Telegram Web
...
خلاصه بگویم: دوست خوبم، ما نباید امیدمان را برای همیشه از دست بدهیم، سخن، سخنِ زندگی‌ست، زندگی بدون امید که نمی‌شود، بدون ایمان که نمی‌شود، بدون عشق که نمی‌شود، در ادبیات عشق و ایمان و امید را سه خواهر می‌نامند که همواره با هم هستند، پس اگر امیدت را باختی، به عشق یا ایمان متوسل شو، آنگاه امیدت را بازخواهی یافت، چون اگر عشق یا ایمان داشته باشی خودت را به نیکی قضاوت خواهی کرد، آنگاه درخواهی یافت که به اصل اضداد احترام بگذاری، شب و روز، سپیدی و سیاهی، عشق و تنهایی، کفر و ایمان، امید و یأس و ...
پس آرام باش و بی‌دلهره؛ و یقین داشته باش که همه‌چیز در تضاد معنا می‌یابد، تنهایی و ناامیدی امروز تو، بذر عشق و امید دو فردای دیگرت خواهد بود به شرط آنکه هردو روی مفاهیم زندگی را به خوبی بشناسی؛ امیدت را در یأس خواهی یافت، تنهای تنها که شدی عشق نیز خواهد آمد، ایمانت را که از دست دادی مؤمن می‌شوی به هرآنچه که باید...

آهسته و بی‌‌دلهره لبخندت را آغاز کن...

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
برقص
عاشق شو
نه یک بار که بارها و بارها برقص و عاشق شو، عاشق شو‌ و شکست بخور و از شکست خوردن نترس، از رقصیدن و مجازات شدن نترس، آواز بخوان پوپکم، آرام بخوان و گاهی به اوج برو...
تجربه کن، به تکرار هم تجربه کن، بگذار دلت را بشکنند، بگذار ناامیدت کنند، بگذار قضاوتت کنند اما به هیجانات و احساسات درونت اجازه ابراز بده، اما هنر و مهارت خود را سرکوب مکن که با سرکوب مبنای تمام زندگی را خواهی باخت...
که انسان باید همه‌ی احساسات نهفته‌ی درونش را تجربه کند، از غم و اندوه و اشک و لبخند تا دلواپسی و ترس و وحشت، همه را تجربه کن... آنقدر تکرار کن که خسته شوند که ناامید شوند از مهار کردنت... پاپیون زندان‌هایی باش که با قضاوت‌هایشان برایت می‌سازند، چگوارایی برای دیکتاتورهای زمانه‌ات باش تا از دستت عاصی شوند، ماندلای دوستانت باش همانند او صلح‌جو، قاطع و مهربان، لوترکینگ سرزمین خودت باش تا از محدودیت‌های خودخواسته‌ی خویش فراتر بروی، اصلا هرکه می‌خواهی باش اما تجربه کن، آواهای درونت را تجربه کن و تکرارشان کن و به تکرار تجربه‌شان کن، یادت نرود رقص و آوازهایت را، برای من و برای خودت برقص و بخوان پوپکم...

متن: #عباس_ناظری


@Existentialistt
...
کریستین بوبن می‌گوید: «هيچ لذتی بالاتر از آن نيست، كه با كسی آشنا شوی كه دنيا را مانند تو می‌بيند.
گويی درمی‌يابی كه ديوانه نبوده‌ای...»
.
درست در همین لحظه‌ی رویارویی‌ست که احساس تنهایی ناپدید و سپس مهربانی یا شفقت به خود، پدیدار می‌شود، ناگهان در‌می‌یابی که می‌توانی لب به سخن بگشایی و بدانی روبه‌رویت کسی نشسته است که می‌داند تو از چه سخن می‌گویی، کمی پیش‌تر نوشته بودم که رنج‌های عظیم ما، آنجایی است که از سخن گفتن باز می‌ایستیم و به درون خود می‌غلتیم؛ زیرا خود و تنها خود از آنچه بر ما گذشته است، آگاهیم. ما زبان را به ارث می‌بریم و از واژه‌های یکسان برای رنج‌های متفاوت استفاده می‌کنیم؛ از این‌روست که هرگاه که می‌خواهیم لب به سخن بگشاییم و از رنج‌هایمان بگوییم، می‌ترسیم؛ می‌ترسیم که مبادا بگوییم و درک نشویم، مبادا درست فهمیده نشویم، مبادا نتوانیم منظور خود را به مقصد برسانیم. «رنج‌های ما خصوصی‌ترین اندام‌های روان‌مان هستند؛ شایسته نیست که آنها را برای هرکسی به معرض نمایش بگذاریم.»
آری، پس از این رویارویی‌ست که با خودت مهربان می‌شوی، چون حالا در‌یافته‌ای که در طول تمام این سال‌ها تنها نبوده‌ای، این لحظه، لحظه‌ی باشکوه بیداری و خروج تو از صغارت‌هایت خواهد بود، اکنون می‌توانی خودت را به آغوش بکشی، چون می‌دانی که دیگر تنها نیستی حتی اگر آن شخص در زندگی‌ات نباشد...

متن: #عباس_ناظری
...
مهم نیست اگر در قلبت گورستانی از عشق داشته باشی، اما مهم است که درون آن گورها کسی را زنده‌به‌گور نکرده باشی؛ اینکه چندبار عاشق شده‌ و سپس فارغ شده‌ای واقعا اهمیتی ندارد، اما مهم است که پس از فارغ شدن، اگر وارد رابطه‌ای می‌شوی، انسان قبلی در قلبت زنده نباشد، که اگر باشد: «صدای ضربات مشت او بر گور قلبت، تو را مضطرب خواهد کرد؛ این اضطرابی است که رابطه‌ی اکنونت را ویران می‌کند.» گفته‌ام که انسان به عشق و ایمان و امید زنده است؛ اما اضافه می‌کنم که انسان به «تکرار» نیز زنده است، پس ایمان بیاور و کفر بورز اما دوباره ایمان بیاور، امیدوار باش و ناامیدی را هم تجربه کن اما دوباره امیدوار شو، بارها و بارها عاشق شو و شکست بخور؛ بدینگونه تمرین عاشقی کن تا بتوانی معنای حقیقی عشق را دریابی، تا در عشق پخته شوی، آنگاه خواهی دید که عشق ورزیدن هنر می‌خواهد، مهارت می‌خواهد، تجربه می‌خواهد، شجاعت می‌خواهد، شجاعت بسیار می‌خواهد، یک‌بار کافی نیست، یک‌بار تلاش کردن هرگز کافی نیست، یک‌بار امیدوار بودن کافی نیست، یک‌بار عاشق بودن و عاشقی کردن، نه! کافی نیست، انسانی که تکرار می‌کند دلیر است؛ و تکرار کردن در توان هرکسی نیست، اگر می‌توانی تکرار کن و اگر نمی‌توانی انتظار خوشبختی را از سر بیرون کن...
.
به تکرار برایت می‌نویسم: «مهم نیست اگر در قلبت گورستانی از عشق داشته باشی، اما مهم است که درون آن گورها کسی را زنده‌به‌گور نکرده باشی...»

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهم نیست اگر در قلبت گورستانی از عشق داشته باشی، اما مهم است که درون آن گورها کسی را زنده‌به‌گور نکرده باشی.

متن: #عباس_ناظری


@Existentialistt
✍️ما مثل رستم دستان‌مان که فرزندش را به دست خودش می‌کُشد، قاتل‌ آینده‌ایم، چون همه چیز پنهان و آشکار به ما می‌گوید «خفه!» – چون حتا خودمان به خودمان می‌گوییم «جلو بزرگترها فضولی موقوف!» – چون بزرگترها یعنی گذشتگان، یعنی پدرها و پدربزرگ‌ها که خودِ آن‌ها هم در همین فضای مشابه نبیره‌ها و نتیجه‌ها و ندیده‌هاشان پیر شده‌اند و مرده‌اند. ما میراث‌خوار کسانی هستیم که مُرده به دنیا آمده بوده‌اند. حتا اگر از کُشتن کسانی که حرف نوی به میان آورده‌اند پشیمان شده‌ایم و به آنان «شهید اول» و «شهید ثانی» و «شهید ثالث» لقب داده‌ایم، این هم به دستور پدران‌مان بوده که فرمانی را اجرا کرده‌اند، وگرنه ما که‌ایم که به خودمان جرأت بدهیم برداریم همین‌جور سرخود کسانی را که اجداد گرامی‌مان به قتل رسانده‌اند، شهید بخوانیم؟

برگرفته از گفت‌وشنود #ناصر_حریری با #احمد_شاملو | آویشن، ۱۳۷۷

@existentialistt
خشمِ کهنه، در طول زمان تبدیل به خصم می‌شود، خصم یا خصومت یعنی دشمنی؛ بدین معنا که اگر از کسی به مدت طولانی خشمگین باشی، با او به خصومت یا دشمنی رسیده‌ای...
.
اما می‌دانی افسردگی چیست؟ افسردگی از جنس غم نیست، از خانواده‌ی خشم است، اما خشمی است که متوجه خودِ تو شده است؛ وقتی طولانی مدت از دست خود خشمگین می‌شوی، این خشم کهنه تو را با خودت به خصومت می‌رساند، تو با خودت دشمن می‌شوی، خودت به بزرگ‌ترین دشمن خودت تبدیل می‌شوی و خب می‌دانی که ما با دشمن چه می‌کنیم؟ با او می‌جنگیم، او را تحقیر می‌کنیم، کارهایش را بی‌اهمیت جلوه می‌دهیم، او را آزار می‌دهیم، سرزنش می‌کنیم، تمسخر می‌کنیم؛ دوستش نداریم، از او متنفریم و...
آری دوست من! افسردگی همان خشمی‌ست که بر خویش روا داشته‌ای و تا هنگامی که دست از جنگیدن با خودت برنداشته‌ای، عبوس و بدخلق و افسرده می‌مانی. بیا باور کنیم که هیچ‌چیزی در دنیا ارزش جنگیدن با خودت را ندارد، این جنجال‌های بیهوده را رها کن، هیچ هدف و معنایی والاتر از خود تو نیست، به جای گوش دادن به صدای مزاحم جهان بی‌روح، به ندای درون خودت گوش بسپار، به ندای روحت؛ یعنی ز غوغای جهان فارغ شو و بگذار هرچه می‌شود بشود، به‌جای جنگیدن، با خودت به صلح برس، به‌جای آنکه دشمن خویش باشی، دوست خودت باش؛ از بهترین دوستت چه انتظاری داری؟ همان را برای خودت انجام بده تا بهترین دوست خودت شوی...

متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
این میل ویران کننده برای قضاوت کردن شخصیت دیگران، آن هم بر مبنای یک رفتار یا رویدادی خاص، مشخصه‌ی بارز ابتذال روان است؛ شخصیتی که به پختگی هیجانی و بلوغ ذهنی رسیده باشد، هرگز درباره دیگران قضاوت عجولانه‌ای نمی‌کند، او به شرایط باطنی رفتار معتقد است، و می‌داند تنها هنگامی می‌تواند پدیده‌ها را به‌درستی درک کند که از تمامِ توانمندهایِ انسانی‌اش بهره بگیرد؛ یعنی‌ بتواند از حواس، ادراک، حافظه و تجربیاتی که در زندگی داشته استفاده کند تا به گستره‌‌ی وسیعی از شناخت‌ برسد. در واقع هرچه شناخت عمیق‌تر می‌شود، تیغه‌ی چاقوی رویدادها کندتر می‌شود! شناخت روان آدمی به ما می‌آموزد که هرچه بهداشت روانی انسان‌ها پایین‌تر باشد میل به برتری، پیش‌داوری، تمسخر، زخم زبان و... در آنها بیشتر خواهد بود. .

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
👍1
می‌دانی این اتفاق بسیار پیش می‌آید: اگر کسی مرتکب خطایی نابخشودنی شود، به احساس گناه دچار خواهد شد، آنگاه خشم و نفرت پناهگاهی می‌شود تا به‌واسطه آنها بتواند، غرور و احترام به‌خود را زنده نگاه دارد؛ در این شرایط، استیصال و ناتوانی او در خروج از این خشم و نفرت، ناشی از مقاومت او در برابر شکسته شدن غرور و بی‌احترامی به خویش است. بنابراین اگر نمی‌توانیم خودمان را ببخشیم برای آن است که: «از خشم و نفرت به خود، پناهگاهی ساخته‌ایم تا بتوانیم غرور و احترام به خود را زنده نگاه داریم.»
.
.
این تصور غلط، مانع بزرگی در برابر درمان است که به درایت و توانایی درمانگر و البته ارتباطِ درمانی درست بین مراجع و درمانگر بستگی دارد...
.
.

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
«حقیقت حیرت‌انگیز آدمی، جان‌سوزیِ اوست، به‌ یک اعتبار کم‌شمارند آنان‌که "خویشتن" را به همراه دلِ پر دردشان ملاقات می‌کنند.»


روشن‌بینی تو از لحظه‌ای آغاز می‌شود که هنگام بازنگری وقایعی که برایت رخ داده است: «با تغییر نگرش، از موضعی دلسوزانه به خود بنگری.» هرگاه واقعا دلت به حال خودت سوخت، درمانت آغاز شده است...

متن: #عباس_ناظری


@Existentialistt
✍️ دل انسان مستعد تنفر است و علت را باید در نارضایتی او جستجو نمود. دلیلش این است که انسان از معنای زندگی فاصله گرفته است. بدون تردید جنبه‌های مثبت و اسباب خوشبختی برای مردم روزگار ما بیش از امکاناتی است که مردم قدیم از آن بهره‌مند بودند. اما اگاهی از اینکه چه می‌توانیم داشته باشیم به مراتب بیشتر شده است. اگر به باغ وحش بروید و در چشمان میمون‌هایی که سرگرم بازی یا خوردن نیستند نگاه کنید، به اندوهی سنگین در آنها پی می‌برید. احساس می‌کنید که دل‌شان می‌خواهد انسان شوند اما راه این کار را نمی‌دانند. آنها در جریان تکامل راه‌شان را گم کرده‌اند. همتایان‌شان از آنها پیش افتاده‌اند و آنها سر جای خود باقی مانده‌اند.


به نظر می‌رسد ذهنیت مشابهی در روح بشر متمدن رسوخ کرده است. می‌داند که می‌تواند در شرایط بهتری قرار بگیرد اما نمی‌داند که چگونه می‌تواند از آن برخوردار گردد. اینگونه است که بر همتایان خود خشم می‌گیرد و این در حالی است که این همتایان نیز در شرایط بهتر از او قرار دارند. آنها هم بر دیگران غبطه می‌خورند. در جریان تکامل هنوز به مرحله‌ی پایانی نرسیده‌ایم. باید به سرعت این مراحل را پشت سر بگذاریم، در غیر اینصورت تباه می‌شویم و در جنگل تردید و هراس راه‌مان را گم می‌کنیم. بنابراین غبطه با آنکه چیز خوبی نیست، جنبه‌های مثبت هم دارد. غبطه ابراز تالم است، تالم کسانی که درشب بی چراغ طی طریق می‌کنند، شاید به مأمن بهتری برسند و شاید هم راه‌شان به مرگ و تباهی منتهی شود.


برای یافتن راه درست زندگی بشر باید همانطور که بر اطلاعات مغزی خود افزوده دلش را فراخ‌تر کند، باید بیاموزد که به ماورای خویشتن برود و با این اقدام به آزادی در عالم هستی و به سعادت و نیکبختی دست یابد.

📕 #تسخیر_خوشبختی
👤 #برتراند_راسل

@Existentialistt
سلام؛
نامه‌ای به تو...
نترس از این سیاهی
تو شب‌تابی مگه نه؟

هر آغازی را پایانی‌ست و هر پایانی را آغازی؛ هر سلامی با یک خداحافظی همراه است و هر خداحافظی تو را به سلامی پیوند خواهد داد. به‌یاد می‌آورم هنگامی که سخن آغاز کردیم، نگرانی تا به ژرفای وجودت‌ هجوم آورده بود؛ از یک سو دلتنگی آرزوها و معناهایت را به دوش آورده بودی و از سویی بار نگرانی‌ها و دلهره‌هایت را، غصه‌ات گرفته بود از تردید و از بیهودگی، دلم می‌خواست بگویم که غصه‌ برای رویاها و معناهایت سودمند نخواهد بود، چرا که به تدریج این نکته را آموخته‌ بودم که از انتخاب‌هایی که هیچ افتخاری در آنها نبود دست بشویم و هرگز تظاهر نکنم به اینکه همه چیز خوب است؛ تو را نمی‌دانم اما راستش را بخواهی من از خیانت به خودم بیزارم، از فراموشی رویاهایم بیزارم، از اینکه استعدادم‌ را تباه کنم بیزارم، از اینکه شجاع نباشم بیزارم، راستی می‌دانی شجاعت چیست؟ شجاعت به‌معنای فقدان ترس نیست، شجاعت یعنی اینکه همراه با ترس دست به عمل بزنی.» من نیز نومیدانه حرکت کردم، در فقر حرکت کردم، در خستگی حرکت کردم، در شکست حرکت کردم، گریه می‌کردم اما حرکت می‌کردم، خشمگین بودم اما حرکت می‌کردم...
اینها را می‌نویسم تا بگویم: پسندیده نیست که رویاها و استعدادهایت را بی‌سرپرست بگذاری؛ پرده‌های تردید را کنار بزن، «آن افقی که برای خود متصوری بیش از آنکه دور باشد، مرتفع است»؛ راه بر تو روشن می‌شود هنگامی که نور قلبت را بر آن می‌اندازی؛ آنگاه خواهی دید که سرچشمهٔ عشق و محبت و نور "خودت" هستی، خویشتنی که در انزوا رهایش کردی را در آغوش بگیر، در آغوش گرفتن خودت و بخشیدن خودت و نوازش کردن خودت را بیاموز، قدرت باشکوه و پنهانی خودت را که همانا عشق تو به خودت است آشکار کن.


متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
👍1
⭕️ پدیده توّهم سودمند بودن

مردی هر روز سر ساعتی معين به گوشه ميدان شهر می‌رفت و لحظاتی كلاهش را از سرش برمی‌داشت و به تندی تكان می‌داد.

روزی پليس برهان اين كار را از وی جويا شد
او گفت: با اين كار زرافه‌ها را دور می‌كنم.
پلیس پرسید: من در اين جا زرافه‌ای نمی‌بينم!
پاسخ شنید: اين نشان می‌دهد كه من كارم را درست انجام می‌دهم...!

به این می‌گویند توهم سودمند بودن!
ما روزانه با توهم سودمندی در بسیاری از موارد گوناگون سروکار داریم.

📕 #هنر_شفاف_اندیشیدن
👤 #رولف_دوبلی

@Existentialistt
👍1
✍️ نه تنها پزشکی، مهندسی و نقاشی هنر است بلکه زیستن نیز خود هنر است و در حقیقت مهم‌ترین و در عین‌حال مشکل‌ترین و پیچیده‌ترین هنری است که انسان تجربه می‌کند. هدف این هنر، انجام کار به‌خصوصی نیست بلکه هدف آن زندگیِ شایانِ تحسین و پرورش استعدادهای ذاتی است. در پهنهٔ هنرِ زیستن، انسان هم هنرمند است و هم محصول هنر، هم پیکرتراش است و هم سنگ مرمر، هم پزشک است و هم بیمار.

📕 #انسان_برای_خویشتن
👤 #اریک_فروم

@Existentialistt
👍1
درد بر اثر فقدان تن محبوب ظاهر می‌شود.
درد بر اثر فروپاشی فانتزی پیوند دهنده من با محبوب ظاهر می‌شود.
درد بر اثر آشوب رانه‌های غالب در اید ظاهر می‌شود که پیامد قطع موانع فانتزی است.
درد بر اثر پرسازی یکی از تصاویر گسسته دیگری از دست رفته ظاهر می‌شود.
اگر این نظریه درد که شاید انتزاعی به نظر برسد، واقعا سازنده باشد، شاید شیوه گوش سپاری ما به بیمار رنجور یا رنج ذاتی خودمان را تغییر بدهد.
روانکاو در مواجهه با درد بیمارش به دیگری نمادین بدل می‌شود که ضرباهنگی را به آشوب رانه‌ها تحمیل می‌کند تا زمانی که سرانجام درد را تسکین بدهد.

📕 #رنج_و_عشق
👤 #خوان_داوید_نازیو

@Existentialistt
...
گیلاس‌های شرابی که با گیلاس بزرگ‌تر پر می‌شوند استعاره از تسلیم در برابر تربیت یکپارچه دارد؛ این انیمیشن می‌خواهد خطر دچار شدن به پدیده‌ی همرنگی، انطباق، سازش یا این همانی در فلسفه را گوشزد کند، در واقع طعنه‌ای است به سیستم‌های تربیتی و حکومت‌های مستبد که تمایل زیادی دارند به اینکه افراد را شبیه یکدیگر کنند، وقتی افراد یک جامعه شباهت بیشتری به هم داشته باشند، کنترل کردنشان ساده‌تر است...
آنها با این همانی ابتدا فردیت را نابود می‌کنند، سپس خلاقیت و تصمیم ‌گیری را می‌کشند، تا افراد را مطیع و برده خود سازند...
در ادامه‌ی انیمیشن، گیلاس شرابی که چشم‌هایش کمی بازتر و متفاوت‌تر از گیلاس‌های دیگر است، خطر از دست دادن فردیتش را احساس می‌کند، ابتدا با وجود ترس بسیار مقاومت می‌کند اما نمی‌تواند، مرجع قدرت فهمیده است که او متفاوت است و تلاش خود را برای نابودی این تفاوت به کار می‌گیرد؛ پس از آنکه مقاومتش را سرکوب می‌کنند، مورد تمسخر واقع می‌شود اما به قول فروید: «امر سرکوب شده همواره بازمی‌گردد، گاهی حتی به شکل خطرناک‌تری.» حالا اوست که قدرت را به دست گرفته؛ نکته بسیار جالب آن است که به محض رسیدن به قدرت، چشمانش شبیه مرجع قدرت قبلی می‌شود تا همان راه و مسیر را ادامه دهد چرا که این همانی پدیده‌ای به غایت قدرتمند است که در لایه‌های پنهان روان آدمی می‌نشیند، تاریخ شکل‌گیری حکومت‌ها همین است، شورش بر علیه یک سیستم خودکامه و به دست گرفتن قدرت و تبدیل شدن به یک سیستم خودکامه دیگر از مخرب بودن ذات قدرت خبر می‌دهد.
.
.
اما پیام درمانی این انیمیشن: «براستی از چه می‌‌هراسی رفیق! ترس ابتدای درمان است؛ ترس، رنج و درمان توأمان هستند، بدین معنا که همان لحظاتی که در هراسی یا رنج می‌کشی در حال درمان شدن هستی. تو رنج‌هایت را به من بگو تا بگویم کیستی و از چه می‌هراسی و آنچه تو را درمان می‌کند چیست. شاید مهم‌ترین امری که لازم است بیاموزیم این است که: تصویری روشن و دقیق از عواطف و احساسات خود ترسیم کنیم تا بتوانیم ابراز وجود کنیم و با وجود لرز، در برابر ترس‌هایمان بایستیم؛ ایستادگی در برابر ترس ابتدای راه رشد و بلوغ است...
.
.
متن: #عباس_ناظری


@Existentialistt
...‌
می‌دانی عزیز! یک جایی در زندگی همه ما هست که به ما درکی عمیق، از معنایی می‌دهد که در زندگی گم کرده‌ایم؛ دلواپسی برای مرگ را می‌گویم، وقتی متوجه مرگ باشیم می‌توانیم به ارزشِ باهم بودن پی ببریم و به یکدیگر عشق بورزیم...
.

در روزگاری که نظام سرمایه‌داری یکه‌تازی می‌کند و آدم‌ها از دور و نزدیک با نیشِ زهراگینِ حرف‌هایشان به‌هم زخم می‌زنند، تنها التیام آن است که به عزیزترین کسانی که می‌شناسیم نزدیک شویم،‌ نفس‌های یکدیگر را‌ احساس کنیم، اشک‌هایی که از روی گونه‌هایمان سرازیر می‌شود را لمس کنیم و با تمامِ توانمان به یکدیگر عشق بورزیم. بی‌توجه به دنیای اطراف و قضاوت‌های دیگران باشیم و فقط بر مبنای فریادهای قلب‌مان عمل کنیم. جایی که با اندوخته‌ی عشق‌ورزی با انسان‌های خوبِ زندگی‌‌، برایمان خاطره‌های جدید و بی‌بدیلی می‌سازد که بزرگترین سرمایه هستی‌مان است. به‌قول استاد عزیز اروین یالوم: «باهم بودن تمام دارایی ما آدم‌هاست»؛ این‌ روز‌ها، دیروز، امروز، فردا دیگر تکرار نمی‌شوند؛ پس تا در سوزِ سرمای تنهایی مدرن یخ نزده‌ای، محکم‌تر در آغوش بگیر و آهسته‌تر ببوس و از بودن لذت ببر! اگر مرگ بشناسی می‌‌دانی که امروز همان بهاری است که می‌توانی آزاد و رها باشی.

متن: #عباس_ناظری


@Existentialistt
2025/07/10 03:23:59
Back to Top
HTML Embed Code: