tgoop.com/Chickchickbaroon/1842
Last Update:
رمان #دلواپس_توام
#قسمت_هشتم
محدثه-خجالت نکشيدي اين همه غذاکشيدي؟
-خفه...
سري تکون داد.منم با حرص قاشقي کردم تو حلقم.
باراد دهنشو باز کرد حرف بزنه که صداي سيامک اومد
سيامک-باراد جان اينجايي؟داخل دنبالت ميگردن
اي که الهي خير ببيني گل پسر.يه ماچ طلبت...فقط اين کنه ارو ببر
بارادم با قيافه اي پنچرگفت:شرمنده واقعا
منم که با دمم گردو ميشکستم گفتم:اين چه حرفيه باراد خان.از مصاحبتتون خوشحال شديم.
لبخندي زد.خواست باز حرف بزنه منم سري رومو گردوندم مثال غذا دارم ميخورم برو گمشو ديگه
همينکه رفت سرمو بالاگرفتم ديدم نگاه سيامک با لبخند به بشقاب منه...چه غذايي شد
ها...مطمئنا سنگ ميشه تو معده ام بسکه چشم دنبالشه
رومو کردم اونور غذامم گردوندم تا اونم بره پي کارش.صداش که نيومد فهميدم رفته
محدثه-اين برادر دامادم انگاري رفته تو کفت ها
_عه راس میگی
محدثه-آره وقتي ميرقصيدين حس کردم
-اوهوم.
..البته الي بفهمه چشم دنبال ناموس آقاشونه قاطي ميکنه پس سوتي نده
باناز سروگردنشوتکون دادوگفت :ميدونم
ايشششش جمع کن بابا بيجنبه...يه بار تعريفتو کردما
باشيطنت خنديد.
محدثه دختر بانمکي بود.قدبلندوهيکل پري داشت...بيشتر از هرچيز چشماش مورد توجه قرار
ميگرفت.چشماي درشت و مژه هاي بلندش که خوب ميدونست چيکار کنه تا جذابترش کنه.
هم قد بوديم اما خب من لاغر تر بودم.روهيکلش حساس بود و منم هروقت ميخواستم حرصشو در
بيارم در مورد هيکلش حرف ميزدم که خب اونم حسابي از خجالت پَک و پهلوم در ميومد
خلاصه شام داستان دارمو کوفت کردم.
برگشتيم سالن.
رقصنده ها به قوت خودشون هنوز رو صحنه بودن.يه جايي نزديک الهه نشستم که نگن عروس
چه بي کس و کاره.
تازه ديدشم خوب بود و حسابي هيزي کردم.مخصوصا هيزي اون گل پسر چشم عسلي رو...باهمه
ميگفت ميخنديد...هرسمتي ميرفت با همه گرم ميگرفت.چه دختر چه پسر...انگاري محبوب فاميل
بود
دختر بود که دورو برش ميپلکيد.
خالصه با محدثه که خيليم تو هيزي ضايع بازي در ميوورد کلي چشم چروني کرديمووقت
گذرونديم.
الهه ام کلي رقصيد با رامين از همون رقص خاک بر سري ها...واردم بود لاکردار...
منم که ديدم جز رقص داغون و جوادي منحصر به فردم چيزي بلد نيستم سرو سنگين تمرگيدم
سرجام
وقتي سالن تقريبا خالي شدومهمونا باکلي ماچ و تف مالي رضايت دادن برن ،منم رفتم مانتو اينا
پوشيدم.حالا مونده بودم با کي بريم منو محدثه...آژانس؟
الهه به زور اشکشو نگه داشته بود نريزه.من دختر احساسي اي نبودم هيچوقت اما اون
چرا...مطمئنا اون براش اين همه بي کسي سخت بود.
ادامه دارد
BY چیـــڪ چیـــڪ بـــارون
Share with your friend now:
tgoop.com/Chickchickbaroon/1842