیجه اینکه تنها راهی که بوقلمون مادر حس میکند موجودی جوجه اوست صدای خاص چیپ چیپ جوجه تازه متولد شده است. اگر چیپ چیپ کند فرزند محسوب میشود و اگر چیپ چیپ نکند تهدید تلقی شده و بلافاصله با رفتار طبیعی دفاعی مادر مواجه میشود که ماحصل آن یورش و نامهربانی است. در تایید این رفتار جانورشناسان آزمایشی را طراحی کردند به این شکل که عروسکی کوکی را به شکل راسو که دشمن طبیعی بوقلمون است را با صدای چیپ چیپ جوجه ضبط شده به سمت مادر فرستادند و نتیجه در آغوش گرفتن دشمن قسم خورده بود.
🖱این ماجرا شده حکایت رفتار ناخواسته ما با استعدادهای کشور در حل مسائل زمین مانده. از امنیت و آب و کشاورزی ناپایدار و رکود اقتصادی و مهاجرت و حاشیه نشینی و بیکاری بگیرید تا آسیب های اجتماعی و اعتیاد و زنان سرپرست و هزار مسئله پیش روی کشور که هیبت یک سونامی را به خود گرفته اند. همه در حال کاریم اما کمتر کسی را میبینم که سالها روی حل یک مسئله و تغییر قاعده برای حل آن متمرکز شده باشد و راه حلی زمینی را پیاده کرده باشد. چرا این آدم ها دور و بر ما نیستند؟ رفتار بوقلمون مادر الهام بخش من برای حل این معما بود.
🖱این استعدادهای حل مسائل کشور اگر بخواهند در پناه دانشگاه بروند چیپ چیپ اشان مقاله است. اگر مقاله ندهند به عنوان استاد بی مقاله باید آغوش مادر را با درد ترک کنند و از آن طرف عده ای هم هستند که به هر تدبیری (بخوانید با هر کلکی و سرهم بندی) مقاله ای از خود در می کنند تا مورد بی مهری مادر قرار نگیرند (نظیر راسوهای عروسکی). حالا هی داد بزن بگو من روی فلان موضوع مهم کشور کار میکنم کسی نمیشنود. غریزه است دیگر کاریش نمیشود کرد. مقاله بده باقی بمان و بالا برو. همین.
🖱چیپ چیپ استعدادها در دولت اما به شکل دیگری است و آن همانا توان دو دستی به صندلی چسبیدن است. هماهنگی با بدنه سیاسی (بخوانید بله قربان گفتن به بالایی ها) و در صورت امکان پول خرج کردن است. اگر پولی نبود، پروژه پخش کردن بین افراد مختلف است. اگر تابع ملاحظات سیاسی بالادستی نشوی و منافع رفقا را نبینی و طرح های پر هزینه نسازی و بودجه جذب نکنی با حضرات نمایندگان در مجلس لابی نکنی (چیپ چیپ چیپ چیپ چیپ چیپ) مادر غریبه حس میکندت و باید دیر یا زود منتظر یک ضربه اساسی از وی باشی.
🖱چیپ چیپ استعدادهای حل مسئله در اغلب بخش خصوصی پول در آوردن برای صاحبان سهام و مدیران است به هر قیمتی. نتوانی بزنی و ببندی مادر مهربان روی دیگر خود را زود به تو نشان خواهد داد. بخش اجتماعی هم که مادر نحیفی است که توان حفظ جوجه در برابر راسو را ندارد و خیلی زود جوجه بیچاره لقمه چرب و نرمی خواهد شد.
🖱در مملکت ما مادران بوقلمونی پرمهری وجود دارند که با اتکای به آنها میشود در سی و اندی سالگی پروفسور شد، در سی و اندی سالگی راهبر یک جریان سیاسی شد، وزیر و وکیل شد، تاجر شد و فعال بازار سرمایه شد، اما بیچاره آنی که میخواهد مشکلی را در کف جامعه حل کند و یکی از این انواع چیپ چیپ را بلد نباشد. وای به روزگارش که مادر بیچاره وی را فرزند تشخیص نمی دهد و آنچنان بر سر بیچاره میکوبد که یا برود در کنجی ساکت بنشیند یا برود بالاخره یک نوع چیپ چیپی را تمرین کند یا ادایش را در بیاورد، به امید اینکه مادر مثل بقیه عزیز دردانه ها جایی در آغوش خود برای او هم باز کند.
🖱در نهایت اگر چیپ چیپ هم بکند، که اکثر ما بعد از چند سال یاد میگیریم، دیگر استعداد حل مسائل کشور نیستیم بلکه استعداد رنگ عوض کردن و در آغوش یکی از مادران جا خوش کردن و به فکر عافیت بودن و ادعا و کم کاری و نقدهای شیک و با کلاس کردن و خلاصه بی خبری هستیم.
@cafe_strategy
goo.gl/mnCHdV
🎈پدیده وارونگی سیستم علمی
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱 اریک (1) آدم خوبی بود اگرچه پدر وی یک یهودی بسیار متعصب بود (البته صهیونیست نبود)، ولی خودش خیلی تعصبی نداشت. اما در هر صورت ما به راحتی با هم کار می کردیم، در نقش استاد و دانشجو. زمانی که درسم تمام شد، به دلیل اینکه هنوز به صورت مشترک روی یک مقاله کار می کردیم، برایم پست VISITING FELLOW در اسپرو (SPRU) تا انتهای سال 2016 گرفت. بدین ترتیب من دسترسی به ایمیل و تمام دیتابیس ها داشتم و البته دعوتنامه برای ویزا که من اقدامی نکردم تا اینکه مقاله منتشر شد و من هم منتظر بودم که ایمیل دانشگاه در ابتدای سال 2017 بسته شود و خداحافظ.
🖱در اوایل سال 2018 (یکسال دیرتر) ایمیلی رسید مبنی بر اینکه اکانت شما در حال بسته شدن است. من هم خبری از اریک نداشتم و لذا یک ایمیل برایش زدم که اکانت من در حال بسته شدن است و خداحافظ. اریک جواب داد که بازنشسته شده و دیگر در دانشگاه تدریس نمی کند، هرچند کماکان به شدت به کار پژوهش مشغول است. سپس وی به من پیشنهاد داد که ادامه کار پژوهشی را داشته باشیم و این بار یک پیشنهاد جدید داد که تحت عنوان ASSOCIATE TUTOR اسپرو باشم و اکانت خود را داشته باشم و با هم کار مشترک انجام دهیم.
🖱ایمیل اریک بیش از دو هفته است که آمده و یک بار دیگر هم ایمیل زده که چرا جواب ندادی. بنا به دلایل زیر نمی دانم چه جوابی بدهم:
🍐مساله امنیت غذایی و زیستی در ایران تقریبا مهم نیست. در کشوری که کارخانه تولید شیر با بیل آنتی بیوتیک می ریزد تا باکتری ها را بکشد و شیر را روانه بازار می کند، مساله امنیت غذایی یعنی چه؟ جایی که تمام مباحث مرتبط با ایمنی زیستی تبدیل به جنگ قدرت میان اشخاص و سازمانها شده است، چه تقاضایی برای پژوهش وجود دارد؟
🍐اگر هم مهم بود، مگر من می توانم به انگلستان بروم؟ اصلا انگلستان مگر در ایران سفارتخانه دارد؟ دفعه قبل هم نرفتم.
🍐اگر سفارتخانه ای وجود داشت و ویزا می گرفتم، به عنوان یک کارمند دولت مگر میشود سالی چند ماه آن طرف باشم؟ تنها گزینه برای رفتن این است که دانشیار شوی و یکبار در طول عمرت فرصت مطالعاتی بروی.
🍐بر فرض که کارمند دولت نبودم و مقرراتی بالای سر حضور من در دانشگاه نبود، با چه بودجه ای و کدام گرنت؟
🍐با فرض جور شدن منابع، جواب دوستان بالا و پائین و چپ و راست را چه بدهم که چرا به انگلستان رفت و آمد می کنی آن هم با یک یهودی زاده؟
🍐اگر همه اینها حل شود، اصولا مقاله ای اگر به صورت مشترک درآید، نمی توانم بنویسم که سوزنچی هم عضو هیات علمی شریف است و هم عضوی از اسپرو چرا که در این صورت امتیاز مقالات پژوهشی نصف می شود!!! یعنی فقط و فقط باید بنویسی شریف و اگر جای دیگر را بنویسی عملا نصفت می کنند (اینجا معنای نصف کردن یک نفر را فهمیدم)!
🍐همه اینها به کنار، به اریک بگویم که من را فقط بنویسید شریف، جواب آنها را چه بدهم؟ که اکانت و منابع ما را استفاده کردی؟ بگویم اینجا ایران است و مرا قرار است نصف کنند؟
🍐گویی همه اینها حل شد، مشوق کار با اساتید خارجی که امتیاز مقاله را ضربدر 1.2 می کند را دریافت نمی کنم، چرا که این بند تنها در صورتی اعمال می شود که دانشگاه مبدا با دانشگاه خارجی قرارداد یا تفاهم رسمی داشته باشد که در حال حاضر فقط تفاهم بین دو نفر است. چه معنا دارد دو نفر بخواهند با هم کار کنند؟
🖱کلا سیستم طوری بنا شده که شما بهتر است نخواهی تعاملات بین الملل داشته باشی. سیستم علمی بومی یعنی اینکه هر کسی بنشیند پشت میزش و مقاله بنویسد. نمی دانم چرا فکر می کنم یک جای کار ایراد دارد. چه بسا سیستم وارونه است. به نظر سیستمهای زیادی در ایران وارونه شده اند.
پ.ن. سال 1383 بود که ما تازه با مفاهیمی از نوآوری و فناوری آشنا شده بودیم و در به در دنبال مطالبی می گشتیم که از جستجوی در گوگل بهتر باشد. در آن زمان یکی از دوستان پاورپوینتی از کلاسهای اسپرو پیدا کرده بود که کمی بحث توسعه و تطور اقتصادی را از رویکرد شومپیتر و بیولوژی توضیح می داد. یادم می آید آن موقع فکر می کردیم خوشبخت ترین آدمهای دنیا هستیم. اینقدر این اسلایدها را بالا و پائین می کردیم و بحث می کردم و ذوق می کردیم که حد و نصاب نداشت. قطعا آن زمان به مخیله ام هم خطور نمی کرد که روزی برسد که به لطف سیستم علمی کشور حساب و کتاب بکنم که ASSOCIATE TUTOR آنجا بشوم یا نه؟!
🖱چطوری دلمان را به این سیستم وارونه خوش کردیم؟ رندی اخیرا گفت که یک راه حل دیگر هم هست که تو بهش فکر نمی کنی. چرا اصلا نمی روی همانجا! و من گفتم قرار است درست شود! البته ان شاء الله.
🖱فکر کنم با تغییر نسل شاید خیلی چیزها عوض شود. البته اگر تغییر رادیکال باشد. البته ان شاء الله
1- ERIK MILLSTONE
@cafe_strategy
goo.gl/vC647V
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱 اریک (1) آدم خوبی بود اگرچه پدر وی یک یهودی بسیار متعصب بود (البته صهیونیست نبود)، ولی خودش خیلی تعصبی نداشت. اما در هر صورت ما به راحتی با هم کار می کردیم، در نقش استاد و دانشجو. زمانی که درسم تمام شد، به دلیل اینکه هنوز به صورت مشترک روی یک مقاله کار می کردیم، برایم پست VISITING FELLOW در اسپرو (SPRU) تا انتهای سال 2016 گرفت. بدین ترتیب من دسترسی به ایمیل و تمام دیتابیس ها داشتم و البته دعوتنامه برای ویزا که من اقدامی نکردم تا اینکه مقاله منتشر شد و من هم منتظر بودم که ایمیل دانشگاه در ابتدای سال 2017 بسته شود و خداحافظ.
🖱در اوایل سال 2018 (یکسال دیرتر) ایمیلی رسید مبنی بر اینکه اکانت شما در حال بسته شدن است. من هم خبری از اریک نداشتم و لذا یک ایمیل برایش زدم که اکانت من در حال بسته شدن است و خداحافظ. اریک جواب داد که بازنشسته شده و دیگر در دانشگاه تدریس نمی کند، هرچند کماکان به شدت به کار پژوهش مشغول است. سپس وی به من پیشنهاد داد که ادامه کار پژوهشی را داشته باشیم و این بار یک پیشنهاد جدید داد که تحت عنوان ASSOCIATE TUTOR اسپرو باشم و اکانت خود را داشته باشم و با هم کار مشترک انجام دهیم.
🖱ایمیل اریک بیش از دو هفته است که آمده و یک بار دیگر هم ایمیل زده که چرا جواب ندادی. بنا به دلایل زیر نمی دانم چه جوابی بدهم:
🍐مساله امنیت غذایی و زیستی در ایران تقریبا مهم نیست. در کشوری که کارخانه تولید شیر با بیل آنتی بیوتیک می ریزد تا باکتری ها را بکشد و شیر را روانه بازار می کند، مساله امنیت غذایی یعنی چه؟ جایی که تمام مباحث مرتبط با ایمنی زیستی تبدیل به جنگ قدرت میان اشخاص و سازمانها شده است، چه تقاضایی برای پژوهش وجود دارد؟
🍐اگر هم مهم بود، مگر من می توانم به انگلستان بروم؟ اصلا انگلستان مگر در ایران سفارتخانه دارد؟ دفعه قبل هم نرفتم.
🍐اگر سفارتخانه ای وجود داشت و ویزا می گرفتم، به عنوان یک کارمند دولت مگر میشود سالی چند ماه آن طرف باشم؟ تنها گزینه برای رفتن این است که دانشیار شوی و یکبار در طول عمرت فرصت مطالعاتی بروی.
🍐بر فرض که کارمند دولت نبودم و مقرراتی بالای سر حضور من در دانشگاه نبود، با چه بودجه ای و کدام گرنت؟
🍐با فرض جور شدن منابع، جواب دوستان بالا و پائین و چپ و راست را چه بدهم که چرا به انگلستان رفت و آمد می کنی آن هم با یک یهودی زاده؟
🍐اگر همه اینها حل شود، اصولا مقاله ای اگر به صورت مشترک درآید، نمی توانم بنویسم که سوزنچی هم عضو هیات علمی شریف است و هم عضوی از اسپرو چرا که در این صورت امتیاز مقالات پژوهشی نصف می شود!!! یعنی فقط و فقط باید بنویسی شریف و اگر جای دیگر را بنویسی عملا نصفت می کنند (اینجا معنای نصف کردن یک نفر را فهمیدم)!
🍐همه اینها به کنار، به اریک بگویم که من را فقط بنویسید شریف، جواب آنها را چه بدهم؟ که اکانت و منابع ما را استفاده کردی؟ بگویم اینجا ایران است و مرا قرار است نصف کنند؟
🍐گویی همه اینها حل شد، مشوق کار با اساتید خارجی که امتیاز مقاله را ضربدر 1.2 می کند را دریافت نمی کنم، چرا که این بند تنها در صورتی اعمال می شود که دانشگاه مبدا با دانشگاه خارجی قرارداد یا تفاهم رسمی داشته باشد که در حال حاضر فقط تفاهم بین دو نفر است. چه معنا دارد دو نفر بخواهند با هم کار کنند؟
🖱کلا سیستم طوری بنا شده که شما بهتر است نخواهی تعاملات بین الملل داشته باشی. سیستم علمی بومی یعنی اینکه هر کسی بنشیند پشت میزش و مقاله بنویسد. نمی دانم چرا فکر می کنم یک جای کار ایراد دارد. چه بسا سیستم وارونه است. به نظر سیستمهای زیادی در ایران وارونه شده اند.
پ.ن. سال 1383 بود که ما تازه با مفاهیمی از نوآوری و فناوری آشنا شده بودیم و در به در دنبال مطالبی می گشتیم که از جستجوی در گوگل بهتر باشد. در آن زمان یکی از دوستان پاورپوینتی از کلاسهای اسپرو پیدا کرده بود که کمی بحث توسعه و تطور اقتصادی را از رویکرد شومپیتر و بیولوژی توضیح می داد. یادم می آید آن موقع فکر می کردیم خوشبخت ترین آدمهای دنیا هستیم. اینقدر این اسلایدها را بالا و پائین می کردیم و بحث می کردم و ذوق می کردیم که حد و نصاب نداشت. قطعا آن زمان به مخیله ام هم خطور نمی کرد که روزی برسد که به لطف سیستم علمی کشور حساب و کتاب بکنم که ASSOCIATE TUTOR آنجا بشوم یا نه؟!
🖱چطوری دلمان را به این سیستم وارونه خوش کردیم؟ رندی اخیرا گفت که یک راه حل دیگر هم هست که تو بهش فکر نمی کنی. چرا اصلا نمی روی همانجا! و من گفتم قرار است درست شود! البته ان شاء الله.
🖱فکر کنم با تغییر نسل شاید خیلی چیزها عوض شود. البته اگر تغییر رادیکال باشد. البته ان شاء الله
1- ERIK MILLSTONE
@cafe_strategy
goo.gl/vC647V
🎈عزیزم خودت جلوی لنگش رو گرفتی!
(سروش طالبی اسکندری)
🖱 امروز ابرچالشهای کشور دیگر یکی و دوتا نیستند. در این فضا به غیر از کسانی که سهمی از اوضاع امروز دارند ولی اپوزوسیون شدهاند، یک الگوی رفتاری دیگر در مسئولین و متخصصان بارز است؛ هر کسی به دیگری غر می زند که چرا مسائل باقی ماندهاند. نماینده مجلس سخنرانی میکند و از دولت طلبکار است. ائمه جمعه و جماعات گله میکنند که ای مسئولین پس کی میخواهید به فکر این مردم باشید و فعالین مدنی و دانشگاهیان نیز از حاکمیت شکوه دارند. حتی در بین مجریان، مسئولین رده بالا خود تبدیل به انتقاد کننده از وضع موجود شده اند و اگر خیلی هنر به خرج دهند، برای زیردستان بخشنامه و آییننامه مینویسند که باید فلان کار بشود و مجموعه این حضرات دستی دارند در سند نویسی برای حل ابرچالشها.
🖱 اما چه شده است که این همه واعظ دلسوز و فهیم و کاردان داریم ولی مسائل در جای خود باقی، بلکه مستحکمتر می شوند؟
🖱 برای تبیین بیشتر این موضوع مثال خشک شدن دریاچه ارومیه و برنامه احیای آن مناسب است. سیاستهای کشور در توسعه کشاورزی و استحصال آب و فراهم شدن فرصت برای مردم در مصرف بیشتر آب، سالبهسال جریان آب ورودی به دریاچه را کمتر کرد. از اوایل دهه 80 با کاهش تراز آب آثار ناگوار نمایان شد، اما میل به توسعه و ادامه مسیر طی شده، تغییر جهتی در روند قبلی ایجاد نکرد. یک دهه بعد با خشکی بخشهای وسیعی از دریاچه و ایجاد اعتراضات اجتماعی، بحث احیای دریاچه ارومیه تبدیل به دستورکار سیاستی تراز اول کشور و تاسیس ستاد احیای دریاچه ارومیه شد.
🖱 اما پس از چند سال از فعالیت این ستاد، شواهد نشان میدهد وعدهها محقق نشده و روشهایی که عمدتا مبتنی بر دستور و کنترل بوده است اثربخش نبوده است. تجارب فعالیت این ستاد بیش از پیش اثبات کرده است که برای کاهش مصرف آب، نیاز به همراهی و مشارکت جامعه محلی و کشاورزان وجود دارد. اما چرا جلب مشارکت تبدیل به امری بغرنج شده است؟ با گفتوگویی کوتاه با کشاورزان میتوانید پاسخ این سوال را بگیرید. کافی است از کشاورزان بپرسید "چرا با وجود آنکه خشکی دریاچه تبعات زیادی برای خودت و بخش وسیعی از کشور دارد، در احیای آن مشارکت نمیکنی؟" در جواب این موارد را به شما خواهند گفت:
• این همه دزدی و اختلاس در کشور میشود، شما به من گیر دادی که چرا از چاه غیر مجاز، آب مصرف میکنم؟
• آن کسی که در جلسه تصمیم گرفته من باید کمتر آب مصرف بکنم، تا الان آمده است ببیند من با چه وضعیتی زندگی میکنم؟
• شما زورتان به من رسیده است. چرا نمیروید به سراغ فلان کس که با رابطه خیلی بیشتر از من آب مصرف میکند؟
• احیای دریاچه ارومیه به دنبال این است که کردها را از حقشان در مصرف آب محروم بکند تا ترکها در آسایش زندگیشان را بکنند.
• اگر این دریاچه در تهران یا اصفهان بود که نمیگذاشتند خشک بشود و پول میدادند تا جلوی خشکیاش را بگیرند.
• مگر این سدها و جاده میانگذر و ... را من ساختهام که الان باید برای احیای دریاچه من هزینه بدهم؟
🖱 مواردی از این دست که نشان دهنده بیاعتمادی شدید به نظام سیاسی و تصمیمگیری کشور است را در هر گروهی از جامعه و در هر منطقهای میتوان دید. در این وضعیت دریاچه ارومیه کافی است جستوجوی کوچکی در اینترنت بکنید تا ببینید چه درخواست لنگ کردنهایی وجود دارد و صدالبته خیلی هم لازم نیست این درخواستها درون خودش تناقض و ناسازگاری نداشته باشد. مثلا یک واعظ میتواند در یک سخنرانی هم بگویید چرا دریاچه احیا نشده است؟ (که احتمال مخاطبش اهالی تبریز و ارومیه است) و هم بگوید چرا چاههای غیرمجاز کشاورزان را مسدود میکنید؟ (که اینجا دیگر روستاییان را مخاطب قرار داده است).
جامعه بیاعتماد حتی به راهکارهای علاجبخش هم بها نمیدهد و این میشود که مسائل بدون مشارکت مردم حل نمیشوند.
🖱 این جامعه یک روزه به این وضعیت نرسیده است. قلدربازی نظام سیاسی در اعمال خواستههایش به بهای کاهش مشروعیت خود، حلوفصل مسائل برای امروز بدون توجه به تبعات آن برای آینده، شعارهای تو خالی و عدم دستیابی به آن، تخریب یکدیگر در فضایی مبهم برای به دست آوردن منافع سیاسی، اصرار بر تکرار و تکرار اشتباههای کوچک، توصیههای پوچ و بیاثر، عوض شدن مسئولین و باقی ماندن مشکلات و فریبکاری و قلب واقعیت، ظرف چند دهه زندگی مردمی که تاثیرات این موارد را با گوشت و پوست در زندگی خود میبیند، زمانی کافی برای انباشت ناامیدی و بیاعتمادی است.
🖱 اکنون سوال اینجاست که هر یک از واعظان گرامی اعم از لب گود و درون گود که دستی در نقد و بیان افاضات دارند، در به وجود آوردن مساله و پیچیدهتر کردن آن چه نقشی دارند و چه ظرفیتی برای کمک به حل آن میتوانند داشته باشند؟
@cafe_strategy
goo.gl/2Zqdmm
(سروش طالبی اسکندری)
🖱 امروز ابرچالشهای کشور دیگر یکی و دوتا نیستند. در این فضا به غیر از کسانی که سهمی از اوضاع امروز دارند ولی اپوزوسیون شدهاند، یک الگوی رفتاری دیگر در مسئولین و متخصصان بارز است؛ هر کسی به دیگری غر می زند که چرا مسائل باقی ماندهاند. نماینده مجلس سخنرانی میکند و از دولت طلبکار است. ائمه جمعه و جماعات گله میکنند که ای مسئولین پس کی میخواهید به فکر این مردم باشید و فعالین مدنی و دانشگاهیان نیز از حاکمیت شکوه دارند. حتی در بین مجریان، مسئولین رده بالا خود تبدیل به انتقاد کننده از وضع موجود شده اند و اگر خیلی هنر به خرج دهند، برای زیردستان بخشنامه و آییننامه مینویسند که باید فلان کار بشود و مجموعه این حضرات دستی دارند در سند نویسی برای حل ابرچالشها.
🖱 اما چه شده است که این همه واعظ دلسوز و فهیم و کاردان داریم ولی مسائل در جای خود باقی، بلکه مستحکمتر می شوند؟
🖱 برای تبیین بیشتر این موضوع مثال خشک شدن دریاچه ارومیه و برنامه احیای آن مناسب است. سیاستهای کشور در توسعه کشاورزی و استحصال آب و فراهم شدن فرصت برای مردم در مصرف بیشتر آب، سالبهسال جریان آب ورودی به دریاچه را کمتر کرد. از اوایل دهه 80 با کاهش تراز آب آثار ناگوار نمایان شد، اما میل به توسعه و ادامه مسیر طی شده، تغییر جهتی در روند قبلی ایجاد نکرد. یک دهه بعد با خشکی بخشهای وسیعی از دریاچه و ایجاد اعتراضات اجتماعی، بحث احیای دریاچه ارومیه تبدیل به دستورکار سیاستی تراز اول کشور و تاسیس ستاد احیای دریاچه ارومیه شد.
🖱 اما پس از چند سال از فعالیت این ستاد، شواهد نشان میدهد وعدهها محقق نشده و روشهایی که عمدتا مبتنی بر دستور و کنترل بوده است اثربخش نبوده است. تجارب فعالیت این ستاد بیش از پیش اثبات کرده است که برای کاهش مصرف آب، نیاز به همراهی و مشارکت جامعه محلی و کشاورزان وجود دارد. اما چرا جلب مشارکت تبدیل به امری بغرنج شده است؟ با گفتوگویی کوتاه با کشاورزان میتوانید پاسخ این سوال را بگیرید. کافی است از کشاورزان بپرسید "چرا با وجود آنکه خشکی دریاچه تبعات زیادی برای خودت و بخش وسیعی از کشور دارد، در احیای آن مشارکت نمیکنی؟" در جواب این موارد را به شما خواهند گفت:
• این همه دزدی و اختلاس در کشور میشود، شما به من گیر دادی که چرا از چاه غیر مجاز، آب مصرف میکنم؟
• آن کسی که در جلسه تصمیم گرفته من باید کمتر آب مصرف بکنم، تا الان آمده است ببیند من با چه وضعیتی زندگی میکنم؟
• شما زورتان به من رسیده است. چرا نمیروید به سراغ فلان کس که با رابطه خیلی بیشتر از من آب مصرف میکند؟
• احیای دریاچه ارومیه به دنبال این است که کردها را از حقشان در مصرف آب محروم بکند تا ترکها در آسایش زندگیشان را بکنند.
• اگر این دریاچه در تهران یا اصفهان بود که نمیگذاشتند خشک بشود و پول میدادند تا جلوی خشکیاش را بگیرند.
• مگر این سدها و جاده میانگذر و ... را من ساختهام که الان باید برای احیای دریاچه من هزینه بدهم؟
🖱 مواردی از این دست که نشان دهنده بیاعتمادی شدید به نظام سیاسی و تصمیمگیری کشور است را در هر گروهی از جامعه و در هر منطقهای میتوان دید. در این وضعیت دریاچه ارومیه کافی است جستوجوی کوچکی در اینترنت بکنید تا ببینید چه درخواست لنگ کردنهایی وجود دارد و صدالبته خیلی هم لازم نیست این درخواستها درون خودش تناقض و ناسازگاری نداشته باشد. مثلا یک واعظ میتواند در یک سخنرانی هم بگویید چرا دریاچه احیا نشده است؟ (که احتمال مخاطبش اهالی تبریز و ارومیه است) و هم بگوید چرا چاههای غیرمجاز کشاورزان را مسدود میکنید؟ (که اینجا دیگر روستاییان را مخاطب قرار داده است).
جامعه بیاعتماد حتی به راهکارهای علاجبخش هم بها نمیدهد و این میشود که مسائل بدون مشارکت مردم حل نمیشوند.
🖱 این جامعه یک روزه به این وضعیت نرسیده است. قلدربازی نظام سیاسی در اعمال خواستههایش به بهای کاهش مشروعیت خود، حلوفصل مسائل برای امروز بدون توجه به تبعات آن برای آینده، شعارهای تو خالی و عدم دستیابی به آن، تخریب یکدیگر در فضایی مبهم برای به دست آوردن منافع سیاسی، اصرار بر تکرار و تکرار اشتباههای کوچک، توصیههای پوچ و بیاثر، عوض شدن مسئولین و باقی ماندن مشکلات و فریبکاری و قلب واقعیت، ظرف چند دهه زندگی مردمی که تاثیرات این موارد را با گوشت و پوست در زندگی خود میبیند، زمانی کافی برای انباشت ناامیدی و بیاعتمادی است.
🖱 اکنون سوال اینجاست که هر یک از واعظان گرامی اعم از لب گود و درون گود که دستی در نقد و بیان افاضات دارند، در به وجود آوردن مساله و پیچیدهتر کردن آن چه نقشی دارند و چه ظرفیتی برای کمک به حل آن میتوانند داشته باشند؟
@cafe_strategy
goo.gl/2Zqdmm
🎈استاد اسدی رو بچسب!
(روح الله حمیدی مطلق)
🖱شغلم به گونه ای است که همیشه یاد ضربه سر معروف استاد اسدی در بازی مقابل ژاپن و گشودن دروازه عابد زاده که دهه شصتی ها به قبل یادشان هست در ذهنم زنده می شود. این گل سال ها به زیباترین گل به خودی جهان شهرت داشت. چهره عابدزاده واقعا دیدنی بود که دفاع خودی با تمام قدرت و تبهر توپ را وارد دروازه کرد و واکنش بعد از آن جالب تر بود که اصلا به روی خودش نیاورد و همانند گل زنان با افتخار و سربالا شروع به دویدن کرد و شوخی یا جدی چند تا از هم تیمی ها هم بر شانه اش زدند.
🖱به عنوان کارشناس سیاست گذاری سفرهای زیادی میروم و دائما در حال مشاهده و ثبت نتایج عملکرد سیاست گذاری ها در کف جامعه هستم. اگر میشد حتما جایزه استاد اسدی را برای برخی سیاست گذاران تعریف میکردیم تا زیباترین گل به خودی های سیاستی را هر ساله جشن بگیریم.
🖱شباهت های زیادی بین ضربه سر استاد اسدی و سیاست گذاری در کشور وجود دارد. استاد اسدی انصاقا دژ مستحکم دفاع تیم ملی بود. سیاست گذاران هم همینطور. دژ مستحکم حل مسائل ملت. هر دو سهوا گل به خودی میزنند یعنی عمدی در کار نیست. اتفاقا انگیزه شان برای شیرجه زدن دفاع است نه گل به خودی. فقط فرقشان این است که سیاست ها سریع وارد دروازه خودی نمیشود. چند سال طول میکشد و از نظر مکانی نیز محل شلیک توپ غالبا طبقات بالایی ساختمان های پایتخت است و دروازه هزاران کیلومتر آنطرف تر در روستاها و شهرهای کوچک و حاشیه ها. گل به خودی های سیاستی غالبا جمعی اند. یکی پاس میدهد یکی از زیر پای دفاع در می آورد یکی او را هل می دهد، باران هم می آید و بازکنان سر میخورند، نهایتا استاد اسدی است که ضربه را میزند و در بین راه هم که با دوربین آهسته نگاه میکنی به چند نفری خورده. عابدزاده هم کلا ملت اند که هاج و واج تماشا میکنند و یاد میگیرند که مارادونا را رها کرده، استاد اسدی را یارگیری کنند.
🖱یک مثال کوچک بزنم تا بگویم چرا یاد استاد اسدی همیشه در ذهنم تازه می شود.
🖱چند وقت پیش برای بررسی مسائل اجتماعی دریاچه ارومیه به آن منطقه سفر کرده بودم. در یکی از ایستگاه های پمپاژ مشغول ارائه نطقی داغ برای مدیران تعاونی های آببران یکی از مناطق اطراف دریاچه نسبت به خطرات احتمالی خشک شدن دریاچه و تلاش برای جلب همکاری ایشان برای کاهش چهل درصدی مصرف آب در بخش کشاورزی بودیم. از مضرات و دلایل ممنوعیت کشت چغندر قند نطق ها کردیم و خلاصه هر چه از کار اجتماعی بلد بودیم رو کردیم. خلاصه کلی احترام ما را حفظ کردند و در پایان جلسه یکی از مدیران تعاونی ها دستم را گرفت و از ایستگاه مرا به داخل زمین های کشاورزی آورد. منطقه شیب نسبتا تندی داشت و به در پایین ترین سطح به یک سد ختم میشد که منبع پمپاژ آب به داخل زمین ها بود.
🖱تلاش ما این بود که برداشت از این سد کاهش یابد و بتوانیم آب بیشتری از آن را به دریاچه برسانیم. این کشاورز به من گفت بدون اینکه با دست نشان دهم آن پایین را نگاه کن کسی نفهمد. گفت یک خط کنار سد میبینی که از همه جا سر سبز تر است؟ گفتم بله. انصافا سبز سبز بود معلوم بود حسابی آب خورده است. گفت آن زمین ها برای فلان دستگاه دولتی است که آنجا را اجاره داده به بخش خصوصی و اجازه داده مستقیم و خارج از سهمیه از سد آب بردارد. گفت آن زمین مرغوب تر است و خوب آب میخورد و حداقل در هر هکتار ده تن بیشتر از ما برداشت میکند. ایشان گفت این را گفتم که بدانید مردم که این چیزها را می دانند در دلشان به شما مرکزی ها میخندند. در آن لحظه دقیقا حس عابدزاده را داشتم زمانی که توپ با سرعت از کنارش وارد دروازه خودی شد. بهت زده، تنها کاری که کردم خداحافظی و غیب شدن بود.
🖱همچنان فکر میکنم این یک گل به خودی از جهتی سهوی بود. عوامل زیادی دست به دست هم می دهند تا یک شرکت دولتی خودگردان شده وظیفه تنظیم گری خود را رها کند و در تضاد با آن، برای تامین هزینه هایش زمین هایش را اجاره دهد. عادت ندارم سریع آدم ها را متهم کنم. پشت این گل به خودی ده ها سال تجربه خوابیده. موضوع تاریخی است که جای بحثش دیگر در اینجا نیست. دقیقا مثل استاد اسدی که تحت شرایط خاص به خودی گل میزند. آبفروشی به جای حفظ آب و نگهداشت آن برای نسل های بعدی و طبیعت، نمونه ای از تراژدی غمباری است که نتیجه عملکرد جمعی خودمان است.
🖱از این مثال ها بسیار است. تا زمانی که دولت مالکیت و تصدی را رها نکرده و منفعتش و آبرویش و مشروعیتش در تنظیم گری نباشد، میتوانیم هر سال صدها سیاست گذار را برای جایزه استاد اسدی کاندید کنیم و شاید بهتر باشد یک جایزه کلی به خودمان بدهیم که چه عالی دست به دست هم داده ایم و همه شرایط را برای گل به خودی آماده کرده ایم.
@cafe_strategy
goo.gl/aptGnY
(روح الله حمیدی مطلق)
🖱شغلم به گونه ای است که همیشه یاد ضربه سر معروف استاد اسدی در بازی مقابل ژاپن و گشودن دروازه عابد زاده که دهه شصتی ها به قبل یادشان هست در ذهنم زنده می شود. این گل سال ها به زیباترین گل به خودی جهان شهرت داشت. چهره عابدزاده واقعا دیدنی بود که دفاع خودی با تمام قدرت و تبهر توپ را وارد دروازه کرد و واکنش بعد از آن جالب تر بود که اصلا به روی خودش نیاورد و همانند گل زنان با افتخار و سربالا شروع به دویدن کرد و شوخی یا جدی چند تا از هم تیمی ها هم بر شانه اش زدند.
🖱به عنوان کارشناس سیاست گذاری سفرهای زیادی میروم و دائما در حال مشاهده و ثبت نتایج عملکرد سیاست گذاری ها در کف جامعه هستم. اگر میشد حتما جایزه استاد اسدی را برای برخی سیاست گذاران تعریف میکردیم تا زیباترین گل به خودی های سیاستی را هر ساله جشن بگیریم.
🖱شباهت های زیادی بین ضربه سر استاد اسدی و سیاست گذاری در کشور وجود دارد. استاد اسدی انصاقا دژ مستحکم دفاع تیم ملی بود. سیاست گذاران هم همینطور. دژ مستحکم حل مسائل ملت. هر دو سهوا گل به خودی میزنند یعنی عمدی در کار نیست. اتفاقا انگیزه شان برای شیرجه زدن دفاع است نه گل به خودی. فقط فرقشان این است که سیاست ها سریع وارد دروازه خودی نمیشود. چند سال طول میکشد و از نظر مکانی نیز محل شلیک توپ غالبا طبقات بالایی ساختمان های پایتخت است و دروازه هزاران کیلومتر آنطرف تر در روستاها و شهرهای کوچک و حاشیه ها. گل به خودی های سیاستی غالبا جمعی اند. یکی پاس میدهد یکی از زیر پای دفاع در می آورد یکی او را هل می دهد، باران هم می آید و بازکنان سر میخورند، نهایتا استاد اسدی است که ضربه را میزند و در بین راه هم که با دوربین آهسته نگاه میکنی به چند نفری خورده. عابدزاده هم کلا ملت اند که هاج و واج تماشا میکنند و یاد میگیرند که مارادونا را رها کرده، استاد اسدی را یارگیری کنند.
🖱یک مثال کوچک بزنم تا بگویم چرا یاد استاد اسدی همیشه در ذهنم تازه می شود.
🖱چند وقت پیش برای بررسی مسائل اجتماعی دریاچه ارومیه به آن منطقه سفر کرده بودم. در یکی از ایستگاه های پمپاژ مشغول ارائه نطقی داغ برای مدیران تعاونی های آببران یکی از مناطق اطراف دریاچه نسبت به خطرات احتمالی خشک شدن دریاچه و تلاش برای جلب همکاری ایشان برای کاهش چهل درصدی مصرف آب در بخش کشاورزی بودیم. از مضرات و دلایل ممنوعیت کشت چغندر قند نطق ها کردیم و خلاصه هر چه از کار اجتماعی بلد بودیم رو کردیم. خلاصه کلی احترام ما را حفظ کردند و در پایان جلسه یکی از مدیران تعاونی ها دستم را گرفت و از ایستگاه مرا به داخل زمین های کشاورزی آورد. منطقه شیب نسبتا تندی داشت و به در پایین ترین سطح به یک سد ختم میشد که منبع پمپاژ آب به داخل زمین ها بود.
🖱تلاش ما این بود که برداشت از این سد کاهش یابد و بتوانیم آب بیشتری از آن را به دریاچه برسانیم. این کشاورز به من گفت بدون اینکه با دست نشان دهم آن پایین را نگاه کن کسی نفهمد. گفت یک خط کنار سد میبینی که از همه جا سر سبز تر است؟ گفتم بله. انصافا سبز سبز بود معلوم بود حسابی آب خورده است. گفت آن زمین ها برای فلان دستگاه دولتی است که آنجا را اجاره داده به بخش خصوصی و اجازه داده مستقیم و خارج از سهمیه از سد آب بردارد. گفت آن زمین مرغوب تر است و خوب آب میخورد و حداقل در هر هکتار ده تن بیشتر از ما برداشت میکند. ایشان گفت این را گفتم که بدانید مردم که این چیزها را می دانند در دلشان به شما مرکزی ها میخندند. در آن لحظه دقیقا حس عابدزاده را داشتم زمانی که توپ با سرعت از کنارش وارد دروازه خودی شد. بهت زده، تنها کاری که کردم خداحافظی و غیب شدن بود.
🖱همچنان فکر میکنم این یک گل به خودی از جهتی سهوی بود. عوامل زیادی دست به دست هم می دهند تا یک شرکت دولتی خودگردان شده وظیفه تنظیم گری خود را رها کند و در تضاد با آن، برای تامین هزینه هایش زمین هایش را اجاره دهد. عادت ندارم سریع آدم ها را متهم کنم. پشت این گل به خودی ده ها سال تجربه خوابیده. موضوع تاریخی است که جای بحثش دیگر در اینجا نیست. دقیقا مثل استاد اسدی که تحت شرایط خاص به خودی گل میزند. آبفروشی به جای حفظ آب و نگهداشت آن برای نسل های بعدی و طبیعت، نمونه ای از تراژدی غمباری است که نتیجه عملکرد جمعی خودمان است.
🖱از این مثال ها بسیار است. تا زمانی که دولت مالکیت و تصدی را رها نکرده و منفعتش و آبرویش و مشروعیتش در تنظیم گری نباشد، میتوانیم هر سال صدها سیاست گذار را برای جایزه استاد اسدی کاندید کنیم و شاید بهتر باشد یک جایزه کلی به خودمان بدهیم که چه عالی دست به دست هم داده ایم و همه شرایط را برای گل به خودی آماده کرده ایم.
@cafe_strategy
goo.gl/aptGnY
🎈اگر ریچارد راست بگوید .....
(علی بابایی)
🖱بدون تردید، مطالعۀ ریچارد فلوریدا بر روی مناطقِ دارای تکنولوژی و اقتصاد پیشرفته، یکی از مهمترین مطالعات حوزۀ تکنولوژی در چند دهۀ اخیر است. فلوریدا در این مطالعۀ پرارجاع و تحسین شده، به خوبی نشان میدهد که عملکرد اقتصادی هر منطقه، رابطۀ بسیار نزدیکی با حضور طبقه خلاق (که از نظر فلوریدا شامل دانشمندان، مهندسان، هنرمندان، طراحان، مدیران، متخصصان مالی و ... میشود) در آن منطقه دارد. درواقع فلوریدا نشان میدهد که همین طبقه خلاق هستند که میتوانند دست به خلق تکنولوژیهای جدید در محل زندگی خود بزنند و از همین رو فلوریدا قویا توصیه میکند که در عصر جدید، استراتژی هر منطقه (اعم از شهر، ایالت و کشور) میبایست تلاش حداکثری برای جذب و نگاهداشت این طبقه خلاق در خود باشد.
🖱اما این طبقه خلاق، چه محلی را برای زندگی خود برمیگزینند؟ فلوریدا در مطالعۀ خود نشان میدهد طبقه خلاق محلی را برای زندگی برمیگزیند که مملو از دو مورد بسیار مهم زیر باشد:
1. وجود یک فضای باز که تنوع فکر و ایده را به خوبی «تحمل» کند. درواقع هر چه یک منطقه، نسبت به ورود افراد متنوع و دارای افکار جدید، فارغ از گرایشهای مذهبی و سیاسی و عقیدتی، بازتر رفتار کند، مکان جذابتری برای زندگی طبقه خلاق خواهد بود.
2. وجود زیرساختهای فرهنگی باکیفیت و یکتا (ترکیبی یکتا و منحصر به فرد از هنر و معماری و موسیقی و رخداد) تا طبقۀ خلاق بتواند به تجربۀ یک سبک زندگی جذاب و منحصربهفرد دست یابد.
🖱اکنون موضوع مهمی که پیش میآید این است که اگر مطالعۀ ریچارد فلوریدا درست باشد (به هر حال نمیتوان منکر غِنای علمی این مطالعه، تعداد ارجاعات به آن، و شواهد تایید کنندۀ موجود در آن شد) باید اذعان نمود که یکی از مهترین دوراهیهای کشور در پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی، تصمیمگیری در مورد چگونگی برخورد با طبقۀ خلاق است: آیا حاکمیت، دولتمردان و جامعه میخواهند با فراهم کردن یک فضای باز فکری، یعنی یک فضای تحملکنندۀ تنوع فکر و ایده (همان شعار تئوریسینهای اصلی انقلاب نظیر بهشتی و مطهری) و فارغ از گرایشهای سیاسی و مذهبی افراد، زمینۀ جذب طبقۀ خلاق به کشور و حفظ آنها را فراهم نمایند یا خیر؟ و آیا ایجاد زیرساختهای فرهنگی باکیفیت و یکتا، اساسا برای حاکمیت، دولتمردان و جامعه قابل تصور است یا خیر؟ درواقع اگر مطالعۀ ریچارد فلوریدا درست باشد، متاسفانه باید گفت که پاسخ «خیر» به دو سوال قبل، به این معنی است که کشور باید قید پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی را (حداقل در مقایسه با سطح جهانی) بزند. که البته طبیعی است در صورت انتخاب این گزینه، بحثهایی نظیر عقب ماندن استاندارد زندگی مردم ایران نسبت به سایر کشورها، نارضایتی عمومی، و حتی ضعف نظامی به وجود خواهد آمد.
🖱البته مانند همیشه، تعدادی از دوستان دغدغهمندم پیدا خواهند شد که بگویند ما این حرفها را قبول نداریم و مثلا ببینید ما در زمینۀ موشکی پیشرفت داشتهایم و ... . اما اگر کمی واقعگرایانهتر به موضوع بنگریم و نگاهی به قدرت رقابت صنایع ایرانی در مقایسه با صنایع جهانی بیندازیم، درخواهیم یافت که متاسفانه جز نفت و مواد معدنی و برخی مواد غذایی، حرف چندانی برای گفتن در عرصه اقتصاد جهانی نداشتهایم (میتوانید به سایت گمرک مراجعه کنید و کالاهای صادراتی را بر اساس ارزش دلاری فهرست کنید).
🖱اگرچه نگارندۀ متن، کاملا متوجه نگرانیهای حاکمیت و طبقه متدین جامعه نسبت به تبعات جذب طبقۀ خلاق به کشور میباشد، اما همزمان قویا نیز معتقد است که برای پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی، به سختی بتوان راهی به جز زمینهسازی برای حضور طبقۀ خلاق در کشور تصور نمود. به هر حال، حل این دوراهیِ مهمِ پیش روی کشور، نیاز به یک تعمق جدی، خلق یک نوآوری سیاستی، و سپس اجماع بین رهبری-دولت-سیاستمداران کلیدی در اجرای آن سیاست دارد. فراموش نکنیم، اگر ریچارد فلوریدا درست بگوید ....
کافه استراتژی @cafe_strategy
https://goo.gl/vdhRha
(علی بابایی)
🖱بدون تردید، مطالعۀ ریچارد فلوریدا بر روی مناطقِ دارای تکنولوژی و اقتصاد پیشرفته، یکی از مهمترین مطالعات حوزۀ تکنولوژی در چند دهۀ اخیر است. فلوریدا در این مطالعۀ پرارجاع و تحسین شده، به خوبی نشان میدهد که عملکرد اقتصادی هر منطقه، رابطۀ بسیار نزدیکی با حضور طبقه خلاق (که از نظر فلوریدا شامل دانشمندان، مهندسان، هنرمندان، طراحان، مدیران، متخصصان مالی و ... میشود) در آن منطقه دارد. درواقع فلوریدا نشان میدهد که همین طبقه خلاق هستند که میتوانند دست به خلق تکنولوژیهای جدید در محل زندگی خود بزنند و از همین رو فلوریدا قویا توصیه میکند که در عصر جدید، استراتژی هر منطقه (اعم از شهر، ایالت و کشور) میبایست تلاش حداکثری برای جذب و نگاهداشت این طبقه خلاق در خود باشد.
🖱اما این طبقه خلاق، چه محلی را برای زندگی خود برمیگزینند؟ فلوریدا در مطالعۀ خود نشان میدهد طبقه خلاق محلی را برای زندگی برمیگزیند که مملو از دو مورد بسیار مهم زیر باشد:
1. وجود یک فضای باز که تنوع فکر و ایده را به خوبی «تحمل» کند. درواقع هر چه یک منطقه، نسبت به ورود افراد متنوع و دارای افکار جدید، فارغ از گرایشهای مذهبی و سیاسی و عقیدتی، بازتر رفتار کند، مکان جذابتری برای زندگی طبقه خلاق خواهد بود.
2. وجود زیرساختهای فرهنگی باکیفیت و یکتا (ترکیبی یکتا و منحصر به فرد از هنر و معماری و موسیقی و رخداد) تا طبقۀ خلاق بتواند به تجربۀ یک سبک زندگی جذاب و منحصربهفرد دست یابد.
🖱اکنون موضوع مهمی که پیش میآید این است که اگر مطالعۀ ریچارد فلوریدا درست باشد (به هر حال نمیتوان منکر غِنای علمی این مطالعه، تعداد ارجاعات به آن، و شواهد تایید کنندۀ موجود در آن شد) باید اذعان نمود که یکی از مهترین دوراهیهای کشور در پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی، تصمیمگیری در مورد چگونگی برخورد با طبقۀ خلاق است: آیا حاکمیت، دولتمردان و جامعه میخواهند با فراهم کردن یک فضای باز فکری، یعنی یک فضای تحملکنندۀ تنوع فکر و ایده (همان شعار تئوریسینهای اصلی انقلاب نظیر بهشتی و مطهری) و فارغ از گرایشهای سیاسی و مذهبی افراد، زمینۀ جذب طبقۀ خلاق به کشور و حفظ آنها را فراهم نمایند یا خیر؟ و آیا ایجاد زیرساختهای فرهنگی باکیفیت و یکتا، اساسا برای حاکمیت، دولتمردان و جامعه قابل تصور است یا خیر؟ درواقع اگر مطالعۀ ریچارد فلوریدا درست باشد، متاسفانه باید گفت که پاسخ «خیر» به دو سوال قبل، به این معنی است که کشور باید قید پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی را (حداقل در مقایسه با سطح جهانی) بزند. که البته طبیعی است در صورت انتخاب این گزینه، بحثهایی نظیر عقب ماندن استاندارد زندگی مردم ایران نسبت به سایر کشورها، نارضایتی عمومی، و حتی ضعف نظامی به وجود خواهد آمد.
🖱البته مانند همیشه، تعدادی از دوستان دغدغهمندم پیدا خواهند شد که بگویند ما این حرفها را قبول نداریم و مثلا ببینید ما در زمینۀ موشکی پیشرفت داشتهایم و ... . اما اگر کمی واقعگرایانهتر به موضوع بنگریم و نگاهی به قدرت رقابت صنایع ایرانی در مقایسه با صنایع جهانی بیندازیم، درخواهیم یافت که متاسفانه جز نفت و مواد معدنی و برخی مواد غذایی، حرف چندانی برای گفتن در عرصه اقتصاد جهانی نداشتهایم (میتوانید به سایت گمرک مراجعه کنید و کالاهای صادراتی را بر اساس ارزش دلاری فهرست کنید).
🖱اگرچه نگارندۀ متن، کاملا متوجه نگرانیهای حاکمیت و طبقه متدین جامعه نسبت به تبعات جذب طبقۀ خلاق به کشور میباشد، اما همزمان قویا نیز معتقد است که برای پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی، به سختی بتوان راهی به جز زمینهسازی برای حضور طبقۀ خلاق در کشور تصور نمود. به هر حال، حل این دوراهیِ مهمِ پیش روی کشور، نیاز به یک تعمق جدی، خلق یک نوآوری سیاستی، و سپس اجماع بین رهبری-دولت-سیاستمداران کلیدی در اجرای آن سیاست دارد. فراموش نکنیم، اگر ریچارد فلوریدا درست بگوید ....
کافه استراتژی @cafe_strategy
https://goo.gl/vdhRha
🎈 جنون دانشگاهی!؟؟
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
✅ در سال 1986 اولین مورد جنون گاوی در انگلستان مشاهده گردید. این یک بیماری مختص گاوهاست که ممکن است در اثر خوردن مغز، نخاع یا بخشهای دستگاه گوارشی این حیوان به انسان منتقل گردد. چون هنوز این ابعاد کاملا شناخته شده نبود، دانشمندان تلاش زیادی کردند نشان دهند گوشت این گاوها سالم است درحالیکه مردم از خوردن گوشت این گاوها امتناع می کردند. کار به جایی رسید که وزیر کشاورزی انگلستان در سال 90 جلوی دوربین ساندویچ همبرگری را به دختر کوچکش داد که بخورد تا نشان دهد خوردن گوشت ایرادی ندارد (هرچند همبرگر داغ بود و دخترک آن را نخورد!)
✅این ماجرا موضوع تحقیقات متعددی در کشورهای مبتلابه گردید. کتابها و مقالات متعددی چه در حوزه علم و چه در حوزه علوم انسانی- اجتماعی در مورد آن نگاشته شد. در کنار آن، گزارشهای دولتی زیادی نیز به دنبال تحلیل این پدیده بودند و ریشه اصلی شکلگیریِ مشکلِ عدم اعتماد مردم به دولت و دانشمندان را «عدم ارتباط مناسب» بیان کردند به نحوی که دولت نتوانسته به خوبی با مردم ارتباط بگیرد. اما جامعه دانشگاهی نیز تحقیقات خود را دنبال میکرد و نظرات متفاوتی داشت، نظیر بایاس بودن نگاههای دانشمندان یا اینکه برخی دیگر آن را مشکل ساختاری در سیستم سیاستگذاری میدانستند که نمیتواند بین علم (نگاه دانشمندان) و دموکراسی (نظر مردم) آشتی برقرار کند. هرچه بود، این پدیده آنقدر مورد بررسی قرار گرفت تا اینکه امروزه کنترل شده و مدلهای تصمیمگیری نیز بسیار بهبود یافته است.
✅در کنار آموزش به عنوان ماموریت سنتی دانشگاه، یکی از اصلیترین کارکردهای دانشگاه (حداقل در دانشگاه های معتبر و پیشرو) واکاوی تجربۀ زیستۀ کشورهاست که این کار را به مدد ابزار اصلی خود یعنی تحقیق انجام میدهند. آنها اتفاقات مهم را از زوایای مختلف بررسی میکنند و نقاط پنهان پدیدهها را آشکار میسازند. آنهایی که موفقترند، تور تحلیلی خود را در همه جای دنیا پهن میکنند. در کنار این موارد، آنها ژورنالها، کنفرانسها و محافل خود را دارند و از این رو، مسائل روز خود را در این مجلات منتشر میسازند (البته مهم این است که مجله فرآیند peer review معتبری داشته باشد، حال میخواهد ISI باشد یا نه).
✅در ایران، دانشگاهها نیز مانند بسیاری از نهادهای جدید (نظیر پارلمان، قوه قضائیه، دولت، شهر، صنعت، و ...) کارکردی که در کشورهایی که خاستگاه ظهور و بروز این نهادها بودهاند را ندارند. جدای از نحوه شکلگیری دانشگاه در ایران (دارالفنون برای انتقال فن، و دانشگاه تهران به عنوان نمادی از مدرنیته) باید گفت که ما شکل ظاهری آن را کپی کردهایم بدون اینکه خاستگاه شکل گیری و کارکرد آن در جامعه و رابطۀ آن با سایر نهادها را به خوبی درک کرده باشیم. لذا دچار نوعی انحراف مضاعف شدهایم که هم نهادهای قدیمی خود را از دست دادهایم و هم در کپی کردن نهاد جدید ناموفق بودهایم (جالب اینکه بسیاری از همین افراد ناموفق، به بسیاری دیگر انگ غرب زدگی میزنند!).
✅مثلا در شکل گیری دانشگاه شریف، اگرچه ایدۀ اصلی شاه این بود که برای صنعت نیرو تربیت کند، و دکتر مجتهدی سیستم آموزشی خاصی در آن بنا کرده بود که حتی درسها به صورت سه ثلث ارائه میشد. البته زمانی که دکتر نصر اداره امور را بر عهده گرفت، نه تنها شکل آن را به ترمی واحدی تغییر داد، بلکه ایدهاش این بود که نقش دانشگاه شریف همچنین باید تئوری پردازیِ تجربه مهندسی در ایران باشد. پس از او، شکل ظاهر حفظ شد ولی کارکرد باطن محقق نگردید.
✅به صورت خاص در حوزه علوم انسانی، پارادوکس دانشگاه این است که تحلیل و حل مسائل جامعۀ ایران، خیلی مورد علاقه ژورنالهای خارجی نیست. لذا مکانیزمهای ارزیابی باید از تماما مبتنی بر معیارهای خارجی (نظیر مقالات) تغییر کرده و فرآیندهای peer review داخلی تقویت گردد که البته لازمۀ آن شکل گیری «جوامع علمی» است.
✅اخیرا معاون محترم اول رئیس جمهور از طرحی در ستاد اقتصاد مقاومتی! برای انداختن 5 دانشگاه کشور در بین 200 دانشگاه برتر دنیا خبر داد، طرحی که آتش جدیدی بر این خرمن بی خانمانی دانشگاهها خواهد زد و این 5 دانشگاه بیچاره را روز به روز از جامعه دورتر خواهد ساخت. به نظر باید برویم و چند دانشگاه دیگر را پیدا کنیم و روی آنها برای شکلدهی جوامع علمی حساب کنیم. اولین کار هم در آنجا این است که تجربه زیستۀ دانشگاهها در کشور را مدام تحلیل کنیم، چندین سال بدون توجه به مقاله!
✅پ.ن1 اولین پیشنهادی که اریک برای تز دکترا به من داد همین مساله جنون گاوی بود و کتابش را مرجع شروع کار معرفی کرد. کتابی که سال 2005 یعنی حدود 20 سال بعد از اولین نشانه جنون گاوی کماکان به کند و کاو این مساله می پرداخت.
✅پ.ن 2 اسم مطلب حالت طنز گونه دارد
@Cafe_Strategy
goo.gl/R9Rzgx
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
✅ در سال 1986 اولین مورد جنون گاوی در انگلستان مشاهده گردید. این یک بیماری مختص گاوهاست که ممکن است در اثر خوردن مغز، نخاع یا بخشهای دستگاه گوارشی این حیوان به انسان منتقل گردد. چون هنوز این ابعاد کاملا شناخته شده نبود، دانشمندان تلاش زیادی کردند نشان دهند گوشت این گاوها سالم است درحالیکه مردم از خوردن گوشت این گاوها امتناع می کردند. کار به جایی رسید که وزیر کشاورزی انگلستان در سال 90 جلوی دوربین ساندویچ همبرگری را به دختر کوچکش داد که بخورد تا نشان دهد خوردن گوشت ایرادی ندارد (هرچند همبرگر داغ بود و دخترک آن را نخورد!)
✅این ماجرا موضوع تحقیقات متعددی در کشورهای مبتلابه گردید. کتابها و مقالات متعددی چه در حوزه علم و چه در حوزه علوم انسانی- اجتماعی در مورد آن نگاشته شد. در کنار آن، گزارشهای دولتی زیادی نیز به دنبال تحلیل این پدیده بودند و ریشه اصلی شکلگیریِ مشکلِ عدم اعتماد مردم به دولت و دانشمندان را «عدم ارتباط مناسب» بیان کردند به نحوی که دولت نتوانسته به خوبی با مردم ارتباط بگیرد. اما جامعه دانشگاهی نیز تحقیقات خود را دنبال میکرد و نظرات متفاوتی داشت، نظیر بایاس بودن نگاههای دانشمندان یا اینکه برخی دیگر آن را مشکل ساختاری در سیستم سیاستگذاری میدانستند که نمیتواند بین علم (نگاه دانشمندان) و دموکراسی (نظر مردم) آشتی برقرار کند. هرچه بود، این پدیده آنقدر مورد بررسی قرار گرفت تا اینکه امروزه کنترل شده و مدلهای تصمیمگیری نیز بسیار بهبود یافته است.
✅در کنار آموزش به عنوان ماموریت سنتی دانشگاه، یکی از اصلیترین کارکردهای دانشگاه (حداقل در دانشگاه های معتبر و پیشرو) واکاوی تجربۀ زیستۀ کشورهاست که این کار را به مدد ابزار اصلی خود یعنی تحقیق انجام میدهند. آنها اتفاقات مهم را از زوایای مختلف بررسی میکنند و نقاط پنهان پدیدهها را آشکار میسازند. آنهایی که موفقترند، تور تحلیلی خود را در همه جای دنیا پهن میکنند. در کنار این موارد، آنها ژورنالها، کنفرانسها و محافل خود را دارند و از این رو، مسائل روز خود را در این مجلات منتشر میسازند (البته مهم این است که مجله فرآیند peer review معتبری داشته باشد، حال میخواهد ISI باشد یا نه).
✅در ایران، دانشگاهها نیز مانند بسیاری از نهادهای جدید (نظیر پارلمان، قوه قضائیه، دولت، شهر، صنعت، و ...) کارکردی که در کشورهایی که خاستگاه ظهور و بروز این نهادها بودهاند را ندارند. جدای از نحوه شکلگیری دانشگاه در ایران (دارالفنون برای انتقال فن، و دانشگاه تهران به عنوان نمادی از مدرنیته) باید گفت که ما شکل ظاهری آن را کپی کردهایم بدون اینکه خاستگاه شکل گیری و کارکرد آن در جامعه و رابطۀ آن با سایر نهادها را به خوبی درک کرده باشیم. لذا دچار نوعی انحراف مضاعف شدهایم که هم نهادهای قدیمی خود را از دست دادهایم و هم در کپی کردن نهاد جدید ناموفق بودهایم (جالب اینکه بسیاری از همین افراد ناموفق، به بسیاری دیگر انگ غرب زدگی میزنند!).
✅مثلا در شکل گیری دانشگاه شریف، اگرچه ایدۀ اصلی شاه این بود که برای صنعت نیرو تربیت کند، و دکتر مجتهدی سیستم آموزشی خاصی در آن بنا کرده بود که حتی درسها به صورت سه ثلث ارائه میشد. البته زمانی که دکتر نصر اداره امور را بر عهده گرفت، نه تنها شکل آن را به ترمی واحدی تغییر داد، بلکه ایدهاش این بود که نقش دانشگاه شریف همچنین باید تئوری پردازیِ تجربه مهندسی در ایران باشد. پس از او، شکل ظاهر حفظ شد ولی کارکرد باطن محقق نگردید.
✅به صورت خاص در حوزه علوم انسانی، پارادوکس دانشگاه این است که تحلیل و حل مسائل جامعۀ ایران، خیلی مورد علاقه ژورنالهای خارجی نیست. لذا مکانیزمهای ارزیابی باید از تماما مبتنی بر معیارهای خارجی (نظیر مقالات) تغییر کرده و فرآیندهای peer review داخلی تقویت گردد که البته لازمۀ آن شکل گیری «جوامع علمی» است.
✅اخیرا معاون محترم اول رئیس جمهور از طرحی در ستاد اقتصاد مقاومتی! برای انداختن 5 دانشگاه کشور در بین 200 دانشگاه برتر دنیا خبر داد، طرحی که آتش جدیدی بر این خرمن بی خانمانی دانشگاهها خواهد زد و این 5 دانشگاه بیچاره را روز به روز از جامعه دورتر خواهد ساخت. به نظر باید برویم و چند دانشگاه دیگر را پیدا کنیم و روی آنها برای شکلدهی جوامع علمی حساب کنیم. اولین کار هم در آنجا این است که تجربه زیستۀ دانشگاهها در کشور را مدام تحلیل کنیم، چندین سال بدون توجه به مقاله!
✅پ.ن1 اولین پیشنهادی که اریک برای تز دکترا به من داد همین مساله جنون گاوی بود و کتابش را مرجع شروع کار معرفی کرد. کتابی که سال 2005 یعنی حدود 20 سال بعد از اولین نشانه جنون گاوی کماکان به کند و کاو این مساله می پرداخت.
✅پ.ن 2 اسم مطلب حالت طنز گونه دارد
@Cafe_Strategy
goo.gl/R9Rzgx
🎈دولت توهمآفرین، مردم خیالپرداز، مسائل پابرجا!
(سروش طالبی اسکندری)
🖱برای دید و بازدید نوروز به روستایمان، اسکندری، در غرب استان اصفهان آمدهام. امسال وضعیت بارندگی به شکل کم سابقهای بد بوده است و همه از آینده سال زراعی نگران و ناامید هستند و در مورد آن صحبت میکنند. بحث دو نفر توجهم را جلب میکند. اخباری در ارتباط با طرح بارورسازی ابرها شنیدهاند و با یکدیگر میگویند دولت قرار است ابرها را بارور بکند و بارندگی افزایش پیدا بکند. با هم، دانستههای هواشناسیشان را تبادل میکنند که اکنون وضعیت بارش ایران به فلان شکل است و مناطق غربیتر بیشتر باران میبارد و ابرهای اینجا بیجان هستند؛ ولی اگر بارور بشوند چه عالی میشود و بارندگی ما هم زیاد خواهد شد.
🖱میدانم که این طرحها هیچ دردی از بیماری حکمرانی آب ایران را (و همچنین اسکندری را) حل نمیکند، همانگونه که این کار در هیچ جای دنیا برای مواجهه با مساله کمبود آب نتیجه نداشته است. به یاد میآورم که حدود 15 سال پیش چنین بحثی در ارتباط با افتتاح تونل چشمه لنگان و انتقال آب آن به رودخانه اسکندری بین مردم جریان داشت و همه خوشحال بودند که وقتی این کار انجام بشود همه مشکلات کم آبی حل میشود و دیگر نگرانی از آب نخواهیم داشت.
🖱از آن دو نفر میپرسم مگر آب چشمه لنگان نمیآید که همچنان مشکل دارید؟ اطلاعاتشان دقیق نیست و یکی از آنها میگوید نه؛ هنوز این پروژه تکمیل نشده و آبی نمیآید. البته خودم میدانم که آب چشمه لنگان از سال 86 به رودخانه اسکندری وارد شده است. ولی با اضافه شدن این منبع آبی جدید، توسعه کشاورزی و مصارف آب نیز افزایش یافته به طوری که آبی که دولت وعده داده بود بخشی از مشکل زایندهرود و تالاب گاوخونی را حل میکند، در سرشاخه تماما مصرف میشود. یکی از تبعات این طرحِ پر هزینه این بوده است که مشکل آب در اسکندریِ امروز، خیلی جدیتر از 12 سال پیش است.
🖱با خودم فکر میکنم دولتها شکل گرفتهاند تا اموری در جهت منفعت عمومی را که به صورت طبیعی به دست جامعه انجام نمیگیرد (و اصطلاحا شکست بازار رخ میدهد) حل و فصل بکنند. اما ظاهرا گاهی عکس آن اتفاق میافتد و دولت، خود مانع شکلگیری منفعتهایی برای جامعه (که ممکن است مردم به شکل طبیعی به سمتش بروند) میشود!
🖱شاید اگر در چند دهه گذشته، که مسالۀ آب در ایران روز به روز گستردهتر شده است، دولت تنها یک کار میکرد و آن اینکه توهمات خود از راهحل مساله را به مردم بیچاره منتقل نمیکرد، چه بسا مردم خودشان تصمیم میگرفتند با یکدیگر در مورد حل مسالهشان تدبیری بیاندیشند و خرد جمعی آنها کمک میکرد تا راهکاری برای حل مشکلاتشان پیدا بکنند. اما اکنون با هر شعار پوچ هر مدیر دولتی، این تصور ایجاد میشود که فلان معجزه دولت قرار است مشکلات را یک شبه حل بکند و همین موضوع، انتخابِ راه واقعی درمان را (که همراه با پذیرش درد و ریاضت است) از فکرها دور میکند؛ و این میشود که دولت توهم آفرین، مسالهای را که حل نمیکند هیچ، مردم را هم دچار خیالپردازی میکند.
🖱اگرچه به طور کلی، تجربه به مردم نشان داده است که چندان نمیتوان به مسئولین و وعدههایشان دل بست (مهم نیست دولت چندم و چندم باشد) ولی برداشتی که در اذهان جامعه ایجاد شده این است که واقعا راهحلهایی معجزهگونه وجود دارد که در آینده قرار است مشکلات را حل بکند و تنها چیزی که موجب عملی نشدن این معجزهها شده است، بیدغدغگی و به فکر جیب یا میز و صندلی بودن مسئولین است.
🖱قویا معتقدم که شکلگیری این تصور عمومی در ذهن مردم، نهایتا باعث خواهد شد که حتی اگر روزی روزگاری، دولت وعدههای پوشالیاش را کنار گذاشت و به دنبال جلب مشارکت واقعی مردم برای حل واقعی مسائل رفت، با جامعهای طرف شود که «درک خیالپردازانه»اش از توسعه و «بیاعتمادی»اش به دولت، تبدیل به یک باور عمیق شده باشد؛ و در آن شرایط، شاید دیگر هیچ کاری نتوان کرد.
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/zLr8tn
(سروش طالبی اسکندری)
🖱برای دید و بازدید نوروز به روستایمان، اسکندری، در غرب استان اصفهان آمدهام. امسال وضعیت بارندگی به شکل کم سابقهای بد بوده است و همه از آینده سال زراعی نگران و ناامید هستند و در مورد آن صحبت میکنند. بحث دو نفر توجهم را جلب میکند. اخباری در ارتباط با طرح بارورسازی ابرها شنیدهاند و با یکدیگر میگویند دولت قرار است ابرها را بارور بکند و بارندگی افزایش پیدا بکند. با هم، دانستههای هواشناسیشان را تبادل میکنند که اکنون وضعیت بارش ایران به فلان شکل است و مناطق غربیتر بیشتر باران میبارد و ابرهای اینجا بیجان هستند؛ ولی اگر بارور بشوند چه عالی میشود و بارندگی ما هم زیاد خواهد شد.
🖱میدانم که این طرحها هیچ دردی از بیماری حکمرانی آب ایران را (و همچنین اسکندری را) حل نمیکند، همانگونه که این کار در هیچ جای دنیا برای مواجهه با مساله کمبود آب نتیجه نداشته است. به یاد میآورم که حدود 15 سال پیش چنین بحثی در ارتباط با افتتاح تونل چشمه لنگان و انتقال آب آن به رودخانه اسکندری بین مردم جریان داشت و همه خوشحال بودند که وقتی این کار انجام بشود همه مشکلات کم آبی حل میشود و دیگر نگرانی از آب نخواهیم داشت.
🖱از آن دو نفر میپرسم مگر آب چشمه لنگان نمیآید که همچنان مشکل دارید؟ اطلاعاتشان دقیق نیست و یکی از آنها میگوید نه؛ هنوز این پروژه تکمیل نشده و آبی نمیآید. البته خودم میدانم که آب چشمه لنگان از سال 86 به رودخانه اسکندری وارد شده است. ولی با اضافه شدن این منبع آبی جدید، توسعه کشاورزی و مصارف آب نیز افزایش یافته به طوری که آبی که دولت وعده داده بود بخشی از مشکل زایندهرود و تالاب گاوخونی را حل میکند، در سرشاخه تماما مصرف میشود. یکی از تبعات این طرحِ پر هزینه این بوده است که مشکل آب در اسکندریِ امروز، خیلی جدیتر از 12 سال پیش است.
🖱با خودم فکر میکنم دولتها شکل گرفتهاند تا اموری در جهت منفعت عمومی را که به صورت طبیعی به دست جامعه انجام نمیگیرد (و اصطلاحا شکست بازار رخ میدهد) حل و فصل بکنند. اما ظاهرا گاهی عکس آن اتفاق میافتد و دولت، خود مانع شکلگیری منفعتهایی برای جامعه (که ممکن است مردم به شکل طبیعی به سمتش بروند) میشود!
🖱شاید اگر در چند دهه گذشته، که مسالۀ آب در ایران روز به روز گستردهتر شده است، دولت تنها یک کار میکرد و آن اینکه توهمات خود از راهحل مساله را به مردم بیچاره منتقل نمیکرد، چه بسا مردم خودشان تصمیم میگرفتند با یکدیگر در مورد حل مسالهشان تدبیری بیاندیشند و خرد جمعی آنها کمک میکرد تا راهکاری برای حل مشکلاتشان پیدا بکنند. اما اکنون با هر شعار پوچ هر مدیر دولتی، این تصور ایجاد میشود که فلان معجزه دولت قرار است مشکلات را یک شبه حل بکند و همین موضوع، انتخابِ راه واقعی درمان را (که همراه با پذیرش درد و ریاضت است) از فکرها دور میکند؛ و این میشود که دولت توهم آفرین، مسالهای را که حل نمیکند هیچ، مردم را هم دچار خیالپردازی میکند.
🖱اگرچه به طور کلی، تجربه به مردم نشان داده است که چندان نمیتوان به مسئولین و وعدههایشان دل بست (مهم نیست دولت چندم و چندم باشد) ولی برداشتی که در اذهان جامعه ایجاد شده این است که واقعا راهحلهایی معجزهگونه وجود دارد که در آینده قرار است مشکلات را حل بکند و تنها چیزی که موجب عملی نشدن این معجزهها شده است، بیدغدغگی و به فکر جیب یا میز و صندلی بودن مسئولین است.
🖱قویا معتقدم که شکلگیری این تصور عمومی در ذهن مردم، نهایتا باعث خواهد شد که حتی اگر روزی روزگاری، دولت وعدههای پوشالیاش را کنار گذاشت و به دنبال جلب مشارکت واقعی مردم برای حل واقعی مسائل رفت، با جامعهای طرف شود که «درک خیالپردازانه»اش از توسعه و «بیاعتمادی»اش به دولت، تبدیل به یک باور عمیق شده باشد؛ و در آن شرایط، شاید دیگر هیچ کاری نتوان کرد.
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/zLr8tn
🎈 غرب: نیمۀ خالی یا نیمۀ پُر؟
(علی بابایی)
🖱 بسیاری از دوستان دغدغهمندم (که البته در نیت خیر آنها تردیدی ندارم) نگاهی به شدت بدبینانه به همۀ نهادهای غرب دارند. این موضوع را مکررا در گفتگوی خود با آنها دریافتهام: از اینکه شرکتهای غربی را صرفا سرمایهدارانی پول پرست میپندارند، تا اینکه تئوریهای دانشمندان غربی را در تناقض با مبانی اسلام میدانند و اینکه اصلا چرا باید به سمت این تئوریها رفت؟
🖱 در رد مفروضات فوق، شواهد بسیاری وجود دارد که در چنین مطلب کوتاهی نمیتوان به همۀ آنها اشاره نمود. ابتدا به این دوستانم توصیه میکنم حتما کتاب «گوگل چگونه کار میکند» را بخوانند تا متوجه شوند چگونه بسیاری از شرکتها، هدف غایی خود را نه پول، بلکه ایجاد بستری برای شکوفایی فطرتِ اکتشاف و خلاقیت انسان قرار دادهاند (و صد البته که برای بقا نیاز به کسب منافع مالی نیز دارند). تاریخ زندگی بزرگترین کارآفرین معاصر یعنی استیو جابز را هم که بخوانیم متوجه موضوع مشابهی خواهیم شد: سرتاسر زندگی او، دستیابی به یک ترکیب بدیع از هنر و فرهنگ و تکنولوژی بوده است و چه بسیار پروژههای پرهزینه و چند صد میلیون دلاری که جابز صرفا به خاطر اینکه از نظر او آن ترکیب بدیع را نداشته متوقف کرده است.
https://goo.gl/t5nSPD
🖱 همچنین بسیاری از این دوستانم هرگز نشنیدهاند که آدام اسمیت (مظهر اقتصاد کاپیتالیستی) کتابی تحت عنوان «نظریه عواطف اخلاقی» دارد که در آن چنین عباراتی را بر زبان رانده است: «... این وضعیتی که در آن، فرد ثروتمند و قدرتمند، ستایش و حتی پرستش میشود، و در مقابل، فرد فقیر و ضعیف، خوار شمرده شده و نادیده گرفته میشود، اگرچه برای ایجاد و حفظ نظم اجتماعی ضروری است، اما همزمان، بزرگترین علت بروز فساد و انحراف عواطف اخلاقی ماست ...». واقعا این عبارات، چقدر با مبانی اسلام مغایرت دارد؟
🖱 جیم کالینز نیز که کتاب «از خوب به عالیِ» او جزء 50 کتاب پرفروش تاریخ مدیریت است، نوع رهبری شرکتهای عالی را «رهبری سطح پنجم» میداند. توصیف کالینز از رهبری سطح پنجم را با دقت بخوانید و از خود بپرسید چقدر با مدیر آرمانی که اندیشمندان انقلابی ما سعی در تصویرسازی آن داشتهاند تفاوت دارد؟: «... رهبران سطح پنجم، افرادی متواضع، ساکت، موقر و حتی کمرو هستند به دور از خودخواهی و غرور ... آنها میخواهند شرکتشان، حتی در نسل بعد از خودشان نیز موفقتر باشد و از همینرو، مدیرانِ پس از خود را بگونهای انتخاب میکنند که به هدف یاد شده نزدیک شود. آنها دارای ارادۀ کاریِ تزلزلناپذیر بوده و با تلاشی پیگیر و خستگیناپذیر سعی در کسب نتایج باثبات دارند ... رهبران سطح پنجم، به هنگام کسب موفقیت، آن را به عوامل بیرونی و غیر از خود نسبت داده و به هنگام شرایط نامطلوب، به آینه مینگرند و مسئولیت را به عهده می گیرند...»
🖱 یا به عنوان مثال دیگر، به هنری مینتزبرگ، که تقریبا جزء سه متفکر بزرگ زندۀ مدیریت جهان است، توجه کنید. مینتزبرگ کتابی دارد تحت عنوان «بازگرداندن تعادل به جامعه» و کل آن را نوشته است تا بگوید همانگونه که کمونیسم یک شرایط خارج از تعادل را برای جوامع ایجاد کرده بود، کاپیتالیسم هم در حال رفتار به همین گونه است، و تنها وزنهای که میتواند تعادل را به جوامع بازگرداند، بخش «مردم یا Plural» است. واقعا این جمله، چقدر با مبانی اسلام در تضاد است؟ یا کافی است ببینیم دنیل پینک، چگونه در کتاب خود «انگیزه (که آن هم جزء 50 کتاب پرفروش تاریخ مدیریت است)» کلا به این موضوع پرداخته است که «پول و عوامل بیرونی» هرگز عامل ایجاد انگیزه در انسان نیست و حتی در کارهای نوآورانه و خلاق، کشندۀ فطرت طبیعی انسان است؛ و در مقابل، این «اعطای استقلال و آزادی عمل به انسان» و «ایجاد آرمان» در اوست که نهایتا میتواند موجب انگیزه در انسان شود.
🖱 البته معتقدم متهم اصلی ایجاد این تفکر در جامعۀ متدین کشور، دانشکدههای اقتصاد و مدیریت کشور هستند که با تدریس مطالب قدیمی و حتی نامعتبر، به ایجاد این تفکر دامن زدهاند. بگذریم. اکنون مثالهای فوق را بگذارید در کنار وضعیتی که درون نهادهای انقلابی و فرهنگی شاهد هستیم: حوزۀ علمیه گرفتار بروکراسی (در حکم رهبر انقلاب به آقای بوشهری برای مدیریت حوزههای علمیه، مهمترین تاکید ایشان بر حذف «بروکراسی» از حوزه علمیه بود) و سازمانهای انقلابی و فرهنگی گرفتار بیانگیزگی کارکنان (این را به کرات از زبان بسیاری از دوستان فعالم در این نهادها شنیدهام). پس آیا کوزهگران ما در حال نوشیدن از کوزههای شکسته نیستند؟ آیا بسته به مسئله، نمیتوان از نیمۀ پُرِ غرب نیز استفاده نمود؟
🖱 در پایان، شما را به دیدن این سخنرانی بسیار مهیج از دنیل پینک در مورد انگیزه دعوت میکنم. حین دیدن این سخنرانی از خود بپرسید آیا در حال گوش دادن به مفاهیمی غیراسلامی هستید؟ 👈 https://goo.gl/3hyMDU
@Cafe_Strategy
(علی بابایی)
🖱 بسیاری از دوستان دغدغهمندم (که البته در نیت خیر آنها تردیدی ندارم) نگاهی به شدت بدبینانه به همۀ نهادهای غرب دارند. این موضوع را مکررا در گفتگوی خود با آنها دریافتهام: از اینکه شرکتهای غربی را صرفا سرمایهدارانی پول پرست میپندارند، تا اینکه تئوریهای دانشمندان غربی را در تناقض با مبانی اسلام میدانند و اینکه اصلا چرا باید به سمت این تئوریها رفت؟
🖱 در رد مفروضات فوق، شواهد بسیاری وجود دارد که در چنین مطلب کوتاهی نمیتوان به همۀ آنها اشاره نمود. ابتدا به این دوستانم توصیه میکنم حتما کتاب «گوگل چگونه کار میکند» را بخوانند تا متوجه شوند چگونه بسیاری از شرکتها، هدف غایی خود را نه پول، بلکه ایجاد بستری برای شکوفایی فطرتِ اکتشاف و خلاقیت انسان قرار دادهاند (و صد البته که برای بقا نیاز به کسب منافع مالی نیز دارند). تاریخ زندگی بزرگترین کارآفرین معاصر یعنی استیو جابز را هم که بخوانیم متوجه موضوع مشابهی خواهیم شد: سرتاسر زندگی او، دستیابی به یک ترکیب بدیع از هنر و فرهنگ و تکنولوژی بوده است و چه بسیار پروژههای پرهزینه و چند صد میلیون دلاری که جابز صرفا به خاطر اینکه از نظر او آن ترکیب بدیع را نداشته متوقف کرده است.
https://goo.gl/t5nSPD
🖱 همچنین بسیاری از این دوستانم هرگز نشنیدهاند که آدام اسمیت (مظهر اقتصاد کاپیتالیستی) کتابی تحت عنوان «نظریه عواطف اخلاقی» دارد که در آن چنین عباراتی را بر زبان رانده است: «... این وضعیتی که در آن، فرد ثروتمند و قدرتمند، ستایش و حتی پرستش میشود، و در مقابل، فرد فقیر و ضعیف، خوار شمرده شده و نادیده گرفته میشود، اگرچه برای ایجاد و حفظ نظم اجتماعی ضروری است، اما همزمان، بزرگترین علت بروز فساد و انحراف عواطف اخلاقی ماست ...». واقعا این عبارات، چقدر با مبانی اسلام مغایرت دارد؟
🖱 جیم کالینز نیز که کتاب «از خوب به عالیِ» او جزء 50 کتاب پرفروش تاریخ مدیریت است، نوع رهبری شرکتهای عالی را «رهبری سطح پنجم» میداند. توصیف کالینز از رهبری سطح پنجم را با دقت بخوانید و از خود بپرسید چقدر با مدیر آرمانی که اندیشمندان انقلابی ما سعی در تصویرسازی آن داشتهاند تفاوت دارد؟: «... رهبران سطح پنجم، افرادی متواضع، ساکت، موقر و حتی کمرو هستند به دور از خودخواهی و غرور ... آنها میخواهند شرکتشان، حتی در نسل بعد از خودشان نیز موفقتر باشد و از همینرو، مدیرانِ پس از خود را بگونهای انتخاب میکنند که به هدف یاد شده نزدیک شود. آنها دارای ارادۀ کاریِ تزلزلناپذیر بوده و با تلاشی پیگیر و خستگیناپذیر سعی در کسب نتایج باثبات دارند ... رهبران سطح پنجم، به هنگام کسب موفقیت، آن را به عوامل بیرونی و غیر از خود نسبت داده و به هنگام شرایط نامطلوب، به آینه مینگرند و مسئولیت را به عهده می گیرند...»
🖱 یا به عنوان مثال دیگر، به هنری مینتزبرگ، که تقریبا جزء سه متفکر بزرگ زندۀ مدیریت جهان است، توجه کنید. مینتزبرگ کتابی دارد تحت عنوان «بازگرداندن تعادل به جامعه» و کل آن را نوشته است تا بگوید همانگونه که کمونیسم یک شرایط خارج از تعادل را برای جوامع ایجاد کرده بود، کاپیتالیسم هم در حال رفتار به همین گونه است، و تنها وزنهای که میتواند تعادل را به جوامع بازگرداند، بخش «مردم یا Plural» است. واقعا این جمله، چقدر با مبانی اسلام در تضاد است؟ یا کافی است ببینیم دنیل پینک، چگونه در کتاب خود «انگیزه (که آن هم جزء 50 کتاب پرفروش تاریخ مدیریت است)» کلا به این موضوع پرداخته است که «پول و عوامل بیرونی» هرگز عامل ایجاد انگیزه در انسان نیست و حتی در کارهای نوآورانه و خلاق، کشندۀ فطرت طبیعی انسان است؛ و در مقابل، این «اعطای استقلال و آزادی عمل به انسان» و «ایجاد آرمان» در اوست که نهایتا میتواند موجب انگیزه در انسان شود.
🖱 البته معتقدم متهم اصلی ایجاد این تفکر در جامعۀ متدین کشور، دانشکدههای اقتصاد و مدیریت کشور هستند که با تدریس مطالب قدیمی و حتی نامعتبر، به ایجاد این تفکر دامن زدهاند. بگذریم. اکنون مثالهای فوق را بگذارید در کنار وضعیتی که درون نهادهای انقلابی و فرهنگی شاهد هستیم: حوزۀ علمیه گرفتار بروکراسی (در حکم رهبر انقلاب به آقای بوشهری برای مدیریت حوزههای علمیه، مهمترین تاکید ایشان بر حذف «بروکراسی» از حوزه علمیه بود) و سازمانهای انقلابی و فرهنگی گرفتار بیانگیزگی کارکنان (این را به کرات از زبان بسیاری از دوستان فعالم در این نهادها شنیدهام). پس آیا کوزهگران ما در حال نوشیدن از کوزههای شکسته نیستند؟ آیا بسته به مسئله، نمیتوان از نیمۀ پُرِ غرب نیز استفاده نمود؟
🖱 در پایان، شما را به دیدن این سخنرانی بسیار مهیج از دنیل پینک در مورد انگیزه دعوت میکنم. حین دیدن این سخنرانی از خود بپرسید آیا در حال گوش دادن به مفاهیمی غیراسلامی هستید؟ 👈 https://goo.gl/3hyMDU
@Cafe_Strategy
🔴 مقابله با تخریب های خلاق: از دیروز تا امروز و از غرب تا شرق
🖊مصطفی صفدری رنجبر (دانش آموخته دکتری مدیریت فناوری دانشگاه علامه طباطبائی)
📚 این روزها زمزمه هایی مبنی بر فیلتر شدن تلگرام به گوش می رسد. تا امروز نیز صاحبنظران مختلفی در رد یا تایید این ایده قلم زده اند. تلگرام را می توان مصداق بارز یک "تخریب خلاق" دانست که عرصه های مختلف اقتصادی (ایجاد فرصت ها و فضاهای جدید برای فعالیت های اقتصادی)، اجتماعی (گردش سریع و آزاد اطلاعات و بالا رفتن سطح آگاهی عمومی جامعه)، سیاسی (زیر ذره بین قرار دادن عملکرد مسئولین و دولتمردان و ارتقای سطح مطالبه گری جامعه) و فرهنگی (ترویج بایدها، هنجارها و ارزش های فرهنگی و تقبیح نبایدها و ناهنجاری ها و ضد ارزش ها) را تحت تاثیر قرار داده است و ساختارها و ترتیبات نهادی موجود را به چالش کشیده است. اما همانطور که مشهود است، این تخریب خلاق نیز همانند بسیاری از تخریب های خلاق دیگر در طول تاریخ با مقاومت ها و نیروهای متضادی مواجه شده است.
📖 از نگاه شومپیتر، عاملان اقتصادی پیشرو (کارآفرینان)، در مقام نیروهایی هستند که با در هم شکستن سلطه ساختارهای پیشین و ویران کردن زمینه های مرسوم که عاملان اقتصادی و سیاسی به واسطه انحصار اقتصادی یا هژمونی سیاسی از آنها بهره می برند، راه را برای به جریان انداختن رکن اصلی فرآیند توسعه، یعنی "خلق و ارائه ارزش های نو" می گشایند. بر طبق نظر عجم اوغلو و رابینسون، این تخریب های خلاق همواره از سوی برخی "نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره کش و استثماری" در معرض مقابله و برچیده شدن هستند. نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره کش و استثماری نقطه مقابل" نهادهای فراگیر و مشارکتی" هستند. نهادهای فراگیر و مشارکتی نهادهایی هستند که مشارکت طیف وسیعی از افراد در فعالیت های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را مجاز می شمارند و تشویق می کنند که امکان بهترین استفاده از استعدادها و مهارت هایشان را فراهم آورند و افراد را قادر می سازند که آرزوهایشان را دنبال کنند. در ادامه به چند مورد از مقاومت ها و مقابله ها با تخریب های خلاق در زمان های مختلف و در نقاط مختلف دنیا اشاره خواهد شد:
1️⃣ در قرن شانزدهم ملکه الیزابت در انگلستان با ثبت اختراع "ماشین بافندگی" مخالفت کرد، زیرا از این مسئله هراس داشت که این ماشین با از بین بردن اشتغال بافندگان سنتی و گسترش بیکاری باعث بی ثباتی سیاسی شود. مخترع به سراغ پادشاه فرانسه رفت و در آنجا نیز پاسخ مشابهی دریافت کرد. بعلاوه، زمانی که انگلستان در حال تجربه کردن تغییر و تحولات صنعتی بود، در اسپانیا، روسیه، اتریش و مجارستان مقاومت و مقابله فعالانه حاکمان با هر اقدامی که منجر به پذیرش فناوری ها و سرمایه گذاری در زیرساخت هایی چون راه آهن شود، راه را برای صنعتی شدن این کشورها مسدود می کرد (داستانی شبیه آنچه در زمان ناصرالدین شاه برای ورود راه آهن و تلگراف به ایران رخ داد).
2️⃣ دستگاه چاپ که در سال 1445 توسط گوتنبرگ در آلمان اختراع شد، در سال 1727 یعنی 282 سال بعد ! اجازه یافت به سرزمین عثمانی وارد شود. قابل ذکر است که در سال 1488 بایزید دوم و در سال 1525 سلطان سلیم طی فرمان هایی مسلمانان را از چاپ کتب منع کردند. نکته جالب تر آنکه، در طول 70 سال اجازه چاپ فقط 24 جلد کتاب ! صادر گردید. نتیجه این مقاومت ها آن بود که در 1800 میلادی تنها 2 الی 3 درصد مردم عثمانی سواد خواندن و نوشتن داشتند، در حالی که 60 درصد مردان و 40 درصد زنان در انگلستان سواد خواندن و نوشتن داشتند.
3️⃣ مقاومت در برابر تخریب های خلاق نه تنها در اروپا و آسیای میانه، بلکه در شرق آسیا نیز رخ داده است. بین سال های 960 تا 1279 میلادی چین تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه نظیر ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ و چدن پیشتاز بودند. اما همچون بیشتر رهبرانی که در راس نهادهای استثماری قرار داشتندف امپراطوران چین نیز مخالف تحول بودند و به دنبال ثبات می گشتند. به همین دلیل، تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع می کردند و به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار را نمی دادند.
4️⃣ اصلا چرا راه دور برویم، در همین ایران خودمان در زمان شاه عباس، زمانی که او قصد داشت آب رودخانه کوهرنگ را به زاینده رود مرتبط سازد تا از این طریق بر رونق کشاورزی در اصفهان که در آن زمان پایتخت بود بی افزاید، رئیس الوزا (شیخ علی خان) به شدت با این ایده مخالفت می کرد. زیرا می ترسید با این کار کشاورزی در اصفهان رونق بگیرد و واردات محصولات کشاورزی از نقاط دیگر ایران به اصفهان که در انحصار او بود به خطر بی افتد (اینجاست که می گویند شاه می بخشد ولی شیخ علی خان نمی بخشد)
@Sharenovate_debate
🖊مصطفی صفدری رنجبر (دانش آموخته دکتری مدیریت فناوری دانشگاه علامه طباطبائی)
📚 این روزها زمزمه هایی مبنی بر فیلتر شدن تلگرام به گوش می رسد. تا امروز نیز صاحبنظران مختلفی در رد یا تایید این ایده قلم زده اند. تلگرام را می توان مصداق بارز یک "تخریب خلاق" دانست که عرصه های مختلف اقتصادی (ایجاد فرصت ها و فضاهای جدید برای فعالیت های اقتصادی)، اجتماعی (گردش سریع و آزاد اطلاعات و بالا رفتن سطح آگاهی عمومی جامعه)، سیاسی (زیر ذره بین قرار دادن عملکرد مسئولین و دولتمردان و ارتقای سطح مطالبه گری جامعه) و فرهنگی (ترویج بایدها، هنجارها و ارزش های فرهنگی و تقبیح نبایدها و ناهنجاری ها و ضد ارزش ها) را تحت تاثیر قرار داده است و ساختارها و ترتیبات نهادی موجود را به چالش کشیده است. اما همانطور که مشهود است، این تخریب خلاق نیز همانند بسیاری از تخریب های خلاق دیگر در طول تاریخ با مقاومت ها و نیروهای متضادی مواجه شده است.
📖 از نگاه شومپیتر، عاملان اقتصادی پیشرو (کارآفرینان)، در مقام نیروهایی هستند که با در هم شکستن سلطه ساختارهای پیشین و ویران کردن زمینه های مرسوم که عاملان اقتصادی و سیاسی به واسطه انحصار اقتصادی یا هژمونی سیاسی از آنها بهره می برند، راه را برای به جریان انداختن رکن اصلی فرآیند توسعه، یعنی "خلق و ارائه ارزش های نو" می گشایند. بر طبق نظر عجم اوغلو و رابینسون، این تخریب های خلاق همواره از سوی برخی "نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره کش و استثماری" در معرض مقابله و برچیده شدن هستند. نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره کش و استثماری نقطه مقابل" نهادهای فراگیر و مشارکتی" هستند. نهادهای فراگیر و مشارکتی نهادهایی هستند که مشارکت طیف وسیعی از افراد در فعالیت های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را مجاز می شمارند و تشویق می کنند که امکان بهترین استفاده از استعدادها و مهارت هایشان را فراهم آورند و افراد را قادر می سازند که آرزوهایشان را دنبال کنند. در ادامه به چند مورد از مقاومت ها و مقابله ها با تخریب های خلاق در زمان های مختلف و در نقاط مختلف دنیا اشاره خواهد شد:
1️⃣ در قرن شانزدهم ملکه الیزابت در انگلستان با ثبت اختراع "ماشین بافندگی" مخالفت کرد، زیرا از این مسئله هراس داشت که این ماشین با از بین بردن اشتغال بافندگان سنتی و گسترش بیکاری باعث بی ثباتی سیاسی شود. مخترع به سراغ پادشاه فرانسه رفت و در آنجا نیز پاسخ مشابهی دریافت کرد. بعلاوه، زمانی که انگلستان در حال تجربه کردن تغییر و تحولات صنعتی بود، در اسپانیا، روسیه، اتریش و مجارستان مقاومت و مقابله فعالانه حاکمان با هر اقدامی که منجر به پذیرش فناوری ها و سرمایه گذاری در زیرساخت هایی چون راه آهن شود، راه را برای صنعتی شدن این کشورها مسدود می کرد (داستانی شبیه آنچه در زمان ناصرالدین شاه برای ورود راه آهن و تلگراف به ایران رخ داد).
2️⃣ دستگاه چاپ که در سال 1445 توسط گوتنبرگ در آلمان اختراع شد، در سال 1727 یعنی 282 سال بعد ! اجازه یافت به سرزمین عثمانی وارد شود. قابل ذکر است که در سال 1488 بایزید دوم و در سال 1525 سلطان سلیم طی فرمان هایی مسلمانان را از چاپ کتب منع کردند. نکته جالب تر آنکه، در طول 70 سال اجازه چاپ فقط 24 جلد کتاب ! صادر گردید. نتیجه این مقاومت ها آن بود که در 1800 میلادی تنها 2 الی 3 درصد مردم عثمانی سواد خواندن و نوشتن داشتند، در حالی که 60 درصد مردان و 40 درصد زنان در انگلستان سواد خواندن و نوشتن داشتند.
3️⃣ مقاومت در برابر تخریب های خلاق نه تنها در اروپا و آسیای میانه، بلکه در شرق آسیا نیز رخ داده است. بین سال های 960 تا 1279 میلادی چین تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه نظیر ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ و چدن پیشتاز بودند. اما همچون بیشتر رهبرانی که در راس نهادهای استثماری قرار داشتندف امپراطوران چین نیز مخالف تحول بودند و به دنبال ثبات می گشتند. به همین دلیل، تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع می کردند و به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار را نمی دادند.
4️⃣ اصلا چرا راه دور برویم، در همین ایران خودمان در زمان شاه عباس، زمانی که او قصد داشت آب رودخانه کوهرنگ را به زاینده رود مرتبط سازد تا از این طریق بر رونق کشاورزی در اصفهان که در آن زمان پایتخت بود بی افزاید، رئیس الوزا (شیخ علی خان) به شدت با این ایده مخالفت می کرد. زیرا می ترسید با این کار کشاورزی در اصفهان رونق بگیرد و واردات محصولات کشاورزی از نقاط دیگر ایران به اصفهان که در انحصار او بود به خطر بی افتد (اینجاست که می گویند شاه می بخشد ولی شیخ علی خان نمی بخشد)
@Sharenovate_debate
🎈تعریضی بر سخنان عیدانه رهبری
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
- سخنان رهبری در جمع زائران رضوی نشان میدهد که شاه کلید نگاه ایشان به انقلاب اسلامی "استقلال" است، که از دید ایشان بعد از مدتها کشور بدان دست یافته. نشانۀ اصلی استقلال در دید ایشان، تصمیم گیری مستقل کشور تحت عدم نفوذ مستقیم کشورهای قدرتمند خارجی است. البته طبیعتا نفوذ غیرمستقیم کماکان وجود دارد که از تبعات این نفوذ، القای ناتوانی به کشور است.
- ایشان شفاف بیان کردند که بارها در برابر تصمیماتی که ناشی از توصیههای بانک جهانی است و یا اقداماتی که منجر به وام گرفتن از آنها میشده، ایستادهاند و نگذاشتهاند که اجرا شود.
🔹 در تایید اهمیت استقلال
- احمد اشرف که یکی از محققان بنام ایرانی خارج از کشور است، در تببین موانع رشد سرمایه داری در ایران، علاوه بر موانع داخلی (که فعلا بنای توضیح مبسوط آن را ندارم) موانع خارجیِ ناشی از وضعیت نیمه استعماری کشور را بسیار مهم میداند: وضعیتی که در آن، عوامل بیگانه در تصمیمات متعددی اعمال نفوذ میکردند و نگذاشتند بازاریان سنتی تبدیل به سرمایه داران جدید گردند.
- کریس فریمن نیز در شرح موفقیت ژاپن بیان میکند که ژاپنیها به رهبری وزارت تجارت بین الملل و صنعت این کشور (MITI) پس از جنگ دوم جهانی، توصیههای بانک جهانی و بانک ژاپن که منبعث از نگاه مزیت نسبی بود را به کنار گذاشتند و مستقلا، تصمیم گرفتند تا در حوزههای جدیدتر تکنولوژی وارد شده و ریسک آن را نیز در یک نگاه بلندمدت بپذیرند.
- کره جنوبی و تایوان نیز در یک تصمیم گیری کلیدی در دهه 80 (به بیان کئون لی) تمرکز اصلی خود را بر روی تکنولوژیهای جدید گذاشتند و از طریق شکلدهی کنسرسیومهای مشترک بنگاههای خصوصی و دولت (و نقش کمرنگتر دانشگاهها) ریسک ورود به حوزه دیجیتال را پذیرفتند.
همۀ نمونههای فوق نشاندهندۀ اهمیت تصمیم گیری مستقل، و نه تحت نفوذ، است.
🔹 اما عواملی که همچنان مغفول مانده است
- اگرچه رهبری، به برخی عوامل و موانع مهم دیگر نیز اشاره کردند، اما به نظر میرسد جای نکات مهم زیر در مورد توسعۀ کشور خالی است.
- هیچ نهادی متولی توسعه بلندمدت کشور نیست. نه تنها همه جا درگیر روزمرگی شده است، بلکه نگاه و تصمیمات آنها ناظر به تفکر مزیتهای نسبی (و نه خلق مزیت) است.
- حمایت از کالای ایرانی در دل خود این مفهوم را دارد که همین کارخانجات و کالای موجود حمایت شود در حالیکه تاریخ به ما نشان میدهد که پیشرفت کشورها در گرو تغییرات ساختاری گسترده، و حرکت از صنایع مبتنی بر نیروی کار و سرمایه به سمت صنایع با ارزش افزودۀ بالاتر و تکنولوژیهای جدیدتر بوده است. چنین حرکتی، خود به خود و صرفا با حذف موانع اتفاق نمیافتد و نیازمند یک رویکرد فعال و پیشدستانه برای آینده است.
- مشکل دیگر، سپرده شدن زمام فعالیتهای اقتصادی در کشور به دست سیاسیون، و نه کارآفرینان، است. اما باید گفت که سیستمهای اقتصادی، نیازمند اعطای آزادی عمل به کارآفرینان است و عناصر مختلف باید این کارآفرینان را حمایت کنند تا نوآوری اتفاق بیافتد. اما متاسفانه بخش قابل توجهی از اقتصاد به دست بخش خصولتی (قبلا دولتی) است که عمدتا به دنبال منافع کوتاه و صد البته قدرت و منفعت سیاسی است.
- در ساماندهی یک سیستم اقتصادی به سمت کارآفرینی، سایر فعالیتها نظیر دلالی، خرید و فروش، ساخت و ساز، سوداگری، تجارت، پول بازی و نظایر آن، همگی باید به نسبت سرمایه گذاری در تولید، سود کمتری داشته باشند. متاسفانه اکنون اینگونه نیست چرا که سایر خرده سیستمها یا به دنبال منافع خود هستند و یا تامین منافع بخش مادر خود.
- سیستم مالیات که به دنبال افزایش درآمدهای مالیاتی برای جبران هزینههای دولت است، بهترین قشری را که میتواند تحت فشار قرار دهد تولید کننده است. بیمه و تامین اجتماعی، پدر تولیدکنندگان را در میآورد تا بتواند جیب خالی خود و بازنشستگان را پر کند. بانکها نیز با استفاده از وکلای مجرب، در ازای هر وامی که به تولید میدهند، با انواع ضمانتها، تا چندین برابر آن را اخذ می کنند تا هزینههای ناکارآمدی خود را جبران کنند. گمرک نیز که به دنبال افزایش درآمدهای گمرکی، مستقل از در نظر گرفتن محرکهای توسعه است. به همین ترتیب، برآیند همه اینها هیچ کدام به سمت ارتقای کارآفرینی و نواوری نیست. درواقع عملا سیستمی در کار نیست.
- پس تا این تحولات ساختاری و تصمیمگیری اتفاق نیافتد، نمیتوان به این سخن رهبری به تنهایی بسنده کرد که: "... اینجور نباشد که فعّالان اقتصادی دنبال کارهای سوداگرانه بیشتر بچرخند؛ اگر میخواهند سرمایهگذاری بکنند، سرمایهگذاریِ در امر تولید [بکنند]. اگر چنانچه نیّتشان را خالص کنند، خدایی کنند، برای کشور انجام بدهند، این سرمایهگذاری میشود عبادت ..."
کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/Z1KKjK
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
- سخنان رهبری در جمع زائران رضوی نشان میدهد که شاه کلید نگاه ایشان به انقلاب اسلامی "استقلال" است، که از دید ایشان بعد از مدتها کشور بدان دست یافته. نشانۀ اصلی استقلال در دید ایشان، تصمیم گیری مستقل کشور تحت عدم نفوذ مستقیم کشورهای قدرتمند خارجی است. البته طبیعتا نفوذ غیرمستقیم کماکان وجود دارد که از تبعات این نفوذ، القای ناتوانی به کشور است.
- ایشان شفاف بیان کردند که بارها در برابر تصمیماتی که ناشی از توصیههای بانک جهانی است و یا اقداماتی که منجر به وام گرفتن از آنها میشده، ایستادهاند و نگذاشتهاند که اجرا شود.
🔹 در تایید اهمیت استقلال
- احمد اشرف که یکی از محققان بنام ایرانی خارج از کشور است، در تببین موانع رشد سرمایه داری در ایران، علاوه بر موانع داخلی (که فعلا بنای توضیح مبسوط آن را ندارم) موانع خارجیِ ناشی از وضعیت نیمه استعماری کشور را بسیار مهم میداند: وضعیتی که در آن، عوامل بیگانه در تصمیمات متعددی اعمال نفوذ میکردند و نگذاشتند بازاریان سنتی تبدیل به سرمایه داران جدید گردند.
- کریس فریمن نیز در شرح موفقیت ژاپن بیان میکند که ژاپنیها به رهبری وزارت تجارت بین الملل و صنعت این کشور (MITI) پس از جنگ دوم جهانی، توصیههای بانک جهانی و بانک ژاپن که منبعث از نگاه مزیت نسبی بود را به کنار گذاشتند و مستقلا، تصمیم گرفتند تا در حوزههای جدیدتر تکنولوژی وارد شده و ریسک آن را نیز در یک نگاه بلندمدت بپذیرند.
- کره جنوبی و تایوان نیز در یک تصمیم گیری کلیدی در دهه 80 (به بیان کئون لی) تمرکز اصلی خود را بر روی تکنولوژیهای جدید گذاشتند و از طریق شکلدهی کنسرسیومهای مشترک بنگاههای خصوصی و دولت (و نقش کمرنگتر دانشگاهها) ریسک ورود به حوزه دیجیتال را پذیرفتند.
همۀ نمونههای فوق نشاندهندۀ اهمیت تصمیم گیری مستقل، و نه تحت نفوذ، است.
🔹 اما عواملی که همچنان مغفول مانده است
- اگرچه رهبری، به برخی عوامل و موانع مهم دیگر نیز اشاره کردند، اما به نظر میرسد جای نکات مهم زیر در مورد توسعۀ کشور خالی است.
- هیچ نهادی متولی توسعه بلندمدت کشور نیست. نه تنها همه جا درگیر روزمرگی شده است، بلکه نگاه و تصمیمات آنها ناظر به تفکر مزیتهای نسبی (و نه خلق مزیت) است.
- حمایت از کالای ایرانی در دل خود این مفهوم را دارد که همین کارخانجات و کالای موجود حمایت شود در حالیکه تاریخ به ما نشان میدهد که پیشرفت کشورها در گرو تغییرات ساختاری گسترده، و حرکت از صنایع مبتنی بر نیروی کار و سرمایه به سمت صنایع با ارزش افزودۀ بالاتر و تکنولوژیهای جدیدتر بوده است. چنین حرکتی، خود به خود و صرفا با حذف موانع اتفاق نمیافتد و نیازمند یک رویکرد فعال و پیشدستانه برای آینده است.
- مشکل دیگر، سپرده شدن زمام فعالیتهای اقتصادی در کشور به دست سیاسیون، و نه کارآفرینان، است. اما باید گفت که سیستمهای اقتصادی، نیازمند اعطای آزادی عمل به کارآفرینان است و عناصر مختلف باید این کارآفرینان را حمایت کنند تا نوآوری اتفاق بیافتد. اما متاسفانه بخش قابل توجهی از اقتصاد به دست بخش خصولتی (قبلا دولتی) است که عمدتا به دنبال منافع کوتاه و صد البته قدرت و منفعت سیاسی است.
- در ساماندهی یک سیستم اقتصادی به سمت کارآفرینی، سایر فعالیتها نظیر دلالی، خرید و فروش، ساخت و ساز، سوداگری، تجارت، پول بازی و نظایر آن، همگی باید به نسبت سرمایه گذاری در تولید، سود کمتری داشته باشند. متاسفانه اکنون اینگونه نیست چرا که سایر خرده سیستمها یا به دنبال منافع خود هستند و یا تامین منافع بخش مادر خود.
- سیستم مالیات که به دنبال افزایش درآمدهای مالیاتی برای جبران هزینههای دولت است، بهترین قشری را که میتواند تحت فشار قرار دهد تولید کننده است. بیمه و تامین اجتماعی، پدر تولیدکنندگان را در میآورد تا بتواند جیب خالی خود و بازنشستگان را پر کند. بانکها نیز با استفاده از وکلای مجرب، در ازای هر وامی که به تولید میدهند، با انواع ضمانتها، تا چندین برابر آن را اخذ می کنند تا هزینههای ناکارآمدی خود را جبران کنند. گمرک نیز که به دنبال افزایش درآمدهای گمرکی، مستقل از در نظر گرفتن محرکهای توسعه است. به همین ترتیب، برآیند همه اینها هیچ کدام به سمت ارتقای کارآفرینی و نواوری نیست. درواقع عملا سیستمی در کار نیست.
- پس تا این تحولات ساختاری و تصمیمگیری اتفاق نیافتد، نمیتوان به این سخن رهبری به تنهایی بسنده کرد که: "... اینجور نباشد که فعّالان اقتصادی دنبال کارهای سوداگرانه بیشتر بچرخند؛ اگر میخواهند سرمایهگذاری بکنند، سرمایهگذاریِ در امر تولید [بکنند]. اگر چنانچه نیّتشان را خالص کنند، خدایی کنند، برای کشور انجام بدهند، این سرمایهگذاری میشود عبادت ..."
کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/Z1KKjK
🔴 گفتگو را دوست داریم اما بلد نیستیم !
🖊 مصطفی صفدری رنجبر (دانش آموخته دکتری مدیریت فناوری دانشگاه علامه طباطبائی)
این روزها همه از ضرورت گفتگو صحبت می کنند. گویا شدت و فراگیری مشکلات و مسائل مختلف به حدی رسیده است که دیگر راهی جز گفتگو پیش روی ما نیست. قبلا هم در نوشته ای تحت عنوان "برای حل مشکلاتمان دعا کنیم یا گفتگو" به ضرورت گفتگو اشاره کرده بودم. تا اینجای قضیه که خوب است و فهمیده ایم که گره کور مشکلات و چالش های پیش روی کشور در گفتگو است. اما قسمت بد قضیه آنجاست که ما گفتگو بلد نیستیم ! می پرسید چرا ؟ دلایلش را در ادامه عرض خواهم کرد:
1️⃣ پرسشگر نیستیم: همه ما خوب می دانیم که گفتگو زمانی آغاز می شود که پرسشی اصیل و واقعی وجود داشته باشد. یعنی ما در مواجهه با جهان پیرامون خود و موضوعات مختلف به حیرت و تردید واداشته شویم. این حیرت و تردید است که موجب روشنگری و سپس افزایش بصیرت ما نسبت به مسائل می شود. از طریق همین پرسشگری است که سطح فهم ما از موضوعات و مسائل ارتقا می یابد. اما متاسفانه ذهن ایرانیان در طول تاریخ خصلت پرسشگری خود را از دست داده است. عواملی چون تداوم و تکرار حکومت های استبدادی که به دنبال به بن بست کشاندن پرسشگری هستند؛ سبک زندگی ما که عبارت است از ادغام شدن در زندگی روزمره و غوطه ور شدن در عادات، آداب و سنن اجتماعی و فرهنگی؛ غلبه کلام، تصوف و عرفان، تقدیرگرایی و شریعت ایجابی بر خردگرایی و تفکر فلسفی به عنوان موانع پرسشگری در جامعه ما برشمرده شده اند.
2️⃣ تک گو هستیم: تک گویی در مقابل گفتگو قرار دارد. تک گویی یعنی به دنبال ابلاغ، القا و تحمیل نظر و اراده خود به مخاطبانمان هستیم؛ تک گویی یعنی به جای روشنگری و رسیدن به درک مشترک از موضوع به دنبال توجیه و تحمیل نظرمان حتی از طریق روزگویی هستیم؛ تک گویی یعنی طرف مقابل را به حساب نمی آوریم و او را ابزاری برای برآورده ساختن اهداف و مقاصد خودمان می دانیم؛ تک گویی یعنی ارتباط یک سویه که مبتنی بر سلطه و تجویز است؛ تک گویی یعنی حقیقت هر موضوعی را امری از پیش تعیین شده، قطعی و مطلق می دانیم که آن هم در اختیار ما است؛ تک گویی یعنی خودمان را مالک حقیقت می دانیم نه مشتاق و طالب حقیقت؛ تک گویی یعنی انتظار سکوت از مخاطبان داشتن (حال این سکوت از سر ترس باشد یا رضایت مهم نیست)؛ تک گویی یعنی ارتباط و تعاملی نابرابر و غیردموکراتیک که در آن ما حرف و کلام آخر را می زنیم؛ تک گویی یعنی تحمیل کردن، دستکاری کردن، غلبه یافتن، مبهوت کردن، فریب دادن و استثمار کردن.
3️⃣ دگم و جزم اندیش هستیم: دگماتیسم یا جزم اندیشی یعنی دارای گرایش به اندیشه های قطعی و تغییرناپذیر بودن و بر عادات، باورها و عقاید از پیش پذیرفته شده پافشاری کردن و بی اعتنا بودن به دلایلی که نادرستی آنها را اثبات می کند. جزم اندیشی همان صفت مضمومی است که "امانوئل کانت" آن را بزرگترین محدود کننده خیر بشری می نامد و جزم گرا را دشمن قطعی خردورزان. هیچ اسلحه ای خطرناک تر از باور اشباع شده غلط نیست. البته این خصلت چیز جدیدی نیست و ریشه تاریخی دارد. آورده اند که سربازان حسن صباح که از آن به عنوان خداوند الموت یاد می کنند با اشاره ای از سمت او خود را از بالای دیوار مرتفع قلعه به پایین می انداختند.
4️⃣ مشکل تشخیص و توافق داریم: اصولا در تشخیص نقطه عزیمت از وضع موجود و توافق بر راه حل برون رفت از وضع موجود دچار مشکل هستیم. در تشخیص دچار مشکل هستیم، زیرا زمانی که تصمیم می گیریم در مورد مسئله ای با هم گفتگو کنیم، در تشخیص و کشف مصداق های آن مسئله دچار مشکل می شویم. بخشی از این مشکل به تنوع و تکثر دغدغه ها و مساله ها، پیچیدگی های مرکب و پویایی های غیرخطی موضوعات و مسائل کلان و اجتماعی برمی گردد. اما بخشی از آن ریشه در این واقعیت دارد که ما به جای کندوکاو در ریشه های مسائل به علائم و نشانه های آن اکتفا می کنیم. از سوی دیگر، چالش توافق ناشی از این واقعیت است که میدان نیرو و منافع ذینفعان مختلف بر روی رسیدن به اجماع در مورد یک راه حل سایه می افکند و دستاوردهای کوتاه مدت بر دستاوردهای بلندمدت ترجیح داده می شود. در فرایند توافق همواره این خطر وجود دارد که اساسا مساله تغییر کند و تعارض ها امکان مصالحه روی پارامترهای جدلی الطرفین را ندهد.
📚 در نوشتن این متن از کتاب های ارزشمند استبداد در ایران و شوق گفتگو (حسن قاضی مرادی)، پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی (حسن نراقی) و عقلانیت های پایه در گذار به آینده (حمیدرضا فرتوک زاده) بهره برده ام.
@Sharenovate_debate
🖊 مصطفی صفدری رنجبر (دانش آموخته دکتری مدیریت فناوری دانشگاه علامه طباطبائی)
این روزها همه از ضرورت گفتگو صحبت می کنند. گویا شدت و فراگیری مشکلات و مسائل مختلف به حدی رسیده است که دیگر راهی جز گفتگو پیش روی ما نیست. قبلا هم در نوشته ای تحت عنوان "برای حل مشکلاتمان دعا کنیم یا گفتگو" به ضرورت گفتگو اشاره کرده بودم. تا اینجای قضیه که خوب است و فهمیده ایم که گره کور مشکلات و چالش های پیش روی کشور در گفتگو است. اما قسمت بد قضیه آنجاست که ما گفتگو بلد نیستیم ! می پرسید چرا ؟ دلایلش را در ادامه عرض خواهم کرد:
1️⃣ پرسشگر نیستیم: همه ما خوب می دانیم که گفتگو زمانی آغاز می شود که پرسشی اصیل و واقعی وجود داشته باشد. یعنی ما در مواجهه با جهان پیرامون خود و موضوعات مختلف به حیرت و تردید واداشته شویم. این حیرت و تردید است که موجب روشنگری و سپس افزایش بصیرت ما نسبت به مسائل می شود. از طریق همین پرسشگری است که سطح فهم ما از موضوعات و مسائل ارتقا می یابد. اما متاسفانه ذهن ایرانیان در طول تاریخ خصلت پرسشگری خود را از دست داده است. عواملی چون تداوم و تکرار حکومت های استبدادی که به دنبال به بن بست کشاندن پرسشگری هستند؛ سبک زندگی ما که عبارت است از ادغام شدن در زندگی روزمره و غوطه ور شدن در عادات، آداب و سنن اجتماعی و فرهنگی؛ غلبه کلام، تصوف و عرفان، تقدیرگرایی و شریعت ایجابی بر خردگرایی و تفکر فلسفی به عنوان موانع پرسشگری در جامعه ما برشمرده شده اند.
2️⃣ تک گو هستیم: تک گویی در مقابل گفتگو قرار دارد. تک گویی یعنی به دنبال ابلاغ، القا و تحمیل نظر و اراده خود به مخاطبانمان هستیم؛ تک گویی یعنی به جای روشنگری و رسیدن به درک مشترک از موضوع به دنبال توجیه و تحمیل نظرمان حتی از طریق روزگویی هستیم؛ تک گویی یعنی طرف مقابل را به حساب نمی آوریم و او را ابزاری برای برآورده ساختن اهداف و مقاصد خودمان می دانیم؛ تک گویی یعنی ارتباط یک سویه که مبتنی بر سلطه و تجویز است؛ تک گویی یعنی حقیقت هر موضوعی را امری از پیش تعیین شده، قطعی و مطلق می دانیم که آن هم در اختیار ما است؛ تک گویی یعنی خودمان را مالک حقیقت می دانیم نه مشتاق و طالب حقیقت؛ تک گویی یعنی انتظار سکوت از مخاطبان داشتن (حال این سکوت از سر ترس باشد یا رضایت مهم نیست)؛ تک گویی یعنی ارتباط و تعاملی نابرابر و غیردموکراتیک که در آن ما حرف و کلام آخر را می زنیم؛ تک گویی یعنی تحمیل کردن، دستکاری کردن، غلبه یافتن، مبهوت کردن، فریب دادن و استثمار کردن.
3️⃣ دگم و جزم اندیش هستیم: دگماتیسم یا جزم اندیشی یعنی دارای گرایش به اندیشه های قطعی و تغییرناپذیر بودن و بر عادات، باورها و عقاید از پیش پذیرفته شده پافشاری کردن و بی اعتنا بودن به دلایلی که نادرستی آنها را اثبات می کند. جزم اندیشی همان صفت مضمومی است که "امانوئل کانت" آن را بزرگترین محدود کننده خیر بشری می نامد و جزم گرا را دشمن قطعی خردورزان. هیچ اسلحه ای خطرناک تر از باور اشباع شده غلط نیست. البته این خصلت چیز جدیدی نیست و ریشه تاریخی دارد. آورده اند که سربازان حسن صباح که از آن به عنوان خداوند الموت یاد می کنند با اشاره ای از سمت او خود را از بالای دیوار مرتفع قلعه به پایین می انداختند.
4️⃣ مشکل تشخیص و توافق داریم: اصولا در تشخیص نقطه عزیمت از وضع موجود و توافق بر راه حل برون رفت از وضع موجود دچار مشکل هستیم. در تشخیص دچار مشکل هستیم، زیرا زمانی که تصمیم می گیریم در مورد مسئله ای با هم گفتگو کنیم، در تشخیص و کشف مصداق های آن مسئله دچار مشکل می شویم. بخشی از این مشکل به تنوع و تکثر دغدغه ها و مساله ها، پیچیدگی های مرکب و پویایی های غیرخطی موضوعات و مسائل کلان و اجتماعی برمی گردد. اما بخشی از آن ریشه در این واقعیت دارد که ما به جای کندوکاو در ریشه های مسائل به علائم و نشانه های آن اکتفا می کنیم. از سوی دیگر، چالش توافق ناشی از این واقعیت است که میدان نیرو و منافع ذینفعان مختلف بر روی رسیدن به اجماع در مورد یک راه حل سایه می افکند و دستاوردهای کوتاه مدت بر دستاوردهای بلندمدت ترجیح داده می شود. در فرایند توافق همواره این خطر وجود دارد که اساسا مساله تغییر کند و تعارض ها امکان مصالحه روی پارامترهای جدلی الطرفین را ندهد.
📚 در نوشتن این متن از کتاب های ارزشمند استبداد در ایران و شوق گفتگو (حسن قاضی مرادی)، پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی (حسن نراقی) و عقلانیت های پایه در گذار به آینده (حمیدرضا فرتوک زاده) بهره برده ام.
@Sharenovate_debate
🎈خداحافظ باورهای تاریخگذشته
(علی بابایی)
🖱نظام آموزشی کشورهای دیگر را نمیدانم؛ اما چون با پوست و گوشت خود در نظام آموزشی کشورم زندگی کردهام، با قاطعیت زیادی میتوانم بگویم که نظام آموزشی در ایران، دارای دو کارکرد اصلی است. اولین کارکرد اصلیِ آن، چپاندن انواع و اقسام دستهبندیها و طبقهبندیها و فرمولها در ذهن من و شماست؛ به امید اینکه بتواند سمت چپ مغز من و شما را فعال سازد و تقویت کند؛ چراکه خالقان این نظام آموزشی، از همان ابتدا بر این باور بودند که این سمت چپ مغز است که باعث موفقیت بشر شده، میشود، و خواهد شد. جالب است که همین لحظه که در حال نگارش این متن هستم، بسیاری از افراد را در سطوح بالای حاکمیت، دانشگاههای مشهور، و حوزههای علمیه میشناسم که به شدت به این موضوع باور دارند. برای یک مثال کوچک، کافی است نگاهی بیندازید به ورودی آزمون رشتههای مدیریت یا MBA که درصد بسیار بالایی را برای درس ریاضی یا تست هوش درنظر گرفتهاند به این امید که بتوانند مدیران بهتری برای آیندۀ کشور گزینش کنند.
🖱اما همین الان، لپتاپ یا موبایل هوشمند خود را بردارید و کمی در گوگل در مورد موتور محرک اقتصاد مدرن جستجو کنید. قطع به یقین، به کلماتی نظیر خلاقیت، نوآوری، و نظیر آن برخواهید خورد (اولین کسی که در دهۀ 1910، به اهمیت نوآوری به عنوان موتور یک اقتصاد پویا اشاره کرده است، شومپیتر بزرگ است). اکنون یک تب جدید باز کنید و به جستجو در کتابها و مقالات نوشته شده در مورد خلاقیت و نوآوری بپردازید. مجددا قطع به یقین درخواهید یافت که خلاقیت و نوآوری، کار چندانی با سمت چپ مغز مبارک شما ندارد؛ بلکه بالعکس، کاملا مرتبط با سمت راست مغز شماست؛ و جالب اینکه سمت راست مغز، متوجه تنها موضوعاتی که میشود موضوعاتی است نظیر احساس، شهود، و ... . بهعنوان یکی از دوست داشتنیترین و استقبالشدهترین مورد از این کتابها، پیشنهاد میکنم حتما کتاب دنیل پینک با عنوان «ذهن کاملا نو: چرا افراد سمتراستمغزی، حاکمان آینده خواهند بود» را مطالعه کنید. اکنون چه موقع نظام آموزشی ما، یا بهتر بگویم، چه موقع حاکمیت (در تمام نهادهای خود) قصد دارد دست از این باور تاریخگذشتۀ خود که «سمت چپ مغز مهمتر است» بردارد و به درک عمیقتری از موتور محرک اقتصاد مدرن دست یابد، الله اعلم؛ و صد البته که ممکن است وقتی به این اشتباه تاریخی خود پی برد که دیگر کار از کار گذشته باشد.
🖱اما کارکرد دوم نظام آموزشی در ایران، تقویت برخی هنجارهای از قدیم پذیرفتهشده است که شاید مهمترینِ این هنجارها، حیاتی بودن وجود «قواعد مشخص و دقیق» و «نظم» در موفقیت بشر، در گذشته، حال و آینده است. مجددا بسیاری از افراد را در سطوح بالای حاکمیت، دانشگاههای مشهور، و حوزه علمیه میشناسم که به شدت به این موضوع باور دارند. اما جالب است بدانید که این بار هم سازمانهای خالق اقتصاد مدرن، این باور را به چالشی اساسی کشیدهاند و به سرعت در حال تبدیل کردن آن به یک باور تاریخگذشته هستند.
🖱برای مثال، به این نقل قول از کتاب «گوگل چه کار میکند» نوشتۀ اریک اشمیت، مدیر عامل سابق گوگل توجه کنید: «... والدین شما اشتباه کردهاند؛ بی نظمی یک ارزش است ... از آنجایی که بی نظمی به عنوان محصول جانبی خویشابزاری و نوآوری شناخته میشود، معمولاً نشانه خوبی است و سرکوب آن هم، آن طور که در بسیاری از شرکتها میبینیم، میتواند به طرز عجیبی، تاثیر منفی بسیار عظیمی را درپی داشته باشد. پس خوب است اجازه دهید رفتار شما تا حد زیادی بی نظم باشد ...». یا بهعنوان مثال دیگر، ریکاردو سملر، یکی از موفقترین و بزرگترین کارآفرینان برزیل، سخنرانی جذابی در TED دارد که در آن نشان میدهد چگونه در عصر جدید، میتوان شرکتی را تقریبا بدون قواعد مشخصی اداره کرد. یا هنری مینتزبرگ (بهعنوان شناختهشدهترین محقق در حوزۀ ساختار سازمانها) پس از مطالعه بر روی سازمانهای متعدد، نشان میدهد که نوآورترین نوع ساختار، ساختاری است که برای نوآوری و مواجهه با پیچیدگیهای محیطی، ناگزیر تا حد زیادی سلسلهمراتب، نظم، و قوانین را به کنار گذاشته و در عوض به رویارویی چهره به چهره میان متخصصان خود روی میآورد.
🖱و در انتها یک سوال مهم: آیا زمان خداحافظی با باورهایی که نظام آموزشی ما برای دهههاست تلاش برای مقدس نشان دادن آنها به ما دارد، نرسیده است؟
کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/jpjpzo
(علی بابایی)
🖱نظام آموزشی کشورهای دیگر را نمیدانم؛ اما چون با پوست و گوشت خود در نظام آموزشی کشورم زندگی کردهام، با قاطعیت زیادی میتوانم بگویم که نظام آموزشی در ایران، دارای دو کارکرد اصلی است. اولین کارکرد اصلیِ آن، چپاندن انواع و اقسام دستهبندیها و طبقهبندیها و فرمولها در ذهن من و شماست؛ به امید اینکه بتواند سمت چپ مغز من و شما را فعال سازد و تقویت کند؛ چراکه خالقان این نظام آموزشی، از همان ابتدا بر این باور بودند که این سمت چپ مغز است که باعث موفقیت بشر شده، میشود، و خواهد شد. جالب است که همین لحظه که در حال نگارش این متن هستم، بسیاری از افراد را در سطوح بالای حاکمیت، دانشگاههای مشهور، و حوزههای علمیه میشناسم که به شدت به این موضوع باور دارند. برای یک مثال کوچک، کافی است نگاهی بیندازید به ورودی آزمون رشتههای مدیریت یا MBA که درصد بسیار بالایی را برای درس ریاضی یا تست هوش درنظر گرفتهاند به این امید که بتوانند مدیران بهتری برای آیندۀ کشور گزینش کنند.
🖱اما همین الان، لپتاپ یا موبایل هوشمند خود را بردارید و کمی در گوگل در مورد موتور محرک اقتصاد مدرن جستجو کنید. قطع به یقین، به کلماتی نظیر خلاقیت، نوآوری، و نظیر آن برخواهید خورد (اولین کسی که در دهۀ 1910، به اهمیت نوآوری به عنوان موتور یک اقتصاد پویا اشاره کرده است، شومپیتر بزرگ است). اکنون یک تب جدید باز کنید و به جستجو در کتابها و مقالات نوشته شده در مورد خلاقیت و نوآوری بپردازید. مجددا قطع به یقین درخواهید یافت که خلاقیت و نوآوری، کار چندانی با سمت چپ مغز مبارک شما ندارد؛ بلکه بالعکس، کاملا مرتبط با سمت راست مغز شماست؛ و جالب اینکه سمت راست مغز، متوجه تنها موضوعاتی که میشود موضوعاتی است نظیر احساس، شهود، و ... . بهعنوان یکی از دوست داشتنیترین و استقبالشدهترین مورد از این کتابها، پیشنهاد میکنم حتما کتاب دنیل پینک با عنوان «ذهن کاملا نو: چرا افراد سمتراستمغزی، حاکمان آینده خواهند بود» را مطالعه کنید. اکنون چه موقع نظام آموزشی ما، یا بهتر بگویم، چه موقع حاکمیت (در تمام نهادهای خود) قصد دارد دست از این باور تاریخگذشتۀ خود که «سمت چپ مغز مهمتر است» بردارد و به درک عمیقتری از موتور محرک اقتصاد مدرن دست یابد، الله اعلم؛ و صد البته که ممکن است وقتی به این اشتباه تاریخی خود پی برد که دیگر کار از کار گذشته باشد.
🖱اما کارکرد دوم نظام آموزشی در ایران، تقویت برخی هنجارهای از قدیم پذیرفتهشده است که شاید مهمترینِ این هنجارها، حیاتی بودن وجود «قواعد مشخص و دقیق» و «نظم» در موفقیت بشر، در گذشته، حال و آینده است. مجددا بسیاری از افراد را در سطوح بالای حاکمیت، دانشگاههای مشهور، و حوزه علمیه میشناسم که به شدت به این موضوع باور دارند. اما جالب است بدانید که این بار هم سازمانهای خالق اقتصاد مدرن، این باور را به چالشی اساسی کشیدهاند و به سرعت در حال تبدیل کردن آن به یک باور تاریخگذشته هستند.
🖱برای مثال، به این نقل قول از کتاب «گوگل چه کار میکند» نوشتۀ اریک اشمیت، مدیر عامل سابق گوگل توجه کنید: «... والدین شما اشتباه کردهاند؛ بی نظمی یک ارزش است ... از آنجایی که بی نظمی به عنوان محصول جانبی خویشابزاری و نوآوری شناخته میشود، معمولاً نشانه خوبی است و سرکوب آن هم، آن طور که در بسیاری از شرکتها میبینیم، میتواند به طرز عجیبی، تاثیر منفی بسیار عظیمی را درپی داشته باشد. پس خوب است اجازه دهید رفتار شما تا حد زیادی بی نظم باشد ...». یا بهعنوان مثال دیگر، ریکاردو سملر، یکی از موفقترین و بزرگترین کارآفرینان برزیل، سخنرانی جذابی در TED دارد که در آن نشان میدهد چگونه در عصر جدید، میتوان شرکتی را تقریبا بدون قواعد مشخصی اداره کرد. یا هنری مینتزبرگ (بهعنوان شناختهشدهترین محقق در حوزۀ ساختار سازمانها) پس از مطالعه بر روی سازمانهای متعدد، نشان میدهد که نوآورترین نوع ساختار، ساختاری است که برای نوآوری و مواجهه با پیچیدگیهای محیطی، ناگزیر تا حد زیادی سلسلهمراتب، نظم، و قوانین را به کنار گذاشته و در عوض به رویارویی چهره به چهره میان متخصصان خود روی میآورد.
🖱و در انتها یک سوال مهم: آیا زمان خداحافظی با باورهایی که نظام آموزشی ما برای دهههاست تلاش برای مقدس نشان دادن آنها به ما دارد، نرسیده است؟
کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/jpjpzo
🎈«مجلس وکلای تجار»: آیینۀ عبرت فردا؟
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱در تاریخ معاصر، چندین بار مردم به صورت جدی با حاکمیت مخالفت کردند و در نهایت، آن را وادار کردند یا به حرف آنان گوش دهد یا اینکه کلا حاکمیت را ساقط کردند!
🖱یکی از اصلیترین این تحولات، قیام بازاریان و تشکیل «مجلس وکلای تجار» بود. درواقع اگرچه در سال 1256 شمسی، وزارت «تجارت و فلاحت» با ماموریت حمایت از منافع تجار تشکیل شده بود، اما در عمل، خود این وزارتخانه تبدیل به عامل جدیدی شده بود برای سرکیسه کردن بازاریان که پیرو آن، تجار عریضهای به ناصرالدین شاه نوشتند که ما را از این وضعیت رهایی بده. 12 سال بعد، شاه فرمان تشکیل «مجلس وکلای تجار» را صادر نمود و نوشت: "ما طالب ترقی امور تجارت و تجار هستیم ... خودشان بنشینند و مجلس مشورت بزرگی منعقد کنند، هر طور ببینند، این ارادههای ما به عمل میآید در حق آنها، ... به عرض برسانند همانطور حکم شود ..."
🖱برخی خواستههایی که «مجلس وکلای تجار» نگارش کردند شامل «حفاظت و احترام به مالکیت فردی و جلوگیری از اتلاف آن» به وسیله عمال دیوانسالار، سپردن امور تجار و حل و فصل دعاوی آنها به خود آنها، نظارت و در اختیار گرفتن بازار پولی کشور (که تا آن زمان در اختیار بانک روسیه و انگلستان بود)، حفظ و حمایت از منافع تجار و کسبه ایرانی در برابر تجار خارجی، و شاید مهمترین آنها، جلوگیری از سیل بنیان کن واردات کالاهای خارجی بود.
🖱به طور خاص در ارتباط با حفاظت تجار داخلی، آنها دو پیشنهاد مشخص داشتند. اول اینکه معاملات تبعۀ داخله و خارجه، تحت نظارت «مجلس وکلای تجار» قرار گیرد تا کسبۀ بی اطلاع در دام وسوسههای تجار خارجه نیفتند. دوم اینکه بازار مکارهای در روسیه تاسیس شود تا تجار و کسبه ایرانی، هنگام شرکت در بازارهای روسیه سرگردان و متضرر نشوند.
🖱اما در ارتباط با جلوگیری از واردات، آنها بیان کرده بودند: "متاع فرنگستان به اندازهای در مملکت ایران وافر شده است ... که متاع نفیسۀ مملکت ایران را که به درجات، شیئی بهتر و با دوامتر از متاع فرهنگستان است {منظور اصلی منسوجات بود} منسوخ نموده و کارخانجات قدیم متروک شده و ارباب صنایع، تارک و از شغل اصلی خود مجددا بازمانده و پریشان شدهاند..."
🖱اما در عمل، این مجلس به صورت فرمایشی شکل گرفت و اختیاراتی که خواسته بود هیچ گاه محقق نشد چون حکام ولایات و عمال دیوانسالار زیر بار آن نرفتند بهطوریکه ظل السطان و کامران میرزا و امین السلطان، نمایندگان آنها را هیچگاه راه نمیدادند.
عباس میرزا، برادر ناصر الدین شاه، که بعدا به وزارت تجارت منصوب شد درباره وضع نابسامان این وزارتخانه مینویسد: "چون داخل عمل شدم، دیدم چیزی که ابدا در این عمل، منظور اولیای دولت نبوده و نیست، ترقی تجارت ایران است و بههیچ وجه کسی در خیال نبوده و نیست، بلکه مانع ترقی هستند و انواع کارشکنیها مینمایند ... وزارت تجارت فقط عبارت از این است که دعاوی تجار را رسیدگی نموده ... و تومانی ششصد دینار عاید وزیر تجارت بشود ... و دیگر هرچه می شود بشود. .."
🖱شکست این فعالیتهای صلح جویانه، نهایتا زمینه را برای قیام تنباکو فراهم کرد که در آن، روحانیت و بازار با یکدیگر متحد شدند و حاکمیت را مجبور به عقب نشینی کردند؛ و بعد از آن، با اضافه شدن جریان روشنفکری به عنوان سردمدار نهضت بعدی، جنبش مشروطیت اتفاق افتاد.
🖱جالب است که بیش از صد سال از آن تاریخ گذشته و مسائل اصلی و ریشههای نهادی اقتصاد و صنعت ایران کماکان باقی است...
🖱امروز همه نگران ایرانند. به خصوص نگران وضعیت اقتصاد و صنعت. اما با این وضعیت کنونی، به نظر میرسد بزرگان صنعت دوباره باید جمع شوند و خودشان پیشنهاداتی آماده کنند، وگرنه از این وزارتخانهها و فلاحتخانهها آبی گرم نخواهد شد. پیشنهاداتی که آن زمان «مجلس وکلای تجار» آماده کرده بود بسیار گران قیمت بود و متاسفانه اجرایی نشد. اما امروز به مدد این رسانههای اجتماعی و صدایی که مردم دارند، با احتمال بیشتری میتوان آن را تبدیل به الگوی توسعه کشور نمود.
🖱با ارتباطات نزدیکی که با بسیاری از این بزرگان صنعت داشتهایم، و همچنین با استفاده از دانشی که از مهمترین مکاتب توسعۀ صنعتی و اقتصادی گردآوری نمودهایم، درفت اولیهای آماده نمودیم که میتوان آن را به عنوان نسخۀ اولیه درنظر گرفت. جالب است که مجددا این طرح نیز، اگرچه در وزارتخانهها و معاونتهای مختلف و حتی در گوش اطرافیان رهبری و حتی نمایندگان مجلس و سازمانهای متولی الگوی پیشرفت ارائه شد (و استقبال نیز شد) اما در نهایت در هزار پیچ و خم نامه نگاریها گم شد ...
🖱 مطمئن نیستم؛ ولی با این وضعیت وزارتخانهها و فلاحتخانهها، هر چه زمان بیشتر میگذرد، شاید مجددا باید منتظر وقوع اتفاقاتی ناگوار باشیم ....
کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/HnpnYg
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🖱در تاریخ معاصر، چندین بار مردم به صورت جدی با حاکمیت مخالفت کردند و در نهایت، آن را وادار کردند یا به حرف آنان گوش دهد یا اینکه کلا حاکمیت را ساقط کردند!
🖱یکی از اصلیترین این تحولات، قیام بازاریان و تشکیل «مجلس وکلای تجار» بود. درواقع اگرچه در سال 1256 شمسی، وزارت «تجارت و فلاحت» با ماموریت حمایت از منافع تجار تشکیل شده بود، اما در عمل، خود این وزارتخانه تبدیل به عامل جدیدی شده بود برای سرکیسه کردن بازاریان که پیرو آن، تجار عریضهای به ناصرالدین شاه نوشتند که ما را از این وضعیت رهایی بده. 12 سال بعد، شاه فرمان تشکیل «مجلس وکلای تجار» را صادر نمود و نوشت: "ما طالب ترقی امور تجارت و تجار هستیم ... خودشان بنشینند و مجلس مشورت بزرگی منعقد کنند، هر طور ببینند، این ارادههای ما به عمل میآید در حق آنها، ... به عرض برسانند همانطور حکم شود ..."
🖱برخی خواستههایی که «مجلس وکلای تجار» نگارش کردند شامل «حفاظت و احترام به مالکیت فردی و جلوگیری از اتلاف آن» به وسیله عمال دیوانسالار، سپردن امور تجار و حل و فصل دعاوی آنها به خود آنها، نظارت و در اختیار گرفتن بازار پولی کشور (که تا آن زمان در اختیار بانک روسیه و انگلستان بود)، حفظ و حمایت از منافع تجار و کسبه ایرانی در برابر تجار خارجی، و شاید مهمترین آنها، جلوگیری از سیل بنیان کن واردات کالاهای خارجی بود.
🖱به طور خاص در ارتباط با حفاظت تجار داخلی، آنها دو پیشنهاد مشخص داشتند. اول اینکه معاملات تبعۀ داخله و خارجه، تحت نظارت «مجلس وکلای تجار» قرار گیرد تا کسبۀ بی اطلاع در دام وسوسههای تجار خارجه نیفتند. دوم اینکه بازار مکارهای در روسیه تاسیس شود تا تجار و کسبه ایرانی، هنگام شرکت در بازارهای روسیه سرگردان و متضرر نشوند.
🖱اما در ارتباط با جلوگیری از واردات، آنها بیان کرده بودند: "متاع فرنگستان به اندازهای در مملکت ایران وافر شده است ... که متاع نفیسۀ مملکت ایران را که به درجات، شیئی بهتر و با دوامتر از متاع فرهنگستان است {منظور اصلی منسوجات بود} منسوخ نموده و کارخانجات قدیم متروک شده و ارباب صنایع، تارک و از شغل اصلی خود مجددا بازمانده و پریشان شدهاند..."
🖱اما در عمل، این مجلس به صورت فرمایشی شکل گرفت و اختیاراتی که خواسته بود هیچ گاه محقق نشد چون حکام ولایات و عمال دیوانسالار زیر بار آن نرفتند بهطوریکه ظل السطان و کامران میرزا و امین السلطان، نمایندگان آنها را هیچگاه راه نمیدادند.
عباس میرزا، برادر ناصر الدین شاه، که بعدا به وزارت تجارت منصوب شد درباره وضع نابسامان این وزارتخانه مینویسد: "چون داخل عمل شدم، دیدم چیزی که ابدا در این عمل، منظور اولیای دولت نبوده و نیست، ترقی تجارت ایران است و بههیچ وجه کسی در خیال نبوده و نیست، بلکه مانع ترقی هستند و انواع کارشکنیها مینمایند ... وزارت تجارت فقط عبارت از این است که دعاوی تجار را رسیدگی نموده ... و تومانی ششصد دینار عاید وزیر تجارت بشود ... و دیگر هرچه می شود بشود. .."
🖱شکست این فعالیتهای صلح جویانه، نهایتا زمینه را برای قیام تنباکو فراهم کرد که در آن، روحانیت و بازار با یکدیگر متحد شدند و حاکمیت را مجبور به عقب نشینی کردند؛ و بعد از آن، با اضافه شدن جریان روشنفکری به عنوان سردمدار نهضت بعدی، جنبش مشروطیت اتفاق افتاد.
🖱جالب است که بیش از صد سال از آن تاریخ گذشته و مسائل اصلی و ریشههای نهادی اقتصاد و صنعت ایران کماکان باقی است...
🖱امروز همه نگران ایرانند. به خصوص نگران وضعیت اقتصاد و صنعت. اما با این وضعیت کنونی، به نظر میرسد بزرگان صنعت دوباره باید جمع شوند و خودشان پیشنهاداتی آماده کنند، وگرنه از این وزارتخانهها و فلاحتخانهها آبی گرم نخواهد شد. پیشنهاداتی که آن زمان «مجلس وکلای تجار» آماده کرده بود بسیار گران قیمت بود و متاسفانه اجرایی نشد. اما امروز به مدد این رسانههای اجتماعی و صدایی که مردم دارند، با احتمال بیشتری میتوان آن را تبدیل به الگوی توسعه کشور نمود.
🖱با ارتباطات نزدیکی که با بسیاری از این بزرگان صنعت داشتهایم، و همچنین با استفاده از دانشی که از مهمترین مکاتب توسعۀ صنعتی و اقتصادی گردآوری نمودهایم، درفت اولیهای آماده نمودیم که میتوان آن را به عنوان نسخۀ اولیه درنظر گرفت. جالب است که مجددا این طرح نیز، اگرچه در وزارتخانهها و معاونتهای مختلف و حتی در گوش اطرافیان رهبری و حتی نمایندگان مجلس و سازمانهای متولی الگوی پیشرفت ارائه شد (و استقبال نیز شد) اما در نهایت در هزار پیچ و خم نامه نگاریها گم شد ...
🖱 مطمئن نیستم؛ ولی با این وضعیت وزارتخانهها و فلاحتخانهها، هر چه زمان بیشتر میگذرد، شاید مجددا باید منتظر وقوع اتفاقاتی ناگوار باشیم ....
کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/HnpnYg
مدیریت به سبک ایرانی
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🏁 تلگرام فیلتر شد اما جواب نداد. رویکرد غیر مشارکتی پاسخ خوبی دریافت نکرد. در سطح سازمانهای دولتی و حاکمیتی، و بخشی حتی از سازمانهای خصوصی، یک سری ویژگی مدیریتی وجود دارد که با اینکه دائم در حال شکست خوردن است، اما مجددا تکرار می شود. در ذیل، سه سبک اصلی مدیریت ایرانی را معرفی میکنم (البته این بدان معنا نیست که همه مدیران ایرانی اینگونه اند):
🚶 مدیریت فرد-محور: در این رویکرد، کلا سازمان و ساختار و فرآیندها اهمیت خاصی ندارد. چیزی که مهم است افراد است و تمام همّ و غمِ مدیران این است که بتوانند آدمها را جابجا یا جایگزین کنند. به همین دلیل، در بسیاری از سازمانها، پس از تغییر مدیر، قطاری میآید و قطاری میرود. مدیران فکر میکنند برای اینکه سازمان درست کار کند، باید آدمها را جابجا کنند و آدمهای همسو با خود را سرکار بگذارند!
🚶 اما این مدیران از این نکته غافلند که آدمهای یک سازمان، خود به خود با هم هماهنگ نمیشوند (مگر در موارد استثنایی که سایز سازمان بسیار کوچک باشد). مدیران ایرانی به اشتباه آدمها را جابجا میکنند و آدمهای جدید، ناگزیرند در همان ساختار قدیمی شروع به فعالیت کنند که باعث میشود آنها نیز نتیجه نگیرند.
📝 مدیریت برنامه-محور: در کشور و در دورهای، تب برنامهریزی چنان اوج گرفت که همه فکر کردند باید برنامهای بنویسند و سپس مطابق آن برنامه، سازمان به سرمنزل مقصود خواهد رسید. انواع روشهای برنامهریزی راهبردی ایجاد شد و همه فکر کردند که راه نجات را یافتهاند. اما این برنامهها در عمل راه به جایی نبرد و در قفسهها و در جلسات باقی ماند و سازمانها را متحول نساخت.
📝 مدیران برنامه-محور فکر میکنند که برنامه منجر به هماهنگی میشود. اما برنامه نیز منجر به هماهنگی نمیشود. برنامه ها در نهایت میتوانند یک ذهنیت مشترک در مورد هدف و یا آیندۀ سازمان ترسیم کنند؛ البته اگر موفق به این مهم شوند (که شواهد کمی در این مورد وجود دارد).
📆 مدیریت پروژه-محور: برخی مدیران ایرانی نیز به این جمعبندی رسیدهاند که سازمانها درست بشو نیستند، برنامهها هم که کار نمیکنند؛ پس وقتی وارد یک سازمان میشوند برای خود دو یا سه پروژۀ اصلی تعریف میکنند که آن را به انجام برسانند و دیگر کاری به بقیه سازمان ندارند. عمدتا بقیه مسائل در اولویت چندم قرار میگیرد و این مدیران، در نهایت با روحی شاد از سازمان خارج میشوند که اقلا یک پروژه را در گیرودار بوروکراسی سخت به سرانجام رساندهاند و باقیات الصالحاتی برای خود باقی گذاشتهاند.
📆 مدیران پروژه-محور هم سازمان را تغییر نمیدهند. در بیشتر مواقع، این پروژهها به قیمت دور زدن اصول و قوانین و قاعدهها و رویهها به سرانجام میرسند؛ یعنی عملا به خاطر هماهنگ شدن سازمان محقق نمیشوند بلکه به خاطر فشار و زور است.
📛 این سبکهای مدیریتی معمولا سه عادت بد را هم به همراه دارند که در HBR به این عادات پرداخته شده است. عدم تصمیم گیری در مواقع لازم، عدم حمایت از کسانی که باید حمایت شوند، و پنداشتن اینکه خود همه چیز را می دانند.
🏁 پس چه باید کرد؟ شاید یکی از درسهای اصلی نظریههای مدیریت این باشد که میتوان با اتخاذ برخی اصول، سازمانها را سازماندهی و هماهنگ کرد تا این سازمان بتواند از افراد، با رویکردهای مختلف، کار بکشد. بارها شنیدهایم که یک ایرانی در سازمانهای غربی، بسیار موثرتر و کارآتر کار می کند!
🏁 مدیر اگر می خواهد نتیجه بگیرد، باید ساختار خود را درست کند و ساختار مجموعه ای است از روابط قدرت و تصمیم گیری، مکانیزمهای ارتباطات و اطلاعات، تقسیم کار و شرح وظایف، که باید به خوبی با فرآیندهای کاری، استراتژی، محیط و سایز سازمان تطبیق داشته باشد.
🏁 تغییر ساختار به معنای صرفا تغییر چارت سازمانی نیست، هرچند در مدیریت ایرانی هم معمولا چارت چیزی نیست جز ابزاری برای جابجایی انسانها.
...
🏁 پس شاید بهتر باشد از همین امروز کار دیگری پیش گیریم: تلاش کنیم تا حتی الامکان، ماهی یک آئین نامه، یک دستورالعمل، یک فرآیند، یا هر نوع سیستم تصمیم گیری، تقسیم قدرت، و تقسیم وظایفی که در سازمان به اشتباه جاری و ساری است را اصلاح کنیم.
🏁 نتیجۀ این گامهای کوچک آن است که بعد از دو سال، سازمانهای ایرانی با یک بهبود اساسی مواجه خواهند شد بدون اینکه بخواهیم با آدمها، برنامهها و یا پروژهها سر ستیز داشته باشیم. این تاثیرات مثبت، حتی تا سالها بعد از رفتن مدیر از سازمان نیز پابرجا خواهد بود.
🏁 به جای اینکه آدمهایی، برنامه هایی یا پروژه هایی را از سازمانی به سازمان دیگر منتقل کنیم، بهتر است کمی آستین بالا بزنیم و خود را با مسائل به ظاهر پیش پا افتاده سازمان درگیر کنیم، ایرادی ندارد اگر دستمان کمی روغنی شود.
ای کاش رئیس جمهور بعدی از ساختار شروع کند🙏
@Cafe_Strategy
goo.gl/yLRMWF
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)
🏁 تلگرام فیلتر شد اما جواب نداد. رویکرد غیر مشارکتی پاسخ خوبی دریافت نکرد. در سطح سازمانهای دولتی و حاکمیتی، و بخشی حتی از سازمانهای خصوصی، یک سری ویژگی مدیریتی وجود دارد که با اینکه دائم در حال شکست خوردن است، اما مجددا تکرار می شود. در ذیل، سه سبک اصلی مدیریت ایرانی را معرفی میکنم (البته این بدان معنا نیست که همه مدیران ایرانی اینگونه اند):
🚶 مدیریت فرد-محور: در این رویکرد، کلا سازمان و ساختار و فرآیندها اهمیت خاصی ندارد. چیزی که مهم است افراد است و تمام همّ و غمِ مدیران این است که بتوانند آدمها را جابجا یا جایگزین کنند. به همین دلیل، در بسیاری از سازمانها، پس از تغییر مدیر، قطاری میآید و قطاری میرود. مدیران فکر میکنند برای اینکه سازمان درست کار کند، باید آدمها را جابجا کنند و آدمهای همسو با خود را سرکار بگذارند!
🚶 اما این مدیران از این نکته غافلند که آدمهای یک سازمان، خود به خود با هم هماهنگ نمیشوند (مگر در موارد استثنایی که سایز سازمان بسیار کوچک باشد). مدیران ایرانی به اشتباه آدمها را جابجا میکنند و آدمهای جدید، ناگزیرند در همان ساختار قدیمی شروع به فعالیت کنند که باعث میشود آنها نیز نتیجه نگیرند.
📝 مدیریت برنامه-محور: در کشور و در دورهای، تب برنامهریزی چنان اوج گرفت که همه فکر کردند باید برنامهای بنویسند و سپس مطابق آن برنامه، سازمان به سرمنزل مقصود خواهد رسید. انواع روشهای برنامهریزی راهبردی ایجاد شد و همه فکر کردند که راه نجات را یافتهاند. اما این برنامهها در عمل راه به جایی نبرد و در قفسهها و در جلسات باقی ماند و سازمانها را متحول نساخت.
📝 مدیران برنامه-محور فکر میکنند که برنامه منجر به هماهنگی میشود. اما برنامه نیز منجر به هماهنگی نمیشود. برنامه ها در نهایت میتوانند یک ذهنیت مشترک در مورد هدف و یا آیندۀ سازمان ترسیم کنند؛ البته اگر موفق به این مهم شوند (که شواهد کمی در این مورد وجود دارد).
📆 مدیریت پروژه-محور: برخی مدیران ایرانی نیز به این جمعبندی رسیدهاند که سازمانها درست بشو نیستند، برنامهها هم که کار نمیکنند؛ پس وقتی وارد یک سازمان میشوند برای خود دو یا سه پروژۀ اصلی تعریف میکنند که آن را به انجام برسانند و دیگر کاری به بقیه سازمان ندارند. عمدتا بقیه مسائل در اولویت چندم قرار میگیرد و این مدیران، در نهایت با روحی شاد از سازمان خارج میشوند که اقلا یک پروژه را در گیرودار بوروکراسی سخت به سرانجام رساندهاند و باقیات الصالحاتی برای خود باقی گذاشتهاند.
📆 مدیران پروژه-محور هم سازمان را تغییر نمیدهند. در بیشتر مواقع، این پروژهها به قیمت دور زدن اصول و قوانین و قاعدهها و رویهها به سرانجام میرسند؛ یعنی عملا به خاطر هماهنگ شدن سازمان محقق نمیشوند بلکه به خاطر فشار و زور است.
📛 این سبکهای مدیریتی معمولا سه عادت بد را هم به همراه دارند که در HBR به این عادات پرداخته شده است. عدم تصمیم گیری در مواقع لازم، عدم حمایت از کسانی که باید حمایت شوند، و پنداشتن اینکه خود همه چیز را می دانند.
🏁 پس چه باید کرد؟ شاید یکی از درسهای اصلی نظریههای مدیریت این باشد که میتوان با اتخاذ برخی اصول، سازمانها را سازماندهی و هماهنگ کرد تا این سازمان بتواند از افراد، با رویکردهای مختلف، کار بکشد. بارها شنیدهایم که یک ایرانی در سازمانهای غربی، بسیار موثرتر و کارآتر کار می کند!
🏁 مدیر اگر می خواهد نتیجه بگیرد، باید ساختار خود را درست کند و ساختار مجموعه ای است از روابط قدرت و تصمیم گیری، مکانیزمهای ارتباطات و اطلاعات، تقسیم کار و شرح وظایف، که باید به خوبی با فرآیندهای کاری، استراتژی، محیط و سایز سازمان تطبیق داشته باشد.
🏁 تغییر ساختار به معنای صرفا تغییر چارت سازمانی نیست، هرچند در مدیریت ایرانی هم معمولا چارت چیزی نیست جز ابزاری برای جابجایی انسانها.
...
🏁 پس شاید بهتر باشد از همین امروز کار دیگری پیش گیریم: تلاش کنیم تا حتی الامکان، ماهی یک آئین نامه، یک دستورالعمل، یک فرآیند، یا هر نوع سیستم تصمیم گیری، تقسیم قدرت، و تقسیم وظایفی که در سازمان به اشتباه جاری و ساری است را اصلاح کنیم.
🏁 نتیجۀ این گامهای کوچک آن است که بعد از دو سال، سازمانهای ایرانی با یک بهبود اساسی مواجه خواهند شد بدون اینکه بخواهیم با آدمها، برنامهها و یا پروژهها سر ستیز داشته باشیم. این تاثیرات مثبت، حتی تا سالها بعد از رفتن مدیر از سازمان نیز پابرجا خواهد بود.
🏁 به جای اینکه آدمهایی، برنامه هایی یا پروژه هایی را از سازمانی به سازمان دیگر منتقل کنیم، بهتر است کمی آستین بالا بزنیم و خود را با مسائل به ظاهر پیش پا افتاده سازمان درگیر کنیم، ایرادی ندارد اگر دستمان کمی روغنی شود.
ای کاش رئیس جمهور بعدی از ساختار شروع کند🙏
@Cafe_Strategy
goo.gl/yLRMWF
دموکراسی و توسعه؟
(دکتر ابراهیم سوزنچی)
🎈در سنت غربی، واژه ای داریم به نام گیلد. ویژگیهای گیلد در کتاب سرمایه مارکس باز شده که چطور تغییر کرد سیستم جدید سرمایهداری از دل آن بیرون آمد. گیلدها همان اصناف بودند که به کار تولید و یا تجارت مشغول بودند.
🎈 روش سازماندهی گیلدها این بود که از دل خودشان نماینده را انتخاب میکردند و قواعد حاکم بر صنف خودشان را تعیین کرده و از منافع خود دفاع میکردند.
🎈گیلدها در شهرها بودند و روستاها جدای از گیلدها بودند. در روستاها فئودالها حاکمیت میکردند و رعیت ذیل آنها بودند. اینها دژ و بارو داشتند و فعالیت کشاورزی می کردند.
🎈سیستم حاکمیت مرکزی در گلید قرار نداشت. گلیدها منبع مالی کلیسا نبودند. تضاد میان گیلد و روستا در بلند مدت باعث شکلگیری سرمایهداری و دموکراسی گردید. دموکراسی ذاتا در دل گیلدها بود و قدرت گرفتن آنها باعث شکلگیری دموکراسی شد. همان تز و آنتی تز معروف
🎈ساختار شهرهای ما در گذشته بدین گونه بود که یک دژ و حاکمیت داشتیم، سپس مسجد بود و بعد از آن بازار قرار داشت. روستاهای جوار نیز زیر نظر همین سیستم حاکمیتی اداره میشد. بنابراین به جای شهر، منطقه شهری داشتیم که دلیل اصلی آن ترس از حمله عشایر بود که در قرن پنجم و با ورود تورانیان به ایران آمده بودند.
🎈تجار قشر دیگری بودند که در جابگاهی بالاتر از اصناف بودند و رابطه تجار با روحانیت بسیار خوب بود. آنها منبع مالی مسجد بودند. از طرفی رابطه آنان با حاکمیت هم بسیار خوب بود و آنها منبع مالی مناسبی برای حاکمیت هم بودند.
🎈ملک التجار توسط شاه انتخاب میشد و اصناف نیز تحت کنترل کامل حکومت بودند. محتسب مسوول حساب و کتاب اینها بود و میزان مالیاتی که بایدبه حکومت می دادند را تعیین میکرد. همچنین رئیس هرکدام از این اصناف توسط حکومت منصوب میشد (برخلاف گیلدهای غربی).
🎈تامین نظم و امنیت بر عهده داروغه و حاکمیت بود. اصناف همیشه ناگزیر و وابسته به حاکمیت بودند. حاکمیت نماینده و تامین کننده خواستههای اصناف نبود.
🎈لذا شهرهای ما سه ویژگی اصلی شهرهای غربی را نداشتند، یعنی انجمنهای صنفی مستقل، قانون اساسی و دادگاههای متشکل از اهالی شهر، و حکومت مستقل و برگزیده مردم.
🎈اصناف که باید ذاتا شکل دهنده سیستم اقتصادی باشند و سیستم سیاسی باید تابعی از برآوردن نیازهای آنان باشد، همیشه به دلایل جغرافیایی و غیره، ناگزیر بودند ذیل حاکمیت باشند تا امنیت آنها را برآورده کند. در این فضا، دموکراسی بیمعنا بوده (مردمسالاری)
🎈رضاخان رفت به سمت نفت و اتکای خود را از منابع مالی بازار قطع کرد. عشایر را سرکوب کرد و امنیت مناطق شهری را برقرار کرد. اما جنگ اول جهانی وی را از پا درآورد. وی با استفاده از قدرت توانست یک طبقه را سرنگون کند.
🎈محمدرضا ابتدا فئودالیزم را از پای درآورد (انقلاب سفید). اشتباهات فراوان در اجرای این طرح باعث از بین رفتن کشاورزی گردید. وی بازار (تاجران واصناف) و به تبع آن منابع مالی روحانیون را فلج کرد و قدرت را از ابتدای دهه 40 به سمت کارخانهداران سوق داد. لذا هیچ تز و آنتی تزی وجود نداشت و این دگرگونیها با اراده حاکمیت مرکزی رخ داد.
🎈رهبر انقلاب در یک سخنرانی اخیرا فرمودند که یکی از اصلیترین تفاوتهای جمهوری اسلامی با نظام قبلی این بوده که قدرت را به دست مردم برساند و اگر این هدف محقق نشود، عملا چه تفاوتی بین سیستم فعلی و قبلی وجود دارد؟
🎈انقلاب اسلامی قدرت را به دست روحانیون و سپس تجار (در برابر صنعتگران) داد (راحت ترین کار در سیستم موجود تجارت است و نه تولید). اما مشخص نیست چرا باید مردمسالاری اتفاق بیافتد؟ ما هیچ گاه ساختار گیلد نداشتیم، خودمان تصمیم نگرفتیم و همیشه وابسته به یک بزرگتر بودیم. دموکراسی نیازمند گسترش ظرفیتهای مردم است.
🎈موفقیت ژاپن و کره جنوبی و اکنون چین، در گسترش دموکراسی نبوده. آنها اول توسعه اقتصادی پیدا کردند (مبتنی بر یک سیستم مرکزی) که منجر به قدرت گرفتن طبقه صنعتگر گردید و حالا کمکم به سمت دموکراسی حرکت میکنند. در این فرآیند ظرفیتهای مردم توسعه پیدا کرده و می توانند اکنون صحبت از مشارکت مردم کنند.
🎈آیا راهکار ما نیز ابتدا حرکت به سمت توسعه اقتصادی است؟
اما آنها یک تفاوت آشکار با ما دارند و آن حضور نهاد دین و روحانیت است. بنظر میرسد روحانیت قبول نمیکند که چنین جابجایی قدرتی رخ دهد. دومین تفاوت این است که در نظام تقسیم کار جهانی در ذهن آمریکا، منطقه خاورمیانه نباید صنعتی شود بلکه باید تامین کننده نفت باشند (حتی در زمان شاه). لذا همیشه کارشکنی خارجی بوده است. سومین آنها جغرافیاست که هنوز ناگزیریم هزینه تامین امنیت را بدهیم.
🎈ایدههایی برای اداره کشور نمی تواند این عناصر را در نظر نگیرد. همیشه با زور تغییراتی ایجاد کردیم و جواب نداده. هنوز به دنبال راهکار میگردیم
@cafe_strategy
goo.gl/KA977s
(دکتر ابراهیم سوزنچی)
🎈در سنت غربی، واژه ای داریم به نام گیلد. ویژگیهای گیلد در کتاب سرمایه مارکس باز شده که چطور تغییر کرد سیستم جدید سرمایهداری از دل آن بیرون آمد. گیلدها همان اصناف بودند که به کار تولید و یا تجارت مشغول بودند.
🎈 روش سازماندهی گیلدها این بود که از دل خودشان نماینده را انتخاب میکردند و قواعد حاکم بر صنف خودشان را تعیین کرده و از منافع خود دفاع میکردند.
🎈گیلدها در شهرها بودند و روستاها جدای از گیلدها بودند. در روستاها فئودالها حاکمیت میکردند و رعیت ذیل آنها بودند. اینها دژ و بارو داشتند و فعالیت کشاورزی می کردند.
🎈سیستم حاکمیت مرکزی در گلید قرار نداشت. گلیدها منبع مالی کلیسا نبودند. تضاد میان گیلد و روستا در بلند مدت باعث شکلگیری سرمایهداری و دموکراسی گردید. دموکراسی ذاتا در دل گیلدها بود و قدرت گرفتن آنها باعث شکلگیری دموکراسی شد. همان تز و آنتی تز معروف
🎈ساختار شهرهای ما در گذشته بدین گونه بود که یک دژ و حاکمیت داشتیم، سپس مسجد بود و بعد از آن بازار قرار داشت. روستاهای جوار نیز زیر نظر همین سیستم حاکمیتی اداره میشد. بنابراین به جای شهر، منطقه شهری داشتیم که دلیل اصلی آن ترس از حمله عشایر بود که در قرن پنجم و با ورود تورانیان به ایران آمده بودند.
🎈تجار قشر دیگری بودند که در جابگاهی بالاتر از اصناف بودند و رابطه تجار با روحانیت بسیار خوب بود. آنها منبع مالی مسجد بودند. از طرفی رابطه آنان با حاکمیت هم بسیار خوب بود و آنها منبع مالی مناسبی برای حاکمیت هم بودند.
🎈ملک التجار توسط شاه انتخاب میشد و اصناف نیز تحت کنترل کامل حکومت بودند. محتسب مسوول حساب و کتاب اینها بود و میزان مالیاتی که بایدبه حکومت می دادند را تعیین میکرد. همچنین رئیس هرکدام از این اصناف توسط حکومت منصوب میشد (برخلاف گیلدهای غربی).
🎈تامین نظم و امنیت بر عهده داروغه و حاکمیت بود. اصناف همیشه ناگزیر و وابسته به حاکمیت بودند. حاکمیت نماینده و تامین کننده خواستههای اصناف نبود.
🎈لذا شهرهای ما سه ویژگی اصلی شهرهای غربی را نداشتند، یعنی انجمنهای صنفی مستقل، قانون اساسی و دادگاههای متشکل از اهالی شهر، و حکومت مستقل و برگزیده مردم.
🎈اصناف که باید ذاتا شکل دهنده سیستم اقتصادی باشند و سیستم سیاسی باید تابعی از برآوردن نیازهای آنان باشد، همیشه به دلایل جغرافیایی و غیره، ناگزیر بودند ذیل حاکمیت باشند تا امنیت آنها را برآورده کند. در این فضا، دموکراسی بیمعنا بوده (مردمسالاری)
🎈رضاخان رفت به سمت نفت و اتکای خود را از منابع مالی بازار قطع کرد. عشایر را سرکوب کرد و امنیت مناطق شهری را برقرار کرد. اما جنگ اول جهانی وی را از پا درآورد. وی با استفاده از قدرت توانست یک طبقه را سرنگون کند.
🎈محمدرضا ابتدا فئودالیزم را از پای درآورد (انقلاب سفید). اشتباهات فراوان در اجرای این طرح باعث از بین رفتن کشاورزی گردید. وی بازار (تاجران واصناف) و به تبع آن منابع مالی روحانیون را فلج کرد و قدرت را از ابتدای دهه 40 به سمت کارخانهداران سوق داد. لذا هیچ تز و آنتی تزی وجود نداشت و این دگرگونیها با اراده حاکمیت مرکزی رخ داد.
🎈رهبر انقلاب در یک سخنرانی اخیرا فرمودند که یکی از اصلیترین تفاوتهای جمهوری اسلامی با نظام قبلی این بوده که قدرت را به دست مردم برساند و اگر این هدف محقق نشود، عملا چه تفاوتی بین سیستم فعلی و قبلی وجود دارد؟
🎈انقلاب اسلامی قدرت را به دست روحانیون و سپس تجار (در برابر صنعتگران) داد (راحت ترین کار در سیستم موجود تجارت است و نه تولید). اما مشخص نیست چرا باید مردمسالاری اتفاق بیافتد؟ ما هیچ گاه ساختار گیلد نداشتیم، خودمان تصمیم نگرفتیم و همیشه وابسته به یک بزرگتر بودیم. دموکراسی نیازمند گسترش ظرفیتهای مردم است.
🎈موفقیت ژاپن و کره جنوبی و اکنون چین، در گسترش دموکراسی نبوده. آنها اول توسعه اقتصادی پیدا کردند (مبتنی بر یک سیستم مرکزی) که منجر به قدرت گرفتن طبقه صنعتگر گردید و حالا کمکم به سمت دموکراسی حرکت میکنند. در این فرآیند ظرفیتهای مردم توسعه پیدا کرده و می توانند اکنون صحبت از مشارکت مردم کنند.
🎈آیا راهکار ما نیز ابتدا حرکت به سمت توسعه اقتصادی است؟
اما آنها یک تفاوت آشکار با ما دارند و آن حضور نهاد دین و روحانیت است. بنظر میرسد روحانیت قبول نمیکند که چنین جابجایی قدرتی رخ دهد. دومین تفاوت این است که در نظام تقسیم کار جهانی در ذهن آمریکا، منطقه خاورمیانه نباید صنعتی شود بلکه باید تامین کننده نفت باشند (حتی در زمان شاه). لذا همیشه کارشکنی خارجی بوده است. سومین آنها جغرافیاست که هنوز ناگزیریم هزینه تامین امنیت را بدهیم.
🎈ایدههایی برای اداره کشور نمی تواند این عناصر را در نظر نگیرد. همیشه با زور تغییراتی ایجاد کردیم و جواب نداده. هنوز به دنبال راهکار میگردیم
@cafe_strategy
goo.gl/KA977s