tgoop.com/Dokhmalablog/16
Last Update:
قسمت دوم(فصل یک)
تقریبا نزدیک بود تلفن رو قطع کنم که صدای یک زن تو گوشم پیچید:الو؟
صدام را صاف کردم و با اضطراب گفتم:الو سلامببخشید که مزاحم شدم برای آگهی زنگ زدم...برای پرستار بچه
برای چند لحظه صدایی نشنیدم،مثل اینکه در فکر فرو رفته بود.
-خانم؟
-بله
-هنوز به پرستار نیاز دارین؟
-اومم بله میتونید فردا ساعت نه بیاین به ادرسی که میگم واسه هماهنگی؟
-البته ادرس رو بفرمایید.
سریع ادرس را روی یک تکه کاغذ نوشتم و پس از آن گوشیو قطع کردم،به نازنین که تمام وقت کنجکاوانه به من نگاه میکرد،نگاه کردم بیش از این منتظرش نگذاشتم و درحالی که روی تخت مینشستم گفتم:فردا قراره واسه هماهنگی برم خونه ی ایشون.
-خب به خانوادت گفتی میخوای بری سرکار؟
-آره که گفتم مردم تا قانعشون کردم.
-خانمه چیزی نگفت دیگه اسمی چیزی...
-نه ولی مرموزانه رفتار میکرد.
-فکر نمیکنی باید کنسلش کنی یا حداقل کسیو با خودت ببری؟
چشم غره ای به او رفتم:البته که نه!اصلا آدرسو همه چیزو میدم مامان اگه دیر کردم خدمت میرسه خوبه؟
-پووف باشه حالا ساعت چند میری؟
-نه
-ولی یه بگم،خیلی مشکوک میزنن به هر حال مواظب باش...
BY قصر متروکه خون آشام
Share with your friend now:
tgoop.com/Dokhmalablog/16