تقریبا همه شکاکان و خداناباوران بزرگ دنیای مدرن غرب، هم در زندگی خود و هم در تدریس، از نظر اخلاقی محافظه کار بودهاند. برای مثال فروید و مارکس بسیاری از فضایل سنتی را بدیهی میانگاشتند و رفتار اخلاقی نامشروع و طرز فکر بسیاری از مارکسیستها و فرویدیها از نظر آنها بسیار ناخوشایند بود.
از آن طرف بسیاری از خداباوران مسیحی در جنایات بزرگ عصر خود دست داشتهاند: در میان اردوگاههای کار اجباری نازیها، مومنان کاتولیک هم حضور داشتند، همچنین دست پروتستانهای معتقد، به بمباران هیروشیما و درسدن آلوده بوده است. با مشاهده چنین وقایعی، قبول این سخن داستایفسکی که اگر خدا وجود نداشته باشد، هرکار مجاز است، ناگزیر دشوار است.
📕 #فلسفه_مک_اینتایر
👤 مترجم: #کاوه_بهبهانی
@Existentialist_t
از آن طرف بسیاری از خداباوران مسیحی در جنایات بزرگ عصر خود دست داشتهاند: در میان اردوگاههای کار اجباری نازیها، مومنان کاتولیک هم حضور داشتند، همچنین دست پروتستانهای معتقد، به بمباران هیروشیما و درسدن آلوده بوده است. با مشاهده چنین وقایعی، قبول این سخن داستایفسکی که اگر خدا وجود نداشته باشد، هرکار مجاز است، ناگزیر دشوار است.
📕 #فلسفه_مک_اینتایر
👤 مترجم: #کاوه_بهبهانی
@Existentialist_t
دنیا دیگر ظرافت نمیشناسد، نکتهسنج نیست. آدمها نمیفهمند لحظه نشستن و برخاستن، نوشیدن یک لیوان آب یا باز کردن در یک قوطی توسط معشوق در چشم عاشق چقدر میتواند باشکوه، پر هیمنه و زیبا باشد. اما برایشان مهم است که اسم معشوقشان چقدر دهان را پر میکند و چند دهان را میبندد.
دنیا جای ژستهای تهی، لحظههای تهی، مردمان تهی و نیازهای بیپایه و امیال قلابی است.
📗 #عقاید_یک_دلقک
👤 #هاینریش_بل
@Existentialistt
دنیا جای ژستهای تهی، لحظههای تهی، مردمان تهی و نیازهای بیپایه و امیال قلابی است.
📗 #عقاید_یک_دلقک
👤 #هاینریش_بل
@Existentialistt
اوبوعلی دقّاق گفت: «بندهٔ آنی که در بند آنی.» اگر بتوانی نیازهای کارآمد را از نیازهای ناکارآمد تمیز بدهی خواهی دید که نیاز به تأیید دیگری، نیاز به دیده شدن، نیاز به خوشبخت بودن، نیاز به مورد توجه بودن و... تو را بندهٔ ناز آن نیازها خواهد کرد، این نیازهای ناکارآمد برخاسته از فقر و نداری توست، انسانی که میخواهد از فقر به غنا برسد؛ در گام اول باید اعلام بینیازی کند! انسان فقط هنگامی خوشبخت خواهد شد که بهقول آندره ژید بهخود بقبولاند که نیازی به خوشبختی ندارد، آنگاه خوشبختی درون وجودش آشیانه خواهد کرد.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
با پایی تاول زده از بیراههها گذر کردم، روی ماسههای شور قدم نهادم، زیر ابرهای تیره، شب را به انتظار صبح بیدار ماندم، دندان بر دندان ساییدم، سنگها را بر سر میزدم تا به خواب فراموشی عشق مبتلا نشوم، تأمل را تحمل کردم، ناخن جویدم، از سرمای دُرون، خویش را به آغوش کشیدم، کم آوردم، بسیارها کم آوردم، اما به امید صدایی که از دورها مرا میخواند، بر سرگیجه فائق آمدم و اگر امروز اقبالی یافته، عاشق شده باشم لب دریا خواهم رفت، تا از سفرم به سوی عشق، سرودی برایش بخوانم، آنگاه بیخوابیهایم را بر بستر عشق خواهم برد و از او خواهم خواست تا برای قلب آماسیدهام آوازی بخواند، من از آن روز که پروانهٔ آبی را دیدم باورم شد که زودتر از آنچه تصورش را میکردم به خانه خواهم رسید..! 🦋.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
داستایفسکی میگوید: «تمام هراس من در زندگی این است که مبادا شایستگی رنجهایم را نداشته باشم.» سربلندانِ تاریخ، نیک میدانند که جادهٔ شکوفایی را از رنج و مشقت ساختهاند، اما اگر روزی رنجی بر انسان وارد شود که منجر به شکوفایی او نگردد، به دو معناست: یا آنکه شخصِ رنجیده، شایستگی آن رنج را نداشته، یا اینکه رنجی بیهوده بر او وارد شده است، رنج، امتداد درد است و رنجها بر دو نوعاند: "رنج متعالی" که موجب رشد و شکوفایی انسان میگردد، همانند عبارت درخشان نیچه: «چیزی که مرا نکشد قویترم میسازد» و "رنج بیهوده" که میتوان بر آن چیره شد و درمانش کرد، برای مثال، اگر کسی از درد دندان به خود بپیچد و به دندانپزشک مراجعه نکند، در حال تحمل رنجی بیهوده است، تحمل رنج بیهوده چیزی نیست جز زجری خودخواسته، که انسان را ضعیف، ناتوان و منفعل میکند.
همواره به خاطر داشته باش: رنجی که دارای معنا باشد از تو انسان بهتری میسازد.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
همواره به خاطر داشته باش: رنجی که دارای معنا باشد از تو انسان بهتری میسازد.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
اروین یالوم از چگونگی سوگواری خود در ایام قرنطینه و کنار آمدن با رنجهایش سخن میگوید!
حدود یک سال از زمانی که من مقدمهای بر کتابم نوشتم میگذرد. زمانی که من در وقایع تلخ زندگیام، غوطهور بودهام. حدود یک سال قبل ما فهمیدیم که ماریلین، شریک ۶۵ سال زندگی من، به مالتیپل میلوما مبتلا شده است. کمی پس از آنکه از این مساله مطلع شدیم، درحالی که با هم قدم میزدیم او پیشنهاد داد که با هم کتابی در مورد بیماری او و اینکه چطور بر باقیمانده زندگی ما تاثیر میگذارد، بنویسیم.
و ما اینکار را کردیم. حدود ۱۰ ماه قبل، ما شروع به نوشتن چگونگی رویارویی او با مرگ در کتاب جدیدمان کردیم و او نوامبر سال گذشته، حدود ۴ ماه قبل، فوت کرد و از آن زمان من به تنهایی در حال نوشتن نیمه دوم کتاب هستم.
دیروز آخرین فصل را به پایان رساندم. این کتابی راجع به چگونگی رویارویی او با مرگ و مراحل سوگواری من پس از مرگ اوست. عنوانی که برای آن انتخاب کردهام، "موضوع مرگ و زندگی"است و توسط انتشارات دانشگاه استنفورد به چاپ خواهد رسید. کسی جز ناشر، کتاب را نخوانده است، اما من حس میکنم این یک کتاب منحصر به فرد، از زوجی است که آشکارا از تجربه رویارویی با مرگ و تجارب زوج بازمانده سخن گفتهاند. در چند هفته گذشته من همچنین تجربه عمیقی از تحمل یک افسردگی طاقت فرسا، تفکر وسواسگونه و سوگ عمیق بر فقدان کسی که عاشقش بودم، داشتهام و این آموخته ارزشمندی برای یک درمانگر است.
این کتاب جان من را با غوطهور کردن هر روزه من در خودش، نجات داد و اکنون که به پایان رسیده است، من احساس تخته پارهای بر دریا را دارم که امیدوار است بادبانهای کتابی دیگر در افق ذهنش پدیدار شود.
این نوشته نه تنها مرا از رویارویی با مرگ ماریلین نجات داد، بلکه به من کمک کرد تا با انزوای شرایطی که اپیدمی اخیر جهانی ایجاد کرده است، کنار بیایم. علاوه براین از چند هفته قبل، با آمدن دخترم بر افسردگی و سوگ خود فائق آمدم. با اینکه من در حال حاضر روال قبلی کار درمانی خود را ندارم، اما کار مشاوره را به صورت آنلاین و به صورت یک تا دو ویزیت در ساعت ادامه میدهم و سعی بر آن دارم که با هر روش ممکن از جمله ارجاعات لازم به مراجعانم یاری برسانم.
منبع: فیسبوک یالوم
@Existentialistt
حدود یک سال از زمانی که من مقدمهای بر کتابم نوشتم میگذرد. زمانی که من در وقایع تلخ زندگیام، غوطهور بودهام. حدود یک سال قبل ما فهمیدیم که ماریلین، شریک ۶۵ سال زندگی من، به مالتیپل میلوما مبتلا شده است. کمی پس از آنکه از این مساله مطلع شدیم، درحالی که با هم قدم میزدیم او پیشنهاد داد که با هم کتابی در مورد بیماری او و اینکه چطور بر باقیمانده زندگی ما تاثیر میگذارد، بنویسیم.
و ما اینکار را کردیم. حدود ۱۰ ماه قبل، ما شروع به نوشتن چگونگی رویارویی او با مرگ در کتاب جدیدمان کردیم و او نوامبر سال گذشته، حدود ۴ ماه قبل، فوت کرد و از آن زمان من به تنهایی در حال نوشتن نیمه دوم کتاب هستم.
دیروز آخرین فصل را به پایان رساندم. این کتابی راجع به چگونگی رویارویی او با مرگ و مراحل سوگواری من پس از مرگ اوست. عنوانی که برای آن انتخاب کردهام، "موضوع مرگ و زندگی"است و توسط انتشارات دانشگاه استنفورد به چاپ خواهد رسید. کسی جز ناشر، کتاب را نخوانده است، اما من حس میکنم این یک کتاب منحصر به فرد، از زوجی است که آشکارا از تجربه رویارویی با مرگ و تجارب زوج بازمانده سخن گفتهاند. در چند هفته گذشته من همچنین تجربه عمیقی از تحمل یک افسردگی طاقت فرسا، تفکر وسواسگونه و سوگ عمیق بر فقدان کسی که عاشقش بودم، داشتهام و این آموخته ارزشمندی برای یک درمانگر است.
این کتاب جان من را با غوطهور کردن هر روزه من در خودش، نجات داد و اکنون که به پایان رسیده است، من احساس تخته پارهای بر دریا را دارم که امیدوار است بادبانهای کتابی دیگر در افق ذهنش پدیدار شود.
این نوشته نه تنها مرا از رویارویی با مرگ ماریلین نجات داد، بلکه به من کمک کرد تا با انزوای شرایطی که اپیدمی اخیر جهانی ایجاد کرده است، کنار بیایم. علاوه براین از چند هفته قبل، با آمدن دخترم بر افسردگی و سوگ خود فائق آمدم. با اینکه من در حال حاضر روال قبلی کار درمانی خود را ندارم، اما کار مشاوره را به صورت آنلاین و به صورت یک تا دو ویزیت در ساعت ادامه میدهم و سعی بر آن دارم که با هر روش ممکن از جمله ارجاعات لازم به مراجعانم یاری برسانم.
منبع: فیسبوک یالوم
@Existentialistt
Existentialist
https://www.instagram.com/p/B_K9pDbnFuC/?igshid=1c9sbqmhlur52
...
غرق کارش شده است، زیاده از حد غرق کارش شده است، سریع میبافد، سریع و دقیق میبافد، چشم از میل بافتنیاش برنمیدارد، مانند یک اَبَر کامپیوتر کارش را انجام میدهد، کاموا که تمام میشود بدون آنکه چشم از آن بردارد برای برداشتن کاموای بعدی، مانند یک نابینا ابتدا به اشتباه قیچی را لمس میکند، سپس زمین را و بعد کاموا را و پس از آن بدون هیچ وقفهای به بافتن ادامه میدهد، او آنقدر در نقش خود فرو رفته که هویت و وجود خود را جدای از میل بافتنیاش نمیبیند، تا هنگامی که بهپایان کار نزدیک میشود، اما پایان کار را برابر با پایان زندگی خودش میداند، پس حالا برای حفظ هویت خودش از وجودش مایه میگذارد، بافتن نباید تمام شود، چون او و بافتن از هم جدا نیستند، آنها درهمآمیختهاند، پس او مصرانه به بافتن ادامه میدهد تا وقتی که به نابودی خود نزدیک میشود، آنگاه لحظۀ آگاهی فرا میرسد، لحظۀ باشکوه رها کردن میلههایی که او را به بند کشیده بودند، اکنون هنگام رهایی است، رسیدن به احساس شعف به خود رسیدن.... اما دیری نمیپاید که درخشانترین پیام انیمیشن ظاهر میشود، «انسان دچار فراموشی میشود، او همیشه فراموش میکند، برای همین اشتباهاتش را آنقدر تکرار میکند تا نابود شود.» آن جمله آلبرکامو را به یاد آوردم که میگفت: «بزرگترین خطای انسان در این است که فکر میکند آمده است روی زمین تا کاری انجام دهد.»
.
.
سارتر برای توصیف وضعیت چنین فردی از واژه فرانسوی mauvais foi استفاده میکند؛ میتوانیم این واژه را به خودفریبی یا فراموشی خود ترجمه کنیم، مانند کسی که به خود دروغ میگوید و دروغ خود را باور میکند، مانند فردی که با شغل، هنر، رشته ورزشی، حرفهٔ خود و... آنقدر یکی میشود و تا جایی پیش میرود که وجود مستقل خودش را از دست میدهد، من روانشناسم، پزشکم، نقاشم، فوتبالیستم، سربازم، تودهایام و مارکسیستم و اگزیستانسیالیستم و... گویی او همان نقشی است که بر عهده گرفته، او انسانبودگی خویش را از یاد برده است؛ در حالی که سارتر انسان را موجودی آگاه نسبت به وضعیت خویش میداند، این آگاهی باید به جدایی انسان از نقشهایش بیانجامد، اگر این امر رخ ندهد تبدیل به امری خطرناک میشود، در مورد این زن و کاموا و نقشهای کوچکتر شاید آسیب فقط متوجه خود فرد باشد اما در ابعاد بزرگ و با مسئولیتهای اجتماعی مهمتر، فجایع و جنایات انسانی جبرانناپذیر کم نبودند، جنایتکاران و جلادان بزرگی که خود را مأمور و معذور خواندند، چون جدای از نقش خویش نبودند...
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
غرق کارش شده است، زیاده از حد غرق کارش شده است، سریع میبافد، سریع و دقیق میبافد، چشم از میل بافتنیاش برنمیدارد، مانند یک اَبَر کامپیوتر کارش را انجام میدهد، کاموا که تمام میشود بدون آنکه چشم از آن بردارد برای برداشتن کاموای بعدی، مانند یک نابینا ابتدا به اشتباه قیچی را لمس میکند، سپس زمین را و بعد کاموا را و پس از آن بدون هیچ وقفهای به بافتن ادامه میدهد، او آنقدر در نقش خود فرو رفته که هویت و وجود خود را جدای از میل بافتنیاش نمیبیند، تا هنگامی که بهپایان کار نزدیک میشود، اما پایان کار را برابر با پایان زندگی خودش میداند، پس حالا برای حفظ هویت خودش از وجودش مایه میگذارد، بافتن نباید تمام شود، چون او و بافتن از هم جدا نیستند، آنها درهمآمیختهاند، پس او مصرانه به بافتن ادامه میدهد تا وقتی که به نابودی خود نزدیک میشود، آنگاه لحظۀ آگاهی فرا میرسد، لحظۀ باشکوه رها کردن میلههایی که او را به بند کشیده بودند، اکنون هنگام رهایی است، رسیدن به احساس شعف به خود رسیدن.... اما دیری نمیپاید که درخشانترین پیام انیمیشن ظاهر میشود، «انسان دچار فراموشی میشود، او همیشه فراموش میکند، برای همین اشتباهاتش را آنقدر تکرار میکند تا نابود شود.» آن جمله آلبرکامو را به یاد آوردم که میگفت: «بزرگترین خطای انسان در این است که فکر میکند آمده است روی زمین تا کاری انجام دهد.»
.
.
سارتر برای توصیف وضعیت چنین فردی از واژه فرانسوی mauvais foi استفاده میکند؛ میتوانیم این واژه را به خودفریبی یا فراموشی خود ترجمه کنیم، مانند کسی که به خود دروغ میگوید و دروغ خود را باور میکند، مانند فردی که با شغل، هنر، رشته ورزشی، حرفهٔ خود و... آنقدر یکی میشود و تا جایی پیش میرود که وجود مستقل خودش را از دست میدهد، من روانشناسم، پزشکم، نقاشم، فوتبالیستم، سربازم، تودهایام و مارکسیستم و اگزیستانسیالیستم و... گویی او همان نقشی است که بر عهده گرفته، او انسانبودگی خویش را از یاد برده است؛ در حالی که سارتر انسان را موجودی آگاه نسبت به وضعیت خویش میداند، این آگاهی باید به جدایی انسان از نقشهایش بیانجامد، اگر این امر رخ ندهد تبدیل به امری خطرناک میشود، در مورد این زن و کاموا و نقشهای کوچکتر شاید آسیب فقط متوجه خود فرد باشد اما در ابعاد بزرگ و با مسئولیتهای اجتماعی مهمتر، فجایع و جنایات انسانی جبرانناپذیر کم نبودند، جنایتکاران و جلادان بزرگی که خود را مأمور و معذور خواندند، چون جدای از نقش خویش نبودند...
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
...
تنهایی بخشی از هستی است، باید با آن رو در رو شویم و راهی برای هضم آن بیابیم. ارتباط با دیگران مهمترین منبع در دسترس ما برای کاستن از وحشت تنهایی است.
هر یک از ما کشتیهایی تنها در دریایی تیره و تاریم. نور کشتیهای دیگر را میبینیم، کشتیهایی که به آنها دسترسی نداریم ولی حضورشان و شرایط مشابهی که با ما دارند، آرامش زیادی به ما میبخشد.
ما از تنهایی و درماندگی محضمان آگاهیم. ولی اگر بتوانیم سلولهای بیروزنمان را بشکافیم، متوجه میشویم دیگرانی هم هستند که با وحشتی مشابه دست به گریبانند. احساس تنهایی، راهی برای همدردی با دیگران به رویمان میگشاید و به این ترتیب، دیگر چندان وحشتزده نخواهیم بود. پیوندی نادیدنی، افرادی را که تجربهای مشترک دارند، به هم میپیوندد.
.
.
متن: #اروین_یالوم
منبع: #رواندرمانی_اگزیستانسیال
@Existentialistt
تنهایی بخشی از هستی است، باید با آن رو در رو شویم و راهی برای هضم آن بیابیم. ارتباط با دیگران مهمترین منبع در دسترس ما برای کاستن از وحشت تنهایی است.
هر یک از ما کشتیهایی تنها در دریایی تیره و تاریم. نور کشتیهای دیگر را میبینیم، کشتیهایی که به آنها دسترسی نداریم ولی حضورشان و شرایط مشابهی که با ما دارند، آرامش زیادی به ما میبخشد.
ما از تنهایی و درماندگی محضمان آگاهیم. ولی اگر بتوانیم سلولهای بیروزنمان را بشکافیم، متوجه میشویم دیگرانی هم هستند که با وحشتی مشابه دست به گریبانند. احساس تنهایی، راهی برای همدردی با دیگران به رویمان میگشاید و به این ترتیب، دیگر چندان وحشتزده نخواهیم بود. پیوندی نادیدنی، افرادی را که تجربهای مشترک دارند، به هم میپیوندد.
.
.
متن: #اروین_یالوم
منبع: #رواندرمانی_اگزیستانسیال
@Existentialistt
با توجه به اینکه همه ما نقاط کوری در افق دیدمان داریم، بزرگترین امیدمان برای اصلاح به این است که اطمینان حاصل کنیم در تالار آینهها نیستیم؛ در تالاری که در آن تنها تصاویر مخدوش خواستها و باورهایمان را تماشا میکنیم. ما در مقابل بله قربانگوها، به چند نه قربانگوی معتمد در زندگیمان نیاز داریم؛ به منتقدانی که مشتاق ترکاندن حباب توجیههای ما باشند و اگر خیلی از واقعیت دور شدیم، ما را به آن بازگردانند. این مسئله به ویژه برای کسانی که در قدرتند اهمیت بسزایی دارد.
📕 کی بود؟ کی بود؟ چرا و چگونه اشتباهاتمان را توجیه میکنیم؟
👤 کرول توریس، الیوت ارونسن
@Existentialistt
📕 کی بود؟ کی بود؟ چرا و چگونه اشتباهاتمان را توجیه میکنیم؟
👤 کرول توریس، الیوت ارونسن
@Existentialistt
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم
که بر وی این همه باران شوق میبارم
از آستانه خدمت نمیتوانم رفت
اگر به منزل قربت نمیدهی بارم
به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم
چه روزها به شب آوردهام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
چه کردهام که به هجران تو سزاوارم
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم
من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم
هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم
#سعدی
@Existentialistt
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم
که بر وی این همه باران شوق میبارم
از آستانه خدمت نمیتوانم رفت
اگر به منزل قربت نمیدهی بارم
به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم
چه روزها به شب آوردهام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
چه کردهام که به هجران تو سزاوارم
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم
من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم
هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم
#سعدی
@Existentialistt
👍1
#هرشب_یک_جمله
وقتی خوش نيت باشی، تو هیچکسی رو از دست نمیدی، این بقیه هستن که تو رو از دست میدن...
@Existentialistt
وقتی خوش نيت باشی، تو هیچکسی رو از دست نمیدی، این بقیه هستن که تو رو از دست میدن...
@Existentialistt
✍️داستانی قدیمی در مورد خاخامی که دربارهی بهشت و جهنم با خدا گفتوگو میکند وجود دارد. خداوند به او میگوید: «جهنم را نشانت میدهم و خاخام را به اتاقی میفرستد که در آن گروهی از افراد گرسنه و ناامید دور میز گرد بزرگی نشستهاند. در وسط میز، ظرف بزرگی از غذایی گرم و لذیذ وجود دارد، غذا آنقدر زیاد است که همهی آنها را سیر میکند. بوی غذا آنقدر خوش است که آب از دهان خاخام سرازیر میشود. ولی هیچکس غذا نمیخورد. هرکدام از افراد دور میز قاشق دستهبلندی به دست دارند، دستهی قاشق آنقدر بلند است که به راحتی به وسط میز و ظرف غذا میرسد، ولی به دلیل همین بلندی دستهی قاشق ، هیچکس نمیتواند آن را به دهانش برساند. خاخام که متوجه عمق مشکل آنها شد، از سر دلسوزی سری برایشان تکان داد. بعد، خدا میگوید: «حالا بهشت را نشانت میدهم» و او را به اتاقی شبیه به اتاق اول میفرستد- همان میز گرد بزرگ، همان ظرف بزرگ غذای خوش بو وخوش طعم و همان قاشقهای دستهبلند. ولی اینجا شادمانیای در فضا موج میزند: همه به نظر سیر و سرحال میآیند. خاخام سر در نمیآورد و به خدا نگاه میکند. خدا در جواب میگوید: «خیلی ساده است، فقط به مهارتی خاص نیاز است. میبینی؟ کسانی که در این اتاق هستند، یادگرفتهاند، که به همدیگر غذا دهند!»
📕 #یالوم_خوانان
👤 #اروین_دی_یالوم
ص۳۱
@Existentialistt
📕 #یالوم_خوانان
👤 #اروین_دی_یالوم
ص۳۱
@Existentialistt
👍2
...
«اضطراب، سرگیجۀ آزادی است»
"کی یرکگارد"
آزادی به معنای پذیرفتن این است که: «ما انتخابهای خودمان هستیم/ سارتر» اما آزادی با پذیرش مسئولیت انتخابهایمان همراه است، البته این مسئولیت بارِ گرانی است که از عهده هر انسانی برنخواهد آمد، همانطور که اریش فروم در گریز از آزادی مینویسد: «مردم از آزادی میگریزند چون آزادی مسئولیت میآورد.»
تعداد آدمهای مسئولیتپذیر در دنیا بسیار اندک است؛ و این درحالیست که مهمترین ویژگی یک انسان مسئولیتپذیری اوست. انسان رشد یافته کسیست که مسئولیت کارهای انجام داده و کارهای انجام ندادهاش را بر عهده میگیرد، انسان رشدیافته میداند که کسی نمیآید تا به زندگیاش سامان بدهد و آموخته است تا هنگامی که خودش، کاری برای خودش انجام ندهد، چیزی بهتر نخواهد شد، میداند که حتی احساس بدبختی و ضعیف بودن را خودش انتخاب میکند، ديگران نه میتوانند او را بدبخت کنند و نه خوشبخت، او میداند آزادی بدون پذیرفتن مسئولیت، چیزی جز بیبندوباری نیست، بنابراین به پای تمام انتخابهایش نشسته است و هرگز از انتخابهایش پشیمان نیست، به گفتۀ نیچه: «از کردههای خویش هیچ هراسان مباش و بی سرپرستشان مگذار! پشیمانی کارِ پسندیده ای نیست...»
بنابراین اضطراب، سرگیجۀ آزادی است چون با پذیرش مسئولیت انتخابهایمان همراه است...
.
.
متن: #عباس_ناظری
.
.
پن: فیلم در جستجوی خوشبختی ویل اسمیت که بر اساس داستانی واقعی نوشته شده است، یکی از فیلمهای مورد علاقه من است که چندین بار آن را دیدهام و تماشایش را پیشنهاد میکنم، کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر را هم میتوانید بخوانید، ترجمه علی صاحبی یا دوست عزیزم مهرداد فیروربخت بهترین ترجمههای این کتاب هستند.
@Existentialistt
«اضطراب، سرگیجۀ آزادی است»
"کی یرکگارد"
آزادی به معنای پذیرفتن این است که: «ما انتخابهای خودمان هستیم/ سارتر» اما آزادی با پذیرش مسئولیت انتخابهایمان همراه است، البته این مسئولیت بارِ گرانی است که از عهده هر انسانی برنخواهد آمد، همانطور که اریش فروم در گریز از آزادی مینویسد: «مردم از آزادی میگریزند چون آزادی مسئولیت میآورد.»
تعداد آدمهای مسئولیتپذیر در دنیا بسیار اندک است؛ و این درحالیست که مهمترین ویژگی یک انسان مسئولیتپذیری اوست. انسان رشد یافته کسیست که مسئولیت کارهای انجام داده و کارهای انجام ندادهاش را بر عهده میگیرد، انسان رشدیافته میداند که کسی نمیآید تا به زندگیاش سامان بدهد و آموخته است تا هنگامی که خودش، کاری برای خودش انجام ندهد، چیزی بهتر نخواهد شد، میداند که حتی احساس بدبختی و ضعیف بودن را خودش انتخاب میکند، ديگران نه میتوانند او را بدبخت کنند و نه خوشبخت، او میداند آزادی بدون پذیرفتن مسئولیت، چیزی جز بیبندوباری نیست، بنابراین به پای تمام انتخابهایش نشسته است و هرگز از انتخابهایش پشیمان نیست، به گفتۀ نیچه: «از کردههای خویش هیچ هراسان مباش و بی سرپرستشان مگذار! پشیمانی کارِ پسندیده ای نیست...»
بنابراین اضطراب، سرگیجۀ آزادی است چون با پذیرش مسئولیت انتخابهایمان همراه است...
.
.
متن: #عباس_ناظری
.
.
پن: فیلم در جستجوی خوشبختی ویل اسمیت که بر اساس داستانی واقعی نوشته شده است، یکی از فیلمهای مورد علاقه من است که چندین بار آن را دیدهام و تماشایش را پیشنهاد میکنم، کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر را هم میتوانید بخوانید، ترجمه علی صاحبی یا دوست عزیزم مهرداد فیروربخت بهترین ترجمههای این کتاب هستند.
@Existentialistt
✍️ بهندرت به جای زخمها فکر میکنی
اما هر وقت به یادشان میافتی
میدانی که علامتهای زندگیاند... نامههایی از الفبایی نهاناند که داستان هویتت را باز میگویند!
زیرا هر جای زخم یادبود زخمیست
که التیام یافته
و هر زخم بر اثر برخوردی نامنتظر
با جهان ایجاد شده
یعنی یک تصادف
یا چیزی که لازم نبوده اتفاق بیفتد... امروز صبح که به آینه نگاه میکنی
پی میبری سراسر زندگی چیزی بهجز تصادف نیست...
و تنها یک واقعیت محرز است
اینکه دیر یا زود
به پایان خواهد رسید...
📕 #خاطرات_زمستان
👤 #پل_آستر
@Existentialistt
اما هر وقت به یادشان میافتی
میدانی که علامتهای زندگیاند... نامههایی از الفبایی نهاناند که داستان هویتت را باز میگویند!
زیرا هر جای زخم یادبود زخمیست
که التیام یافته
و هر زخم بر اثر برخوردی نامنتظر
با جهان ایجاد شده
یعنی یک تصادف
یا چیزی که لازم نبوده اتفاق بیفتد... امروز صبح که به آینه نگاه میکنی
پی میبری سراسر زندگی چیزی بهجز تصادف نیست...
و تنها یک واقعیت محرز است
اینکه دیر یا زود
به پایان خواهد رسید...
📕 #خاطرات_زمستان
👤 #پل_آستر
@Existentialistt
✍️ خیال میکنی آسان است آدم با همت خودش به جایی برسد؟
نمیدانی چه سختیها باید کشید، به چه کارهایی تن داد و چه خفتهایی را تحمل کرد. به خصوص اگر یک زن بخواهد در جامعه به پست و مقامی برسد.
📕 #تصاویر_زیبا
👤 #سیمون_دوبوار
@Existentialistt
نمیدانی چه سختیها باید کشید، به چه کارهایی تن داد و چه خفتهایی را تحمل کرد. به خصوص اگر یک زن بخواهد در جامعه به پست و مقامی برسد.
📕 #تصاویر_زیبا
👤 #سیمون_دوبوار
@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله
اگر روزی فرا برسد که زن نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد، دوست داشتن برای او نیز همچون مرد سرچشمه زندگی خواهد بود نه خطری مرگبار…!
📕 #سیمون_دوبوار
👤 #جنس_دوم
@Existentialistt
اگر روزی فرا برسد که زن نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد، دوست داشتن برای او نیز همچون مرد سرچشمه زندگی خواهد بود نه خطری مرگبار…!
📕 #سیمون_دوبوار
👤 #جنس_دوم
@Existentialistt
درباب این چهره که با آن زاده شدم، حرفهایی دارم.
پیش از هر چیز باید بپذیرمش. اگر بگویم دوستش نمیداشتم اهمیتی مییابد که در کودکیم نداشت.
از آن متنفر نبودم، بدان توجه نمیکردم، از آن پرهیز میکردم. در آیینه به آن نمینگریستم. به نظرم سالها هرگز ندیدمش.
در عکسها نگاهم را بر میگردانم، گویی کس دیگری جای مرا گرفته بود.
📕 #آفریقایی
👤 #ژان_ماری_گوستاو_لوکلزیو
@Existentialistt
پیش از هر چیز باید بپذیرمش. اگر بگویم دوستش نمیداشتم اهمیتی مییابد که در کودکیم نداشت.
از آن متنفر نبودم، بدان توجه نمیکردم، از آن پرهیز میکردم. در آیینه به آن نمینگریستم. به نظرم سالها هرگز ندیدمش.
در عکسها نگاهم را بر میگردانم، گویی کس دیگری جای مرا گرفته بود.
📕 #آفریقایی
👤 #ژان_ماری_گوستاو_لوکلزیو
@Existentialistt
👍1
AUD-20190204-WA0004
<unknown>
🔻#شما_فرستادید
تلخ ترین چیزی که از رنجِ عشق چشیدهام
نزدیکی معشوق است، آنگاه که وصالش ناممکن است
چون شتری که در بیابان از عطش میمیرد، در حالیکه بر پشت، آب میبرد
.
ای ماهِ کامل! چقدر چشمانم تا صبح به روی تو بیدار ماند!
ای شاخهی ترد! چقدر پرندگان بر تو آواز اندوه سر دادند!
شاعر: طرفة بن العبد
خواننده: عبدالرحمن محمد
@Existentialistt
تلخ ترین چیزی که از رنجِ عشق چشیدهام
نزدیکی معشوق است، آنگاه که وصالش ناممکن است
چون شتری که در بیابان از عطش میمیرد، در حالیکه بر پشت، آب میبرد
.
ای ماهِ کامل! چقدر چشمانم تا صبح به روی تو بیدار ماند!
ای شاخهی ترد! چقدر پرندگان بر تو آواز اندوه سر دادند!
شاعر: طرفة بن العبد
خواننده: عبدالرحمن محمد
@Existentialistt