🔴 آیا ایران را نیز به باتلاق ویتنام خواهند کشاند؟
علی بابایی
🖱حتما برایتان جالب خواهد بود اگر بدانید که بسیاری از تاریخدانان و ژنرالهای ارشد ارتش ایالات متحده، بزرگترین افتضاح نظامی این کشور یعنی جنگ ویتنام را ناشی از ورود برنامهریزان، به خصوص رابرت مکنامارا (استاد دانشگاه هاروارد) به وزارت دفاع آمریکا و تاکید بیش از حد آنها بر اندازهگیری و شاخصهای کمّی میدانند. مکنامارا تصور میکرد که با استفاده از سیستم برنامهریزی کمّی خود (معروف به PPBS)، میتواند از درون اتاق خود و به دور از هیاهوی جنگ، به اتخاذ تصمیمات بزرگ و استراتژیک برای ارتش بپردازد. اما نقل قول برخی از تاریخدانان و ژنرالهای مشهور آمریکا در مورد این موضوع:
"... در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند ... آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز و سادهسازی همه چیز میپرداختند ..."
"... در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود. تمرکز بر شاخصهایی نظیر «تعداد کشتهشدگان» و امثال آن، اطمینانی دروغین برای برنامهریزان مکنامارا بوجود آورده بود ..."
"... هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید ..."
🖱نمیدانم این عبارتِ «هر چه را که نتوانی اندازه بگیری، نمیتوانی مدیریت کنی» را کدام بزرگواری بر سر زبان مدیران و سیاستگذاران کشور انداخت! باور به این عبارت، بگونهای در ذهن همه ریشه دوانیده که یادم میآید چند سال پیش، در جلسهای در یکی از سازمانهای تبلیغی، یکی از سیاسیون مهم، این عبارت را اسلامیزه نیز کرد و گفت: «احسنت! این مصداق همان حاسبوا قبل ان تحاسبوا است». البته در اینجا هم معتقدم که ریشۀ این نگاهِ مبتنی بر اندازهگیری و شاخصهای کمّی را مجددا باید در تبلیغات شرکتهای مشاورهای و برخی اساتید مشهورِ دانشکدههای مدیریت کشور، موسوم به «جریان برنامهریزی استراتژیک» جستجو کنیم.
🖱هنری مینتزبرگ، شاید برجستهترین متفکر حوزۀ مدیریت، یکی از سرسختترین منتقدانِ اینگونه کمّیسازیِ همه چیز است. از نظر او، دادههای کمّی، سختند، و در برابر آنها، دادههایی مهمتر تحت عنوان نرم، نظیر «حس مشتری» یا «ماهیت جریانهای سیاسی جامعه» قرار دارد. اما دادههای نرم، تنها و تنها در دسترس کسی خواهد بود که آنها را از نزدیک و در لحظه «لمس» نماید.
🖱اکنون نگاهی به کشور بیندازیم. از سیاستگذاری اشتغال در کشور آغاز کنیم. بارها در جلسات مهم در سطح ملی، با حضور دوستانی از سازمان برنامه و وزارت کار و وزارت صنعت و ... شاهد آن بودهام که نگاه اغلب سیاستگذاران کشور به اشتغال، صرفا مبتنی بر عدد و رقم است: «متوسط تولید یک شغل در کشور چقدر است؟ چقدر بودجه داریم؟ خوب بودجه را بر آن متوسط تقسیم میکنیم و میشود میزان تولید اشتغال در امسال!». همین را نیز به رییس جمهور و مقام رهبری گزارش میدهیم! متاسفانه در این جلسات، حتی یک کلمه در مورد اینکه واقعا چه عامل یا چه دینامیکی باعث ایجاد یک شغل پایدار میشود نشنیدهام. مثال دیگری را نیز دیروز دوست عزیزم دکتر سرهنگی در مورد کیفیت صادرات ایران برایم نقل کرد. وقتی فقط کمی، از گزارشهای کمّیِ صادرات ایران فاصله بگیریم و نگاهی نرمتر به صادرات کشور بیاندازیم، متوجه تصویر دیگری میشویم: 15 قلم صادراتی اول ایران، به نوعی میعاناتِ مشتق از نفت بودهاند؛ حال، عددبازیها و نموداربازیهای سیاستگذاران کشورمان را بگذارید در کنار 50 میلیارد دلار «سود» سامسونگ در سال 2018، همه در حوزههای «هایتک».
🖱سری نیز به خیابان فلسطین بزنیم. سالها سیاستگذارانمان در شورای عالی انقلاب فرهنگی در تلاش بودند تا در سند مهندسی فرهنگی، فرهنگ شهادت را کمّی کنند و فرهنگ عفاف را اندازهگیری؛ و برای افزایش آن شاخصها، صداوسیما 3 فیلم بسازد و هر منطقه 3 کتابخانه. اما واقعا در عجبم که چرا طی این همه سال، عزیزانمان این سیاستهای فاخر خود را از همان 100 متر آن طرف ساختمانشان، بورس عینکهای آفتابی و آن دانشگاه هنر معروف، آغاز نکردهاند تا ببینید چقدر با دنیای واقعی قرابت دارد؟
🖱قویا معتقدم که یکی از بزرگترین چالشهای مدیریتی ایران، ریشه نمودن همین تفکر مکنامارایی است. آیا مکناماراهای وطنی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهند کشاند؟
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2SGNZAD
https://nms.ir/cafe-strategy/
علی بابایی
🖱حتما برایتان جالب خواهد بود اگر بدانید که بسیاری از تاریخدانان و ژنرالهای ارشد ارتش ایالات متحده، بزرگترین افتضاح نظامی این کشور یعنی جنگ ویتنام را ناشی از ورود برنامهریزان، به خصوص رابرت مکنامارا (استاد دانشگاه هاروارد) به وزارت دفاع آمریکا و تاکید بیش از حد آنها بر اندازهگیری و شاخصهای کمّی میدانند. مکنامارا تصور میکرد که با استفاده از سیستم برنامهریزی کمّی خود (معروف به PPBS)، میتواند از درون اتاق خود و به دور از هیاهوی جنگ، به اتخاذ تصمیمات بزرگ و استراتژیک برای ارتش بپردازد. اما نقل قول برخی از تاریخدانان و ژنرالهای مشهور آمریکا در مورد این موضوع:
"... در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند ... آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز و سادهسازی همه چیز میپرداختند ..."
"... در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود. تمرکز بر شاخصهایی نظیر «تعداد کشتهشدگان» و امثال آن، اطمینانی دروغین برای برنامهریزان مکنامارا بوجود آورده بود ..."
"... هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید ..."
🖱نمیدانم این عبارتِ «هر چه را که نتوانی اندازه بگیری، نمیتوانی مدیریت کنی» را کدام بزرگواری بر سر زبان مدیران و سیاستگذاران کشور انداخت! باور به این عبارت، بگونهای در ذهن همه ریشه دوانیده که یادم میآید چند سال پیش، در جلسهای در یکی از سازمانهای تبلیغی، یکی از سیاسیون مهم، این عبارت را اسلامیزه نیز کرد و گفت: «احسنت! این مصداق همان حاسبوا قبل ان تحاسبوا است». البته در اینجا هم معتقدم که ریشۀ این نگاهِ مبتنی بر اندازهگیری و شاخصهای کمّی را مجددا باید در تبلیغات شرکتهای مشاورهای و برخی اساتید مشهورِ دانشکدههای مدیریت کشور، موسوم به «جریان برنامهریزی استراتژیک» جستجو کنیم.
🖱هنری مینتزبرگ، شاید برجستهترین متفکر حوزۀ مدیریت، یکی از سرسختترین منتقدانِ اینگونه کمّیسازیِ همه چیز است. از نظر او، دادههای کمّی، سختند، و در برابر آنها، دادههایی مهمتر تحت عنوان نرم، نظیر «حس مشتری» یا «ماهیت جریانهای سیاسی جامعه» قرار دارد. اما دادههای نرم، تنها و تنها در دسترس کسی خواهد بود که آنها را از نزدیک و در لحظه «لمس» نماید.
🖱اکنون نگاهی به کشور بیندازیم. از سیاستگذاری اشتغال در کشور آغاز کنیم. بارها در جلسات مهم در سطح ملی، با حضور دوستانی از سازمان برنامه و وزارت کار و وزارت صنعت و ... شاهد آن بودهام که نگاه اغلب سیاستگذاران کشور به اشتغال، صرفا مبتنی بر عدد و رقم است: «متوسط تولید یک شغل در کشور چقدر است؟ چقدر بودجه داریم؟ خوب بودجه را بر آن متوسط تقسیم میکنیم و میشود میزان تولید اشتغال در امسال!». همین را نیز به رییس جمهور و مقام رهبری گزارش میدهیم! متاسفانه در این جلسات، حتی یک کلمه در مورد اینکه واقعا چه عامل یا چه دینامیکی باعث ایجاد یک شغل پایدار میشود نشنیدهام. مثال دیگری را نیز دیروز دوست عزیزم دکتر سرهنگی در مورد کیفیت صادرات ایران برایم نقل کرد. وقتی فقط کمی، از گزارشهای کمّیِ صادرات ایران فاصله بگیریم و نگاهی نرمتر به صادرات کشور بیاندازیم، متوجه تصویر دیگری میشویم: 15 قلم صادراتی اول ایران، به نوعی میعاناتِ مشتق از نفت بودهاند؛ حال، عددبازیها و نموداربازیهای سیاستگذاران کشورمان را بگذارید در کنار 50 میلیارد دلار «سود» سامسونگ در سال 2018، همه در حوزههای «هایتک».
🖱سری نیز به خیابان فلسطین بزنیم. سالها سیاستگذارانمان در شورای عالی انقلاب فرهنگی در تلاش بودند تا در سند مهندسی فرهنگی، فرهنگ شهادت را کمّی کنند و فرهنگ عفاف را اندازهگیری؛ و برای افزایش آن شاخصها، صداوسیما 3 فیلم بسازد و هر منطقه 3 کتابخانه. اما واقعا در عجبم که چرا طی این همه سال، عزیزانمان این سیاستهای فاخر خود را از همان 100 متر آن طرف ساختمانشان، بورس عینکهای آفتابی و آن دانشگاه هنر معروف، آغاز نکردهاند تا ببینید چقدر با دنیای واقعی قرابت دارد؟
🖱قویا معتقدم که یکی از بزرگترین چالشهای مدیریتی ایران، ریشه نمودن همین تفکر مکنامارایی است. آیا مکناماراهای وطنی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهند کشاند؟
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2SGNZAD
https://nms.ir/cafe-strategy/
🔴 به موج کوچک دل نبندیم
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱جوزف شومپیتر، از اولین کسانی بود که معتقد بود نظام اقتصاد سرمایهداری، یک رودخانه متلاطم و پرآشوب است و نمیتواند در تعادل قرار گیرد. او تصویر سرمایهداری را به یک نظام خلاق تغییر داد، و منبع نیروی تغییر را نیز به نیروی کارآفرین، که دائماً در حال خلق چیزهای جدید است و از بین بردن چیزهای قدیمی. در نتیجۀ این فرآیند، صاحبان کسبوکارهای قدیمی، که منافعشان در خطر میافتد، و دولتها، که نمیتوانند همپای تغییرات نوآوری حرکت کنند، همیشه در برابر تخریب خلاقانه مقاومت و مخالفت میکنند.
🖱در چند دهۀ اخیر و با پدید آمدن صنعت ICT، بار دیگر نگاهها به سمت نظریه تخریب خلاقانه شومپیتر جلب شده است. صنعت ICT، دقیقاً همان موج پنجم نظریۀ تخریب خلاقانۀ شومپیتر است؛ و اکنون سوالی که ذهن اندیشمندان اقتصادی را درگیر کرده این است که موج بعدی تخریب خلاقانه کدام است تا با دانستن آن، کشورها بتوانند بر این موج سوار شوند و یک رشد بلند مدت اقتصادی را تجربه کنند.
🖱معتقدم مسالۀ اصلی ما در ایران این است که نهادهایی که در ساختار اقتصاد ایران شکل گرفتهاند، چقدر اجازۀ آزاد شدن نیروهای کارآفرینی را میدهند تا ایران نیز بتواند موج بعدی تخریب خلاقانه را بهموقع تشخیص دهد و وارد آن شود؟ و مسئلۀ مهم بعدی: آیا ظهور برخی استارتآپهای اینترنتی در ایران، یعنی همان ورود کشور به موج بعدی تخریب خلاقانه؟
🖱با توجه به ساختار انحصاری که اقتصاد ایران دارد، موجی که استارتآپها و کسبوکارهای اینترنتی ایجاد کردهاند، موج کوچکی از نظریه تخریب خلاقانه به شمار میآید. اما این موج، صرفا بخش کوچکی از موج بزرگ ICT است و نمیتوان گفت این موج کوچک توانسته است به تغییر و تحولات اساسی در اقتصاد ایران منجر شود و سهم بزرگی در رشد اقتصادی داشته باشد. به طور مثال، استارتآپها در حوزه تاکسیهای اینترنتی، در اقتصاد ایران موفقیتهایی به دست آوردهاند و با فراگیر شدن اسنپ و تپسی، سیستم تاکسیهای تلفنی جمع شد و بهرهوری در آن بخش افزایش یافت. اما آنها نتوانستند دگرگونی بزرگی در اقتصاد ایران ایجاد کنند؛ علی الخصوص از منظر تولید ثروت و رشد اقتصادی.
🖱تخریب خلاقانه، بر آن نیروهای کارآفرینی تاکید دارد که دگرگونیهای بزرگی در اقتصاد ایجاد کند، مانند موجی که صنعت خودرو در جهان به راه انداخت. بنابراین، موجهای کوچک که پلتفورمهای مبتنی بر ICT یا همان استارتآپها به راه میاندازند، بیشتر باعث کارآمدی بازاری که در آن فعالیت میکنند میشوند نه اینکه موج جدیدی از فناوری همانند آنچه ICT رقم زد به راه بیندازند. در دنیا هم همینگونه است و کسبوکارهای پلتفرمی، مولد ثروت قابل توجهی نبودهاند. مثلاً، استارتآپ اوبر، درست است که باعث افزایش بهرهوری در بخش حمل ونقل شد، اما فقط کارایی بازار حمل ونقل را بالا برده است. اگر اوبر بخواهد موج بزرگ تخریب خلاقانه را ایجاد کند باید سیستم جدیدی از حملونقل به راه بیندازد تا به طور کلی سیستم بازار قبلی از کار بیفتد و صنعت جدیدی را ایجاد کند. مثلاً اگر اوبر، یک سیستم حملونقل هوایی برای حملونقل درونشهری راهاندازی کند، آنوقت میتوانیم بگوییم بر مبنای نظریه خلاق، موج بزرگی را به وجود آورده است.
🖱پس برای ایجاد رشد و یک تحول و دگرگونی در اقتصاد ایران، این موج باید بتواند به تحولاتی اساسی در تکنولوژی صنایع منجر شود که در حال حاضر چنین چیزی دیده نمیشود. به عبارت دیگر، در همان موج کوچکی که باعث شد تاکسیهای اینترنتی و فروش اینترنتی شکل بگیرند، باقی ماندهایم. پس اگرچه در فضای استارتآپی، نیروهای کارآفرینی آزاد شدهاند و خوب هم عمل کردهاند، اما در صنایع بزرگی مثل صنعت خودرو و فولاد به دلیل انحصاراتی که وجود دارد حتی همین موج کوچک از تخریب خلاقانه هم شکل نمیگیرد و دائماً نوآوری و نیروهای کارآفرینی سرکوب میشوند.
🖱پس باید حواسمان باشد موج نوآوری و خلاقیتی که در فضای استارتآپی رخ داده، با موج بزرگی که تخریب خلاق پس از ICT ایجاد خواهد کرد، فرق دارد و اگر بخواهیم تمام تمرکزمان را بر این موج کوچک استارتآپی و کسبوکارهای اینترنتی قرار دهیم، از موجهای بزرگ تخریب خلاقانه که تمام دنیا به دنبال آن هستند، عقب میمانیم. متاسفانه به نظر میرسد سیاستگذار هم فکر میکند حد رشد فناوری در حد استارتآپ است. بنابراین، اگر بخواهیم یک دگرگونی بزرگ در اقتصادمان رخ دهد، باید در مورد این وسواس بر استارتآپهای اینترنتی، یک بازنگری جدی صورت گیرد و توجه همه، بهخصوص سیاستگذاران، به سمت موج بزرگ تخریب خلاقانه در فناوری تغییر مسیر دهد ...
[آنچه خواندید، بخشی از مصاحبۀ اخیر من با تجارت فردا بود]
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2Z3REOh
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱جوزف شومپیتر، از اولین کسانی بود که معتقد بود نظام اقتصاد سرمایهداری، یک رودخانه متلاطم و پرآشوب است و نمیتواند در تعادل قرار گیرد. او تصویر سرمایهداری را به یک نظام خلاق تغییر داد، و منبع نیروی تغییر را نیز به نیروی کارآفرین، که دائماً در حال خلق چیزهای جدید است و از بین بردن چیزهای قدیمی. در نتیجۀ این فرآیند، صاحبان کسبوکارهای قدیمی، که منافعشان در خطر میافتد، و دولتها، که نمیتوانند همپای تغییرات نوآوری حرکت کنند، همیشه در برابر تخریب خلاقانه مقاومت و مخالفت میکنند.
🖱در چند دهۀ اخیر و با پدید آمدن صنعت ICT، بار دیگر نگاهها به سمت نظریه تخریب خلاقانه شومپیتر جلب شده است. صنعت ICT، دقیقاً همان موج پنجم نظریۀ تخریب خلاقانۀ شومپیتر است؛ و اکنون سوالی که ذهن اندیشمندان اقتصادی را درگیر کرده این است که موج بعدی تخریب خلاقانه کدام است تا با دانستن آن، کشورها بتوانند بر این موج سوار شوند و یک رشد بلند مدت اقتصادی را تجربه کنند.
🖱معتقدم مسالۀ اصلی ما در ایران این است که نهادهایی که در ساختار اقتصاد ایران شکل گرفتهاند، چقدر اجازۀ آزاد شدن نیروهای کارآفرینی را میدهند تا ایران نیز بتواند موج بعدی تخریب خلاقانه را بهموقع تشخیص دهد و وارد آن شود؟ و مسئلۀ مهم بعدی: آیا ظهور برخی استارتآپهای اینترنتی در ایران، یعنی همان ورود کشور به موج بعدی تخریب خلاقانه؟
🖱با توجه به ساختار انحصاری که اقتصاد ایران دارد، موجی که استارتآپها و کسبوکارهای اینترنتی ایجاد کردهاند، موج کوچکی از نظریه تخریب خلاقانه به شمار میآید. اما این موج، صرفا بخش کوچکی از موج بزرگ ICT است و نمیتوان گفت این موج کوچک توانسته است به تغییر و تحولات اساسی در اقتصاد ایران منجر شود و سهم بزرگی در رشد اقتصادی داشته باشد. به طور مثال، استارتآپها در حوزه تاکسیهای اینترنتی، در اقتصاد ایران موفقیتهایی به دست آوردهاند و با فراگیر شدن اسنپ و تپسی، سیستم تاکسیهای تلفنی جمع شد و بهرهوری در آن بخش افزایش یافت. اما آنها نتوانستند دگرگونی بزرگی در اقتصاد ایران ایجاد کنند؛ علی الخصوص از منظر تولید ثروت و رشد اقتصادی.
🖱تخریب خلاقانه، بر آن نیروهای کارآفرینی تاکید دارد که دگرگونیهای بزرگی در اقتصاد ایجاد کند، مانند موجی که صنعت خودرو در جهان به راه انداخت. بنابراین، موجهای کوچک که پلتفورمهای مبتنی بر ICT یا همان استارتآپها به راه میاندازند، بیشتر باعث کارآمدی بازاری که در آن فعالیت میکنند میشوند نه اینکه موج جدیدی از فناوری همانند آنچه ICT رقم زد به راه بیندازند. در دنیا هم همینگونه است و کسبوکارهای پلتفرمی، مولد ثروت قابل توجهی نبودهاند. مثلاً، استارتآپ اوبر، درست است که باعث افزایش بهرهوری در بخش حمل ونقل شد، اما فقط کارایی بازار حمل ونقل را بالا برده است. اگر اوبر بخواهد موج بزرگ تخریب خلاقانه را ایجاد کند باید سیستم جدیدی از حملونقل به راه بیندازد تا به طور کلی سیستم بازار قبلی از کار بیفتد و صنعت جدیدی را ایجاد کند. مثلاً اگر اوبر، یک سیستم حملونقل هوایی برای حملونقل درونشهری راهاندازی کند، آنوقت میتوانیم بگوییم بر مبنای نظریه خلاق، موج بزرگی را به وجود آورده است.
🖱پس برای ایجاد رشد و یک تحول و دگرگونی در اقتصاد ایران، این موج باید بتواند به تحولاتی اساسی در تکنولوژی صنایع منجر شود که در حال حاضر چنین چیزی دیده نمیشود. به عبارت دیگر، در همان موج کوچکی که باعث شد تاکسیهای اینترنتی و فروش اینترنتی شکل بگیرند، باقی ماندهایم. پس اگرچه در فضای استارتآپی، نیروهای کارآفرینی آزاد شدهاند و خوب هم عمل کردهاند، اما در صنایع بزرگی مثل صنعت خودرو و فولاد به دلیل انحصاراتی که وجود دارد حتی همین موج کوچک از تخریب خلاقانه هم شکل نمیگیرد و دائماً نوآوری و نیروهای کارآفرینی سرکوب میشوند.
🖱پس باید حواسمان باشد موج نوآوری و خلاقیتی که در فضای استارتآپی رخ داده، با موج بزرگی که تخریب خلاق پس از ICT ایجاد خواهد کرد، فرق دارد و اگر بخواهیم تمام تمرکزمان را بر این موج کوچک استارتآپی و کسبوکارهای اینترنتی قرار دهیم، از موجهای بزرگ تخریب خلاقانه که تمام دنیا به دنبال آن هستند، عقب میمانیم. متاسفانه به نظر میرسد سیاستگذار هم فکر میکند حد رشد فناوری در حد استارتآپ است. بنابراین، اگر بخواهیم یک دگرگونی بزرگ در اقتصادمان رخ دهد، باید در مورد این وسواس بر استارتآپهای اینترنتی، یک بازنگری جدی صورت گیرد و توجه همه، بهخصوص سیاستگذاران، به سمت موج بزرگ تخریب خلاقانه در فناوری تغییر مسیر دهد ...
[آنچه خواندید، بخشی از مصاحبۀ اخیر من با تجارت فردا بود]
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2Z3REOh
Google Docs
46-47.pdf
Forwarded from کافه استراتژی
🎈این تحلیلهای مرگبار
(علی بابایی)
🖱پا در کلاس درس دانشکدههای مدیریت در ایران که بگذاری، بسیاریشان تلاش میکنند تا فقط یک موضوع را در ذهنت فرو کنند: حیاتی بودن تحلیل، تحلیل، و تحلیل. محتوای این کلاسها پر است از مدل «پنج نیروی پورتر»، مدل «پِستِل»، «سوات» و ... . اگر بحثهای کلاس بخواهد ژست روشنفکری هم بگیرد، میرود به این سمت که صنایع و حتی کشور به این دلیل پیشرفت نمیکند که این مدلها را بلد نیستند و در نتیجه، خوب تحلیل نمیکنند.
🖱بعد با مشغول به کار شدنِ دانشجویان همین کلاسها در پستهای مدیریتی، همین بحثها سر از جلسات کلان کشور در هیئت وزرا و مجمع تشخیص و شورای عالی فلان و فلان سر بر میآورد و همه میگویند «مشکل اساسی کشور، انجام ندادن تحلیل است»، «ما باید با تحلیل دقیق، مزیت رقابتی کشور را پیدا کنیم» و ...؛ و به همین خاطر است که رد پای مدل سوات را میتوان حتی در سند تحول آموزش و پرورش کشور یا الگوی اسلامی ایرانیپیشرفت نیز مشاهده کرد! اما آیا به واقع، تحلیل تا این حد در موفقیت و نوآوری افراد، شرکتها، و حتی کشورها تاثیرگذار است؟ ابتدا به یک خاطره مهم از ریچارد راملت، استاد مشهور آمریکایی، از زبان خود او توجه کنیم.
🖱در سال 1977 و در یکی از امتحانهای رشته MBA سوالی از ما در مورد شرکت ژاپنی هوندا (که آن زمان تولیدکنندۀ موتورسیکلت بود) پرسیده شد. سوال این بود: «آیا هوندا میتواند وارد بیزینس جهانی اتومبیل شود؟». این سوالی بود که جوابش از قبل مشخص بود و هر کسی جواب «بله» میداد در امتحان رد میشد! جواب به این خاطر مشخص بود که «تحلیلها» نشان میداد:
• بازار اتومبیل بازار اشباعی بود
• به تعداد کافی شرکت فعال در بازار ژاپن و اروپا و آمریکا وجود داشت
• هوندا تجربه بسیار کمی در تولید اتومبیل داشت
• هوندا هیچ سیستم توزیعی برای اتومبیل نداشت
... هشت سال بعد در سال 1985، همسر من در حال رانندگی با یکی از ماشینهای هوندا در خیابانهای آمریکا بود!
🖱به نظرم این خاطره، ساعتها حرف برای گفتن دارد. پیشنهاد میکنم دوباره آن را با دقت بخوانید و از خود بپرسید: اگر قرار بود هوندا، مبنای تصمیمگیری خود را خروجیهای محافظهکارانه (اگر نگوییم ناامیدکنندۀ) مدلهای تحلیلی قرار دهد، اکنون نامی از این شرکت در صنایع اتومبیل سازی وجود داشت؟
https://goo.gl/L6ZaRP
🖱جالب است که تا به این لحظه که در حال نگارش این متن هستم، حتی به یک کتاب تاریخ نگار که موفقیت افراد مشهور و شرکتهای بزرگ و حتی کشورهای اخیرا مدرن شده را به استفادۀ آنها از مدلهای تحلیلی ارتباط داده باشد برنخوردهام؛ بلکه بالعکس، در این کتابها همواره صحبت از این عبارات بوده است: خلاف قاعده شنا کردن؛ بی کله و دیوانه بودن؛ باور بزرگ؛ عزم خستگی ناپذیر؛ شکست و یادگیری مستمر؛ .... . از خود بپرسید: اگر قرار بود مارتین لوتر کینگ، سوئیچیرو هوندا، گاندی، محمد یونس، استیو جابز، و صدها نوآور دیگر از مدلهای تحلیل استفاده کنند، آیا میتوانستند قدم از قدم بردارند؟ از خود بپرسید: آیا اگر کشورهایی نظیر کره جنوبی و ژاپن و سنگاپور و تایوان و مالزی، در دهه ۵۰ قرار بود از مدلهای تحلیلی (فرض کنید مدل پنج نیروی پورتر یا سوات!) استفاده کنند، غیر از این بود که الان میبایست در جنگلداری و کشاورزی و میمونداری فعال میبودند؟
🖱نمیخواهم تحلیل را به کل رد کنم، اما آیا در شرایط کنونی کشور، که همه در جستجوی یک نوآوری بزرگ و یک دستاویز بزرگ برای رها شدن از نفرین نفت هستند، مدلهای تحلیلی (نظیر سوات و پنج نیروی پورتر و مزیت رقابتی و ...) میتوانند راهگشای ما باشند؟ یا بالعکس، ما به افرادی نیاز داریم که با خلاف قاعده شنا کردن، با یک باور بزرگ، با عزم خستگی ناپذیر، و یادگیری مستمر، بتوانند پنجرهای جدید رو به کشور بگشایند؟
🖱در پایان شما را به دیدن این فیلم قدیمی بسیار زیبا با عنوان «متفاوت فکر کن» که در مورد آغاز دوبارۀ اپل پس از بازگشت استیو جابز است (با صدای خود استیو جابز) دعوت میکنم؛ فیلمی که به خوبی فاصلۀ بسیار دور مدل ذهنی افراد و شرکتهای نوآور را با مدلهای تحلیلی نشان میدهد: "... به افتخار دیوانهها. به افتخار آدمهای عجیب و متفاوت، سرکشها و دردسرسازان. قطعههای ناجور پازل. کسانی که دنیا را جور دیگری میبینند و به قواعد علاقهای ندارند. به وضع موجود نیز قانع نیستند ..." 👈 https://goo.gl/Qyj9p2
کافه استراتژی
@cafe_strategy
(علی بابایی)
🖱پا در کلاس درس دانشکدههای مدیریت در ایران که بگذاری، بسیاریشان تلاش میکنند تا فقط یک موضوع را در ذهنت فرو کنند: حیاتی بودن تحلیل، تحلیل، و تحلیل. محتوای این کلاسها پر است از مدل «پنج نیروی پورتر»، مدل «پِستِل»، «سوات» و ... . اگر بحثهای کلاس بخواهد ژست روشنفکری هم بگیرد، میرود به این سمت که صنایع و حتی کشور به این دلیل پیشرفت نمیکند که این مدلها را بلد نیستند و در نتیجه، خوب تحلیل نمیکنند.
🖱بعد با مشغول به کار شدنِ دانشجویان همین کلاسها در پستهای مدیریتی، همین بحثها سر از جلسات کلان کشور در هیئت وزرا و مجمع تشخیص و شورای عالی فلان و فلان سر بر میآورد و همه میگویند «مشکل اساسی کشور، انجام ندادن تحلیل است»، «ما باید با تحلیل دقیق، مزیت رقابتی کشور را پیدا کنیم» و ...؛ و به همین خاطر است که رد پای مدل سوات را میتوان حتی در سند تحول آموزش و پرورش کشور یا الگوی اسلامی ایرانیپیشرفت نیز مشاهده کرد! اما آیا به واقع، تحلیل تا این حد در موفقیت و نوآوری افراد، شرکتها، و حتی کشورها تاثیرگذار است؟ ابتدا به یک خاطره مهم از ریچارد راملت، استاد مشهور آمریکایی، از زبان خود او توجه کنیم.
🖱در سال 1977 و در یکی از امتحانهای رشته MBA سوالی از ما در مورد شرکت ژاپنی هوندا (که آن زمان تولیدکنندۀ موتورسیکلت بود) پرسیده شد. سوال این بود: «آیا هوندا میتواند وارد بیزینس جهانی اتومبیل شود؟». این سوالی بود که جوابش از قبل مشخص بود و هر کسی جواب «بله» میداد در امتحان رد میشد! جواب به این خاطر مشخص بود که «تحلیلها» نشان میداد:
• بازار اتومبیل بازار اشباعی بود
• به تعداد کافی شرکت فعال در بازار ژاپن و اروپا و آمریکا وجود داشت
• هوندا تجربه بسیار کمی در تولید اتومبیل داشت
• هوندا هیچ سیستم توزیعی برای اتومبیل نداشت
... هشت سال بعد در سال 1985، همسر من در حال رانندگی با یکی از ماشینهای هوندا در خیابانهای آمریکا بود!
🖱به نظرم این خاطره، ساعتها حرف برای گفتن دارد. پیشنهاد میکنم دوباره آن را با دقت بخوانید و از خود بپرسید: اگر قرار بود هوندا، مبنای تصمیمگیری خود را خروجیهای محافظهکارانه (اگر نگوییم ناامیدکنندۀ) مدلهای تحلیلی قرار دهد، اکنون نامی از این شرکت در صنایع اتومبیل سازی وجود داشت؟
https://goo.gl/L6ZaRP
🖱جالب است که تا به این لحظه که در حال نگارش این متن هستم، حتی به یک کتاب تاریخ نگار که موفقیت افراد مشهور و شرکتهای بزرگ و حتی کشورهای اخیرا مدرن شده را به استفادۀ آنها از مدلهای تحلیلی ارتباط داده باشد برنخوردهام؛ بلکه بالعکس، در این کتابها همواره صحبت از این عبارات بوده است: خلاف قاعده شنا کردن؛ بی کله و دیوانه بودن؛ باور بزرگ؛ عزم خستگی ناپذیر؛ شکست و یادگیری مستمر؛ .... . از خود بپرسید: اگر قرار بود مارتین لوتر کینگ، سوئیچیرو هوندا، گاندی، محمد یونس، استیو جابز، و صدها نوآور دیگر از مدلهای تحلیل استفاده کنند، آیا میتوانستند قدم از قدم بردارند؟ از خود بپرسید: آیا اگر کشورهایی نظیر کره جنوبی و ژاپن و سنگاپور و تایوان و مالزی، در دهه ۵۰ قرار بود از مدلهای تحلیلی (فرض کنید مدل پنج نیروی پورتر یا سوات!) استفاده کنند، غیر از این بود که الان میبایست در جنگلداری و کشاورزی و میمونداری فعال میبودند؟
🖱نمیخواهم تحلیل را به کل رد کنم، اما آیا در شرایط کنونی کشور، که همه در جستجوی یک نوآوری بزرگ و یک دستاویز بزرگ برای رها شدن از نفرین نفت هستند، مدلهای تحلیلی (نظیر سوات و پنج نیروی پورتر و مزیت رقابتی و ...) میتوانند راهگشای ما باشند؟ یا بالعکس، ما به افرادی نیاز داریم که با خلاف قاعده شنا کردن، با یک باور بزرگ، با عزم خستگی ناپذیر، و یادگیری مستمر، بتوانند پنجرهای جدید رو به کشور بگشایند؟
🖱در پایان شما را به دیدن این فیلم قدیمی بسیار زیبا با عنوان «متفاوت فکر کن» که در مورد آغاز دوبارۀ اپل پس از بازگشت استیو جابز است (با صدای خود استیو جابز) دعوت میکنم؛ فیلمی که به خوبی فاصلۀ بسیار دور مدل ذهنی افراد و شرکتهای نوآور را با مدلهای تحلیلی نشان میدهد: "... به افتخار دیوانهها. به افتخار آدمهای عجیب و متفاوت، سرکشها و دردسرسازان. قطعههای ناجور پازل. کسانی که دنیا را جور دیگری میبینند و به قواعد علاقهای ندارند. به وضع موجود نیز قانع نیستند ..." 👈 https://goo.gl/Qyj9p2
کافه استراتژی
@cafe_strategy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چگونه میتوان به یک استراتژی نوآورانه و تحولآفرین دست یافت؟!
ویدئو معرفی کارگاه « خلق استراتژی های نوآورانه و تحول آفرین »
📆 پنجشنبه ۱۸ و جمعه ۱۹ مهرماه
🔗 جزئیات بیشتر و ثبت نام:
https://kutt.it/Mgq5vE
@NMS_ir
ویدئو معرفی کارگاه « خلق استراتژی های نوآورانه و تحول آفرین »
📆 پنجشنبه ۱۸ و جمعه ۱۹ مهرماه
🔗 جزئیات بیشتر و ثبت نام:
https://kutt.it/Mgq5vE
@NMS_ir
🔴 مسیر توسعۀ ما: از «مپنا» تا «ایران مال»
جواد وزیری
🖱 بحثمان گل انداخته بود دربارۀ بازدهی ایران مال. از جلویش که رد شدیم تقریبا ساعت هشت و نیم صبح بود. چیزهایی را که دربارۀ ایران مال شنیده بودم کنار هم میگذاشتم و با خودم کلنجار میرفتم. از قضا مکانش هم خیلی بهجاست. دقیقا آخر همت! ایران مال، آخر خط است، آخر خط یک مدل بیمار توسعه. حاج آقا میگفت از نگاه جماعت مالیچی، سود این کار در «کپیتال گِین» آن است. به زبان خودمانی یعنی زمین بکر کوهپایۀ البرز را که میراث بین نسلی است لوطیخور میکنیم؛ بعد در آن، ساختمانهای صغیر و کبیر میکاریم؛ بعد مینشینیم تا روزگار بر قیمت بیفزاید.
🖱 به آخر جاده رسیدیم و سر گاری را کج کردیم به سمت اتوبان کرج. نرسیده به کرج، پیچیدیم به سمت فردیس تا یکباره برجهای خنککنندۀ نیروگاه قائم پیش چشممان سبز شد. دربارۀ مپنا کم نمیدانستم. بالاخره سوژۀ جذاب رفقای مدیریت تکنولوژی است و من خودم هم قبلاً خط تولید نوعی از توربین را بازدید کرده بودم. بازدید شروع شد. یک توضیح مختصر دربارۀ جبهههای سهگانۀ کسبوکار مپنا -برق، ریل، نفت- داده شد و بعد به سمت خط تولید ژنراتور راهنمایی شدیم. دادۀ فراموشنشدنی برایم این بود که امروز ظرفیت نصبشدۀ تولید برق ۷۸ هزار مگاوات است که زحمت ۵۰ هزار مگاوات آن را مپنا کشیده است. البته در بخش حمل و نقل ریلی و توسعۀ میادین نفتی، هنوز توپ روی پای مپنا جفت و جور نشده است.
🖱 کارگاه اول، وظیفۀ مونتاژ ژنراتور را بر عهده داشت. ورودی کارگاه، یک ماشین تراش عجیب و غریب، در حال تراشیدن یک شفت پنج متری با قطری حدود یک متر برای ژنراتورهای بادی بود. چه شیارهای ظریفی بر جان پولاد آبدیدۀ تنومد میانداخت چنگالهای ماشین. در سولۀ مجاور، ژنراتورهای بادی با پرههای بادی ۵۰ متری قابل مشاهده بود. ماشین و پرهها و برج آن میشدند یک درخت چهارصد تنی غول آسا در یک مزرعۀ بادی مانند کهک، برای ۲/۵ مگاوات برق ناقابل. آخر کارگاه نیز یک ژنراتور ۱۶۰ مگاواتی، زرهی خشن و کامل بر تن کرده، منتظر بود تا به نیروگاه محل خدمت اعزام شود. خودش و زرهاش میشدند ۲۷۰ تن. گرانسنگ و گرانبار. واقعا جا دارد وصف «Heavy Duty» برای این غول مهربان.
🖱 الحق در شکار دانش فنی، مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحیترین حرف دربارۀ مپنا این است که بگوییم با انتقال تکنولوژی از زیمنس و آنسالدو، مرحله به مرحله از مونتاژ به مهندسی معکوس و طراحی حرکت کرده است و چون بازيگر انحصاري بوده و دولت از آن حمايت كرده توانسته رشد خوبي كند. واقعاً این گزارۀ کلیشهای، چقدر میتواند روایت کند هزار و یک شبِ تولد یک توربو ژنراتور را در سرزمین نیمروز. پس شرکت پارس را به مقصد شرکت مکو ترک کردیم. ماموریت مکو ساخت سیستمهای کنترلی توربین و ژنراتور و تابلوبرق است. سیستم کنترل یعنی مغز سامانههای پیچیدۀ توربو ژنراتور.
🖱 نهایتا توگا آخرین منزل بود از این دهکده خوش آب و رنگ که توفیق گشت و گذارش نصیبمان شود. توگا یعنی توربین گاز، یعنی چرخ زندگی؛ و موتوری است که مضاف الیههای زیادی دارد: توربوژنراتور، توربوجت، توربوکمپرسور، توربوپمپ و ... . ارزش راهبردیاش کمتر از سانتریفیوژ نیست. پره و هوا به شکلی باور نکردنی در هم میچرخیدند و میپیچیدند و میفشردند. اما پره، و ما ادراک ما پره؟ انواع و ابعاد مختلف دارد با فناوری گوناگون. پرههای عقب باید در چندهزار درجۀ گرما و فشار بیامان بچرخند. مپنا فناوری جدیدی برای تولید آنها به دست آورده که به آن «سینگل کریستال» میگویند. یعنی با رشد یک کریستال، پره تولید میشود. هیچ وقت این همه ماشینکاری پیچیده و متنوع را یکجا ندیده بودم. مپنا دنیای ماشین کاری پیشرفته و سنگین است.
🖱 خدا کند روزی برسد که دریابیم چرخ زندگی و چرخۀ تولید توربین با هم میچرخند. امروز که این گزارش را مینویسم -دقیقا همین امروز- مطلع شدم که زیمنس یک قرارداد ۱۴ میلیارد دلاری با عراق برای احداث نیروگاه بسته است. البته بي مهري به بازار مپنا در داخل غم انگيزتر است. باورش سخت است؛ ما، با وجود مپنا، از صندوق توسعۀ ملي 1/2 ميليارد دلار پول برداشتهايم و از ايتاليا توربين وارد كردهايم! باورت میشود؟! ماجرای مپنا و ايران مال، زخمي است بر چهرۀ ما؛ بر دستان ما؛ بر بازوان ما؛ زخمی است بر جان ما. زخمی كه بايد آن را چاره كنيم اما نميتوانيم آن را ببينيم. اصلا «پيچيدگي مركب» دارد اين زخم مزمن.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/32yJoEu
جواد وزیری
🖱 بحثمان گل انداخته بود دربارۀ بازدهی ایران مال. از جلویش که رد شدیم تقریبا ساعت هشت و نیم صبح بود. چیزهایی را که دربارۀ ایران مال شنیده بودم کنار هم میگذاشتم و با خودم کلنجار میرفتم. از قضا مکانش هم خیلی بهجاست. دقیقا آخر همت! ایران مال، آخر خط است، آخر خط یک مدل بیمار توسعه. حاج آقا میگفت از نگاه جماعت مالیچی، سود این کار در «کپیتال گِین» آن است. به زبان خودمانی یعنی زمین بکر کوهپایۀ البرز را که میراث بین نسلی است لوطیخور میکنیم؛ بعد در آن، ساختمانهای صغیر و کبیر میکاریم؛ بعد مینشینیم تا روزگار بر قیمت بیفزاید.
🖱 به آخر جاده رسیدیم و سر گاری را کج کردیم به سمت اتوبان کرج. نرسیده به کرج، پیچیدیم به سمت فردیس تا یکباره برجهای خنککنندۀ نیروگاه قائم پیش چشممان سبز شد. دربارۀ مپنا کم نمیدانستم. بالاخره سوژۀ جذاب رفقای مدیریت تکنولوژی است و من خودم هم قبلاً خط تولید نوعی از توربین را بازدید کرده بودم. بازدید شروع شد. یک توضیح مختصر دربارۀ جبهههای سهگانۀ کسبوکار مپنا -برق، ریل، نفت- داده شد و بعد به سمت خط تولید ژنراتور راهنمایی شدیم. دادۀ فراموشنشدنی برایم این بود که امروز ظرفیت نصبشدۀ تولید برق ۷۸ هزار مگاوات است که زحمت ۵۰ هزار مگاوات آن را مپنا کشیده است. البته در بخش حمل و نقل ریلی و توسعۀ میادین نفتی، هنوز توپ روی پای مپنا جفت و جور نشده است.
🖱 کارگاه اول، وظیفۀ مونتاژ ژنراتور را بر عهده داشت. ورودی کارگاه، یک ماشین تراش عجیب و غریب، در حال تراشیدن یک شفت پنج متری با قطری حدود یک متر برای ژنراتورهای بادی بود. چه شیارهای ظریفی بر جان پولاد آبدیدۀ تنومد میانداخت چنگالهای ماشین. در سولۀ مجاور، ژنراتورهای بادی با پرههای بادی ۵۰ متری قابل مشاهده بود. ماشین و پرهها و برج آن میشدند یک درخت چهارصد تنی غول آسا در یک مزرعۀ بادی مانند کهک، برای ۲/۵ مگاوات برق ناقابل. آخر کارگاه نیز یک ژنراتور ۱۶۰ مگاواتی، زرهی خشن و کامل بر تن کرده، منتظر بود تا به نیروگاه محل خدمت اعزام شود. خودش و زرهاش میشدند ۲۷۰ تن. گرانسنگ و گرانبار. واقعا جا دارد وصف «Heavy Duty» برای این غول مهربان.
🖱 الحق در شکار دانش فنی، مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحیترین حرف دربارۀ مپنا این است که بگوییم با انتقال تکنولوژی از زیمنس و آنسالدو، مرحله به مرحله از مونتاژ به مهندسی معکوس و طراحی حرکت کرده است و چون بازيگر انحصاري بوده و دولت از آن حمايت كرده توانسته رشد خوبي كند. واقعاً این گزارۀ کلیشهای، چقدر میتواند روایت کند هزار و یک شبِ تولد یک توربو ژنراتور را در سرزمین نیمروز. پس شرکت پارس را به مقصد شرکت مکو ترک کردیم. ماموریت مکو ساخت سیستمهای کنترلی توربین و ژنراتور و تابلوبرق است. سیستم کنترل یعنی مغز سامانههای پیچیدۀ توربو ژنراتور.
🖱 نهایتا توگا آخرین منزل بود از این دهکده خوش آب و رنگ که توفیق گشت و گذارش نصیبمان شود. توگا یعنی توربین گاز، یعنی چرخ زندگی؛ و موتوری است که مضاف الیههای زیادی دارد: توربوژنراتور، توربوجت، توربوکمپرسور، توربوپمپ و ... . ارزش راهبردیاش کمتر از سانتریفیوژ نیست. پره و هوا به شکلی باور نکردنی در هم میچرخیدند و میپیچیدند و میفشردند. اما پره، و ما ادراک ما پره؟ انواع و ابعاد مختلف دارد با فناوری گوناگون. پرههای عقب باید در چندهزار درجۀ گرما و فشار بیامان بچرخند. مپنا فناوری جدیدی برای تولید آنها به دست آورده که به آن «سینگل کریستال» میگویند. یعنی با رشد یک کریستال، پره تولید میشود. هیچ وقت این همه ماشینکاری پیچیده و متنوع را یکجا ندیده بودم. مپنا دنیای ماشین کاری پیشرفته و سنگین است.
🖱 خدا کند روزی برسد که دریابیم چرخ زندگی و چرخۀ تولید توربین با هم میچرخند. امروز که این گزارش را مینویسم -دقیقا همین امروز- مطلع شدم که زیمنس یک قرارداد ۱۴ میلیارد دلاری با عراق برای احداث نیروگاه بسته است. البته بي مهري به بازار مپنا در داخل غم انگيزتر است. باورش سخت است؛ ما، با وجود مپنا، از صندوق توسعۀ ملي 1/2 ميليارد دلار پول برداشتهايم و از ايتاليا توربين وارد كردهايم! باورت میشود؟! ماجرای مپنا و ايران مال، زخمي است بر چهرۀ ما؛ بر دستان ما؛ بر بازوان ما؛ زخمی است بر جان ما. زخمی كه بايد آن را چاره كنيم اما نميتوانيم آن را ببينيم. اصلا «پيچيدگي مركب» دارد اين زخم مزمن.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/32yJoEu
🔴 پول چایی را هدفمند کنیم ...
رحیم سرهنگی؛ دکترای مدیریت دانشگاه شریف
«به بهانۀ رتبۀ 127 ایران در گزارش جهانی سهولت کسبوکار سال۲۰۲۰»
🖱اگر کارتان به یکی از ادارات افتاده باشد، احتمالا حاضر بودهاید چندین برابر هزینۀ دولتی آن خدمات را بپردازید ولی فقط کارتان زودتر راه بیافتد و یا تکلیفتان زودتر مشخص شود. بنابراین، برخی از پیشکسوتان مراجعه به ادارات، حتما به شما پیشنهاد خواهند کرد که باید مقداری پول چایی به یکی از دولتیها بدهید تا کارتان راه بیافتد. البته شما حتما رگ ملی و مذهبیتان باد خواهد کرد و با خود خواهید گفت: با این کار، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. ولی بعد از چند بار رفت و آمد، از او خواهید پرسید که باید به چه کسی و چه مقدار پول چایی بدهم تا کارم راه بیافتد؟ متاسفانه در این سیستم، گویا در یک تعادل عجیبی، مدتهاست سنگها روی هم بند شدهاند. نمیدانم چرا؛ ولی حتی وقتی میگوییم «پول چایی»، گویی رشوه دادن آسانتر و حلالتر و بدون وجداندرد میشود.
🖱همین موضوع را در ارتباط با فعالیتهای اداری راهاندازی یک کسبوکار در نظر بگیرید؛ یک کارآفرین حاضر است مبلغی بدهد که فقط تکلیف مجوز کاری یا کالای مانده در گمرکش زودتر حل شود؛ چراکه ممکن است از موعد آن بگذرد و دیگر نوشدارویی بعد از مرگ سهراب باشد. یادم میآید با دوست آلمانیام (مشاور یکی از بانکهای بزرگ آلمان) از گلخانۀ پرورش گلهای لیلیوم صادراتی یک کارآفرین در همدان بازدید میکردیم. دوست آلمانی، از گلخانهای با این کیفیت و امکانات شگفتزده شده بود.
کارآفرین برای ما تعریف میکرد که از یک بانکِ مجری طرح حمایتی دولت، درخواست وام کرده بود و همۀ مدارک لازم و وثایق را هم تامین کرده بود؛ ولی تا مدتها به او میگفتند که باید نوبت پروندۀ شما برسد. اگرچه او برایشان توضیح داده بود که کلی پیاز گل از هلند خریده است و اگر گلخانه تجهیز نشود همه از بین میروند و باید با قیمت دلار جدید و با ضرری معادل وام درخواستی، دوباره آنها را بخرد، ولی کسی قبول نکرده بود. در نتیجه، وام وقتی برای او واریز شده بود که پیاز گلها از بین رفته بودند و او نیز صرفا توانسته بود نصف تعهداتش به خریدار روسی را عمل کند و پول نصفه و عدم اعتماد آن خریدار نصیبش شده بود.
🖱در یک سفر کاری مهم که به گرجستان برای بررسی تجربۀ موفق این کشور در همکاری با بانکهای آلمان داشتم، یکی از نکاتی که دوست داشتم بدانم رشد چشمگیر گرجستان در رتبۀ شاخص جهانی سهولت کسبوکار بود. گرجستان توانسته بود از یک رتبۀ بسیار پایین به رتبۀ هفتم دست باید. این را مقایسه کنید با ایران، که طی همین سه سال اخیر، از رتبۀ 120 به رتبۀ 127 نائل شدهایم! در آنجا با موارد متعددی از تلاشهای هوشمندانۀ این کشور برای بالا بردن شفافیت و بهبود سهولت کسبوکار آشنا شدم؛ شاید مهمترین آنها، که در کلیپ طنز زیر هم خیلی خوب به آن اشاره شده است، قانونمند کردن «پولهای چایی» و «رشوهها» بود به اینصورت که متقاضیِ دریافتکنندۀ خدمت دولتی، فقط لازم بود به خانه (دیوان) عدالت (House of Justice ) مراجعه کند و پس از مراجعۀ او به این محل، دیگر این ادارات دولتی بودند که باید پشت صحنه با یکدیگر هماهنگ میشدند تا خدمت مورد نظر را به او ارائه دهند. از همه مهمتر، برای هر خدمتی یک هزینۀ مشخص در ازای یک زمان مشخص تعیین شده بود و اگر متقاضی عجله داشت میتوانست همان خدمت را ظرف مدت زمان کمتر ولی با هزینۀ بالاتری دریافت کند. در واقع سه حالت وجود داشت: 1. زمان عادی با تعرفۀ عادی؛ 2. زمان متوسط با تعرفۀ بالاتر؛ و 3. زمان خیلی سریع با تعرفۀ خیلی بالا.
🖱در نتیجۀ سازوکار هوشمندانۀ فوق، دو اتفاق مثبت میافتاد: یکی اینکه نیازی به تماس مستقیمِ متقاضی با افراد دولتی و فسادهای احتمالیِ این تماس نبود؛ و ثانیا هر کس به تناسب فوریت کارش میتوانست خدمت خود را در اسرع وقت دریافت کند. نتیجه اینکه متوسط راهاندازی یک کسبوکار در گرجستان فقط یک روز است. حال این را مقایسه کنید با وضعیت ایران که 72 روز است!!
🖱در خانه(دیوان)های عدالت گرجستان، که بسته به جمعیت هر شهر، حداقل یکی از آنها در هر شهر وجود دارد، بیش از 400 خدمت در یک فضای بسیار دلنشین، مفرح، فروشگاهی، و غیراداری ارائه میشود. این فضا شامل فوت کورت، کافی شاپ، محوطۀ بازی بچهها، و ... است. از همه جالبتر، خدمات دولتی در خانه(دیوان) تفلیس، به صورت یک فرآیند بازیگونه و در کنار رودخانۀ زیبای متکواری تفلیس ارائه میشود.
🖱کلیپ زیر، اگرچه به اصطلاح یک طنز سیاه محسوب میشود، ولی دقیقا همان چیزی است که در گرجستان شاهد آن بودم و حاصل آن، شفاف شدن همه چیز و سرعت باورنکردنی کارها بوده است. پس شاید وقت آن رسیده باشد که ما نیز در ایران، پا را از شعارهای اخلاقی فراتر گذاشته و دست به نوآوری های واقعی در رابطۀ دولت با کسبوکارها بزنیم.
@Cafe_Strategy
رحیم سرهنگی؛ دکترای مدیریت دانشگاه شریف
«به بهانۀ رتبۀ 127 ایران در گزارش جهانی سهولت کسبوکار سال۲۰۲۰»
🖱اگر کارتان به یکی از ادارات افتاده باشد، احتمالا حاضر بودهاید چندین برابر هزینۀ دولتی آن خدمات را بپردازید ولی فقط کارتان زودتر راه بیافتد و یا تکلیفتان زودتر مشخص شود. بنابراین، برخی از پیشکسوتان مراجعه به ادارات، حتما به شما پیشنهاد خواهند کرد که باید مقداری پول چایی به یکی از دولتیها بدهید تا کارتان راه بیافتد. البته شما حتما رگ ملی و مذهبیتان باد خواهد کرد و با خود خواهید گفت: با این کار، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. ولی بعد از چند بار رفت و آمد، از او خواهید پرسید که باید به چه کسی و چه مقدار پول چایی بدهم تا کارم راه بیافتد؟ متاسفانه در این سیستم، گویا در یک تعادل عجیبی، مدتهاست سنگها روی هم بند شدهاند. نمیدانم چرا؛ ولی حتی وقتی میگوییم «پول چایی»، گویی رشوه دادن آسانتر و حلالتر و بدون وجداندرد میشود.
🖱همین موضوع را در ارتباط با فعالیتهای اداری راهاندازی یک کسبوکار در نظر بگیرید؛ یک کارآفرین حاضر است مبلغی بدهد که فقط تکلیف مجوز کاری یا کالای مانده در گمرکش زودتر حل شود؛ چراکه ممکن است از موعد آن بگذرد و دیگر نوشدارویی بعد از مرگ سهراب باشد. یادم میآید با دوست آلمانیام (مشاور یکی از بانکهای بزرگ آلمان) از گلخانۀ پرورش گلهای لیلیوم صادراتی یک کارآفرین در همدان بازدید میکردیم. دوست آلمانی، از گلخانهای با این کیفیت و امکانات شگفتزده شده بود.
کارآفرین برای ما تعریف میکرد که از یک بانکِ مجری طرح حمایتی دولت، درخواست وام کرده بود و همۀ مدارک لازم و وثایق را هم تامین کرده بود؛ ولی تا مدتها به او میگفتند که باید نوبت پروندۀ شما برسد. اگرچه او برایشان توضیح داده بود که کلی پیاز گل از هلند خریده است و اگر گلخانه تجهیز نشود همه از بین میروند و باید با قیمت دلار جدید و با ضرری معادل وام درخواستی، دوباره آنها را بخرد، ولی کسی قبول نکرده بود. در نتیجه، وام وقتی برای او واریز شده بود که پیاز گلها از بین رفته بودند و او نیز صرفا توانسته بود نصف تعهداتش به خریدار روسی را عمل کند و پول نصفه و عدم اعتماد آن خریدار نصیبش شده بود.
🖱در یک سفر کاری مهم که به گرجستان برای بررسی تجربۀ موفق این کشور در همکاری با بانکهای آلمان داشتم، یکی از نکاتی که دوست داشتم بدانم رشد چشمگیر گرجستان در رتبۀ شاخص جهانی سهولت کسبوکار بود. گرجستان توانسته بود از یک رتبۀ بسیار پایین به رتبۀ هفتم دست باید. این را مقایسه کنید با ایران، که طی همین سه سال اخیر، از رتبۀ 120 به رتبۀ 127 نائل شدهایم! در آنجا با موارد متعددی از تلاشهای هوشمندانۀ این کشور برای بالا بردن شفافیت و بهبود سهولت کسبوکار آشنا شدم؛ شاید مهمترین آنها، که در کلیپ طنز زیر هم خیلی خوب به آن اشاره شده است، قانونمند کردن «پولهای چایی» و «رشوهها» بود به اینصورت که متقاضیِ دریافتکنندۀ خدمت دولتی، فقط لازم بود به خانه (دیوان) عدالت (House of Justice ) مراجعه کند و پس از مراجعۀ او به این محل، دیگر این ادارات دولتی بودند که باید پشت صحنه با یکدیگر هماهنگ میشدند تا خدمت مورد نظر را به او ارائه دهند. از همه مهمتر، برای هر خدمتی یک هزینۀ مشخص در ازای یک زمان مشخص تعیین شده بود و اگر متقاضی عجله داشت میتوانست همان خدمت را ظرف مدت زمان کمتر ولی با هزینۀ بالاتری دریافت کند. در واقع سه حالت وجود داشت: 1. زمان عادی با تعرفۀ عادی؛ 2. زمان متوسط با تعرفۀ بالاتر؛ و 3. زمان خیلی سریع با تعرفۀ خیلی بالا.
🖱در نتیجۀ سازوکار هوشمندانۀ فوق، دو اتفاق مثبت میافتاد: یکی اینکه نیازی به تماس مستقیمِ متقاضی با افراد دولتی و فسادهای احتمالیِ این تماس نبود؛ و ثانیا هر کس به تناسب فوریت کارش میتوانست خدمت خود را در اسرع وقت دریافت کند. نتیجه اینکه متوسط راهاندازی یک کسبوکار در گرجستان فقط یک روز است. حال این را مقایسه کنید با وضعیت ایران که 72 روز است!!
🖱در خانه(دیوان)های عدالت گرجستان، که بسته به جمعیت هر شهر، حداقل یکی از آنها در هر شهر وجود دارد، بیش از 400 خدمت در یک فضای بسیار دلنشین، مفرح، فروشگاهی، و غیراداری ارائه میشود. این فضا شامل فوت کورت، کافی شاپ، محوطۀ بازی بچهها، و ... است. از همه جالبتر، خدمات دولتی در خانه(دیوان) تفلیس، به صورت یک فرآیند بازیگونه و در کنار رودخانۀ زیبای متکواری تفلیس ارائه میشود.
🖱کلیپ زیر، اگرچه به اصطلاح یک طنز سیاه محسوب میشود، ولی دقیقا همان چیزی است که در گرجستان شاهد آن بودم و حاصل آن، شفاف شدن همه چیز و سرعت باورنکردنی کارها بوده است. پس شاید وقت آن رسیده باشد که ما نیز در ایران، پا را از شعارهای اخلاقی فراتر گذاشته و دست به نوآوری های واقعی در رابطۀ دولت با کسبوکارها بزنیم.
@Cafe_Strategy
Telegram
🖇 attach
🔴 سرانجام، باتلاقی که درون آن گرفتار میشویم ...
علی بابایی
🖱از میان تمام کتابهای علوم انسانیِ دوران مدرسه، فقط داستانهایشان در ذهنم مانده است. نمیدانم؛ ولی شاید به این خاطر باشد که ذهن انسان، عمدتا با استعارهها و داستانها ارتباط میگیرد. یکی از آن داستانها، داستانی تحت عنوان «دزد و جوانمردی» بود. عکس صفحهای از کتاب که آن داستان در آن چاپ شده بود، مانند یک تصویر شفاف، هر از گاهی در موقعیتهای مختلف، پیش چشمانم ظاهر میشود. دزدی در بیابان، خود را به صورت یک فرد درمانده وانمود میکند؛ تا اینکه مرد سوارهای سر میرسد. او برای کمک به فرد درمانده، از اسب پیاده میشود؛ ولی دزد در یک لحظه از فرصت استفاده میکند و سوار بر اسب میشود. مرد سوار، به او مینگرد. از او هیچ چیزی نمیخواهد؛ فقط یک جمله میگوید: «اسب برای خودت، ولی این ماجرا را برای فرد دیگری تعریف نکن چراکه دیگر، جوانمردی از میان خواهد رفت».
🖱مرد سوار، البته میتوانست از زاویۀ دیگری به موضوع نگاه گند: یک اسب معادل 100 درهم از من دزدیده شده؛ برای رسیدن به مقصد نیز باید معادل 50 درهم دیگر هزینه کنم؛ و همۀ اینها به جز 300 درهم هزینۀ فرصتی است که در این ماجرا متضرر شدهام. اما مرد سوار، «اعداد و محاسبات کوته نگرانه» را کنار گذاشت و فرسنگها به عمق موضوع ورود کرد: یک اسب و کمی هزینۀ جانبی، در برابر از بین رفتن اعتماد و جوانمردی در جامعه، بهواقع پوچ است.
🖱چندی پیش در مطلب قبلیام، در مورد خطرات تفکر مکنامارایی دست به قلم بردم. مک نامارا، استاد دانشگاه هاروارد بود که وزیر دفاع آمریکا شد. او قویا معتقد بود که با مدیریت چند شاخص کمّی، از درون دفتر کار خود میتواند همه چیز، از جمله جنگ ویتنام را مدیریت کند. نقل قولهایی که در زیر میخوانید، نقل قول برخی از تاریخدانان مشهور آمریکا در مورد رویکرد مکناماراست:
- "در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند. آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز میپرداختند".
- "در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود".
- "هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید".
🖱نهایتا آن مطلب را با یک نگرانی و هشدار به پایان بردم: «آیا تفکر مکنامارایی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهد کشاند؟». اما حقیقتا انتظار آن را نداشتم که به این زودی و در وقایع آبان ماه، کشور وارد یک باتلاق شود.
🖱استدلال اصلیِ کتمان خبر افزایش بنزین این بود: احتمال تشکیل شدن صف، و انبار کردن بنزین توسط بخشی از مردم. یک محاسبۀ کمّی ساده؛ و حقیقتا یک تفکر مکنامارایی ناب و نادیده گرفتن دادههای نرم و کیفی: نادیده گرفتن استیصال دهکهای پایین جامعه از مبارزۀ بیپایان با اژدهای تورم، حس تبعیض شدید در برخی مناطق (نظیر آنچه در ماهشهر شاهد آن بودیم)، و حتی با پذیرفتن فرضیۀ توطئه، سطح آمادگی جریانهای برانداز برای سوار شدن بر نارضایتیهای عمومی. هر چه باشد، این دادهها، هرگز از طبقات بالای وزارتخانههای دولتی و یا در مسیر بین شمال شهر-پاستور قابل لمس نیست.
🖱البته از نظر من، عمق فاجعۀ آبان، فراتر از چند کشته یا چند هزار میلیارد تومان آسیب به زیرساختها و اقتصاد ملی است. عمق فاجعه، همانی است که آن مرد سوار دید ولی متاسفانه سیاستگزاران ما ندیدند (یا نخواستند ببینند)؛ عمق فاجعه، نابودی روح اعتماد در جامعه، به دلیل تکذیبهای علنی و مکرر سیاستگذاران تا روز قبل از تصمیم بود که در نتیجۀ آن، جامعه به وضوح احساس کرد (و میکند) که همانند یک کودک خردسال، به او دروغ گفته شده است؛ و وقتی جامعه، حاکمیت اسلامی را غیرقابل اعتماد بنگارد، آیا میتوان انتظار اعتماد طبقۀ کارگر به طبقۀ بنگاهدار، قوم عرب به فارس، و .... را داشت؟
🖱ریشههای دیگری از تفکر مک نامارایی، دهههاست که در اقتصاد و سیاست ما ریشه دوانیده است. برای مثال، فکر میکنیم با تولید 800 هزار پراید و 405 در سال، 500 هزار شغل ایجاد کردهایم اما غافلیم که بیش از هر چیز، روح حقارت را در 80 میلیون جامعۀ ایرانی دمیدهایم. در پایان، تکرار همان هشدار مهم: آیا تفکر مک نامارایی، ایران را به باتلاقهای دیگری خواهد کشاند؟
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2S8b011
علی بابایی
🖱از میان تمام کتابهای علوم انسانیِ دوران مدرسه، فقط داستانهایشان در ذهنم مانده است. نمیدانم؛ ولی شاید به این خاطر باشد که ذهن انسان، عمدتا با استعارهها و داستانها ارتباط میگیرد. یکی از آن داستانها، داستانی تحت عنوان «دزد و جوانمردی» بود. عکس صفحهای از کتاب که آن داستان در آن چاپ شده بود، مانند یک تصویر شفاف، هر از گاهی در موقعیتهای مختلف، پیش چشمانم ظاهر میشود. دزدی در بیابان، خود را به صورت یک فرد درمانده وانمود میکند؛ تا اینکه مرد سوارهای سر میرسد. او برای کمک به فرد درمانده، از اسب پیاده میشود؛ ولی دزد در یک لحظه از فرصت استفاده میکند و سوار بر اسب میشود. مرد سوار، به او مینگرد. از او هیچ چیزی نمیخواهد؛ فقط یک جمله میگوید: «اسب برای خودت، ولی این ماجرا را برای فرد دیگری تعریف نکن چراکه دیگر، جوانمردی از میان خواهد رفت».
🖱مرد سوار، البته میتوانست از زاویۀ دیگری به موضوع نگاه گند: یک اسب معادل 100 درهم از من دزدیده شده؛ برای رسیدن به مقصد نیز باید معادل 50 درهم دیگر هزینه کنم؛ و همۀ اینها به جز 300 درهم هزینۀ فرصتی است که در این ماجرا متضرر شدهام. اما مرد سوار، «اعداد و محاسبات کوته نگرانه» را کنار گذاشت و فرسنگها به عمق موضوع ورود کرد: یک اسب و کمی هزینۀ جانبی، در برابر از بین رفتن اعتماد و جوانمردی در جامعه، بهواقع پوچ است.
🖱چندی پیش در مطلب قبلیام، در مورد خطرات تفکر مکنامارایی دست به قلم بردم. مک نامارا، استاد دانشگاه هاروارد بود که وزیر دفاع آمریکا شد. او قویا معتقد بود که با مدیریت چند شاخص کمّی، از درون دفتر کار خود میتواند همه چیز، از جمله جنگ ویتنام را مدیریت کند. نقل قولهایی که در زیر میخوانید، نقل قول برخی از تاریخدانان مشهور آمریکا در مورد رویکرد مکناماراست:
- "در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند. آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز میپرداختند".
- "در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود".
- "هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید".
🖱نهایتا آن مطلب را با یک نگرانی و هشدار به پایان بردم: «آیا تفکر مکنامارایی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهد کشاند؟». اما حقیقتا انتظار آن را نداشتم که به این زودی و در وقایع آبان ماه، کشور وارد یک باتلاق شود.
🖱استدلال اصلیِ کتمان خبر افزایش بنزین این بود: احتمال تشکیل شدن صف، و انبار کردن بنزین توسط بخشی از مردم. یک محاسبۀ کمّی ساده؛ و حقیقتا یک تفکر مکنامارایی ناب و نادیده گرفتن دادههای نرم و کیفی: نادیده گرفتن استیصال دهکهای پایین جامعه از مبارزۀ بیپایان با اژدهای تورم، حس تبعیض شدید در برخی مناطق (نظیر آنچه در ماهشهر شاهد آن بودیم)، و حتی با پذیرفتن فرضیۀ توطئه، سطح آمادگی جریانهای برانداز برای سوار شدن بر نارضایتیهای عمومی. هر چه باشد، این دادهها، هرگز از طبقات بالای وزارتخانههای دولتی و یا در مسیر بین شمال شهر-پاستور قابل لمس نیست.
🖱البته از نظر من، عمق فاجعۀ آبان، فراتر از چند کشته یا چند هزار میلیارد تومان آسیب به زیرساختها و اقتصاد ملی است. عمق فاجعه، همانی است که آن مرد سوار دید ولی متاسفانه سیاستگزاران ما ندیدند (یا نخواستند ببینند)؛ عمق فاجعه، نابودی روح اعتماد در جامعه، به دلیل تکذیبهای علنی و مکرر سیاستگذاران تا روز قبل از تصمیم بود که در نتیجۀ آن، جامعه به وضوح احساس کرد (و میکند) که همانند یک کودک خردسال، به او دروغ گفته شده است؛ و وقتی جامعه، حاکمیت اسلامی را غیرقابل اعتماد بنگارد، آیا میتوان انتظار اعتماد طبقۀ کارگر به طبقۀ بنگاهدار، قوم عرب به فارس، و .... را داشت؟
🖱ریشههای دیگری از تفکر مک نامارایی، دهههاست که در اقتصاد و سیاست ما ریشه دوانیده است. برای مثال، فکر میکنیم با تولید 800 هزار پراید و 405 در سال، 500 هزار شغل ایجاد کردهایم اما غافلیم که بیش از هر چیز، روح حقارت را در 80 میلیون جامعۀ ایرانی دمیدهایم. در پایان، تکرار همان هشدار مهم: آیا تفکر مک نامارایی، ایران را به باتلاقهای دیگری خواهد کشاند؟
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2S8b011
🔴 استراتژیهای خوب از کجا میآیند؟
علی بابایی
🖱استیو جانسون، کتاب معروف و تحسین شدهای تحت عنوان «ایدههای خوب از کجا میآیند؟ نگاهی به تاریخ نوآوریها» دارد. او این کتاب را در سال 2011 نوشته و در آن با موردکاویها و مثالهای فراوان به بررسی این موضوع پرداخته است که نوآوریهای کوچک و بزرگ چگونه به وجود آمدهاند و منشا شکلگیری آنها چه بوده است. اگر به یاد داشته باشید، در مطالب قبلی گفتیم که استراتژی، درواقع نوعی نوآوری است و نوعی پنجرۀ جدیدی است که به روی سازمان باز میشود. پس یافتههای استیو جانسون میتواند به درک ما از این موضوع که «استراتژیهای خوب از کجا میآیند؟» کمک بسیاری نماید. در ادامه، به مرور مهمترین یافتۀ استیو جانسون از زبان خود او میپردازیم:
🖱کافی شاپهای انگلیسی، نقشی حیاتی در آغاز جنبش انلایتمنت (جنبش حامی فکر به جای سنت) برعهده داشتهاند. یکی از عواملی که این نقش را به کافی شاپها میداد، معماری فضای داخلی آنها بود. درواقع آنجا فضایی بود که مردم با پیشینههای متفاوت و تخصصهای مختلف، گرد هم جمع شده، گفتگو میکردند، و به اشتراک ایدههای خود میپرداختند. آنجا فضایی بود که به گفتۀ «مت ریدلی» ایدهها میتوانستند همانند نوعی ارتباط عاشقانۀ نزدیک با هم سنتز (ترکیب) شوند و چیز بدیع و تازهای خلق شود. تعداد حیرتآوری از نوآوریهای آن دههها، در روایت داستان خود، حتما به یک کافی شاپ اشاره میکنند.
🖱درواقع یک ایدۀ جدید و یک نوآوری، شبکۀ جدید و پیکرۀ جدیدی از نورونها است که بهطور همزمان با یکدیگر درون مغز شما روشن میشوند. اکنون سوال اینجاست: چگونه میتوان مغز را در محیطهایی قرار داد که در آن، احتمال بیشتری برای شکلگیری این شبکههای جدیدِ نورونها، و در نتیجه وقوع نوآوری، وجود داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت: در محیطهایی که بیشترین شباهت را با ساختار شبکۀ دنیای درون مغز انسان داشته باشد.
🖱ماجرای نیوتن و سیب را زمانیکه نیوتن در کمبریج نشسته بود به یاد آورید. در دانشگاه آکسفورد، مجسمهای از این ماجرا وجود دارد. این مجسمه، این ماجرا را اینگونه توصیف میکند: شما آنجا غرق در افکار خود نشستهاید، ناگهان سیب از درخت میافتد، و شما به تئوری جاذبه دست مییابید! اما بهتر است بدانید واقعیت بگونۀ دیگری بوده است و محیطهایی که در طول تاریخ منجر به نوآوری شدهاند به شکل نقاشی معروف «هوگارث» بودهاند [شکل انتهای مطلب]. این اثر هوگارث از نوعی شام سیاسی در یک میکده است؛ کافی شاپها در آن روزها نیز به همین شکل بودهاند؛ و این همان محیط آشفتهای است که در آن، ایدهها میتوانند گرد هم آیند، و محیطی است که مردم، با عقاید و پیشزمینههای مختلف، میتوانند با یکدیگر برخوردهای تازه، جالب، و غیرقابلپیشبینی داشته باشند. بنابراین، اگر ما سعی داریم سازمانهای نوآورانهتری بسازیم، میبایست محیطهایی نظیر این خلق کنیم. پس در کمال تعجب، دفتر کار شما میبایست شبیه این تصویر باشد.
🖱چند سال پیش، یک محقق فوقالعاده به نام «کوین دانبار» تصمیم گرفت تا با ردگیری دقیق چگونگی خلق نوآوریها و ایدههای بدیع، دریابد که ایدههای خوب از کجا سربرمیآورند؟. او به تعدادی از آزمایشگاههای علمی دور دنیا سری زد و به فیلمبرداری از تمام محققین، حتی از جزئیترین و بهظاهر بیاهمیتترین فعالیتهای آنها پرداخت. تصویر سنتی ما از یک دانشمند در آزمایشگاه این تصویر است: او در حال نگاه از طریق یک میکروسکوپ است و ناگهان «اورکا، یافتم!». اما آنچه کوین دانبار در فیلمهای ضبط شده مشاهده کرد حکایت از ماجرای دیگری داشت: تقریبا تمام ایدههای بدیعِ موفق و مهم، نه توسط یک دانشمندِ تنها و جلوی میکروسکوپ، بلکه جای دیگری خلق شده بودند: به دور میز کنفرانس در جلسات هفتگی، زمانیکه همه دور هم جمع شده بودند تا آخرین یافتههای خود را در میان یکدیگر به اشتراک بگذارند، و اغلب زمانیکه افراد اشتباهات خود را در میان یکدیگر به اشتراک میگذاشتند. من چنین محیطهایی را «liquid network (شبکۀ سیال)» مینامم: جائیکه ایدههای متفاوت، پیشینههای مختلف، و علایق گوناگون، با جوش و خروش در کنار یکدیگر قرار میگیرند. حقیقت آن است که چنین محیطهایی هستند که به نوآوری منجر میشوند.
🖱به یافتههای جانسون کمی تعمق کنیم. آیا یافتههای او با تجویزات برنامهریزی استراتژیک (اینکه استراتژی الزاما حاصل یک فرآیند منظمِ گامبهگامِ مبتنی بر تحلیل دادههای کمّی در اتاقهای دربسته است) یا با تجویزات رویکردهای دیگری نظیر نقشۀ راه و ... تطابق دارد؟ پس شاید بهتر باشد برای دستیابی به یک استراتژی خوب و نوآورانه، بیش از هر چیز، پیرامون خود یک liquid network گسترده، مملو از افکار جدید و متنوع، مملو از رفت و آمد و جوش و خروش، و مملو از گفتگوی سنتزگونه و خلاق قرار دهیم.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/35KC7Dj
علی بابایی
🖱استیو جانسون، کتاب معروف و تحسین شدهای تحت عنوان «ایدههای خوب از کجا میآیند؟ نگاهی به تاریخ نوآوریها» دارد. او این کتاب را در سال 2011 نوشته و در آن با موردکاویها و مثالهای فراوان به بررسی این موضوع پرداخته است که نوآوریهای کوچک و بزرگ چگونه به وجود آمدهاند و منشا شکلگیری آنها چه بوده است. اگر به یاد داشته باشید، در مطالب قبلی گفتیم که استراتژی، درواقع نوعی نوآوری است و نوعی پنجرۀ جدیدی است که به روی سازمان باز میشود. پس یافتههای استیو جانسون میتواند به درک ما از این موضوع که «استراتژیهای خوب از کجا میآیند؟» کمک بسیاری نماید. در ادامه، به مرور مهمترین یافتۀ استیو جانسون از زبان خود او میپردازیم:
🖱کافی شاپهای انگلیسی، نقشی حیاتی در آغاز جنبش انلایتمنت (جنبش حامی فکر به جای سنت) برعهده داشتهاند. یکی از عواملی که این نقش را به کافی شاپها میداد، معماری فضای داخلی آنها بود. درواقع آنجا فضایی بود که مردم با پیشینههای متفاوت و تخصصهای مختلف، گرد هم جمع شده، گفتگو میکردند، و به اشتراک ایدههای خود میپرداختند. آنجا فضایی بود که به گفتۀ «مت ریدلی» ایدهها میتوانستند همانند نوعی ارتباط عاشقانۀ نزدیک با هم سنتز (ترکیب) شوند و چیز بدیع و تازهای خلق شود. تعداد حیرتآوری از نوآوریهای آن دههها، در روایت داستان خود، حتما به یک کافی شاپ اشاره میکنند.
🖱درواقع یک ایدۀ جدید و یک نوآوری، شبکۀ جدید و پیکرۀ جدیدی از نورونها است که بهطور همزمان با یکدیگر درون مغز شما روشن میشوند. اکنون سوال اینجاست: چگونه میتوان مغز را در محیطهایی قرار داد که در آن، احتمال بیشتری برای شکلگیری این شبکههای جدیدِ نورونها، و در نتیجه وقوع نوآوری، وجود داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت: در محیطهایی که بیشترین شباهت را با ساختار شبکۀ دنیای درون مغز انسان داشته باشد.
🖱ماجرای نیوتن و سیب را زمانیکه نیوتن در کمبریج نشسته بود به یاد آورید. در دانشگاه آکسفورد، مجسمهای از این ماجرا وجود دارد. این مجسمه، این ماجرا را اینگونه توصیف میکند: شما آنجا غرق در افکار خود نشستهاید، ناگهان سیب از درخت میافتد، و شما به تئوری جاذبه دست مییابید! اما بهتر است بدانید واقعیت بگونۀ دیگری بوده است و محیطهایی که در طول تاریخ منجر به نوآوری شدهاند به شکل نقاشی معروف «هوگارث» بودهاند [شکل انتهای مطلب]. این اثر هوگارث از نوعی شام سیاسی در یک میکده است؛ کافی شاپها در آن روزها نیز به همین شکل بودهاند؛ و این همان محیط آشفتهای است که در آن، ایدهها میتوانند گرد هم آیند، و محیطی است که مردم، با عقاید و پیشزمینههای مختلف، میتوانند با یکدیگر برخوردهای تازه، جالب، و غیرقابلپیشبینی داشته باشند. بنابراین، اگر ما سعی داریم سازمانهای نوآورانهتری بسازیم، میبایست محیطهایی نظیر این خلق کنیم. پس در کمال تعجب، دفتر کار شما میبایست شبیه این تصویر باشد.
🖱چند سال پیش، یک محقق فوقالعاده به نام «کوین دانبار» تصمیم گرفت تا با ردگیری دقیق چگونگی خلق نوآوریها و ایدههای بدیع، دریابد که ایدههای خوب از کجا سربرمیآورند؟. او به تعدادی از آزمایشگاههای علمی دور دنیا سری زد و به فیلمبرداری از تمام محققین، حتی از جزئیترین و بهظاهر بیاهمیتترین فعالیتهای آنها پرداخت. تصویر سنتی ما از یک دانشمند در آزمایشگاه این تصویر است: او در حال نگاه از طریق یک میکروسکوپ است و ناگهان «اورکا، یافتم!». اما آنچه کوین دانبار در فیلمهای ضبط شده مشاهده کرد حکایت از ماجرای دیگری داشت: تقریبا تمام ایدههای بدیعِ موفق و مهم، نه توسط یک دانشمندِ تنها و جلوی میکروسکوپ، بلکه جای دیگری خلق شده بودند: به دور میز کنفرانس در جلسات هفتگی، زمانیکه همه دور هم جمع شده بودند تا آخرین یافتههای خود را در میان یکدیگر به اشتراک بگذارند، و اغلب زمانیکه افراد اشتباهات خود را در میان یکدیگر به اشتراک میگذاشتند. من چنین محیطهایی را «liquid network (شبکۀ سیال)» مینامم: جائیکه ایدههای متفاوت، پیشینههای مختلف، و علایق گوناگون، با جوش و خروش در کنار یکدیگر قرار میگیرند. حقیقت آن است که چنین محیطهایی هستند که به نوآوری منجر میشوند.
🖱به یافتههای جانسون کمی تعمق کنیم. آیا یافتههای او با تجویزات برنامهریزی استراتژیک (اینکه استراتژی الزاما حاصل یک فرآیند منظمِ گامبهگامِ مبتنی بر تحلیل دادههای کمّی در اتاقهای دربسته است) یا با تجویزات رویکردهای دیگری نظیر نقشۀ راه و ... تطابق دارد؟ پس شاید بهتر باشد برای دستیابی به یک استراتژی خوب و نوآورانه، بیش از هر چیز، پیرامون خود یک liquid network گسترده، مملو از افکار جدید و متنوع، مملو از رفت و آمد و جوش و خروش، و مملو از گفتگوی سنتزگونه و خلاق قرار دهیم.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/35KC7Dj
🔴 آیا ماریا، باز عاشق ما خواهد شد؟
علی ابراهیمی
🖱 از نظر من، معصومیت از دست رفته، عمیقترین مجموعۀ داستانی ساخته شده در مورد تاریخ اسلام است. داود میرباقری، احتمالا به دلیل کمبود بودجه، ناگزیر تمام تمرکز خود را بر روی محتوا میگذارد و همین میشود که با بودجهای بسیار اندک، یک اثر تحلیلی فاخر از صدر اسلام ارائه میدهد بگونهایکه مختارنامه حتی به پای این سطح تحلیل نیز نمیرسد. بیراه نگفتهاند که محدودیتها، خود عامل نوآوری است.
🖱 همان قسمت اول مجموعه، سکانسی تاثیرگذار دارد که گویی ماجرای همین امروز ماست. در شهر، طاعون آمده است. مردم در حال مرگند. شوذب، یکی از یاران علی (ع)، با لباسی پر از گوگرد، همه مردم را به احتیاط و پپیشگیری فرا میخواند: تمام خانههای آلوده را بی چون و چرا مهر و موم کنید؛ روی لباسهای آلوده گوگرد بریزید و افراد بیمار را نشاندار کنید تا بقیه بیمار نشوند. اما به¬موازات، مسیحیان قرار دارند. آنها بی پروا و دعا کنان به درون جمعیت میروند، آب مقدس بر سر بیماران میریزند، طاعون را تاوان گناهان میدانند، و به نیروی عیسی مسیح در زنده کردن مردگانشان ایمان دارند. همینجاست که یک دیالوگ طلایی بین شوذب و مسیحیان درمیگیرد: «بندگان خدا! اژدهای طاعون شما را میبلعد؛ میخواهید با پای خود به کام مرگ بروید؟ عقل را خدا به تو داده که به کار اندازی. این بیماری طاعون است و لاعلاج. چاره کار، در خردورزی است. طاعون ناقل است. نزدیک شوی به شما هم سرایت میکند». و در میان تمام این ماجراها، ماریا، یک دختر مسیحی حقیقت طلب، که شاهد همۀ خردورزیهای شوذب است، سرانجام عاشق او و مسلمان میشود.
🖱 تاریخ هیئات و اماکن مذهبی کشور را شاید بتوانیم به سه بخش مهم تقسیم کنیم. بخش اول، قبل از آغاز جوانههای انقلاب است. بهترین توصیف از این مقطع از هیئات و اماکن، همانی است که استاد شهید مطهری در چند جلد حماسه حسینی ارائه نموده است: منطق، گریاندن به هر نحو ممکن برای «شفاعت (در معنای رایج)» و «شفا» است. و البته نتیجه؟ فریادهای استاد از حجم تحریفها و انحراف آنها از ماموریت اصلی (یعنی زنده نگاه داشتن حماسۀ حسینی). اما مقطع دوم را باید همزمان با جوانههای انقلاب، اوج گیری انقلاب، و دفاع مقدس دانست. در این مقطع، هیئات و اماکن مذهبی، دارای یک منطق جدید میشوند: جهاد، شهادت، و ایثار؛ و تاریخ به خوبی گواه میدهد که حقیقتا این نقش خود را در بالاترین کیفیت ممکن ایفا نمودند. اما مقطع سوم، پس از جنگ است. دیگر جهاد و شهادت و ایثار، چندان موضوعیت ندارد. پس هیئات و اماکن، ناگزیر به دنبال یک منطق جدید میگردند؛ اما بدترین گزینۀ ممکن را انتخاب میکنند و آن، بازگشت به همان مقطع اول است: جایی برای کسب شفاعت و شفا.
🖱 اوضاع خوب است. فلانی خواب دیده است که فلانی شفاعت گرفته است؛ فلانی هم ادعا میکند که ناگهان همۀ دردهایش رفع گردیده است. کسی هم حوصلۀ پیگیری اثبات این موضوعات را ندارد. شاید هم بهتر باشد بگوییم که دیگر کسی نظیر مطهری بزرگ و جسور که دلسوزانه به نقد آنها بپردازد وجود ندارد. نهادهای حاکمیتی نظیر صدا و سیما نیز به خوبی همین منطق را تقویت میکنند و در همۀ سریالها و برنامهها، وقتی صحبت از هیئت میشود، فردی در آیسییو بستری است و بستگان نیز در هیئتی یا امامزادهای تا شفای او را بگیرند.
🖱 اما ناگهان سر و کلۀ یک مهمان ناخوانده پیدا میشود. کرونا. درمانی ندارد و بسیار واگیردار است. نظیر همان طاعون ابتدای متن. اما هیئتها و اماکن چه باید کنند؟ منطق اصلی آنها، بر مبنای شفا استوار شده است. پس آیا پذیرش واگیر بودن کرونا و ضرورت تعطیلی تجمعات در هیئات و اماکن، به معنای یک ضربۀ مهلک به این منطق نیست؟ باید اینگونه به موضوع نگاه کنیم تا مقاومت هیئات و اماکن مذهبی در برابر توصیههای وزارت بهداشت و عدم تعطیلی را درک کنیم. من شخصا عمیقا درک میکنم.
🖱 اما مشکل بزرگی در کار است: همانند شوذب، ما نیز باید بگوییم که «کرونا ناقل است؛ نزدیک شوید به شما هم سرایت میکند»؛ و دقیقا نیز همینگونه شد و هر روز شاهد بزرگتر شدن اپیدمی آن هستیم. از همه بدتر، ماریاهای داخلی و خارجی (انسانهای حقیقت طلب) هیچگاه عاشق مذهبیونی که خردورزی را تکذیب کنند نخواهند شد و روی خواهند گرداند.
🖱 اکنون، من، تو، والدینمان، فرزندانمان، بستگانمان، و دوستانمان، همه در معرض این بیماری لاعلاجند؛ همۀ ابعاد زندگی را ترس و اضطراب فرا گرفته است؛ و بخش مهمی از همۀ این اتفاقات، بیتردید برخاسته از منطقی است که سالهاست هیئات و اماکن مذهبی را بر مبنای آنها بنا ساختهایم. آیا یک مطهری جسور دیگر پیدا میشود تا دلسوزانه، منطق جدیدی برای آنها تعریف کند؟ و آیا ماریاهای حقیقت طلب، باز عاشق مذهبیون خواهند شد؟
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2x0nqj5
علی ابراهیمی
🖱 از نظر من، معصومیت از دست رفته، عمیقترین مجموعۀ داستانی ساخته شده در مورد تاریخ اسلام است. داود میرباقری، احتمالا به دلیل کمبود بودجه، ناگزیر تمام تمرکز خود را بر روی محتوا میگذارد و همین میشود که با بودجهای بسیار اندک، یک اثر تحلیلی فاخر از صدر اسلام ارائه میدهد بگونهایکه مختارنامه حتی به پای این سطح تحلیل نیز نمیرسد. بیراه نگفتهاند که محدودیتها، خود عامل نوآوری است.
🖱 همان قسمت اول مجموعه، سکانسی تاثیرگذار دارد که گویی ماجرای همین امروز ماست. در شهر، طاعون آمده است. مردم در حال مرگند. شوذب، یکی از یاران علی (ع)، با لباسی پر از گوگرد، همه مردم را به احتیاط و پپیشگیری فرا میخواند: تمام خانههای آلوده را بی چون و چرا مهر و موم کنید؛ روی لباسهای آلوده گوگرد بریزید و افراد بیمار را نشاندار کنید تا بقیه بیمار نشوند. اما به¬موازات، مسیحیان قرار دارند. آنها بی پروا و دعا کنان به درون جمعیت میروند، آب مقدس بر سر بیماران میریزند، طاعون را تاوان گناهان میدانند، و به نیروی عیسی مسیح در زنده کردن مردگانشان ایمان دارند. همینجاست که یک دیالوگ طلایی بین شوذب و مسیحیان درمیگیرد: «بندگان خدا! اژدهای طاعون شما را میبلعد؛ میخواهید با پای خود به کام مرگ بروید؟ عقل را خدا به تو داده که به کار اندازی. این بیماری طاعون است و لاعلاج. چاره کار، در خردورزی است. طاعون ناقل است. نزدیک شوی به شما هم سرایت میکند». و در میان تمام این ماجراها، ماریا، یک دختر مسیحی حقیقت طلب، که شاهد همۀ خردورزیهای شوذب است، سرانجام عاشق او و مسلمان میشود.
🖱 تاریخ هیئات و اماکن مذهبی کشور را شاید بتوانیم به سه بخش مهم تقسیم کنیم. بخش اول، قبل از آغاز جوانههای انقلاب است. بهترین توصیف از این مقطع از هیئات و اماکن، همانی است که استاد شهید مطهری در چند جلد حماسه حسینی ارائه نموده است: منطق، گریاندن به هر نحو ممکن برای «شفاعت (در معنای رایج)» و «شفا» است. و البته نتیجه؟ فریادهای استاد از حجم تحریفها و انحراف آنها از ماموریت اصلی (یعنی زنده نگاه داشتن حماسۀ حسینی). اما مقطع دوم را باید همزمان با جوانههای انقلاب، اوج گیری انقلاب، و دفاع مقدس دانست. در این مقطع، هیئات و اماکن مذهبی، دارای یک منطق جدید میشوند: جهاد، شهادت، و ایثار؛ و تاریخ به خوبی گواه میدهد که حقیقتا این نقش خود را در بالاترین کیفیت ممکن ایفا نمودند. اما مقطع سوم، پس از جنگ است. دیگر جهاد و شهادت و ایثار، چندان موضوعیت ندارد. پس هیئات و اماکن، ناگزیر به دنبال یک منطق جدید میگردند؛ اما بدترین گزینۀ ممکن را انتخاب میکنند و آن، بازگشت به همان مقطع اول است: جایی برای کسب شفاعت و شفا.
🖱 اوضاع خوب است. فلانی خواب دیده است که فلانی شفاعت گرفته است؛ فلانی هم ادعا میکند که ناگهان همۀ دردهایش رفع گردیده است. کسی هم حوصلۀ پیگیری اثبات این موضوعات را ندارد. شاید هم بهتر باشد بگوییم که دیگر کسی نظیر مطهری بزرگ و جسور که دلسوزانه به نقد آنها بپردازد وجود ندارد. نهادهای حاکمیتی نظیر صدا و سیما نیز به خوبی همین منطق را تقویت میکنند و در همۀ سریالها و برنامهها، وقتی صحبت از هیئت میشود، فردی در آیسییو بستری است و بستگان نیز در هیئتی یا امامزادهای تا شفای او را بگیرند.
🖱 اما ناگهان سر و کلۀ یک مهمان ناخوانده پیدا میشود. کرونا. درمانی ندارد و بسیار واگیردار است. نظیر همان طاعون ابتدای متن. اما هیئتها و اماکن چه باید کنند؟ منطق اصلی آنها، بر مبنای شفا استوار شده است. پس آیا پذیرش واگیر بودن کرونا و ضرورت تعطیلی تجمعات در هیئات و اماکن، به معنای یک ضربۀ مهلک به این منطق نیست؟ باید اینگونه به موضوع نگاه کنیم تا مقاومت هیئات و اماکن مذهبی در برابر توصیههای وزارت بهداشت و عدم تعطیلی را درک کنیم. من شخصا عمیقا درک میکنم.
🖱 اما مشکل بزرگی در کار است: همانند شوذب، ما نیز باید بگوییم که «کرونا ناقل است؛ نزدیک شوید به شما هم سرایت میکند»؛ و دقیقا نیز همینگونه شد و هر روز شاهد بزرگتر شدن اپیدمی آن هستیم. از همه بدتر، ماریاهای داخلی و خارجی (انسانهای حقیقت طلب) هیچگاه عاشق مذهبیونی که خردورزی را تکذیب کنند نخواهند شد و روی خواهند گرداند.
🖱 اکنون، من، تو، والدینمان، فرزندانمان، بستگانمان، و دوستانمان، همه در معرض این بیماری لاعلاجند؛ همۀ ابعاد زندگی را ترس و اضطراب فرا گرفته است؛ و بخش مهمی از همۀ این اتفاقات، بیتردید برخاسته از منطقی است که سالهاست هیئات و اماکن مذهبی را بر مبنای آنها بنا ساختهایم. آیا یک مطهری جسور دیگر پیدا میشود تا دلسوزانه، منطق جدیدی برای آنها تعریف کند؟ و آیا ماریاهای حقیقت طلب، باز عاشق مذهبیون خواهند شد؟
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2x0nqj5
🔴 آیا کرونا در ایران مهار خواهد شد؟
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱در سال 1986 اولین مورد جنون گاوی در انگلستان مشاهده گردید. این یک بیماری مختص گاوهاست که ممکن است در اثر خوردن مغز، نخاع یا بخشهای دستگاه گوارشی این حیوان به انسان منتقل گردد. چون هنوز این ابعاد کاملا شناخته شده نبود، دانشمندان تلاش زیادی کردند نشان دهند گوشت گاوها سالم است و مشکلی ندارد. ولی مردم به حرف آنها اعتماد نکردند.
🖱در این مثال، دولت و دانشمندان در یک طرف بودند و مردم در طرف دیگر، و حرف هم را قبول نداشتند. سلسله مطالعات فراوانی انجام شد که به نقش علم در سیاستگذاری پرداخت و اینکه سیاستگذاران تا چه میزان باید به حرف دانشمندان گوش دهند، و تا چه میزان به حرف مردم؟ تضاد میان علم و دموکراسی و اینکه چگونه باید سیاستگذاری در این شرایط صورت گیرد. و مدلهای متنوع و جالبی توسعه پیدا کرد. در نهایت بسیاری نشان دادند که پیش فرضهای ذهنی این گروهها با هم متفاوت است.
🖱امروز کرونا آمده است و ما مشاهده میکنیم که جامعه بیش از دو دسته شده است. شاید درستتر باشد که بگوییم الان جامعه 4 دسته شده است و این شرایط را بسیار وخیم میکند. این چهاردسته کدامند؟
📌دانشمندان که همان پزشکان هستند. نظر قطعی و علمی همه آنها بر قطع تمامی، یا حداکثر ارتباطات تا میزان قابل توجهی است
📌سیاستمداران و حاکمیت که ملاحظاتی علاوه بر بحث مرگ و میر دارند. سیاست همیشه عناصر دیگری را مدنظر قرار داده است که اکنون دقیقا مشخص نیست که سیاست ما چه معیارهایی را لحاظ کرده. اگر فرض کنیم کل ستاد کرونا دست وزارت بهداشت است، پس سیاست تصمیم گرفته که به حرف علم گوش دهد. اما اگر سیاست بخواهد عوامل دیگری نظیر اقتصاد، ارتباطات خارجی و نظایر اینها را هم لحاظ کند، آنگاه سیاست دسته دوم مستقلی خواهد شد.
📌مردم که دو دسته اند، آنهایی که کرونا را پذیرفته و از خطرات آن آگاهند و در خانه مانده اند. آنهایی که بیخیال به فعالیت و کسب و کار خود ادامه می دهند.
📌نهاد دین که در این میان خود آن هم دو دسته شده است، دیندارانی که میگویند به حرف علم گوش دهیم و آنانی که این تعطیلی و مسائل را خلاف دین و در راستای انحراف اعتقادی می دانند. دو دسته مردم بالا لزوما به این دو دسته دینداران تطبیق پیدا نمی کنند.
🖱تقریبا شکی نیست که مهار کرونا را باید هدف اصلی کشور قلمداد کرد. برای این کار سه اتفاق باید بیفتد:
📌حاکمیت و سیاست تکلیف خود را دقیق با علم روشن کند. آیا میخواهد تمام و کمال به حرف وی گوش دهد یا اینکه هرجا دلش خواست وتو خواهد کرد؟ آیا سر بزنگاه خواهد گفت اینقدر مردم را نترسانید و رعب ایجاد نکنید یا اینکه اختیار را تماما واگذار خواهد کرد؟ بنظر میرسد بهتر است هدفهایی را وضع کند و نحوه انجام و رسیدن به هدف را به دانشمندان بسپرد.
📌حاکمیت و سیاست تکلیف خود را با مردم و دموکراسی روشن کند. آیا میخواهد با مردمی که کماکان بیخیال هستند، با خواهش و مدارا برخورد کند یا قطعی و شدید برخورد کند؟ اگر قرار است به حرف دانشمندان گوش دهد، باید در تضاد میان علم و دموکراسی، علم را برگزیند. این یک تصمیم شفاف است که باید اخذ شود.
📌حاکمیت و سیاست تکلیف خود را با دین روشن کند. آیا میخواد با جریانات دینی که تجویزهایی خلاف علم دارند چگونه برخورد کند؟ آیا کماکان حرمهای مطهر باز باید باشند؟ یا اینکه آنها را خواهد بست؟ مساجد، مراسم مذهبی و نظایر آنها. نمی توان همزمان هوای آنهارا هم داشت و باید شفاف تصمیم گرفته شود.
🖱در صورتیکه این سه تصمیم شفاف گرفته شود، و از سیاست شتر-گاو-پلنگی دوری کنیم و این تصمیمات را شفاف اعلام کنیم، از این آشفتگی درخواهیم آمد. البته شکی نیست که این تصمیم هزینه های شدید خود را هم خواهد داشت. در جنبه های مختلف. اما برای رسیدن به آن هدف، تصمیمات سخت را باید گرفت. تجربه دنیا هم همین را نشان می دهد.
🖱سخنان رهبری و تصمیم ایشان برای لغو سفر نوروزی به مشهد هم موید این ماجراست. ستاد عالی کرونا همین شنبه بهتر است تشکیل جلسه داده و این تصمیمات را شفاف اعلام کند.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2W8eUJg
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱در سال 1986 اولین مورد جنون گاوی در انگلستان مشاهده گردید. این یک بیماری مختص گاوهاست که ممکن است در اثر خوردن مغز، نخاع یا بخشهای دستگاه گوارشی این حیوان به انسان منتقل گردد. چون هنوز این ابعاد کاملا شناخته شده نبود، دانشمندان تلاش زیادی کردند نشان دهند گوشت گاوها سالم است و مشکلی ندارد. ولی مردم به حرف آنها اعتماد نکردند.
🖱در این مثال، دولت و دانشمندان در یک طرف بودند و مردم در طرف دیگر، و حرف هم را قبول نداشتند. سلسله مطالعات فراوانی انجام شد که به نقش علم در سیاستگذاری پرداخت و اینکه سیاستگذاران تا چه میزان باید به حرف دانشمندان گوش دهند، و تا چه میزان به حرف مردم؟ تضاد میان علم و دموکراسی و اینکه چگونه باید سیاستگذاری در این شرایط صورت گیرد. و مدلهای متنوع و جالبی توسعه پیدا کرد. در نهایت بسیاری نشان دادند که پیش فرضهای ذهنی این گروهها با هم متفاوت است.
🖱امروز کرونا آمده است و ما مشاهده میکنیم که جامعه بیش از دو دسته شده است. شاید درستتر باشد که بگوییم الان جامعه 4 دسته شده است و این شرایط را بسیار وخیم میکند. این چهاردسته کدامند؟
📌دانشمندان که همان پزشکان هستند. نظر قطعی و علمی همه آنها بر قطع تمامی، یا حداکثر ارتباطات تا میزان قابل توجهی است
📌سیاستمداران و حاکمیت که ملاحظاتی علاوه بر بحث مرگ و میر دارند. سیاست همیشه عناصر دیگری را مدنظر قرار داده است که اکنون دقیقا مشخص نیست که سیاست ما چه معیارهایی را لحاظ کرده. اگر فرض کنیم کل ستاد کرونا دست وزارت بهداشت است، پس سیاست تصمیم گرفته که به حرف علم گوش دهد. اما اگر سیاست بخواهد عوامل دیگری نظیر اقتصاد، ارتباطات خارجی و نظایر اینها را هم لحاظ کند، آنگاه سیاست دسته دوم مستقلی خواهد شد.
📌مردم که دو دسته اند، آنهایی که کرونا را پذیرفته و از خطرات آن آگاهند و در خانه مانده اند. آنهایی که بیخیال به فعالیت و کسب و کار خود ادامه می دهند.
📌نهاد دین که در این میان خود آن هم دو دسته شده است، دیندارانی که میگویند به حرف علم گوش دهیم و آنانی که این تعطیلی و مسائل را خلاف دین و در راستای انحراف اعتقادی می دانند. دو دسته مردم بالا لزوما به این دو دسته دینداران تطبیق پیدا نمی کنند.
🖱تقریبا شکی نیست که مهار کرونا را باید هدف اصلی کشور قلمداد کرد. برای این کار سه اتفاق باید بیفتد:
📌حاکمیت و سیاست تکلیف خود را دقیق با علم روشن کند. آیا میخواهد تمام و کمال به حرف وی گوش دهد یا اینکه هرجا دلش خواست وتو خواهد کرد؟ آیا سر بزنگاه خواهد گفت اینقدر مردم را نترسانید و رعب ایجاد نکنید یا اینکه اختیار را تماما واگذار خواهد کرد؟ بنظر میرسد بهتر است هدفهایی را وضع کند و نحوه انجام و رسیدن به هدف را به دانشمندان بسپرد.
📌حاکمیت و سیاست تکلیف خود را با مردم و دموکراسی روشن کند. آیا میخواهد با مردمی که کماکان بیخیال هستند، با خواهش و مدارا برخورد کند یا قطعی و شدید برخورد کند؟ اگر قرار است به حرف دانشمندان گوش دهد، باید در تضاد میان علم و دموکراسی، علم را برگزیند. این یک تصمیم شفاف است که باید اخذ شود.
📌حاکمیت و سیاست تکلیف خود را با دین روشن کند. آیا میخواد با جریانات دینی که تجویزهایی خلاف علم دارند چگونه برخورد کند؟ آیا کماکان حرمهای مطهر باز باید باشند؟ یا اینکه آنها را خواهد بست؟ مساجد، مراسم مذهبی و نظایر آنها. نمی توان همزمان هوای آنهارا هم داشت و باید شفاف تصمیم گرفته شود.
🖱در صورتیکه این سه تصمیم شفاف گرفته شود، و از سیاست شتر-گاو-پلنگی دوری کنیم و این تصمیمات را شفاف اعلام کنیم، از این آشفتگی درخواهیم آمد. البته شکی نیست که این تصمیم هزینه های شدید خود را هم خواهد داشت. در جنبه های مختلف. اما برای رسیدن به آن هدف، تصمیمات سخت را باید گرفت. تجربه دنیا هم همین را نشان می دهد.
🖱سخنان رهبری و تصمیم ایشان برای لغو سفر نوروزی به مشهد هم موید این ماجراست. ستاد عالی کرونا همین شنبه بهتر است تشکیل جلسه داده و این تصمیمات را شفاف اعلام کند.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2W8eUJg
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیرو مطلب اخیر و نشانه همین سیاسی کاری حتی در جایی نظیر ایالات متحده
🔴کرونا؛ شکست یک هیمنه؛ و دعوای همیشگیِ «مینتزبرگ یا پورتر؟»
علی بابایی
🖱کرونا، جدای از همۀ ترسها و آسیبهایی که به همراه داشته است، منفعتی هم به همراه داشته است و آن، به چالش کشیدن بسیاری از باورهای قدیمی است؛ نظیر باورهای قبلی در مورد مذهب، دولتهای قدرتمند؛ و باورهای دیگر. اما با چند مقالهای که این چند روز از BBC و Guardian دیدم، معتقدم که کرونا یک باور دیگر را نیز به خوبی به چالش کشیده است و آن «عظمت سیستم سلامت آمریکا» است. البته انتقاد به سیستم سلامت آمریکا، سابقهای طولانی دارد و برای مثال همین پارسال، هنری مینتزبرگ (یکی از چند متفکر بزرگ دنیای مدیریت و سازمان) در کتاب خود (که به فارسی* نیز ترجمه شده است) انتقاداتی جدی به این سیستم وارد کرد. به نظرم برای شما هم جالب خواهد بود که به بهانۀ کرونا، بخشهایی از این انتقادات مینتزبرگ را نگاهی بیندازیم؛ البته انتقاداتی که مجددا همان دعوای همیشگی «مینتزبرگ یا پورتر؟» را تداعی میکند!
🖱«در ایالات متحده، علاقۀ وافری به موضوع رقابت وجود دارد و بنابراین، در بسیاری حوزهها مانند صنعت خودرو و رایانه، رقابت یک عنصر خوب تلقی میشود. اما آیا رقابت برای حوزۀ سلامت نیز خوب است؟ در پاسخ باید گفت که بله حتماً؛ وجود حداقلی از رقابت، همیشه خوب است: رقابت باعث میشود غرور افراد کمتر شده و تلاش بیشتری برای بهبود از خود نشان دهند. اما رقابت تا چه میزان مناسب است؟ خصوصاً در حوزهای که به شدت به تلاش و تعهد متخصصان وابسته است؟
🖱قاعدتا در ایالات متحده، پاسخ به سوال فوق این است: خیلی زیاد. اما علیرغم این تشویق سرسامآور به رقابت، این کشور پرهزینهترین نظام سلامت در سرتاسر دنیا را داراست و عملکرد آن نیز خیلی مطلوب نیست. مطابق رتبهبندی بنیاد کامنولث فاند در سال 2014، آمریکا در بین کشورهای صنعتی، رتبۀ آخر را در پیشگیری از مرگ و میر کسب کرده است. پس آیا میتوان مدل آمریکایی در حوزه سلامت را، که اساسا مبتنی بر رقابت بوده است است، به عنوان یک الگو معرفی کرد؟.
🖱مایکل پورتر در سال 2004، مقالهای تحت عنوان «بازتعریف رقابت در حوزه سلامت» منتشر کرد و سپس در سال 2006 آن را تبدیل به یک کتاب کرد. از نظر پورتر، رقابت باعث تسریع نوآوری، و آن نیز منجر به شتاب گرفتن ایجاد تکنولوژیهای جدید و کشف راههای بهتر برای انجام کارها میشود. تحت تاثیر رقابت، کیفیت بالا میرود، قیمت پایین میآید و ... . اما آیا ممکن نیست که رقابت زیاد و افراطی، باعث مسدود شدن جریان نوآوری شود؟ جالب است بدانید که در سالهای اخیر، تحقیقات در برخی از بزرگترین شرکتهای داروئی، افولی جدی داشته است.
🖱اکنون از شما میخواهم که کمی تأمل کرده و لیستی از بزرگترین و تأثیرگذارترین اکتشافات دارویی قرن بیستم را تهیه کنید. اگر در لیست شما پنیسیلین، انسولین، یا واکسن پیشگیری از فلج اطفال وجود دارد، باید بدانید که هر سه مورد در آزمایشگاههای غیرانتفاعی کشف شدهاند. از خود بپرسید: زمانی که الکساندر فلمینگ متوجه شد که قارچهایی که به کِشت میکروب او آسیب میزنند، میتوانند برای درمان برخی بیماریها مفید باشند، با چه کسی رقابت میکرد؟ از طرف دیگر، کم نبودهاند دانشمندانی که خیلی شناختهشده نیز نبوده، اما با همکاری با یکدیگر نهایتا توانستهاند به اکتشافات مهمی دست یابند (مانند همکاری کریک و واتسون و فرانکلین برای اکتشاف مهم قرن یعنی ساختار DNA).
🖱حتی چند سال پیش، مقالۀ پر سر و صدایی در نیویورک تایمز به چاپ رسید که هزینههای بالای خدمات سلامت در آمریکا را به رقابت بیش از حد در این کشور نسبت داده بود: فرآیندهای پیگیری قضائی، تعداد انبوه محصولات بیمهای، سیستم پرداخت پیچیده، هزینههای بالای بازاریابی، کاغذبازیهایی که پزشکان و بیمارستانها باید انجام دهند (چیزی که در کشورهایی همچون کانادا و بریتانیا وجود ندارد)، و هزینههای سرسامآور مدیریتی.
🖱رقابت و رقابت کردن، تا یک جا قابل درک است؛ اما متاسفانه در حوزۀ سلامت و در کشورهایی نظیر آمریکا، رقابت از نقطۀ قابل درک عبور کرده است. درواقع نه تنها آمریکا، بلکه کل حوزۀ سلامت این کشور، از یک فردگرایی افراطی در حال رنج است؛ فردگراییای که خود را پشت نقاب رقابت پنهان کرده است و طبق آن، همه، فقط و فقط در حال فکر کردن به خود هستند. از نظر من، آنچه حوزه سلامت به شدت به آن محتاج است، رقابت بیشتر نیست، بلکه تلاش بیشتر برای هماهنگی، همکاری و یکپارچگی، در دل کامیونیتیهای انسانی و سازمانی است ...».
* ترجمه فارسی تحت عنوان: «مدیریت نظام سلامت: از توهمات موجود تا بنا کردن پلی میان مراقبت، درمان، کنترل و کامیونیتی»
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2V6XzhJ
علی بابایی
🖱کرونا، جدای از همۀ ترسها و آسیبهایی که به همراه داشته است، منفعتی هم به همراه داشته است و آن، به چالش کشیدن بسیاری از باورهای قدیمی است؛ نظیر باورهای قبلی در مورد مذهب، دولتهای قدرتمند؛ و باورهای دیگر. اما با چند مقالهای که این چند روز از BBC و Guardian دیدم، معتقدم که کرونا یک باور دیگر را نیز به خوبی به چالش کشیده است و آن «عظمت سیستم سلامت آمریکا» است. البته انتقاد به سیستم سلامت آمریکا، سابقهای طولانی دارد و برای مثال همین پارسال، هنری مینتزبرگ (یکی از چند متفکر بزرگ دنیای مدیریت و سازمان) در کتاب خود (که به فارسی* نیز ترجمه شده است) انتقاداتی جدی به این سیستم وارد کرد. به نظرم برای شما هم جالب خواهد بود که به بهانۀ کرونا، بخشهایی از این انتقادات مینتزبرگ را نگاهی بیندازیم؛ البته انتقاداتی که مجددا همان دعوای همیشگی «مینتزبرگ یا پورتر؟» را تداعی میکند!
🖱«در ایالات متحده، علاقۀ وافری به موضوع رقابت وجود دارد و بنابراین، در بسیاری حوزهها مانند صنعت خودرو و رایانه، رقابت یک عنصر خوب تلقی میشود. اما آیا رقابت برای حوزۀ سلامت نیز خوب است؟ در پاسخ باید گفت که بله حتماً؛ وجود حداقلی از رقابت، همیشه خوب است: رقابت باعث میشود غرور افراد کمتر شده و تلاش بیشتری برای بهبود از خود نشان دهند. اما رقابت تا چه میزان مناسب است؟ خصوصاً در حوزهای که به شدت به تلاش و تعهد متخصصان وابسته است؟
🖱قاعدتا در ایالات متحده، پاسخ به سوال فوق این است: خیلی زیاد. اما علیرغم این تشویق سرسامآور به رقابت، این کشور پرهزینهترین نظام سلامت در سرتاسر دنیا را داراست و عملکرد آن نیز خیلی مطلوب نیست. مطابق رتبهبندی بنیاد کامنولث فاند در سال 2014، آمریکا در بین کشورهای صنعتی، رتبۀ آخر را در پیشگیری از مرگ و میر کسب کرده است. پس آیا میتوان مدل آمریکایی در حوزه سلامت را، که اساسا مبتنی بر رقابت بوده است است، به عنوان یک الگو معرفی کرد؟.
🖱مایکل پورتر در سال 2004، مقالهای تحت عنوان «بازتعریف رقابت در حوزه سلامت» منتشر کرد و سپس در سال 2006 آن را تبدیل به یک کتاب کرد. از نظر پورتر، رقابت باعث تسریع نوآوری، و آن نیز منجر به شتاب گرفتن ایجاد تکنولوژیهای جدید و کشف راههای بهتر برای انجام کارها میشود. تحت تاثیر رقابت، کیفیت بالا میرود، قیمت پایین میآید و ... . اما آیا ممکن نیست که رقابت زیاد و افراطی، باعث مسدود شدن جریان نوآوری شود؟ جالب است بدانید که در سالهای اخیر، تحقیقات در برخی از بزرگترین شرکتهای داروئی، افولی جدی داشته است.
🖱اکنون از شما میخواهم که کمی تأمل کرده و لیستی از بزرگترین و تأثیرگذارترین اکتشافات دارویی قرن بیستم را تهیه کنید. اگر در لیست شما پنیسیلین، انسولین، یا واکسن پیشگیری از فلج اطفال وجود دارد، باید بدانید که هر سه مورد در آزمایشگاههای غیرانتفاعی کشف شدهاند. از خود بپرسید: زمانی که الکساندر فلمینگ متوجه شد که قارچهایی که به کِشت میکروب او آسیب میزنند، میتوانند برای درمان برخی بیماریها مفید باشند، با چه کسی رقابت میکرد؟ از طرف دیگر، کم نبودهاند دانشمندانی که خیلی شناختهشده نیز نبوده، اما با همکاری با یکدیگر نهایتا توانستهاند به اکتشافات مهمی دست یابند (مانند همکاری کریک و واتسون و فرانکلین برای اکتشاف مهم قرن یعنی ساختار DNA).
🖱حتی چند سال پیش، مقالۀ پر سر و صدایی در نیویورک تایمز به چاپ رسید که هزینههای بالای خدمات سلامت در آمریکا را به رقابت بیش از حد در این کشور نسبت داده بود: فرآیندهای پیگیری قضائی، تعداد انبوه محصولات بیمهای، سیستم پرداخت پیچیده، هزینههای بالای بازاریابی، کاغذبازیهایی که پزشکان و بیمارستانها باید انجام دهند (چیزی که در کشورهایی همچون کانادا و بریتانیا وجود ندارد)، و هزینههای سرسامآور مدیریتی.
🖱رقابت و رقابت کردن، تا یک جا قابل درک است؛ اما متاسفانه در حوزۀ سلامت و در کشورهایی نظیر آمریکا، رقابت از نقطۀ قابل درک عبور کرده است. درواقع نه تنها آمریکا، بلکه کل حوزۀ سلامت این کشور، از یک فردگرایی افراطی در حال رنج است؛ فردگراییای که خود را پشت نقاب رقابت پنهان کرده است و طبق آن، همه، فقط و فقط در حال فکر کردن به خود هستند. از نظر من، آنچه حوزه سلامت به شدت به آن محتاج است، رقابت بیشتر نیست، بلکه تلاش بیشتر برای هماهنگی، همکاری و یکپارچگی، در دل کامیونیتیهای انسانی و سازمانی است ...».
* ترجمه فارسی تحت عنوان: «مدیریت نظام سلامت: از توهمات موجود تا بنا کردن پلی میان مراقبت، درمان، کنترل و کامیونیتی»
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2V6XzhJ
🔴 رستگاری اقتصادی، تنها در 30 سال
علی بابایی
🖱باورش سخت است؛ اما جهش اقتصادی کره جنوبی، طی 30 سال بهوقوع پیوسته است. فقط 30 سال و نه صد سال! چند ماه پیش فرصت آن را یافتم تا در کتاب مهمی، چگونگی این جهش اقتصادی را از زبان یکی از تاریخدانان مشهور کرهای یعنی «لینسو کیم» مطالعه کنم. پس از مطالعه، مطمئن شدم که تعداد محققین وطنی که از آگاهی عمیقی در مورد نیروهای محرک این جهش اقتصادی برخوردار باشند، بهواقع بسیار اندک است.
🖱آغاز جهش اقتصادی در کره، با دموکراسی نیست؛ بلکه از قضا با یک رهبر قدرتمند یعنی ژنرال پارک است. پارک از همان ابتدا چند تصمیم کلیدی اتخاذ میکند. اول از همه، صادرات را به یک «مسئلۀ مرگ و زندگی» برای کرهایها تبدیل میکند و همۀ تصمیمات کشور را به صادرات بیشتر گره میزند؛ و به هر کسی که بتواند صادرات کند، دسترسی ترجیحی و اتوماتیک به بخش عمدهای از منابع بانکی و حتی ارز خارجی کمیاب میدهد. از طرف دیگر، دست به تقویت بنگاههای بزرگ، بخصوص بنگاههای با مدیریت خانوادگی میزند. این بنگاهها در کره به «چائبول» معروفند و همین سامسونگ و الجی و هیوندای که در ایران به خوبی میشناسیم، از معروفترین همین چائبولها هستند. جالب است بدانیم همین پارسال، سامسونگ الکترونیک به تنهایی 220 میلیارد دلار فروش داشته است. درواقع همین بنگاههای بزرگ در کره بودند که از طریق منابع مالی اضافی خود و حضور قبلی خود در بازارهای بینالمللی، توانستند ریسک بزرگ قدمهای اولیه در ورود به صنایع پیشرفته و هایتک را متقبل شوند و پس از مدتی تمام کرهایهای مشغول به کار در شرکتهای بزرگ تکنولوژیکِ آمریکایی و مشغول به فعالیت در قطبهای تکنولوژی نظیر «سیلیکون ولی» را به کره بازگردانند و بهکار گیرند.
🖱بموازات، حاکمیت کره به شدت به تقویت تحقیقوتوسعه در بنگاهها میپردازد و برای بنگاهها، معافیتهای مالیاتی و گرنتهای بزرگ درنظر میگیرد. درواقع در کره، موتور نوآوری، نه دانشگاهها بلکه اساسا بنگاهها بودهاند. در کشورهای شرق آسیا، برخلاف باور عموم در کشور، دانشگاه نقش اصلی در نوآوری کشور را عهدهدار نبوده است بلکه تحقیقوتوسعۀ بنگاهها موتور اصلی نوآوری بوده است. حتی کئون لی، یکی دیگر از تاریخدانان و محققین مشهور جهش اقتصادی چنین جمله مهمی دارد: «یکی از پیامدهای مهم تجربۀ کشورهای شرق آسیا برای جامعۀ سیاستگذار در کشورهای در حال توسعه این است که بدون اجرای سیاستهایی که تحقیقوتوسعۀ شرکتهای صنعتی را تشویق و تحریک نماید، صِرفِ سیاستهایی که بر بخش علم تاکید میکند نمیتواند منافع اقتصادی ملموسی در پی داشته باشد».
🖱اکنون گریزی به کشورمان ایران بزنیم تا درک عمیقتری از فاصلۀ پیش افتاده میان ما و کره حاصل شود. گفتمان سیاستگذاران ما پس از انقلاب، ذرهای رنگ و بوی صادرات و حیاتی بودن حضور در بازارهای بینالمللی نداشته است؛ البته چندان ربطی هم به تحریم ندارد چراکه اساسا قبل از این موج شدید تحریم نیز، اهمیتی برای آن در گفتمان سیاستگذاران نمیبینیم و ما حقیقتا شاهد مشوق یا فشار قابل توجهی برای بنگاههایی که وارد بازارهای جدید رقابتی میشوند نبودهایم. گفتمان غالب در کشور پس از انقلاب، یا کارگری-روستایی بوده یا اشتغال و بنابراین، همین چندرغاز منابع محدود دولتی را یا به بنگاههای کوچک و مشاغل روستایی دادهایم یا صرف واردات کنجاله و خوراک دام کردهایم، و یا در حلقوم رانتجویانی دولتی ریختهایم که به بهانۀ ایجاد اشتغال، سالهاست منابع کشور را به سمت خود میکشند.
🖱از طرف دیگر، پس از انقلاب، بنگاه صرفا به عنوان مکانی برای تولید درنظر گرفته شده است و نقش اصلی نوآوری به یک بازیگر دیگر یعنی دانشگاه و البته اخیرا شرکتهای کوچک دانشبنیان داده شده است. حتی بارها در میان بسیاری از محققین حوزۀ علم و فناوری نیز دیدهام که درک درستی از نقش پیشران بنگاه در نوآوری کشور وجود ندارد. تحت همین نگاه، بنگاهایی نظیر ایران خودرو و سایپا، صرفا کارخانهای تولیدی هستند برای تولید ارزانِ وسیلۀ نقلیه برای مردم. با این اوصاف، آیا باید انتظار دیگری از این کارخانههای تولیدی به جز تولید لگن پارههایی تحت عنوان پراید و وانت و سمند داشت؟ برای مقایسه کافی است در نظر بگیریم که هیوندای موتور، قصد هزینهکرد 40 میلیارد دلار بر روی تحقیقوتوسعه طی 5 سال بعد را دارد.
🖱اما شاید مهجورترین بازیگران پس از انقلاب، که میتوانستند نقشی جدی در توسعۀ صنعتی-تکنولوژیک ایران برعهده داشته باشند، و با احتمال زیادی منجر به جهش اقتصادی کشور گردند، بنگاههای بزرگِ چند کسبوکاری با مالکیت شخصی-خانوادگی بودهاند که البته هنوز تحت تاثیر فضای سوسیالیستی اوایل انقلاب، حاکمیت تمایل چندانی به اعطای نقش جدی به آنها ندارد. در مطالب بعدی در مورد اهمیت حیاتی این بنگاهها خواهیم نوشت.
کافه استراتژی
https://bit.ly/3dO29Jm
علی بابایی
🖱باورش سخت است؛ اما جهش اقتصادی کره جنوبی، طی 30 سال بهوقوع پیوسته است. فقط 30 سال و نه صد سال! چند ماه پیش فرصت آن را یافتم تا در کتاب مهمی، چگونگی این جهش اقتصادی را از زبان یکی از تاریخدانان مشهور کرهای یعنی «لینسو کیم» مطالعه کنم. پس از مطالعه، مطمئن شدم که تعداد محققین وطنی که از آگاهی عمیقی در مورد نیروهای محرک این جهش اقتصادی برخوردار باشند، بهواقع بسیار اندک است.
🖱آغاز جهش اقتصادی در کره، با دموکراسی نیست؛ بلکه از قضا با یک رهبر قدرتمند یعنی ژنرال پارک است. پارک از همان ابتدا چند تصمیم کلیدی اتخاذ میکند. اول از همه، صادرات را به یک «مسئلۀ مرگ و زندگی» برای کرهایها تبدیل میکند و همۀ تصمیمات کشور را به صادرات بیشتر گره میزند؛ و به هر کسی که بتواند صادرات کند، دسترسی ترجیحی و اتوماتیک به بخش عمدهای از منابع بانکی و حتی ارز خارجی کمیاب میدهد. از طرف دیگر، دست به تقویت بنگاههای بزرگ، بخصوص بنگاههای با مدیریت خانوادگی میزند. این بنگاهها در کره به «چائبول» معروفند و همین سامسونگ و الجی و هیوندای که در ایران به خوبی میشناسیم، از معروفترین همین چائبولها هستند. جالب است بدانیم همین پارسال، سامسونگ الکترونیک به تنهایی 220 میلیارد دلار فروش داشته است. درواقع همین بنگاههای بزرگ در کره بودند که از طریق منابع مالی اضافی خود و حضور قبلی خود در بازارهای بینالمللی، توانستند ریسک بزرگ قدمهای اولیه در ورود به صنایع پیشرفته و هایتک را متقبل شوند و پس از مدتی تمام کرهایهای مشغول به کار در شرکتهای بزرگ تکنولوژیکِ آمریکایی و مشغول به فعالیت در قطبهای تکنولوژی نظیر «سیلیکون ولی» را به کره بازگردانند و بهکار گیرند.
🖱بموازات، حاکمیت کره به شدت به تقویت تحقیقوتوسعه در بنگاهها میپردازد و برای بنگاهها، معافیتهای مالیاتی و گرنتهای بزرگ درنظر میگیرد. درواقع در کره، موتور نوآوری، نه دانشگاهها بلکه اساسا بنگاهها بودهاند. در کشورهای شرق آسیا، برخلاف باور عموم در کشور، دانشگاه نقش اصلی در نوآوری کشور را عهدهدار نبوده است بلکه تحقیقوتوسعۀ بنگاهها موتور اصلی نوآوری بوده است. حتی کئون لی، یکی دیگر از تاریخدانان و محققین مشهور جهش اقتصادی چنین جمله مهمی دارد: «یکی از پیامدهای مهم تجربۀ کشورهای شرق آسیا برای جامعۀ سیاستگذار در کشورهای در حال توسعه این است که بدون اجرای سیاستهایی که تحقیقوتوسعۀ شرکتهای صنعتی را تشویق و تحریک نماید، صِرفِ سیاستهایی که بر بخش علم تاکید میکند نمیتواند منافع اقتصادی ملموسی در پی داشته باشد».
🖱اکنون گریزی به کشورمان ایران بزنیم تا درک عمیقتری از فاصلۀ پیش افتاده میان ما و کره حاصل شود. گفتمان سیاستگذاران ما پس از انقلاب، ذرهای رنگ و بوی صادرات و حیاتی بودن حضور در بازارهای بینالمللی نداشته است؛ البته چندان ربطی هم به تحریم ندارد چراکه اساسا قبل از این موج شدید تحریم نیز، اهمیتی برای آن در گفتمان سیاستگذاران نمیبینیم و ما حقیقتا شاهد مشوق یا فشار قابل توجهی برای بنگاههایی که وارد بازارهای جدید رقابتی میشوند نبودهایم. گفتمان غالب در کشور پس از انقلاب، یا کارگری-روستایی بوده یا اشتغال و بنابراین، همین چندرغاز منابع محدود دولتی را یا به بنگاههای کوچک و مشاغل روستایی دادهایم یا صرف واردات کنجاله و خوراک دام کردهایم، و یا در حلقوم رانتجویانی دولتی ریختهایم که به بهانۀ ایجاد اشتغال، سالهاست منابع کشور را به سمت خود میکشند.
🖱از طرف دیگر، پس از انقلاب، بنگاه صرفا به عنوان مکانی برای تولید درنظر گرفته شده است و نقش اصلی نوآوری به یک بازیگر دیگر یعنی دانشگاه و البته اخیرا شرکتهای کوچک دانشبنیان داده شده است. حتی بارها در میان بسیاری از محققین حوزۀ علم و فناوری نیز دیدهام که درک درستی از نقش پیشران بنگاه در نوآوری کشور وجود ندارد. تحت همین نگاه، بنگاهایی نظیر ایران خودرو و سایپا، صرفا کارخانهای تولیدی هستند برای تولید ارزانِ وسیلۀ نقلیه برای مردم. با این اوصاف، آیا باید انتظار دیگری از این کارخانههای تولیدی به جز تولید لگن پارههایی تحت عنوان پراید و وانت و سمند داشت؟ برای مقایسه کافی است در نظر بگیریم که هیوندای موتور، قصد هزینهکرد 40 میلیارد دلار بر روی تحقیقوتوسعه طی 5 سال بعد را دارد.
🖱اما شاید مهجورترین بازیگران پس از انقلاب، که میتوانستند نقشی جدی در توسعۀ صنعتی-تکنولوژیک ایران برعهده داشته باشند، و با احتمال زیادی منجر به جهش اقتصادی کشور گردند، بنگاههای بزرگِ چند کسبوکاری با مالکیت شخصی-خانوادگی بودهاند که البته هنوز تحت تاثیر فضای سوسیالیستی اوایل انقلاب، حاکمیت تمایل چندانی به اعطای نقش جدی به آنها ندارد. در مطالب بعدی در مورد اهمیت حیاتی این بنگاهها خواهیم نوشت.
کافه استراتژی
https://bit.ly/3dO29Jm
🔴دلارهایی که صرف خوراک دام و لگن پارهها میشود
علی بابایی
🖱بدون تردید، ژنرال پارک، مهمترین کسی است که سنگ بنای نوسعۀ کره جنوبی رو بنا نهاد. او یک نظامی بدون تحصیلات آکادمیک بود؛ اما مطمئنم درکش از توسعه، کیلومترها عمیقتر از درک سیاستگذاران عزیز کشورمان است که با لقب دکتر و مهندس و اقتصادخوانده و حقوقدان، منجر به وقوع یک شکاف ترسناک میان درآمد سرانۀ کره و ایران طی 40 سال اخیر شدهاند (شکل پیوست را مشاهده کنید تا به عمق فاجعه پی ببرید). او میدانست که مسیر توسعه، از نوآوری شرکتها و بنگاهها، و فشار بر روی آنها برای نوآوری از طریق مشروط کردن حمایتهای دولتی به «ورود به حوزههای فناورانه» و «حضور در بازارهای صادراتی» میگذرد؛ او میدانست که دلارها و منابع مالی محدود کره در آن سالهای سخت اولیه را باید صرف مهمترین کار ممکن کند و از همین رو، آن را صرفا به کسانی میداد که وارد فرآیند دشوار نوآوری میشدند (رجوع کنید به نوشتههای لینسو کیم و کئون لی، دو تاریخدان مهم توسعۀ کره).
🖱دیروز برگ زرین دیگری از سیاستگذاری کشور رقم خورد و یک میلیارد دیگر به خوردوسازان اختصاص یافت. اما ای کاش، این دکتر و مهندس و اقتصادخوانده و حقوقدانهایی که سکان هدایت کشور را به خصوص طی این 20 سال اخیر در دستان خود داشتهاند، از آن پارک تحصیلنکرده میآموختند و این یک میلیارد آخر به خودورسازان را (که هر روز ملت نگونبختِ همچنان وفادار به آرمانهای انقلاب را به سبک جدیدی مورد تحقیر خود قرار میدهند) مشروط به یک پیشرفت حداقلی (تکرار میکنم یک پیشرفت حداقلی) میکردند؛ کاش این یک میلیارد را حداقل در ازای تلاش خودروسازان برای توسعۀ یک پلتفرم داخلی (شاید برایتان جالب باشد که خودروسازان وطنی هنوز توانمندی طراحی یک پلتفرم را هم ندارند و قرار بود در قراردادهای برجامی از پژو و رنو دریافت کنند!) یا طراحی یک موتور با مصرف سوخت پایین اختصاص میدادند.
🖱40 سال از انقلاب گذشته است؛ با همین فرمانی که پیش میرویم، میترسم 10 سال دیگر به عقب بنگریم و ناگهان متوجه شویم که هر چه داشتهایم، از جمله همین یک مشت دلار نفتی (که با هزار منت و التماس از چینیها گرفتهایم) را یا صرف خرید کالاهای اساسی نظیر خوراک دام کردهایم؛ و یا صرف چاه پرنشدنی نفرین خوردوسازی (به نظرم نفرین خودروسازی به همان اندازه نفرین نفت با مسماست) برای تولید لگن پارههایی نظیر پراید و سمند کردهایم. آن روز، احتمالا دهان شکاف نمودار زیر به مراتب از تصویر زیر بزرگتر خواهد بود.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
علی بابایی
🖱بدون تردید، ژنرال پارک، مهمترین کسی است که سنگ بنای نوسعۀ کره جنوبی رو بنا نهاد. او یک نظامی بدون تحصیلات آکادمیک بود؛ اما مطمئنم درکش از توسعه، کیلومترها عمیقتر از درک سیاستگذاران عزیز کشورمان است که با لقب دکتر و مهندس و اقتصادخوانده و حقوقدان، منجر به وقوع یک شکاف ترسناک میان درآمد سرانۀ کره و ایران طی 40 سال اخیر شدهاند (شکل پیوست را مشاهده کنید تا به عمق فاجعه پی ببرید). او میدانست که مسیر توسعه، از نوآوری شرکتها و بنگاهها، و فشار بر روی آنها برای نوآوری از طریق مشروط کردن حمایتهای دولتی به «ورود به حوزههای فناورانه» و «حضور در بازارهای صادراتی» میگذرد؛ او میدانست که دلارها و منابع مالی محدود کره در آن سالهای سخت اولیه را باید صرف مهمترین کار ممکن کند و از همین رو، آن را صرفا به کسانی میداد که وارد فرآیند دشوار نوآوری میشدند (رجوع کنید به نوشتههای لینسو کیم و کئون لی، دو تاریخدان مهم توسعۀ کره).
🖱دیروز برگ زرین دیگری از سیاستگذاری کشور رقم خورد و یک میلیارد دیگر به خوردوسازان اختصاص یافت. اما ای کاش، این دکتر و مهندس و اقتصادخوانده و حقوقدانهایی که سکان هدایت کشور را به خصوص طی این 20 سال اخیر در دستان خود داشتهاند، از آن پارک تحصیلنکرده میآموختند و این یک میلیارد آخر به خودورسازان را (که هر روز ملت نگونبختِ همچنان وفادار به آرمانهای انقلاب را به سبک جدیدی مورد تحقیر خود قرار میدهند) مشروط به یک پیشرفت حداقلی (تکرار میکنم یک پیشرفت حداقلی) میکردند؛ کاش این یک میلیارد را حداقل در ازای تلاش خودروسازان برای توسعۀ یک پلتفرم داخلی (شاید برایتان جالب باشد که خودروسازان وطنی هنوز توانمندی طراحی یک پلتفرم را هم ندارند و قرار بود در قراردادهای برجامی از پژو و رنو دریافت کنند!) یا طراحی یک موتور با مصرف سوخت پایین اختصاص میدادند.
🖱40 سال از انقلاب گذشته است؛ با همین فرمانی که پیش میرویم، میترسم 10 سال دیگر به عقب بنگریم و ناگهان متوجه شویم که هر چه داشتهایم، از جمله همین یک مشت دلار نفتی (که با هزار منت و التماس از چینیها گرفتهایم) را یا صرف خرید کالاهای اساسی نظیر خوراک دام کردهایم؛ و یا صرف چاه پرنشدنی نفرین خوردوسازی (به نظرم نفرین خودروسازی به همان اندازه نفرین نفت با مسماست) برای تولید لگن پارههایی نظیر پراید و سمند کردهایم. آن روز، احتمالا دهان شکاف نمودار زیر به مراتب از تصویر زیر بزرگتر خواهد بود.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
Telegram
📎
🔴اقتصاد سادۀ ما، و راهی که جو بایدن نیز در پیش خواهد گرفت
(به بهانۀ هفتۀ جهانی کارآفرینی)
رحیم سرهنگی
🖱سرانجام کابوس 4 سالۀ کشور در حال پایان است و ترامپ باید از کاخ سفید خداحافظی کند. البته مقامات رسمی کشورهایی نظیرکشور خودمان، روسیه و چند کشور دیگر، خود را بیتفاوت نشان دادند؛ اما دنبال کردن لحظه به لحظۀ انتخابات آمریکا توسط جامعه، از مقامات (البته غیر از تریبونهای رسمی) تا مدیران کسبوکارها و دانشگاهیان گرفته، تا حتی مردم کوچه و خیابان، از میزان جستجوی ایرانیان در گوگل گرفته تا واکنش بازارهایی نظیر بازار ارز، بیانگر این است که ما چندان نیز به این انتخابات بی تفاوت نبودهایم و از قضا رفتن ترامپ و آمدن بایدن، برایمان بسیار نیز مهم بوده است.
🖱اقتصاد ایران در حال تجربۀ شرایط سختی است؛ ارز چندانی برای واردات در کار نیست؛ تورم، زندگی مردم عادی را تحت الشعاع قرارداده است؛ و جهش بازارهای سرمایهای نظیر خودرو و طلا و مسکن، ضریب جینی و حس نابرابری اجتماعی را به شدت افزایش داده است. حتی شرایط به قدری سخت بوده است که دست به دامان راهکارهایی نظیر سند راهبردی 25 ساله با چین شدهایم. اما از این هراسانم که 4 سال دیگر نیز، مجددا چشم به انتخابات آمریکا بدوزیم؛ آن روز نیز منتظریم که بایدن برود و فرد دیگری پا در کاخ سفید بگذارد.
🖱البته چنین چشم اندوختنی، چندان هم غیرطبیعی نیست؛ چراکه این سرنوشت محتوم اقتصادی است که دهههاست صرفا چشم امید به ارزآوری نفت و چند منبع طبیعی بادآورده دوخته است؛ و نتیجۀ این چشم دوختن (به ارزآوری نفتی) طبیعتا آن چشم دوختن (به تغییرات آمریکا) است. برای کشوری نظیر آمریکا، با آن هژمونیاش بر شبکههای تعاملاتی مالی-اطلاعاتی دنیا، چه کاری کمهزینهتر از مسدود کردن صادرات چند کالای ساده و قابل ردگیری، آن هم با آن مقدار اندک و با عاملیت چند نمایندۀ شبه دولتی!
🖱بدیهی است که بهزمین زدن یک اقتصاد ساده، کار بسیار سادهایست. پس شاید راه حل اساسی، پیچیدهتر کردن و متنوعتر کردن اقتصاد است. اما چگونه؟ با ادامۀ همین مسیری که تاکنون رفتهایم؟ با همین بازیگرانی که در اقتصاد نفتی این چند دهه شکل گرفتهاند؟ پاسخ «هرگز» است.
🖱تجربۀ مکرر کشورهای فاصله گرفته از اقتصادهای ساده، یک درس مهم به ما می آموزد: ورود اقتصاد به بخشهای پیچیده، یک فرآیند برنامهمحور دولتمحور نیست؛ بلکه یک فرآیند اکتشافی توسط بازیگرانی است که حاضرند دست به ریسک و آزمون و تقبل هزینۀ سنگین اولیه زده و برای اولین بار در یک کشور وارد یک حوزه جدید شوند و نشان دهند که یک کشور مثلا در حوزۀ بیوتکنولوژی یا تراشهها یا خدمات نرمافزار، دارای مزیت است. برای مثال، در کره، هیوندای اولین شرکتی بود که تصمیم به ورود پرریسک به تولید خودرو تحت برند خود گرفت و اولین بار دست به تحقیقوتوسعۀ مشترک با یک موسسه بریتانیایی زد و حتی در این بین دهها پلتفرم اولیهاش متلاشی گردید؛ تا اینکه سرانجام به فناوری طراحی خودرو دست یافت. یا بهعنوان مثالی دیگر، سامسونگ اولین شرکتی بود که تصمیم به ورود به حوزۀ فناوری های بالا گرفت و البته 7 سال نیز ضرر سنگینی متقبل شد تا سرانجام به این فناوری دست یافت. شاید برایتان جالب باشد که حاصل همین اولین تصمیمها و اقدامات توسط سامسونگ، صادرات 67 میلیارد دلار به تنهایی توسط این شرکت در سال گذشته بوده است (مقایسه کنید با صادرات کل نفت ما، چیزی در حدود 55 میلیارد دلار در دو سال پیش).
🖱این بازیگران، همانهایی هستند که ما آنها را کارآفرین پیشگام مینامیم. درواقع از منظر مکاتب فکری مهم، کارآفرین و کارآفرینی، معادل استارتاپ یا کسبوکارهای عادی نیست؛ بلکه به معنای اولین بودن در ورود به فرآیند اکتشاف یک حوزۀ جدید (همراه با ریسک و آزمون) است و اساسا نقطۀ عزیمت اقتصاد به سمت یک اقتصاد پیچیده و متنوع، از همین گامهای آغازین چند کارآفرین پیشگام آغاز میشود. با نگاهی دقیق به ظهور همین چند صنعتِ معدودِ قابل افتخار در کشورمان نیز، نظیر صنعت بیوتکنولوژی یا صنعت توربین، میتوان به خوبی گامهای اولیۀ اکتشافی و ریسک و آزمون چند کارآفرین پیشگام را مشاهده کرد.
ادامۀ مطلب در فایل پیوست ...
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
(به بهانۀ هفتۀ جهانی کارآفرینی)
رحیم سرهنگی
🖱سرانجام کابوس 4 سالۀ کشور در حال پایان است و ترامپ باید از کاخ سفید خداحافظی کند. البته مقامات رسمی کشورهایی نظیرکشور خودمان، روسیه و چند کشور دیگر، خود را بیتفاوت نشان دادند؛ اما دنبال کردن لحظه به لحظۀ انتخابات آمریکا توسط جامعه، از مقامات (البته غیر از تریبونهای رسمی) تا مدیران کسبوکارها و دانشگاهیان گرفته، تا حتی مردم کوچه و خیابان، از میزان جستجوی ایرانیان در گوگل گرفته تا واکنش بازارهایی نظیر بازار ارز، بیانگر این است که ما چندان نیز به این انتخابات بی تفاوت نبودهایم و از قضا رفتن ترامپ و آمدن بایدن، برایمان بسیار نیز مهم بوده است.
🖱اقتصاد ایران در حال تجربۀ شرایط سختی است؛ ارز چندانی برای واردات در کار نیست؛ تورم، زندگی مردم عادی را تحت الشعاع قرارداده است؛ و جهش بازارهای سرمایهای نظیر خودرو و طلا و مسکن، ضریب جینی و حس نابرابری اجتماعی را به شدت افزایش داده است. حتی شرایط به قدری سخت بوده است که دست به دامان راهکارهایی نظیر سند راهبردی 25 ساله با چین شدهایم. اما از این هراسانم که 4 سال دیگر نیز، مجددا چشم به انتخابات آمریکا بدوزیم؛ آن روز نیز منتظریم که بایدن برود و فرد دیگری پا در کاخ سفید بگذارد.
🖱البته چنین چشم اندوختنی، چندان هم غیرطبیعی نیست؛ چراکه این سرنوشت محتوم اقتصادی است که دهههاست صرفا چشم امید به ارزآوری نفت و چند منبع طبیعی بادآورده دوخته است؛ و نتیجۀ این چشم دوختن (به ارزآوری نفتی) طبیعتا آن چشم دوختن (به تغییرات آمریکا) است. برای کشوری نظیر آمریکا، با آن هژمونیاش بر شبکههای تعاملاتی مالی-اطلاعاتی دنیا، چه کاری کمهزینهتر از مسدود کردن صادرات چند کالای ساده و قابل ردگیری، آن هم با آن مقدار اندک و با عاملیت چند نمایندۀ شبه دولتی!
🖱بدیهی است که بهزمین زدن یک اقتصاد ساده، کار بسیار سادهایست. پس شاید راه حل اساسی، پیچیدهتر کردن و متنوعتر کردن اقتصاد است. اما چگونه؟ با ادامۀ همین مسیری که تاکنون رفتهایم؟ با همین بازیگرانی که در اقتصاد نفتی این چند دهه شکل گرفتهاند؟ پاسخ «هرگز» است.
🖱تجربۀ مکرر کشورهای فاصله گرفته از اقتصادهای ساده، یک درس مهم به ما می آموزد: ورود اقتصاد به بخشهای پیچیده، یک فرآیند برنامهمحور دولتمحور نیست؛ بلکه یک فرآیند اکتشافی توسط بازیگرانی است که حاضرند دست به ریسک و آزمون و تقبل هزینۀ سنگین اولیه زده و برای اولین بار در یک کشور وارد یک حوزه جدید شوند و نشان دهند که یک کشور مثلا در حوزۀ بیوتکنولوژی یا تراشهها یا خدمات نرمافزار، دارای مزیت است. برای مثال، در کره، هیوندای اولین شرکتی بود که تصمیم به ورود پرریسک به تولید خودرو تحت برند خود گرفت و اولین بار دست به تحقیقوتوسعۀ مشترک با یک موسسه بریتانیایی زد و حتی در این بین دهها پلتفرم اولیهاش متلاشی گردید؛ تا اینکه سرانجام به فناوری طراحی خودرو دست یافت. یا بهعنوان مثالی دیگر، سامسونگ اولین شرکتی بود که تصمیم به ورود به حوزۀ فناوری های بالا گرفت و البته 7 سال نیز ضرر سنگینی متقبل شد تا سرانجام به این فناوری دست یافت. شاید برایتان جالب باشد که حاصل همین اولین تصمیمها و اقدامات توسط سامسونگ، صادرات 67 میلیارد دلار به تنهایی توسط این شرکت در سال گذشته بوده است (مقایسه کنید با صادرات کل نفت ما، چیزی در حدود 55 میلیارد دلار در دو سال پیش).
🖱این بازیگران، همانهایی هستند که ما آنها را کارآفرین پیشگام مینامیم. درواقع از منظر مکاتب فکری مهم، کارآفرین و کارآفرینی، معادل استارتاپ یا کسبوکارهای عادی نیست؛ بلکه به معنای اولین بودن در ورود به فرآیند اکتشاف یک حوزۀ جدید (همراه با ریسک و آزمون) است و اساسا نقطۀ عزیمت اقتصاد به سمت یک اقتصاد پیچیده و متنوع، از همین گامهای آغازین چند کارآفرین پیشگام آغاز میشود. با نگاهی دقیق به ظهور همین چند صنعتِ معدودِ قابل افتخار در کشورمان نیز، نظیر صنعت بیوتکنولوژی یا صنعت توربین، میتوان به خوبی گامهای اولیۀ اکتشافی و ریسک و آزمون چند کارآفرین پیشگام را مشاهده کرد.
ادامۀ مطلب در فایل پیوست ...
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
🔴 چهار دهه وسواس بر علم و دانشگاه؛ چهار دهه عقبماندگی اقتصادی
«علی بابایی»
🖱در حوزۀ توسعۀ اقتصادی، یکی از جریانهای مطالعاتی همواره مهم، جریان «کچآپ (بهمعنای جهش سریع اقتصادی)» بوده است. چندی پیش، موفق شدیم تا کتاب یکی از تئوریسینهای مهم این جریان مطالعاتی، یعنی پروفسور کئون لی را ترجمه و تحت عنوان «راز جهش اقتصادی» تقدیم به علاقهمندان کشورمان کنیم. البته معتقدم برخی از مفاهیم مهمی که کئون لی در این کتاب بهعنوان عوامل اصلی کچآپ مطرح میکند، به قدری برای جامعۀ سیاستگذار و اقتصاددان کشور ناآشناست که حقیقتا کلمۀ «راز» را برای این کتاب برازنده میسازد.
🖱کئون لی، مهمترین عامل کچآپ اقتصادی را «نوآوری» ذیل رویکرد «حفظ رشد صادرات» میداند. البته حتما برخی میگویند «این را که میدانستیم!». بله بسیاری از ما این عبارت را شنیدهایم؛ اما آن چیزی را که صاحبنظران اقتصادی ما در ایران، بسیار کم در مورد آن شنیدهاند، ادامۀ ماجراست. لی نشان میدهد که دو برداشت متفاوت از مفهوم نوآوری، دو مسیر کاملا متفاوت را برای دو دسته «کشورهای آسیای شرقی» و «کشورهای آمریکای لاتین» رقم زده است: «در دهۀ 50 میلادی، کشورهای آسیای شرقی، نوآوری را در توانمندی فناورانۀ صنعتی-بنگاهی تعریف نمودند و حال آنکه کشورهای آمریکای لاتین، نوآوری را در بخش علم و تحقیقات دانشگاهی خلاصه کردند».
▫️"... در کشورهای آمریکای لاتین، شاهد یک جامعۀ علمیِ به دور از واقعیت و یک بخش صنعتی ضعیف بوده و هستیم. در آمریکای لاتین، به استثنای حوزههای معدودی، شناسایی اولویتهای تحقیقاتی، به طور سنتی بر عهدۀ جامعۀ دانشگاهی بوده که خود این جامعه نیز اولویتهای خود را بر اساس علایق جریان بینالمللی علم تعریف نموده است. در این کشورها، سیستم پاداش برای فعالیتهای تحقیقوتوسعه، به جای آنکه بر دستاوردهای فناورانه تاکید کند، بر دستاوردهای علمی تاکید میکند ... اما در مقابل، سیاستگذاران کشورهای آسیای شرقی، با تاکید بر توسعۀ صنعتی، «سیاست فناوری» را به «سیاست علم» ترجیح دادند و شرکتهای صنعتی کشورهای آسیای شرقی، دست به سرمایهگذاری قابل توجهی بر روی فعالیتهای تحقیقوتوسعه زدهاند ... "
▫️"... مطالعات اقتصادسنجی اخیر بهخوبی نشان دادهاند که برای کشورهای در حال توسعه، علم، نه تاثیر قابلملاحظهای بر روی توسعۀ فناوری دارد و نه بر روی رشد اقتصادی؛ در مقابل، این ثبت پتنت شرکتهاست که منجر به تولید دانش علمی و توسعه اقتصادی میشود. یافتههای این تحقیقات نشان میدهند که مدل خطی نوآوری، که دانش علمی را به عنوان ورودی اصلی نوآوری صنعتی معرفی میکند، چندان قابل اتکا نیست ..."
🖱و اینگونه است که به یکی از جملات طلایی کتاب میرسیم: "... یکی از پیامدهای مهم این یافتهها برای جامعۀ سیاستگذار این است که بدون اجرای سیاستهایی که تحقیقوتوسعۀ شرکتهای صنعتی را تشویق و تحریک نماید، سیاستهایی که صرفا بر بخش علم تاکید میکنند نمیتوانند منافع اقتصادی ملموسی در پی داشته باشند ..."
🖱کمی در مورد جملۀ فوق بیندیشیم. آیا ما پس از انقلاب، راه آسیای شرقی را پیمودهایم یا راه آمریکای لاتین را؟ آیا تاکنون از یکی از سیاستگذاران مهم کشور، حتی یک جمله در مورد اهمیت تحقیقوتوسعۀ شرکتهای صنعتی شنیدهایم؟ آیا حتی یک مشوق یا فشار معنادار بر روی شرکتهای صنعتی (بهخصوص بزرگ)، برای دستیابی به توانمندی تحقیقوتوسعه، و انجام تحقیقوتوسعۀ بیشتر وجود داشته است؟ آیا غیر از این بوده است که اساسا شرکتهای بزرگ را صرفا بنگاههای تولیدی نامیدهایم (از نوع کامودیتی و کالاهای سادهای نظیر پراید) و تمام توجه خود در حوزۀ نوآوری در این چهار دهه را صَرف دانشگاه و شرکتهای زایشی دانشگاهی کوچک کردهایم؟
🖱درواقع همین سیاست «تقویت توانمندی فناورانۀ بنگاهی» بوده است که توانست سامسونگ را از یک شرکت بازرگانی غذایی، تبدیل به شرکتی نماید که پارسال به تنهایی 16.4 میلیارد دلار صرف تحقیقوتوسعه کرده است (مقایسه کنید با کل تحقیقوتوسعۀ ایران در حدود 1.5 میلیارد دلار). یا تویوتای خودروساز در یک صنعت نسبتا بالغ به جایی برسد که پارسال 10 میلیارد دلار صرف تحقیقوتوسعه نماید.
🖱ای کاش میشد مشاورانی که با هدف ساخت یک اتوپیای اقتصادی جدید با اقتباس از دانشمندانی نظیر ابن سینا و ابوریحان، سالهاست که تمام توجه رهبران و سیاستگذاران ما را به سمت بخش علم و دانشگاه معطوف نمودهاند و در مقابل، جامعه را درگیر حس حقارتِ عقب ماندگی فناوری و نوآوری کردهاند، این جملۀ طلایی را دوباره بخوانند: "بدون اجرای سیاستهایی که تحقیقوتوسعۀ شرکتهای صنعتی را تشویق و تحریک نماید، سیاستهایی که صرفا بر بخش علم تاکید میکنند نمیتوانند منافع اقتصادی ملموسی در پی داشته باشند".
https://bit.ly/35d5xMj
«علی بابایی»
🖱در حوزۀ توسعۀ اقتصادی، یکی از جریانهای مطالعاتی همواره مهم، جریان «کچآپ (بهمعنای جهش سریع اقتصادی)» بوده است. چندی پیش، موفق شدیم تا کتاب یکی از تئوریسینهای مهم این جریان مطالعاتی، یعنی پروفسور کئون لی را ترجمه و تحت عنوان «راز جهش اقتصادی» تقدیم به علاقهمندان کشورمان کنیم. البته معتقدم برخی از مفاهیم مهمی که کئون لی در این کتاب بهعنوان عوامل اصلی کچآپ مطرح میکند، به قدری برای جامعۀ سیاستگذار و اقتصاددان کشور ناآشناست که حقیقتا کلمۀ «راز» را برای این کتاب برازنده میسازد.
🖱کئون لی، مهمترین عامل کچآپ اقتصادی را «نوآوری» ذیل رویکرد «حفظ رشد صادرات» میداند. البته حتما برخی میگویند «این را که میدانستیم!». بله بسیاری از ما این عبارت را شنیدهایم؛ اما آن چیزی را که صاحبنظران اقتصادی ما در ایران، بسیار کم در مورد آن شنیدهاند، ادامۀ ماجراست. لی نشان میدهد که دو برداشت متفاوت از مفهوم نوآوری، دو مسیر کاملا متفاوت را برای دو دسته «کشورهای آسیای شرقی» و «کشورهای آمریکای لاتین» رقم زده است: «در دهۀ 50 میلادی، کشورهای آسیای شرقی، نوآوری را در توانمندی فناورانۀ صنعتی-بنگاهی تعریف نمودند و حال آنکه کشورهای آمریکای لاتین، نوآوری را در بخش علم و تحقیقات دانشگاهی خلاصه کردند».
▫️"... در کشورهای آمریکای لاتین، شاهد یک جامعۀ علمیِ به دور از واقعیت و یک بخش صنعتی ضعیف بوده و هستیم. در آمریکای لاتین، به استثنای حوزههای معدودی، شناسایی اولویتهای تحقیقاتی، به طور سنتی بر عهدۀ جامعۀ دانشگاهی بوده که خود این جامعه نیز اولویتهای خود را بر اساس علایق جریان بینالمللی علم تعریف نموده است. در این کشورها، سیستم پاداش برای فعالیتهای تحقیقوتوسعه، به جای آنکه بر دستاوردهای فناورانه تاکید کند، بر دستاوردهای علمی تاکید میکند ... اما در مقابل، سیاستگذاران کشورهای آسیای شرقی، با تاکید بر توسعۀ صنعتی، «سیاست فناوری» را به «سیاست علم» ترجیح دادند و شرکتهای صنعتی کشورهای آسیای شرقی، دست به سرمایهگذاری قابل توجهی بر روی فعالیتهای تحقیقوتوسعه زدهاند ... "
▫️"... مطالعات اقتصادسنجی اخیر بهخوبی نشان دادهاند که برای کشورهای در حال توسعه، علم، نه تاثیر قابلملاحظهای بر روی توسعۀ فناوری دارد و نه بر روی رشد اقتصادی؛ در مقابل، این ثبت پتنت شرکتهاست که منجر به تولید دانش علمی و توسعه اقتصادی میشود. یافتههای این تحقیقات نشان میدهند که مدل خطی نوآوری، که دانش علمی را به عنوان ورودی اصلی نوآوری صنعتی معرفی میکند، چندان قابل اتکا نیست ..."
🖱و اینگونه است که به یکی از جملات طلایی کتاب میرسیم: "... یکی از پیامدهای مهم این یافتهها برای جامعۀ سیاستگذار این است که بدون اجرای سیاستهایی که تحقیقوتوسعۀ شرکتهای صنعتی را تشویق و تحریک نماید، سیاستهایی که صرفا بر بخش علم تاکید میکنند نمیتوانند منافع اقتصادی ملموسی در پی داشته باشند ..."
🖱کمی در مورد جملۀ فوق بیندیشیم. آیا ما پس از انقلاب، راه آسیای شرقی را پیمودهایم یا راه آمریکای لاتین را؟ آیا تاکنون از یکی از سیاستگذاران مهم کشور، حتی یک جمله در مورد اهمیت تحقیقوتوسعۀ شرکتهای صنعتی شنیدهایم؟ آیا حتی یک مشوق یا فشار معنادار بر روی شرکتهای صنعتی (بهخصوص بزرگ)، برای دستیابی به توانمندی تحقیقوتوسعه، و انجام تحقیقوتوسعۀ بیشتر وجود داشته است؟ آیا غیر از این بوده است که اساسا شرکتهای بزرگ را صرفا بنگاههای تولیدی نامیدهایم (از نوع کامودیتی و کالاهای سادهای نظیر پراید) و تمام توجه خود در حوزۀ نوآوری در این چهار دهه را صَرف دانشگاه و شرکتهای زایشی دانشگاهی کوچک کردهایم؟
🖱درواقع همین سیاست «تقویت توانمندی فناورانۀ بنگاهی» بوده است که توانست سامسونگ را از یک شرکت بازرگانی غذایی، تبدیل به شرکتی نماید که پارسال به تنهایی 16.4 میلیارد دلار صرف تحقیقوتوسعه کرده است (مقایسه کنید با کل تحقیقوتوسعۀ ایران در حدود 1.5 میلیارد دلار). یا تویوتای خودروساز در یک صنعت نسبتا بالغ به جایی برسد که پارسال 10 میلیارد دلار صرف تحقیقوتوسعه نماید.
🖱ای کاش میشد مشاورانی که با هدف ساخت یک اتوپیای اقتصادی جدید با اقتباس از دانشمندانی نظیر ابن سینا و ابوریحان، سالهاست که تمام توجه رهبران و سیاستگذاران ما را به سمت بخش علم و دانشگاه معطوف نمودهاند و در مقابل، جامعه را درگیر حس حقارتِ عقب ماندگی فناوری و نوآوری کردهاند، این جملۀ طلایی را دوباره بخوانند: "بدون اجرای سیاستهایی که تحقیقوتوسعۀ شرکتهای صنعتی را تشویق و تحریک نماید، سیاستهایی که صرفا بر بخش علم تاکید میکنند نمیتوانند منافع اقتصادی ملموسی در پی داشته باشند".
https://bit.ly/35d5xMj
Forwarded from Novel Managing School
وبینار " تئوری پردازی و پژوهش در مدیریت"، پرسش و پاسخ و گفتگوی صمیمی با هنری مینتزبرگ متفکر و تئوری پردازی مشهور مدیریت.
🔸ظرفیت وبینار محدود است و اولویت با کسانی است که زودتر ثبت نام می کنند.
📆 چهارشنبه ۲۵ فروردین ساعت ۱۸
🔗 جزئیات بیشتر و ثبت نام:
https://evnd.co/wIPnP
💬 اگر نیاز به مشاوره دارید به ما پیام دهید.
@NMSadmin
〰️
نگاهی نو به مدیریت و سیاستگذاری | nms
@nms_ir
🔸ظرفیت وبینار محدود است و اولویت با کسانی است که زودتر ثبت نام می کنند.
📆 چهارشنبه ۲۵ فروردین ساعت ۱۸
🔗 جزئیات بیشتر و ثبت نام:
https://evnd.co/wIPnP
💬 اگر نیاز به مشاوره دارید به ما پیام دهید.
@NMSadmin
〰️
نگاهی نو به مدیریت و سیاستگذاری | nms
@nms_ir
چرخش مغزها.pdf
427.1 KB
مصاحبه اخیر من با هفته نامه "تجارت فردا" با این موضوع که "چه هنگام مهاجرت سرمایه انسانی میتواند از قضا یک عامل بسیار مهم در توسعه اقتصادی محسوب شود ..."
«راز جهش اقتصادی: هنر همپایی»
این پرسش که چطور میتوان به جمع کشورهای پیشرفته رسید پرسشی بزرگ و مهم است که ذهن همه انسانهای عامی و نخبه را در کشورهای در حال توسعه به خود مشغول کرده است. دانش اقتصاد توسعه دانشی است که پاسخهای مختلف به این پرسش در طول زمان در آن انباشت شده است. آنچه اجمالا از یافتههای این دانش و تجربه کشورهای مختلف به دست آمده است این است که درونگرایی کشورها را به توسعه نمی رساند و برونگرایی است که راه را به سمت توسعه می گشاید. پرسشی که وجود دارد این است که چرا بسیاری از کشورها پس از تجربه ناکامی در درونگرایی، نتوانستند برونگرایی را محقق کنند و از مسیر برونگرایی به توسعه برسند؟ ظاهرا تضمینی نیست که اگر کشورها اراده کنند برونگرا شوند موفق شوند و به توسعه برسند. پس مشکل کجاست؟ چه چیزی مانع میشود بیشتر کشورها بتوانند خود را به کشورهای توسعه یافته برسانند. این فرآیند رسیدن به جمع کشورهای توسعه یافته را مترجمان کتاب هم پایی (معادل catch up) ترجمه کرده اند.
نویسنده کتاب به خوبی تشریح میکند که چرا اکثر کشورها در فرآیند همپایی شکست میخورند حتی وقتی آنها به زنجیره تولید جهانی می پیوندند و با شرکتهای صاحب نام همکاری خود را شروع میکنند. نویسنده به تفصیل تشریح می کند که کشورهای در حال توسعه با یک مانع و دو شکست روبرو هستند که در مجموع تلاش آنها را برای هم پایی ناکام می گذارد. کتاب به شکل بسیار جالب و همراه با ذکر مصداقهای مختلف این مانع و دو شکست را تشریح می کند. بزرگترین حسن کتاب این است که تنها در مرحله تحلیل باقی نمانده و به مرحله تجویز و توصیه نیز می رسد یعنی نویسنده گام به گام نشان می دهد که از هر مشکل و مانع چطور می توان گذر کرد. به عنوان مثال برای گذر از شکست توانمندی، سه میانبر و برای گذر از شکست اندازه، یک میانبر و برای گذر از مانع معرفی شده، یک ایده خاص معرفی می کند. اصل ایده کتاب در همان فصل اول بیان می شود و فصلهای بعد تشریح هر کدام از ایده های طرح شده در فصل اول است.
به نظر اینجانب به عنوان کسی که سالهاست موضوع توسعه را دنبال می کنم محتوای کتاب بسیار عالی و بی نظیر است و در دیگر کتابهای توسعه به زبان فارسی (و تا حدودی به زبان انگلیسی) یافت نمی شود. نو بودن ایدهها و نگاه موشکافانه مولف و تمرکز ارزنده او بر کشورهای موفق در هم پایی موجب شده کتاب به لحاظ نظری موقعیت ممتازی پیدا کند و خواندن آن برای همه علاقه مندان حوزه توسعه الزامی شود.
کتاب ترجمه بسیار خوب و روانی دارد اما دو مشکل در مورد ترجمه موجود است. نکته اول آنست که مترجمان به صلاحدید خود بخش نظری کتاب را حذف کرده اند و از ترجمه آن خودداری کرده اند. این امر موجب شده تا کتاب ناقص شود. اگرچه با حذف بخشی از کتاب، کتاب کوچک شده و خواندن آن سریعتر ممکن است اما این امر به قیمت از دست رفتن برخی مطالب حاصل شده است. ظاهرا ترجمه دیگری از همین کتاب توسط انتشارات نهادگرا صورت گرفته که آن بخشها را ترجمه کرده و حذف نکرده است. اشکال دوم آنست که سبک ترجمه آزاد به کار گرفته شده تا روان بودن متن و قابل فهم بودن آن برای مخاطب ایرانی بیشینه شود. شاید در مورد کتابهای دانشگاهی، دقت از روانی متن مهمتر باشد. مترجمان عموما معادلهای خوبی برای کلمات تخصصی استفاده کرده اند اما در چند مورد ناکام بوده اند. به عنوان مثال نتوانسته اند برای niche market معادل خوبی بگذارند در حالیکه معادلهای گوشهیابی در بازار، جاویژه در بازار، کنج بازار. بازار دنج برای آن استفاده میشود. برخی اشکالات جزئی در ترجمه هست. به عنوان مثال، به جای کلمه تئوری میتوان نظریه استفاده کرد. یا روی جلد کتاب از تعبیر «مترجمین» استفاده شده که بهتر است «مترجمان» به کار رود. کتاب چاپ خوب و صفحه بندی خیلی زیبایی دارد و از این جهت باید به نشر رسا بابت ترجمه مناسب کتاب تبریک گفت. ناشر در ابتدای کتاب در یک صفحه مسئولیتهای اخلاقی و حرفهای خود را در قبال مخاطبان بیان کرده که اقدام نیکویی است و شاید طرح آن در پایان کتاب بهتر میبود.
🆔https://www.alef.ir/news/4010614085.html
این پرسش که چطور میتوان به جمع کشورهای پیشرفته رسید پرسشی بزرگ و مهم است که ذهن همه انسانهای عامی و نخبه را در کشورهای در حال توسعه به خود مشغول کرده است. دانش اقتصاد توسعه دانشی است که پاسخهای مختلف به این پرسش در طول زمان در آن انباشت شده است. آنچه اجمالا از یافتههای این دانش و تجربه کشورهای مختلف به دست آمده است این است که درونگرایی کشورها را به توسعه نمی رساند و برونگرایی است که راه را به سمت توسعه می گشاید. پرسشی که وجود دارد این است که چرا بسیاری از کشورها پس از تجربه ناکامی در درونگرایی، نتوانستند برونگرایی را محقق کنند و از مسیر برونگرایی به توسعه برسند؟ ظاهرا تضمینی نیست که اگر کشورها اراده کنند برونگرا شوند موفق شوند و به توسعه برسند. پس مشکل کجاست؟ چه چیزی مانع میشود بیشتر کشورها بتوانند خود را به کشورهای توسعه یافته برسانند. این فرآیند رسیدن به جمع کشورهای توسعه یافته را مترجمان کتاب هم پایی (معادل catch up) ترجمه کرده اند.
نویسنده کتاب به خوبی تشریح میکند که چرا اکثر کشورها در فرآیند همپایی شکست میخورند حتی وقتی آنها به زنجیره تولید جهانی می پیوندند و با شرکتهای صاحب نام همکاری خود را شروع میکنند. نویسنده به تفصیل تشریح می کند که کشورهای در حال توسعه با یک مانع و دو شکست روبرو هستند که در مجموع تلاش آنها را برای هم پایی ناکام می گذارد. کتاب به شکل بسیار جالب و همراه با ذکر مصداقهای مختلف این مانع و دو شکست را تشریح می کند. بزرگترین حسن کتاب این است که تنها در مرحله تحلیل باقی نمانده و به مرحله تجویز و توصیه نیز می رسد یعنی نویسنده گام به گام نشان می دهد که از هر مشکل و مانع چطور می توان گذر کرد. به عنوان مثال برای گذر از شکست توانمندی، سه میانبر و برای گذر از شکست اندازه، یک میانبر و برای گذر از مانع معرفی شده، یک ایده خاص معرفی می کند. اصل ایده کتاب در همان فصل اول بیان می شود و فصلهای بعد تشریح هر کدام از ایده های طرح شده در فصل اول است.
به نظر اینجانب به عنوان کسی که سالهاست موضوع توسعه را دنبال می کنم محتوای کتاب بسیار عالی و بی نظیر است و در دیگر کتابهای توسعه به زبان فارسی (و تا حدودی به زبان انگلیسی) یافت نمی شود. نو بودن ایدهها و نگاه موشکافانه مولف و تمرکز ارزنده او بر کشورهای موفق در هم پایی موجب شده کتاب به لحاظ نظری موقعیت ممتازی پیدا کند و خواندن آن برای همه علاقه مندان حوزه توسعه الزامی شود.
کتاب ترجمه بسیار خوب و روانی دارد اما دو مشکل در مورد ترجمه موجود است. نکته اول آنست که مترجمان به صلاحدید خود بخش نظری کتاب را حذف کرده اند و از ترجمه آن خودداری کرده اند. این امر موجب شده تا کتاب ناقص شود. اگرچه با حذف بخشی از کتاب، کتاب کوچک شده و خواندن آن سریعتر ممکن است اما این امر به قیمت از دست رفتن برخی مطالب حاصل شده است. ظاهرا ترجمه دیگری از همین کتاب توسط انتشارات نهادگرا صورت گرفته که آن بخشها را ترجمه کرده و حذف نکرده است. اشکال دوم آنست که سبک ترجمه آزاد به کار گرفته شده تا روان بودن متن و قابل فهم بودن آن برای مخاطب ایرانی بیشینه شود. شاید در مورد کتابهای دانشگاهی، دقت از روانی متن مهمتر باشد. مترجمان عموما معادلهای خوبی برای کلمات تخصصی استفاده کرده اند اما در چند مورد ناکام بوده اند. به عنوان مثال نتوانسته اند برای niche market معادل خوبی بگذارند در حالیکه معادلهای گوشهیابی در بازار، جاویژه در بازار، کنج بازار. بازار دنج برای آن استفاده میشود. برخی اشکالات جزئی در ترجمه هست. به عنوان مثال، به جای کلمه تئوری میتوان نظریه استفاده کرد. یا روی جلد کتاب از تعبیر «مترجمین» استفاده شده که بهتر است «مترجمان» به کار رود. کتاب چاپ خوب و صفحه بندی خیلی زیبایی دارد و از این جهت باید به نشر رسا بابت ترجمه مناسب کتاب تبریک گفت. ناشر در ابتدای کتاب در یک صفحه مسئولیتهای اخلاقی و حرفهای خود را در قبال مخاطبان بیان کرده که اقدام نیکویی است و شاید طرح آن در پایان کتاب بهتر میبود.
🆔https://www.alef.ir/news/4010614085.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«راز جهش اقتصادی: هنر همپایی»؛ کئون لی؛ ترجمه ابراهیم سوزنچی، علی بابایی و زهره قاسمی؛ انتشارات رسا چرا کشورها شکست میخورند؟
«راز جهش اقتصادی: هنر همپایی»
🚗 خودرونگار (قسمت 1)
ابراهیم سوزنچی کاشانی
🛞 بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری، به دلیل سابقه آشنایی قبلی با دکتر فاطمی امین، روز سه شنبه 22 تیرماه 1400 با ایشون تماس گرفتم و برای فردای آن قرار گذاشتیم. ناهار مهمان ایشان بودیم و گفت هنوز تصمیم نگرفته برود وزارت صمت یا سازمان برنامه. طبیعتا بحثهای گسترده ای در جریان بود و جایگاهها هنوز مشخص نشده بود.
🛞 هفته بعد ایشون به ما گفت که احتمال قوی وزارت صمت خواهد رفت و روز دوشنبه 28 تیرماه هم قراری هماهنگ شد و با یکی از معاونان دفتر رهبری هم دیدار داشت. با هم برای پنج شنبه هم قراری گذاشتیم و من دیدگاههای خودم در ارتباط با توسعه صنعتی رو ارائه کردم. ارائه خوبی بود و کم کم کار داشت جدی می شد.
🛞 در ارتباط با ساختار وزارت صمت جدید صحبت کردیم و ایده مشترک ما این بود که وزارت صمت کلا بشینه در جایگاه حاکمیتی و بحث تصدی رو رها کنه. پیشنهاد من که این بود تمام انتصابات جاهایی نظیر ایدرو و ایمیدرو باید بره ذیل ریاست جمهوری ولی ایشون می گفت که مستقل از چنان تصمیم بزرگی که باید جای دیگری گرفته بشه، من نقش اینها رو بسیار کم رنگ خواهم کرد و حتی شورای معاونان هم آنها را دعوت نخواهم کرد.
🛞 در طرح پیشنهادی یک معاونت برای الکترونیک و ماشین سازی و سایر حوزه هایی که مشتریانشون سایر کسب و کارها هستند درست میشد، یک معاونت برای حمل و نقل و یک معاونت هم برای سایر صنایع. معاونت فناوری و اداری مالی منحل میشد. توافق کردیم که اگه ایشون رفت وزارت صمت، من معاونت حمل و نقل کمک کنم. البته پیشنهاد اولیه ایشون معاونت الکترونیک و ماشین سازی بود. ولی به دلیل کارهایی که در ارتباط با خودرو، علی الخصوص نسل جدید خودروهای الکتریکی و متصل که پتانسیل کچ آپ داشتند و قبلا با مپنا کلی کار جلو برده بودیم، حمل و نقل رو ترجیح می دادم.
🛞 پنج شنبه 21 مرداد بالاخره لیست کابینه اعلام شد و ایشون وزیر پیشنهادی صمت بود. توی مجلس یک سری مخالف جدی وجود داشت. من هم تمام دو هفته بعد رو رفتم مجلس. قبل از اون هم چندین جلسه با یک سری نمایندگان داشتیم. داستان رای اعتماد بماند برای بعد. روز چهارشنبه 3 شهریورماه بود که دکتر فاطمی امین با 205 رای وزیر صمت شد.
🛞 برای دوشنبه 8 شهریورماه ساعت ۹ صبح دفتر وزیر جلسه ای هماهنگ کرد در ارتباط با خودرو. شب قبلش تلفنی صحبت کردیم و پیشنهاد ایشون این بود که شما و یکی دیگر از دوستان فعلا مدیر پروژه باشید تا من ساختار وزارتخانه رو با اداری استخدامی تغییر بدم. من ده دقیقه به 9 رفتم اتاق ایشون و گفتم که الان مشکل دبیرخانه شورای عالی رو دارم چون اونجا پست دارم باید تعیین تکلیف کنم. لذا قرار شد موقتا معاون فناوری بشم تا ساختار تغییر کنه.
🛞 توی جلسه ساعت 9 اقای صالحی نیا رییس هیات عامل ایمیدرو و آقای نیازی و آقای نبوی و صادقی نیارکی معاونت صنایع و آقای معمار باشی مدیر کل خودرو بودند.
🛞 آقای رزم حسینی وزیر قبلی همه کارهای خودرو حتی بحثهای حاکمیتی رو به ایمیدرو تفویض کرده بود و توی این جلسه مقرر شد که تمام بحثهای حاکمیتی از حالا به بعد با من باشه و بحثهای مالکیتی با آقای نبوی.
🛞 دوستان مستقر در وزارتخانه آمارهایی ارائه کردند و توضیح دادند که از نظر اونها تا سال 1404 تنها 1.8 میلیون خودرو می توان تولید کرد و قول 3 میلیون خودرویی که وزیر به مجلس داده اند عملی نیست. من عنوان کردم که با تکیه بر ظرفیت ایران خودرو و سایپا، این صحبت درست است ولی اگر بخش خصوصی رو تقویت کنیم و راهبرد ما این باشه که اونها رو بیاریم بالا، این امر می تواند محقق شود. اصولا ایده نهایی من کچ آپ در حوزه های جدید با تکیه بر بازیگران جدید بود و به ایران خودرو و سایپا امیدی نداشتم.
🛞 سه شنبه 9 شهریور ماه به من خبر دادند که استعلام شما رفته. همون روز بمدت 6 ساعت بازدید از ایران خودرو کردم. مقیمی مدیر عامل ایران خودرو گفت که اگه حمایت بشه ما تا 1404 می تونیم به 1.5 میلیون خودرو هم برسیم. من البته عقیده ام این بود که سایز تولید خیلی خوبه اما مهمتر از اون کیفیت و فناوری و نوآوری است و راهبردی در این ارتباط نمی دیدم جز ایجاد تکنوسنتر.
🛞 همه ایده ها در وزارتخانه و خودروسازان حول عدد تولید می چرخید و کاهش مصرف ارز هر خودرو و میزان بومی سازی. دقیقا سیاست جایگزینی واردات رو ترجمه کنی همین میشه. در حالیکه منطق ذهنی من این نبود. من دنبال شکل دهی یک هیوندای بودم.
🛞 اولین و مهمترین کار از نظر من این بود که باید مدیریت ایران خودرو و سایپا رو خصوصی کنیم، کاری که چین به درستی انجام داد. در حالیکه ما مالکیت رو دادیم (در این زمان سازمان گسترش تنها 5% سهام ایران خودرو را داشت) ولی وزارت صنایع مدیر عامل و سه عضو هیات مدیره را از طریق تفویض بقیه سهامداران، در اختیار داشت...
https://bit.ly/44tptqZ
ابراهیم سوزنچی کاشانی
🛞 بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری، به دلیل سابقه آشنایی قبلی با دکتر فاطمی امین، روز سه شنبه 22 تیرماه 1400 با ایشون تماس گرفتم و برای فردای آن قرار گذاشتیم. ناهار مهمان ایشان بودیم و گفت هنوز تصمیم نگرفته برود وزارت صمت یا سازمان برنامه. طبیعتا بحثهای گسترده ای در جریان بود و جایگاهها هنوز مشخص نشده بود.
🛞 هفته بعد ایشون به ما گفت که احتمال قوی وزارت صمت خواهد رفت و روز دوشنبه 28 تیرماه هم قراری هماهنگ شد و با یکی از معاونان دفتر رهبری هم دیدار داشت. با هم برای پنج شنبه هم قراری گذاشتیم و من دیدگاههای خودم در ارتباط با توسعه صنعتی رو ارائه کردم. ارائه خوبی بود و کم کم کار داشت جدی می شد.
🛞 در ارتباط با ساختار وزارت صمت جدید صحبت کردیم و ایده مشترک ما این بود که وزارت صمت کلا بشینه در جایگاه حاکمیتی و بحث تصدی رو رها کنه. پیشنهاد من که این بود تمام انتصابات جاهایی نظیر ایدرو و ایمیدرو باید بره ذیل ریاست جمهوری ولی ایشون می گفت که مستقل از چنان تصمیم بزرگی که باید جای دیگری گرفته بشه، من نقش اینها رو بسیار کم رنگ خواهم کرد و حتی شورای معاونان هم آنها را دعوت نخواهم کرد.
🛞 در طرح پیشنهادی یک معاونت برای الکترونیک و ماشین سازی و سایر حوزه هایی که مشتریانشون سایر کسب و کارها هستند درست میشد، یک معاونت برای حمل و نقل و یک معاونت هم برای سایر صنایع. معاونت فناوری و اداری مالی منحل میشد. توافق کردیم که اگه ایشون رفت وزارت صمت، من معاونت حمل و نقل کمک کنم. البته پیشنهاد اولیه ایشون معاونت الکترونیک و ماشین سازی بود. ولی به دلیل کارهایی که در ارتباط با خودرو، علی الخصوص نسل جدید خودروهای الکتریکی و متصل که پتانسیل کچ آپ داشتند و قبلا با مپنا کلی کار جلو برده بودیم، حمل و نقل رو ترجیح می دادم.
🛞 پنج شنبه 21 مرداد بالاخره لیست کابینه اعلام شد و ایشون وزیر پیشنهادی صمت بود. توی مجلس یک سری مخالف جدی وجود داشت. من هم تمام دو هفته بعد رو رفتم مجلس. قبل از اون هم چندین جلسه با یک سری نمایندگان داشتیم. داستان رای اعتماد بماند برای بعد. روز چهارشنبه 3 شهریورماه بود که دکتر فاطمی امین با 205 رای وزیر صمت شد.
🛞 برای دوشنبه 8 شهریورماه ساعت ۹ صبح دفتر وزیر جلسه ای هماهنگ کرد در ارتباط با خودرو. شب قبلش تلفنی صحبت کردیم و پیشنهاد ایشون این بود که شما و یکی دیگر از دوستان فعلا مدیر پروژه باشید تا من ساختار وزارتخانه رو با اداری استخدامی تغییر بدم. من ده دقیقه به 9 رفتم اتاق ایشون و گفتم که الان مشکل دبیرخانه شورای عالی رو دارم چون اونجا پست دارم باید تعیین تکلیف کنم. لذا قرار شد موقتا معاون فناوری بشم تا ساختار تغییر کنه.
🛞 توی جلسه ساعت 9 اقای صالحی نیا رییس هیات عامل ایمیدرو و آقای نیازی و آقای نبوی و صادقی نیارکی معاونت صنایع و آقای معمار باشی مدیر کل خودرو بودند.
🛞 آقای رزم حسینی وزیر قبلی همه کارهای خودرو حتی بحثهای حاکمیتی رو به ایمیدرو تفویض کرده بود و توی این جلسه مقرر شد که تمام بحثهای حاکمیتی از حالا به بعد با من باشه و بحثهای مالکیتی با آقای نبوی.
🛞 دوستان مستقر در وزارتخانه آمارهایی ارائه کردند و توضیح دادند که از نظر اونها تا سال 1404 تنها 1.8 میلیون خودرو می توان تولید کرد و قول 3 میلیون خودرویی که وزیر به مجلس داده اند عملی نیست. من عنوان کردم که با تکیه بر ظرفیت ایران خودرو و سایپا، این صحبت درست است ولی اگر بخش خصوصی رو تقویت کنیم و راهبرد ما این باشه که اونها رو بیاریم بالا، این امر می تواند محقق شود. اصولا ایده نهایی من کچ آپ در حوزه های جدید با تکیه بر بازیگران جدید بود و به ایران خودرو و سایپا امیدی نداشتم.
🛞 سه شنبه 9 شهریور ماه به من خبر دادند که استعلام شما رفته. همون روز بمدت 6 ساعت بازدید از ایران خودرو کردم. مقیمی مدیر عامل ایران خودرو گفت که اگه حمایت بشه ما تا 1404 می تونیم به 1.5 میلیون خودرو هم برسیم. من البته عقیده ام این بود که سایز تولید خیلی خوبه اما مهمتر از اون کیفیت و فناوری و نوآوری است و راهبردی در این ارتباط نمی دیدم جز ایجاد تکنوسنتر.
🛞 همه ایده ها در وزارتخانه و خودروسازان حول عدد تولید می چرخید و کاهش مصرف ارز هر خودرو و میزان بومی سازی. دقیقا سیاست جایگزینی واردات رو ترجمه کنی همین میشه. در حالیکه منطق ذهنی من این نبود. من دنبال شکل دهی یک هیوندای بودم.
🛞 اولین و مهمترین کار از نظر من این بود که باید مدیریت ایران خودرو و سایپا رو خصوصی کنیم، کاری که چین به درستی انجام داد. در حالیکه ما مالکیت رو دادیم (در این زمان سازمان گسترش تنها 5% سهام ایران خودرو را داشت) ولی وزارت صنایع مدیر عامل و سه عضو هیات مدیره را از طریق تفویض بقیه سهامداران، در اختیار داشت...
https://bit.ly/44tptqZ