tgoop.com/Dokhmalablog/19
Last Update:
رمان فرشته نجات(قسمت سوم،فصل یک)
از صبح زود برای قراره کاریم بلند شدم،تصمیم گرفتم یک مانتو شلوار رسمی بپوشم و معمولی باشم،بعد از اتمام کارها با دعای خیر مادرم ساعت هشت نیم بسمت مکان توافق شده به راه افتادم،نزدیک نه به مجتمع واقع در خیابان پنج کیانپارس رسیدم،مجتمع لوکس و زیبایی بود ولی برایم مهم نبود،مهم کار بود به طبقه ی سوم رفتم،نفسی کشیدم و زنگ را فشردم...نمیدانستم با چه واکنشی رو به رو خواهم شد و اینکه چگونه باید حرف بزنم،استرس تمام حرف هایم را از ذهنم پاک کرده بود در این اثنا در بازشد و خانمی تقریبا میانسال پشت در ظاهر شد،او شلوار نخی سیاه با یک بلوز زیبا که تا بالای زانوانش بود پوشیده بود که رویش منجوق کاری شده بود،پوستش مانند شیربرنج بود، و چشمان سیاه با موهای کوتاه داشت او با جدیت نگاهم و گفت:بفرمایید؟
دستپاچه شدم:اممم ببخشید من برای...
-برای کار اومدین؟
لبخند نصف و نیمه ای زدم:بله
-بیا تو
سپس در را باز گذاشت و بسمت داخل راه افتاد،من هم به ناچار دنبالش به راه افتادم،واقعا که خانه ی بزرگ و شیکی بود،نمای آن مملو از رنگ های قهوه ای،کرم و طلایی بود و روی دیوار ها تابلو های شیکی نصب شده بود،بی تفاوت همراه آن خانم که تاکنون نامش را هم نمیدانستم وارد پذیرایی شدم،روی مبلی نشست و اشاره کرد رو به رویش بشینم،مرا پایید و گفت:نشد پشت تلفن خوب درباره ی کار حرف بزنیم بنابراین الان توضیحات لازم رو میگم ولی اول کمی درباره ی خودت بهم بگو...
-من نگین احمدی هستم،دانشجوی سال دوم روانپزشکی دانشگاه چمران،راستش با اینکه تجربه ی زیادی درباره ی بچه ها ندارم ولی از پسش درمیام...
مشتاقانه مرا نگاه کرد و زیر لب گفت:روانپزشک،دانشجوی روانپزشک...
سپس ادامه داد:تو وظیفت این خواهد بود که از پسرم کیامرز مراقبت کنی،اون ۶سالشه و تایمت از ساعت۸تا۱۴خواهد بود خوبه؟در ضمن حقوقت۶۰۰هزارتومان ماهیانه خواهد بود.
داشتم شاخ در میوردم،اینقدر بالا؟
-ولی خانم حقوقش زیاد نیست...
-برای پسرم هیچچیز زیاد نیست،درضمن از فردا میتونی شروع کنی...
هیچ کاری از من بر نمی آمد جز اینکه با تکان دادن سرم،موافقتم را اعلام کنم با آنکه پاک گیج شده بودم!
BY قصر متروکه خون آشام
Share with your friend now:
tgoop.com/Dokhmalablog/19