...
مهم نیست اگر در قلبت گورستانی از عشق داشته باشی، اما مهم است که درون آن گورها کسی را زندهبهگور نکرده باشی؛ اینکه چندبار عاشق شده و سپس فارغ شدهای واقعا اهمیتی ندارد، اما مهم است که پس از فارغ شدن، اگر وارد رابطهای میشوی، انسان قبلی در قلبت زنده نباشد، که اگر باشد: «صدای ضربات مشت او بر گور قلبت، تو را مضطرب خواهد کرد؛ این اضطرابی است که رابطهی اکنونت را ویران میکند.» گفتهام که انسان به عشق و ایمان و امید زنده است؛ اما اضافه میکنم که انسان به «تکرار» نیز زنده است، پس ایمان بیاور و کفر بورز اما دوباره ایمان بیاور، امیدوار باش و ناامیدی را هم تجربه کن اما دوباره امیدوار شو، بارها و بارها عاشق شو و شکست بخور؛ بدینگونه تمرین عاشقی کن تا بتوانی معنای حقیقی عشق را دریابی، تا در عشق پخته شوی، آنگاه خواهی دید که عشق ورزیدن هنر میخواهد، مهارت میخواهد، تجربه میخواهد، شجاعت میخواهد، شجاعت بسیار میخواهد، یکبار کافی نیست، یکبار تلاش کردن هرگز کافی نیست، یکبار امیدوار بودن کافی نیست، یکبار عاشق بودن و عاشقی کردن، نه! کافی نیست، انسانی که تکرار میکند دلیر است؛ و تکرار کردن در توان هرکسی نیست، اگر میتوانی تکرار کن و اگر نمیتوانی انتظار خوشبختی را از سر بیرون کن...
.
به تکرار برایت مینویسم: «مهم نیست اگر در قلبت گورستانی از عشق داشته باشی، اما مهم است که درون آن گورها کسی را زندهبهگور نکرده باشی...»
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
مهم نیست اگر در قلبت گورستانی از عشق داشته باشی، اما مهم است که درون آن گورها کسی را زندهبهگور نکرده باشی؛ اینکه چندبار عاشق شده و سپس فارغ شدهای واقعا اهمیتی ندارد، اما مهم است که پس از فارغ شدن، اگر وارد رابطهای میشوی، انسان قبلی در قلبت زنده نباشد، که اگر باشد: «صدای ضربات مشت او بر گور قلبت، تو را مضطرب خواهد کرد؛ این اضطرابی است که رابطهی اکنونت را ویران میکند.» گفتهام که انسان به عشق و ایمان و امید زنده است؛ اما اضافه میکنم که انسان به «تکرار» نیز زنده است، پس ایمان بیاور و کفر بورز اما دوباره ایمان بیاور، امیدوار باش و ناامیدی را هم تجربه کن اما دوباره امیدوار شو، بارها و بارها عاشق شو و شکست بخور؛ بدینگونه تمرین عاشقی کن تا بتوانی معنای حقیقی عشق را دریابی، تا در عشق پخته شوی، آنگاه خواهی دید که عشق ورزیدن هنر میخواهد، مهارت میخواهد، تجربه میخواهد، شجاعت میخواهد، شجاعت بسیار میخواهد، یکبار کافی نیست، یکبار تلاش کردن هرگز کافی نیست، یکبار امیدوار بودن کافی نیست، یکبار عاشق بودن و عاشقی کردن، نه! کافی نیست، انسانی که تکرار میکند دلیر است؛ و تکرار کردن در توان هرکسی نیست، اگر میتوانی تکرار کن و اگر نمیتوانی انتظار خوشبختی را از سر بیرون کن...
.
به تکرار برایت مینویسم: «مهم نیست اگر در قلبت گورستانی از عشق داشته باشی، اما مهم است که درون آن گورها کسی را زندهبهگور نکرده باشی...»
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
ایران درودی، نماد انسانی است که شایستگی رنجهایش را داشته است، او سرزنش را از خویش زدوده و رنجهایش را به نور و عشق مُزین کرده است؛ هربار که سخنی از او و زندگیاش میشنوم، با شگفتی آن عبارت داستایفسکی را بهخاطر میآورم: «تمام هراس من در زندگی این است که مبادا شایستگی رنجهایم را نداشته باشم.» سربلندانِ تاریخ، نیک میدانند که جادهٔ شکوفایی را از رنج و مشقت ساختهاند، مگر میتوان بدون رنج عاشق شد یا به شکوه رسید؟ رنج، اولین حقیقت زندگیست و اگر میخواهی رنجهایت را متوقف کنی، با شایستگی، تصمیمهای خلاقانهای بگیر تا پیامد آن تصمیمها، خودت را و نگرشهایت را تغییر دهد، آنگاه مانند ایران درودی با بغض شروع میکنی اما با لبخند به اتمام میرسانی، چون رنج برایت معنایی باشکوه یافته است و عظمت این شکوه را کسی جز خودت درک نخواهد کرد.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
...
این دوقلوها را ببینید، آنها احساس میکنند که هنوز درون رحم مادرشان هستند، ببینید چطور یکدیگر را در آغوش گرفتهاند، ایمن و آرام، بدون هیچ دلهُرهای! هیچ دلهُرهای ندارند، برای آنکه مسئولیتی ندارند. به راستی امنترین جای دنیا، رحم مادر است، تو در آنجا مالک جهان خویش هستی، هیچ دغدغهای نداری، مشاهده میکنی، بیآنکه دیده شوی، شادی اما هیچ خاطرهای از آنجا بودن نداری.
دکتر مصطفی مهرآیین، در یک سخنرانی تعبیری از ژولیا کریستوا بیان میکند بدین شرح: «درون رحم مادر که هستی، زندگی با یک بند ناف برایت محقق میشود، آنجا همه چیز هست. عشق یعنی بازگشت به رحم مادر. کسی که عشق را تجربه میکند مانند جنینی است که در رحم مادر قرار دارد، آنجا جایی است که بدون سخن گفتن، بدون حرکت کردن و بدون تقاضا کردن، زندگی هست، در عشق هم همین است، فقط حضور معنا دارد و در همین نفس حضور زندگی هست. فقط ملاقات و دیدار است، هیچ قضاوتی نیست هیچ نیازی نیست، تقاضایی وجود ندارد. تنها تقاضایی که وجود دارد، کُلیّت طرف مقابل است که زندگی بخش است. معشوقی که در کلیتش حضور دارد نه در پراکندگی و در خصوصیات چهره و بدن، جایی که وجود معنا دارد، نه موجود.»
آنکه عاشق است، کلیّت معشوق را به عنوان یک انسان میبیند، به زبان سهراب: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.» در واقع توجه کردن بیش از اندازه به جزئیات معشوق، باعث میشود کلیت معشوق را از یاد ببریم و او را تکه تکه کنیم...
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
این دوقلوها را ببینید، آنها احساس میکنند که هنوز درون رحم مادرشان هستند، ببینید چطور یکدیگر را در آغوش گرفتهاند، ایمن و آرام، بدون هیچ دلهُرهای! هیچ دلهُرهای ندارند، برای آنکه مسئولیتی ندارند. به راستی امنترین جای دنیا، رحم مادر است، تو در آنجا مالک جهان خویش هستی، هیچ دغدغهای نداری، مشاهده میکنی، بیآنکه دیده شوی، شادی اما هیچ خاطرهای از آنجا بودن نداری.
دکتر مصطفی مهرآیین، در یک سخنرانی تعبیری از ژولیا کریستوا بیان میکند بدین شرح: «درون رحم مادر که هستی، زندگی با یک بند ناف برایت محقق میشود، آنجا همه چیز هست. عشق یعنی بازگشت به رحم مادر. کسی که عشق را تجربه میکند مانند جنینی است که در رحم مادر قرار دارد، آنجا جایی است که بدون سخن گفتن، بدون حرکت کردن و بدون تقاضا کردن، زندگی هست، در عشق هم همین است، فقط حضور معنا دارد و در همین نفس حضور زندگی هست. فقط ملاقات و دیدار است، هیچ قضاوتی نیست هیچ نیازی نیست، تقاضایی وجود ندارد. تنها تقاضایی که وجود دارد، کُلیّت طرف مقابل است که زندگی بخش است. معشوقی که در کلیتش حضور دارد نه در پراکندگی و در خصوصیات چهره و بدن، جایی که وجود معنا دارد، نه موجود.»
آنکه عاشق است، کلیّت معشوق را به عنوان یک انسان میبیند، به زبان سهراب: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.» در واقع توجه کردن بیش از اندازه به جزئیات معشوق، باعث میشود کلیت معشوق را از یاد ببریم و او را تکه تکه کنیم...
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
همه چیزهای عظیم و مهمی که میشناسیم کار عصبیهاست. همهی مکتبها را آنها بنیان گذاشتهاند و همهی شاهکارها را آنها ساختهاند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و بخصوص آنها برای ارائه این همهچیز به بشریت چقدر رنج کشیدهاند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت میبریم، اما نمیدانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شدهاند، به قیمت چه بیخوابیها، چه گریهها، چه خندههای عصبی، چه کهیرها، چه آسمها، چه صرعها، و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است.
📕 #درجستجویزمانازدسترفته
👤 #مارسل_پروست
@Existentialistt
📕 #درجستجویزمانازدسترفته
👤 #مارسل_پروست
@Existentialistt
👍1
توران میرهادی استاد ادبیات کودک، نویسنده و کارشناس آموزش و پرورش و پایه گذار مجتمع آموزشی تجربی فرهاد، از بنیانگذاران شورای کتاب کودک و بنیانگذار فرهنگنامه کودکان و نوجوانان بود. میرهادی بیش از شصت سال در گستره آموزش و پرورش و فرهنگ و ادبیات کودکان کوشید و در این راه یکی از چهرههای تأثیرگذار سده کنونی ایران بودهاست؛ توران میرهادی در فاصله سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۸، ابتدا پسرش، کاوه و بعد مادر، پدر و همسرش را از داد. میگفت از مادر آموختهام که غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنم. میرهادی را «مادر ادبیات کودک و نوجوان در ایران» خواندهاند.
@Existentialistt
@Existentialistt
مرگ، یکبار رخ نمیدهد، زیرا همهی ما هر روز چند بار میمیریم. هر بار که با آرزوها علایق و پیـوندهای، خود وداع میکنیم، میمیریم...
📙 #درجستجویزمانازدسترفته
👤 #مارسل_پروست
@Existentialistt
📙 #درجستجویزمانازدسترفته
👤 #مارسل_پروست
@Existentialistt
❤1
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه، آدمهای معمولیای هستند. حتی آنهایی که ما ابرانسان میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند، وقتی میخوابند، آبِ دهنشان روی بالش میریزد، آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربیِ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چاره کار این بود که از آنها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولاً این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.
در قدم بعد، سعی کردم به آنها نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی خودم را دارم.
عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، دستشویی میروم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول، احترام:
حتی جلوی پای یک پسربچهی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد، راستگویی!
به عقیده من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.
به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!» همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی.
👤 #دالتون_ترومبو
@Existentialistt
واقعیت آن است که همه، آدمهای معمولیای هستند. حتی آنهایی که ما ابرانسان میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند، وقتی میخوابند، آبِ دهنشان روی بالش میریزد، آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربیِ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چاره کار این بود که از آنها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولاً این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.
در قدم بعد، سعی کردم به آنها نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی خودم را دارم.
عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، دستشویی میروم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول، احترام:
حتی جلوی پای یک پسربچهی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد، راستگویی!
به عقیده من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.
به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!» همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی.
👤 #دالتون_ترومبو
@Existentialistt
Existentialist
https://www.instagram.com/p/CLw8k9ZpZIl/?igshid=npbz0gg4w8cb
غزاله علیزاده، زندگیاش را بدون نوشتن، منقطع و آشفته درک میکرد، برای آنکه آنقدر در نقش نویسندگیاش فرو رفته بود که هویت و وجود خود را جدای از نوشتن نمیدید، او چنان خودش را با نوشتن درآمیخته بود، که دچار خودفریبی یا فراموشی خود شده بود. غزاله علیزاده نویسندهی رمان معروف خانهی ادریسیها سرانجام در سال ۱۳۷۵ خودش را حلقآویز کرد...
.
.
ژان پل سارتر واژهی (mauvais foi) را در توصیف کسی به کار میبَرد که انسانبودگی خویش را از یاد برده است؛ سارتر انسان را موجودی آگاه نسبت به وضعیت خویش میداند و معتقد است که این آگاهی باید به جدایی انسان از تمامی نقشهایش بیانجامد. حال به یک تعریف، میتوانیم افسردگی را نوعی از همهویت شدن یا از یاد بردن خویش بدانیم؛ خطر همهویت شدن برای همیشه در کمین تو نشسته است، هم هویت شدن با کار، خانواده، هنر، احساسات، افکار و... همهویت شدن از آن جهت خطرناک است که آگاهی را از میان برمیدارد؛ اما برای خروج از این وضعیت باید از طریق آگاهی به درکی تازه از خویش برسیم، آگاهی از طریق مشاهده بهدست میآید، اما مشاهدهای که بدون قضاوت و تفسیر است که ادموند هوسرل به آن «اِپوخه» میگوید، اپوخه یعنی چیزی را از نو درک کنیم بطوریکه انگار برای اولین بار است که با آن روبهرو شدهایم. چنین آغاز کن: از هم هویت شدگی بپرهیز، همهی احساسات نهفتهی درونت را مشاهده کن، از غم و اندوه و اشک و لبخند تا دلواپسی و ترس و وحشت، همه را مشاهده کن، اما با آنها یکی نشو، قرار را بر این بگذار که بودن را مشاهده کنی، آنگاه نوعی از آگاهی خالص را دریافت خواهی کرد که وجودت را گسترده میکند.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
.
.
ژان پل سارتر واژهی (mauvais foi) را در توصیف کسی به کار میبَرد که انسانبودگی خویش را از یاد برده است؛ سارتر انسان را موجودی آگاه نسبت به وضعیت خویش میداند و معتقد است که این آگاهی باید به جدایی انسان از تمامی نقشهایش بیانجامد. حال به یک تعریف، میتوانیم افسردگی را نوعی از همهویت شدن یا از یاد بردن خویش بدانیم؛ خطر همهویت شدن برای همیشه در کمین تو نشسته است، هم هویت شدن با کار، خانواده، هنر، احساسات، افکار و... همهویت شدن از آن جهت خطرناک است که آگاهی را از میان برمیدارد؛ اما برای خروج از این وضعیت باید از طریق آگاهی به درکی تازه از خویش برسیم، آگاهی از طریق مشاهده بهدست میآید، اما مشاهدهای که بدون قضاوت و تفسیر است که ادموند هوسرل به آن «اِپوخه» میگوید، اپوخه یعنی چیزی را از نو درک کنیم بطوریکه انگار برای اولین بار است که با آن روبهرو شدهایم. چنین آغاز کن: از هم هویت شدگی بپرهیز، همهی احساسات نهفتهی درونت را مشاهده کن، از غم و اندوه و اشک و لبخند تا دلواپسی و ترس و وحشت، همه را مشاهده کن، اما با آنها یکی نشو، قرار را بر این بگذار که بودن را مشاهده کنی، آنگاه نوعی از آگاهی خالص را دریافت خواهی کرد که وجودت را گسترده میکند.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
معنی کلمات مبهم هر کسی را باید از گوینده پرسید نه از دشمن او...
هرکس را از خودش بپرس.
او را از هیچکس نپرس.
عشق را از عاشق بپرس.
عشق را از قلبم بپرس.
آبی را از رگهایم بپرس.
شاعر را از شعرش بپرس.
من را از صبح پریشانی بپرس.
نگاه مرا از چشمهای خود بپرس.
سوختن را از آتش بپرس.
مرا از ستارهای کمسو نپرس.
مرا از خورشید بپرس.
مرا از فردا بپرس.
مرا از سلجوقی نپرس.
مرا از عرب نپرس.
مرا از دشمن نپرس.
مرا از رفیق و همسایه بپرس.
مرا از تاریخ بپرس.
مرا از مدرسه در باد بپرس.
مرا از جان دادن عشقم بپرس.
مرا از هوای بارانی بپرس.
مرا از جنون عشق، مرا از زنجیر پشت، مرا از عطرم بپرس.
من در دشمن میمیرم، مرا از خاکم بپرس.
مرا از پرندهای که سر جنگ با زمستان دارد، مرا از همان بپرس...
منم...
آن منم...
مرا از خودم بپرس...!
📙 #حسد_بر_زندگی_عینالقضات
👤 #مسعود_کیمیایی
@Existentialistt
هرکس را از خودش بپرس.
او را از هیچکس نپرس.
عشق را از عاشق بپرس.
عشق را از قلبم بپرس.
آبی را از رگهایم بپرس.
شاعر را از شعرش بپرس.
من را از صبح پریشانی بپرس.
نگاه مرا از چشمهای خود بپرس.
سوختن را از آتش بپرس.
مرا از ستارهای کمسو نپرس.
مرا از خورشید بپرس.
مرا از فردا بپرس.
مرا از سلجوقی نپرس.
مرا از عرب نپرس.
مرا از دشمن نپرس.
مرا از رفیق و همسایه بپرس.
مرا از تاریخ بپرس.
مرا از مدرسه در باد بپرس.
مرا از جان دادن عشقم بپرس.
مرا از هوای بارانی بپرس.
مرا از جنون عشق، مرا از زنجیر پشت، مرا از عطرم بپرس.
من در دشمن میمیرم، مرا از خاکم بپرس.
مرا از پرندهای که سر جنگ با زمستان دارد، مرا از همان بپرس...
منم...
آن منم...
مرا از خودم بپرس...!
📙 #حسد_بر_زندگی_عینالقضات
👤 #مسعود_کیمیایی
@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله
در پس هر لجبازی، یک تقاضای ناشنیده یا ناگفته پنهان است...
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
در پس هر لجبازی، یک تقاضای ناشنیده یا ناگفته پنهان است...
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
...
در توصیف این ترانه و اجرای قدرتمند لارا فابین، این عبارت کافکا، حق مطلب را ادا میکند: «همیشه از موسیقی میترسم، چون نمیدانم قرار است مرا به کجا ببرد!» از دیروز مجذوب این اجرای جانان شدهام، امیدوارم لذت ببرید.
@Existentialistt
در توصیف این ترانه و اجرای قدرتمند لارا فابین، این عبارت کافکا، حق مطلب را ادا میکند: «همیشه از موسیقی میترسم، چون نمیدانم قرار است مرا به کجا ببرد!» از دیروز مجذوب این اجرای جانان شدهام، امیدوارم لذت ببرید.
@Existentialistt
از کردههای خود هیچ گریزان نباش و بیسرپرستشان نگذار،
پشیمانی کار پسندیدهای نیست.
#فریدریش_نیچه
#غروب_بتها
@Existentialistt
پشیمانی کار پسندیدهای نیست.
#فریدریش_نیچه
#غروب_بتها
@Existentialistt
❤1
تو راه غلطی را پیش گرفتهای
زندگی چیز باشکوهی است.
حتی اگر عاشق هم نباشی.
حتی اگر لکوموتیوران باشی.
تنها چیزی که توی آن شادی وجود ندارد
این است که مردم شریف باید از یک مشت خوک از یک مشت دزد و ابله فرمان ببرند
ولی زندگی را برای اینها نساختهاند.
بالاخره عمرشان بهسر میآید
درست مثل یک زخم که نمیتواند
روی یک بدن سالم دوام بیاورد...
📕 #انگل
👤 #ماکسیم_گورکی
@Existentialistt
زندگی چیز باشکوهی است.
حتی اگر عاشق هم نباشی.
حتی اگر لکوموتیوران باشی.
تنها چیزی که توی آن شادی وجود ندارد
این است که مردم شریف باید از یک مشت خوک از یک مشت دزد و ابله فرمان ببرند
ولی زندگی را برای اینها نساختهاند.
بالاخره عمرشان بهسر میآید
درست مثل یک زخم که نمیتواند
روی یک بدن سالم دوام بیاورد...
📕 #انگل
👤 #ماکسیم_گورکی
@Existentialistt
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگر زندگی و مرگمان را در اینجا و اکنون ترسیم کنیم، هستیمان از خواب و خیالِ سرسام، بیدار خواهد شد، آنگاه درمییابیم: «آنانکه احترام قلبی خود را به مرگ ابراز داشتهاند، گستردهترین نگرش به زندگی را به دست آوردهاند، پس دست به مخاطره زدهاند، عاشق شدهاند، شکست خوردهاند، دیر زمانی را خندیده و گریستهاند، زندگیشان را بیواسطهی عقاید و باورهای کهنه زیستهاند، در واقع پیامد تجربهی نزدیکی به مرگ، شوق خروج از پیلهی افکار و شوق خروج از هرآنچه برایمان آزاردهنده است را درپی دارد.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt