Forwarded from Hidden Chat
در پاسخ این پیام نوشت:
متوجهم ،
درکت میکنم ...
گاهی اوقات زندگی انسان رو به اجبار محکوم میکنه و ما چاره ای جز پذیرفتنش نداریم .
به هرحال تو باعث شدی قلبهامون احساسات عجیب و در عین حال زیبایی رو در کنارت تجربه کنه .
هیچوقت اینو فراموش نکن که در درونت یه دختر قوی وجود داره که جلوی تمام سختی ها دوام اورده . پس جا نزن و یادت نره هیچ چیز همیشگی نیست و قراره همه چیز بهتر شه باشه؟! تمام تلاشتو بکن تا در نتیجه روحت ارامش رو لمس کنه ...
خوب غذا بخور
خوب بخواب
خوب تفریح کن
از خودت مراقبت کن و
خوب زندگی کن عزیزکم 🤍✨
بازم ممنون از بابت همهچی💕
متوجهم ،
درکت میکنم ...
گاهی اوقات زندگی انسان رو به اجبار محکوم میکنه و ما چاره ای جز پذیرفتنش نداریم .
به هرحال تو باعث شدی قلبهامون احساسات عجیب و در عین حال زیبایی رو در کنارت تجربه کنه .
هیچوقت اینو فراموش نکن که در درونت یه دختر قوی وجود داره که جلوی تمام سختی ها دوام اورده . پس جا نزن و یادت نره هیچ چیز همیشگی نیست و قراره همه چیز بهتر شه باشه؟! تمام تلاشتو بکن تا در نتیجه روحت ارامش رو لمس کنه ...
خوب غذا بخور
خوب بخواب
خوب تفریح کن
از خودت مراقبت کن و
خوب زندگی کن عزیزکم 🤍✨
بازم ممنون از بابت همهچی💕
Forwarded from Hidden Chat
در پاسخ این پیام نوشت:
امیدوارم تو زندگیت هیچ مشکلی نداشته باشی البته این که ممکن نیست بگم مشکل نباشه ولی خب ایشالا همه چی برات راحت بشه و راهت باز بشه. کنکور که دیگه بحثش جداس و تمرکزت رو اون باشه امیدوارم که به اون رشته ای که دوسش داری برسی لایق بهترین هایی عزیزم.
امیدوارم تو زندگیت هیچ مشکلی نداشته باشی البته این که ممکن نیست بگم مشکل نباشه ولی خب ایشالا همه چی برات راحت بشه و راهت باز بشه. کنکور که دیگه بحثش جداس و تمرکزت رو اون باشه امیدوارم که به اون رشته ای که دوسش داری برسی لایق بهترین هایی عزیزم.
«سکوت همیشه به معنای موافقت نیست! گاهي وقتا معنیش اینه که؛
خسته م، از توضیح دادن واسه آدمایی که حتی علاقه ای به درکشم ندارن.»
خسته م، از توضیح دادن واسه آدمایی که حتی علاقه ای به درکشم ندارن.»
از پنجره به پیادهروی مملو از جمعیت نگاه کرد گفت میبینی؟ لباس هایی هستند که راه میروند، دروغ میگویند، عاشق میشوند، میمیرند؛ کمتر لباسی آن بیرون هست که درونش ‹انسان› باشد، به راستی که دنیا رختکن بزرگیست.
کاغذ و مداد را برداشتم، میخواهم بنویسم، نمیدانم چه؟ یا اینکه مطلبی ندارم و یا از بس که زیاد است نمیتوانم بنویسم. این هم خودش بدبختی است.
هیچ میلی در من شدیدتر از میل به خواب نیست. پناه بردن به پشت پلکها و نیستیِ موقت.
کاش هنوزم نامه نوشتن رایج بود.
دیدن دستخط بقیه برام خیلی جذابه؛ انگار احساس بیشتری رو منتقل میکنه و تو میتونی فشار دست طرف رو روی کاغذ حس کنی؛ انگار کلماتش واقعیتره؛ یا بوی عطرش که روی کاغذ مونده.
چیه این صفحهی سرد کیبورد؟
که هیچ احساسیو منتقل نمیکنه.
دیدن دستخط بقیه برام خیلی جذابه؛ انگار احساس بیشتری رو منتقل میکنه و تو میتونی فشار دست طرف رو روی کاغذ حس کنی؛ انگار کلماتش واقعیتره؛ یا بوی عطرش که روی کاغذ مونده.
چیه این صفحهی سرد کیبورد؟
که هیچ احساسیو منتقل نمیکنه.
حس میکنم خیلی چیزا شبیه هم شده؛ مدل لباس پوشیدن، عکس گرفتن، تفریح کردن،پارتنر انتخاب کردن، حتی سلیقه ها هم عین هم شده.
جدا انقدر همهچیز ادایی شده که ما دیگه اینجا کاری نداریم. یکم خودمون باشیم.
جدا انقدر همهچیز ادایی شده که ما دیگه اینجا کاری نداریم. یکم خودمون باشیم.
خیلی دوس داشتم این چنل رو دیلی میکردم و هر روز گزارش خیلی چیزها رو مینوشتم ولی خب هرجور که فکرشو میکنم تو زندگیم کار خاصی نمیکنم و مثل بقیه زندگی میکنم
خلاصه که همیشه سعی کنید پیشرفت کنید و مراقب آدمای امن زندگیتون باشید
خلاصه که همیشه سعی کنید پیشرفت کنید و مراقب آدمای امن زندگیتون باشید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ولی این خیلی قشنگ بود
Forwarded from هلیآ (Lia)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه معنای واقعی زیباست.
بگذار اینگونه بگویم، زیباتر از تو بسیارند، اما هیچ زیبایی نمیتواند مرا همانند بودنت مرا به وجد بیاورد. زیرا مسئله هیچگاه زیبایی نبوده است. تو فراتر از کشش زیباییهای زمینی قدم برمیداری و روح من را آغشته به خیالات وجود گرانبهای خودت میکنی. تو هم زیبایی به اندازهای که زیبایت فراتر از دید من میرود و به فهم من میرسد. فهمیدنت گاه لذتبخشترین کاری است که میتوانم در خیال خود انجام دهم. آزرده میشوم از رنگ ها؛ زمانی که میبینم در این دیار هیچکس همرنگ تو نیست. تو تنها نسخه از خودت هستی و من نیستیترین کسی هستم که هرگز نمیتواند همانند تو را در زندگیاش ببیند. شاید احمقانه به نظر بیاید اما انسان کی کاملا عقل بوده؟ بگذریم، شاید در این حفاری خاطرات، اندوه نبودنت باز هم مرا در حفره خیالت بیندازد و حقیقت با کشیدهی محکمی مرا از این رویای محال بیرونراند.
یه بخشی از وجودم میخواد بجنگه و زندگی رو قشنگ ببینه، یه بخش دیگه میگه همه چی بیهودست و پوچ. بعضی وقتا این برندهست، بعضی وقتا اون، و من گیر کردم وسطش.
نمیدونم درک میکنی چی میگم یا نه،ولی مودم اینجوریه که یهو به خودم میام میبینم باز دارم برای چیزی که قبلا چند بار کامل پذیرفتم و کنار اومدم باهاش، غصه میخورم.
گاهی اوقات دلم می خواهد در تاریکی گم بشوم.
از خودم می گریزم.
از خودم که همیشه مایه ی ازار خودم بوده ام.
از خودم که نمی دانم،
چه می کنم و چه می خواهم.
از خودم می گریزم.
از خودم که همیشه مایه ی ازار خودم بوده ام.
از خودم که نمی دانم،
چه می کنم و چه می خواهم.