tgoop.com/Citizens_Rights/8866
Last Update:
♻️گزارش خبرنگار «فرهیختگان» که شب یلدایش را در جمع آسیبدیدگان پناه برده به گرمخانه شهرداری گذرانده
▫️زینب مرزوقی خبرنگار فرهیختگان در شب یلدا به یکی از گرمخانههای شهرداری رفته و با افرادی که در آنجا حضور داشتند، گفتوگو کرده است. بخشهایی از این گزارش را در ادامه میخوانید:
🔻از چند روز قبل، قرار بر این بود که شب یلدا را بین کارتنخوابها یا آدمهایی سپری کنم که شاید مدتهاست، تاریخ و ساعت و دقیقه از دستشان در رفته است. آدمهایی که قصهشان شب چله و ظهر تابستان نمیشناسد و در هر فصلی از ماه، قصهشان را که میشنوی؛ سرمای غربت تا مغز استخوانت میرسد و توی جانت گزگز میکند.
🔻یکی از مددکارها گفت؛ در پایانه جنوب، با تعاونیهای فروش بلیت هماهنگ کرده بودیم که اگر کودک یا نوجوانی کمک بخواهد، به ما اطلاع دهند. یک بار یکی از تعاونیها سراغم آمد و گفت پسر17 ساله زاهدانی، پول خرید بلیت برگشتش را ندارد. سراغش رفتم و با او حرف زدم که برای چه کاری به تهران آمده است؟ اینجا چه میخواهد؟ گفتوگو را که ادامه دادم، متوجه شدم که به وهابیت گرایش دارد. احساس کردم ماجرا عادی نیست و به پلیس خبر دادم. با تعصب شدید از کشتار میگفت. پلیس او را دستگیر کرد. پیگیرش که شدم متوجه شدم پلیس از او سلاح گرم گرفته و فلشی با فیلمهای آموزش انتحاری همراهش بود.
🔻دومین نفر هم از راه میرسد. ماسک روی صورتش است و چهرهاش را نمیتوانم تشخیص دهم. تا میپرسم چه شد که اینجایی؟ میگوید: «خونه نداریم. بهخاطر بیجایی و بیپولی اینجا هستم. شوهرم در یک خوابگاه این شهر دارد زندگی میکند و من در سمت دیگر این شهر در یک خوابگاه دیگر. از روی بیپولی اینجا هستیم و برادرم گفته است تا وقتی که پول رهن یک خانه را جور نکنید، دخترتان را پس نمیدهم.» آنطور که«زهره» میگوید ظاهرا در درگیریهای 1401 دختر کوچکش از ماشین ربوده میشود. همان روزها هم خودش و شوهرش مصرفکننده هروئین میشوند.
🔻دوباره به سالن مدیریت میرویم. قرار است هرچندتا از مددجوهایی که بیدارند، بیایند و با هم بنشینیم به صحبت کردن. اولی میآید و کنارم مینشیند. «اسمم شیسینا است.» میخندم و معنی اسمش را که میپرسم، میگوید: «یعنی دختر شرورِ دوستداشتنی. من متولد سوئیسم و مسیحی هستم. همانجا هم هنر خواندم. با فیلمسازها، بازیگرها و تهیهکنندهها و درمجموع با هنرمندان ایرانی در رفتوآمد بودم. حافظهام را از دست داده بودم و اخیراً بعضی خاطراتم برگشته است. چند سال قبل که با مادرم از شیطانکوه برمیگشتیم، ماشینمان در دره پرت میشود. مادرم میمیرد و من زنده میمانم اما حافظهام پاک میشود. از آن روز به بعد در پارک ساعی کارتنخواب میشوم. چند وقتی هم مصرفکننده بودم. همهچیز میکشیدم. حالا اما چند وقتی میشود که پاکم. یک سال و ۹ ماه است که در این مددسرا هستم. در سوئیس فیلمنامه، داستان و هر چیزی که مرتبط با نوشتن است، انجام دادم.»
📌متن کامل این روایت میدانی را در سایت بخوانید
@FarhikhteganOnline
@Citizens_Rights
BY كانال خبرى حقوق شهروندى
Share with your friend now:
tgoop.com/Citizens_Rights/8866