Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما را مثل عقرب بار آورده‌اند، عین عقرب!
ما مردم، صبح ڪه سر از بالین برمی‌داریم
تا شب، مدام همدیگر را می‌گزیم.
بخیلیم؛ بخیل!
خوشمان می‌آید
ڪه سر راه دیگران سنگ بیندازیم!
خوشمان می‌آید
ڪه دیگران را خوار و فلج ببینیم!
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد
ڪه سق بزند،
مثل این است ڪه گوشت تن ما را می‌جود!
تنگ‌نظریم ما مردم!
تنگ‌نظر و بخیل!
بخیل و بدخواه!
وقتی می‌بینیم
دیگری سرِ گرسنه زمین می‌گذارد،
انگار خیال ما راحت‌تر است.
وقتی می‌بینیم ڪسی محتاج است،
اگر هم به او ڪمک ڪنیم،
باز هم مایه خاطر جمعی ما هست.
انگار ڪه از سر پا بودن همدیگر بیم داریم!!!

📚 #کتاب: #کلیدر
#محمود_دولت‌آبادی


شعر زیبای استاد #فریدون_مشیری
با بیان دلنشین استاد #رشید_کاکاوند

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
👏3
🍃🌸🍃

از همان روزی كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزی كه فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدميت مرد
گرچه آدم زنده بود!

از همان روزی كه يوسف را
برادرها به چاه انداختند
وز همان روزی كه با شلاق خون
ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود!

بعد هی دنيا پر از آدم شد و
اين آسياب گشت و گشت
قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دريغ!
 آدميت برنگشت!

قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبی‌ها تهی‌ست
صحبت از آزادگی، پاكی، مروت، ابلهی‌ست
روزگار مرگ انسانيت است!

من كه از پژمردن يک شاخه گل
از نگاه ساكت يک كودک بيمار
از فغان يک قناری در قفس
از غم يک مرد در زنجير
حتی قاتلی بر دار!
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
و اندر اين ايام زهرم در پياله
زهر مارم در سبوست
مرگ او را از كجا باور كنم؟

صحبت از پژمردن يک برگ نيست
وای جنگل را بيابان می‌كنند!
دست خون‌آلود را
در پيش چشم خلق پنهان می‌كنند
هيچ حيوانی به حيوانی نمی‌دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان می‌كنند!

صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض كن مرگ قناری در قفس هم مرگ نيست
فرض كن يک شاخه گل هم در جهان يک‌سر نَرُست
فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست
در كويری سوت و كور
در ميان مردمی با اين مصيبت‌ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است!

🍃🌸🍃

#فریدون_مشیری

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
2
✴️ اصل بقای سختی

اگر بخواهم با شما رو راست باشم باید بگویم که زندگی به شکل گُریزناپذیری سخت است و این ربطی به جایی که هستید و جوری که زندگی می‌کنید ندارد. من به آن می‌گویم: "اصل بقای سختی"

یعنی سختی از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شود ولی نابود نمی‌شود. برای همین هم در يک زندگیِ خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کسی به هیچ کسی به خاطر عقایدش شلیک نمی‌کند و همه چیز آرام است؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی می‌خورند که بتوانند خودشان را هر روز صبح از داخل رختخواب بکشند بیرون. آدم های پُف‌کرده، آدم‌های بد حال، آدم های روی لبه

خیلی ‌ها معتقدند که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گِلوتِن، ما‌ را اینجوری کرده و قدیم‌ها مردم خوشبخت‌تر بودند. شما بشنوید و باور نکنید. حتی هزار‌ها سال پیش شاهزاده‌ای هندی به نام سیزارتا یا همان بودا گفت که "زندگی رنج است". رنج، یا به زبان بودا «دوکا». هایدگر به این  می‌گوید: «اضطراب وجودی»

این‌ها را نگفتم که ناامیدتان کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم در دنیا کم نیست. می‌توانید از آنها کمک بگیرید و هر وقت داشتید در چاه غم فرو می‌رفتید مثل "رَسَن" به آن چنگ بیندازید و بیایید بیرون

✔️ یکی از این طناب ها موسیقی است. اگر توانستید سازی بزنید؛ اگر نتوانستید به آن گوش کنید. وقتهایی که شاد هستید، موسیقی گوش کنید و وقتهایی که غمگین بودید بیشتر موسیقی گوش کنید

✔️ آنجا که از هر حرکتی عاجز ماندید برقصید.
رقصیدن بهترین و مفید‌ترین کاری است که می‌توانید برای روحتان بکنید. هر جا ریتمی شنیدید که می‌شد با آن رقصید، خودتان را تکان بدهید، حتی اگر ریتم چکیدن قطره‌های آب از شیروانی باشد. (رقص از نظر علمی، هم ارتعاش شدن با جریان هستی است، بی‌مهار و بدون ترس از دیده شدن برقصید.)

✔️ راستی اگر صدای خوبی داشتید موقع رقصیدن یک کم هم آواز بخوانید، اما اگر نداشتید هم مهم نیست

✔️ چیز دیگری که می‌توانید بخوانید کتاب است.
خواندن کتاب به شما کمک می‌کند زندگی‌های دیگری را که هیچ وقت نمی‌توانستید تجربه کنید را تجربه کنید

✔️ فیلم هم همین کار را در یک ابعاد دیگری می‌کند اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالا‌تر از فیلم است، چون قوهٔ تخیلتان را به کار می‌گیرد؛ و روند ذهنی‌تر و عمیق.تری است. تا می‌توانید کتاب بخوانید

✔️ وسط کتاب‌ها حتما چند صفحه هم برای مطالعه در مورد ستاره‌ها و کهکشان‌ها وقت بگذارید، چون کمکتان می‌کند که ابعاد چیز‌ها را بهتر درک کنید و یادتان نرود که در کل هستی کجا ایستاده اید. برای همین، قدیم‌ها بیشتر فیلسوف‌ها ستاره‌شناس هم بودند. شاید نخواهید یا نتوانید منجم بشوید، ولی همیشه می‌توانید وقتهایی که غمگین هستید به آسمان نگاه کنید و ببینید که غم‌هایتان در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچک است

✔️ طناب‌های دیگری هم هست؛ چیزهایی مثل نقاشی کردن، عکاسی، کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویه‌های جدید، سفر کردن، حرکت. ما برای نشستن خلق نشده‌ایم! صندلی یکی از خطرناک‌ترین اختراعات بشرست. به جای نشستن قدم بزنید؛ بدوید، شنا کنید

✔️ اگر مجبور شدید بنشینید؛ برای خودتان، همنشین‌هایی پیدا کنید و از مصاحبتشان لذت ببرید. پیدا کردن دوست خوب خیلی هم آسان نیست. اما اگر دوست خوبی باشید؛ دیر یا زود چند تا آدم خوب دورتان جمع خواهند شد. در ضمن، دایرهٔ دوستهایتان را به آدم‌ها محدود نکنید. شما می‌توانید تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست باشید؛ گل‌ها، علف‌ها، ماهی‌ها، پرنده‌ها، و حتی گربه‌ها. حیوان‌ها گاهی حتی از آدم‌ها هم دوستهای بهتری هستند

در زندگی چاه غم زیاد است ولی طناب هم هست؛ سَرِ رَسَن را ول نکنید. اما مراقب باشید که به طناب های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی غرور و موفقیت آویزان نشوید، چون از داخل چاه بیرونتان نمی‌آورد و بدتر ولتان می‌کند ته چاه

🔹️بگردید و طنابهای خودتان را پیدا کنید و اگر نتوانستید پیدایش کنید؛ «بیافریدش» آدمهای انگشت‌شماری طناب بافی بلدند. دانشمندها، کاشف‌ها، مربی‌های فوتبال، کمدین‌ها و هنرمندها همه طناب‌باف هستند و طنابهایی را بافتند که آدمهای دیگر هم می‌توانند سرش را بگیرند و با آن از داخل چاه بیرون بیایند

🔹️اگر ما امروز از سیاه‌سرفه نمی‌میریم برای این است که طنابی را گرفتیم که لویی‌پاستور سال‌ها پیش بافته است

🔹️"سمفونی شماره پنج" طنابی‌ست که بتهوون با نُت‌ها به هم پیوند زده است

🔹️"صد سال تنهایی" طنابی‌ست که مارکز با کلمه و خیال به هم بافته است.

بیشتر طناب‌ها را یک روزی کسی که شاید ته چاه زندانی بوده بافته است. حتما طناب کرونا هم روزی توسط کسی بافته می‌شود. مقاوم باشید و صبور.

آه کردم، چون رَسَن شد آهِ من
گشت آویزان رَسَن در چاهِ من


آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم
چاق و زَفت و فَربِه و گُلگون شدم


#مولانا

کسی چه می‌داند
شاید یک روز شما هم طناب خودت را بافتی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
👏4
هر چند عمر در غم و حرمان گذاشتم
هرگز دل از محبت او برنداشتم

جان و دل است هیمه‌ آن آتشی که من
همت به زنده داشتنش برگماشتم

در داو عشق، دست تهی عذر مرد نیست
من از میان مدعیان، جان گذاشتم

در خاک و خون میان علم‌های سرنگون
با رایت وفای تو سر برفَراشتم

بیرون ز هرچه صورت بیداری‌ست و خواب
نقشی که از خیال تو در دل نگاشتم

بی‌حاصل‌ست فرصت فصل سیاهکار
سرسبز باد بذر امیدی که کاشتم

عشقی به دست کردم و چون سایه در رهش
صد ره سرم زدند و ز سر پای داشتم

#هوشنگ_ابتهاج

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قاعده اول #شمس_تبریزی


كلماتی كه برای توصيف خدا به‌كار می‌بريم
همچون آيينه‌ای است
كه خود را در آن می‌بينيم.
هنگامی كه نام خدا را می‌شنوی،
اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بيايد
به اين معناست كه تو خود بيشتر
در ترس و شرم به‌سر می‌بری.
اما اگر عشق و لطف و مهربانی به يادت بيايد
به اين معناست كه اين صفات
در وجود تو فراوان است.

📕 کتاب: #ملت_عشق
✍🏻 #الیف_شافاک



بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست...

حضرت #مولانا

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
6
یک افسانه صحرایی، از مردی می‌گوید
که می‌خواست به جای دیگری مهاجرت کند
او شروع کرد به بار کردنِ شترش.
فرش‌هایش، لوازم پخت و پز،
صندوق‌های لباسش را بار کرد
و حیوان همه را پذیرفت.
وقتی می‌خواستند به راه بیفتند،
مرد پرِ آبی زیبایی را به یاد آورد
که پدرش به او داده بود.
پر را برداشت و بر پشتِ شتر گذاشت؛
اما با این کار، جانور زیر بار تاب نیاورد
و جان سپرد.

حتما مرد فکر کرده است
شتر من حتی نتوانست
وزن یک پر را تحمل کند!

گاهی ما هم در مورد دیگران
همین طور فکر می‌کنیم،
نمی‌فهمیم که شوخی کوچک ما
شاید همان قطره‌ای بوده است
که جامی پُر از درد و رنج را لبریز کرده!

📗 #مکتوب
✍️🏻 #پائولوکوئلیو

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
👏4😢1
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون

دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به کام عاشقای بی مزار
ای بارون

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون...

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
2
❇️ نخستین #گره را تو باز کن

قلب دختر از عشق بود، پاهایش از استواری، دستهایش از دعا. اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود. پس کیسه شرارتش را گشود و محکمترین ریسمانش را به در کشید؛ ریسمان ناامیدی را. ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش؛ ناامیدی پیله‌ای شد و دختر کرمِ کوچکِ ناتوانی.

خدا فرشته‌های #امید را فرستاد، تا کلاف ناامیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته‌ها کمک نمی‌کرد. دختر پیله گره در گره‌اش را چسبیده بود و می‌گفت: « نه، باز نمی‌شود، هیچ وقت باز نمی‌شود.»

خدا پروانه‌ای فرستاد، تا پیامی را به دختر برساند. پروانه بر شانه‌های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله‌ای؛ اما اگر کرمی می‌تواند از پیله‌اش به در آید پس #انسان نیز می‌تواند.

خدا گفت: «نخستین گره را تو باز کن تا فرشته‌ها گره‌های دیگر را.»

دختر نخستین گره را باز کرد و دیری نگذشت که دیگر نه گره‌ای بود و نه پیله‌ای و نه کلافی و هنگامی که دختر از پیله ناامیدی به در آمد، شیطان مدتها بود که گریخته بود!

#عرفان_نظرآهاری

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
4👏1
موری پرسید:
«می‌توانم بیشترین و بهترین چیزی را
که از این بیماری می‌آموزم به تو بگویم؟»
گفتم: «چه چیزی؟»
موری گفت:
«مهم‌ترین چیز در زندگی این است
که یادبگیری چگونه به دیگران عشق بورزی
و بگذاری که دوستت بدارند.»
او نجواکنان ادامه داد:
«ما فکر می‌کنیم که سزاوار عشق نیستیم.
فکر می‌کنیم اگر بگذاریم
عشق به درون ما وارد شود،
نرمش زیادی از خود نشان داده‌ایم.
امّا از مردِ عاقلی شنیدم که:
«عشق، تنها کارِ منطقی انسان است.»
او با احتیاط جمله را تکرار کرد
و برای اینکه بر تأثیر آن بیفزاید،
مکثی کرد و گفت:

«عشق تنها کار منطقی انسان است»


✍🏻 #میچ_آلبوم
📕 #کتاب: #سه_شنبه_ها_با_موری

🍃🌸

چاکرنوازی‌ست که کرده‌ست عشق تو
ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست؟!

حضرت #مولانا


@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3
هر چیزی که به قیمت
از دست رفتن آرامش تو باشد
بسیار گران است.

#پائولوکوئلیو

🍃🌸

جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید
کلمات را بیدار می‌کنند
و در کرت‌ها، گل و گندم می‌کارند

جهان را به شاعران بسپارید
بیابان و باران
هر دو خوشحال می‌شوند
و هر دو جوانه می‌زنند
از سرانگشت کودکان دبستانی

جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید سربازان ترانه می‌خوانند
و عاشق می‌شوند
و تفنگ‌ها سر بر قبضه می‌گذارند
و بیدار نمی‌شوند

جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می‌ریزند
و مرزها رنگ می‌بازند
درختان به خیابان می‌آیند
در صف اتوبوس به شکوفه می‌نشینند
و پرندگان سوار می‌شوند
و به همهٔ هم‌شهریان
تخمهٔ آفتابگردان تعارف می‌کنند

مگر همین را نمی‌خواستید؟
پس چرا بیهوده معطل مانده‌اید؟
از تامل و تردید دست بردارید
و جهان را به شاعران بسپارید

این قافیه‌های سرگردان
اگر سر از صندوق‌ها درنیاورند
پیر می‌شوند و پرنده نمی‌شوند
و جهان بی‌پرنده
جهنمی است که فقط شلیک می‌کند...

#محمدرضا_عبدالملکیان

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✔️ دفاع زیبای مرغابی‌ها را تماشا کنید...

ایران ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین رهِ پُر خون
خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دل‌ها پر خون است
شکوه شادی افزون است
سپیده‌ی ما گلگون است
که دست دشمن در خون است
ای ایران، غمت مَرِساد
جاویدان شکوه تو باد
راه ما راه حق، راه بهروزی‌ست
اتحاد اتحاد، رمز پیروزی‌ست
صلح و آزادی،
جاودانه بر همه جهان خوش باد
یادگار خون عاشقان، ای بهار!
ای بهار تازه جاودان، در این چمن شکفته باد!

شعر: استاد #هوشنگ_ابتهاج
آواز: استاد #شجریان
آهنگ: استاد #لطفی
#ایران

🔹️غمت مَرِساد: اندوهت مباد

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
1🔥1
#عبدالله_مبارک را پرسیدند:

کدام خصلت در آدمی نافع‌تر است؟
گفت: عقلی وافر.

گفتند: اگر نبود؟
گفت: حُسنِ ادب.

گفتند: اگر نبود؟
گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.

گفتند: اگر نبود؟
گفت: خاموشیِ دائم.

گفتند: اگر نبود؟
گفت: مرگ در حال!

📕 #تذکرة‌الاولیاء
✍️🏻 #عطار

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با من امشب زیر باران گریه کن
سر به زانوی خیابان گریه کن

مو به مو پیچ وخم هر کوچه را
با خم موی پریشان گریه کن!

یا از اول دل به رویایی نبند
یا بر این رویای ویران گریه کن!

عشق سلطان است و باقی بنده‌ایم
زیر تیغش پای‌کوبان گریه کن!

درد را باران نمی‌شوید ولی
زیر باران، زیر #باران گریه کن

✍️🏻 #اهورا_ایمان

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
1😢1
🍃🌸
بگذارید این #وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است منزلگاهی بجوید
این وطن هرگز برای من وطن نبود
بگذارید این وطن رویایی باشد
که رویاپروران در رویای خویش داشته‌اند
بگذارید سرزمین بزرگ و پر توان عشق شود
سرزمینی که در آن
نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند
نه ستمگران اسباب چینی کنند
تا هر انسانی را که برتر از اوست از پا درآورد
این وطن هرگز برای من وطن نبود
آه، بگذارید سرزمین من
سرزمینی شود که در آن
آزادی را
با تاج گل ساختگی وطن.پرستی نمی‌آرایند
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست
زندگی آزاد است
و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم
در این «سرزمین آزادگان»
برای من هرگز نه برابری در کار بوده است
نه آزادی
بگو، تو کیستی که زیر لب
در تاریکی زمزمه می‌کنی
کیستی تو که حجابت
تا ستارگان فراگستر می‌شود
سفیدپوستی بینوایم
که فریبم داده، به دورم افکنده‌اند
سیاه‌پوستی هستم
که داغ بردگی بر تن دارم
سرخ‌پوستی هستم
رانده از سرزمین خویش
مهاجری هستم
چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته‌ام
اما چیزی جز
همان تمهید لعنتی دیرین به نصیب نبرده‌ام
که سگ سگ را می‌درد
و توانا ناتوان را لگدمال می‌کند
من جوانی هستم
سرشار از امید و اقتدار
که گرفتار آمده‌ام
در زنجیره بی‌پایان دیرینه سال
سود، قدرت، استفاده
قاپیدن زمین، قاپیدن زر
قاپیدن شیوه‌های برآوردن نیاز
کار انسان‌ها، مزد آنان
و تصاحب همه چیزی به فرمان آز و طمع
من کشاورزم، بنده خاک
کارگرم، زرخرید ماشین
سیاه‌پوستم، خدمتگزار شما همه
من مردمم
نگران، گرسنه، شوربخت
که با وجود آن رویا
هنوز امروز محتاج کمی نانم
هنوز امروز درمانده‌ام
آه، ای پیشاهنگان
من آن انسانم
که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد
بینواترین کارگری که
سال‌هاست دست به دست می‌گردد
با این همه
من همان کسم که در دنیای کهـن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادی‌ترین آرزومان را در رویای خود پروردم
رویایی با آن مایه قدرت
بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پر توان آن هنوز سرود می‌خواند
در هر آجر و هر سنگ
و در هر شیار شخمی که این وطن را
سرزمینی کرده که هم اکنون هست
آه، من انسانی هستم
که سراسر دریاهای نخستین را
به جست وجوی آنچه
می‌خواستم خانه‌ام باشد درنوردیدم
من همان کسم
که کرانه‌های تاریک ایرلند
و دشت‌های لهستان
و جلگه‌های سرسبز انگلستان را
پشت سر نهادم
از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم
و آمدم تا «سرزمین آزادگان» را بنیان‌گذارم
آزادگان؟
یک رویا
رویایی که فرا می‌خواندم هنوز امّا
آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
سرزمینی که هنوز
آنچه می‌بایست بشود
نشده است و باید بشود
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد
سرزمینی که از آن من است
ــ از آن بینوایان، سرخپوستان، سیاهان
که این وطن را وطن کردند
که خون و عرق جبین‌شان
درد و ایمان‌شان
در ریخته‌گری‌های دست‌هاشان
و در زیر باران خیش‌هاشان
بار دیگر باید رویای پر توان ما را بازگرداند
آری، هر ناسزایی را که به دل دارید
نثار من کنید
پولاد آزادی زنگار ندارد
آه، آری آشکارا می‌گویم
این وطن برای من هرگز وطن نبود
ولی سوگند یاد می‌کنم
که وطن من، خواهد بود
رویای آن همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است
ما مردم می‌باید
سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان
رودخانه‌هامان، کوهستان‌ها
و دشت‌های بی‌پایان‌مان را آزاد کنیم
همه جا را
سراسر گستره این ایالات سرسبز بزرگ را
و بار دیگر وطن را بسازیم


شعر: #لنگستون_هیوز
برگردان: #احمد_شاملو

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
🔥2🥰1
و گفت:
بر همه چیزی کتابت بُوَد
مگر بر آب
و اگر بر دریا گذر کنی
از خون خویش کتابت کن
تا آن کز پسِ تو درآید بداند
که عاشقان و سوختگان و مستان گذشته‌اند.

ذکر شیخ #ابوالحسن_خرقانی

📕 #تذکرة‌الاولیاء
✍️🏻 #عطار نیشابوری

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
2🥰1
می‌رسد روزی که بی‌هم می‌شويم 
يک به يک از جمع هم کم مي‌شويم 

می‌رسد روزی که ما در خاطرات 
موجب خنديدن و غم می‌شويم 

گاه‌گاهی يادِ ما کن ای رفیق
می‌رسد روزی که بی‌هم می‌شويم!

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
😢2🔥1
2025/07/09 14:21:17
Back to Top
HTML Embed Code: